"هژمونی خود ویرانگر"
مترجم : عليرضا عبادتى
در دیپلماسی ایرانی
اول، دکترین "پیشدستی" است که برای پاسخ به حملات یازده سپتامبر مد نظر قرار گرفت و به شکل نامناسبی به عراق و سایر کشورهای به اصطلاح "یاغی و سرکش" تعمیم داده شد، کشورهایی که تهدید کرده بودند سلاحهای کشتار جمعی می سازند.
بدون تردید، پیش دستی در برابر این کشورها کاملا قابل توجیه است. اما نمی تواند بخش اصلی سیاست منع گسترش سلاحهای عمومی را تشکیل دهد به طوری که آمریکا به اتکا به آن بتواند با مداخله نظامی جلوی ساخت و توسعه سلاحهای هسته ای را بگیرد.
هزینه اجرای چنین سیاستی بیش از حد بالاست (چند صد میلیارد دلار و ده ها هزار کشته که هنوز هم ادامه دارد). به همین دلیل است که دولت بوش از رویارویی نظامی با کره شمالی و ایران خودداری می کند، در حالی که از حمله هوایی اسرائیل به راکتورهای هسته ای عراق در سال 1981 حمایت کرد و همان حمله برنامه هسته ای صدام حسین را چندین سال عقب انداخت.
هرچه باشد، موفقیت در آن حمله، خود به این معنی است که چنین مداخله محدودی هرگز تکرار نخواهد شد چون تکثیرکنندگان سلاحهای کشتار جمعی آموختند که این بار باید هم در مورد برنامه های هسته ای خود پنهان کاری کنند و هم پایگاه های ساخت و توسعه سلاح خود را در اعماق زمین مخفی کنند.
دوم، اشتباه مهم در برآورد واکنش احتمالی جهانی به نحوه استفاده از قدرت هژمونیک آمریکا بود. بسیاری از افراد کابینه بوش باور داشتند که می توانند استفاده از قدرت بدون تأیید شورای امنیت و ناتو را به دلیل موفقیتآمیز بودن، مشروع جلوه دهند. در حین جنگ سرد در اکثر اقدامات و ابتکار عمل های به کار رفته، همین الگو مورد استفاده قرار گرفت. اگر به همان زمان بازگردید حرف از "رهبری" بود نه "یک جانبه گرایی".
اما با شروع جنگ عراق، شرایط تغییر کرد: ایالات متحده نسبت به سایر کشورهای جهان از چنان قدرت بالایی برخوردار شده بود که با اهمیت ندادن به متحدان نزدیک موجب رنجش آنان شده بود. آمریکایی-ستیزی ناشی از توزیع نامتوازن قدرت در زمان جنگ عراق چنان به چشم آمد که آن را نقطه مقابل "جهانی سازی به رهبری آمریکا" در دوران کلینتون تلقی کردند. و زمانی شدت گرفت که دولت بوش در رویدادهای بینالمللی نسبت به سایر کشورها رودررو بی اعتنایی می کرد و از دوره دوم ریاست جمهوری بوش تا زمان شروع جنگ در عراق به یک الگوی دائمی تبدیل شد.
اشتباه سوم آمریکا این بود که در مورد تأثیر قدرت نظامی متعارف در رویارویی با کشورهای ضعیف و مواجهه با سازمان های صاحب شبکه گسترده در اکثر کشورهای دنیا، خیلی حساب باز کرده بود. این در حالی است که وجود چنین سازمانهایی با شبکههای پیچیده در سراسر دنیا از ویژگی های مهم سیاست بین الملل، حداقل درحوزه خاورمیانه است.
این موضوع جای تأمل دارد که کشوری مانند آمریکا که قدرت نظامیاش در بالاترین حد در طول تاریخ بشر است و بودجه نظامی آن در عمل از بودجه نظامی همه کشورهای دنیا بیشتر است چرا از عهده برقراری امنیت در کشور کوچکی با 24 میلیون جمعیت آنهم بعد از سه سال اشغال برنیامده است.
حداقل بخشی از مشکل این است که باید از عهده مهار نیروهای پیچیده اجتماعی برآید که سازمان یافته نیست و سلسله مراتبی پیدا نکرده و قادر نیست قوانین یا مرامنامهای را در درون خود حاکم سازد و به همین دلیل هم نمیتوان جلوی آن را گرفت یا به زور آن را متوقف کرد یا به کمک قدرت متعارف در اهداف و رفتار آن دستکاری کرد.
اسرائیل هم همین اشتباه را کرد و تابستان سال گذشته تصور کرد به دلیل اختلاف زیاد قدرت نظامی متعارف قادر است حزب آلله لبنان را شکست بدهد. هم آمریکا و هم اسرائیل هنوز نوستالژی قرن بیستمی ایجاد ملت-دولت یا به اصطلاح nation-states را در سر دارند غافل از این که قدرت متعارف فقط برای همان دوران مناسب بود.
اما آن نوستالژی باعث شد هم آمریکا و هم اسرائیل چالشهای پیش روی خود را غلط تفسیر کنند، چه در مورد برقرار کردن ارتباط بین القاعده و صدام حسین، چه در مورد برقراری ارتباط بین حزب الله و سوریه. به همین دلیل استفاده از قدرت متعارف وضعیت فرسایشی و خسته کننده به خود گرفته است.
سرانجام اشتباه چهارم، استفاده دولت بوش از قدرت، نه تنها از دکترین یا استراتژی محکمی برخوردار نیست بلکه حتی کارآمد هم نیست. اگر فقط عراق را در نظر بگیرید، دولت بوش تهدید سلاح های WMD [که در بمب-گذاری های انتحاری به کار میرود] را دست کم گرفت و به قدر کافی خود را برای زمان اشغال عراق آماده نکرد.
وقتی اوضاع به وخامت گرائید نتوانست خود را به موقع و به اندازه کافی وفق دهد. آمریکا تا به امروز توپ را به زمین عراقی ها انداخته به خصوص در زمینه های عملیاتی مثل سرمایه گذاری برای پیشبرد دموکراسی در این کشور.
ناکارامدی در اجرا، پیامدهای استراتژیک به همراه داشته است. آمریکا در عراق بسیار را با خود هم صدا کرد اما با سمبل کاری و سرهم بندی به نتیجه نرسانیدم. اکنون هم مداخله نظامی در عراق باعث شده که حمله به ایران مطرح شود. چرا باید طوری رفتار شود که سایر کشورهای دنیا با خود فکر کنند آمریکا در رویارویی با دشمنی مصمم تر نمی تواند از خود قابلیت بیشتر نشان دهد.
اما مشکل بنیانی تر به قوت خود باقی است و آن توزیع نامتوازن قدرت در سیستم بین المللی است. هر کشوری که از لحاظ قدرت در موقعیت آمریکا قرار می داشت، حتی اگر دموکراسی در آن حاکم بود، وسوسه میشد که از قدرت هجمونیک اش با محدودیت کمتر و کمتری استفاده کند.
آبا و اجداد و بنیانگذاران آمریکای کنونی هم باور مشابهی داشتند که قدرت عنان گسیخته و مهارنشده، حتی اگر با دموکراسی مشروعیت پیدا کرده باشد می تواند خطرناک باشد، برای همین هم در سیستم قانون اساسی چند قدرت جداگانه در نظر گرفتند تا یکدیگر و مجریان را مهار و کنترل کنند.
امروز چنین سیستمی در مقیاس جهانی وجود ندارد که بتواند توضیح دهد چرا آمریکا با چنین دردسری مواجه شده است. اگر در سیستم بین المللی، قدرت به شکل ملایم تر و متوازن تر توزیع شود، حتی اگر به غایت دموکراتیک نباشد، باعث خواهد شد که قدرت ها کمتر وسوسه شوند و استفاده صحیح از قدرت را به سادگی مورد چشم پوشی قرار ندهند.
*فرانسیس فوکویاما رئیس مدرسه عالی مطالعات پیشرفته بین المللی دانشگاه جان هاپکینز و رئیس هیئت مدیره مؤسسه امریکن اینترست است.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله