امسلمه، مادر مسلمانان
نويسنده: سیدمهدی علیزاده
موسویهند یا امسلمه، یکی از زنانی است که در طول تاریخ بلند اسلام، جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده است و در ردیف زنان برجسته اسلام قرار دارد. وی همسر پیامبر گرامی اسلام(ص) بود و در عقل و درایت و زیبایی، زبانزد خاص و عام شده بود. علاقه وافر امسلمه به خاندان پیامبر(ص) بسیار معروف است و بیشک فرازهای مختلف زندگیش برای زنان مسلمان، درسی آموزنده میباشد. از اینرو، برای آشنایی زنان مسلمان با شخصیت و خصوصیات اخلاقی این بانوی بزرگ اسلامنگاهی گذرا به زندگی سراسر پند و اندرز او میافکنیم.
مادرش عاتکه دختر عامر بنربیعه بود و شوهر اولش ابوسلمه عبدالله بنعبدالاسد فحزومی نام داشت. وی از شوهر اولش: سلمه، عمر، درة و زینب را به دنیا آورد و پس از شهادت ابیسلمه با پیامبر(ص) ازدواج نمود.
1ـ برخی از مفسران قرآن بر این عقیدهاند که آیه شریفه:
«هَلْ جَزاءُ الْاِحْسانِ اِلاَّ الْاِحْسان»
(الرحمن/60)
«آیا پاداش نیکویی، جز نیکی است؟»
در مورد امسلمه، نازل شده است.
2ـ روزی امسلمه از پیامبر گرامی اسلام(ص) پرسید: ای پیامبر خدا! چرا نام مردان در جریان هجرت، ذکر شده است، اما به زنان اشارهای نشده است؟ خداوند در پاسخ او، این آیه را بر پیامبرش فرو فرستاد:
«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُم اِنّی لا اُضیعُ عَمَل عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ اَوْ انثی»
(آل عمران/195)
«خداوند دعای آنان را اجابت کرد که من هرگز عمل عملکنندهای را ـ خواه مرد باشد یا زن ـ ضایع نمیکنم.»
3ـ امسلمه بیشتر لباس سفیدی میپوشید که دو بند در پشت آن قرار داشت و آویزان میشد. عایشه با تمسخر به حفصه همسر دیگر پیامبر(ص)، میگفت: نگاه کن، آنچه در پشت امسلمه آویزان است، همانند زبان سگ میباشد و گفتهاند آن دو نفر، امسلمه را به سبب کوتاهی قدش مسخره میکردند. از اینرو آیه نازل شد که:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوُا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی اَنْ یَکوُنوُا خَیْرا مِنْهُم، وَ لا نِساء مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ.»
(حجرات/11)
«ای کسانی که ایمان آوردید، گروهی از شما، گروه دیگر را مسخره نکند؛ چه بسا از آنها بهتر باشند و هیچ یک از زنان، زنان دیگر را مسخره نکند، چرا که شاید، آن زنان، از مسخرهکنندگان بهتر باشند.»
وی از جمله راویانی است که این سخن پیامبر(ص) را نقل کرده است: «مَنْ کُنْتُ مَولاه فَعَلیٌّ مَولاه» «هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست.» همچنین او در زمره راویانی قرار دارد که حدیث مربوط به آیه تطهیر که در مورد اهلبیت پیامبر(ص) نازل شده است را نقل میکند. وی ناقل حدیث ثقلین نیز میباشد: «گویا میبینم که خوانده میشوم و باید بروم، من در میان شما دو شیء گرانبها را میگذارم که یکی از دیگری بزرگتر است: کتاب خدا که ریسمانی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده است و اهل بیتم را. مراقب باشید که از آن دو تخلف نکنید.»
هنگامی که آزار و اذیت قریش، افزایش یافت، پیامبر(ص) دستور هجرت به حبشه را صادر فرمود. در این میان ابوسلمه و خانوادهاش در جمع نخستین گروه مهاجرین قرار داشتند. مهاجرینی که دیار اجداد خود را با تمام دلبستگیها رها میکردند و برای دفاع از مرزهای عقیده و ایمان خود، راه سخت هجرت را بر خود هموار مینمودند. در حبشه خانواده ابیسلمه در کنار سایر مسلمانان و در سایه عدل و داد پادشاه آن دیار، آزادانه به انجام فرایض میپرداختند و در همین دوران بود که تولد دختری به نام «سلمه»، امید و روح تازهای در کالبد خسته این زوج جوان دمید.
در حبشه، اخبار خوشحال کنندهای از مکه میرسید. اخباری که حکایت از تغییر موضع قریش نسبت به اسلام و مسلمانان داشت. این اخبار سبب شد ابیسلمه و خانوادهاش که عشق به پیامبر و وطن، قلبشان را لبریز کرده بود، به سوی مکه حرکت کنند. اما هنگامی که به مکه رسیدند، دریافتند که تمامی این اخبار، دروغی بیش نبوده است و مشرکین نه تنها با مسلمانان مهربان نشدهاند که بر آزار و اذیت خود نیز افزودهاند. ابوسلمه برای نجات از ستم مشرکین مکه، به خانه بزرگ مکه ـ ابوطالب ـ پناه برد و ابوطالب نیز با تمام وجود، از او در برابر مشرکین دفاع کرد.
آزار و اذیت بیش از حد مشرکین، سبب شد که پیامبر خدا(ص) دستور هجرت به مدینه را صادر کند. ابوسلمه و خانوادهاش، نخستین افرادی بودند که ندای پیامبر را لبیک گفتند و دگر بار پای در طریق سخت و مشقتبار هجرت نهادند. اما هر چند ابوسلمه توانست خود را از چنگ مشرکین رها کند، خانوادهاش در چنگال مشرکین گرفتار شدند و مصیبت بزرگتر این بود که آنان حتی میان مادر و فرزند نیز جدایی افکندند. قریب یک سال امسلمه روز و شب به یاد همسر و فرزندش میگریست، تا آنکه قریش او را رها کردند و فرزندش را به او برگرداندند و او به سوی مدینه حرکت کرد.
هنگامی که به مدینه رسید و نگاهش در نگاه شوهر مهربانش گره خورد، اشک شادی، پهنای صورتش را فرا گرفت و به سجده افتاد. دیگر دو زوج، خود را غرق در شادی و سرور میدیدند. از یک طرف پس از مدتی طولانی به یکدیگر رسیده بودند و از سوی دیگر در جوار مقدس پیامبر(ص) میتوانستند، روز به روز بر کمالات و محاسن خود بیافزایند. عشق و علاقه امسلمه به شوهرش بیحد و حساب بود، تا آنجا که میگفت: شنیدهام که اگر شوهر زنی بمیرد و آن زن، پس از مرگ شوهرش ازدواج نکند، خداوند در بهشت او را به شوهرش خواهد رساند. اکنون میخواهم با تو عهد ببندم که پس از تو ازدواج نکنم.
ابوسلمه پاسخ داد: آیا از من اطاعت میکنی؟ زن در جواب شوهرش گفت: هر چه بگویی انجام میدهم. ابوسلمه ادامه داد: هنگامی که من مُردم، ازدواج کن! سپس گفت: خدایا به امسلمه همسری عنایت فرما که بهتر از من باشد و او را خوار نکند و نیازارد.
ابوسلمه، مبارزی نستوه بود و در میادین جنگ، دوشادوش مسلمین شمشیر میزد. در جنگ بدر حضور مستمر داشت و در جنگ احد نیز پیشاپیش سایرین با دشمنان میجنگید. در این جنگ تیری بر بدن او نشست و زخمی کاری بر وی وارد کرد. این زخم سبب شد مدت یک ماه بستری شود. اما هنوز زخم به هم نیامده بود که بار دیگر ابوسلمه برای جهاد از مدینه خارج شد. این بار او فرماندهی یکصد و پنجاه نفر را به عهده داشت. پیامد این جنگ شوکت و عظمت برای مسلمین بود. اما از سوی دیگر سبب شد که زخمهای کهنه ابوسلمه، سر باز کند، و بار دیگر او را به بستر بکشاند. این بار به سبب عفونت زخمها، ابوسلمه نتوانست از بستر برخیزد و در میان اشک و ناله امسلمه شربت شهادت نوشید. بار مصیبت بر امسلمه بسیار سنگین بود و گویی باور داشت که شریکی همچون ابوسلمه یا بهتر از او در زندگیش ظهور کند. پس از مدتی، ابوبکر شخصی را برای خواستگاری نزد او فرستاد، اما امسلمه پیشنهاد ابوبکر را رد کرد. سپس عمر درخواست ازدواج با او نمود، اما امسلمه نپذیرفت. آنگاه پیامبر(ص) فردی را برای خواستگاری او فرستاد. هنگامی که فرستاده، پیشنهاد پیامبر(ص) را با امسلمه مطرح کرد، امسلمه، بسیار شادمان شد و با آغوش باز پذیرفت. اینک، معنای دعای ابوسلمه که گفته بود: خدایا مردی بهتر از من نصیب او بفرما را با تمام وجود، میفهمید.
پیامبر(ص) نیز به او علاقه داشت و در خانه او احساس آرامش میکرد تا آنجا که عایشه و برخی از زنان دیگر به حال او غبطه میخوردند. پیامبر(ص) روزی به او فرمود: «من هدایای بسیاری را برای نجاشی پادشاه حبشه فرستادهام اما پیش از آنکه هدایا به او برسد، او از دنیا میرود و هدایا بار دیگر به مدینه باز میگردد، هنگامی که به دست برسد، آنها را به تو میبخشم.» پس از مدتی نجاشی از دنیا رفت و هدایا را نزد پیامبر(ص) باز گردانید. پیامبر(ص) بخش کوچکی از آن را بین سایر همسرانش تقسیم کرد و بقیه را به امسلمه بخشید.
پس از رحلت پیامبر(ص) پیچک آتش کینه و تفرقه در میان مسلمانان رشد کرد و گروهی برای رسیدن به حکومت، دین و ایمان خود را فراموش کردند. شعلههای این کینه، فاطمه(س) که پاره تن پیامبر(ص) بود را نیز در بر گرفت تا آنجا که او را از میراث پدرش نیز محروم کردند. در چنین شرایطی که بیشتر مسلمانان سر در گریبان ترس و نفاق فرو برده بودند، امسلمه یکّه و تنها، در برابر سردمداران حکومت برآشفت و خطاب به آنان گفت:
«آیا چنین رفتاری را نسبت به فاطمه روا میدارید؟ به خدا سوگند! فاطمه فرشتهای در میان انسانهاست. در خانه پیامبران پرورش یافته است و به دست ملائکه شیر خورده و به
وسیله بهترین مربی تربیت شده است. آیا میپندارید پیامبر(ص) او را از ارث محروم کرده است، اما به او نگفته است؟!! در حالی که خداوند پیامبر(ص) فرمود: «بستگان نزدیکت را انذار کن! ... فاطمه بهترین زنان است و همردیف دختر عمران است و همسر شیر ژیان علی مرتضی(ع) میباشد. نبوت با پدر او خاتمه یافت. به خدا سوگند پیامبر(ص) به او عشق و علاقه فراوان داشت ... وای بر شما اگر پیامبر(ص) چنین رفتاری را از شما نسبت به دخترش ببیند ...»
در همین راستا، هنگامی که عایشه خود را برای جنگ با علی(ع) آماده میکرد، به سبب آنکه عمل خویش را توجیه کند به نزد امسلمه آمد و او را به خونخواهی عثمان خواند. اما امسلمه، با بینش والایی که داشت، با سخنانی بسیار شیوا، جایگاه علی(ع) را یادآور شد و او را پند و اندرز داد. شیخمفید پیرامون برخورد امسلمه با عایشه چنین روایت میکند:
«هنگامی که عایشه آماده حرکت به سوی بصره میشد، در مکه به نزد امسلمه آمد و گفت: «ای دختر ابیامیه، تو بزرگترین مادر مسلمانان هستی و پیامبر(ص) در خانه تو بسیار به نماز میایستاد و وحی نیز در خانه تو بر پیامبر(ص) نازل میگشت. امسلمه گفت: ای دختر ابیبکر، تو به دیدار من آمدی در حالی که من دوست نداشتم و به چه سبب چنین سخنانی میگویی؟ عایشه پاسخ داد: پسرم و پسر برادرم گفتهاند که عثمان مظلومانه کشته شده است و در بصره یکصد هزار شمشیر آخته به سبب خونخواهی او به جنگ پرداختهاند، آیا به همراه من میآیی تا میان آنها صلح و آرامش برقرار کنیم؟
امسلمه گفت: آیا به خونخواهی عثمان پرداختهای؟ در حالی که خود به شدت با او مخالف بودی! یا اینکه برای مخالفت با علی بنابیطالب، چنین آماده شدهای؟ تو میان پیامبر(ص) و امت او همانند سدی هستی، پیامبر(ص) جایگاه تو را به خوبی میدانست و تو را از چنین اعمالی نهی کرد...»
مادرم میگفت: پیامبر(ص) و علی(ع) در خانه من نشسته بودند. پیامبر(ص) دستور داد پوست گوسفندی آوردند و سپس بر روی آن مطالبی نوشت. سپس آن را به من داد و گفت: «هر که پس از من با این نشانهها نزد تو آمد و این نوشته را خواست، آن را به او بده!»
پس از چندی پیامبر(ص) از دنیا رفت و ابوبکر زمام امور را در دست گرفت. مادرم ـ امسلمه ـ مرا به مسجد فرستاد و گفت: برو و ببین ابوبکر چه میکند. من نیز به مسجد رفتم. ابوبکر خطبهای خواند و سپس به خانه بازگشت. و من نیز ماجرا را برای مادرم باز گفتم. پس از چندی ابوبکر از دنیا رفت و عمر به جای او حکومت را در دست گرفت. من نیز به دستور مادرم همان کار را انجام دادم. پس از او نیز عثمان بر اریکه قدرت تکیه زد و من نیز همان کار را تکرار کردم. پس از عثمان، علی(ع) به سبب پافشاری مردم، حکومت را پذیرفت. مادرم مرا به مسجد فرستاد و گفت: ببین این مرد چه میکند. من نیز به مسجد رفتم. علی(ع) پس از آنکه خطبهاش پایان یافت، از منبر فرود آمد. هنگامی که در میان مردم، چشمش به من افتاد، مرا فرا خواند و گفت: «به مادرت بگو علی(ع) به دیدارت میآید. من نیز به مادرم سخن علی(ع) را گفتم. مادرم در پاسخ گفت: به خدا سوگند من میخواهم با او دیدار کنم. علی(ع) نزد مادرم آمد و فرمود: نامهای که پیامبر(ص) به تو سپرده است، به این نشانهها به من بده!» مادرم نیز برخواست و از داخل صندوقچهای کوچک نامهای را بیرون آورد و به علی(ع) داد و سپس به من گفت: «پسرم، همواره در رکاب علی(ع) باش. به خدا سوگند پس از پیامبر، رهبری جز او نمیبینم.»
هنگامی که امام حسین(ع) به سوی عراق حرکت کرد، نامهها و وصیتهایی را نزد امسلمه باقی گذارد. پس از شهادت امام حسین(ع) امسلمه این نامهها و وصایا را به امام سجاد(ع) باز گرداند.
همچنین روزی امسلمه را گریان دیدند. از او پرسیدند که چرا چنین مضطرب و پریشانی؟ گفت: «در عالم رؤیا پیامبر(ص) را دیدم که بر سر و محاسنش پر از خاک بود. با ناراحتی گفتم: چه شده است ای رسول خدا؟! پیامبر پاسخ داد: هم اکنون حسین به شهادت رسید. به گفته ابنسعد، هنگامی که خبر شهادت امام حسین(ع) به امسلمه رسید، با ناراحتی گفت: مرگ بر قاتلان او و خدا خانههایشان را پر از آتش کند. سپس آنچنان گریه کرد که از هوش رفت، در حالی که میگفت: خداوند مردم عراق را لعنت کند.»
او اشعاری را در باره جشن ازدواج فاطمه(س) و علی(ع) سروده است که شوق وصفناپذیر او را نشان میدهد. همچنین هنگامی که در دوران کودکی حسین(ع) با او بازی میکند، اشعاری را برایش میسراید. برخی از اشعار او نیز پیرامون نهی عایشه از جنگ با علی(ع) است.
در تاریخ وفات این بانوی بزرگ اسلام، میان مورخین اختلاف است. برخی رحلت او را در سال 57 هجری ذکر کردهاند و برخی جریان رحلت او را از حوادث سال 61 هجری میشمارند.
منبع: پیام زن
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
نسب امسلمه
مادرش عاتکه دختر عامر بنربیعه بود و شوهر اولش ابوسلمه عبدالله بنعبدالاسد فحزومی نام داشت. وی از شوهر اولش: سلمه، عمر، درة و زینب را به دنیا آورد و پس از شهادت ابیسلمه با پیامبر(ص) ازدواج نمود.
امسلمه در قرآن
1ـ برخی از مفسران قرآن بر این عقیدهاند که آیه شریفه:
«هَلْ جَزاءُ الْاِحْسانِ اِلاَّ الْاِحْسان»
(الرحمن/60)
«آیا پاداش نیکویی، جز نیکی است؟»
در مورد امسلمه، نازل شده است.
2ـ روزی امسلمه از پیامبر گرامی اسلام(ص) پرسید: ای پیامبر خدا! چرا نام مردان در جریان هجرت، ذکر شده است، اما به زنان اشارهای نشده است؟ خداوند در پاسخ او، این آیه را بر پیامبرش فرو فرستاد:
«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُم اِنّی لا اُضیعُ عَمَل عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ اَوْ انثی»
(آل عمران/195)
«خداوند دعای آنان را اجابت کرد که من هرگز عمل عملکنندهای را ـ خواه مرد باشد یا زن ـ ضایع نمیکنم.»
3ـ امسلمه بیشتر لباس سفیدی میپوشید که دو بند در پشت آن قرار داشت و آویزان میشد. عایشه با تمسخر به حفصه همسر دیگر پیامبر(ص)، میگفت: نگاه کن، آنچه در پشت امسلمه آویزان است، همانند زبان سگ میباشد و گفتهاند آن دو نفر، امسلمه را به سبب کوتاهی قدش مسخره میکردند. از اینرو آیه نازل شد که:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوُا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی اَنْ یَکوُنوُا خَیْرا مِنْهُم، وَ لا نِساء مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ.»
(حجرات/11)
«ای کسانی که ایمان آوردید، گروهی از شما، گروه دیگر را مسخره نکند؛ چه بسا از آنها بهتر باشند و هیچ یک از زنان، زنان دیگر را مسخره نکند، چرا که شاید، آن زنان، از مسخرهکنندگان بهتر باشند.»
امسلمه، حافظ سنت پیامبر(ص)
وی از جمله راویانی است که این سخن پیامبر(ص) را نقل کرده است: «مَنْ کُنْتُ مَولاه فَعَلیٌّ مَولاه» «هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست.» همچنین او در زمره راویانی قرار دارد که حدیث مربوط به آیه تطهیر که در مورد اهلبیت پیامبر(ص) نازل شده است را نقل میکند. وی ناقل حدیث ثقلین نیز میباشد: «گویا میبینم که خوانده میشوم و باید بروم، من در میان شما دو شیء گرانبها را میگذارم که یکی از دیگری بزرگتر است: کتاب خدا که ریسمانی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده است و اهل بیتم را. مراقب باشید که از آن دو تخلف نکنید.»
در خانه ابی سلمه
هنگامی که آزار و اذیت قریش، افزایش یافت، پیامبر(ص) دستور هجرت به حبشه را صادر فرمود. در این میان ابوسلمه و خانوادهاش در جمع نخستین گروه مهاجرین قرار داشتند. مهاجرینی که دیار اجداد خود را با تمام دلبستگیها رها میکردند و برای دفاع از مرزهای عقیده و ایمان خود، راه سخت هجرت را بر خود هموار مینمودند. در حبشه خانواده ابیسلمه در کنار سایر مسلمانان و در سایه عدل و داد پادشاه آن دیار، آزادانه به انجام فرایض میپرداختند و در همین دوران بود که تولد دختری به نام «سلمه»، امید و روح تازهای در کالبد خسته این زوج جوان دمید.
در حبشه، اخبار خوشحال کنندهای از مکه میرسید. اخباری که حکایت از تغییر موضع قریش نسبت به اسلام و مسلمانان داشت. این اخبار سبب شد ابیسلمه و خانوادهاش که عشق به پیامبر و وطن، قلبشان را لبریز کرده بود، به سوی مکه حرکت کنند. اما هنگامی که به مکه رسیدند، دریافتند که تمامی این اخبار، دروغی بیش نبوده است و مشرکین نه تنها با مسلمانان مهربان نشدهاند که بر آزار و اذیت خود نیز افزودهاند. ابوسلمه برای نجات از ستم مشرکین مکه، به خانه بزرگ مکه ـ ابوطالب ـ پناه برد و ابوطالب نیز با تمام وجود، از او در برابر مشرکین دفاع کرد.
آزار و اذیت بیش از حد مشرکین، سبب شد که پیامبر خدا(ص) دستور هجرت به مدینه را صادر کند. ابوسلمه و خانوادهاش، نخستین افرادی بودند که ندای پیامبر را لبیک گفتند و دگر بار پای در طریق سخت و مشقتبار هجرت نهادند. اما هر چند ابوسلمه توانست خود را از چنگ مشرکین رها کند، خانوادهاش در چنگال مشرکین گرفتار شدند و مصیبت بزرگتر این بود که آنان حتی میان مادر و فرزند نیز جدایی افکندند. قریب یک سال امسلمه روز و شب به یاد همسر و فرزندش میگریست، تا آنکه قریش او را رها کردند و فرزندش را به او برگرداندند و او به سوی مدینه حرکت کرد.
هنگامی که به مدینه رسید و نگاهش در نگاه شوهر مهربانش گره خورد، اشک شادی، پهنای صورتش را فرا گرفت و به سجده افتاد. دیگر دو زوج، خود را غرق در شادی و سرور میدیدند. از یک طرف پس از مدتی طولانی به یکدیگر رسیده بودند و از سوی دیگر در جوار مقدس پیامبر(ص) میتوانستند، روز به روز بر کمالات و محاسن خود بیافزایند. عشق و علاقه امسلمه به شوهرش بیحد و حساب بود، تا آنجا که میگفت: شنیدهام که اگر شوهر زنی بمیرد و آن زن، پس از مرگ شوهرش ازدواج نکند، خداوند در بهشت او را به شوهرش خواهد رساند. اکنون میخواهم با تو عهد ببندم که پس از تو ازدواج نکنم.
ابوسلمه پاسخ داد: آیا از من اطاعت میکنی؟ زن در جواب شوهرش گفت: هر چه بگویی انجام میدهم. ابوسلمه ادامه داد: هنگامی که من مُردم، ازدواج کن! سپس گفت: خدایا به امسلمه همسری عنایت فرما که بهتر از من باشد و او را خوار نکند و نیازارد.
ابوسلمه، مبارزی نستوه بود و در میادین جنگ، دوشادوش مسلمین شمشیر میزد. در جنگ بدر حضور مستمر داشت و در جنگ احد نیز پیشاپیش سایرین با دشمنان میجنگید. در این جنگ تیری بر بدن او نشست و زخمی کاری بر وی وارد کرد. این زخم سبب شد مدت یک ماه بستری شود. اما هنوز زخم به هم نیامده بود که بار دیگر ابوسلمه برای جهاد از مدینه خارج شد. این بار او فرماندهی یکصد و پنجاه نفر را به عهده داشت. پیامد این جنگ شوکت و عظمت برای مسلمین بود. اما از سوی دیگر سبب شد که زخمهای کهنه ابوسلمه، سر باز کند، و بار دیگر او را به بستر بکشاند. این بار به سبب عفونت زخمها، ابوسلمه نتوانست از بستر برخیزد و در میان اشک و ناله امسلمه شربت شهادت نوشید. بار مصیبت بر امسلمه بسیار سنگین بود و گویی باور داشت که شریکی همچون ابوسلمه یا بهتر از او در زندگیش ظهور کند. پس از مدتی، ابوبکر شخصی را برای خواستگاری نزد او فرستاد، اما امسلمه پیشنهاد ابوبکر را رد کرد. سپس عمر درخواست ازدواج با او نمود، اما امسلمه نپذیرفت. آنگاه پیامبر(ص) فردی را برای خواستگاری او فرستاد. هنگامی که فرستاده، پیشنهاد پیامبر(ص) را با امسلمه مطرح کرد، امسلمه، بسیار شادمان شد و با آغوش باز پذیرفت. اینک، معنای دعای ابوسلمه که گفته بود: خدایا مردی بهتر از من نصیب او بفرما را با تمام وجود، میفهمید.
امسلمه در خانه پیامبر(ص)
پیامبر(ص) نیز به او علاقه داشت و در خانه او احساس آرامش میکرد تا آنجا که عایشه و برخی از زنان دیگر به حال او غبطه میخوردند. پیامبر(ص) روزی به او فرمود: «من هدایای بسیاری را برای نجاشی پادشاه حبشه فرستادهام اما پیش از آنکه هدایا به او برسد، او از دنیا میرود و هدایا بار دیگر به مدینه باز میگردد، هنگامی که به دست برسد، آنها را به تو میبخشم.» پس از مدتی نجاشی از دنیا رفت و هدایا را نزد پیامبر(ص) باز گردانید. پیامبر(ص) بخش کوچکی از آن را بین سایر همسرانش تقسیم کرد و بقیه را به امسلمه بخشید.
امسلمه پشتیبان فاطمه زهرا(س)
پس از رحلت پیامبر(ص) پیچک آتش کینه و تفرقه در میان مسلمانان رشد کرد و گروهی برای رسیدن به حکومت، دین و ایمان خود را فراموش کردند. شعلههای این کینه، فاطمه(س) که پاره تن پیامبر(ص) بود را نیز در بر گرفت تا آنجا که او را از میراث پدرش نیز محروم کردند. در چنین شرایطی که بیشتر مسلمانان سر در گریبان ترس و نفاق فرو برده بودند، امسلمه یکّه و تنها، در برابر سردمداران حکومت برآشفت و خطاب به آنان گفت:
«آیا چنین رفتاری را نسبت به فاطمه روا میدارید؟ به خدا سوگند! فاطمه فرشتهای در میان انسانهاست. در خانه پیامبران پرورش یافته است و به دست ملائکه شیر خورده و به
وسیله بهترین مربی تربیت شده است. آیا میپندارید پیامبر(ص) او را از ارث محروم کرده است، اما به او نگفته است؟!! در حالی که خداوند پیامبر(ص) فرمود: «بستگان نزدیکت را انذار کن! ... فاطمه بهترین زنان است و همردیف دختر عمران است و همسر شیر ژیان علی مرتضی(ع) میباشد. نبوت با پدر او خاتمه یافت. به خدا سوگند پیامبر(ص) به او عشق و علاقه فراوان داشت ... وای بر شما اگر پیامبر(ص) چنین رفتاری را از شما نسبت به دخترش ببیند ...»
ـ برخورد امسلمه با عایشه
در همین راستا، هنگامی که عایشه خود را برای جنگ با علی(ع) آماده میکرد، به سبب آنکه عمل خویش را توجیه کند به نزد امسلمه آمد و او را به خونخواهی عثمان خواند. اما امسلمه، با بینش والایی که داشت، با سخنانی بسیار شیوا، جایگاه علی(ع) را یادآور شد و او را پند و اندرز داد. شیخمفید پیرامون برخورد امسلمه با عایشه چنین روایت میکند:
«هنگامی که عایشه آماده حرکت به سوی بصره میشد، در مکه به نزد امسلمه آمد و گفت: «ای دختر ابیامیه، تو بزرگترین مادر مسلمانان هستی و پیامبر(ص) در خانه تو بسیار به نماز میایستاد و وحی نیز در خانه تو بر پیامبر(ص) نازل میگشت. امسلمه گفت: ای دختر ابیبکر، تو به دیدار من آمدی در حالی که من دوست نداشتم و به چه سبب چنین سخنانی میگویی؟ عایشه پاسخ داد: پسرم و پسر برادرم گفتهاند که عثمان مظلومانه کشته شده است و در بصره یکصد هزار شمشیر آخته به سبب خونخواهی او به جنگ پرداختهاند، آیا به همراه من میآیی تا میان آنها صلح و آرامش برقرار کنیم؟
امسلمه گفت: آیا به خونخواهی عثمان پرداختهای؟ در حالی که خود به شدت با او مخالف بودی! یا اینکه برای مخالفت با علی بنابیطالب، چنین آماده شدهای؟ تو میان پیامبر(ص) و امت او همانند سدی هستی، پیامبر(ص) جایگاه تو را به خوبی میدانست و تو را از چنین اعمالی نهی کرد...»
امسلمه همراه با علی(ع)
مادرم میگفت: پیامبر(ص) و علی(ع) در خانه من نشسته بودند. پیامبر(ص) دستور داد پوست گوسفندی آوردند و سپس بر روی آن مطالبی نوشت. سپس آن را به من داد و گفت: «هر که پس از من با این نشانهها نزد تو آمد و این نوشته را خواست، آن را به او بده!»
پس از چندی پیامبر(ص) از دنیا رفت و ابوبکر زمام امور را در دست گرفت. مادرم ـ امسلمه ـ مرا به مسجد فرستاد و گفت: برو و ببین ابوبکر چه میکند. من نیز به مسجد رفتم. ابوبکر خطبهای خواند و سپس به خانه بازگشت. و من نیز ماجرا را برای مادرم باز گفتم. پس از چندی ابوبکر از دنیا رفت و عمر به جای او حکومت را در دست گرفت. من نیز به دستور مادرم همان کار را انجام دادم. پس از او نیز عثمان بر اریکه قدرت تکیه زد و من نیز همان کار را تکرار کردم. پس از عثمان، علی(ع) به سبب پافشاری مردم، حکومت را پذیرفت. مادرم مرا به مسجد فرستاد و گفت: ببین این مرد چه میکند. من نیز به مسجد رفتم. علی(ع) پس از آنکه خطبهاش پایان یافت، از منبر فرود آمد. هنگامی که در میان مردم، چشمش به من افتاد، مرا فرا خواند و گفت: «به مادرت بگو علی(ع) به دیدارت میآید. من نیز به مادرم سخن علی(ع) را گفتم. مادرم در پاسخ گفت: به خدا سوگند من میخواهم با او دیدار کنم. علی(ع) نزد مادرم آمد و فرمود: نامهای که پیامبر(ص) به تو سپرده است، به این نشانهها به من بده!» مادرم نیز برخواست و از داخل صندوقچهای کوچک نامهای را بیرون آورد و به علی(ع) داد و سپس به من گفت: «پسرم، همواره در رکاب علی(ع) باش. به خدا سوگند پس از پیامبر، رهبری جز او نمیبینم.»
امسلمه همراه با امام حسین(ع)
هنگامی که امام حسین(ع) به سوی عراق حرکت کرد، نامهها و وصیتهایی را نزد امسلمه باقی گذارد. پس از شهادت امام حسین(ع) امسلمه این نامهها و وصایا را به امام سجاد(ع) باز گرداند.
همچنین روزی امسلمه را گریان دیدند. از او پرسیدند که چرا چنین مضطرب و پریشانی؟ گفت: «در عالم رؤیا پیامبر(ص) را دیدم که بر سر و محاسنش پر از خاک بود. با ناراحتی گفتم: چه شده است ای رسول خدا؟! پیامبر پاسخ داد: هم اکنون حسین به شهادت رسید. به گفته ابنسعد، هنگامی که خبر شهادت امام حسین(ع) به امسلمه رسید، با ناراحتی گفت: مرگ بر قاتلان او و خدا خانههایشان را پر از آتش کند. سپس آنچنان گریه کرد که از هوش رفت، در حالی که میگفت: خداوند مردم عراق را لعنت کند.»
ـ امسلمه شاعری توانا
او اشعاری را در باره جشن ازدواج فاطمه(س) و علی(ع) سروده است که شوق وصفناپذیر او را نشان میدهد. همچنین هنگامی که در دوران کودکی حسین(ع) با او بازی میکند، اشعاری را برایش میسراید. برخی از اشعار او نیز پیرامون نهی عایشه از جنگ با علی(ع) است.
ـ غروب امسلمه
در تاریخ وفات این بانوی بزرگ اسلام، میان مورخین اختلاف است. برخی رحلت او را در سال 57 هجری ذکر کردهاند و برخی جریان رحلت او را از حوادث سال 61 هجری میشمارند.
منبع: پیام زن
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله