سابقه‌ی وحی و نبوت

و امتی نبود كه در میان آنها بیم دهنده و راهنمایی نباشد.» تا حجت خدا بر خلق تمام گردد و كسی را در برابر او حجتی نماند. اگر حضرت آدم استقامت و عزمی كه درخور بود نداشت. (20: 115) مسلماً از زمان نوح تا دوران...
سه‌شنبه، 6 مهر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
سابقه‌ی وحی و نبوت
 سابقه‌ی وحی و نبوت

 

نویسنده: محمود رامیار




 

سابقه‌ی وحی و نبوت همزمان تمدن بشری است. امتی در جهان نبوده كه در آن پیامبری نباشد.
«وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ (35: 24)
و امتی نبود كه در میان آنها بیم دهنده و راهنمایی نباشد.» تا حجت خدا بر خلق تمام گردد و كسی را در برابر او حجتی نماند. اگر حضرت آدم استقامت و عزمی كه درخور بود نداشت. (20: 115) مسلماً از زمان نوح تا دوران پیغمبر اكرم اسلام، پیامبران زیادی بودند كه وحی را دریافت داشته‌اند (4: 163 و 164) و این وحی چیزی نبود كه مخالف وحی محمدی باشد. بلكه خطوط كلی آن یكی بود. انبیاء همگی چون دانه‌های زنجیر به هم پیوسته‌اند و همگی در جهت تكامل جامعه و سیر به سوی كمال تلاش داشته‌اند. از این جهت می‌توان گفت جامعه بشری خود موجود زنده‌ای است كه جدا از افراد خود نیز دارای زندگی و حركتی است كه باید به سوی كمال باشد و الا حركت انحطاطی و قهقرائی محكوم به فناست. این حركت تكاملی ایجاب می‌نماید كه مرز میان حق و باطل روشن باشد و طبیعةً حركت به سوی كمال موجب پیروزی حق و شكست باطل خواهد بود. مسیر اجتماع بشری را خداوند به جریان آب تشبیه فرموده: همان طور كه در جریان سیل، كف آب را می‌پوشاند ولی سرانجام این كف نابود می‌شود و حقیقت آب نمایان می‌گردد (13: 17) جامعه‌ی بشری نیز مسیر پیوسته‌ی خود را، با همه‌ی نشیب و فرازها، در مجموع به طرف حق ادامه می‌دهد. البته انسان با آزادی اراده‌ای كه دارد، در این سیر تكاملی مسؤول و متعهد است. در این مسیر می‌تواند حركت تكاملی اجتماع را تحرك بیشتر و یا انحراف زیادتر بدهد. ولی از آنجا كه برای او دیگر حجتی نماند و راه تكاملی و مسیر رستگاری كاملاً مشخص باشد، پیامبران هادی، بیم دهنده و مژده‌آور، راهنمایی این كاروان را در هر نسلی به عهده داشته‌اند. از اینجاست كه قرآن این همه به ایمان بر انبیاء تأكید دارد و نبوت، اصلی اساسی از دین شناخته می‌شود. قبول ایمان و تلاش در تحرك بیشتر در مسیر نبوت، حركت تكاملی را تسریع می‌كند و مخالفت با آن، موجب انحطاط و سقوط می‌گردد، این است كه فرمود:
«وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (4: 152)
آنها كه به خدا و رسولانش ایمان آوردند و میان هیچ‌یك از آنها جدائی نگذاشتند، آنها را خداوند بزودی پاداش دهد و خداوند غفور و رحیم است.» می‌بینیم كه میان هیچ‌یك از پیامبران جدائی نیست. همگی ره سپر یك كاروانند، كاروان توحید. یا جای دیگر فرمود: «بگوئید ایمان آوردیم به خدا و بدانچه بر ما فرستاده، و آنچه بر ابراهیم و اسمعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندانش (اسباط) فرستاد، و بدانچه به موسی و عیسی عطا كرد و هر آنچه بر پیامبران دیگر داده شد و میان هیچ‌كدام از آنها فرقی نمی‌گذاریم، و ما تسلیم او هستیم.» (2: 136)
درست در همین مسیر است كه امیرمؤمنان علی (علیه السلام) (در نخستین خطبه) فرمود: «خداوند از میان فرزندان آدم پیامبرانی برگزید و از آنها بر وحی و بر امانت در تبلیغ رسالت میثاق گرفت و چون بیشتر مردم پیمان الهی را شكستند و حقش را ندیده گرفتند و برای او شریك و مانند قرار دادند، و شیطان آنها را از شناخت خدا و پرستش او بازداشت، خدای تعالی پیامبران خود را در میان ایشان برانگیخت و آنها را پیاپی فرستاد تا پیمان خدا را كه در فطرت ایشان نهاده بود بطلبند و به نعمت فراموش شده یادآوریشان كنند، و در راه تبلیغ با ایشان گفتگو نمایند و گنج نهفته‌ی عقل را بازگشایند و آیه‌های قدرت خدائی را نشان دهند... اینان سفیرانی بودند كه كمیِ یاران و فزونی دشمنان، آنان را بازنداشت» و نیز در خطبه‌ی 93 نهج البلاغه اضافه فرمود: «... خداوند پیامبران را از پدران نیك و مادران پاك فرستاد. وقتی یكی از دنیا می‌رفت دیگری پس از او برای نشر دین خدا به پا می‌خاست.»
این گروه پیامبران، پیاپی آمدند و رفتند و رسالت خود را به امت خود ابلاغ داشتند. نام بعضی در قرآن آمده و برخی یاد نشده‌اند.
واضح است پیامبرانی كه در قرآن ذكر شده‌اند اختصاصی داشته‌اند. زیرا آنها مشهورترین پیامبران یهود بودند و اخبار ایشان میان اهل كتاب مجاور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌در حجاز و اطرافش، مشهور و زبانزد بوده است. (1) مردمِ آن زمان نیز وحی را می‌شناخته‌اند و عده‌ای هم بدان گرویده بودند. از اینجاست كه خداوند تأكید بر این دارد كه آنچه بر دل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آمده همان وحی الهی است و مشابه مدلول وحی میان همه‌ی پیامبران؛ و تعجب مردم از وحی، كه فردی از انسان‌ها مهبطِ وحی الهی باشد، جا ندارد (10: 2). جاهلیان نیز به گونه‌ای با الهام و غیب آشنائی داشتند. در نظر ایشان، كاهن نظرش را از الهام می‌گیرد. الهام او از «تابع» و یا «رَئِیّ» است كه از غیب سخن می‌گوید. (2)‌ هم چنان كه هر شاعری نیز نظمش را از «شیطان الشاعر» دریافت می‌دارد. قریش به كلام آسمانی و سخن شنیدن از آسمان معتقد بود. چنانكه وقتی در مجالسشان به پیامبر می رسیدند، با اشاره به هم می‌گفتند كه این مرد از آسمان سخن می‌گوید «یكلم من السماء»‌ (3).
غیر از كاهن اصطلاح دیگری هم داشتند به نام عرّاف كه مرز میان این دو درست مشخص نیست. گفته‌اند كاهن از گذشته و عرّاف از آینده می‌گفت. اما آنچه از سخنانشان گفته‌اند با اینها تطبیق نمی‌كند. اینها رجال دینی مردم جاهلی بودند و خود را نزدیك‌ترین فرد به آلهه می‌دانستند. فال بینی، پزشكی، ساحری، كار اینها بود. دوای هر دردی پیش آنها بود. آئین آنها از بسیاری جهات مثل مطالعه‌ی پرواز پرندگان (زَجْر) دیدن سنگریزه‌ها (طَرْق)، تطیّر و تفأل (عیافه)، جگربینی و... شبیه همان آئین كاهنان رم در سده‌ی سوم پیش از میلاد مسیح بود كه پیش از آنها از كلده بدانها رسیده بود. كاهنان از اشراف و رجال اجتماع بودند و گاهی كارشان به سلطنت هم می‌رسید. هركس پیش آنها می‌رفت هدیه‌ای بدانها می‌داد به نام «حلوان الكاهن» او هم جملاتی با سِجْع و قافیه، مبهم و دوپهلو، كه بعد قابل تأویل باشد، (سجع الكهّان) بیان می‌كرد.
چنین بود كه پیامبراكرم فرمود هر كه نزد آنها برود و سخن آنها را تصدیق كند به وحی كافر است و نیز هدیه‌ی به كاهنان را منع فرمود. بعضی از اینها شهرت زیادی یافته‌اند. مثل سَطِیح، شِقّ، ابن صیاد، مُسَیلمه، طُلَیحه، رَباح بن عجله، ابلق اسدی و زَبْراء كاهنه. چنانكه گذشت، كاهنان بزرگ، نگهبانان بت پرستی بودند و برای خود نقشی از پیامبری قائل بودند. كاهن كسی بود كه مردم به او مراجعه می‌كردند تا از گذشته یا آینده‌ی ایشان خبری بدهد و آرزوی دل یا افكار آنها را بخواند و بگوید، و یا به هنگام كاری مهم چون ناخوشی، زناشوئی، مسافرت، جنگ، تجارت و از این قبیل كارها، به ایشان دستوری بدهد. گاهی هم ممكن بود كاهن شكل كار خود را عوض كند، به صورت تسخیر روح و یا ریاضت كهانت كند. گاه با توسل به اسباب و ابزاری پیشگوئی می‌كرد و زمانی بدون وسیله. به هر صورت، كلمات مبهم و چندپهلوئی می گفت كه شنونده مطابق ذوق خود بیابد و بعد گزاف تر از آنچه شنیده بازگو كند. بودند كسانی كه در صدر اسلام بر پیغمبر اكرم گمان كهانت و شاعری می‌بردند و از پیامبر می‌خواستند كه همچون كاهنان بگوید كه آنها در زیر دامن چه پنهان كرده‌اند؟ این بود كه خداوند فرمود: «این قرآن گفتار رسول كریم است. سخن شاعر نیست كه بدان كم ایمان داشته باشید. و گفتار كاهن نیست كه توجه و تذكر شما بدان كم باشد. سخنی است كه از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است.» (69: 40-43) و یا فرمود: «یادآوری كن كه تو از نعمت پروردگارت نه كاهنی و نه مجنون» (52: 29). (4)به هر صورت، به علت آشنائی با یهودان و مسیحیان و اعتقادات مذهبی خود، مردم جاهلی به گونه‌ای با وحی آشنائی داشته‌اند.
اعتقاد به وحی الهی در همه‌ی ادیان آسمانی سابقه‌ای قدیم دارد. حتی زرتشتیان نیز اعتقاد به سروش ایزدی و پیام آور الهی داشته‌اند. درگاثاها، قدیمی‌ترین اثر مذهبی ایشان، خبر از آغاز پیامبری زرتشت است. امشاسپند بهمن «و هومن خرد هستی و نماینده‌ی منشِ نیك» در پاسخ «أشا» «سامان و هنجار هستی» می‌گوید: «یگانه كسی كه من اینجا شناخته‌ام و فرمان‌های مرا به كار می‌بندد «زرتشت اسپنتمان» است. او است كه خواهان آن است كه با سرودهای ستایش مَزدا، آئین راستی را برافرازد. از این رو ما به او شیوائی سخن می‌بخشیم.» (5) روان جهان كه از ستم و تباهی و ویرانی و زور، فریاد برآورده بود از این گزینش خشنود و خرسند می‌گردد.
گذشته از تأیید قرآن مجید، در كتب رسمی یهود و نصارا نیز وحی الهی مورد استناد انبیاء می‌باشد. در بسیاری از موارد در عهد عتیق (تورات)‌از نزول الهام و وحی الهی به «نزول روح خدا» تعبیر شده است. (6) در این حال، روحِ خداوند بر جانِ نبی می‌نشیند و او از قوّت روح خدا پر می‌شود و وحی الهی را ابلاغ می‌كند. (7) شریعت و كلام الهی را «یهوه صبایوت» با روحِ خود بواسطه‌ی انبیا می‌فرستد. (8) در سیطره‌ی روح خداوند، همه‌ تسلیم و مطیعند و چون روح خداوند بر كسی مستولی شد، از آن متأثر می‌گردد. مرد دیگری می‌شود و نبوت می‌كند. (9)
كلمه‌ی وحی بارها در تورات آمده است (10). گاهی مستقیم و بدون واسطه نبی دعوت به نبوت می‌شود (11)، و بدون اینكه فرشته‌ای در میان باشد كلام الهی شنیده می‌شود. گاهی نیز وحی با واسطه است. به هر صورت، این روح خداوند است كه بوسیله‌ی نبی متكلم شده و كلام‌ِ او بر زبان نبی جاری می‌گردد. (12) در این حال، نبی چیزی جز یك دهانِ بازگوینده‌ی كلام الهی نیست. (13) كلام خداوند كه نازل شد، خداوند بر كلام خود دیده بانی می‌كند تا به انجام برسد و بر زبان نبی جاری گردد. (14) وقتی وحی نازل شد، چاره‌ای جز اطاعت امر و ابلاغ وحی نیست. «شیر غرش كرده است، كیست كه نترسد. خداوند یهوه تكلم نموده است، كیست كه نبوت ننماید.» (15) در مسیحیت مسأله فرق می‌كند. واقع این است كه وحی مسیحی مفهوم خاصی دارد كه دركش برای ما مشكل است. وحی مسیحی میان عنصر بشری و الهی جمع می‌شود، یعنی ملهَمات الهی لباس لغت بشری می‌پوشد تا مفهومش به مردم ابلاغ شود. به عقیده‌ی ایشان: ‌الهام الهیِ تورات، ماورای پرسش است. (16) شریعت الهی گاهی از طرف فرشتگان ابلاغ می‌شود و زمانی از سوی خود یهوه (17). شریعت تنها به احكام جسمی مبعوث نشود بلكه به قوت حیات غیرفانی باشد. (18) و از آنجا كه شریعت هیچ چیز را كامل نمی‌گرداند (19)، به علت ضعف و كمی فایده، ممكن است شریعت فسخ شود (20). تمامی كتب از الهام خداوند است.. (21).
وحی در زمانهای مختلف و بر افراد گوناگونی نازل شده و مردم زیادی با روشها، زبانها و مَنش‌های مختلفی مكلف به تبلیغ وحی شده‌اند. نویسنده‌ای كه به او وحی شده، در زیر هدایت روح القدس قرار گرفته است. البته او آثار پیش از خود را دیده و در نوشتن، اسلوبِ خاص خود را به كار برده و روش عقلانی مخصوص به خود را دارد، اما مفاهیم و معانی از سرچشمه‌ی وحی است. یعنی وحی، املائی و كلمه به كلمه نیست. بلكه معانی در ذهن و نفس می‌نشیند و برای آن معانی، به یاری خدا، قالب كلام مناسب برگزیده می‌شود... بدین ترتیب، شباهتی به الهام می‌یابد منتهی برای دیگران هم حجت شمرده می‌شود.
فرق میان این دو تلقی، درك مفهوم وحی نزد مسیحیان و مسلمانان، را یكی از نویسندگان بدین ترتیب بیان می‌دارد: «تجسم مفهوم وحی از نظر مسلمانان در یك كتاب (=قرآن) و در نظر مسیحیان در یك فرد (=مسیح) است.» (22) همین مفهوم را دیگری این طور بسط می‌دهد: «اسلام در مورد وحی قرآن ادعایی می‌كند كه در نظر اول شبیه عقیده‌ای است كه در كتاب مقدس بیان شده است، و پیروان پیغمبر اسلام با احترامی بدو می‌نگرند كه بیش از احترام یهودیان و مسیحیان به هر پیغمبری است. مع ذلك او بیش از یك پیغمبر نیست. وحی در پیغام او است نه در وجود او... به علاوه، وحی به طور عمده متشكل از احكام الهی است كه لازمه‌اش تعبد به احكام شریعت است، تا وفاداری و عشق به یك شخص.» (23)
بدین ترتیب فرقِ این دو تلقی خوب روشن می‌شود: تجسّم مفهومِ وحی در اسلام، قرآن است و در مسیحیت شخص مسیح.
مطلب دیگری كه می‌ماند شماره‌ی پیامبران است.
در آیه‌ی 78 سوره‌ی مؤمن تصریح شده: رسولانی هستند كه نامشان در قرآن آمده و آنهایی هم هستند كه از ایشان نامی نیامده، اما عده ایشان در قرآن نیست. از جمعِ رسولان و انبیاء، فقط نام این 26 نفر در قرآن ذكر شده: آدم، نوح، ادریس، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسمعیل، اسحق، الیسع، ذوالكفل، الیاس، یونس، یعقوب، یوسف، شعیب، ایوب، موسی، هارون، داود، سلیمان،‌ زكریا، یحیی، اسماعیل صادق الوعد، عیسی و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم). اینان پیغمبرانی هستند كه به اسم ذكر شده‌اند، كسانی هم به اشاره یاد شده‌اند كه در تفاسیر در مورد ایشان بحث‌های مفصلی است از جمله: اسباط (فرزندان یعقوب) (4: 163) و یا پیامبری كه طالوت به اشاره‌ی او پادشاه بنی اسرائیل شد (2: 247) و به دلایلی، نویسنده احتمال بسیار می‌دهد كه منظور همان اسمعیل صادق الوعد باشد. والله اعلم. هم چنین پیامبران دیگری كه بدانها هم اشاره‌ای شده است (2: 258 و 36: 14).
در اخبار نیز روایت متواتری كه ایجاد یقین بكند از تعداد آنها نرسیده است. ولی مشهورترین آنها روایتی است كه شماره‌ی پیامبران را یكصد و بیست و چهار هزار نفر (24) می‌گوید كه 313 تن (و یا 315 نفر)، یعنی گروه انبوهی از آنها مرْسَلْ بوده‌اند. در میان این گروه‌ِ انبوه نیز دسته‌ای هستند كه بر پیمان نبوت خود ثبات و استقامت ورزیده‌اند (33: 7) و یا اینكه احكام و شرایع مستقلاً بدانها وحی شده و آنها پیامبران اولوالعزم (46: 35) هستند. یعنی این پنج تن: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) كه در (33: 7 و 42: 13) مذكورند، ولی بعضی بدان پایه از استقامت نمی‌رسند. هریك از این پنج تن دارای شریعت و كتابند (42: 13 و 5: 44-48). داود هم صاحب زبور است (4: 163) ولی احكام و شرایع انحصار به پیامبران اولوالعزم دارد و درواقع اینان پیامبران تشریعی هستند و سایر انبیاء پیغمبران تبلیغی خواهند بود كه كارشان تعلیم و تبلیغ و ارشاد مردم به تعلیمات صاحبان شرایع است. تعداد پیامبران اولوالعزم را بیشتر و كمتر از پنج تن هم ذكر كرده‌اند ولی مشهورتر همین تعداد پنج تن است و برای این نام گذاری «اولوالعزم» دلایل دیگری هم جسته‌اند كه با توجه به آیات قرآن (بخصوص 33: 7) نظر مذكور محكمتر و معتبرتر می‌نماید.

پی‌نوشت‌ها:

1.الوحی المحمدی31، مباحث دكتر صبحی صالح 22.
2.تاج العروس 9: 326 و بعد، لسان 17: 244...، مجمع البیان طبرسی5: 349، 367، بلوغ الارب2: 269. این تابع جنی حركت داشت، حرف می‌زد و كاهن را از مغیبات آگاه می‌كرد. الروض 1: 137، تابع، جنّی بود كه در آسمان‌ها استراق سمع می‌كرد و با ظهور اسلام و نزول وحی درهای آسمان بر شیاطین بسته شد. صحیح مسلم 7: 35 و بعد، عمدةالقاری21: 275، لسان17: 244، ارشاد الساری 8: 400، بلوغ الارب2: 296 به بعد، ابن هشام1: 207، مسند احمد 6: 87، صحیح بخاری: بدء الخلق6 و 11 و تفسیر سوره‌ی 34 باب1.
3.بلاذری1: 115.
4.برای اطلاعات بیشتر مراجعه كنید: ترجمه‌ی مقدمه‌ی ابن خلدون1: 190، 303، 518، 663، بلوغ الارب3: 278 به بعد. عجائب المخلوقات قزوینی1: 371، طبری2: 99، ترجمه‌ی مروج 525-545، الشعر و الشعراء 292، 396 لیدن، مجالس ثعلبه 292، حیوان اصمعی 6: 204، ثمار القلوب ثعالبی 81، اغانی8: 55 مصر، امالی قالی 1: 26 و نوادرش 2: 158، روض الانف1: 131، مستطرف باب 60، كامل ابن اثیر2: 11.
5.هات 29، بند 8 و بعد.
6.مثلاً: دوم تواریخ ایام 15: 1 و 24: 20، نحمیا 9: 30.
7.حزقیال11: 5 یوئیل 2: 28 میكاه 3: 8 زكریا 7: 12.
8.زكریا1: 6 و 7: 12.
9.نمونه‌ی آن قاصدان شائول و خود او (اول سموئیل 10: 5-11 و 10: 20-24) و یا مشایخ اسرائیل در حضور موسی از نبوت بهره گرفتند (اعداد11: 25-29).
10.از جمله: اعداد 24: 2 و دوم سموئیل 23: 1.
11.اول سموئیل 3: 1-21.
12. 2 سموئیل33: 2.
13.خروج4: 16 و 7: 1، تثنیه 18: 18، اعداد11:‌ 24 و 12: 6.
14.ارمیا1: 4، 11، 12 و 2سموئیل23: 2.
15.عاموس3: 8 و 3-7، ارمیا20: 7-8. گاهی انبیا خود این حال را شرح می‌دهند. ارمیا می‌گوید «وحی چون آتش به جانم افتاده» جوهری است در درون او كه چون آتش بر حالات نفسانی او حكومت می‌كند و جز پیروی چاره‌ای نیست. این پدیده جوهر حیات نبی را در اختیار دارد. یا ایوب به نرمی از آن سخن می‌گوید (ایوب32: 18-19) اما سخن ارمیا از جهت صحت تاریخی قابل قبول‌تر است.
16.عبرانیان1: 1 به بعد.
17.عبرانیان 2: 2 مطابق غلاطیان 3: 19 و اعمال7: 35 و تثنیه 33: 2.
18.عبرانیان7: 16.
19.ایضاً 7: 19.
20.ایضاً 7: 18.
21. 2تیموتاؤس3: 16.
22.به نقل از عقل و وحی در اسلام، از آربری ترجمه جوادی ص7.
H.M.Gwatkin,The knowledge of God and its Historical Development,i.p.39
23.ایضاً
W.Temple,in Revelation,p.117
24.شماره‌ی انبیا در اخبار بسیار متفاوت ذكر شده است. رقمی كه بین هشت هزار تا سیصد و بیست هزار تن متغیر است. اما رقم مشهورتر همین عدد است.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط