هیچ تغییری در ایشان دیده نمیشد
حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی:
امام محو در هدف و مکتب بود و آن اصولی که امام اعتقاد داشت و با تمام وجود در راهش مبارزه میکرد و در راهش قدم برمیداشت آن اصول از نظر امام نادیده گرفته نشد، ایشان در هر شرایطی که قرار میگرفتند چه در شرایط انزوای کامل چه در شرایط غربت محض و چه در شرایط شکوفایی و توجه فوقالعاده حتی جهانیان به ایشان هیچگاه تغییری در ایشان ما نمیبینیم و الان هم که خدمتشان میرسیم و از نزدیک شاهد هستیم، ایام فعلی امام با چهارده- پانزده سال قبل ایشان در عراق هیچ فرقی نکرده. همان صلابت، همان پای بندی، همان تواضع و همان خلاصه محو شدن در سنن و آداب اسلامی است، هیچ تغییری را ما در ایشان ندیدیم. (1)فکر تغییر رژیم [شاه] را نگه دارند
آقای جواد مقصودی:
امام آخرین پیامی که برای برادران هیأتهای موتلفهی اسلامی میفرستادند این بود که به دوستان بگویید فکر تغییر رژیم را میان اذهان مردم زنده نگهدارند. (2)مسلمان باید تشکیلاتی باشد
این سه گروه (3) وقتی که با همدیگر توافق کردند، بعد آمدند گفتند ما اینکار را انجام دادهایم، حالا باید تأییدیه حاج آقا (امام) را هم بگیریم. حاج آقا باید موافقت خودش را اعلام بکند، وقتی آمدیم خدمت حاج آقا جریان را برای ایشان گفتیم، ایشان هم تأیید فرمودند و هر کسی هم که میرفت از حاج آقا سؤال میکرد ایشان میفرمودند که: مسلمان باید تشکیلاتی باشد، مسلمان بدون تشکیلات ارزشی ندارد. (4)اجازه عملیاتهای نظامی با ایشان بود
دکتر محسن رضایی:
قبل از انقلاب و پیش از آغاز در هر عملیات نظامی علیه رژیم منحط شاه، میکوشیدیم که از ایشان و یا از افرادی که مرتبط با امام بودند اجازه بگیریم و امروز با افتخار عرض میکنم که بسیاری از عملیاتهای برادران با کسب اجازه ایشان صورت میگرفت. ما رابطهی نزدیکی با امام داشتیم. (5)همین جملات کافی است
حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد جواد علمالهدی:
در میان کسانی که باید به ملاقاتشان میرفتم. (6) افرادی وجود داشتند که به جهت برخورداری از علم و کمال در حد بالا و صاحب ادعا بودند، اما با این همه، پشت نامهها به طور سادهای برای آنها نوشته شده بود. یکی از بزرگان حوزه که این مسأله را متوجه شده بود، به من گفتند به عرض برسان که اگر صلاح میدانند جملهی سنگینتری برای آقایان بنویسند. وقتی این پیغام را به آقا عرض کردم ایشان فرمودند:نه! همین جملات کافی است برای ایشان. این وظیفهای است که آنها باید انجام بدهند. (7)
تمام نامهها را خودشان نوشتند
آیتالله توسلی:
امام با تمام توان در راه هدفی که داشتند سعی و تلاش مینمودند. خصوصاً در اوایل نهضت که بیشترین بار آن بر دوش خود امام بود. یادم هست در مسأله لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی ایشان چقدر زحمت کشیدند تا علمای قم را کنار هم جمع کردند. به تمامی علمای شهرستانها نامه نوشتند. امام تمامی نامهها را که حدود سیصد چهارصد نامه میشد با دست خود نوشتند و برای آنان فرستادند. (8)این ضربهای است که شاه به ما میزند
حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی:
یکی از هوشیاریها و دوراندیشیهای امام در برابر توطئههای رژیم شاه در قضیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی این بود که وقتی رژیم دید نمیتواند این لایحه را آن طور که میخواهد تصویب کند و پیش ببرد بحثهای انحرافی مانند اصلاحات اراضی و دادن زمین به کشاورزان و... را مطرح کرد که حتی بعضی از آقایان مراجع را درگیر این قضیه کرد که آنها هم اصلاحات ارضی شاه را تحریم کردند. امام از این موضع علما و مراجع ناراحت شد. فرمودند: این ضربهای است که شاه به ما میزند و بهانهای است که ما به دست حکومت میدهیم که یک عده کشاورز و روستایی را با ما طرف کند و ما را به جان هم بیاندازد و کارش را بکند و نگذارد اما در آن مسیر صحیح خودمان حرکت کنیم. (9)روحانیون دور هم جمع بشوند
حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد جواد علم الهدی:
در اوایل شروع انقلاب یعنی سال 1342 که حرکت و نهضت انقلابی امام آغاز شد، امام در حوزهی علمیهی قم بیانات بسیار با ارزشی را در اواخر جلسههای درس مطرح میکردند. از این قبیل که:«باید دست ایادی بیگانگان از این مملکت قطع بشود، از منکرات و منهیات الهی باید جلوگیری بشود، روحانیون در هر شهر و بلادی باید دور هم جمع بشوند و برای مشکلات جامعه فکری بکنند.» (10)
از قول من بگو به این مسائل بیشتر توجه کنند
آیتالله محمد یزدی:
امام فرموده بودند که علما عصرهای جمعه در شهرها جلساتی بگذارند که مردم در آن جلسات حاضر شوند و مسایل سیاسی، اجتماعی برای مردم گفته شود و سخنرانیها از حالت سنتی و عادی معمول آن زمان درآید تا جوانان به آن جلسات بروند. این طرح از قم شروع شد و در همانجا پیاده شد. کسانی مشخص شدند که به این طرف و آن طرف بروند. از جمله من مأمور شدم و چند جلسه به شهرهای مختلف، از جمله اهواز، ساوه، قم و یزد رفتم. یادم است قرار بود به یزد بروم که امام پیغام دادند: «وقتی میخواهی بروی، بیا من تو را ببینم.» خدمتشان رفتم تا ببینم چه فرمایشی دارند. امام در اتاق تشریف داشتند، من سلام کردم و عرض کردم: «عازم یزدم. فرموده بودید بیایم خدمتتان.» فرمودند:«از قول من به ایشان (یکی از روحانیون معروف آن روز یزد) بگو امروز به این مسایل بیشتر باید توجه بشود. و آن کار را شروع بکنند. این کار را حتماً بکنند.» (11)
سابقهی ذهنی آمدن بختیار را نداشتم
حجت الاسلام والمسلمین محمود دعائی:
با دریافت خبر دیدار تیمور بختیار با امام که بدون اطلاع قبلی و بدون معرفی خود پس از این که نتوانسته بود از امام وقت ملاقات بگیرد در زمره همراهان استاندار کربلا به حضور امام رسید به حضور امام رفتم و بدون تحقیق و آگاهی از چگونگی رفتن بختیار به حضور او لب به انتقاد گشودم و...امام در پاسخ فرمود: من هیچ گونه سابقه ذهنی به آمدن او (تیمور بختیار) نداشتم و استاندار که تقاضای ملاقات کرد نیز کوچکترین اشارهای به بودن بختیار با خود را نکرد و حتی در مجلس او را نیز به من معرفی ننمود فقط در رفت و آمد از احترامی که استاندار نسبت به او میکرد و خودش به فارسی سخن میگفت متوجه شدم که بختیار است و برای آن که دیگر چنین سوءاستفادهای به عمل نیاید در نظر دارم که هر وقت استاندار تقاضای ملاقات کرد موافقت خود را مشروط به این کنم که رجال غیر عراقی همراه او نباشد. (12)
به بختیار جواب رد دادند
حجت الاسلام والمسلمین دعائی:
تیمور بختیار کوشش میکرد به ملاقات امام بیاید. حتی یک شب که خدمت آیت الله خوئی برای عرض تسلیت به مناسبت فوت فرزندشان که در تصادف بین راه نجف، بغداد جان سپرده بود رسیده بود. نامهای به منزل امام فرستاد و از ایشان وقت خواست، امام جواب رد دادند و او را نپذیرفتند، او سخت متأثر شد و یادآور شد که به منزل مراجع همه طبقات مردم حتی غیر مسلمانها آزادانه مراجعه میکنند و تعجب است که حضرتعالی مرا نمیپذیرید. سرانجام مجبور شد به همراه استاندار وقت کربلا، آقای شبیب مالکی که در آن زمان دبیرکل جامعه حقوقدانان عرب بود بدون خبر قبلی به اصطلاح سرزده محضر امام را درک کند. (13)وحشت نداشته باش
حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسیپور:
من در نجف بودم که خبر فرار شاه را شنیدم و فهمیدم که امام بلافاصله قصد سفر به ایران را میکنند لذا بلیط گرفتم و عازم پاریس شدم وقتی وارد نوفل لوشاتو شدم ورود من هم زمان بود با زمانی که سید جلال تهرانی رئیس شورای سلطنت (14) میخواست خدمت امام مشرف بشود. پرسیدم چه طور شده که امام ایشان را پذیرفته است؟ گفتند سید جلال تقاضای ملاقات با امام را کرد ولی امام نمیپذیرفتند و میفرمودند اگر میخواهد من با او ملاقات کنم باید استعفا بدهد. او که از شورای سلطنت استعفا کرد من او را قبول میکنم.سید جلال تهرانی که مریض الحال بود برای معالجه به پاریس آمده بود و در آن جا علاقهمند بود که با امام ملاقات کند او هم استعفا کرد و با خط بسیار زیبایی (علاوه بر این که خط بسیار زیبایی داشت منجم و ستاره شناس هم بود) به امام نوشت که من از شورای سلطنت استعفا میدهم و این را خدمت امام ارسال کرد. امام وقتی نامه سید جلال را دیدند با فراست و دقت خاصی فرمودند این قبول نیست. گفت چرا قبول نیست امام فرمود: درست است که در اینجا استعفا دادهای ولی ممکن است پس از این که ملاقات کردی بروی و بگویی دلیل این استعفا مریضی و کسالت است و لذا شما باید دلیل اصلی استعفای خودت را ذکر کنی. او گفت خوب چه دلیلی را باید بنویسم؟ امام فرمود بنویس که چون شورای سلطنت برخلاف قانون اساسی تشکیل شده من از این شورا استعفا میدهم- او اول خیلی برایش سنگین بود که این را بپذیرد لذا به این طرف و آن طرف میزد که به امام بقبولاند همین صرف استعفای او را قبول کند ولی امام با قاطعیت میفرمودند نه نمیشود. او دو سه روز این روند را دنبال کرد دید نه هیچ راهی نیست لذا مجبور شد که استعفانامه جدیدی بنویسد که نظر امام را جلب کند و این متن را نوشت که به دلیل قانونی نبودن شورای سلطنت من از این شورا استعفا میکنم- متن جدید را خدمت امام بردیم و امام ایشان را پذیرفتند. او دو نفر همراه داشت که زیر بغل او را گرفته و به امام وارد شدند ما و چند نفر دیگر هم آنجا بودیم لذا جلسه، جلسهی خصوصی نبود جلسه عمومی بود. سید جلال وقتی نشست تمام بدنش میلرزید دستهایش میلرزید و خودش حالت رعشهای داشت. امام به او فرمودند چیه؟ حال شما چطوره؟ گفت آقا میترسم وحشت دارم. امام فرمودند وحشت نداشته باش همه چیز تمام شد. با رفتن شاه همه چیز تمام شد. سید جلال حرف دیگری نزد و از خدمت امام مرخص شد. (15)
صبر کنید من حرفهایم را بزنم
حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسیپور:
مهندس بازرگان و دکتر سنجابی که برای ملاقات با امام از ایران عازم فرانسه شدند در نوفل لوشاتو وقتی خدمت امام رسیدند تا خواستند حرف بزنند امام به آنها فرمودند: صبر کنید من حرفهایم را با شما بزنم بعد صحبت بکنید ایشان مسایل انقلاب و هدف انقلاب و مردم و موضع خودشان را در برابر شاه و نظام شاهنشاهی در حدود یک ساعت برای آنها بیان کردند بعد فرمودند اینها موضع ما و ملت است و شما میباید این موضع را بپذیرید.بعد که آقای بازرگان و سنجابی خواستند حرف بزنند امام به آنها فرمودند من امروز خسته شدم. باشد وقتی دیگر. جلسه آن روز تمام شد دوباره تقاضای ملاقات کردند و خدمت امام رسیدند در آن جلسه بازرگان سر انگشت خود را روی زمین گذاشت و خطاب به امام گفت: آقا، ایران سه رکن دارد شاه، آمریکا، ارتش شما میگویید شاه باید برود (16) اولاً شاه کجا برود مگر میشود شاه از ایران برود و کنده بشود؟ شاه رفتنی نیست بر فرض که شاه برود شما آمریکا را چه میکنید؟ ارتش را چه میکنید، با این دو رکن دیگر چه میکنید آیا فکر اینها را کردهاید؟ امام با خنده معنیداری به آنها فرمود: شما بگویید شاه باید برود وقتی شاه رفت ارتش بچههای این ملت هستند. از آمریکا که نیامدهاند. لذا به دامن ملت خودشان برمیگردند وقتی ارتش به مردم پیوست آمریکا هم گور خودش را گم میکند. شما غصه آنها را نخورید و بیایید موضع ملت را بگیرید و بگویید شاه باید برود. هرچه امام در آن جلسه اصرار کردند آقای بازرگان و سنجابی زیر بار نرفتند که این موضع امام و مردم را قبول کنند و جلسه تمام شد بعد از دو روز بود که این آقایان از امام تقاضای ملاقات جهت خداحافظی نمودند امام فرمودند اگر آقایان حاضرند موضع مردم را در قبال شاه بپذیرند و اعلام کنند من قبول میکنم که برای خداحافظی بیایند و اگر قبول نمیکنند نمیخواهم و ملاقات نمیکنم و به آنها وقت ندهید. واسطه بازرگان دکتر یزدی و واسطه سنجابی بنی صدر بود که گفتند باشد میرویم با آنها صحبت میکنیم تقریباً شب تا صبح آنها با هم صحبت کردند. صبح دکتر یزدی آمد و گفت آقای بازرگان به صورت قهر به ایران رفت و گفت این حرفها چیه من که گفتم قبول نمیکنم بگویم شاه باید برود! ولی بنی صدر سنجابی را راضی کرد و گفت دیدید باز هم خط جبهه ملی خوب عمل کرد و من توانستم سنجابی را راضی کنم و ایشان حاضر است موضع امام را قبول کند. به امام عرض کردیم بازرگان به ایران رفته ولی سنجابی قبول کرده است. امام فرمودند: این جوری قبول نیست باید اعلامیه بدهد و این اعلامیه در جراید منتشر شود و باید با رسانهها و خبرنگارها مصاحبه کند و پخش بشود بعد برای خداحافظی بیاید. سنجابی ناچار شد اعلامیه بدهد مصاحبه هم کرد که هر دو پخش شدند بعد امام او را برای خداحافظی پذیرفت. وقتی برای خداحافظی خدمت امام آمدند، آقای سنجابی و سلامتیان و چند نفر دیگر بودند، لذا وقت جوری تنظیم شد که به نماز برخورد نکند و مثلاً ده دقیقه دیگر امام میبایست برای نماز مهیا باشند، لذا پس از ملاقات در مسیر امام ایستادند که تا امام خواست رد بشود جلو رفته با ایشان مجدداً سلام علیکی کرده باشند. عکاسی را آماده کرده بودند تا از این دیدار عکس تهیه کند. چون امام در موقع ملاقات وقتی آنها خواستند با ایشان عکس بگیرند، اجازه ندادند و فرمودند عکس نگیرند. من رفتم مطلب را به امام خبر دادم و گفتم: آقا قضیه از این قرار است و اینها منتظرند تا شما رد شدید بیایند عکس بگیرند. البته به من گفتهاند که به این علت ایستادهاند که میخواهند پشت سر شما نماز بخوانند. امام فرمودند: برو بگو امروز نماز نیست. (17) گفتم: چشم. من هم آمدم روبه روی آنها گفتم: امروز نماز نیست. اینها به هم نگاه کردند که حالا چه کار کنیم؟ بالأخره بعد از صحبت نتیجه گرفتند که بروند. وقتی از سر پیچ نوفل لوشاتو رد شدند که دیگر دیده نمیشدند، به امام عرض کردم و ایشان برای نماز تشریف آوردند. (18)
بگویید بیاید
حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسیپور:
امام در پاریس ملاقاتهای جالبی با بعضی از افراد داشت. یک روز صبح یکی از برادران ایرانی مقیم فرانسه مرا صدا زد و گفت کسی را برای ملاقات با امام آوردهام که اگر امام ایشان را میپذیرد او خودش را آفتابی میکند و اگر نمیپذیرد نه. گفتم من میروم از امام اجازه ملاقات بگیرم ولی به امام بگویم چه کسی میخواهد با ایشان ملاقات کند؟ او گفت: مطلب همین است که او نمیخواهد بگوید. من هم گفتم: پس خداحافظ چون امام تا نداند چه کسی میخواهد با او ملاقات کند نمیپذیرد. او گفت پس میگویم و اسمش را گفت من هم خدمت امام رفتم و اسم او را بردم و گفتم که میخواهد با شما ملاقات کند. فرمودند بیاید. آن فرد ماشین خود را دور از محل اقامت امام پارک کرده بود رفت ماشینش را آورد و پارک کرد و بعد خدمت امام رسید. ملاقات او بیست دقیقه طول کشید. وقتی بیرون آمد حالت او برافروخته بود. او فردی نظامی بود گفتم: ملاقاتتان خوب بود؟ گفت من ارتشی هستم و از قاطعیت خیلی خوشم میآید. من ترسیده بودم که آقای مهندس بازرگان و دکتر سنجابی و دار و دستهشان که دارند برای ملاقات با امام به پاریس میآیند امام را از موضعشان پایین بیاورند لذا من هم آمدم برای این که به امام تذکر بدهم که مبادا از موضعتان پایین بیایید! ولی وقتی با امام صحبت کردم ایشان فرمودند اگر سی و پنج میلیون نفر جمعیت ایران در آن طرف جوی آب بایستند و بگویند شاه باید بماند من میگویم شاه باید برود و از حرفم برنمیگردم. او میگفت این قاطعیت امام را که دیدم آن قدر ذوق زده شدم که بلند شدم با خوشحالی دست امام را بوسیدم و گفتم: آقا اگر به ایران بیایید مردم از فرودگاه مهرآباد تا خود قم ماشین شما را روی انگشتان دستشان حرکت میدهند و این قدر مشتاق آمدن شما هستند. (19)پینوشتها:
1- همان.
2- همان، ص 225-226.
3- سه گروه تشکیل دهنده هیأتهای مؤتلفه اسلامی.
4- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 226.
5- همان، ص 227.
6- به منظور تسلیم نامههای حضرت امام برای روحانیون سراسر کشور.
7- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 227.
8- همان، ص 228.
9- همان.
10- همان، ص 228-229.
11- همان، ص 229.
12- همان، ص 230.
13- همان، ص 230-231.
14- شاه پیش از فرار از ایران شورایی را به نام شورای سلطنت جایگزین خود کرد که رئیس آن شورا سید جلال تهرانی بود.
15- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 231-232.
16- وقتی سران نهضت آزادی از ایران خدمت امام در فرانسه رسیدند تمام صحبتهای آنها در ملاقات با امام در این عبارت خلاصه میشد که شاه از ایران نخواهد رفت و سرجایش خواهد ماند چون آمریکا پشتیبان اوست و ارتش ایران هم قوی است شما (امام) بیایید قبول کنید یک دولت آشتی از طرف شاه تشکیل شود بعد انتخابات آزادی برگزار شود و ما نمایندگان را به مجلس میفرستیم که کم کم نظام را از دست شاه بگیریم چون امکان ندارد نظام بالکل عوض شود و شاه از سلطنت کنارهگیری کند.
17- البته این عبارت امام نوعی توریه بود. در توریه فرد چیزی میگوید که گوینده از ظاهر آن برداشت خودش را میکند در حالی که گوینده منظور خاص دیگری داشته باشد. مثلاً شاید منظور امام از عبارت «بگو امروز در اول وقت نماز نیست» این بود که ایشان در ذهنشان آوردهاند که امروز بعدازظهر نماز جماعت نیست و آنها خیال کنند که یعنی امروز در اول وقت نماز جماعت نیست.
18- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 232-234.
19- همان، ص 234-235.
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول