عناصر بنگاه‌های اقتصادی

بنگاه اقتصادی به طور کلی هر سازمانی است که مبادرت به تولید کالاها و خدمات و یا عرضه‌ی آن‌ها می‌نماید. برخی از بنگاه‌ها بسیار کوچک هستند. برخی دیگر، حجم وسیعی از تولیدات، عرضه کالاها و خدمات را به عهده دارند. بنگاه جنرال
پنجشنبه، 4 شهريور 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
عناصر بنگاه‌های اقتصادی
 عناصر بنگاه‌های اقتصادی

 

نویسندگان:
یدالله دادگر و تیمور رحمانی




 

بنگاه اقتصادی به طور کلی هر سازمانی است که مبادرت به تولید کالاها و خدمات و یا عرضه‌ی آن‌ها می‌نماید. برخی از بنگاه‌ها بسیار کوچک هستند. برخی دیگر، حجم وسیعی از تولیدات، عرضه کالاها و خدمات را به عهده دارند. بنگاه جنرال الکتریک در خارج از ایران و بنیاد مستضعفان در ایران دو نمونه از بنگاه‌های بزرگ هستند. برخی بنگاه‌ها تنها یک واحد را تشکیل می‌دهند و برخی بنگاه‌ها تا هزاران واحد را شامل می‌شوند. بنگاه «کروگر» در آمریکا دو هزار واحد دارد که تنها 1000 تای آن‌ها به شکل سوپرمارکت هستند. مشهورات که پرسنل بنگاه مک دونالد به 3 میلیون نفر بالغ می‌گردد.
بنگاه‌ها عمدتاً از نظر قانونی به سه شکل شخصی، تضامنی و شراکتی یا سهامی اداره می‌شوند. بنگاه شخصی، بنگاهی است که مالک آن یک شخص حقیقی است. معمولاً مالک و مدیر بنگاه نیز یک فرد است (در این موارد به ندرت، علاوه بر مالک، یک مدیر استخدام می‌شود). بدیهی است در این صورت مسئول، صاحب سود و زیان و طرف برخورد با دولت در برابر پرداخت مالیات و امور رسمی دیگر نیز همان صاحب حقیقی است. بنگاه تضامنی تشابه زیادی با بنگاه شخصی دارد. تنها در آن تعداد مالکان بیش از یک نفر اما محدود می‌باشند و در نتیجه مسئولیت منافع و مشکلات بنگاه نیز به عهده‌ی همه‌ی مالکان خواهد بود. با وجودی که ممکن است از سوی آن‌ها یک مدیر، امور اجرایی را به عهده بگیرد، اما تصمیمات اصلی بنگاه از سوی اکثر مالکان صورت می‌گیرد. در ضمن بنگاه‌های تعاونی را نیز می‌توان مشابه تضامنی دانست چون عمدتاً محدود به یک سری خانوارها و یا تشکل‌های کوچک است. البته در مواردی هم جنبه عمومی‌تر پیدا کرده که مشابه شرکت سهامی است.
بنگاه شراکتی، تشکیلاتی است که در قالب آن مدیریت اجرایی معمولاً جدا از صاحبان می‌باشد. افراد از طریق خرید سهام در مالکیت شرکت سهیم هستند. در صورت سودآوری شرکت، به آن‌ها سود سهام پرداخت می‌شود. در صورتی که مشکلاتی برای شرکت به وجود آید، صاحبان سهام تنها ممکن است از کاهش ارزش سهام خود متضرر شوند. بنگاه‌ها در صورتی که در قالب بازار رقابتی فعالیت داشته باشند، «قیمت بردار» خواهند بود؛ یعنی هیچ بنگاهی به تنهایی نمی‌تواند قیمت بازار را تغییر دهد و لذا بر اساس قیمت تعیین شده از سوی بازار پیش می‌رود، اما اگر بنگاه در بازار انحصاری فعالیت کند، «قیمت‌گذار» تلقی می‌شود؛ زیرا می‌تواند بر قیمت بازار اثر بگذارد.

