علوم قرآنى از ديدگاه امام خمينى ره
امام خمينى به عنوان يك فقيه عارف فيلسوف مصلح اجتماعى و رهبر سياسى هر چند در زمينه علوم قرآنى اثر مستقلى از خويش به يادگار نگذاشته است اما در ميان نوشته ها و گفته هاى ايشان مسائل و نكاتى درباره قرآن وجود دارد كه دقت جامع نگرى و ژرف انديشى ايشان را نشان مى دهد.
اين نوشتار كه با هدف ارائه ديدگاه هاى امام در زمينه علوم قرآنى سامان يافته است مى كوشد تا مباحث و مسائل قرآنى را كه در آثار امام وجود دارد گردآورد.
فراتر از حجاب ها در جست وجوى معانى
(اگر نظر تعليم و تعلم داشته باشيم با نكات بديعيه و بيانيه و وجوه اعجاز آن و قدرى بالاتر جهات تاريخى و سبب نزول آيات و اوقات نزول و مكى و مدنى بودن آيات و سور و اختلاف قراءات و اختلاف مفسران از عامه وخاصه و ديگر امور عرضيه خارج از مقصد كه خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذكر الهى است سر و كار داريم بلكه مفسران بزرگ ما نيز عمده همّ خود را صرف در يكى از اين جهات يا بيشتر كرده و باب تعليمات را به روى مردم مفتوح نكرده اند.)
هدف محورى در معارف قرآن
در انديشه امام خمينى هدف اصلى و اساسى قرآن و آمدن انبياء خداشناسى و معنويات دانسته شده است و فلسفه آمدن انبياء و قرآن اين نيست كه حكومت و عدالت ايجاد كنند. آنها آمده اند تا خداوند را با تمام صفات جلال و جمالش به مردم معرفى كنند و اگر در اين ميان به ايجاد حكومت و عدالت مى پردازند اين تنها به عنوان مقدمه براى آن مقصد اصلى است:
(در اين كتاب شريف مسائلى است كه مهمش مسائل معنوى است و رسول اكرم و ساير انبياء نيامدند كه اين جا حكومت تأسيس كنند مقصد اعلا اين نيست نيامدند كه اينجا عدالت ايجاد كنند آن هم مقصد اعلا نيست. اينها همه مقدمه است. تمام زحمت ها كه اينها كشيدند از حضرت نوح گرفته ازحضرت ابراهيم گرفته تا … رسول اكرم(صلی الله علیه واله) رسيده است تمام مشقت هايى كه كشيدند وكارهايى كه كردند مقدمه يك مطلب است و او معرفى ذات حق. كتاب هاى آسمانى هم كه بالاترينش كتاب قرآن كريم است تمام مقصدش اين است كه معرفى كند حق تعالى را با همه اسماء و صفاتى كه دارد.) (1)
به اعتقاد امام تمامى آياتى كه درباره زندگى دنيا و نيازهاى مادى بشر است همه به عنوان وسيله و مقدمه آن هدف اصلى است و نبايد كسانى با ديدگاه هاى مادى و التقاطى تلاش كنند تا به اين نگرش مقدّمى اصالت و محوريت بخشيده و ابعاد معنوى را ناديده انگارند!
سطوح بهره ورى انسان از قرآن
(قرآن مثل انسان مى ماند موجودى است كه همه چيز دارد. قرآن سفره اى است كه خدا براى همه بشر پهن كرده است هر كس به اندازه اشتهايش از آن مى تواند استفاده كند اگر مريض نباشد كه بى اشتها بشود… مثل اين كه دنيا هم يك سفره پهنى است كه همه استفاده مى كنند يكى علفش را از آن استفاده مى كند يكى ميوه را از آن استفاده مى كند ازهمين دنيا هر يك يك طور استفاده دارد; انسان يك طور حيوان يك طور انسان در مقام حيوانيت يك طور و هر چه بالاتر برود ازاين سفره پهن الهى كه عبارت از وجود است بيشتر استفاده مى كند.
قرآن هم اين طورى است يك سفره پهنى است براى همه هر كس به اندازه آن اشتهايى كه دارد و آن راهى كه پيدا بكند به قرآن استفاده مى كند استفاده اعلايش را آن مى برد كه برايش نازل شده (انما يعرف القرآن من خوطب به) و آن استفاده اعلا مال اوست لكن نبايد ما مأيوس بشويم بايد ما هم از اين سفره بهره اى برداريم و اولش اين است كه خيال نكنيم كه غير از اين مسائل طبيعى چيز ديگرى نيست در كار و قرآن آمده است براى اين كه مسائل اجتماعى را بگويد و مسائل طبيعى را بگويد و براى زندگى آمده (زندگى دنيا). اين انكار همه نبوات است قرآن آمده است كه انسان را انسان كند و همه اينها رسيده است براى همان يك مطلب.) (2)
حقيقت نزول
(اين از لطايف معارف الهيه و از اسرار حقايق دينيه است كه كم كسى مى تواند به شمه اى از آن اطلاع پيدا كند به طريق علمى و جز كمّل از اولياء كه اول آنها خود وجود مبارك رسول ختمى است و پس از آن به دستگيرى آن سرور ديگر از اوليا و اهل معارفند كسى ديگر نتواند به طريق كشف و شهود از اين لطيفه الهيه مطلع شود; زيرا كه مشاهده اين حقيقت نشود جز به وصول به عالم وحى و خروج ازحدود و عوالم امكان.) (3)
(اينها (اصل بعثت نزول وحى و كيفيت آن) از امورى است كه سربسته و دربسته باقى مى ماند.)(4)
(كيفيت وحى از امورى است كه غير از خود رسول خدا و كسانى كه با رسول خدا بودند يا اينكه از او الهام گرفته اند كيفيت نزول وحى را كسى نمى تواند بفهمد و لهذا هر وقت خواستند معرفى هم بكنند با زبان ما عامى ها معرفى كردند.) (5)
(بايد بگوييم غير از خود رسول اكرم و آنهايى كه در دامن رسول اكرم بزرگ شدند و مورد عنايت خداى تبارك و تعالى و عنايات خاص او بودند براى ديگران مطلقاً در حجاب ابهام است كه مسأله تنزل چيست; نزول در قلب چيست; روح الامين چيست… )(6)
آنچه امام درباره نزول مى فرمايد اختصاص به نزول قرآن ندارد بلكه ديگر كتاب هاى آسمانى را نيز شامل مى گردد امام بر اين باور است كه:
(داستان وحى و فرو فرستادن كتاب به سوى پيامبران و رسولان از علوم ربانى است كه براى كمتر شخصى اتفاق مى افتد كه عمق آن را دريابد مانند تكلم حق تعالى با موسى(ع).) (7)
نزول قرآن كار خدا يا فرشتگان؟
امام در پاسخ به اين سؤال و براى توجيه ناسازگارى ظاهرى آيات مى نويسد:
(علماء ظاهر در اين مقامات گويند اين از قبيل (يا هامان ابن لى صرحاً) (غافر/36) مجاز است. نسبت تنزيل مثلاً به حق تعالى از باب آن است كه ذات مقدس سبب نزول و آمر آن است يا آن كه تنزيل نسبت به حق حقيقت است و چون روح الامين واسطه است به او نيز نسبت دهند مجازاً. و اين براى آن است كه نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته اند پس مأموريت عزرائيل و جبرائيل را از حق تعالى چون مأموريت هامان از فرعون و بناها و معمارها از هامان دانند و اين قياسى است بس باطل و مع الفارق. و فهم نسبت خلق به حق و فعل خلق و خالق ازمهمات معارف الهيه و امهات مسائل فلسفه است كه از آن حل بسيارى ازمهمات شود از آن جمله مسأله جبر و تفويض است كه اين مطلب ما از شعب آن است.
بايد دانست كه در علوم عاليه مقرر و ثابت است كه جميع دار تحقق ومراتب وجود صورت (فيض مقدس) كه تجلى اشراقى حق است مى باشد و چنانچه اضافه اشراقيه محض ربط و صرف فقر است تعينات و صور آن نيز محض ربط مى باشند و از خود حيثيت و استقلالى ندارند و به عبارت ديگر تمام دار تحقق فانى درحق ذاتاً و صفتاً و فعلاً هستند زيرا كه اگر موجودى ازموجودات در يكى از شؤون ذاتيه استقلال داشته باشد چه درهويت وجوديه و چه در شؤون آن از حدود بقعه امكان خارج مى شود و به وجود ذاتى مبدل گردد و اين واضح البطلان است و چون اين لطيفه الهيه در قلب راسخ شد و فؤاد ذوق آن را چنانچه بايد و شايد كرد بر او سرّى از اسرار قدر كشف شود و لطيفه اى از حقيقت (امر بين الامرين) منكشف گردد.
پس آثار و افعال كماليه را به همان نسبت كه به خلق نسبت دهند به همان نسبت به حق نيز نسبت توان داد بدون آن كه مجاز در هيچ طرف باشد. واين در نظر وحدت و كثرت و جمع بين الامرين متحقق گردد. بلى كسى كه در كثرت محض واقع است و از وحدت محجوب است فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود چون ما محجوبان. و كسى كه وحدت در قلبش جلوه كند از خلق محجوب شود و همه افعال را به حق نسبت دهد و عارف محقق جمع بين (وحدت) و (كثرت) كند; در عين حال كه فعل را به حق نسبت مى دهد بى شائبه مجاز به خلق نسبت دهد بى شائبه مجاز. و آيه شريفه (وما رميت اذ رميت و لكن الله رمى) كه در عين اثبات رمى نفى آن نمود و در عين نفى اثبات فرموده اشاره به همين مشرب احلاى عرفانى و مسلك دقيق ايمانى است. و اين كه گفتيم افعال و آثار كماليه و نقايص را خارج نموديم چون كه نقايص به اعدام برگردد و آن از تعينات وجود است و منسوب به حق نيست مگر بالعرض.
و چون اين مقدمه معلوم شد نسبت (تنزيل) به حق و جبرئيل و (احياء) به اسرافيل و حق و (اماته) به عزرائيل و ملائكه موكله به نفوس و حق معلوم شود و در قرآن شريف اشاره به اين مطلب بسيار است و اين يكى از معارف قرآنى است كه قبل ازاين كتاب شريف در آثار حكما و فلاسفه از آن عين و اثرى نيست و عائله بشريه مرهون عطيه اين صحيفه الهيه اند در اين لطيفه چون ساير معارف الهيه قرآنيه.) (8)
نزول دفعى يا تدريجى قرآن
عده اى ديگر با استناد به ضعف روايات فقط آخرين مرحله نزول قرآن; يعنى نزول تدريجى قرآن را پذيرفته اند.
برخى نيز اساساً نزول دفعى قرآن را بى فايده دانسته و منكر آن شده اند و تمام آياتى را كه دلالت بر نزول دفعى دارند به گونه اى توجيه مى كنند.
در اين ميان امام خمينى هر چند به صورت صريح مراحل نزول قرآن را بيان نكرده ولى از لابه لاى كلمات ايشان مى توان استفاده كرد كه نزول دفعى و تدريجى مورد قبول ايشان بوده است با اين تفاوت كه نزول دفعى آيات بر قلب پيامبر همان مرحله نزول آيات بر بيت المعمور بوده است. (9)
بيشتر مباحثى كه امام در زمينه نزول قرآن مطرح مى كند درباره نزول دفعى آيات قرآن است ـ گويا به نظر ايشان نزول تدريجى آيات مورد پذيرش همه قرآن پژوهان است و نيازى به بحث در اين باره نيست ـ در انديشه امام آنچه در نزول دفعى بر قلب پيامبر نازل شد الفاظ و واژگان قرآ ن نبوده است بلكه حقيقت قرآن در شب قدر بر قلب پيامبر نازل شده است:
(قرآن كه نازل مى شود بر قلب رسول الله قرآن اگر همين است كه سى جزء اين طورى است كه نمى شود دفعةً وارد بشود به قلب آن هم اين قلب هاى معمولى قلب يك باب ديگر است و قرآن يك حقيقتى است و آن حقيقت هم به قلب وارد مى شود.)(10)
در نگاه امام شب قدر شبى است كه حقيقت قرآن به صورت دفعى بر قلب پيامبر فرود آمده است:
(ماه مبارك رمضان كه ماه مبارك است ممكن است براى اين باشد كه ماهى است كه ولى اعظم يعنى رسول خدا واصل شده و بعد از وصول ملائكه را و قرآن را نازل كرده است. به قدرت او ملائكه نازل مى شوند; به قدرت ولى اعظم است كه قرآن نازل مى شود و ملائكه نازل مى شوند. ولى اعظم به حقيقت قرآن مى رسد درماه مبارك و شب قدر و پس از رسيدن متنزّل مى كند به وسيله ملائكه ـ كه همه تابع او هستند ـ قرآن شريف را تا به حدى كه براى مردم بگويد.) (11)
(درماه مبارك رمضان قضيه اى اتفاق افتاد كه ابعاد آن قضيه و ماهيت آن قضيه در ابهام الى الابد مانده است براى امثال ماها و آن نزول قرآن است نزول قرآن بر قلب رسول الله در ليلة القدر كيفيت نزول قرآن و قضيه چه بوده است و روح الامين [چگونه] در قلب آن حضرت قرآن را نازل كرده است و از طرفى خدا (انا انزلناه فى ليلة القدر) اين نزول قرآن در قلب پيامبر در ليلة القدر كيفيتش چيست؟ بايد بگويم غير از رسول اكرم و آنهايى كه در دامن رسول اكرم بزرگ شدند و مورد عنايت خدا بودند براى ديگران مطلقاً در حجاب ابهام است.) (12)
(ماه رمضان ماهى است كه تمام پرده ها را دريده است و وارد شده است جبرائيل امين بر رسول خدا و به عبارت ديگر وارد كرده است پيغمبر اكرم جبرئيل امين را در دنيا.)(13)
اعجاز قرآن
امام خمينى به عنوان يكى از صاحب نظران مسائل اسلامى و قرآنى به بحث اعجاز قرآن توجه داشته است هر چند رساله اى را با اين عنوان خاص تدوين نكرده است.
مجموع مطالبى كه امام در بحث اعجاز قرآن مطرح كرده است بيش از سه مسأله نيست; بحث اول درباره اين است كه آيا قرآن خود را معجزه معرفى مى كند؟ امام در اين باره مى نويسد:
(قرآن كريم در چند جا معجزه بودن خود را به تمام بشر در تمام دوره ها اعلان كرده است و عجز جميع بشر را بلكه تمام جن وانس را از آوردن به مثل خود ابلاغ كرده. امروز ملت اسلام همين نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى كمال اطمينان اعلان مى كنند كه اين نشانه پيغمبرى نور پاك محمد است. هر كس از دنياى پرآشوب علم و دانش مثل او را آورد ما تسليم او مى شويم و ازگفته هاى خود برمى گرديم (قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ على أن يأتوا… ) بنى اسرائيل/90
(ام يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين. فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا أنّما أنزل بعلم الله)(هود/13).) (14)
وجوه اعجاز قرآن
در نگاه امام هر يك از اين وجوه خود اعجازى فراتر از توان و خارق عادت است و اينكه از ميان اين وجوه اعجاز فصاحت قرآن بيشتر مطرح است و مشهور آفاق شده براى اين بود كه:
(در صدر اول اعراب را اين تخصص بود و فقط اين جهت اعجاز را ادراك كردند و جهات مهم ترى كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پايه ادراكش عالى تر بود اعراب آن زمان ادراك نكردند. الآن نيز آنهايى كه هم افق آنها هستند جز تركيبات لفظيه و محسنات بديعيه و بيانيه چيزى از اين لطيفه الهيه ادراك نكنند.) (15)
با وجود اينكه امام هر يك از وجوه را جداگانه اعجاز قرآن مى داند اما اعجاز اصلى قرآن را همان وجهه اول معرفى مى كند و جهات ديگر را درخور توجه نمى بيند:
(اما آنهايى كه به اسرار و دقايق معارف آشنا و از لطايف توحيد و تجريد باخبرند وجهه نظرشان در اين كتاب الهى و قبله آمال شان دراين وحى سماوى همان معارف آن است و به جهات ديگر چندان توجهى ندارند و هر كس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام كه كسب معارف از قرآن نمودند كند و مقايسه ما بين آنها با علماى ساير اديان و تصنيفات و معارف آنها كند پايه معارف اسلام و قرآن را كه اسّ اساس دين و ديانت و غاية القصواى بعث رسل و انزال كتب است مى فهمد و تصديق به اين كه اين كتاب وحى الهى و اين معارف معارف الهيه است براى او مؤونه ندارد.) (16)
(اين كتاب عزيز در محيطى و عصرى نازل شد كه تاريك ترين محيط و عقب افتاده ترين مردم در آن زندگى مى كردند و به دست كسى و قلب الهى كسى نازل شد كه زندگى خود را در آن محيط ادامه مى داد و در آن حقايق و معارفى است كه در جهان آن روز ـ چه رسد به محيط نزول آن ـ سابقه نداشت.
و بالاترين و بزرگ ترين معجزه آن همين است كه آن مسائل بزرگ عرفانى كه در يونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و كتب ارسطو و افلاطون بزرگ ترين فلاسفه آن عصرها از رسيدن به آن عاجز بودند و حتى فلاسفه اسلام كه در مهد قرآن كريم بزرگ شدند و از آن استفاده ها نمودند به آياتى كه به صراحت زنده بودن همه موجودات را ذكر كرد آن آيات را تأويل مى كنند و عرفاى بزرگ اسلام كه از آن ذكر مى كنند همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن كريم گرفته اند و مسائل عرفانى به آن نحو كه در قرآن كريم است در كتاب ديگر نيست و اينها معجزه رسول اكرم است كه با مبدأ وحى آن طور آشنايى دارد كه اسرار وجود را براى او بازگو مى نمايد و خود با عروج به قله كمال انسانيت حقايق را آشكارا و بدون هيچ حجاب مى بيند و در عين حال در تمام ابعاد انسانيت و مراحل وجود حضور دارد و مظهر اعلاى (هو الاول والآخر و الظاهر و الباطن) است.) (17)
امام هر چند به صراحت ارتباط بين امّى بودن پيامبر و مسأله اعجاز قرآن را مطرح نكرده است ولى مى توان با قاطعيت ادعا كرد كه يكى از وجوه اعجاز قرآن را اين مى داند كه معارف و محتواى قرآن از سوى انسانى درس ناخوانده مطرح شده است:
(آن معارفى كه به بركت بعث رسول اكرم(صلی الله علیه واله) در عالم پخش شد ـ كسانى كه مطلع اند كه اين معارف چيست و تا اندازه اى كه ماها مى توانيم ادراك بكنيم ـ مى بينيم كه از حدّ بشريت خارج است [اين] اعجازى است فوق ادراك بشريت. از يك انسانى كه در جاهليت متولد شده است در جاهليت بزرگ شده است و يك آدمى بوده است كه در يك محيطى پرورش يافته است كه اسمى از اين مسائل اصلاً نبوده در آن وقت محيط آنجا اصلاً راجع به مسائل دنيا و به مسائل عرفان و فلسفه و ساير مسائل اصلاً آشنايى نداشتند و در تمام عمرش حضرت آنجا بود. يك سفر مختصرى كرده است كه چند وقتى يك چند روزى سفر كرده و برگشته آن وقت وقتى كه بعثت حاصل شد انسان مى بيند كه يك مطالبى پيش آورده است كه از حدّ بشريت خارج است. اين اعجازى است كه براى اهل نظر دليل بر نبوت پيامبر است و الا ايشان به خودش نمى توانست اين كار را بكند نه تحصيلاتى داشت حتى نوشتن را هم نمى دانست.)(18)
هدف معجزه
اما ديدگاه انديشمندان مسلمان بر خلاف اين ادعاست. امام خمينى پس از بيان محتواى قرآن و اينكه معارفى كه پيامبر انتشار داد معجزه آن حضرت است مى گويد:
(اين اعجازى است كه براى اهل نظر دليل بر نبوت پيغمبر است.) (19)
و در جاى ديگرى مى نويسد:
(امروز ملت اسلام همين نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى كمال اطمينان اعلام مى كنند كه اين نشانه پيغمبرى نور پاك محمد است; هر كس از دنياى پرآشوب علم و دانش مثل او را آورد ما تسليم او مى شويم.)(20)
در نگاه امام هدف معجزه و به خصوص معجزه جاويدان پيامبر فقط اثبات نبوت نيست بلكه قرآن كتاب زنده ساختن دل هاست:
(اين كتاب چون عصاى موسى و يد بيضاى آن سرور يا دم عيسى كه احياء اموات مى كرد نيست كه فقط براى اعجاز و دلالت بر صدق نبى اكرم(صلی الله علیه واله) باشد بلكه اين صحيفه الهيه كتاب احياء قلوب به حيات ابدى و معارف الهيه است.)(21)
تفسير و تأويل
تعريف تفسير
(بايد مفسر در هر قصه از قصص آن بلكه هر آيه از آيات آن جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راه نمايى به طرق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند. مفسر وقتى (مقصد) از نزول را به ما فهماند مفسر است نه (سبب) نزول به آن طور كه در تفاسير وارد است… بالجمله كتاب خدا كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است; كتاب تفسير نيز بايد كتاب عرفانى اخلاقى مبيّن جهات عرفانى و اخلاقى و ديگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسرى كه ازاين جهت غفلت كرده يا صرف نظر نموده يا اهميت به آن نداده از مقصود و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده.) (22)
تفسير به رأى
يكى از پرسش هاى اساسى و مهم در فهم متون دينى همين پرسش بوده است كه سوگمندانه پاسخ كامل و بايسته اى در بيشتر تفاسير و كتاب هاى قرآن پژوهى به آن داده نشده است.
از جمله مفسرانى كه براى جلوگيرى از توهم تفسير به رأى در مباحث تفسيرى و قرآنى سخن گفته اند امام خمينى است; ايشان در دفاع ازمطالب و مسائلى كه در كتاب (آداب الصلاة) بيان فرموده اند به تفسير به رأى و معيار شناخت آن پرداخته اند كه از اين جهت سخنان امام در ارائه معيار شناخت تفسير به رأى بسيار راهگشا خواهد بود.
در مجموع از لابه لاى نوشته ها و گفته هاى امام شش معيار و ملاك براى شناخت تفسير درست و بازشناسى آن از تفسير به رأى وجود دارد:
1. اگر مطالب و مسائل و يا به تعبير امام معارف و لطايفى كه قرآن پژوه نقل مى كند برگرفته از قرآن و حديث و شواهد سمعيه است نمى توان آن مطالب را تفسير به رأى خواند و آن قرآن پژوه را از دوزخيان به شمار آورد.
2. مسائلى كه سازگار با براهين عقلى يا عرفانى هستند در قالب تفسير به رأى نمى گنجند.
3. آنچه قرآن پژوه به عنوان بيان و توضيح آيات قرآن ذكر مى كند از قبيل بيان مصاديق مفاهيم است و بيان مصاديق و مراتب حقايق هيچ گونه ارتباطى با تفسير ندارد تا چه رسد به اين كه تفسير به رأى خوانده شود.
4. اگر قرآن پژوه آنچه را به عنوان تبيين آيات قرآن مى آورد به عنوان يكى از احتمالات باشد نمى توان او را به تفسير به رأى متهم كرد زيرا بيان احتمالاتى كه در مورد يك آيه قرآن وجود دارد تفسير به رأى نخواهد بود. (23)
5. برداشت هاى اخلاقى ايمانى و عرفانى از آيات قرآن از سنخ تفسير نيستند در نتيجه تفسير به رأى نيز نخواهند بود. به عبارت ديگر آنچه از لوازم كلام دانسته مى شود از سنخ تفسير نيست.
(استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد; مثلاً اگر كسى ازكيفيت مذاكرات حضرت موسى با خضر و كيفيت معاشرت آنها و شدّ رحال حضرت موسى(ع) با آن عظمت مقام نبوت براى به دست آوردن علمى كه پيش او نبوده و كيفيت عرض حاجت خود به حضرت خضر ـ به طورى كه دركريمه شريفه (هل أتّبعك على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً) (24) مذكور است و كيفيت جواب خضر و عذرخواهى هاى حضرت موسى بزرگى مقام علم و آداب سلوك متعلم با معلم را كه شايد بيست ادب در آن هست استفاده كند اين چه ربط به تفسير دارد تا تفسير به رأى باشد و بسيارى از استفادات قرآنى از اين قبيل است.
و در معارف مثلاً اگر كسى از قول خداى تعالى: الحمدلله رب العالمين كه حصر جميع محامد و اختصاص تمام اثنيه است به حق تعالى استفاده توحيد افعالى كند و بگويد از آيه شريفه استفاده مى شود كه هر كمال و جمال و هر عزت و جلالى كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مى دهد از حق تعالى است و هيچ موجودى را از خود چيزى نيست و لهذا محمدت و ثنا خاص به حق است و كسى را در آن شركت نيست اين چه مربوط به تفسير است تا اسمش تفسير به رأى باشد يا نباشد.) (25)
6. امام اين نظريه را پسنديده است كه اساساً رواياتى كه در مورد تفسير به رأى و نكوهش آن رسيده مربوط به همه آيات نيست بلكه تنها آيات الاحكام را دربرمى گيرد.
(علاوه بر آن كه در تفسير به رأى نيز كلامى است كه شايد آن غيرمربوط به آيات معارف و علوم عقليه كه موافق موازين برهانيه است و آيات اخلاقيه كه عقل را در آن مدخليت است باشد; زيرا كه اين تفاسير مطابق با برهان متين عقلى يا اعتبارات واضحه عقليه است كه اگر ظاهرى بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود; مثلاً دركريمه شريفه (وجاء ربّك) و (الرحمن على العرش استوى) كه فهم عرفى مخالف با برهان است ردّ اين ظاهر و تفسير مطابق با برهان تفسير به رأى نيست و به هيچ وجه ممنوع نخواهد بود.
پس محتمل است بلكه مظنون است كه تفسير به رأى راجع به آيات احكام باشد كه دست آراء و عقول از آن كوتاه است و به صرف تعبّد و انقياد از خزّان وحى و مهابط ملائكه الله بايد اخذ كرد چنانچه اكثر روايات شريفه در اين باب در مقابل فقهاء عامه كه دين خدا را با عقول خود و مقايسات مى خواستند بفهمند وارد شده است.) (26)
در نگاه امام خمينى پرهيز از تفسير به رأى نبايد قرآن پژوهان و مفسران را از تأمل و تدبّر و تفكر در آيات الهى باز دارد مفسران بايد نوآورى داشته باشند و از ارائه مطالب و معارفى كه در تفاسير پيشينيان نيامده هراسى به خود راه ندهند. تفسير قرآن فقط آنچه مفسران گفته و نوشته اند نيست مفسر مى تواند نگاهى نو به آيات داشته باشد و از آيات معارفى را بيرون بكشد كه ساير مفسران از آن غافل بوده اند كه اگر جز اين باشد (قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عارى نموده و آن را به كلى مهجور نموده اند). (27)
تأويل در نگاه امام
(تأويل كتاب الهى عبارت از برگرداندن صورت به معنى و قشر به لبّ است.) (28)
چه اينكه اصل اساسى در معناى تأويل همان رجوع است كه در معناى لغوى اين واژه نيز نهفته است بنابراين مى توان ترجيح يكى از معانى بر ساير معانى بيان باطن آيات پى بردن به مراد خداوند و حقيقت آيات قرآن را نيز با توجه به اين اصل اساسى در تأويل رجوع و ارجاع وبرگرداندن ناميد و مثلاً در مورد آيات متشابه گفت: تأويل در آيات متشابه به نظر امام توجيه اين آيات است و يا برگرداندن اين آيات به يك معنى و احتمال درستى كه برابر با باورهاى درست باشد.
عوامل زمينه ها و انگيزه ها در كار تأويل گوناگون هستند و به دو دسته عمده تقسيم مى شوند:
1. عوامل و زمينه هاى مثبت و علمى و مستند به ملاك هاى پذيرفته شده.
2. عوامل و انگيزه هاى غيرعلمى و بدون پشتوانه و حجت دينى و عقلى.
يكى از عوامل مهمى كه مفسران و قرآن پژوهان را به تأويل آيات قرآن وا مى دارد پيش دانسته ها و پيش فرض هاى آنان است كه مى تواند كافى يا ناقص مثبت يا منفى ارزشى يا غيرارزشى باشد. به نظر امام يكى از موانع استفاده از قرآن استناد به پيش فرض هاى غيرعلمى و وهمى است.
(يكى ديگر از حجب حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبى است كه مخصوصاً ازمعارف قرآن ما را محجوب نموده; مثلاً اگر اعتقاد باطلى به مجرد استماع از پدر و مادر يا بعض جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد اين عقيده حاجب شود ما بين ما و آيات شريفه الهيه; و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد يا از ظاهرش مصروف كنيم و يا به آن به نظر فهم نظر نكنيم.
راجع به عقايد و معارف مَثَل بسيار است ولى من از تعداد آن خوددارى مى كنم زيرا كه مى دانم اين حجاب با گفته مثل منى خرق نشود ولى از باب نمونه به يكى از آنها اشاره مى كنم كه فى الجمله سهل المأخذتر است. اين همه آياتى كه در مورد لقاء الله و معرفة الله وارد شده و اين همه روايات كه در اين موضوع است و اين همه اشارات و كنايات و صراحات كه در ادعيه و مناجات هاى ائمه موجود است به مجرد اين عقيده كه از اشخاص عامى در اين ميدان ناشى و منتشر شده كه راه معرفة الله به كلى مسدود است و باب معرفة الله و مشاهده جمال را به باب تفكر در ذات به آن وجه ممنوع بلكه ممتنع قياس نموده اند تأويل و توجيه كنند و يا اصلاً در اين ميدان وارد نشوند و خود را با معارف كه قرة العين انبياء و اولياء است آشنا نكنند خيلى مايه تأسف است براى اهل الله كه يك باب از معرفت را كه مى توان گفت غايت بعثت انبياء و منتهاى مطلوب است به طورى روى مردم مسدود كرده اند كه دم زدن از آن كفر محض و زندقه محض است.) (29)
در نگاه امام فقط آن پيش دانسته ها و پيش فرض هاى غيرعلمى عاميانه و متعصبانه از موانع فهم قرآن به شمار مى آيند كه از سوء استعداد خود شخص و تقليد از ديگران ريشه گرفته باشند و نه مطلق دانش ها و باورهاى پيشين مفسر.
(يكى ديگر از حجب حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيت و تقليد پيدا شود.)
اما آنجا كه مستند مفسّر و تأويل كننده مستندى قوى و قابل دفاع عقلى و علمى و دينى باشد كار تأويل باطل نخواهد بود چنان كه خود امام در توجيه آياتى كه به ظاهر با عقايد و باورهاى شيعه ناسازگار است با استناد به محكمات عقايد شيعه به تأويل ظاهر آن آيات پرداخته است. براى نمونه يكى از اعتقادات شيعه عصمت پيامبران است بر اساس اين پيش فرض قرآن پژوهان آيه شريفه (ليغفر لك الله ماتقدّم من ذنبك و ماتأخّر) را كه به ظاهر با مسأله عصمت پيامبر(صلی الله علیه واله) ناسازگار است توجيه و به تعبير امام تأويل مى كنند. از نگاه امام اين گونه پيش فرض ها و پيش دانسته ها نه تنها مانع فهم قرآن نيست بلكه در فهم بهينه قرآن و درك مراد خداوند تأثير مثبت دارد.
امام ذيل همين آيه شريفه مى نويسد:
(بدان كه علما رضوان الله عليهم توجيهاتى در آيه شريفه فرموده اند كه منافات نداشته باشد با عصمت نبى اكرم.) (30)
ييكى ديگر ازعوامل تحريف كه به نظر مى رسد در همان عامل اول (پيش دانسته ها و پيش فرض ها) مى گنجد و بايد آن را به عنوان نمونه اى ديگر ياد كرد مسأله (جامعيت قرآن) است; گروهى بر اين باورند كه قرآن ازجامعيت مادى و معنوى برخوردار نيست و هيچ اشاره اى به مسائل مادى و دنيوى ندارد. اين عده با اين توهم وقتى به سراغ آيات قرآن مى روند و مى خواهند آيات را تفسير كنند ناخودآگاه به تأويل آياتى كه نظر به ابعاد مادى حيات انسان دارد كشانده مى شوند و با توجه به آن پيش فرض ها آيات قرآن را تأويل مى كنند.
(اسلامى كه آمده است براى اين كه در خارج يك وجود عينى پيدا كند و مردم را در خارج تربيت بكند تربيت همه جانبه در قطب هاى مختلف در بعدهاى مختلف يعنى آن طورى كه انسان هست… مع الأسف در دو زمان ما مبتلاى به دو طائفه بوديم در يك زمان ما مبتلا بوديم به يك جمعيتى كه قرآن را وقتى نگاه مى كردند و تفسير مى كردند تأويل مى كردند و اصلاً راجع به آن جهت بعد مادى اش بعد دنيايى اش توجه نداشتند تمام را برمى گرداندند به يك معنوياتى حتى قتال وقتى كه در قرآن واقع شده بود ـ قتال با مشركين ـ اينها قتال را تأويل به قتال با نفس مى كردند چيزهايى كه مربوط به زندگى دنيايى بود تأويل مى كردند به معنويات. اينها يك بعد از قرآن را ادراك كرده بودند و آن بعد معنوى اش ـ البته به طريق ناقص ـ بود و همه جهات را به همين بعد بر مى گرداندند و ما بعدها مبتلا شديم به يك عكس العملى در مقابل او كه فعلاً الآن است و از مدتى پيش اين معنى تحقق پيدا كرده كه در مقابل آن طائفه اى كه قرآن را و احاديث را تأويل مى كردند به ماوراى طبيعت و به اين زندگى دنيا اصلاً توجه نداشتند به حكومت اسلامى توجه نداشتند و به جهاتى كه مربوط به زندگى است توجه نداشتند اين طائفه دوم عكس كردند; معنويات را فداى ماديات كردند. هر آيه اى كه دست شان مى رسد و بتوانند تعبير مى كنند به يك امر دنيايى كأنّه ماوراى دنيا چيزى نيست.) (31)
قلمرو تأويل
(هوالذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات فأمّا الذين فى قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا) آل عمران/7
دراين آيه تصريح شده است به اين كه آيات بردوگونه هستند; آيات محكمات كه تأويلى ندارند و همه آن را مى فهمند و آيات متشابهات كه تأويل دارند و از قبيل رمز هستند و تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم كسى نمى داند. (32)
تأويل يك ضرورت يا يك انحراف!
(قرآن و حديث نيز قانون هاى عملى را كه براى توده آوردند طورى بيان كردند كه مردم مى فهمند لكن علوم قرآن و حديث را همه كس نمى تواند بفهمد و براى هر كس هم نيامده است بلكه بعضى ازآنها رمز است ميان گوينده و يك دسته خاصى چنان كه دولت بعضى از تلگراف هاى رمزى دارد كه صلاح كشور نيست كه آنها را كشف كند تلگرافخانه هم از اين تلگراف ها چيزى نمى فهمند. در قرآن از اين گونه رمزها است كه حتى به حسب روايات جبرئيل هم كه قرآن را آورد خود نمى دانست معناى آن را فقط پيامبر اسلام و هر كس او را تعليم كرده كشف اين رمزها را مى توانستند بنمايند مانند همان حروفى كه در اول سوره هاست.)
به نظر امام نمى توان ادعا كرد كه اگر قرآن و تمام آيات آن آن چنان كه عرف مى فهمند نباشد نظام به هم مى خورد زيرا:
(قرآن و حديث براى طبقات مختلفه مردم آمده است در آنها علومى است كه مخصوصين به وحى مى فهمند و ديگر مردم بهره اى از آن ندارند و علومى كه براى يك طبقه عالى از دانشمندان است و ديگران از آن به كلى بى بهره هستند مانند براهينى كه بر تجرد واجب و احاطه قيومى اوست كه شماها اگر تمام قرآن را بگرديد نمى توانيد اين گونه مسائل را از قرآن استفاده كنيد لكن اهل آن مانند فيلسوف بزرگ صدرالمتألهين و شاگرد او فيض كاشانى علوم عاليه عقليه را از همان آيات و اخبار كه شماها هيچ نمى فهميد استخراج مى كنند.) (33)
امام ذيل آيه شريفه (ليغفرلك الله ما تقدّم من ذنبك و ماتأخّر) چهار تأويلى كه مرحوم مجلسى براى اين آيه آورده است بيان مى كند و پس از آن به تأويل و توجيه خود از آيه شريفه مى پردازد; تأويلى كه شكل كاملاً عرفانى دارد و ناسازگارى ظاهرى آيه شريفه را با باورها و اعتقادات شيعه از ميان مى برد:
(براى ذكر آن لابدّيم از ذكر فتوحات ثلاثة متداوله نزد اهل عرفان پس گوييم كه (فتح) در مشرب آنها عبارت است از گشايش ابواب معارف و عوارف و علوم و مكاشفات از جانب حق بعد ازآن كه آن ابواب بر او مغلق و بسته است. مادامى كه انسان در بيت مظلم نفس است و بسته به تعلقات نفسانيه است جميع ابواب معارف و مكاشفات به روى او مغلق است; و همين كه ازاين بيت مظلم به قوت رياضات و انوار هدايت خارج شد و منازل نفس را طى كرد فتح باب قلب به روى او شود و معارف در قلب وى ظهور كند و داراى مقام (قلب) گردد و اين فتح را (فتح قريب) گويند زيرا كه اين اول فتوحات و اقرب آنهاست و گويند اشاره بدين فتح است قول خداى تعالى (نصر من الله و فتح قريب) البته با يارى و نصر خداوند و نور هدايت و جذبه آن ذات مقدس اين فتح و ساير فتوحات واقع مى شود.
و مادامى كه سالك در عالم قلب است و رسوم و تعينات قلبيه در او حكم فرماست باب اسماء و صفات بر او مغلق و منسدّ است. و پس از آن كه به تجليات اسمايى و صفاتى رسوم عالم قلب فانى شد و آن تجليات صفات قلب و كمالات آن را افنا نمود (فتح مبين) رو دهد و باب اسماء و صفات بر روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسيه و متأخره قلبيه زايل و فانى شود و در تحت غفاريت و ستاريت اسما مغفور گردد.
و گويند اشاره به اين فتح است قول خداى تعالى (انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً. ليغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر) ما فتح آشكاراى عالم اسماء و صفات را بر تو نموديم تا در تحت غفاريت اسماء الهيه ذنوب نفسيه متقدمه و قلبيه متأخره مغفور شود. و اين فتح باب (ولايت) است.
و مادامى كه سالك در حجاب كثرت اسمايى و تعينات صفاتى است ابواب تجليات ذاتيه بر روى او مغلق است و چون تجليات ذاتيه احديه براى او شود وجميع رسوم خلقيه و امريه را فانى نمايد و عبد را مستغرق در عين جمع نمايد (فتح مطلق) شود و ذنب مطلق مغفور گردد; و با تجلى احدى ذنب ذاتى كه مبدأ همه ذنوب است ستر شود: وجودك ذنب لايقاس به ذنب. و گويند اشاره به اين فتح است قول خداى تعالى (اذا جاء نصرالله و الفتح).
پس با فتح قريب ابواب معارف قلبيه مفتوح شود و ذنوب نفسيه مغفور گردد و با فتح مبين ابواب ولايت و تجليات الهيه مفتوح گردد و بقاياى ذنوب نفسيه متقدمه و ذنوب قلبيه متأخره آمرزيده شود و با (فتح مطلق) فتح تجليات ذاتيه احديه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود.
و بايد دانست كه فتح قريب و فتح مبين عام است نسبت به اوليا و انبيا و اهل معارف و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختميه است و اگر براى كسى حاصل شود بالتبعية و به شفاعت آن بزرگوار واقع مى شود.
از اين بيانات معلوم شد كه از براى ذنب وگناه مراتبى است كه بعضى ازآن از حسنات ابرار شمرده شود و بعضى براى خلّص ذنب. و گويند كه رسول اكرم(صلی الله علیه واله) فرموده: (ليران (اوليغان) على قلبى و انى لاستغفر الله فى كلّ يوم سبعين مرّة). اين كدرورت توجه به كثرت تواند بود ولى از قبيل خواطر بوده كه به زودى زايل مى شده.
و در حديث است كه رسول خدا از هيچ مجلسى بيرون تشريف نمى برد مگر آن كه بيست و پنج مرتبه استغفار مى كرد. و از آن احاديث معلوم مى شود كه (استغفار) فقط منحصر به گناه منافى عصمت نيست; و (مغفرت) و (ذنب) به اصطلاح عرف عام نيست پس اين آيه شريفه منافات با مقام معنويه ندارد.) (34)
بطون و لايه هاى فهم قرآن
(ان القرآن له ظهر و بطن.)
(له ظهر و بطن فظاهره حكم و باطنه علم ظاهره انيق و باطنه عميق.)
(ان للقرآن ظاهراً و باطناً.)
(ان للقرآن بطناً و للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر.)
بر اساس اين روايات قرآن پژوهان علم ظاهر و باطن را كه يكى از علوم قرآنى است مطرح ساخته اند.
در باور امام ـ كه برگرفته از روايات معصومين است ـ قرآن ظهر و بطن دارد و چنان كه روايات دلالت دارد قرآن هفت يا هفتاد بطن دارد:
(قرآن مراتب دارد هفت بطن يا هفتاد بطن از براى قرآن است.) (35)
(قرآن به هيچ روى از مقوله سمع و بصر نيست ازمقوله الفاظ نيست از مقوله اعراض نيست لكن متنزلش كردند براى ما كه كر و كور هستيم تا آن جايى كه بشود اين كر و كورها هم از آن استفاده بكنند. قرآن مرحله به مرحله از بطنى به بطنى متنزل شد تا اين كه به صورت الفاظ درآمد.) (36)
ديدگاه هاى گوناگونى درباره امكان فهم بطون قرآن وجود دارد; عده اى يكسره منكر توانايى بشر در فهم بطون هستند و گروهى پيامبر(صلی الله علیه واله) را تنها آشناى با بطون قرآن مى دانند و بعضى افزون بر پيامبر اهل بيت(علیهم السلام) را نيز از آشنايان با بطون قرآن به شمار آورده اند و برخى مدعى اند كه با توجه و استفاده از آيات و روايات مى توان به بخشى از بطون قرآن دست يافت.
به اعتقاد امام تنزل قرآن از بطون مختلف و رسيدن به مرحله الفاظ در اصل براى قابل فهم شدن آيات است بنابراين بسيارى از مردم عادى توان دست يابى به بطون قرآن را ندارند:
(قرآن همه چيز دارد احكام شرعيه ظاهريه دارد قصه هايى دارد كه لبابش را ما نمى توانيم بفهميم ظواهرش را درك مى كنيم براى همه هم هست يك چيزى است كه همه از آن استفاده مى كنند لكن آن استفاده اى كه بايد بشود نمى شود آن استفاده را به حسب (انما يعرف القرآن من خوطب به) خود رسول الله مى برد و ديگران محرومند مگر به تعليم او اوليا هم با تعليم او.) (37)
(قرآن ازاين بطون تنزل كرده تا جايى كه با ما مى خواهد صحبت كند.) (38)
اما اين كه انسان ها جز پيامبر(صلی الله علیه واله) و اهل بيت(علیهم السلام) راهى به فهم بطون و يا بخشى از بطون قرآن نداشته باشند و فهم همه لايه هاى معرفتى نهفته قرآن ويژه اهل بيت(علیهم السلام) باشد مورد پذيرش امام نيست.
امام معتقدان به اين باور را ـ كه ما راهى به فهم باطن آيات نداريم ـ اهل ظاهر مى نامد ومى فرمايد:
(بعضى اهل ظاهر علوم قرآن را عبارت ازهمان معانى عرفيه عاميه و مفاهيم سوقيه وضعيه مى دانند.) (39)
امام خمينى اين نگرش به آيات قرآن را از چند جهت قابل خدشه مى داند:
1. اين ديدگاه با آيات قرآن ناسازگار است: آياتى كه مردم را به تدبّر و تأمل و تفكر در آيات الهى فرا مى خواند:
(به همين عقيده تفكر و تدبّر در قرآن نكنند … و آن همه آياتى كه دلالت كند بر آن كه تدبّر و تذكر آن لازم يا راجح است و از استناره به نور قرآن فتح ابوابى ازمعرفت شود پس پشت اندازند.) (40)
2. تعبد به ظاهر آيات و چشم پوشى از بطون قرآن با فلسفه نزول قرآن كه رساندن انسان به سعادت روحى و جسمى و قلبى و قالبى و به ظاهر و بطون قرآن است ناسازگارى دارد.
(استفاده آنها از اين صحيفه نورانيه كه متكفل سعادات روحيه و جسميه و قلبيه و قالبيه است منحصر به همان دستورات صوريه ظاهريه است… گويى قرآن براى دعوت به دنيا و مستلذّات حيوانيه و تأكيد مقام حيوانيت و شهوات بهيميّه نازل شده است.) (41)
3. باور ظاهر گرايان با اعتقاد به اينكه شريعت اسلام آخرين شريعت و قرآن آخرين كتاب الهى است ناسازگار است: (اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوريه ظاهريه و يك مشت دستورات عمليه و اخلاقيه و عقايد عاميه در باب توحيد و اسماء و صفات نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شريعت ختميه است كه بايد اكمل ازآن تصور نشود و الاّ ختميت آن در سنت عدل محال خواهد بود. پس چون شريعت ختم شرايع و قرآن ختم كتب نازله و آخرين رابطه بين خالق و مخلوق است بايد در حقايق توحيد و تجريد و معارف الهيه كه مقصد اصلى و غايت ذاتى اديان و شرايع و كتب الهيه است آخرين مراتب و منتهى النهايه اوج كمال باشد و الا نقص در شريعت كه خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است لازم آيد; و اين خود محالى است فضيح و عارى است قبيح كه با هفت دريا از روى اديان حقه لكه ننگش شسته نشود.) (42)
نفى نگرش هاى افراطى در زمينه تأويل
(وبعض اهل باطن به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوت هاى صوريه آن كه دستور تأدّب به آداب محضر الهى و كيفيت سلوك الى الله است ـ و آنها غافل از آن هستند ـ منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس اماره بالسوء از ظاهر قرآن منحرف و به خيال خود به علم باطنيه آن متشبّث هستند.) (43)
و در كتاب شرح دعاء السحر مى نويسد:
(فيقول (الشيطان) : ان العلوم الظاهرية و الأخذ بالكتب الظاهرية السماوية ليس بشيئ و خروج عن الحق و العبارات القالبيّة و المناسك الصوريّة مجعولة للعوام كالانعام و اهل الصورة و اصحاب القشور و اما اصحاب القلوب و المعارف فليس لهم الاّ الاذكار القلبيّة و الخواطر السريّة التى هى بواطن المناسك و نهايتها و روح العبادات و غايتها و ربّما ينشد لك و يقول:
علم رسمى سـربه سـر قيل است و قــال
نـه از او كيفيتى حـــاصل نه حــال
علم نبود غير علم عاشقى
مـا بقــى تـلبـيس ابـليــس شـقـى
الى غير ذلك من التلبيسات و التسويلات.) (44)
در انديشه امام اين نوع نگرش به قرآن نيز مبناى درستى ندارد چه اينكه راه رسيدن به بطون قرآن فهم ظواهر قرآن و عمل به روش ها و مناسك شريعت است. (راه وصول به باطن از تأدّب به ظاهر است.) (45)
(بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى شود مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت و تا انسان متأدّب به آداب شريعت حقه نشود هيچ يك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدا نشود و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براى او منكشف شود. و پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدب به آداب ظاهر خواهد بود و از اين جهت دعوى بعضى باطل است كه به ترك ظاهر علم باطن پيدا شود.) (46)
(اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلى و غايت حقيقى جز تطهير ظاهر و باطن نيست وبى تشبّث به صورت و ظاهر به لبّ و باطن نتوان رسيد و بدون تلبّس به لباس ظاهر شريعت راه به باطن نتوان پيدا كرد. پس در ترك ظاهر ابطال ظاهر و باطن شرايع است و اين از تلبيسات شيطان جنّ و انس است.) (47)
(هذه كلمة حق تريد بها الباطل فانّ الظاهر المطعون هو الظاهر المنفصل عن الباطن و الصورة المنعزلة عن المعنى فانه ليس بكتاب و لاقرآن. و اما الصورة المربوطة بالمعنى و العلف الموصول بالسرّ فهو المتّبع على لسان الله و رسوله و اوليائه(ع) كيف و علم ظواهر الكتاب و السنة من أجلّ العلوم قدراً و أرفعها منزلة و هو اساس الاعمال الظاهرية و التكاليف الالهية و النواميس الشرعية و الشرايع الالهية و الحكمة العملية التى هى الطريق المستقيم الى الاسرار الربوبية و الانوار الغيبية و التجليات الالهية و لولا الظاهر لما وصل سالك الى كماله و لامجاهد الى مآله. فالعارف الكامل من حفظ المراتب و أعطى كلّ ذى حقّ حقّه و يكون ذاالعينين و صاحب المقامين و النشأتين و قرأ ظاهر الكتاب و باطنه و تدبّر فى صورته و معناه و تفسير و تأويله فإنّ الظاهر بلا باطن و الصورة بلا معنى كالجسد بلا روح و الدنيا بلا آخرة كما أنّ الباطن لايمكن تحصيله إلاّ عن طريق الظاهر.) (48)
نتيجه اين كه افراط و تفريط در روى آوردن به فهم باطن قرآن يا روى گردانى از آن هر دو نادرست است و كسانى كه چنين كنند (از جاده اعتدال خارج و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محروم به افراط و تفريط منسوبند) و بايد قرآن پژوه از راه ظواهر قرآن به بطون آيات دست يابد نه ظاهر را فرو نهد و نه باطن را مسدود شمارد.
تأدب به ظاهر شرط راه يابى به باطن
(بدان كه از براى نماز غير از اين صورت معنايى است و غير از ظاهر باطنى است. و چنانچه ظاهر را آدابى است كه مراعات ننمودن آنها يا موجب بطلان نماز صورى يا نقصان آن گردد همين طور از براى باطن آدابى است قلبيه باطنيه كه با مراعات ننمودن آنها نماز معنوى را بطلان يا نقصان دست دهد; چنانچه با مراعات آنها نماز داراى روح ملكوتى شود. و ممكن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنيه قلبيه شخص مصلى را نصيبى از سرّ الهى نماز اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود كه آن قرة العين اهل سلوك و حقيقت قرب به محبوب است.)
امام پس از بيان اين مطالب و معرفى باطن نماز به خواننده مى نويسد:
(آنچه گفته شد كه براى نماز باطن و صورت غيبيه ملكوتيه است علاوه بر آن كه موافق ضربى از برهان و مطابق مشاهدات اصحاب سلوك و رياضت است آيات و اخبار كثيره عموماً و خصوصاً نيز دلالت بر آن دارد و ما به ذكر بعضى از آن اين اوراق را متبرك مى كنيم از آن جمله قول خداى تعالى است (يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تودّ لو أنّ بينها و بينه أمداً بعيداً) (آل عمران/30) آيه شريفه دلالت دارد كه هر كس اعمال خوب و بد خود را حاضر مى بيند و صورت باطنيه غيبيه آنها را مشاهده كند.
چنانچه در آيه شريفه ديگر فرمايد: ( و وجدوا ما عملوا حاضراً ) (كهف/49) و در آيه ديگر مى فرمايد: (فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره…)(زلزال/7) الخ. دلالت كند بر آن كه نفس اعمال را معاينه كند.
و اما احاديث شريفه در اين مقام بيشتر از آن است كه در اين صفحات بگنجد و ما به ذكر بعض آن اكتفا مى كنيم ازآن جمله در وسائل سند به حضرت صادق سلام الله عليه رساند:
قال من صلّى الصلوات المفروضات فى أوّل وقتها و أقام حدودها رفعها الملك الى السماء بيضاء نقية تقول: حفظك الله كما حفظتنى استودعتنى ملكاً كريماً و من صلاّها بعد وقتها من غير علّة و لم يقم حدودها رفعها الملك سوداء مظلمة وهى تهتف به ضيّعتنى و لارعاك الله كما لم ترعنى.
دلالت كند بر آن كه نماز را ملائكه الله بالا برند به سوى آسمان يا با صورت پاكيزه سفيد و آن در وقتى است كه در اول وقت بجا آورد و ملاحظه آداب آن نمايد; و در اين صورت دعاى خير به نمازگزار كند و يا با صورت تاريك و سياه و آن در وقتى است كه آن را بى عذر تأخير اندازد و اقامه حدود آن نكند; و در اين صورت او را نفرين كند. اين حديث علاوه بر آن كه دلالت بر صور غيبيه ملكوتيه كند دلالت بر حيات آنها نيز كند; چنانچه برهان نيز قائم است برآن و آيات و اخبار دلالت بر آن كند چنان كه حق تعالى فرمايد: (و إنّ الدار الآخرة لهى الحيوان) و به مضمون اين حديث شريف احاديث ديگرى است كه ذكر آنها موجب تطويل است.) (49)
حروف مقطعه
از نظر امام تمام اين احتمالات از روى حدس و گمان هستند و مستند نيستند. اين حروف رمزى هستند ميان محبّ و محبوب و كسى از آن اطلاع ندارد جز مخصوصين به خطاب.
(در حروف مقطعه اوائل سور اختلاف شديد است و آنچه بيشتر موافق اعتبار آيد آن است كه آن از قبيل رمز بين محبّ و محبوب است و كسى را از علم آن بهره اى نيست. و چيزهايى را كه بعضى مفسران به حدس و تخمين خود ذكر كرده اند غالباً حدس هاى بى مأخذى است. و در حديث سفيان ثورى نيز اشاره به رمز بودن شده است. و هيچ استبعاد ندارد كه امورى باشد كه ازحوصله بشر فهم آن خارج باشد و خداى تعالى به مخصوصين به خطاب اختصاص داده باشد چنانچه وجود متشابه براى همه نيست بلكه آنها تأويل آن را مى دانند.) (50)
تحريف ناپذيرى قرآن
تحريف معنوى يعنى تفسير آيات قرآن بر اساس باورها و انديشه هاى فردى و محدود بدون توجه به مبانى و روش ها و اصول تفسير.
تحريف لفظى به معناى جابجايى و جايگزينى وكاهش يا افزايش كلمات آيات و سوره ها مى باشد.
در گفته ها و نوشته هاى امام خمينى بحث تحريف قرآن به دو گونه مطرح شده است:
الف. در مواردى امام عدم تحريف قرآن را به همان شكل و قالبى كه ساير قرآن پژوهان و مفسران بيان كرده اند يادآور شده است; يعنى قرآن هاى مكتوب را با قرآن و آياتى كه بر قلب پيامبر نازل شد و از سوى صحابه پيامبر جمع آورى گرديد مقايسه مى كنند و عدم تحريف قرآن را نتيجه مى گيرند.
(اكنون صورت كتبى آن كه به لسان وحى بعد از نزول ازمراحل و مراتب بى كم و كاست و بدون يك حرف كم يا زياد به دست ما افتاده است.) (51)
ايشان براى اثبات عدم تحريف قرآن به دو دسته از دليل ها استناد مى كند:
1. دلايل تاريخى: مانند جمع آورى قرآن و حفظ آيات آن از سوى صحابه; (52) بسيارى از صحابه وقتى آيات قرآن را از پيامبر مى شنيدند آيات را به همان گونه كه پيامبر براى ايشان قراءت كرده بود مى خواندند و عده اى از صحابه پيامبر كه سواد خواندن و نوشتن داشتند آيات قرآن را بر روى پوست چوب سنگ استخوان كتف شتر و… مى نوشتند و گروهى از صحابه نيز كه از حافظه قوى برخوردار بودند آيات را حفظ مى كردند و در نتيجه زمينه هاى تحريف آيات قرآن از ميان رفت.
2. دلايل نقلى: آيات و روايات بسيارى دلالت بر عدم تحريف قرآن دارد و امام در يكى از بيانات خود بدان اشاره كرده است:
(هزاران شكر كه ما را از امت خاتم النبيين محمد مصطفى(ص) قرار داد افضل و اشرف موجودات. و از پيروان قرآن مجيد اعظم و اشرف كتب مقدسه و صورت كتبيه حضرت غيب مستجمع جميع كمالات به صورت وحدت جمعيه و ضمانت حفظ و صيانت آن را از دستبرد شياطين جن و انس فرموده: (انا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون) (53)
گروهى از اهل سنت(حشويه) و عده اى از شيعه (اخباريان) و جماعتى از خوارج معتقد به تحريف قرآن هستند. در اين ميان اخباريان شيعه به روايات بسيارى كه در اين زمينه رسيده استناد مى كنند و تحريف و دگرگونى در آيات قرآن را اثبات مى نمايند و در برابر اين گروه بسيارى از بزرگان شيعه تحريف ناپذيرى قرآن را باور دارند. امام خمينى به عنوان يكى از شخصيت هاى بزرگ شيعه در پاسخ اخباريان و مدعيان تحريف به نقد و بررسى مستندات آنها مى پردازد و با چند اشكال كلى از آنها پاسخ مى دهد.
1. برخى از رواياتى كه دلالت بر تحريف قرآن دارند ضعيف بوده قابل استدلال نيستند.
2. در دسته اى از روايات نشانه هايى وجود دارند كه نشان دهنده جعلى بودن آن روايات اند.
3. شمارى از روايات نيز غريب هستند و انسان را شگفت زده مى كنند.
4. درميان اين روايات رواياتى هستند كه از جهت سند هيچ مشكلى ندارند اما از جهت دلالت ناظر به بحث تحريف نيستند بلكه در مورد تأويل و تفسير قرآن وارد شده اند.
5. اگر در قرآن آياتى بود كه اكنون نيست چرا ائمه(علیهم السلام) به آنها استناد نكرده اند:
(اگر سخن اخباريان درست باشد كه قرآن پيش ازتحريف پر از آياتى بوده در باره مقام و منزلت اهل بيت و اثبات وصايت و امامت على (علیه السلام) پس چرا اميرمؤمنان(علیه السلام) حضرت فاطمه زهراء (علیها السلام) امام حسن و امام حسين(علیه السلام) سلمان ابوذر مقداد عمار و… به آن آيات براى اثبات خلافت حضرت على(علیه السلام) استناد نكرده اند و چرا على(علیه السلام) به روايات پيامبر استناد مى كند با اينكه قرآن در ميان مردم بوده است و چرا پيامبر در حجة الوادع و در واپسين سال عمر شريف و آخرين نزول هاى وحى در تبليغ آيه اى كه مربوط به ولايت على(علیه السلام) بود خوف داشت تا اينكه خطاب رسيد (والله يعصمك من الناس) (مائده/67) واگر به واقع چنان كه اخباريان مى گويند قرآن پر از آياتى بوده درباره اهل بيت و مقام آنها و اثبات خلافت على(علیه السلام) چرا پيامبر در هنگام رحلت دوات و قلم طلبيد تا به صراحت از على(علیه السلام) و خلافت او نام ببرد؟ آيا براى اثبات ولايت و خلافت على(علیه السلام) بهتر از آيات قرآن چيزى بود؟) (54)
پی نوشت :
1. امام خمينى روح الله صحيفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمينى) 20/156.
2. همو تفسير سوره حمد 173 ـ 174.
3. همو; آداب نماز 323.
4. همو صحيفه نور 18/268.
5. همان 17/251.
6. همان 18/16.
7. همو طلب و اراده 23 ـ 24.
8. همو آداب نماز 319 ـ 320.
9. همان آداب نماز 344.
10. همو تفسير سوره حمد 165.
11. همو صحيفه نور 19/171.
12. همان 18/16.
13. همان 20/82.
14. همو كشف الأسرار 59 ـ 60.
15. همو تفسير سوره حمد 44.
16. همان 45.
17. همو جلوه هاى رحمانى 24.
18. همو صحيفه نور 16/78.
19. همان.
20. همو كشف الأسرار 59 ـ 60.
21. همو آداب نماز 194.
22. همان 193ـ192.
23. همان 347.
24. كهف/66.
25. همو آداب نماز 199.
26. همان 200.
27. همان 199.
28. همو شرح حديث جنود عقل و جهل 311.
29. همو آداب نماز 196 ـ 197.
30. همو شرح چهل حديث 338.
31. همو صحيفه نور 10/274.
32. همو كشف الأسرار 408.
33. همان 322.
34. همو شرح چهل حديث 343 ـ 341.
35. همو تفسير سوره حمد 136.
36. همان 140.
37. همان 138.
38. همان.
39. همان 75.
40. همو آداب نماز 290.
41. همو تفسير سوره حمد 75.
42. همو آداب نماز 291.
43. همان 290.
44. همو شرح دعاءالسحر 73.
45. همو آداب نماز 290.
46. همو شرح چهل حديث 70.
47. همو تفسير سوره حمد 77.
48. همو شرح دعاء السحر 74.
49. همو آداب نماز 3 ـ 4.
50. همو شرح چهل حديث 351.
51. حج در كلام امام خمينى 21.
52. سبحانى جعفر تهذيب الاصول 2/165.
53. امام خمينى روح الله صحيفه نور 20/109.
54. همو انوار الهداية فى التعليقة على الكفاية 1/243 ـ 244.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله