سقوط عقاب
نويسنده: امانوئل والرشتاين
نگاهي به سير روبه فروپاشي و انحطاط بزرگترين قدرت نظامي جهان
ابرقدرت ضعيف
در اين ميان , محافظه كاران حقيقي كنترل ايالات كليدي و نماهاي ميان ايالتي را به عهده گرفتند. وجه مشخصه حالت تهاجمي نئوليبرالي دهه 1980 , رژيمهاي تاچر و ريگان و ظهور صندوق بين المللي پول , به عنوان بازيگري كليدي , در صحنه جهاني بود . در جايي كه , براي يك بار (به مدت بيش از يك قرن ) نيروهاي محافظه كار تلاش نموده بودند تا خود را به عنوان ليبرالهاي خردمندتر به تصوير كشند , اكنون ليبرالهاي ميانه رو مجبور بودند استدلال كنند كه محافظه كاران كارآمدتري هستند. برنامه هاي محافظه كاري واضح بود. از جهت داخلي , محافظه كاران تلاش مي كردند تا سياستهايي را وضع نمايند كه هزينه كارگران را كاهش دهد , محدوديتهاي محيطي بر توليدكنندگان را به حداقل برساند و مزيتهاي رفاهي دولت را تقليل دهد. اما موفقيتهاي واقعي ناچيز بود , لذا محافظه كاران , از آن پس , با قوت به سمت صحنه بين المللي حركت كردند. برگزاري « گردهمايي اقتصاد جهاني در داووس » زمينه ديداري را براي نخبگان و رسانه هاي جمعي فراهم نمود. صندوق بين المللي پول , انجمني براي وزراي امور مالي و مسوولان بانكهاي مركزي تدارك ديد , و ايالات متحده , مصرانه , خواستار تشكيل سازمان تجارت جهاني براي جريان آزاد تجارت در سرتاسر جهان گرديد.
اتحاد جماهير شوروي در حال فروپاشي بود اما , ايالات متحده توجهي بدان نداشت . بله ! رونالد ريگان , به اتحاد جماهير شوروي لقب « امپراطوري شرور » را داده بود و درباره ضروري بودن نابودي ديوار برلين لاف زنيهاي فراواني را به كار گرفته بود , ليكن ايالات متحده سهمي در فروپاشي اتحاد جماهير شوروي نداشت . در حقيقت , اتحاد جماهير شوروي و حوزه امپراطوري اروپاي شرقي آن كشور , به جهت نااميدي مردم از جناح چپ قديم و به همراه تلاشهاي , ميخاييل گورباچف رهبر شوروي , براي نجات رژيم خود از طريق انحلال يالتا و ايجاد آزادسازي داخلي (پروسترويكا به اضافه گلاسنوست ) , از هم فروپاشيد. گورباچف در انحلال يالتا موفق گرديد , ولي در نجات اتحاد جماهير شوروي ناكام ماند. (البته گفته مي شود كه او تقريبا به اين كار جامه عمل پوشاند).
آمريكا از فروپاشي ناگهاني اتحاد شوروي حيرت زده و متعجب بود و درباره چگونگي كنترل پيامدهاي آن مردد و نگران بود. فروپاشي كمونيسم , با از بين بردن توجيه ايدئولوژيكي آن خبر از فروپاشي ليبراليسم و سرمايه داري نيز مي داد. در هرج و مرج فروپاشي شوروي , عراق به خاك كويت حمله ور شد و عكس العمل آمريكا نيز گام ديگري براي القا اين نكته بود كه پس از فروپاشي كمونيسم , آمريكا هنوز فرونپاشيده و قدرت واكنش خود را حفظ كرده است . اما آيا يك قدرت سلطه گر مي تواند در جنگ با يك قدرت متوسط منطقه اي به نتيجه مساوي راضي باشد صدام به اثبات رساند كه كشوري مي تواند جنگ با ايالات متحده را انتخاب نمايد و از آن جان سالم به در برد. مبارزه طلبي جسورانه صدام , حتي بيش از شكست در ويتنام , جناح راست ايالات متحده , به ويژه كساني را كه به عنوان جنگ طلب شناخته شده اند , از درون به تحليل برده است و اين امر شدت تمايل جاري آنها را براي حمله به عراق و نابودي رژيم آن , تبيين مي كند.
بالكان و خاورميانه , دو صحنه اصلي درگيري جهاني از زمان جنگ خليج فارس تا 11 سپتامبر 2001 (20 شهريور 1380 ) بوده اند . ايالات متحده در هر دو منطقه , نقش ديپلماتيك عمده اي را ايفا نموده است . با نگاه به گذشته (مي پرسيم ) اگر ايالات متحده موضعي كاملا انزواطلبانه اتخاذ مي كرد , چه نتايج متفاوتي به دست مي آمد در بالكان , كشوري چند مليتي و از جهت اقتصادي موفق , يعني يوگسلاوي , به طور اساسي به اجزا تشكيل دهنده خود تجزيه شد . در طول 10 سال , بيشتر كشورهاي به وجود آمده از تجزيه , درگير يك روند قوميت گرايي شدند و خشونت كاملا وحشيانه , نقض گسترده حقوق بشر و جنگهاي تمام عيار را تجربه كردند.
مداخله خارجي كه در آن ايالات متحده به نحو بسيار چشمگيري ظاهر شد , باعث يك آتش بس موقت گرديد و به وحشتناكترين خشونتها پايان داد , اما اين مداخله , به هيچ وجه , قوميت گرايي را كه در حال حاضر تثبيت شده دگرگون نساخت . آيا اين درگيري ها , بدون دخالت ايالات متحده , به گونه اي ديگر پايان مي پذيرفت ممكن بود خشونت بيشتر تداوم مي يافت , اما نتايج اساسي , احتمالا , خيلي متفاوت نمي بود. اين تصوير , در خاورميانه , حتي ناخوشايندتر است , جايي كه در هر صورت درگيري ايالات متحده عميق تر و ناكامي آن كشور چشمگيرتر بوده است . ايالات متحده در بالكان و خاورميانه , به يك اندازه براي به كارگيري موثر قدرت سلطه گري خود با شكست مواجه گرديد , اين امر نه به دليل فقدان اراده يا تلاش , بلكه به خاطر فقدان قدرت واقعي بود.
اضطراب جنگ طلبان, كه تحت حملات شديد قانون گذاران ( CIA )و اكنون , 11 سپتامبر , يعني يك شوك و عكس العمل , فرارسيد . سازمان اطلاعات مركزي ايالات متحده قرار گرفته , هم اكنون مدعي است كه آن سازمان , دولت بوش را از تهديدات احتمالي مطلع كره بود. اما عليرغم تمركز « سيا » بر روي القاعده و مهارت اطلاعاتي , اين سازمان نتوانست انجام حملات تروريستي را پيش بيني و در نتيجه از آن جلوگيري كند. جورج تنت , رئيس سيا , اين مطلب يا چيزي شبيه به آن را مي گويد . اين گفته مشكل بتواند حكومت ايالات متحده يا مردم آمريكا را آرام كند . حملات 11 سپتامبر 2001 , چالش عمده اي در برابر قدرت ايالات متحده ايجاد كرد , حال شايد مورخان به نحو ديگري در آن مورد قضاوت كنند . اشخاص مسوول , قدرت نظامي عمده اي را به نمايش نگذاشتند. مهاجمين , اعضاي يك نيروي غيردولتي بودند كه داراي درجه بالايي از قاطعيت , مقداري پول , گروهي از طرفداران جانفشان و يك بنيان قوي در يك دولت ضعيف بودند. كوتاه آنكه , از جهت نظامي , آنها چيزي به حساب نمي آمدند. با اين وجود , آنها در يك حمله جسورانه در خاك ايالات متحده به موفقيت رسيدند.
جورج . دبليو. بوش , با انتقاد بسيار از دولت كلينتون در زمينه كنترل جهان به قدرت رسيد. با اينكه بوش و مشاورينش , بدون ترديد , مطلع بودند , نمي پذيرفتند كه مسير كلينتون همان مسيري است كه هر رئيس جمهور ايالات متحده از زمان جرالدفورد , از جمله رونالد ريگان و جورج اچ . دبليو . بوش , آن را پيموده است . چنين مسيري , حتي مسير دولت فعلي بوش تا قبل از 11 سپتامبر بوده است . تنها لازم است كه ببينيم بوش در آوريل 2001 با سقوط هواپيماي ايالات متحده بر فراز چين چگونه برخورد كرد تا دريابيم كه نام اين بازي , مصلحت انديشي بوده است .
به دنبال حملات تروريستي , بوش مسير خود را تغيير داد , جنگ عليه تروريسم را اعلام نمود , به مردم آمريكا اطمينان داد كه (دستيابي به ) نتيجه , قطعي است و به جهانيان اطلاع داد كه « شما يا با ما هستيد يا در برابر ما » . جنگ طلبان كه به مدت طولاني , به وسيله حتي محافظه كارترين دولتهاي ايالات متحده سرخورده شده بودند , در نهايت بر سياست آمريكا مسلط شدند. موضع آنان روشن است . ايالات متحده , قدرت نظامي كوبنده اي را در اختيار دارد و هر چند كه رهبران خارجي بي شماري , براي واشنگتن نامعقول بدانند كه با نيروي نظامي خود , قدرت نمايي كند , ليكن اين چنين رهبراني در صورتي كه ايالات متحده به تنهايي اراده خود را بر بقيه تحميل كند , نمي توانند و نخواهند توانست كاري صورت دهند. جنگ طلبان معتقدند كه ايالات متحده بايد به دو دليل , به عنوان يك قدرت امپراطوري عمل كند : اول آنكه ايالات متحده مي تواند از آن سرفراز بيرون آيد. و دوم آنكه در صورتي كه واشنگتن نيروي خود را به كار نگيرد , بيش از پيش , منزوي خواهد گرديد.
در حال حاضر , اين ديدگاه جنگ طلبانه سه نمود دارد : حمله نظامي به افغانستان , حمايت بالفعل از تلاش اسرائيل براي از بين بردن حكومت فلسطينيان و تجاوز به عراق كه در مرحله آماده سازي نظامي مي باشد. در كمتر از يك سال پس از حملات تروريستي سپتامبر 2001 , شايد هنوز بسيار زود باشد كه مشخص كنيم آيا چنين استراتژيهايي تحقق خواهد يافت . تا اينجا اين طرحها به سرنگوني طالبان در افغانستان (بدون برچيدن كامل القاعده يا دستگيري رهبري طراز اول آن ) : تخريب فراوان در فلسطين (بدون آنكه بتواند ياسر عرفات , رهبر فلسطينيان را از موضوع خارج كند , آن گونه كه آريل شارون نخست وزير اسرائيل , اظهار داشته است ) , و مخالفت شديد هم پيمانان ايالات متحده در اروپا و خاورميانه با طرحهاي حمله به عراق منجر شده است .
قرائت جنگ طلبان از حوادث اخير , بر اين نكته تاكيد دارد كه مخالفت با اعمال ايالات متحده در عين جدي بودن , عمدتا , در لفظ باقي مانده است . به نظر نمي رسد كه اروپاي غربي , روسيه , چين و عربستان سعودي حاضر باشند كه پيمان هاي خود را با ايالات متحده به طور جدي , بشكنند. به عبارت ديگر , جنگ طلبان معتقدند كه اگر نيروي نظامي ايالات متحده به طور فعال به عراق حمله كند و زماني كه ايالات متحده اقتدار خود را در تمام دنيا اعمال نمايد اين اقتدار در ايران , كره شمالي , كلمبيا يا شايد اندونزي نيز بازتاب خواهد داشت . عجيب آنكه , قرائت جنگ طلبان تا حد زيادي به قرائت چپ بين الملل تبديل شده است . علت اين امر عمدتا ترس آنان از بالا بودن شانس موفقيت ايالات متحده است . اما تفاسير جنگ طلبان اشتباه است و تنها به زوال ايالات متحده كمك مي كند. و يك سقوط تدريجي را به يك سقوط بسيار سريعتر و متلاطم تر تبديل مي سازد. به طور دقيق تر , رويكردهاي جنگ طلبان به دلايل نظامي , اقتصادي و ايدئولوژيكي , ناكام خواهند ماند.
بدون ترديد , نيروي نظامي , قوي ترين برگ برنده و در حقيقت تنها برگ برنده ايالات متحده است , امروزه ايالات متحده مخوفترين تجهيزات نظامي جهان را در اختيار دارد. و در صورت صحت ادعاهاي جديد مبني بر وجود تكنولوژي نظامي بدون رقيب , برتري نظامي ايالات متحده بر بقيه جهان , به طور قابل توجهي , بيشتر از برتري آن كشور در يك دهه پيش مي باشد. اما آيا اين امر بدان معنا است كه ايالات متحده مي تواند به عراق حمله كند , آن كشور را به سرعت شكست دهد و رژيمي دوست و با ثبات به جاي آن بنشاند بعيد است . بايد به خاطر سپرد كه از سه جنگ جدي كه نيروهاي نظامي ايالات متحده از سال 1945 در آنها درگير بوده اند , (كره , ويتنام و جنگ خليج فارس ) يك جنگ منجر به شكست گرديده و دو جنگ نيز با نتيجه مساوي خاتمه يافته است و اين ركورد خوبي نيست .
ارتش صدام حسين , ارتش طالبان نيست و كنترل نظامي داخلي او بسيار منسجم تر است . حمله ايالات متحده , حمله جدي نيروي زميني را هم در برخواهد داشت , نيرويي كه مجبور است از طريق زمين تا بغداد بجنگد و احتمالا متحمل تلفات قابل توجهي شود. همچنين , يك چنين نيرويي نيازمند سرزمينهاي واسطه است و عربستان سعودي به روشني گفته است كه اين نقش را ايفا نخواهد كرد. آيا كويت يا تركيه كمك خواهند كرد شايد! البته در صورتي كه واشنگتن تمام مهره هاي بازي خود را رو كند. در اين ميان , از صدام مي توان انتظار داشت كه تمامي تسليحات موجود خود را به كار گيرد و دقيقا , اين حكومت ايالات متحده است كه در مورد پيامدهاي ناگواري كه ممكن است اين تسليحات داشته باشند , نگران است . ايالات متحده , ممكن است رژيم هاي منطقه را متقاعد سازد , اما احساسات مردمي , به روشني , كليه امور را به عنوان منعكس كننده يك گرايش عميق ضد عربي و اسلامي در ايالات متحده تلقي مي كند. آيا چنين درگيري اي مي تواند پيروز داشته باشد « استف » در ستاد كل انگليس , گويا پيش از اين , توني بلر , نخست وزير اين كشور را مطلع نموده است كه از نظر اين ستاد , اين جنگ برنده اي ندارد.
و در اينجا , دائما , موضوع « جبهه دوم » مطرح است . پس از جنگ خليج , نيروهاي مسلح ايالات متحده به دنبال كسب آمادگي براي امكان پذير ساختن درگيري در دو جنگ منطقه اي به طور همزمان بوده اند. پس از مدتي , پنتاگون , به آرامي اين ايده را به خاطر غيرعملي و پر هزينه بودن كنار گذاشت . اما چه كسي مي تواند مطمئن باشد زماني كه ايالات متحده در عراق در گل فرو رفت , هيچ دشمن بالقوه اي به آن كشور ضربه نزند.
همچنين بايد به مساله تحمل مردم ايالات متحده در برابر ناكامي ها توجه كرد. آمريكايي ها بين يك حب وطن پرستانه كه به تمام روساي جمهور زمان جنگ ياري مي رساند و بين يك ميل شديد انزواطلبانه , سرگردانند . از 1945 , هر موقعي كه ميزان تلفات افزايش يافته , وطن پرستي به مانع برخورده است . چرا بايد واكنش امروز مختلف باشد و حتي در صورتي كه جنگ طلبان در برابر افكار عمومي از خود سرسختي نشان دهند , ژنرال هاي ارتش ايالات متحده كه توسط ويتناميان سوزانده شدند , چنين احساسي ندارند. درباره جبهه اقتصادي چه فكر مي كنيد در دهه 1980 , تعداد بي شماري از تحليل گران آمريكايي درباره معجزه اقتصادي ژاپن , عصبي شدند . آنها با توجه به مشكلات مالي ژاپن در دهه 1990 , كه كاملا به اطلاع مردم رسيده بود , آرام شدند . با اين همه , پس از اغراق در ميزان سرعت پيشرفت ژاپن , هم اكنون , مقامات ايالات متحده ظاهرا آسوده خاطر و مطمئنند كه ژاپن از آنها بسيار عقب مانده است . به همين دليل اين روزها , واشنگتن براي شنيدن موعظه سياستگذاران ژاپني درباره اشتباهاتي كه در قبال عراق مرتكب مي شوند , حوصله اي از خود نشان نمي دهد اين خود برترانگاري , موجه به نظر نمي رسد. قلمرو آخر , ايدئولوژي است . همين الان اقتصاد آمريكا نسبتا ضعيف به نظر مي رسد و اگر مخارج هنگفت نظامي استراتژي هاي جنگ طلبان را در نظر بگيريم , وضع بدتر از اين است . علاوه بر اين واشنگتن از جهت سياسي منزوي باقي مي ماند , در عمل هيچ كشوري (به جز اسراييل ) فكر نمي كند كه ديدگاه جنگ طلبان عاقلانه است يا ارزش تشويق كردن را دارد. كشورهاي ديگر از مقاومت مستقيم در برابر واشنگتن هراسان يا به اين كار بي علاقه اند , اما حتي اين پا و آن پا كردن اين كشورها به ايالات متحده آسيب مي رساند.
با اين حال , پاسخ ايالات متحده كمتراز اجبار يا اقناع خودخواهانه نيست . خودخواهي آثار منفي خود را دارد. روكردن مهره هاي بازي بدين معنا است كه مهره هاي كمتري براي دفعه آينده باقي مي ماند و رضايت ترشرويانه , انزجار فزاينده را به بار مي آورد. ايالات متحده در طول 200 سال گذشته , ميزان قابل توجهي از اعتبار ايدئولوژي خود را به دست آورد . اما اين روزها , اين اعتبار را حتي سريعتر از خرج كردن مازاد طلا در دهه 1960 , از دست مي دهد .
ايالات متحده , در طول ده سال آينده با دو احتمال مواجه است . مسير جنگ طلبان را كه پيامدهاي منفي براي همگان و به ويژه براي خود آن كشور دارد , دنبال نمايد. يا آنكه درك كند كه پيامدهاي منفي بسيار بسيار عظيم است . « سايمون تيسدال » از گاردين , اخيرا گفته است كه بدون توجه به افكار عمومي جهاني , « ايالات متحده به تنهايي حتي قادر به جنگ موفقيت آميز با عراق نيست , مگر اينكه متحمل خسارتهاي وسيع , به ويژه از نظر منافع اقتصادي و تامين انرژي خود شود. آقاي بوش به خشن سخن گفتن و ناتوان جلوه دادن , تنزل كرده است » , با اين وجود , اگر ايالات متحده به عراق حمله كند و پس از آن مجبور به عقب نشيني شود , حتي بيش از اين ناتوان جلوه خواهد كرد.
به نظر مي رسد كه قدرت انتخاب رئيس جمهور , بوش , بسيار محدود باشد , و ترديدي وجود ندارد كه ايالات متحده , به عنوان يك نيروي تعيين كننده در امور جهاني , در طي دهه آينده , به زوال خود ادامه خواهد داد. مساله واقعي اين نيست كه آيا سلطه ايالات متحده در حال كم رنگ شدن است يا خير , بلكه مساله اين است كه آيا ايالات متحده مي تواند راهي بيابد تا به آرامي با كمترين آسيب به جهان و به خود فرود آيد
حمله نظامي آمريكا به لبنان در 1362 كه به فرار سربازان آمريكائي منجر شد , حمله نظامي آمريكا به دو كشور بدون سرباز يعني گرانادا (1362 ) و پاناما (1368 ) و همچنين مداخله نظامي شكست بار آمريكا در سومالي در 1371 ويا در هائيتي در 1373 صرفا تلاشهائي براي جلوگيري از روند رو به افول سلطه آمريكائي بوده است .
صدام در جنگ دوم خليج فارس اين نكته را به اثبات رساند كه مي توان با ابرقدرتي چون آمريكا جنگيد و از اين جنگ جان سالم بدر برد. اين تلقي پس از شكست آمريكا در ويتنام توانست اعتبار چهره هاي جنگ طلب آمريكا را در درون هيات حاكمه آن كشور زير سئوال ببرد.
حركتي كه جورج بوش براي جبران شكست اطلاعاتي آمريكا در پي حادثه 20 شهريور از خود نشان داد , سه نمود داشته است , حمله به افغانستان , حمايت علني از اسرائيل براي نابودي حكومت فلسطينيان و عزم حمله به عراق . در مورد اول رهبران جنبش القاعده و طالبان دستگير نشدند , در مورد دوم ياسر عرفات دستگير نشد و در مورد سوم نيز اغلب هم پيمانان آمريكا حاضر به حمايت از بوش نگرديدند.
از سه جنگي كه آمريكائيها در نيم قرن اخير در آن درگير بوده اند , (كره , ويتنام و عراق ) يك جنگ منجر به شكست و دو جنگ منجر به نتيجه مساوي شده است . اين ركورد خوبي براي قدرتي كه ادعا حاكميت بر جهان را دارد نيست .
منبع:امانوئل والرشتاين
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله