نویسنده: برایان و دبورا چارلز ورث
مترجم: عبدالمجید مهدوی دامغانی
مترجم: عبدالمجید مهدوی دامغانی
یکی از آشناترین واقعیتهای زیست شناسی، تقسیم موجودات زنده به گونههای کاملاً متفاوت است. حتی با نگاهی ساده به پرندگانی که مثلاً در شمال غرب اروپا زندگی میکنند، پی میبریم که گونههای مختلفی از آنها در این منطقه حضور دارند: سینه سرخ، توکای سیاه، باسترک آواز خوان، باسترک دارواش خوار، چرخ ریسک سر آبی، چرخ ریست بزرگ، کبوتر، پرستو، سهرهی جنگلی، سار و گونههای دیگر. هر گونه دارای اندازه و شکل بدن، رنگ پر و بال، شیوهی آواز و عادات تغذیهای و آَشیانه سازی خاص خود است. میتوان گونههای متفاوتی از پرندگان را که شباهتهایی نیز دارند در شرق امریکای شمالی مشاهده کرد. پرندهی نر و مادهی هر گونه فقط با پرندهی همان گونه آمیزش میکند و طبیعی است که زادگان آنها هم به همان گونهی والدین خود تعلق دارند. در یک منطقهی جغرافیایی خاص، جانوران و گیاهانی که تولید مثل جنسی دارند، تقریباً همیشه گروههای متمایزی از موجودات زنده را تشکیل میدهند (هر چند، گاه مشاهدات دقیق حاکی از وجود گونههایی است که تفاوتهای بسیار اندکی دارند). دلیل متمایز بودن گونههای مختلفی که در یک منطقه در کنار هم زندگی میکنند، از این قرار است که با یکدیگر آمیزش تولید مثلی ندارند. بسیاری از زیست شناسان، این فقدان میان زادگیری (جدایی تولید مثلی) را بهترین معیار تعریف گونههای مختلف قلمداد میکنند. البته این وضعیت در مورد موجودات زندهای که با آمیزش جنسی تولید مثل نمیکنند، مانند بسیاری از ریز موجودات، پیچیدهتر است که در بخش دیگری از کتاب به آن خواهیم پرداخت.
ماهیت تفاوتهای بین گونهای
با وجودی که تقسیم بندی موجودات زنده به گونههای مجزا، مانند وجود نیروی گرانش، چنان بدیهی به نظر میرسد که آن را اصلی خدشه ناپذیر فرض میکنیم، نمیتوان این موضوع را قطعی و مسلم پنداشت. تصور دنیایی بدون چنین تفاوتهای آشکاری دشوار نیست؛ در مورد پرندگانی که پیشتر از آنها سخن گفتیم، ممکن بود پرندهای وجود میداشت که دارای ترکیبی از ویژگیهای مثلاً سینه سرخ و باسترک و حاصل آمیزش بین سینه سرخ و باسترک باشد. اگر هیچ مانعی برای میان زادگیری افراد گونههای مختلف وجود نمیداشت، تنوعی که امروز در جهان میبینیم نیز وجود نداشت و فقط زنجیرهای از قالبهای حیاتی شبیه به هم دیده میشد. در واقع، هنگامی که به هر دلیلی، موانع میان زادگیری بین گونههایی از میان برداشته شود که پیشتر متفاوت بودهاند، چنین زادگانی با تنوع زیاد تولید میشوند.بنابراین، یکی از مسائل بنیادی متخصصان تکامل، توضیح چگونگی تمایز گونهها و علت وجود جدایی تولید مثلی است. این امر، مضمون اصلی این نوشته را تشکیل میدهد. پیش از پرداختن به این مبحث، به توضیح راهکارهایی میپردازیم که مانع میان زادگیری
گونههای بسیار نزدیک به هم میشوند. گاهی، مانع اصلی چیزی جز تفاوت زیستگاهها یا زمان آمیزش جنسی این گونهها نیست. مثلاً، در گیاهان، هر گونهای غالبا فقط در یک دورهی زمانی کوتاه در سال گل میدهد و طبیعی است که گونههایی که دورهی گلدهی آنها با یکدیگر هم پوشانی ندارد، امکان میان زادگیری ندارند. در جانوران، ممکن است تفاوت جایگاه اندامهای آمیزشی مانع جفت گیری افرادی از گونههای مختلف شود. ویژگیهای جزئی موجودات زنده، که تنها با مطالعهی دقیق تاریخ طبیعی آن موجود مشخص میشود، اغلب از میان زادگیری افراد گونههای مختلف پیش گیری میکند، حتی اگر این افراد هم زمان در یک مکان حضور داشته باشند. مثلاً، ممکن است اظهار تمایل فرد گونهی الف برای جفت گیری، مورد پسند فرد گونهی ب قرار نگیرد که دلیل آن، ناتوانی فرد گونهی الف در تولید بو یا اَوا یا نحوهی ابراز علاقه به شیوهی مورد نظر فرد گونهی ب است. موانع رفتاری یکی از دلایل روشن جدایی تولید مثلی بسیاری از حیوانات به شمار میرود و گیاهان نیز دارای ابراز شیمیایی برای تشخیص گردهی خود از گردهی گونههای دیگر و نپذیرفتن گردهی بیگانه هستند. حتی اگر آمیزش صورت بگیرد، اسپرم گونهی بیگانه قادر به باروری تخم آن گونه نخواهد بود.
با این وجود، برخی از گونههای با خویشاوندی نزدیک هر از چندگاهی جفت گیری میکنند، به ویژه اگر گزینهای از گونهی خود در اختیار نداشته باشند (مثلاً، گونههای خویشاوندی مثل سگ ها، گرگهای صحرایی و شغالها) اما در بسیاری از چنین شرایطی، دورگهی (هیبرید) نسل اول اغلب به بلوغ نمیرسد؛ آمیزشهای آزمایشی بین افراد گونههای مختلف غالباً به تولید دورگههایی منجر میشوند که در مراحل اولیهی نمو میمیرند، در حالی که اکثر فرزندان حاصل از آمیزش دو فرد از یک گونه به بلوغ خواهند رسید. گاهی دورگهها قادر به بقا هستند، ولی فراوانی آنها بسیار کمتر از غیر دورگهها است. دورگهها، حتی هنگامی که زنده بمانند، اغلب عقیم هستند و نمیتوانند فزندانی به وجود آورند که ژنهای آنها را به نسلی دیگر منتقل کنند؛ قاطرها (که دورگهی حاصل از آمیزش الاغ و اسب هستند) از آشناترین مثالهای این مورد به شمار میآیند. روشن است که ناتوانی کامل در بقا یا تولید مثل دورگهها موجب جدایی دو گونهی متفاوت میشود.
تکامل موانع میان زادگیری
هر چند با این وسایل گوناگون جلوگیری از میان زادگیری آشناییم، فهم چگونگی تکامل و تکوین این موانع دشوار است. درک این نکته، کلید فهم خاستگاه گونههاست. همان طور که داروین در فصل نهم کتاب خاستگاه گونهها اشاره کرده، به نظر نمیرسد که ناتوانی یا عقیمی دورگههای بین گونهای مستقیماً محصول گزینش طبیعی بوده باشد. اگر میان زادگیری موجب تولید زادگانی قابل بقا و با قابلیت تولید مثل نشود، این امر هیچ فایدهای برای موجود زنده نخواهد داشت. درست است که این موضوع در مورد میان زادگیریهایی صادق است که به تولید فرزندانی منجر نمیشوند که توانایی بقا یا تولید مثل داشته باشند، اما باید دید مزیت میان زادگیریهایی که موجب تولید فرزندانی میشود که به خوبی زنده میمانند، چیست. بنابراین به نظر میرسد که اکثر موانعی که در میان زادگیری وجود دارد، نتیجهی غیرمستقیم تغییراتی تکاملیاند که پس از جدایی جمعیتهای گوناگون در پی تفکیک جغرافیایی یا بوم شناختی آنها، رخ دادهاند.مثلاً، یکی از گونههای سهرهی مورد اشارهی داروین را در نظر بگیرید که زیستگاه آن یکی از جزایر گالاپاگوس است. فرض کنید گروه کوچکی از این گونه تصمیم میگیرد به جزیرهی دیگری پرواز کند که پیشتر این گونه در آن حضور نداشته است و بتوانند با موفقیت جمعیتی از گونهی خود را در این جزیزهی جدید تشکیل دهند.
اگرچه چنین مهاجرتهایی بسیار نادر هستند، جمعیت جدید و جمعیت اجدادی این گونه به طور مستقل از هم تکامل مییابند. طی فرایندهای جهش، گزینش طبیعی و رانش ژنی، ترکیب ژنتیکی این دو جمعیت واگرا خواهد شد. تفاوتهای دو محیطی که این جمعیتها با آن سازش یافتهاند نیز این تغییرات را تشدید خواهد کرد. مثلاً منابع غذایی گیاهی در دسترس برای یک گونهی پرندهی دانه خوار از جزیرهای به جزیرهی دیگر متفاوت است، و حتی اعضای گونه مشابه از سهرهها بین جزایر اندازههای متفاوتی از منقار را نشان میدهند که حاکی از تفاوت فراوانی منابع غذایی آنهاست.
گرایش جمعیتهای گونهای یکسان در تمایز بر اساس منطقهی جغرافیایی زیستی که با آن سازگار شدهاند، تنوع جغرافیایی خوانده میشود. نمونههای بارزی از این اتفاق در نزد انسان یافت میشود که تفاوتهای فیزیکی جزئی بسیاری در نژادهای مختلف و تفاوتهای منطقهای کم اهمیتتری در ویژگیهایی مانند رنگ پوست و قد افراد دیده میشود. چنین تنوعی در بسیاری از گونههای گیاهی و حیوانی دیگر در گستردهی وسیعی از مناطق جغرافیایی به چشم میخورد. در گونهای از جمعیتهای محلی گوناگونی تشکیل شده است، معمولاً مهاجرت افراد به مناطق مختلف جریان دارد. دامنهی این مهاجرت در موجودات زنده مختلف، بسیار متفاوت است؛ سرعت مهاجرت حلزونها بسیار کند است، در حالی که موجوداتی مانند پرندگان یا بسیاری از حشرات پرواز کننده، قدرت و سرعت جابجایی زیادی دارند. اگر افراد مهاجر موفق به میان زادگیری با افراد جمعیت مقصد شوند، ساختار ژنتیکی خود را با این جمعیت به اشتراک نهادهاند. بنابراین، مهاجرت یک نیروی همگنکننده است که برخلاف گرایش جمعیتهای محلی برای واگرایی ژنتیکی از طریق گزینش یا رانش ژنی عمل میکند. جمعیتهای یک گونه، کمابیش از همدیگر واگرا خواهند شد که این امر به دامنهی مهاجرت و نیز نیروهای تکاملی بستگی دارد که موجب حمایت از تفاوتهای بین جمعیتهای محلی میشوند. انتخاب قوی حتی میتواند به واگرایی جمعیتهای مجاور انجامد. مثلاً، خاکهای معادن سرب و مس به این فلزات آلودهاند، که برای بسیاری از گیاهان فوق العاده سمیهستند، اما در زمینهای آلوده به این دو فلز در بسیاری از مناطق، انواع گونههای متحمل به سرب و مس تکامل یافتهاند. این گیاهان متحمل، در غیاب این فلزات رشد ضعیفی دارند. بنابراین گیاهان متحمل فقط در معادن یا نزدیک به آنها دیده میشوند و با اندکی دور شدن از معادن، بلافاصله پوشش گیاهی در قالب گیاهان غیر متحمل تغییر میکند.
در مواردی کمتر افراط آمیز، تغییرات جغرافیایی تدریجی در صفات رخ میدهد، زیرا مهاجرت موجب کم رنگ شدن تفاوتهای ناشی از گزینشی میشود که در مناطق جغرافیایی مختلف، به دلیل تغییرات محیطی به شکل متفاوت عمل میکند. بسیاری از گونههای پستان دارانی که زیستگاه آنها مناطق معتدل نیم کرهی شمالی است، در شمال دارای جثهی بزرگتری هستند. متوسط اندازهی بدن این گونهها با آهنگی کمابیش ثابت از شمال به جنوب تغییر میکند که احتمالاً حاکی از گزینش برای نسبت سطح به حجم کوچکتر در اقلیمهای سردتر است جایی که از دست دادن گرما از مشکلات مهم به شمار میآید. هم چنین، جمعیتهای شمالی، به همین دلیل، عموماً گوشها و دست و پای کوچکتری نسبت به جمعیتهای جنوبی دارند.
تفاوتهای جمعیتهای یک گونه که در نقاط مختلف جغرافیایی زندگی میکنند، الزاماً نیازمند گزینشهای متفاوت نیست.
گاه یک گزینش میتواند به بروز واکنشهای گوناگونی انجامد. مثلاً، همان طور که در فصل پنجم گفتیم، جمعیتهای انسانی در مناطقی که در معرض مالاریا قرار دارند، دارای جهشهای ژنتیکی متفاوتیاند که موجب مقاومت آنها به مالاریا میشود. مسیرهای مولکولی متعددی برای مقاومت وجود دارد. جهشهای مختلفی که موجب بروز مقاومت میشوند، به شکل تصادفی در مناطق مختلف رخ میدهند، و این که چه جهشی در یک منطقه غالب شود تا حد زیادی به اقبال جمعیتهای آن منطقه بستگی دارد. حتی اگر هیچ گزینشی رخ ندهد نیز جمعیتهای مختلف یک گونه در نتیجهی فرایند تصادفی رانش ژنی که پیشتر توضیح داده شده است، از هم متمایز میشوند و تکامل مییابند. در بسیاری از گونهها، غالباً تفاوتهای ژنتیکی قابل توجهی بین جمعیتهای مختلف آن، حتی در توالیهایی از DNA یا پروتئین آنها وجود دارد که هیچ تأثیری در صفات ظاهری آنها ندارند و جمعیتهای انسانی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. حتی در بریتانیا، تفاوتهایی در فراوانی افراد دارای گروههای خونی B، A یا O، که توسط اشکال متفاوتی از یک ژن تعیین میشوند، مشاهده میشود. مثلاً، فراوانی گروه خونی o در ولز شمالی و اسکاتلند بیش از جنوب انگلستان است. در محدودهای وسیعتر، تفاوتهای مربوط به فراوانی گروههای مختلف خونی تشدید میشود. فراوانی گروه خونی B در بعضی نقاط هندوستان بیش از 30 درصد است، در حالی که بومیان امریکا تقریباً فاقد این گروه خونی هستند.
مثالهای متعدد دیگری در مورد این تنوع جغرافیایی وجود دارد.
با وجود تفاوتهای ظاهری بین نژادهای گوناگون، هیچ مانع زیستی برای میان زادگیری جمعیتهای مختلف یا نژادهای گوناگون انسانی وجود ندارد. اما، در بعضی گونهها، تفاوتهای جمعیتهای ابتدا و انتهای دامنهی گونه چنان است که اگر جمعیتهای حد واسطی وجود نداشت که قادر به میان زادگیری با هر دو جمعیت پیش گفته نبود، میشد آنها را از دو گونهی مختلف انگاشت. حتی در مواردی، جمعیتهای ابتدا و انتهای دامنهی گونه چنان واگرا شدهاند که قادر به میان زادگیری با یکدیگر نیستند؛ اگر جمعیتهای حد واسط نابود شوند، این دو جمعیت به دو گونهی متفاوت تبدیل خواهند شد.
این موضوع نکتهی مهمی را بازگو میکند: در نظریهی تکامل باید مراحل حد واسطی در ایجاد جدایی تولید مثلی وجود داشته باشد؛
بنابراین باید دست کم چند مورد واقعی یافت شود که ما نتوانیم به راحتی تشخیص دهیم دو جمعیت خویشاوند خاص، به یک گونهی واحد تعلق دارند یا گونههای متفاوت. با وجودی که طبقه بندی دقیق و قطعی در زیست شناسی چندان مرسوم نیست، اما آن چه اشاره شد یکی از نتایج قابل پیش بینی تکامل است و در طبیعت مشاهده میشود. مثالهای شناخته شدهی فراوانی از مراحل حد واسط در تکامل ناتوانی میان زادگیری بین جمعیتهای یک گونه که در مناطق جغرافیایی مختلفی زندگی میکنند، وجود دارد. یکی از مواردی که در این زمینه به خوبی مطالعه شده است، گونهی امریکایی مگس سرکه (Drosophila Pseudoobscura) است. این مگس در سواحل غربی آمریکای شمالی و مرکزی، با پراکنش کمابیش یکنواختی از کانادا تا گواتمالا زیست میکند، اما زیستگاه یک جمعیت جدا افتاده از آن نیز در نزدیکی بوگوتا در کلمبیاست. مگسهای جمعیت بوگوتا شبیه دیگر جمعیتهای این گونه هستند، اما توالیهای DNA آنها اندکی تفاوت دارد. از آنجا که نهادینه شدن تفاوت توالی به زمان زیادی نیاز دارد، احتمالاً جمعیت بوگوتا حاصل مهاجرت تعدادی مگس در حدود 200 هزار سال یش است. در شرایط آزمایشگاهی، مگسهای جمعیت بوگوتا با مگسهای Drosophila pseudoobscura از جمعیتهای دیگر جفتگیری میکنند؛
دورگههای مادهی نسل اول کاملاً بارورند، اما دورگههای نری که حاصل آمیزش مادههای غیر بوگوتا با نرهای بوگوتا هستند، عقیماند.
هیچ دورگهی نر عقیمی در آمیزشهای دیگر بین جمعیتهای کاملاً متفاوت این گونه دیده نمیشود. اگر مگسهای جمعیت اصلی وارد جمعیت بوگوتا شده بودند، میتوانستند کاملاً آزادانه با مگسهای بوگوتا میان زادگیری کنند، و از آنجا که دورگههای ماده، بارورند، میان زادگیری کنند، و از آنجا که دورگههای ماده، بارورند، میان زادگیری میتوانست در هر نسلی ادامه یابد. بنابراین، تمایز جمعیت بوگوتا ناشی از جدایی جغرافیایی آن است. به این ترتیب، هیچ دلیلی وجود ندارد که جمعیت بوگوتا را گونهی دیگری بدانیم، هر چند این جمعیت در حال تکامل برای جدایی تولید مثلی است و شاهد آن هم، عقیم بودن دورگههای نر آن است.
درک واگرایی احتمالی جمعیتهای یک گونه که در مناطق مختلف زندگی میکنند، با توجه به خصلتهایی که آنها را با تفاوتهای محیطی سازگار میکند، مانند مثال سهرههای گالاپاگوس، نسبتاً آسان، اما فهم ناتوانی چنین جمعیتهایی در میان زادگیری، دشوارتر است. گاه ممکن است این اتفاق نتیجهی مستقیم سازگاری با محیطهای مختلف باشد. مثلاً، دو گونه از گل میمون، Mimulus lewisii و M.cardinalis در کوهستان شمال غرب ایالات متحده رشد میکنند. گرده افشانی گونهی M.lewissi مانند اکثر گل میمونها توسط زنبورها صورت میگیرد و گلهای آن سازشهایی با محیطهایی مختلف برای گرده افشانی توسط زنبورها کسب کردهاند (جدول 1).
گرده افشانی گونهی M.cardinalis را مرغ مگس انجام میدهد که پدیدهای غیر عادی در انواع گل میمون است و این گونه دارای ویژگیهای متفاوتی است که به تحریک گرده افشانی آن توسط مرغ مگس میانجامد. بنابراین، احتمالاً گونهی M.cardinalis از یک نیا که توسط زنبورها گرده افشانی میشود (دارای ویژگیهای ظاهری شبیه M.lewissi) و طی فرایند تغییر ویژگیهای گل آن، تکامل یافته است.
جدول 1. مشخصههای مربوط به گل دو گونه Mimulus.
گونه |
M. lewissi |
M. cardinalis |
گرده افشانها |
زنبور |
مرغ مگس |
اندازهی گل |
کوچک |
بزرگ |
شکل گل |
پهن، با قاعدهی مسطح |
باریک،لولهای |
رنگ گل |
صورتی |
قرمز |
شهد |
متوسط با قند زیاد |
فراوان با قند کم |
رنگ گل، مهمترین عامل در تفکیک تولید مثلی این دو گونه بود، به نحوی که گلهای قرمز موجب دفع زنبورها و جذب مرغهای مگس خوار شد. صفات دیگر فقط بر یکی از گرده اشانها تأثیر نهادند. افزایش مقدار شهد مرغ مگس خوار را بیشتر جلب کرد، در حالی که گل هایی که گل برگهای بزرگی داشتند، بیشتر مورد توجه زنبورها بودند. گلهای حد واسط دو گونه دارای احتمال گرده افشانی متوسطی توسط زنبورها یا مرغهای مگش خوار بودند و بنابراین تا حدودی (و نه کاملاً) از والدین خود جدا افتادند. در این مثال، تغییرات ناشی از انتخاب طبیعی برای گرده افشانی توسط مرغ مگس خوار به تکامل تفکیک تولید مثلی جمعیت M.cardinalis از گونهی نزدیک و خویشاوند M.lewisii انجامیده است.
با وجودی که در اکثر موارد، ما از عاملی که واگرایی گونههایی بسیار نزدیک و در نتیجه، تولید مثلی آنها را موجب میشود، آگاهی نداریم، در صورتی که تغییرات تکاملی دو جمعیت که زیستگاه آنها مناطق مختلفی است، مستقل از یکدیگر باشد، تفکیک تولیدمثلی آنها چندان عجیب نخواهد بود. هر تغییری که در ترکیب ژنتیکی یک جمعیت رخ دهد، یا از نظر انتخاب برای آن جمعیت مطلوب است و یا چندان تأثیر اندکی بر تناسب آن میگذارد که میتواند بر اثر رانش ژنی گسترش یابد. اگر یک تنوع به این دلیل در جمعیت زیاد شود که به بهبود سازگاری جمعیت با محیط زندگی آن میانجامد گسترش آن هرگز به دلیل آثار منفی احتمالی ناشی از ترکیب ژنهای آن (در دورگهها) با ژنهای جمعیت متفاوتی که حالت طبیعی هیچ گاه با آن مواجه نمیشود، محدود نخواهد شد. هیچ گزینشی برای حفظ هماهنگی رفتار آمیزشی بین افراد جمعیتهایی که در شرایط جغرافیایی یا بوم شناختی متفاوتی زندگی میکنند، و یا برای حفظ برهمکنشهای هماهنگ بین ژنهای دو جمعیت متفاوت که موجب نمو طبیعی آنها میشود، وجود ندارد. توانایی میان زادگیری نیز مانند سایر خصلتهایی که در معرض گزینش برای محافظت قرار ندارند (مانند چشم جانوران غارنشین) با گذشت زمان دستخوش تغییر میشود.
اگر واگرایی تکاملی به حد خاصی برسد، تفکیک کامل تولید مثلی گریزناپذیر میشود. این پدیده عجیبتر از این مثال نیست که دو شاخههای طرح بریتانیایی در پریزهای طرح اروپایی کار نمیکنند، هر چند هر دوی آنها در پریزهای خود به درستی عمل میکنند. در ماشینهای ساختهی بشر که در آنها سازگاری مطلوب است، تلاش زیادی باید صورت گیرد تا چنین سازشی، مثلاً بین نرم افزارهای PC و مک اینتاش، محقق شود. تجزیه و تحلیل ژنتیکی آمیزشهای بین گونهای نشان میدهد که گونههای مختلف، دارای مجموعه ژنهای متفاوتیاند که چنان چه در دورگههای آنها در کنار هم قرار گیرند، قادر به انجام کارکردهای خود نیستند. همان طور که گفته شد، دورگههای نر نسل اول بسیار از گونههای جانوری، عقیماند، در حالی که مادههای آنها بارورند. بنابراین، امکان آمیزش بین مادههای بارور دورگه و نرهای هر یک از دو گونهی والد وجود دارد. میتوان با آزمایش باروری فرزندان نر حاصل از چنین آمیزشهایی، اساس ژنتیکی نر عقیمی دورگهها را مطالعه کرد. چنین مطالعاتی به صورت گسترده با استفاده از گونههای Drosophila انجام شده است؛ نتایج این مطالعات به روشنی نشان میدهد که عقیمی دورگه ناشی از برهمکنشهای بین ژنهای مختلف دو گونه است. مثلاً، در مورد جمعیتهای اصلی و بوگوتا در گونهی D.pseudoobscura، به نظر میرسد حدود 15 ژن مختلف که در این دو گونه با هم تفاوت دارند، عامل ایجاد نر عقیمی در دورگهها هستند.
مدت زمان لازم برای این که تفاوتهای کافی بین دو جمعیت پیش آید تا آنها دیگر قادر به میان زادگیری نباشند، بسته به گونه بسیار متفاوت است. در مورد Drosophila pesudoobscura، با گذشت 200 هزار سال (بیش از یک میلیون نسل)، فقط تفکیک تولید مثلی ناقصی انجام شده است. در موارد دیگر، شواهدی مبنی بر تکامل سریع موانع میان زادگیری یافت میشود که از آن جمله میتوان به گونههای ماهیان سیکلید در دریاچهی ویکتوریا اشاره کرد.
بیش از 500 گونه از این ماهی یافت میشود که کاملاً معلوم است از یک گونهی اجدادی منشا گرفتهاند و این در حالی است که بدانیم شواهد زمین شناختی حاکی از آن است که از عمر این دریاچه فقط 14600 سال میگذرد. به نظر میرسد تفکیک تولید مثلی بین این گونهها تا حد زیادی ناشی از صفات رفتاری و تفاوتهای رنگ آنها باشد و از طرفی، توالیهای DNA این گونهها، تفاوتهای اندکی دارد. به نظر میرسد که به طور متوسط برای شکل گیری هر گونهی جدید از این ماهیها هزار سال زمان صرف شده است، اما گروههای دیگر ماهیان این دریاچه با چنین سرعتی به گونههای جدید تکامل نیافتهاند؛ در حالت عادی به نظر میرسد برای شکل گیری یک گونهی جدید به چند هزار سال زمان نیاز است.
همین که تولید مثل دو جمعیت خویشاوند بر اثر یک یا چند مانع بر سر راه میان زادگیری به شکل کاملی از هم جدا شود، سرنوشت تکاملی آنها برای همیشه از یکدیگر مستقل خواهد شد و آنها با گذشت زمان واگرا میشوند. گزینش طبیعی، یکی از دلایل مهم این نوع واگرایی است؛ گونههای نزدیک و خویشاوند، اغلب در بسیاری از ویژگیهای ساختاری و رفتاری که به سازش آنها با شیوهی زیستشان میانجامد، با هم تفاوت دارند که در این مورد در خصوص سهرههای گالاپاگوس، بحث کردیم. اما، گاهی تفاوتهای اندکی نیز بین گونههای خویشاوند دیده میشود. این امر به خصوص در مورد حشرات صادق است؛ مثلاً، در گونههای Drosophila، دو گونهی D.simulans و .D. mauritiana دارای ساختار بدنی بسیار مشابهیاند و ظاهر بیرونی آنها فقط از نظر ساختار آلت تناسلی حشرهی نر با هم تفاوت دارد. با همهی این احوال، آنها دو گونهی متفاوتاند و تمایلی به میان زادگیری ندارند. به همین ترتیب، اخیراً معلوم شده است که خفاش قهوهای اروپایی به دو گونهی مختلف تقسیم میشود. این دو گونه در طبیعت با هم میان زادگیری ندارند و در آواها و توالیهای DNA با هم فرق میکنند. برعکس، همان طور که پیشتر توضیح داده شد، نمونههای بسیاری از تفاوتهای فاحش بین جمعیتهای یک گونه وجود دارد و مانعی نیز در راه میان زادگیری این جمعیت ها دیده نمیشود.
این نمونهها حاکی از آناند که هیچ رابطهای قعطی بین تفاوتهای صفات ظاهری و دامنهی جدایی تولید مثلی بین دو جمعیت وجود ندارد. نیز، عمق تفاوت دو گونهی خویشاوتند واگرا در طول یک دورهی زمانی از هیچ قاعدهی مشخصی پیروی نمیکند.
این موضوع در مورد تفاوتهای بارز بین گونههایی ماننده سهرههای گالاپاگوس صادق است که مدت زمان سپری شده برای تکامل آنها در مقایسه با گونههای واگرای پرندگان امریکای جنوبی که تفاوتهای ناچیزتری با هم دارند (ر.ک. شکل 13، فصل چهارم)، بسیار کمتر بوده است. به همینترتیب و براساس سوابق سنگوارهای، به نمونههای متعددی بر میخوریم که حاکی از آناند که طی هزاران سال، هیچ تغییری در یک گونه رخ نداده و یا این تغییرات، پیش از آغاز واگرایی آن، بسیار اندک بوده است.
مدلهای نظری، و نیز فعالیتهای آزمایشگاهی، نشان میدهند که انتخاب مفرط و حاد میتواند طی 100 نسل یا کمتر به بروز تغییراتی مشهود انجامد. مثلاً، یک جمعیت مگس سرکه (Drosophila melanogaster) به طور مصنوعی برای افزایش تعداد پرزهای شکمی انتخاب شده است. این انتخاب طی 80 نسل به سر برابر شدن میانگین تعداد پرزهای شکمی در این مگسها منجر شده است. چنین تغییری مشابه افزایش میانگین اندازهی کاسهی مغز نخستین اجداد شبه بوزینهی انسان و خود ماست که طی نزدیک به چهار میلیون سال (حدود 200 نسل) صورت گرفته است. برعکس، هنگامی که یک موجود زنده در محیط پایداری زندگی کند که زمان کافی برای سازش با آن در اختیار داشته است، صفات به شدت تغییر نخواهند کرد. معمولاً نمیتوان بر اساس سوابق سنگوارهای مشخص کرد که یک تغییر تکاملی «ناگهانی» موجب شکل گیری یک گونهی جدید شده (که قادر به میان زادگیری با گونهی نیای خود نیست) یا فقط به تغییر صفات آن گونه در واکنش به تغییرات محیطی منجر شده است. در هر صورت، هیچ ابهامی در مورد وقوع تغییرات سریع زمین شناختی وجود ندارد.
سرانجام، مراد از «گونه» در موجوداتی که تولید مثل غیر جنسی دارند، مانند بسیاری از موجودات تک باختهای نظیر باکتریها، چیست؟ در اینجا، معیار میان زادگیری معنایی ندارد. زیست شناسان برای رده بندی این موجودات از شباهتهای قراردادی، بر اساس تفاوت در خصلتهای مهم (مانند ترکیب دیوارهی یاختهای باکتریها) یا توالی DNA بهره میگیرند. افرادی که بر اساس خصلتهای مورد استفاده، شباهتهای کافی به یکدیگر داشته باشند، در حکم یک گونه رده بندی میشوند و افراد دیگری که بنا بر خصلتهای دیگری با هم شباهت دارند از جملهی گونههای دیگر تلقی میشوند.
منبع مقاله :
چارلزورث، برایان و دبورا؛ (1390)، تکامل، عبدالحمید مهدوی دامغانی، تهران: بصیرت، چاپ دوم.