نویسنده: شهید مرتضى مطهرى
قرآن درباره بسیارى از مطالب بحث کرده و در این میان روى بعضى از مطالب زیاد تکیه کرده است و روى بعضى دیگر کمتر . از جمله مسائلى که در قرآن مورد بحث قرار گرفته خداى جهان و جهان است . باید ببینیم قرآن خدا را چگونه مى شناسد . آیا این شناسائى فیلسوفانه است یا عارفانه ؟ آیا به سبک سایر کتابهاى مذهبى نظیر تورات و انجیل است یا آنکه شکل مکاتب هندى را دارد ؟ و یا اساسا از یک شکل و شیوه مستقل در شناسائى خدا برخوردار است .
یکى دیگر از مسائل مطرح شده در قرآن , مسئله جهان است . باید بررسى کنیم که دید قرآن درباره جهان چگونه است ؟ آیا خلقت و جهان را عبث و بازیچه مى داند یا آن را بر حق مى داند ؟ آیا جریان عالم را بر اساس یک سلسله سنن و نوامیس مى داند یا آن را بى قاعده و گزاف مى شمارد آن طور که گویى هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست . از جمله مسائل کلى مطرح شده در قرآن مسئله انسان است . باید نظر قرآن را در مورد انسان تحلیل کرد . آیا قرآن درباره انسان با خوش بینى سخن مى گوید یا دید منفى و بدبینانه اى نسبت به او دارد ؟ آیا انسان را حقیر مى شمارد یا براى او کرامت و عزت قائل است ؟
مسئله دیگر مسئله جامعه انسانى است . آیا قرآن براى جامعه انسانى شخصیت و اصالت قائل است یا آنکه صرفا فرد را اصیل بحساب مىآورد ؟ آیا جامعه از دید قرآن حیات و موت و ترقى و انحطاط دارد یا آنکه همه این صفات تنها درباره افراد صادق است ؟ در همین زمینه مسئله تاریخ مطرح مى شود و اینکه نظر قرآن درباره تاریخ چیست ؟ نیروهاى محرک تاریخ از نظر قرآن کدامند و تأثیر فرد در تاریخ تا چه اندازه است ؟
مسائل بسیار زیاد دیگرى در قرآن مطرح است که در اینجا فهرست وار به چند تاى آن اشاره مى کنیم . از جمله این مسائل نظر قرآن درباره خودش است . و بعد مسئله پیغمبر در قرآن و اینکه قرآن پیامبر را چگونه معرفى مى کند یا او چگونه سخن مى گوید و . . . مسئله دیگر تعریف مؤمن در قرآن و صفات مؤمنین است و . . . قس علیهذا . هر کدام از این بحثهاى کلى البته شعبه ها و شاخه هایى دارند به عنوان مثال وقتى درباره انسان بحث مى کنیم طبعا در خصوص اخلاق نیز باید سخن بگوییم و یا وقتى از جامعه صحبت مى کنیم ناگزیر باید از روابط افراد و مسئله امر بمعروف و نهى از منکر , مسئله طبقات اجتماعى و . . . سخن بمیان بیاوریم .
قرآن خود را چگونه معرفى مى کند:
در تحلیل محتواى قرآن بهتر است کار را از اینجا شروع کنیم که ببینیم قرآن خودش درباره خودش چه نظرى دارد و خود را چگونه معرفى مى کند ؟ اولین نکته اى که قرآن درباره خود مى گوید اینست که این کلمات و عبارات , سخن خداست . قرآن تصریح مى کند که پیامبر انشاء کننده قرآن نیست بلکه آنچه توسط روح القدس یا جبرئیل باذن خدا بر او القاء شده است , بیان مى کند .
توضیح دیگرى که قرآن درباره خود مى دهد , معرفى رسالتش است که عبارت از هدایت ابناء بشر و راهنمایى آنها براى خروج از تاریکى ها بسوى نور است.
کتاب انزلناه علیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور . . . ( سوره ابراهیم آیه 1 )
بدون شک یکى از مصادیق این ظلمات , جهالتها و نادانیهاست و قرآن بشر را از این ظلمات به روشنائى علم مى برد . اما اگر ظلمتها تنها در نادانیها خلاصه مى شد , فلاسفه هم مى توانستند این مهم را بانجام برسانند , لکن ظلمتهاى دیگر وجود دارد بمراتب خطرناکتر از ظلمت نادانى که مبارزه با آن از عهده علم خارج است . از جمله این ظلمتها منفعت پرستى و خودخواهى و هوى پرستى و . . . است که ظلمتهایى فردى و اخلاقى بحساب مىآید و نیز ظلمتهاى اجتماعى نظیر ستم و تبعیض و . . . در عربى واژه ظلم که معادل فارسى آن همان ستم است , از ماده ظلمت اخذ شده که نشان دهنده نوعى تاریکى اجتماعى و معنوى است . مبارزه با این ظلمتها بر عهده قرآن و سایر کتابهاى آسمانى است . قرآن خطاب به موسى بن عمران مى گوید :
. . . ان اخرج قومک من الظلمات الى النور (سوره ابراهیم آیه 5 )
این تاریکى , همان تاریکى ستم فرعون و فرعونیان است و نور , نور آزادى و عدالت .
نکته اى که اهل تفسیر به آن توجه کرده اند اینست که قرآن همواره ظلمات را جمع مىآورد و همراه با[ ( الف]( و[ ( لام]( که افاده استغراق مى کند و شامل همه تاریکیها مى شود حال آنکه نور را مفرد ذکر مى کند و معناى آن اینست که راه راست یکى بیشتر نیست حال آنکه مسیر انحراف و گمراهى . متعدد است .
به این ترتیب قرآن هدف خود را مشخص مى کند : پاره کردن زنجیرهاى جهل و گمراهى و ستم و تباهى اخلاقى و اجتماعى و در یک کلمه نابود کردن ظلمتها و هدایت بسمت عدالت و خیر و روشنائى و نور .
درک معانى قرآن نیز ویژگیهایى دارد که باید به آن توجه داشت در یادگیرى بسیارى از کتابها , آنچه که براى خواننده حاصل مى شود یک سلسله اندیشه هاى تازه است که قبلا در ذهن او وجود نداشت . در اینجا تنها عقل و قوه تفکر خواننده است که به فعالیت مشغول مى شود . در مورد قرآن بدون شک باید آن را بقصد آموختن و تعلیم یافتن مورد مطالعه قرار داد . قرآن خود در این زمینه تصریح مى کند :
کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب ( سوره ص آیه 29 )
یک وظیفه قرآن یاد دادن و تعلیم کردن است . در این جهت مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن مى گوید .
اما بجز این زبان , قرآن زبان دیگرى نیز دارد که مخاطب آن عقل نیست بلکه دل است و این زبان دوم , احساس نام دارد . آنکه مى خواهد با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگیرد مى باید با این دو زبان هر دو آشنایى داشته باشد و هر دو را در کنار هم مورد استفاده قرار دهد . تفکیک این دو از هم مایه بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زیان خواهد بود .
آنچه را که ما دل مى نامیم عبارتست از احساسى بسیار عظیم و عمیق که در درون انسان وجود دارد که گاهى اسم آن را احساس هستى مى گذارند یعنى احساسى از ارتباط انسان با هستى مطلق . کسى که زبان دل را بداند و با آن انسان را مخاطب قرار دهد , او را از اعماق هستى و کنه وجودش بحرکت در مى آورد آن وقت دیگر تنها فکر و مغز انسان تحت تأثیر نیست بلکه سراسر وجودش تحت تأثیر قرار مى گیرد .
بعنوان نمونه اى از زبان احساس شاید بتوان موسیقى را مثال آورد . انواع مختلف موسیقى ها در یک جهت اشتراک دارند و آن سر و کار داشتن با احساسات آدمى است . موسیقى روح انسان را به هیجان مى آورد و او را در دنیاى خاصى از احساس فرو مى برد . البته نوع هیجانات و احساسات ایجاد شده بسته به نوع موسیقى تفاوت مى کند . ممکن است یک نوع موسیقى با حس دلاورى و سلحشورى سر و کار داشته باشد و با همین زبان با انسان گفتگو کند . دیده اید در میدانهاى جنگ مارش و سرود نظامى مى نوازند و گاهى تأثیر این سرودها و آهنگها آنقدر قوى است که سربازى را که از ترس دشمن از سنگر بیرون نمى آید وادار مى کند علیرغم حملات خصم , بى باکانه به پیش رود و با او به نبرد برخیزد . نوع دیگرى از موسیقى ممکن است با حس شهوت رانى سر و کار داشته باشد و انسان را به سستى و خود را رها نمودن و تسلیم پلیدیها شدن دعوت نماید . دیده شده که تأثیر موسیقى در این جهت بسیار زیاد است و شاید هیچ چیز دیگرى نمى تواند تا این اندازه در از بین بردن دیوارهاى عفت و اخلاق مؤثر واقع شود . در مورد سایر غرایز و احساسات نیز آنگاه که با زبان این احساسات سخن گفته مى شود , حالا چه بوسیله موسیقى و چه به هر وسیله دیگر , مى توان آنها را تحت کنترل و نظارت در آورد .
یکى از متعالی ترین غرایز و احساسات هر انسان , حس مذهبى و فطرت خداجویى اوست . و سر و کار قرآن با این حس شریف و برتر است.
قرآن خود توصیه مى کند که او را با آهنگ لطیف و زیبا بخوانند . با همین نواى آسمانى است که قرآن با فطرت الهى انسان سخن مى گوید و آنرا تسخیر مى کند قرآن در توصیف خود , براى خود دو زبان قائل مى شود . گاهى خود را کتاب تفکر و منطق و استدلال معرفى مى کند و گاهى کتاب احساس و عشق . و بعبارت
اما همام با این جواب راضى نمى شود و توضیح بیشترى مى خواهد , از نحوه زیستن و طرز عبادت و گذران روزها و شبها و نحوه معاشرتهایشان و . . . سؤال مى کند . آنگاه حضرت على ( علیه السلام ) به توصیف صفات مؤمن مى پردازند و حدود 130 خط از خطوط چهره متقین را ترسیم مى کنند و از جمله مى فرمایند :
لولا الاجال التى کتب الله لهم لم تستقر ارواحهم فى ابدانهم طرفة عین .
اگر اجل الهى نبود براى یک چشم برهم زدن روح اینان در بدنشان قرار نمى گرفت . این همان حالتى است که اینشتین به آن اشاره مى کند و مى گوید انسان مذهبى وجود خود را یک نوع زندان محصور مى پندارد چنانکه مى خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستى را یکباره بعنوان یک واحد دریابد . در کلمات حضرت امیر (علیه السلام) این حقیقت پررنگتر و شدیدتر و جامعتر بیان شده است , از دید حضرت , مؤمن , گوئى تمام هستى را در بدن مادى خود جمع کرده و از همین روست که ناگهان قالب را رها مى کند و روحش را آزاد مى سازد . در داستان همام این نکته را هم نوشته اندک وقتى سخن حضرت به پایان رسید , فریادى از همام برآمد و قالب تهى کرد .
در زمینه حس معنوى انسانها , اقبال نیز سخن جالبى دارد , او مى گوید : در این گفته هیچ سر و معمایى وجود ندارد که نیایش بعنوان وسیله اشراقى نفسانى , عملى حیاتى و متعارفى است که بوسیله آن جزیره کوچک شخصیت ما وضع خود را در کل بزرگترى از حیات اکتشافات مى کند . جمله اى نیز در همین زمینه از ویلیام جیمز وجود دارد : انگیزش نیایش نتیجه ضرورى این امر است که در عین حال که درونى ترین قسمت از خودهاى اختیارى و عملى هر کس , خودى از نوع اجتماعى است با وجود این مصائب کامل خویش را تنها در جهان اندیشه مى تواند پیدا کند . اغلب مردم , خواه بصورت پیوسته و خواه تصادفى در دل خود به آن رجوع مى کنند .
حقیرترین فرد بر روى زمین با این توجه عالى , خود را واقعى و باارزش احساس مى کند . احتمال دارد که مردمان از لحاظ درجه تأثیرپذیرى با یکدیگر اختلاف داشته باشند , براى بعضى از مردم بیش از بعضى دیگر این توجه , اساسى ترین قسمت خود آگاهى را تشکیل مى دهد . آنانکه بیشتر چنین هستند محتملا دینى ترین مردمانند . ولى من اطمینان دارم که حتى آن کسانى که مى گویند به کلى فاقد آنند خود را فریب مى دهند و حقیقتا تا حدى دین دارند. دیگر قرآن تنها غذاى عقل و اندیشه نیست غذاى روح هم هست .
قرآن بر موسیقى خاص خودش تأکید زیادى دارد . موسیقى اى که اثرش از هر موسیقى دیگر در برانگیختن احساسات عمیق و متعالى انسان بیشتر است . قرآن خود به مؤمنین دستور مى دهد تا مقدارى از شب را به تلاوت قرآن مشغول باشند و در نمازهاى خود در همان حالى که به خدا متوجه اند , قرآن بخوانند . در خطاب به پیامبر مى گوید : یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا نصفه او . . . ( سوره مزمل آیه 21 )
شبها را بپا خیز براى عبادت و اندکى را به خواب . بپا خیز و به راز و نیاز با خداى خویش بپرداز . و در حالى که به عبادت ایستاده اى قرآن را ترتیل کن . ترتیل یعنى قرائت قرآن نه آنقدر تند که کلمات مفهوم نشوند و نه آنقدر جدا از هم که رابطه ها از بین برود . مى گوید قرآن را با تأنى و در حالى که به محتواى آیات توجه دارى بخوان . و باز در آیات بعدى همان سوره مى گوید آنگاه که براى کارهاى روزانه نظیر تجارت و جهاد در راه خدا بخواب بیشترى احتیاج دارید , در هر حال خلوت عبادت را فراموش نکنید .
در میان مسلمانان یگانه چیزى که مایه نشاط و کسب قدرت روحى و پیدا کردن خلوص و صفاى باطن بوده , همان موسیقى قرآن بود . نداى آسمانى قرآن در اندک مدتى از مردم وحشى شبه جزیره عربستان , مؤمنانى ثابت قدم بوجود آورد که توانستند با بزرگترین قدرتهاى زمانه درافتند و آنها را از پا درآورند . مسلمانان قرآن را نه فقط بعنوان یک کتاب درس و تعلیم که همچون یک غذاى روح و مایه کسب نیرو و ازدیاد ایمان مى نگریستند . شبها با خلوص قرآن مى خواندند. و با خداى خود راز و نیاز مى کردند و روزها چون شیر غران به دشمن حمله مى بردند . قرآن خود چنین انتظارى از ایمان آوردگان داشت . در آیه اى خطاب به پیامبر مى فرماید :
و لا تطع الکافرین و جاهدهم به جهادا کبیرا
به حرف کفار گوش نده و تسلیم پیشنهادهایشان مشو . در مقابلشان بایست و با سلاح قرآن به جهاد با آنها برخیز و مطمئن باش که فاتح خواهى بود . داستان زندگى پیامبر , خود بیانگر درستى این قول است . او تنها و بى هیچ پشتیبان در حالى که تنها قرآن را در دست دارد قیام مى کند اما همین قرآن براى او همه چیز مى شود . برایش سرباز تهیه مى کند , سلاح فراهم مىآورد , نیرو تدارک مى بیند و بالاخره دشمن را در برابرش خاشع و خاضع مى گرداند . افراد دشمن را به سوى او مى کشاند و آنها را به تسلیم در برابر رسول خدا وادار مى سازد و به این ترتیب وعده راستین الهى را تحقق مى بخشد .
وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى نامد , منظورش آن دلى است که مى خواهد با آیات خود آن را صیقل بدهد و تصفیه کند و به هیجان بیاورد . این زبان غیر از زبان موسیقى است که احیانا احساسات شهوانى انسان را تغذیه مى کند و نیز غیر از زبان مارشهاى نظامى و سرودهاى رزمى است که در ارتشها مى نوازند و حس سلحشورى را تقویت مى کنند . این همان زبانیست که از اعراب بدوى مجاهدینى مى سازد که در حقشان گفته اند : حملوا بصائرهم على اسیافهم آنانکه شناختهایشان را , بینایى هایشان را , افکار روشن خودشان و دریافتهاى الهى و معنویشان را بر شمشیرهایشان گذاشته بودند و شمشیرهایشان را در راه این ایده ها و افکار بکار مى انداختند . براى آنان مسائل فردى و منافع شخصى در کار نبود . با آنکه معصوم نبودند و خطا نیز از ایشان سرمى زد , اما مصداق بارز , | قائم اللیل و صائم النهار | بحساب مى آمدند . در همه لحظات با عمق هستى در ارتباط بودند , شبهایشان به عبادت مى گذشت و روزهایشان به جهاد .
قرآن بر روى این خاصیت خودش که کتاب دل و روح است , کتابى است که جانها را به هیجان مىآورد و اشکها را جارى مى سازد و دلها را مى لرزاند , خیلى تأکید دارد و آن را حتى براى اهل کتاب نیز صادق مى داند :
الذین اتیناهم الکتاب من قبله هم به یؤمنون و اذا یتلى علیهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا . . .( سوره قصص آیه 53 )
گروهى را توصیف مى کند که چون قرآن بر ایشان مى خوانند به حالت خضوع و خشوع در مىآیند و مى گویند ایمان آوردیم به آنچه در این کتاب است که همه آن حق است , این را مى گویند و دائم بر خضوعشان افزوده مى شود .
در آیه دیگرى تاکید مى کند که از اهل کتاب , مسیحیان و نصارا به مسلمانان نزدیکترند تا یهود و مشرکین و بعد گروهى از نصارا را که با شنیدن قرآن ایمان مى آورند این طور توصیف مى کند :
و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق یقولون ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین ( سوره مائده آیه 83 )
و چون آیاتى را که به رسول فرستاده شده بشنوند اشک از دیده هاى آنها جارى مى شود , مى گویند پروردگارا ایمان آوردیم , ما را از جمله گواهان صادق پیامبرت در نظر گیر .
و در جاى دیگر که اساسا از مؤمنین سخن مى گوید , آنها را چنین معرفى مى کند :
الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر الله ( سوره زمر آیه 23 )
خدا بهترین سخنها را فرود آورده . سخنى که سراسرش یکدست و مشابه است . در عین حال تنها بشارت نیست , اندرز هم هست . مردمان خداپرست خدا ترس وقتى کلمات خدا را مى شنوند بدنشان به لرزه در مى آید و خوف بر آنها عارض مى شود . آنگاه حالتشان مبدل به حالت تذکر و محبت و آرامش مى شود .
در این آیات و در بسیارى آیات دیگر قرآن نشان مى دهد که صرفا کتابى علمى و تحلیلى نیست بلکه در همان زمان که از استدلال منطقى استفاده مى کند , با احساس و ذوق و لطایف روح بشر نیز سخن مى گوید و جان او را تحت تأثیر قرار مى دهد .
ان هو الا ذکر للعالمین و لتعلمن نبأه بعد حین ( سوره ص آیه 87 )
این قرآن نیست مگر مایه بیدارى همه جهانیان و خبرش را بعد خواهید شنید
پس آیا این کتاب براى همه جهانیان است یا صرفا براى مؤمنین ؟ باز در آیه دیگر پروردگار سبحان خطاب به پیامبر مى گوید : و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین ( سوره انبیاء آیه 107 )
ما تو را نفرستادیم مگر آنکه رحمتى هستى براى همه عالمیان . توضیح مفصل این مطلب آنجا که مبحث تاریخ در قرآن طرح بشود , ارائه خواهد شد . اما در اینجا با جمال باید گفت در آیاتى که خطاب قرآن به همه مردم عالم است , در واقع مى خواهد بگوید قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد .
هر کس به سمت قرآن بیاید نجات پیدا مى کند , و اما در آیاتى که از کتاب هدایت بودن براى مؤمنین و متقین نام مى برد , مى خواهد این نکته را روشن کند که در نهایت چه کسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروههایى از آن دورى خواهند گزید . قرآن از قوم خاص و قبیله معینى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود یاد نمى کند . نمى گوید قرآن در تیول این یا آن قوم قرار دارد . قرآن برخلاف سایر مکاتب انگشت روى منافع یک طبقه خاص نمى گذارد . نمى گوید مثلا صرفا براى تأمین منافع فلان طبقه آمده است . مثلا نمى گوید تنها و تنها هدفش حمایت از طبقه کارگران است یا پشتیبانى از طبقه کشاورزان . قرآن در مورد خودش تأکید مى کند که کتابى است براى برقرارى عدالت . درباره پیامبران مى گوید : و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط . ( سوره حدید آیه 25 )
قرآن قسط و عدالت را براى کل جامعه انسانى مى خواهد نه فقط براى این طبقه یا آن قوم و قبیله . قرآن براى جلب انسانها به سمت خود , برخلاف بعضى مکتبها مثل نازیسم , بر روى تعصبات آنها انگشت نمى گذارد . همچنین برخلاف برخى دیگر از مکتبها مثل مارکسیسم , بر روى منفعت طلبى و نفع پرستى انسانها تکیه نمى - کند و آنها را از راه منافعشان به حرکت در نمى آورد قرآن همانطور که براى وجدان عقلى انسان اصالت قائل است , براى او یک اصالت وجدانى و فطرى نیز قائل است و بر اساس همان فطرت حق جویى و عدالت طلبى است که انسانها را به سیر و حرکت وامى دارد . و از اینرو پیامش منحصر به طبقه کارگر یا کشاورز یا محروم و مستضعف نمى شود . قرآن به ظالم و مظلوم , هر دو خطاب مى کند که به راه حق بیایند . موسى , هم به بنى اسرائیل و هم به فرعون پیام خدا را ابلاغ مى کند و از آنها مى خواهد که به پروردگار ایمان بیاورند و در راه او حرکت کنند , حضرت محمد رسالت و دعوت خود را هم به سران قریش و هم به ابوذر و عمار عرضه مى کند . قرآن نمونه هاى متعددى از برانگیختن فرد علیه خودش و بازگشت از مسیر گمراهى و تباهى ( توبه ) ذکر مى کند . البته قرآن خود به این نکته توجه دارد که بازگشت آنها که در رفاه و تنعم بسر مى برند به مراتب دشوارتر از بازگشت محرومان و ستمدیدگان است .
گروه دوم باقتضاى طبع در راه عدالت حرکت مى کنند , اما گروه اول باید از منافع شخصى و گروهى خود صرفنظر کنند و پا روى امیال و خواستهاى خود بگذارند .
قرآن مى گوید گروندگان به او آنها هستند که روحشان پاک و تصفیه شده است . و این گروندگان صرفا بر اساس حقیقت جویى و عدالت طلبى که فطرى هر انسانى است , به قرآن گرایش پیدا کرده اند نه به اقتضاى منافع و تمایلات مادى و جاذبه هاى دنیوى .
منبع: آشنایى با قرآن
یکى دیگر از مسائل مطرح شده در قرآن , مسئله جهان است . باید بررسى کنیم که دید قرآن درباره جهان چگونه است ؟ آیا خلقت و جهان را عبث و بازیچه مى داند یا آن را بر حق مى داند ؟ آیا جریان عالم را بر اساس یک سلسله سنن و نوامیس مى داند یا آن را بى قاعده و گزاف مى شمارد آن طور که گویى هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست . از جمله مسائل کلى مطرح شده در قرآن مسئله انسان است . باید نظر قرآن را در مورد انسان تحلیل کرد . آیا قرآن درباره انسان با خوش بینى سخن مى گوید یا دید منفى و بدبینانه اى نسبت به او دارد ؟ آیا انسان را حقیر مى شمارد یا براى او کرامت و عزت قائل است ؟
مسئله دیگر مسئله جامعه انسانى است . آیا قرآن براى جامعه انسانى شخصیت و اصالت قائل است یا آنکه صرفا فرد را اصیل بحساب مىآورد ؟ آیا جامعه از دید قرآن حیات و موت و ترقى و انحطاط دارد یا آنکه همه این صفات تنها درباره افراد صادق است ؟ در همین زمینه مسئله تاریخ مطرح مى شود و اینکه نظر قرآن درباره تاریخ چیست ؟ نیروهاى محرک تاریخ از نظر قرآن کدامند و تأثیر فرد در تاریخ تا چه اندازه است ؟
مسائل بسیار زیاد دیگرى در قرآن مطرح است که در اینجا فهرست وار به چند تاى آن اشاره مى کنیم . از جمله این مسائل نظر قرآن درباره خودش است . و بعد مسئله پیغمبر در قرآن و اینکه قرآن پیامبر را چگونه معرفى مى کند یا او چگونه سخن مى گوید و . . . مسئله دیگر تعریف مؤمن در قرآن و صفات مؤمنین است و . . . قس علیهذا . هر کدام از این بحثهاى کلى البته شعبه ها و شاخه هایى دارند به عنوان مثال وقتى درباره انسان بحث مى کنیم طبعا در خصوص اخلاق نیز باید سخن بگوییم و یا وقتى از جامعه صحبت مى کنیم ناگزیر باید از روابط افراد و مسئله امر بمعروف و نهى از منکر , مسئله طبقات اجتماعى و . . . سخن بمیان بیاوریم .
قرآن خود را چگونه معرفى مى کند:
در تحلیل محتواى قرآن بهتر است کار را از اینجا شروع کنیم که ببینیم قرآن خودش درباره خودش چه نظرى دارد و خود را چگونه معرفى مى کند ؟ اولین نکته اى که قرآن درباره خود مى گوید اینست که این کلمات و عبارات , سخن خداست . قرآن تصریح مى کند که پیامبر انشاء کننده قرآن نیست بلکه آنچه توسط روح القدس یا جبرئیل باذن خدا بر او القاء شده است , بیان مى کند .
توضیح دیگرى که قرآن درباره خود مى دهد , معرفى رسالتش است که عبارت از هدایت ابناء بشر و راهنمایى آنها براى خروج از تاریکى ها بسوى نور است.
کتاب انزلناه علیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور . . . ( سوره ابراهیم آیه 1 )
بدون شک یکى از مصادیق این ظلمات , جهالتها و نادانیهاست و قرآن بشر را از این ظلمات به روشنائى علم مى برد . اما اگر ظلمتها تنها در نادانیها خلاصه مى شد , فلاسفه هم مى توانستند این مهم را بانجام برسانند , لکن ظلمتهاى دیگر وجود دارد بمراتب خطرناکتر از ظلمت نادانى که مبارزه با آن از عهده علم خارج است . از جمله این ظلمتها منفعت پرستى و خودخواهى و هوى پرستى و . . . است که ظلمتهایى فردى و اخلاقى بحساب مىآید و نیز ظلمتهاى اجتماعى نظیر ستم و تبعیض و . . . در عربى واژه ظلم که معادل فارسى آن همان ستم است , از ماده ظلمت اخذ شده که نشان دهنده نوعى تاریکى اجتماعى و معنوى است . مبارزه با این ظلمتها بر عهده قرآن و سایر کتابهاى آسمانى است . قرآن خطاب به موسى بن عمران مى گوید :
. . . ان اخرج قومک من الظلمات الى النور (سوره ابراهیم آیه 5 )
این تاریکى , همان تاریکى ستم فرعون و فرعونیان است و نور , نور آزادى و عدالت .
نکته اى که اهل تفسیر به آن توجه کرده اند اینست که قرآن همواره ظلمات را جمع مىآورد و همراه با[ ( الف]( و[ ( لام]( که افاده استغراق مى کند و شامل همه تاریکیها مى شود حال آنکه نور را مفرد ذکر مى کند و معناى آن اینست که راه راست یکى بیشتر نیست حال آنکه مسیر انحراف و گمراهى . متعدد است .
به این ترتیب قرآن هدف خود را مشخص مى کند : پاره کردن زنجیرهاى جهل و گمراهى و ستم و تباهى اخلاقى و اجتماعى و در یک کلمه نابود کردن ظلمتها و هدایت بسمت عدالت و خیر و روشنائى و نور .
آشنایى با زبان قرآن
درک معانى قرآن نیز ویژگیهایى دارد که باید به آن توجه داشت در یادگیرى بسیارى از کتابها , آنچه که براى خواننده حاصل مى شود یک سلسله اندیشه هاى تازه است که قبلا در ذهن او وجود نداشت . در اینجا تنها عقل و قوه تفکر خواننده است که به فعالیت مشغول مى شود . در مورد قرآن بدون شک باید آن را بقصد آموختن و تعلیم یافتن مورد مطالعه قرار داد . قرآن خود در این زمینه تصریح مى کند :
کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب ( سوره ص آیه 29 )
یک وظیفه قرآن یاد دادن و تعلیم کردن است . در این جهت مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن مى گوید .
اما بجز این زبان , قرآن زبان دیگرى نیز دارد که مخاطب آن عقل نیست بلکه دل است و این زبان دوم , احساس نام دارد . آنکه مى خواهد با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگیرد مى باید با این دو زبان هر دو آشنایى داشته باشد و هر دو را در کنار هم مورد استفاده قرار دهد . تفکیک این دو از هم مایه بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زیان خواهد بود .
آنچه را که ما دل مى نامیم عبارتست از احساسى بسیار عظیم و عمیق که در درون انسان وجود دارد که گاهى اسم آن را احساس هستى مى گذارند یعنى احساسى از ارتباط انسان با هستى مطلق . کسى که زبان دل را بداند و با آن انسان را مخاطب قرار دهد , او را از اعماق هستى و کنه وجودش بحرکت در مى آورد آن وقت دیگر تنها فکر و مغز انسان تحت تأثیر نیست بلکه سراسر وجودش تحت تأثیر قرار مى گیرد .
بعنوان نمونه اى از زبان احساس شاید بتوان موسیقى را مثال آورد . انواع مختلف موسیقى ها در یک جهت اشتراک دارند و آن سر و کار داشتن با احساسات آدمى است . موسیقى روح انسان را به هیجان مى آورد و او را در دنیاى خاصى از احساس فرو مى برد . البته نوع هیجانات و احساسات ایجاد شده بسته به نوع موسیقى تفاوت مى کند . ممکن است یک نوع موسیقى با حس دلاورى و سلحشورى سر و کار داشته باشد و با همین زبان با انسان گفتگو کند . دیده اید در میدانهاى جنگ مارش و سرود نظامى مى نوازند و گاهى تأثیر این سرودها و آهنگها آنقدر قوى است که سربازى را که از ترس دشمن از سنگر بیرون نمى آید وادار مى کند علیرغم حملات خصم , بى باکانه به پیش رود و با او به نبرد برخیزد . نوع دیگرى از موسیقى ممکن است با حس شهوت رانى سر و کار داشته باشد و انسان را به سستى و خود را رها نمودن و تسلیم پلیدیها شدن دعوت نماید . دیده شده که تأثیر موسیقى در این جهت بسیار زیاد است و شاید هیچ چیز دیگرى نمى تواند تا این اندازه در از بین بردن دیوارهاى عفت و اخلاق مؤثر واقع شود . در مورد سایر غرایز و احساسات نیز آنگاه که با زبان این احساسات سخن گفته مى شود , حالا چه بوسیله موسیقى و چه به هر وسیله دیگر , مى توان آنها را تحت کنترل و نظارت در آورد .
یکى از متعالی ترین غرایز و احساسات هر انسان , حس مذهبى و فطرت خداجویى اوست . و سر و کار قرآن با این حس شریف و برتر است.
قرآن خود توصیه مى کند که او را با آهنگ لطیف و زیبا بخوانند . با همین نواى آسمانى است که قرآن با فطرت الهى انسان سخن مى گوید و آنرا تسخیر مى کند قرآن در توصیف خود , براى خود دو زبان قائل مى شود . گاهى خود را کتاب تفکر و منطق و استدلال معرفى مى کند و گاهى کتاب احساس و عشق . و بعبارت
اما همام با این جواب راضى نمى شود و توضیح بیشترى مى خواهد , از نحوه زیستن و طرز عبادت و گذران روزها و شبها و نحوه معاشرتهایشان و . . . سؤال مى کند . آنگاه حضرت على ( علیه السلام ) به توصیف صفات مؤمن مى پردازند و حدود 130 خط از خطوط چهره متقین را ترسیم مى کنند و از جمله مى فرمایند :
لولا الاجال التى کتب الله لهم لم تستقر ارواحهم فى ابدانهم طرفة عین .
اگر اجل الهى نبود براى یک چشم برهم زدن روح اینان در بدنشان قرار نمى گرفت . این همان حالتى است که اینشتین به آن اشاره مى کند و مى گوید انسان مذهبى وجود خود را یک نوع زندان محصور مى پندارد چنانکه مى خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستى را یکباره بعنوان یک واحد دریابد . در کلمات حضرت امیر (علیه السلام) این حقیقت پررنگتر و شدیدتر و جامعتر بیان شده است , از دید حضرت , مؤمن , گوئى تمام هستى را در بدن مادى خود جمع کرده و از همین روست که ناگهان قالب را رها مى کند و روحش را آزاد مى سازد . در داستان همام این نکته را هم نوشته اندک وقتى سخن حضرت به پایان رسید , فریادى از همام برآمد و قالب تهى کرد .
در زمینه حس معنوى انسانها , اقبال نیز سخن جالبى دارد , او مى گوید : در این گفته هیچ سر و معمایى وجود ندارد که نیایش بعنوان وسیله اشراقى نفسانى , عملى حیاتى و متعارفى است که بوسیله آن جزیره کوچک شخصیت ما وضع خود را در کل بزرگترى از حیات اکتشافات مى کند . جمله اى نیز در همین زمینه از ویلیام جیمز وجود دارد : انگیزش نیایش نتیجه ضرورى این امر است که در عین حال که درونى ترین قسمت از خودهاى اختیارى و عملى هر کس , خودى از نوع اجتماعى است با وجود این مصائب کامل خویش را تنها در جهان اندیشه مى تواند پیدا کند . اغلب مردم , خواه بصورت پیوسته و خواه تصادفى در دل خود به آن رجوع مى کنند .
حقیرترین فرد بر روى زمین با این توجه عالى , خود را واقعى و باارزش احساس مى کند . احتمال دارد که مردمان از لحاظ درجه تأثیرپذیرى با یکدیگر اختلاف داشته باشند , براى بعضى از مردم بیش از بعضى دیگر این توجه , اساسى ترین قسمت خود آگاهى را تشکیل مى دهد . آنانکه بیشتر چنین هستند محتملا دینى ترین مردمانند . ولى من اطمینان دارم که حتى آن کسانى که مى گویند به کلى فاقد آنند خود را فریب مى دهند و حقیقتا تا حدى دین دارند. دیگر قرآن تنها غذاى عقل و اندیشه نیست غذاى روح هم هست .
قرآن بر موسیقى خاص خودش تأکید زیادى دارد . موسیقى اى که اثرش از هر موسیقى دیگر در برانگیختن احساسات عمیق و متعالى انسان بیشتر است . قرآن خود به مؤمنین دستور مى دهد تا مقدارى از شب را به تلاوت قرآن مشغول باشند و در نمازهاى خود در همان حالى که به خدا متوجه اند , قرآن بخوانند . در خطاب به پیامبر مى گوید : یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا نصفه او . . . ( سوره مزمل آیه 21 )
شبها را بپا خیز براى عبادت و اندکى را به خواب . بپا خیز و به راز و نیاز با خداى خویش بپرداز . و در حالى که به عبادت ایستاده اى قرآن را ترتیل کن . ترتیل یعنى قرائت قرآن نه آنقدر تند که کلمات مفهوم نشوند و نه آنقدر جدا از هم که رابطه ها از بین برود . مى گوید قرآن را با تأنى و در حالى که به محتواى آیات توجه دارى بخوان . و باز در آیات بعدى همان سوره مى گوید آنگاه که براى کارهاى روزانه نظیر تجارت و جهاد در راه خدا بخواب بیشترى احتیاج دارید , در هر حال خلوت عبادت را فراموش نکنید .
در میان مسلمانان یگانه چیزى که مایه نشاط و کسب قدرت روحى و پیدا کردن خلوص و صفاى باطن بوده , همان موسیقى قرآن بود . نداى آسمانى قرآن در اندک مدتى از مردم وحشى شبه جزیره عربستان , مؤمنانى ثابت قدم بوجود آورد که توانستند با بزرگترین قدرتهاى زمانه درافتند و آنها را از پا درآورند . مسلمانان قرآن را نه فقط بعنوان یک کتاب درس و تعلیم که همچون یک غذاى روح و مایه کسب نیرو و ازدیاد ایمان مى نگریستند . شبها با خلوص قرآن مى خواندند. و با خداى خود راز و نیاز مى کردند و روزها چون شیر غران به دشمن حمله مى بردند . قرآن خود چنین انتظارى از ایمان آوردگان داشت . در آیه اى خطاب به پیامبر مى فرماید :
و لا تطع الکافرین و جاهدهم به جهادا کبیرا
به حرف کفار گوش نده و تسلیم پیشنهادهایشان مشو . در مقابلشان بایست و با سلاح قرآن به جهاد با آنها برخیز و مطمئن باش که فاتح خواهى بود . داستان زندگى پیامبر , خود بیانگر درستى این قول است . او تنها و بى هیچ پشتیبان در حالى که تنها قرآن را در دست دارد قیام مى کند اما همین قرآن براى او همه چیز مى شود . برایش سرباز تهیه مى کند , سلاح فراهم مىآورد , نیرو تدارک مى بیند و بالاخره دشمن را در برابرش خاشع و خاضع مى گرداند . افراد دشمن را به سوى او مى کشاند و آنها را به تسلیم در برابر رسول خدا وادار مى سازد و به این ترتیب وعده راستین الهى را تحقق مى بخشد .
وقتى قرآن زبان خود را زبان دل مى نامد , منظورش آن دلى است که مى خواهد با آیات خود آن را صیقل بدهد و تصفیه کند و به هیجان بیاورد . این زبان غیر از زبان موسیقى است که احیانا احساسات شهوانى انسان را تغذیه مى کند و نیز غیر از زبان مارشهاى نظامى و سرودهاى رزمى است که در ارتشها مى نوازند و حس سلحشورى را تقویت مى کنند . این همان زبانیست که از اعراب بدوى مجاهدینى مى سازد که در حقشان گفته اند : حملوا بصائرهم على اسیافهم آنانکه شناختهایشان را , بینایى هایشان را , افکار روشن خودشان و دریافتهاى الهى و معنویشان را بر شمشیرهایشان گذاشته بودند و شمشیرهایشان را در راه این ایده ها و افکار بکار مى انداختند . براى آنان مسائل فردى و منافع شخصى در کار نبود . با آنکه معصوم نبودند و خطا نیز از ایشان سرمى زد , اما مصداق بارز , | قائم اللیل و صائم النهار | بحساب مى آمدند . در همه لحظات با عمق هستى در ارتباط بودند , شبهایشان به عبادت مى گذشت و روزهایشان به جهاد .
قرآن بر روى این خاصیت خودش که کتاب دل و روح است , کتابى است که جانها را به هیجان مىآورد و اشکها را جارى مى سازد و دلها را مى لرزاند , خیلى تأکید دارد و آن را حتى براى اهل کتاب نیز صادق مى داند :
الذین اتیناهم الکتاب من قبله هم به یؤمنون و اذا یتلى علیهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا . . .( سوره قصص آیه 53 )
گروهى را توصیف مى کند که چون قرآن بر ایشان مى خوانند به حالت خضوع و خشوع در مىآیند و مى گویند ایمان آوردیم به آنچه در این کتاب است که همه آن حق است , این را مى گویند و دائم بر خضوعشان افزوده مى شود .
در آیه دیگرى تاکید مى کند که از اهل کتاب , مسیحیان و نصارا به مسلمانان نزدیکترند تا یهود و مشرکین و بعد گروهى از نصارا را که با شنیدن قرآن ایمان مى آورند این طور توصیف مى کند :
و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق یقولون ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین ( سوره مائده آیه 83 )
و چون آیاتى را که به رسول فرستاده شده بشنوند اشک از دیده هاى آنها جارى مى شود , مى گویند پروردگارا ایمان آوردیم , ما را از جمله گواهان صادق پیامبرت در نظر گیر .
و در جاى دیگر که اساسا از مؤمنین سخن مى گوید , آنها را چنین معرفى مى کند :
الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر الله ( سوره زمر آیه 23 )
خدا بهترین سخنها را فرود آورده . سخنى که سراسرش یکدست و مشابه است . در عین حال تنها بشارت نیست , اندرز هم هست . مردمان خداپرست خدا ترس وقتى کلمات خدا را مى شنوند بدنشان به لرزه در مى آید و خوف بر آنها عارض مى شود . آنگاه حالتشان مبدل به حالت تذکر و محبت و آرامش مى شود .
در این آیات و در بسیارى آیات دیگر قرآن نشان مى دهد که صرفا کتابى علمى و تحلیلى نیست بلکه در همان زمان که از استدلال منطقى استفاده مى کند , با احساس و ذوق و لطایف روح بشر نیز سخن مى گوید و جان او را تحت تأثیر قرار مى دهد .
مخاطبهاى قرآن
ان هو الا ذکر للعالمین و لتعلمن نبأه بعد حین ( سوره ص آیه 87 )
این قرآن نیست مگر مایه بیدارى همه جهانیان و خبرش را بعد خواهید شنید
پس آیا این کتاب براى همه جهانیان است یا صرفا براى مؤمنین ؟ باز در آیه دیگر پروردگار سبحان خطاب به پیامبر مى گوید : و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین ( سوره انبیاء آیه 107 )
ما تو را نفرستادیم مگر آنکه رحمتى هستى براى همه عالمیان . توضیح مفصل این مطلب آنجا که مبحث تاریخ در قرآن طرح بشود , ارائه خواهد شد . اما در اینجا با جمال باید گفت در آیاتى که خطاب قرآن به همه مردم عالم است , در واقع مى خواهد بگوید قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد .
هر کس به سمت قرآن بیاید نجات پیدا مى کند , و اما در آیاتى که از کتاب هدایت بودن براى مؤمنین و متقین نام مى برد , مى خواهد این نکته را روشن کند که در نهایت چه کسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروههایى از آن دورى خواهند گزید . قرآن از قوم خاص و قبیله معینى به عنوان علاقمندان و ارادتمندان خود یاد نمى کند . نمى گوید قرآن در تیول این یا آن قوم قرار دارد . قرآن برخلاف سایر مکاتب انگشت روى منافع یک طبقه خاص نمى گذارد . نمى گوید مثلا صرفا براى تأمین منافع فلان طبقه آمده است . مثلا نمى گوید تنها و تنها هدفش حمایت از طبقه کارگران است یا پشتیبانى از طبقه کشاورزان . قرآن در مورد خودش تأکید مى کند که کتابى است براى برقرارى عدالت . درباره پیامبران مى گوید : و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط . ( سوره حدید آیه 25 )
قرآن قسط و عدالت را براى کل جامعه انسانى مى خواهد نه فقط براى این طبقه یا آن قوم و قبیله . قرآن براى جلب انسانها به سمت خود , برخلاف بعضى مکتبها مثل نازیسم , بر روى تعصبات آنها انگشت نمى گذارد . همچنین برخلاف برخى دیگر از مکتبها مثل مارکسیسم , بر روى منفعت طلبى و نفع پرستى انسانها تکیه نمى - کند و آنها را از راه منافعشان به حرکت در نمى آورد قرآن همانطور که براى وجدان عقلى انسان اصالت قائل است , براى او یک اصالت وجدانى و فطرى نیز قائل است و بر اساس همان فطرت حق جویى و عدالت طلبى است که انسانها را به سیر و حرکت وامى دارد . و از اینرو پیامش منحصر به طبقه کارگر یا کشاورز یا محروم و مستضعف نمى شود . قرآن به ظالم و مظلوم , هر دو خطاب مى کند که به راه حق بیایند . موسى , هم به بنى اسرائیل و هم به فرعون پیام خدا را ابلاغ مى کند و از آنها مى خواهد که به پروردگار ایمان بیاورند و در راه او حرکت کنند , حضرت محمد رسالت و دعوت خود را هم به سران قریش و هم به ابوذر و عمار عرضه مى کند . قرآن نمونه هاى متعددى از برانگیختن فرد علیه خودش و بازگشت از مسیر گمراهى و تباهى ( توبه ) ذکر مى کند . البته قرآن خود به این نکته توجه دارد که بازگشت آنها که در رفاه و تنعم بسر مى برند به مراتب دشوارتر از بازگشت محرومان و ستمدیدگان است .
گروه دوم باقتضاى طبع در راه عدالت حرکت مى کنند , اما گروه اول باید از منافع شخصى و گروهى خود صرفنظر کنند و پا روى امیال و خواستهاى خود بگذارند .
قرآن مى گوید گروندگان به او آنها هستند که روحشان پاک و تصفیه شده است . و این گروندگان صرفا بر اساس حقیقت جویى و عدالت طلبى که فطرى هر انسانى است , به قرآن گرایش پیدا کرده اند نه به اقتضاى منافع و تمایلات مادى و جاذبه هاى دنیوى .
منبع: آشنایى با قرآن