فروش و سود بنگاه‌ها:

بنگاه‌ها از فروش محصولات خود درآمد ناخالصی به دست می‌آورند. مجموعه‌ی این درآمد ناخالص، در واقع حاصل‌ضرب مقدار کل فروش در قیمت هر واحد کالای مورد فروش می‌باشد. اگر کل محصول تولیدی بنگاهی Q واحد باشد و قیمت هر واحد P تومان (دلار) و فروش کل یا درآمد ناخالص TR باشد (1)، خواهیم داشت:
TR=p.Q
از سوی دیگر بنگاه‌ها یک سری هزینه دارند که به سبب استخدام نیروی کار، اجاره محل کار، اجاره سرمایه و امثال آن متحمل می‌شوند. اگر فرض شود بنگاه مورد نظر از نیروی کار به میزان L با نرخ دست‌مزد W تومان و از سرمایه به مقدار K با نرخ اجاره‌ی r تومان استفاده می‌کند و سایر هزینه‌ها معادل OC باشد، (2) در این صورت، هزینه‌ی کل آن (TC) خواهد بود:
TC=WL+rk+oc
با توجه به این که سود بنگاه (π) باقی‌مانده‌ی فروش (درآمد ناخالص) از هزینه‌ها می‌باشد، در این صورت، می‌توان نشان داد که: π=TR-TC=PQ-rk-OC-WL
به عنوان مثال، اگر استفاده 100 واحد سرمایه با اجاره هر واحد 2000 واحد پولی و 5000 ساعت نیروی کار با قیمت هر ساعت 300 واحد پولی برای تولید 2000 متر پارچه لازم باشد، در صورتی که قیمت هر متر پارچه در بازار 1500 واحد پولی و سایر هزینه‌ها 000/600 واحد پولی برآورد شود، سود بنگاه خواهد بود.
π=3000/000-1/500/000-200/000-600/000=700/000
زیرا طبق فرمول سود، از فروش کل یعنی 3000/000 (3000/000=1500×200) هزینه پرداخت دست‌مزد 1500000 (1500000=300×5000) و هزینه اجاره سرمایه 200000 (200000=2000×100) و هم‌چنین سایر هزینه‌ها 000/600 کسر می‌گردد تا سود یعنی 000/700 به دست آید.

چارچوب عمومی در تولید

در فرایند تولید یک سلسله عوامل و نهاده‌ها (چون کار، سرمایه، زمین، مواد اولیه و سایر ابزار و تجهیزات) به کار گرفته می‌شوند و با مدیریت و سازمان‌دهی خاصی به سوی ایجاد مجموعه‌ای از کالاها و خدمات پیش می‌روند. در این قسمت اشاره به تابع تولید، تولید کل و مشتقات آن، قانون بازدهی نزولی و پدیده‌ی بازدهی به مقیاس اولویت دارند. تابع تولید در واقع رابطه‌ای است بین مقدار تولید و هر سطح معین از نهاده‌های به کار رفته در آن تولید. اگر y را سطح تولید و K و L را نهاده‌های به کار رفته در آن بنامیم رابطه‌ی Y=F(k,L) نوعی تابع تولید کلی را نشان می‌دهد. مطلبی که باید توجه شود این است که رابطه‌ی بین متغیرها در تابع مذکور، با فرض ثبات سایر شرایط مثبت می‌باشد؛ (3) یعنی با افزایش نهاده‌ها، در هر صورت میزان تولید افزایش پیدا می‌کند. البته شدت و درجه‌ی افزایش و نسبت افزایش نهاده‌ها و تولید، بر اساس صنایع مختلف می‌تواند متفاوت باشد (در پایان همین قسمت به موارد مختلف این رابطه اشاره خواهد شد).

تولید کل، تولید متوسط و تولید نهایی

به محصول کل به دست آمده از نهاده‌های تولید، بازدهی کل، بهره‌وری کل و یا
تولید کل مربوط به آن نهاده‌ها گفته می‌شود. به نسبت تولید کل (4) به نهاده‌ی تولید مورد نظر، بازدهی متوسط، (5) بهره‌وری متوسط و یا تولید متوسط آن نهاده اطلاق می‌شود؛ (6) مثلاً اگر ارزش پولی تولید به دست آمده توسط 50 ساعت نیروی کار معادل صد هزار واحد پولی باشد، بازدهی متوسط نیروی کار در هر ساعت دو هزار واحد پولی خواهد شد ((100/000)/50=2000). همین موضوع را می‌توان در مورد عامل سرمایه و هر نوع نهاده‌ی به کار رفته دیگر در تولید به همین صورت به کار برد.
علاوه بر بهره‌وری کل و بهره‌وری متوسط، از عنصر دیگری به نام بازدهی و یا بهره‌وری نهایی نیز استفاده می‌شود. بازدهی نهایی عامل تولید در واقع مقدار افزوده شده به بازدهی کل در ازای یک واحد استخدام بیشتر از آن عامل می‌باشد. (7)
فرض کنید زمانی که 50 ساعت کار مورد استفاده باشد، بازدهی کل صد هزار تومان (100 دلار) باشد و هنگام افزودن یک ساعت کار دیگر (و حصول به پنجاه و یکمین ساعت) بازدهی به 103 هزار تومان (103 دلار) برسد. در این صورت گفته می‌شود: بازدهی نهایی نیروی کار مقدار سه هزار تومان (3 دلار) می‌باشد.

قانون بازدهی نزولی و مسئله بازدهی به مقیاس در تولید

در صورت افزایش یک نهاده تولید و ثابت نگه‌‎داشتن سایر نهاده‌ها، بازدهی نهایی تولید تا حد معیّنی بالا می‌رود و پس از آن روند نزولی پیدا می‌کند. این وضعیت تحت عنوان قانون بازدهی نزولی مطرح می‌شود. (8) موضوع دیگر، رابطه‌ی تغییر در میزان نهاده‌های تولیدی و میزان خود تولید می‌باشد که تحت عنوان بازدهی به مقیاس تولید ذکر می‌شود. به طور کلی رابطه‌ی میزان نهاده‌های تولید و محصولات تولیدی، مثبت و مستقیم می‌باشد، اما شدت و نسبت این ارتباط می‌تواند متفاوت باشد. زمانی که نهاده‌های تولید چند برابر می‌شوند، محصولات تولیدی نیز به همان میزان، کمتر و یا بیشتر از آن افزایش می‌یابند.
اگر به طور کلی زمانی که نهاده‌های تولید Z برابر شوند (مثلاً 3 برابر شوند) و محصولات تولیدی X برابر شوند (به شرطی که X>Z باشد، مثلاً 4 برابر شوند)، در این صورت گفته می‌شود که صنعت مربوطه دارای خاصیت بازدهی به مقیاس افزایشی یا افزاینده است. و برعکس اگر نهاده‌ها، Z برابر شوند، محصولات تولیدی B برابر شوند و B

عناصر کلی در بحث هزینه‌ها

بحث هزینه‌ها را در قالب چند زیربخش توضیح می‌دهیم. ابتدا به هزینه‌های کوتاه‌مدت و هزینه‌های بلندمدت اشاره می‌کنیم. به دنبال آن هزینه‌های حساب‌داری و هزینه‌های اقتصادی را ذکر می‌کنیم، سپس سودهای حساب‌داری و اقتصادی را اشاره می‌کنیم. هزینه کل، متوسط و نهایی محور بعدی خواهد بود و سرانجام صرفه‌جویی‌های به مقیاس، بحث پایانی را تشکیل می‌دهد.

هزینه کوتاه‌مدت و بلندمدت:

هزینه‌ها معمولاً مربوط به استفاده از نهاده‌های تولید و برخی اقلام جزئی دیگر می‌باشد. نهاده‌ها شامل نیروی کار، سرمایه، مواد خام و واسطه، زمین و امثال آن می‌باشد. اقلامی، مانند آب، برق، مالیات، هزینه‌های خدماتی و امثال آن نیز تحت عنوان دیگر هزینه‌ها ثبت می‌گردند. قبل از اشاره به هزینه‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت مناسب است، به نهاده‌های ثابت و نهاده‌ها و عوامل متغیر اشاره کنیم. برخی نهاده‌ها و هزینه‌ها به همراه فعالیت‌های تولیدی تغییر خواهند کرد. هزینه‌ی مربوط به نهاده‌ها و خدمات متغیر هزینه متغیر نام دارد.
در مقابل، برخی از نهاده‌ها و عوامل معمولاً به همراه تغییر میزان تولید تغییر نکرده، بلکه در دوره‌های معیّنی ثابت می‌مانند (هر چند میزان تولید تغییر کند). خدمات مربوط به اجاره محل کارگاه و یا کارخانه، حفاظت از کارخانه، مدیریت و برخی از تخصص‌هایی چون حساب‌داری مرکزی و کارگزینی، معمولاً ثابت هستند و ارتباطی با سطح تولید ندارند. حساب‌داری مرکزی و کارگزینی، معمولاً ثابت هستند و ارتباطی با سطح تولید ندارند. حساب‌داری مرکزی که امور مالی 500 کارگر و کارمند را حل و فصل می‌کند، امور مالی 10 نفر استخدامی جدید را نیز انجام می‌دهد. یا شخص استخدام شده برای حفاظت از کارخانه برای 9 واحد تولید و یا 12 واحد تولید همان یک نفر خواهد بود. در هر صورت این گونه نهاده‌ها معمولاً در دوره‌هایی از تولید ثابت خواهند ماند. از این رو، در مدت مربوطه نهاده‌ها و خدمات مربوطه نیز ثابت خواهند ماند.
بدیهی است هزینه‌های مربوط به نهاده‌ها و خدمات مربوطه نیز (در دوره‌ی معین)، ثابت خواهند ماند. لذا به این گونه هزینه‌ها، هزینه‌های ثابت می‌گویند. ضمناً هزینه‌های مربوط به این نهاده‌ها و خدمات ثابت هزینه‌های کوتاه‌مدت نامیده می‌شوند. قبل از آن که هزینه‌های بلندمدت را توضیح دهیم مناسب است به تعریفی از عبارت «کوتاه‌مدت» به دست دهیم. به طور کلی، کوتاه‌مدت از نظر اقتصادی به آن دوره زمانی اطلاق می‌گردد که در آن برخی از نهاده‌های تولید ثابت می‌مانند؛ به عبارت دیگر، به آن دوره‌ای که فرصت کافی برای تغییر تمامی نهاده‌ها وجود ندارد، کوتاه‌مدت اطلاق می‌گردد. یعنی کوتاه‌مدت لزوماً به معنای زمان کوتاه نیست؛ بلکه ضابطه‌ی اصلی، کفایت زمان برای تغییر یا عدم تغییر همه‌ی نهادهاست؛ مثلاً شاید برای کارخانه و صنایع پتروشیمی یا انرژی هسته‌ای نتوان کمتر از 10 سال برخی از قسمت‌ها را تغییر داد. بدیهی است تا کمتر از 10 سال برای صنعت مذکور کوتاه‌مدت خواهد بود.
با توجه به ذکر مفهوم کوتاه‌مدت، حال تعریف هزینه‌های بلندمدت و هم‌چنین تعریف دوره بلندمدت بسیار ساده می‌گردد. به این صورت که مجموعه‌ی هزینه‌های مربوط به نهاده‌ها در بلندمدت، هزینه‌های بلندمدت نام دارد. بلندمدت آن دوره زمانی است که فرصت کافی برای تغییر تمامی نهاده‌های تولید وجود داشته باشد. در این جا نیز بلندمدت مربوط به ضابطه‌ی یاد شده است نه این که لزوماً مرتبط به زمان بلند باشد. به عنوان مثال در یک حرفه‌ی سبزی کاری امکان تغییر کلیه‌ی نهاده‌ها در کم‌تر از 6 ماه وجود دارد؛ زیرا شخص می‌تواند زمین زیر کشت، بذر و کود و حتی ساعت کار خود روی زمین را تغییر دهد. از این رو، برای حرفه‌ی یادشده، دوره‌ی بلندمدت همان 6 ماه خواهد بود در حالی که در مثال پتروشیمی یا انرژی هسته‌ای حتی 9 سال می‌تواند هنوز در کوتاه‌مدت باشد. بنابراین کوتاه‌مدت از منظر اقتصادی و منظر عمومی تفاوت دارد. در چارچوب‌های عمومی معمولاً زمان کمتر از 1 سال کوتاه و بیش از آن را بلندمدت می‌نامند.
معلوم شد که در کوتاه مدت دو دسته هزینه وجود خواهد داشت: یکی هزینه‌های ثابت و دیگری هزینه‌های متغیر؛ اما در بلندمدت، تمامی هزینه‌ها متغیر هستند و از این رو، هزینه‌ی کل، همان هزینه‌ی متغیر است. ولی در کوتاه‌مدت، هزینه‌ی کل، جمع هزینه‌های ثابت و متغیر خواهد بود. اگر هزینه‌ی کل کوتاه‌مدت را با SRTC نشان دهیم و هزینه‌های ثابت با FC و هزینه‌های متغیر با VC مشخص شوند، در آن صورت خواهیم داشت:
SRTC=FC+VC

هزینه و سود حساب‌داری و اقتصادی:

هزینه‌ها معمولاً به هزینه‌های صریح و ضمنی تقسیم می‌شوند. هزینه‌های صریح، شامل هزینه‌های مشخصی هستند که در خرید و فروش روشن بوده، حساب‌داران بنگاه‌ها به طور معمول در محاسبات می‌گنجانند. هزینه‌های مربوط به خرید مواد اولیه، خرید کالاهای واسطه، پرداختی برای حمل و نقل و اجاره و آب و برق و تلفن و مالیات و امثال آن هزینه‌های صریح هستند؛ اما برخی از هزینه‌ها به صورت ضمنی و به شکل هزینه فرصت مطرح هستند؛ مثلاً شخصی که برای اداره کردن یک بنگاه وقت خود را صرف می‌کند، می‌تواند وقت مربوطه را در جایی دیگر نیز به کار برده، کسب درآمد کند. یا مثلاً سرمایه‌‎ای را که شخص در اختیار بنگاه قرار داده، می‌تواند حداقل در بانک قرار دهد و مبلغی بنام بازدهی سرمایه یا بهره دریافت کند. بیشتر هزینه‌های فرصت حالت غیرصریح دارند و لذا به هزینه ضمنی معروف هستند. معمولاً در عرف حساب‌داران و مردم معمولی هزینه‌ها همان هزینه‌های صریح هستند. به این دلیل، به هزینه‌های صریح هزینه‌های حساب‌داری نیز می‌گویند.
اما در عرف اقتصاددانان و بر اساس تئوری‌های اقتصادی، هزینه‌های فرصت نیز باید در هزینه‌ی کل قرار داده شوند. بنابراین، هزینه‌ی اقتصادی شامل هزینه‌های صریح و هزینه‌های فرصتی می‌شوند. (10) بدیهی است با توجه به تفاوت هزینه‌ها سودهای بنگاه نیز می‌تواند متفاوت باشد. سود حساب‌داری زمانی به دست می‌آید که تمامی هزینه‌های حساب‌داری از درآمد کل کسر شود. فرض کنید در یک دوره‌ی یک ماهه کل درآمد یک بنگاه 000/1000 واحد پولی باشد و هزینه‌های حساب‌داری 000/500 واحد پولی برآورد شود؛ در این صورت، سود حساب‌داری 000/500 خواهد شد.
000/500= 000/500-000/1000= سود حساب‌داری
اما در صورتی که صاحب بنگاه به جای اداره این بنگاه می‌توانست در جایی دیگر کار کند و ماهیانه 000/360 واحد پولی کسب کند، در واقع رقم مذکور (000/360) هزینه‌ی فرصت وی محسوب می‌گردید. از این رو، سود اقتصادی وی پس از کسر هزینه مربوطه 140 هزار خواهد بود.
000/140= 000/360- 000/500-000/1000= سود اقتصادی
زمانی هم این امکان وجود دارد که هزینه فرصت آن‌قدر بالا باشد که دیگر سود اقتصادی باقی نماند (صفر شود). در این صورت گفته می‎‌شود که بنگاه مربوطه «سود عادی یا نرمال» داشته است؛ به عبارت دیگر، به سود حساب‌داری زمانی که سود اقتصادی صفر شود، سود عادی گفته می‌شود؛ مثلاً فرض کنید هزینه‌ی فرصت صاحب بنگاه به جای 000/360، 000/500 واحد پولی گردد، در این صورت، سود اقتصادی صفر می‌شود و سود عادی نیز همان 000/500 واحد (سود حساب‌داری) خواهد بود. همان‌طور که اشاره شد مردم عادی، سود حساب‌داری و سود عادی را همان سود واقعی تلقی می‌کنند؛ اما سود واقعی از نظر کارشناسان حرفه‌ای سود اقتصادی است.

هزینه کل، هزینه‌ی متوسط، هزینه‌ی نهایی

تمامی هزینه‌های یک بنگاه، هزینه‌ی کل آن بنگاه را تشکیل می‌دهد. هزینه‌ی کل هر بنگاه معمولاً با میزان فعالیت‌های تولیدی آن مرتبط است و رابطه‌ی مستقیمی با آن دارد. البته بخشی از هزینه‌ها در کوتاه‌مدت ثابت هستند و ارتباطی با سطح تولید ندارند، و بخش عمده‌ی دیگر متغیر هستند. (11) از این رو، می‌توان رابطه‌ی سطح تولید هزینه‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت را در قالب نمودار 1- ملاحظه کرد.
همان‌طورکه در نمودار مربوطه ملاحظه می‌شود در هزینه‌ی کوتاه‌مدت قدری عرض از مبدأ وجود دارد. این مقدار بیانگر هزینه‌های ثابت است که حتی با تولید صفر نیز وجود دارند؛ اما در بلندمدت زمانی که تولیدی باشد، هزینه‌ای هم هست و هنگام صفرشدن تولید، هزینه‌ای نیز وجود ندارد. بنابراین، فاصله OFC در واقع بیانگر میزان هزینه‌ی ثابت می‌باشد.
 عناصر بنگاه‌های اقتصادی
نمودار 1- نمادی از هزینه‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت
هزینه‌ی متوسط در واقع نسبت هزینه به میزان تولید می‌باشد. بدیهی است در کوتاه‌مدت که دو نوع هزینه وجود دارد، دو نوع هزینه‌ی متوسط نیز وجود خواهد داشت: هزینه‌ی متوسط ثابت و هزینه‌ی متوسط متغیر. فرض کنید هزینه‌ی ثابت یک بنگاه 100 واحد پولی و ارزش تولیدات آن یک میلیون واحد باشد، در آن صورت هزینه‌ی متوسط ثابت خواهد بود:
ثابت متوسط هزینه‌ی=(ثابت هزینه‌ی)/(تولیدات ارزش)=(100/000)/(1000/000)=0/10
به همین صورت هزینه متوسط متغیر، نسبت هزینه‌ی متغیر به سطح تولید خواهد بود. در صورتی که هزینه‌ی متغیر بنگاه مربوطه، 150 هزار واحد باشد، هزینه‌ی متوسط متغیر 15/0 خواهد بود؛ زیرا:
متغیر متوسط هزینه‌ی=(متغیر هزینه‌ی)/(تولیدات ارزش)=(150/000)/(1000/000)=0/15
ضمناً هزینه‌ی متوسط کل در کوتاه‌مدت، حاصل جمع هزینه‌های متوسط ثابت و متوسط متغیر خواهد بود که در مثال فوق 25/0 خواهد شد (25/0= 15/0+10/0). بدیهی است در بلندمدت که تنها هزینه‌ی متغیر وجود دارد فقط یک نوع هزینه‌ی متوسط وجود خواهد داشت. (12) اگر سطح تولید یک میلیون واحد پولی و هزینه‌های بنگاه معادل 140 هزار واحد باشد، هزینه‌ی متوسط بلندمدت در آن سطح 14/0 خواهد بود؛ زیرا:
بلندمدت متوسط هزینه‌ی=(بلندمدت هزینه‌ی)/(تولید سطح)=(140/000)/(1000/000)=0/14
از لحاظ نموداری هزینه‌ی ثابت به صورت خطی موازیِ محور تولید خواهد بود؛ زیرا برخلاف هزینه‌ی کل، ربطی به تولید ندارد؛ اما هزینه‌ی متوسط وابسته به تولید است، حتی زمانی، هرچه تولید بیشتر شود هزینه‌ی متوسط کمتر می‌شود. هزینه‌ی متوسط ثابت در اوایل فعالیت تولیدی بالا می‌باشد و در مراحل پایانی، بسیار کم خواهد شد. (13) نمودار شماره‌ی 2- هزینه‌ی ثابت و هزینه‌ی کوتاه‌مدت را مقایسه کرده است. همان‌طور که ملاحظه می‌شود هرچه تولید تغییر کند تأثیری در هزینه‌ی ثابت ندارد، اما بین هزینه‌ی کل و تولید رابطه‌ی مثبت مشهود است.
 عناصر بنگاه‌های اقتصادی
نمودار 2- مقایسه هزینه‌ی ثابت و هزینه‌ی کل کوتاه‌مدت
هزینه‌ی نهایی، نسبت تغییرات هزینه‌ی کل به تغییرات تولید می‌باشد؛ به عبارت دیگر، اگر یک واحد به تولید اضافه شود مقدار هزینه‌ای که به سبب تولید آن واحد به هزینه‌ی کل افزوده می‌شود، هزینه‌ی نهایی خواهد بود. فرض کنید تا واحد 50، هزینه‌‎ی کل تولید 3000 واحد پولی می‌باشد، حال اگر واحد 51 تولید شد و هزینه‌ی کل به 3100 بالغ گردید، معلوم خواهد شد که هزینه‌ی نهایی 100 خواهد بود (100= 3000-3100). (14)

صرفه‌جویی به مقیاس:

در بلندمدت هرگاه به هنگام افزایش مقیاس تولید، هزینه‌ی متوسط کاهش پیدا کند، گفته می‌شود که وضعیت مذکور از ویژگی صرفه‌جویی به مقیاس برخوردار است (زیرا صرفه در این است که مقیاس تولید افزایش یابد). برعکس زمانی که با افزایش فعالیت اقتصادی، هزینه‌ی متوسط بالا رود، گفته می‌شود صنعت مربوطه از خصوصیت عدم صرفه‌جویی به مقیاس برخوردار است؛ زیرا در چنین اوضاع و احوالی منفعت کلی و صرفه‌ی اقتصادی در این است که از مقیاس تولید کاسته شود.
زمانی که با افزایش مقیاس تولید، هزینه‌ی متوسط تغییری نکند، گفته می‌شود که صنعت مورد نظر، نه ویژگی صرفه‌جویی به مقیاس را دارد و نه از خصوصیت عدم صرفه‌جویی به مقیاس برخوردار است. گاهی به وضعیت مذکور، ثابت به مقیاس نیز گفته می‌شود. به مورد اول، وضعیت هزینه‌ی کاهشی؛ به مورد دوم، وضعیت هزینه‌ی افزایشی و به مورد سوم، وضعیت هزینه‌ی ثابت به مقیاس نیز اطلاق می‌گردد. نمودار 3- نمونه‌ای از سه وضعیت مربوطه را نشان می‌دهد.
 عناصر بنگاه‌های اقتصادی
نمودار 3- صرفه‌جویی‌های به مقیاس
واضح است که بازگشت صرفه‌جویی‌های به مقیاس همان پدیده‌‎ی بازدهی به مقیاس می‌باشد. به این صورت می‌توان گفت: بازدهی به مقیاس افزایشی در واقع منجر به صرفه‌‎جویی به مقیاس با هزینه‌ی کاهشی (نمودار 3-الف) خواهد بود. بازگشت بازدهی به مقیاس ثابت به ثابت به مقیاس و بازگشت بازدهی به مقیاس کاهشی به همان عدم صرفه‌جویی به مقیاس (نمودار 3- پ) می‌باشد.
معمولاً می‌توان گفت که هزینه‌ی متوسط بسیاری از بنگاه‌های در حال گسترش در ابتدای فعالیت، کاهش پیدا می‌کند، در یک وضعیت خاص به وضع ثابتی نایل می‌گردد و سرانجام در صورت گسترش زیاد، بالا می‌رود. این است هزینه‌‎ی متوسط اغلب بنگاه‌ها حالت «یو» شکل (U) دارد. بدیهی است نقطه‌ای که هزینه‌ی متوسط به حداقل مقدار مربوطه نایل گردد، اندازه و مقیاس کارآمد محسوب خواهد شد. نمودار 4- وضع «یو» شکل هزینه‌ی متوسط و مقیاس کارآمد را نشان داده است.
 عناصر بنگاه‌های اقتصادی
نمودار 4- مقیاس کارآمد و وضعیت «یو» شکل هزینه متوسط.
علت اصلی افزایشی شدن هزینه‌ها در صورت «گسترش» زیاد، دشواری‌های مدیریتی، افزایش هزینه‌های اداری و اجرایی و عدم هم‌آهنگی‌های لازم بین واحدهای مختلف ذکر می‌گردد. در مورد علت نزولی بودن هزینه در بخشی از هزینه‌ی متوسط، تخصصی شدن نیروی کار و ماهر شدن و کارآمد شدن نیروها ذکر می‌شود.
عامل دیگری که به عامل فوق مرتبط است، تجربه در حین کار می‌باشد که این نیز در صورت انجام مداوم یک کار خاص، باعث بالارفتن کارآیی می‌گردد (زمانی که مقیاس فعالیت تولیدی کوچک باشد، ممکن است یک نفر چندین کار را انجام دهد و لذا تجربه‌ی قابل توجهی کسب نکند). نصب دستگاه‌های عظیم و حمل و نقل آن‌ها و حتی خرید آن‌ها نسبت به دستگاه‌های کوچک‌تر نیز به همراه نوعی کاهش در هزینه‌ی متوسط خواهد بود؛ زیرا با وجود تولید وسیع‌تر، هزینه‌ی تقریباً ثابت است، لذا هزینه‌ی متوسط سرشکن خواهد شد؛ مثلاً در صورتی که یک خط راه‌آهن بخواهد در روز 30 مرحله مسافر را جابه جا کند و یا 100 مرحله چنین کاری کند، ایجاد ایستگاه، نصب مأموریت حفاظت و امثال آن در هر دو حالت تفاوتی نخواهد کرد؛ اما درآمد حاصل در حالت دوم بیشتر خواهد بود، لذا در صورت فعالیت وسیع‌تر، هزینه‌ی متوسط کاهش پیدا خواهد کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای درآمد کل از TR (Total Revenue) و برای هزینه کل از TC (Total cost) استفاده می‌شود.
2. هر نوع هزینه‌ای که به بنگاه متحمل می‌شود و در قالب نیروی کار و سرمایه نباشد، در قلم مربوط به سایر هزینه‌ها قرار می‌گیرد؛ مثلاً هزینه مربوط به مواد اولیه، اجاره محل کارگاه، هزینه حمل و نقل، هزینه آب و برق و تلفن و حتی هزینه‌های مالیاتی و غیره در آن قرار می‌گیرد.
3. از این رو، می‌توان رابطه‌ی بین سطح تولید و میزان نهاده‌های تولید را به صورت نموداری مشابه نمودار زیر نشان داد. در این جا رابطه‌ی تولید و نهاده‌ی نیروی کار به عنوان نمونه استفاده شده است.
 عناصر بنگاه‌های اقتصادی 4. Total product
5. Average product.
6. اگر تولید کل حاصل شده از L ساعت نیروی کار را با 〖TP〗_L و تولید متوسط (بازدهی متوسط) نیروی کار را با 〖AP〗_L نشان دهیم خواهیم داشت: 〖AP〗_L=〖TP〗_L/L مثلاً اگر تابع تولید کل به صورت Y=3〖KL〗^2 باشد، تولید متوسط و با بهره‌وری متوسط خواهد بود APL Y/L=3kL
7. در صورتی که بخواهیم به زبان ریاضی بازدهی نهایی نیروی کار (و یا هر نهاده‌ی دیگر) را به دست آوریم، در واقع از تابع تولید نسبت به نهاده‌ی مورد نظر مشتق اول می‌گیریم. اگر بازدهی نهایی نیروی کار را با MP_L نشان دهیم و تابع تولید به صورت Y=3〖KL〗^2 باشد داریم: MPL ∆Y/∆L=6kL
و از لحاظ هندسی تولید یا بازدهی نهایی در واقع شیب تابع تولید می‌باشد. می‌توان رابطه تولید کل، تولید متوسط و تولید نهایی نهاده‌ی کار را در قالب نمودار زیر ملاحظه کرد.
 عناصر بنگاه‌های اقتصادی ملاحظه می‌شود جایی که تولید کل به حداکثر مقدار خود می‌رسد (شیب صفر در نقطه M) تولید نهایی به صفر می‌رسد (نقطهM ́)؛ زیرا تولید نهایی شیب تولید کل می‌باشد. نمودار مذکور نشان می‌دهد که در منطقه (3)، تولید نهایی منفی است و لذا در شرایط عادی عقلایی نیست که استخدام جدید در نیروی کار صورت گیرد.
8. با وجودی که رابطه‌ی فنی مذکور به عنوان یک قانون علمی سال‌ها مورد تأکید اقتصاددانان بوده است، در حال حاضر مورد نقد واقع گردیده است. یک ایراد به این قانون این است که به طور شفّاف روشن نیست که نزول بازدهی دقیقاً از چه سطح استخدام نهاده‌ی تولید آغاز می‌گردد.
9. بسیاری از صنایع، وضعیت بازدهی به مقیاس ثابت را دارا هستند. برخی از صنایع، مانند آب، برق، تلفن و تا حدودی صنایع هواپیمایی و راه‌آهن در قالب بازدهی به مقیاس افزایشی قرار می‌گیرند. در عین حال مدیریت بنگاه و صنعت می‌تواند در روندهای فوق اثرگذار باشد.
10. البته در عرف اقتصادی تمامی هزینه فرصت‌ها باید در هزینه کل قرار داشته باشد، چه هزینه‌های فرصتی حالت ضمنی داشته باشند و چه هزینه‌های فرصتی به نحوی روشن باشند.
11. اگر Q را سطح فعالیت‌های تولیدی در نظر بگیریم و C را بیانگر هزینه، می‌توان به طور کلی تابع C=f(Q) را به عنوان تابع هزینه معرفی کرد. هر چند می‌توان در کوتاه‌مدت آن را این‌گونه تبدیل کرد که C=C ̅+F(Q) که C ̅ بیانگر میزانی از هزینه است که در کوتاه‌مدت ثابت می‌‎باشد و ارتباطی با سطح تولید ندارد.
12. در کلیه‌ی موارد می‌توان برای سهولت و به طور کلی از طریق فرمول‌های ریاضی نیز هزینه‌ها را سنجید. فرض کنید تابع هزینه‌‎ی کوتاه‌مدت با تولید Q به صورت C=10+20Q_2 باشد. در این صورت، هزینه‌ی متوسط ثابت (AFC) و هزینه‌ی متوسط متغیر (AVC) به ترتیب خواهد بود. AFC=10/Q و . AVC=(20Q_2)/Q =〖20〗_Q هزینه‌ی متوسط بلندمدت نیز درست با همان شیوه به دست می‌آید. بدیهی است با توجه به نبودن عنصر ثابت در هزینه‌ی بلندمدت، عملیات ساده‌تر خواهد بود.
13. می‌توان نمودار زیر را در مورد هزینه‌های متوسط ثابت و متوسط متغیر به کار برد.
 عناصر بنگاه‌های اقتصادی AFC بیانگر هزینه‌ی متوسط ثابت و AVC نمایانگر هزینه‌ی متوسط متغیر است.
14. هزینه‌ی نهایی در واقع مشتق اول هزینه‌ی کل نسبت به تولید خواهد بود.
فرض کنید تابع هزینه‌ی کل باشد: C=20+〖10〗_Q2، در این صورت در مورد هزینه‌ی نهایی (MC) خواهیم داشت:
نهایی هزینه‌ی=∆c/∆Q=MC20Q

منبع مقاله :
دادگر، یدالله، رحمانی، تیمور؛ (1391)، مبانی و اصول علم اقتصاد، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه‌ی علمیه قم)، چاپ سیزدهم.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.