خليج فارس در بازي قدرت
چندي پيش مجله آمريكايي «نشنال جئوگرافيك» در اقدامي تعجب برانگيز در نسخه اطلس ۲۰۰۴ خود از نام مجعول «خليج عربي» استفاده نمود كه اين اقدام موجب واكنش هاي داخلي و خارجي زيادي شد.
برخي از كارشناسان سياسي فشار آمريكا درخصوص فعاليت هسته اي ايران و همزمان با آن تغيير نام خليج فارس در يك مجله آمريكايي را معنادار دانستند. چنين به نظر مي رسد كه آمريكايي ها براي اينكه بتوانند در خاورميانه نفوذ كنند قصد دارند انسجام اين منطقه را به هم بزنند، لذا نويسنده در اين مقاله سعي كرده است به بررسي استراتژي هاي جهاني درخصوص منطقه حساس خليج فارس بپردازد. چنين به نظر مي رسد كه آمريكا با استفاده از نام خليج عرب، درصدد تقويت حاكميت اعراب بر جزاير سه گانه و نهايتا تغيير ژئوپوليتيك و استراتژي هاي سياسي _ امنيتي منطقه مي باشد.
پويايي روابط بين الملل در عصر حاضر از فضاي پيچيده ناشي از جهاني شدن اثر پذيرفته و تحت الشعاع مفاهيم سنتي و بازنگري در مفاهيم و بازيگران بين الملل به همراه نظريه هاي متنوع در عرصه روابط بين الملل و تعامل ميان واقعيات و نظريه ها و توجه به متغيرهاي دروني و بيروني در طبقه بندي رژيم هاي منطقه اي و جهاني با شتابي فزاينده به صورت پيوسته در حال دگرگوني است و روابط بين الملل را به شبكه اي پيچيده و در عين حال گسترده تبديل كرده است. اين پيچيدگي با افزايش تعداد بازيگران دولتي و تعدد سازمان هاي بين المللي و سازمان هاي غيردولتي بين المللي و شركت هاي چند مليتي، هم به لحاظ كيفي و هم به لحاظ كمي، دوچندان شده است و هر روز گسترش مي يابد و انزواي دولت ها در اين شرايط تصوري باطل و غيرممكن است و نياز به تفصيل در اين مورد نيست.(۱)در اين پويش قدرت (نبرد فرسايشي در جهت تك قطبي كردن جهان كه سرانجام با برتري طلبي يك قطب و يك قدرت در جهان به پايان رسيد)، نزاعي كه از پايان جنگ جهاني دوم شروع شده بود، در ابتداي دهه ۱۹۹۰ ميلادي منجر به فروپاشي قطب رقيب آمريكا (شوروي) گرديد. امري كه جهان را از بالانس قدرت ها خارج ساخت. اين پيروزي توهمي آشكار را در ذهن رهبران آمريكا شكل داد، تصوري كه پايه ريزي يك طرح جهاني با برتري قطب پيروز (آمريكا) بوده است.اما مجموعه رويدادهايي كه در دوران جنگ سرد و پس از آن تا سال هاي پاياني قرن بيستم در صحنه بين المللي رخ داد جهتي مغاير با خواست و نظرات دولتمردان آمريكايي بوده است و عدم همسويي اين دو جريان _ تعادل قدرت جهان در قبل و بعد از پايان جنگ سرد _ در سطح بين المللي روز به روز روشن تر گشته و جهاني شدن اقتصاد نيز بر آن تأثير مي گذارد و در نهايت بروز قدرت هاي منطقه اي كه خود را به سطح قدرت هاي جهاني نزديك كرده بودند نظير فرانسه و آلمان و حتي روسيه و چين بزرگ (از خلأ و وجود درگيري دو ابرقدرت جهاني در طول جنگ سرد) و قدرت هاي در حال ظهور در آسياي جنوب شرقي و آمريكاي لاتين محاسبات آمريكا را در هم ريخت، اما بعد از رخداد ۱۱ سپتامبر ايالات متحده از يك سو با فرصت هاي خوبي در عرصه جهاني كهقبل از اين سابقه نداشته روبه رو گرديده و از سوي ديگر با چالش و رقابت هاي جديدي مواجه شده است و از آنجا كه اقدامات دولت كنوني حلقه اتصالي براي آنچه كه در آينده بايد صورت پذيرد مي باشد، در اين راستا آمريكا در مسيري قرار گرفته كه از جانب خود در فكر پايه ريزي يك امپراطوري جديد در سطح جهان در قرن ۲۱ مي باشد. اين امپراطوري نيازمند ستون هاي مستحكمي در مناطق مختلف و حساس جهان است. بنابراين در طي دو دهه گذشته سياست خارجي آمريكا به طور نسبي با تأكيد بر افزايش و تقويت همكاري هاي اقتصادي و سياسي و نظامي و امنيتي و ... با كشورهاي مختلف دنيا علي الخصوص حول كشورهاي خاورميانه و منطقه خليج فارس دور مي زند. اين فرايندي است كه در نظرات نويسندگاني چون آرنولد ولفرز به وضوح بيان شده است كه با توجه به واقعيات كنوني در سه سطح مي توان عنوان كرد: ۱- براي آمريكا (مردم و رهبران آن) امنيت در سال هاي قبل از ۱۹۴۵ بيشتر جنبه اقتصادي داشته است. ۲- پس از سال هاي جنگ جهاني دوم (۱۹۴۵)، امنيت هرچه بيشتر پشتوانه نظامي و سياسي يافته بود و با توجه به ملاحظات سياسي و نظامي از هم اثر پذيرفته و بر هم اثر مي گذاشتند. ۳- اما امروزه آمريكا به دنبال انديشه مديريت بر تحولات و بحران هاست. به اين ترتيب؛ ايالات متحده به عنوان محوري ترين قدرت جهان، قصد دارد جهت حفظ قدرت جهاني اش، مناطق مهم و استراتژيك و اقتصادي را جزء ملزومات اوليه خود به شمار آورده و براي تداوم قدرت خود به دنبال پشتوانه هاي جديدي از منابع در مناطق مختلف جهان است، سياستي كه در خصوص حدود آن ميان آمريكا با اروپا (و كشورهاي صنعتي) هر از چند گاهي نزاع واقع مي شود، به گونه اي كه اروپايي ها نسبت به نقش آمريكا به عنوان طراح تغييرات پس از پايان جنگ سرد و دخالت نظامي آن در سراسر جهان و به ويژه خليج فارس بسيار حساس بوده و به دقت تحولات اين منطقه را تحت نظر داشته و در صورت لزوم نسبت به آن واكنش نشان مي دهند. علي رغم ملاحظات زيادي كه اروپايي ها در خصوص مسائل مربوط به منطقه خليج فارس دارند دولت هاي اروپايي با سلطه هر قدرتي به ويژه ايالات متحده آمريكا در جهت اقتدار كامل بر خليج فارس به شدت مخالف هستند.حوزه ژئوپوليتيكي و ژئو استراتژيكي منطقه خليج فارس با داشتن منابع غني از يك سو، و فقدان دولت هاي قدرتمند و نبود اتحاديه اي منسجم و كارا كه بتواند تصميمات مؤثر و راهبردي را در جهت حفظ امنيت منطقه توسط بازيگران درون منطقه اي ايجاد كند از سوي ديگر، موجب شده كه اين منطقه همواره در وضعيت انفعالي قرار داشته باشد، به گونه اي كه چه در طول جنگ سرد و چه با پايان يافتن آن همواره مورد نزاع ميان قدرت هاي جهاني قرار گرفته است. پايان يافتن جنگ سرد كه با اقبال كشورهاي جهان نيز روبه رو شده بود با تمايل دولت هاي غربي و در جهت برقراري نظام چندقطبي كه حاصل تغيير اوضاع و احوال در صحنه بين المللي بود همراه گشت. به موازات اين تحولات و با توجه به توسعه سريع و شگفت آور ارتباطات در جهان و توسعه فناوري ها و كمك به برقراري روابط ميان دولت ها و ... همزمان موقعيت خاص ايجاد شده بعد از ۱۱ سپتامبر و بيرون راندن شوروي از منطقه خليج فارس و كوچك تر شدن فضاي امنيتي روسيه در منطقه خليج فارس موجب شد كه رهيافت ها و موقعيت هاي جديدي در سياست خارجي ايالات متحده آمريكا همزمان با گسترش و توسعه فضاي امنيتي اش در جهان شكل گيرد كه با تسري دادن مفهوم امنيت ملي خود و با پيوند زدن آن به امنيت هم پيمانانش به امنيت منطقه خليج فارس سعي مي نمايد با توسل به وجود گروه هاي تروريستي و القاعده و جنبش هاي اسلامي در حال گسترش، نظرات مقامات اروپايي را در راستاي شكل دهي به نظم نوين جهاني به عنوان اهرم هاي تثبيت قدرت و ثبات امنيتي با خود همراه سازد. در حالي كه ايالات متحده آمريكا نگرش اتحاديه اروپائيان را در جهت انسجام بخشيدن به سياست خاورميانه اي خود، در اين چارچوب تعريف و ترسيم مي كند، اما واقعيت آن است كه قاره اروپا از مدت ها قبل و به دنبال پايان يافتن جنگ سرد امكانات بيشتري را براي وحدت و يكپارچگي اقتصادي _ سياسي پيدا كرده است و به طور كلي دولت هاي اروپايي با يك موضع عقلاني، نياز به داشتن ارتباط با كشورهاي خليج فارس را به طور جدي درك مي كنند. جامعه اروپايي تحولات سياسي در خليج فارس را دنبال كرده و اغلب نسبت به آن حساسيت نشان داده است. همچنين اروپا به آسيب پذيري خود در مسئله تأمين نيازهاي نفتي خود در اين منطقه در بلندمدت واقف است و سعي كرده است از هرگونه تنشي كه موجب شود در جريان عبور نفت از منطقه خليج فارس خللي ايجاد شود، تا حد امكان جلوگيري كند.در حالي كه آمريكا از اروپا (در نگاه حداكثري) به عنوان نقش دوم و بازيگر مي خواهد استفاده نمايد، اما اروپائيان در انديشه تكوين استراتژي هاي خود در منطقه آماده مي شوند. اروپائي ها به وضوح به اين مسئله اشراف دارند كه اروپا و يا اتحاديه اروپايي، زماني مي تواند در خليج فارس از نقش تابع به نقش محوري تغيير مسير و تغيير ماهيت دهد كه داراي هويتي مستقل گردد، هويتي كه در عين قدرتمندي (اقتدار) از يك انسجام واقعي در درون خود برخوردار باشد. براي اين كار موانع و ناتواني هاي اروپا براي تبديل شدن به يك قطب بين المللي بايد از ميان برود. در همين راستا تغييرات درون ساختاري و نظام اروپايي و تحول در روابط بين الملل و وضعيت جهان بر روند تحولات در آينده تأثيرات مستقيم بالايي خواهد داشت، و اين در حالي است كه خليج فارس محور اصلي توسعه نفوذ آمريكا در خاور ميانه به حساب مي آيد . محور تحولات عمده پيرامون مشكلات جهان عرب با اسرائيل معضل امنيت در منطقه و وجود گروه هاي تروريستي است كه از جانب آمريكا تعقيب مي شود. به لحاظ اين كه حضور آمريكا در منطقه از ابتدا به عنوان يك قدرت جايگزين بوده است و بنابر اين واقعيت كه تاريخ حضور نظامي آمريكا به طور گسترده در خليج فارس و خاورميانه به جنگ جهاني دوم باز مي گردد، پس اين دولت در جهت بسط حضور خود در منطقه به ايجاد پايگاه هاي مختلف در سرزمين هاي عربي و با امكانات مالي همان دولت ها به بهانه حفظ امنيت و حراست از اين دولت هاي عربي اقدام نمود، از جمله در سال ۱۹۴۹ به ايجاد نيروي خاورميانه اي در ارتش آمريكا دست زد و مقر اصلي آنها را پايگاه دريايي انگليس در جفير بحرين قرارداد و با موافقت دولت سعودي در خاك عربستان و در كنار خليج فارس در ظهران(۲) مبادرت به تأسيس پايگاه هوايي كرد و همچنين پنتاگون در تدارك ساخت يك مركز عمليات هوايي تركيبي در پايگاه «ال آويد» قطر (جهت جايگزين كردن يك نمونه ديگر از آن در عربستان سعودي در مواقع اضطراري) قبل از آغاز حمله به عراق بود در عين حال آمريكا ديگوگارسيا را نيز همواره در اختيار داشته است و كشور كويت نيز در نقش پايگاه بزرگ و گسترده آمريكا در حوزه خليج فارس شناخته مي شود و همين طور در عمان جزيره «مسيره» و پايگاه «ثومرايت» را در اختيار اهداف خود خواهد داشت.ايالات متحده آمريكا در حال تكوين بزرگترين تغيير در استراتژي خود پس از جنگ جهاني دوم است، آمريكا در حال حاضر ۶۰۰ هزار نيروي نظامي در نقاط مختلف جهان دارد اما همچنان شبكه نظامي خود را در سرتاسر جهان گسترش مي دهد و به سياست «ليلي پد» (۳) روي آورده است و «داگلاس فايت» مرد شماره ۳ پنتاگون معمار اين تغييرات است كه عقيده دارد جهان امروز در شرايطي است كه آمريكا بايد بتواند هر لحظه و در هر جا براي عمليات فوري آماده باشد. اين شبكه ها علاوه بر پايگاه هاي سابق موجود در اروپا، آسيا و خاورميانه از جمله بحرين، قطر، كويت، عربستان سعودي و حضور در عراق و نيز پايگاه هاي مشترك ناتو شامل مي شود. رامسفلد وزير دفاع آمريكا از اين استراتژي نوين به عنوان «تنظيم تازه» نام برده و ويليام آركين تحليلگر مسايل دفاعي گفته است:«وضعيت تازه ، به زبان ساده و خالص همان وجود امپراتوري جهاني است.» (۴) در توضيح اين استراتژي چنين به نظر مي رسد كه براي مثال اگر در دوران جنگ سرد، شوروي از راه دور محاصره شده بود، روسيه اينك از داخل منطقه نفوذ (سابق) خود عملاً محاصره شده است. اما در خصوص خاورميانه و خليج فارس سياست آمريكا در منطقه عبارت است از: حمايت از كشورهاي طرفدار نظام هاي غربي، تقويت حكومت هاي دست نشانده كه با سياست هاي آمريكا همراه مي باشند ، سهم خواهي بيشتر و همچنين داشتن حق السهم حداكثري از منابع نفتي و ساير ذخاير منطقه و ادامه جريان آزاد نفت خليج فارس به آمريكا و كشورهاي متحد و همسو با سياست هاي اين كشور در غرب است . آمريكا اين سياست را با اعمال فشار و عقب نگه داشتن دولت ها و حكومت هاي حوزه خليج فارس، اين منطقه را در حالت جنگ، فقر، فساد و عقب ماندگي اقتصادي قرار داده است و وابستگي را گريبانگير جهان اسلام ساخته است. بسياري از تحليلگران غربي پديده بنيادگرايي را در همين راستا زاييده علل فوق مي دانند.
امروزه ايالات متحده آمريكا تنها به مسأله تأمين نفت و گاز مورد نياز خود و (برخي از همپيمانانش) تنها از منطقه خليج فارس نمي انديشد بلكه منطقه وسيعي از خاورميانه و همچنين آسياي مركزي را مورد توجه خاص قرار داده و اين مهم را در ارجحيت اهداف استراتژي كلان خود جاي داده است.(۵)آمريكا از يك سوقصد دارد با بازشدن تدريجي درهاي كشورهاي منطقه خليج فارس به سوي خارج و اساساً غرب صنعتي (آمريكا) با توجه به جذب سرمايه هاي خارجي و كسب فناوري و تجارب مديريتي بر موفقيت و يا عدم كاميابي نوسازي جوامع (عرب) منطقه پيراموني ايران اثر بگذارد و از سوي ديگر به دلايل عديده از جمله امنيت جهاني و صلح منطقه اي و به علل اجتناب ناپذير متعدد ديگري چون اجراي نقشه راه (Road Map) اجراي طرح خاورميانه اي جديد و به همراهي و كمك غرب همچنان نيازمند مي باشد. از جانبي ديگر كشورهاي منطقه نيز به دليل ضعف در توليد فناوري و همچنين كمبود نيروي انساني ماهر و عدم كارآمدي و نبود مقبوليت مردمي و نداشتن مشروعيت هاي داخلي و... در برابر اين قدرت ها، اغلب در موضع انفعالي و ضعف قرار مي گيرند.در اين وضعيت آمريكا خود را چندان درگير اين مسأله كه آيا در شرايط فعلي نيازي به يك بازنگري در استراتژي خود به خصوص در خاورميانه است، نمي كند. چرا كه استراتژي عمومي اش در منطقه كه همانا توسعه نظامي گري و امنيتي كردن فضاي اين منطقه بوده است را همچنان كارآمد مي بيند كه اين سياست به همراه تشتت و تفرق در ميان اعراب با هم و همچنين اعراب با ايران و بالعكس (و اعراب با اسرائيل و ايران با رژيم صهيونيستي) همان سير گذشته را طي مي كند و كج دار و مريز با برتري اسرائيل در منطقه به پيش مي رود و مهم تر آن كه با حضور آمريكا و همپيمانان آن ديگر جاي اين مسأله نيست كه طرح ايجاد تنش ميان دولت هاي اين منطقه و تشنج زايي ميان كشورهاي عربي با ايران و... از راه دور طرح ريزي شده و اجرا شود، بلكه آمريكا از نزديك اين كار را عملاً به دست گرفته است و در صورت تخطي كردن هر يك از دول منطقه به سرعت و با قدرت به برخورد با آن كشور در سطوح مختلف (از كلامي تا اقدام نظامي) مي پردازد.با اين توصيف ابتكار عمل در دست آمريكاست،به گونه اي كه مي تواند به ايجاد يك سياست مشاركت سازنده و استراتژيك بين طرفين و همچنين در ميان دول مختلف در خليج فارس و خاورميانه بزرگ دست بزند، چرا كه الگوهاي مشاركت تعريف شماره قبلي (در دهه ۸۰) كه توسط آمريكا در گذشته در منطقه ايجاد شده بود همچون پيمان دمشق- ۲+۶ - شوراي همكاري خليج فارس(۶) با توجه به اوضاع كنوني و حضور نظامي آمريكا (به طور گسترده در عراق) در آينده اي نه چندان دور تغيير خواهد كرد و صف بندي هاي جديدي را در چارچوب هاي منطقه اي و فرامنطقه اي رقم مي زند . آمريكا در سياست مرحله اي خود سعي مي كند كه خود را با يكايك كشورهاي منطقه به صورت مجزا و با حمايت ساير دولت هاي اين منطقه قرار دهد و پس از از پاي در آوردن آن دولت و يا سرنگوني و يا تسليم و يا تا رسيدن به اهداف تعيين شده اش اين فشار را ادامه مي دهد و در نهايت به سراغ يك كشور ديگر از آن منطقه با حمايت اكثريت دولت هاي آن منطقه و اجماع عمومي در آن حوزه خواهد رفت سياستي كه تاكنون جواب داده است (باز خورد مثبت اين سياست وضعيت كنوني منطقه و حضور نظامي آمريكا در عراق است) ايالات متحده آمريكا جهت تداوم اين فرايند به نوع و ساختار نظام هاي كشورهاي منطقه توجه مي كند و به ساختار غير دموكراتيك قدرت و سياست ايراد وارد مي كند؛ اولين قدم در اين بازي خطرناك شعار اصلاحات است كه در حقيقت به معناي تهي كردن محتواي جامعه از ارزشها و سنتهاي گذشته شان است و اين كار را با راه اندازي مراكز فرهنگي دنبال مي كنند و براي مثال از مهمترين مراكزي كه در همين راستا در خصوص خاورميانه تحقيق و تفحص مي كند واحد پژوهشي «سيويليتي پروگرام» (۷) است كه قريب به يك سال و نيم است كه از تأسيس آن مي گذرد و هدف از تأسيس آن نيز انجام مطالعات و تحقيقات در ارتباط با اصلاحات در خاورميانه مي باشد. دولت انگليس نيز همپاي آمريكا گسترش اصلاحات در خاورميانه را يكي از راهكارهاي مقابله موفقيت آميز با تروريسم در منطقه مي داند. «جك استراو» به عنوان يكي از برجسته ترين شخصيت هاي سياسي معاصر در خصوص مسايل و مشكلات كشورهاي عربي معتقد است كه بدون حل ريشه اي معضلات و مشكلات منطقه و كشورهاي مسلمان و عربي؛ نه مسأله اعراب و اسرائيل حل خواهد شد و نه عراق به آرامش و ثبات خواهد رسيد.وزير خارجه انگليس در يك تحليل جالب توجه مشكلات كشورهاي عربي و اسلامي را به دو دسته تقسيم كرد. وي ضمن اشاره به مشكلات اجتماعي و اقتصادي از يك سو و مشكلات ساختار سياسي از سوي ديگر ، كشورهاي غربي را به حل اين دو مشكل كشورهاي منطقه خاورميانه به صورت همزمان معطوف نمود و در ضمن يكي از مشكلات كشورهاي عربي را عقب ماندن رشد اقتصادي آنها از رشد جمعيتي دانسته و براساس آمارهاي بانك جهاني براي بهبود شرايط اقتصادي در خاورميانه و افزايش روند توسعه در ۲۰سال آينده بايد يك صد ميليون فرصت شغلي در اين كشورها ايجاد شود و با اين تفسير تغييرات در كشورهاي عربي و مسلمان را اجتناب ناپذير خواند و «اسلام معتدل را از آن جهت كه به شدت قابليت تطبيق با شرايط جهاني را دارد براي غرب قابل پذيرش دانست.»(۸)هرچند مديريت منازعات منطقه اي به روش انگليسي از ديدگاه اروپا همواره بايد بر توسعه روند سازش ميان اعراب و اسرائيل استوار باشد، چرا كه در آن صورت تضمين كننده فرصتهاي جديد تجاري و اقتصادي در منطقه خاورميانه براي آنها خواهد بود. اما در مرحله بعد ادامه اين روند همكاري با مشكلات متعددي مواجه خواهد بود چرا كه هرگز همكاري اقتصادي با كشورهاي منطقه بدون در نظر گرفتن (حضور) آمريكا با چالشهاي جدي روبه رو مي شود.لذا هرگونه مشاركت ساير كشورها در روند صلح در منطقه مي تواند سهمي از بازار آن را در آينده متوجه آنان سازد. مجموعه شرايط فوق توجيه گر همكاريهاي سياسي و اقتصادي اروپا با ايالات متحده بوده و منافع آنها را در منطقه خاورميانه بزرگ روشن مي سازد. بعد از گذشت قريب به ۱۳ سال از فروپاشي شوروي كه با پايان جنگ سرد همراه بوده است خاورميانه هنوز اهميت خود را به عنوان يك منطقه حساس و استراتژيك از دست نداده، بلكه بر اهميت آن افزوده شده است و سياستهاي قدرتهاي جهاني در تعيين خط و مشي رهبران و نوع حكومتها و دولتهاي آنان تأثير مستقيم مي گذارد. (انقلاب ايران و عدم پيروزي كارتر، جنگ خليج فارس و عدم پيروزي بوش پدر در انتخابات و شكست جمهوري خواهان در انتخابات رياست جمهوري و اين بار پيروزي بوش پسر در انتخابات به علت اشغال عراق و شعار جنگ عليه تروريسم در منطقه) و از سويي ديگر رقابت آمريكا، اروپا، چين و روسيه و حتي هند در منطقه خيلج فارس و خاورميانه حاكي از آن است كه با پايان جنگ سرد موقعيت استراتژيك خاورميانه كاهش نيافته و اين فضا هم اكنون ميان چند قطب در حال تقسيم و چانه زني است و آمريكا با حضور مستقيم نظامي در قلب منطقه خليج فارس (عراق) و كشورهاي عربي و نزديكي جغرافيايي با اسرائيل سعي دارد حداكثر منافع را از اين منازعه و كشمكش كسب نمايد.نكته اساسي ديگري كه تا قبل از حمله آمريكا به عراق به عنوان يك مزيت براي اروپا به شمار مي رفت اكنون از ميان رفته است و ديگر اين مزيت كه بازار خاورميانه از نظر جغرافيايي نسبت به آمريكا و ديگر رقيبان به بازار اروپا نزديك است براي غرب (اروپا) يك امتياز بزرگ و مهم تلقي نمي شود چرا كه هم اكنون آمريكا خود را به همسايگي تمامي كشورهاي منطقه خاورميانه و خليج فارس رسانده و در مركز آن قرار گرفته است.بعد از رخداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ميلادي؛ تمامي نشانه ها حاكي از آن است كه سياست، امنيت جهاني، اقتصاد، روابط اجتماعي و مناسبات بين المللي و همچنين سياست ها و استراتژي هاي قدرتهاي بزرگ نسبت به خاورميانه در حال تدوين و شكل گيري است. لذا هر كشوري در نظر دارد با اغتنام فرصت، ضمن پذيرش يك نقش سازنده در منطقه حضوري فعال و پررنگ داشته باشد. اما بايد توجه داشت كه با در نظر گرفتن جايگاه خاورميانه در استراتژي جهاني آمريكا و همچنين قدرتهاي ديگر و وجود زمينه هاي بالقوه فراوان در بخشهاي انرژي، تجارت، تأمين منابع مالي و سرمايه گذاري چه عمل و واكنشي بايد نشان داد. يكي از راهكارها مي تواند، اتخاذ يك سياست فعال و پيشرو از سوي دول منطقه اي باشد كه به طور حتم بر توسعه روابط ميان ايران و كشورهاي عرب منطقه خليج فارس در تقابل با نفوذ بيگانگان و غرب در منطقه و تبادلات دوجانبه ميان دولتهاي منطقه تأثير گذاشته و به شكل مؤثر امنيت سياسي و اقتصادي در وهله اول در حوزه خليج فارس و در مرحله بعدي خاورميانه را ارتقاء خواهد بخشيد.
منبع:باشگاه اندیشه
برخي از كارشناسان سياسي فشار آمريكا درخصوص فعاليت هسته اي ايران و همزمان با آن تغيير نام خليج فارس در يك مجله آمريكايي را معنادار دانستند. چنين به نظر مي رسد كه آمريكايي ها براي اينكه بتوانند در خاورميانه نفوذ كنند قصد دارند انسجام اين منطقه را به هم بزنند، لذا نويسنده در اين مقاله سعي كرده است به بررسي استراتژي هاي جهاني درخصوص منطقه حساس خليج فارس بپردازد. چنين به نظر مي رسد كه آمريكا با استفاده از نام خليج عرب، درصدد تقويت حاكميت اعراب بر جزاير سه گانه و نهايتا تغيير ژئوپوليتيك و استراتژي هاي سياسي _ امنيتي منطقه مي باشد.
پويايي روابط بين الملل در عصر حاضر از فضاي پيچيده ناشي از جهاني شدن اثر پذيرفته و تحت الشعاع مفاهيم سنتي و بازنگري در مفاهيم و بازيگران بين الملل به همراه نظريه هاي متنوع در عرصه روابط بين الملل و تعامل ميان واقعيات و نظريه ها و توجه به متغيرهاي دروني و بيروني در طبقه بندي رژيم هاي منطقه اي و جهاني با شتابي فزاينده به صورت پيوسته در حال دگرگوني است و روابط بين الملل را به شبكه اي پيچيده و در عين حال گسترده تبديل كرده است. اين پيچيدگي با افزايش تعداد بازيگران دولتي و تعدد سازمان هاي بين المللي و سازمان هاي غيردولتي بين المللي و شركت هاي چند مليتي، هم به لحاظ كيفي و هم به لحاظ كمي، دوچندان شده است و هر روز گسترش مي يابد و انزواي دولت ها در اين شرايط تصوري باطل و غيرممكن است و نياز به تفصيل در اين مورد نيست.(۱)در اين پويش قدرت (نبرد فرسايشي در جهت تك قطبي كردن جهان كه سرانجام با برتري طلبي يك قطب و يك قدرت در جهان به پايان رسيد)، نزاعي كه از پايان جنگ جهاني دوم شروع شده بود، در ابتداي دهه ۱۹۹۰ ميلادي منجر به فروپاشي قطب رقيب آمريكا (شوروي) گرديد. امري كه جهان را از بالانس قدرت ها خارج ساخت. اين پيروزي توهمي آشكار را در ذهن رهبران آمريكا شكل داد، تصوري كه پايه ريزي يك طرح جهاني با برتري قطب پيروز (آمريكا) بوده است.اما مجموعه رويدادهايي كه در دوران جنگ سرد و پس از آن تا سال هاي پاياني قرن بيستم در صحنه بين المللي رخ داد جهتي مغاير با خواست و نظرات دولتمردان آمريكايي بوده است و عدم همسويي اين دو جريان _ تعادل قدرت جهان در قبل و بعد از پايان جنگ سرد _ در سطح بين المللي روز به روز روشن تر گشته و جهاني شدن اقتصاد نيز بر آن تأثير مي گذارد و در نهايت بروز قدرت هاي منطقه اي كه خود را به سطح قدرت هاي جهاني نزديك كرده بودند نظير فرانسه و آلمان و حتي روسيه و چين بزرگ (از خلأ و وجود درگيري دو ابرقدرت جهاني در طول جنگ سرد) و قدرت هاي در حال ظهور در آسياي جنوب شرقي و آمريكاي لاتين محاسبات آمريكا را در هم ريخت، اما بعد از رخداد ۱۱ سپتامبر ايالات متحده از يك سو با فرصت هاي خوبي در عرصه جهاني كهقبل از اين سابقه نداشته روبه رو گرديده و از سوي ديگر با چالش و رقابت هاي جديدي مواجه شده است و از آنجا كه اقدامات دولت كنوني حلقه اتصالي براي آنچه كه در آينده بايد صورت پذيرد مي باشد، در اين راستا آمريكا در مسيري قرار گرفته كه از جانب خود در فكر پايه ريزي يك امپراطوري جديد در سطح جهان در قرن ۲۱ مي باشد. اين امپراطوري نيازمند ستون هاي مستحكمي در مناطق مختلف و حساس جهان است. بنابراين در طي دو دهه گذشته سياست خارجي آمريكا به طور نسبي با تأكيد بر افزايش و تقويت همكاري هاي اقتصادي و سياسي و نظامي و امنيتي و ... با كشورهاي مختلف دنيا علي الخصوص حول كشورهاي خاورميانه و منطقه خليج فارس دور مي زند. اين فرايندي است كه در نظرات نويسندگاني چون آرنولد ولفرز به وضوح بيان شده است كه با توجه به واقعيات كنوني در سه سطح مي توان عنوان كرد: ۱- براي آمريكا (مردم و رهبران آن) امنيت در سال هاي قبل از ۱۹۴۵ بيشتر جنبه اقتصادي داشته است. ۲- پس از سال هاي جنگ جهاني دوم (۱۹۴۵)، امنيت هرچه بيشتر پشتوانه نظامي و سياسي يافته بود و با توجه به ملاحظات سياسي و نظامي از هم اثر پذيرفته و بر هم اثر مي گذاشتند. ۳- اما امروزه آمريكا به دنبال انديشه مديريت بر تحولات و بحران هاست. به اين ترتيب؛ ايالات متحده به عنوان محوري ترين قدرت جهان، قصد دارد جهت حفظ قدرت جهاني اش، مناطق مهم و استراتژيك و اقتصادي را جزء ملزومات اوليه خود به شمار آورده و براي تداوم قدرت خود به دنبال پشتوانه هاي جديدي از منابع در مناطق مختلف جهان است، سياستي كه در خصوص حدود آن ميان آمريكا با اروپا (و كشورهاي صنعتي) هر از چند گاهي نزاع واقع مي شود، به گونه اي كه اروپايي ها نسبت به نقش آمريكا به عنوان طراح تغييرات پس از پايان جنگ سرد و دخالت نظامي آن در سراسر جهان و به ويژه خليج فارس بسيار حساس بوده و به دقت تحولات اين منطقه را تحت نظر داشته و در صورت لزوم نسبت به آن واكنش نشان مي دهند. علي رغم ملاحظات زيادي كه اروپايي ها در خصوص مسائل مربوط به منطقه خليج فارس دارند دولت هاي اروپايي با سلطه هر قدرتي به ويژه ايالات متحده آمريكا در جهت اقتدار كامل بر خليج فارس به شدت مخالف هستند.حوزه ژئوپوليتيكي و ژئو استراتژيكي منطقه خليج فارس با داشتن منابع غني از يك سو، و فقدان دولت هاي قدرتمند و نبود اتحاديه اي منسجم و كارا كه بتواند تصميمات مؤثر و راهبردي را در جهت حفظ امنيت منطقه توسط بازيگران درون منطقه اي ايجاد كند از سوي ديگر، موجب شده كه اين منطقه همواره در وضعيت انفعالي قرار داشته باشد، به گونه اي كه چه در طول جنگ سرد و چه با پايان يافتن آن همواره مورد نزاع ميان قدرت هاي جهاني قرار گرفته است. پايان يافتن جنگ سرد كه با اقبال كشورهاي جهان نيز روبه رو شده بود با تمايل دولت هاي غربي و در جهت برقراري نظام چندقطبي كه حاصل تغيير اوضاع و احوال در صحنه بين المللي بود همراه گشت. به موازات اين تحولات و با توجه به توسعه سريع و شگفت آور ارتباطات در جهان و توسعه فناوري ها و كمك به برقراري روابط ميان دولت ها و ... همزمان موقعيت خاص ايجاد شده بعد از ۱۱ سپتامبر و بيرون راندن شوروي از منطقه خليج فارس و كوچك تر شدن فضاي امنيتي روسيه در منطقه خليج فارس موجب شد كه رهيافت ها و موقعيت هاي جديدي در سياست خارجي ايالات متحده آمريكا همزمان با گسترش و توسعه فضاي امنيتي اش در جهان شكل گيرد كه با تسري دادن مفهوم امنيت ملي خود و با پيوند زدن آن به امنيت هم پيمانانش به امنيت منطقه خليج فارس سعي مي نمايد با توسل به وجود گروه هاي تروريستي و القاعده و جنبش هاي اسلامي در حال گسترش، نظرات مقامات اروپايي را در راستاي شكل دهي به نظم نوين جهاني به عنوان اهرم هاي تثبيت قدرت و ثبات امنيتي با خود همراه سازد. در حالي كه ايالات متحده آمريكا نگرش اتحاديه اروپائيان را در جهت انسجام بخشيدن به سياست خاورميانه اي خود، در اين چارچوب تعريف و ترسيم مي كند، اما واقعيت آن است كه قاره اروپا از مدت ها قبل و به دنبال پايان يافتن جنگ سرد امكانات بيشتري را براي وحدت و يكپارچگي اقتصادي _ سياسي پيدا كرده است و به طور كلي دولت هاي اروپايي با يك موضع عقلاني، نياز به داشتن ارتباط با كشورهاي خليج فارس را به طور جدي درك مي كنند. جامعه اروپايي تحولات سياسي در خليج فارس را دنبال كرده و اغلب نسبت به آن حساسيت نشان داده است. همچنين اروپا به آسيب پذيري خود در مسئله تأمين نيازهاي نفتي خود در اين منطقه در بلندمدت واقف است و سعي كرده است از هرگونه تنشي كه موجب شود در جريان عبور نفت از منطقه خليج فارس خللي ايجاد شود، تا حد امكان جلوگيري كند.در حالي كه آمريكا از اروپا (در نگاه حداكثري) به عنوان نقش دوم و بازيگر مي خواهد استفاده نمايد، اما اروپائيان در انديشه تكوين استراتژي هاي خود در منطقه آماده مي شوند. اروپائي ها به وضوح به اين مسئله اشراف دارند كه اروپا و يا اتحاديه اروپايي، زماني مي تواند در خليج فارس از نقش تابع به نقش محوري تغيير مسير و تغيير ماهيت دهد كه داراي هويتي مستقل گردد، هويتي كه در عين قدرتمندي (اقتدار) از يك انسجام واقعي در درون خود برخوردار باشد. براي اين كار موانع و ناتواني هاي اروپا براي تبديل شدن به يك قطب بين المللي بايد از ميان برود. در همين راستا تغييرات درون ساختاري و نظام اروپايي و تحول در روابط بين الملل و وضعيت جهان بر روند تحولات در آينده تأثيرات مستقيم بالايي خواهد داشت، و اين در حالي است كه خليج فارس محور اصلي توسعه نفوذ آمريكا در خاور ميانه به حساب مي آيد . محور تحولات عمده پيرامون مشكلات جهان عرب با اسرائيل معضل امنيت در منطقه و وجود گروه هاي تروريستي است كه از جانب آمريكا تعقيب مي شود. به لحاظ اين كه حضور آمريكا در منطقه از ابتدا به عنوان يك قدرت جايگزين بوده است و بنابر اين واقعيت كه تاريخ حضور نظامي آمريكا به طور گسترده در خليج فارس و خاورميانه به جنگ جهاني دوم باز مي گردد، پس اين دولت در جهت بسط حضور خود در منطقه به ايجاد پايگاه هاي مختلف در سرزمين هاي عربي و با امكانات مالي همان دولت ها به بهانه حفظ امنيت و حراست از اين دولت هاي عربي اقدام نمود، از جمله در سال ۱۹۴۹ به ايجاد نيروي خاورميانه اي در ارتش آمريكا دست زد و مقر اصلي آنها را پايگاه دريايي انگليس در جفير بحرين قرارداد و با موافقت دولت سعودي در خاك عربستان و در كنار خليج فارس در ظهران(۲) مبادرت به تأسيس پايگاه هوايي كرد و همچنين پنتاگون در تدارك ساخت يك مركز عمليات هوايي تركيبي در پايگاه «ال آويد» قطر (جهت جايگزين كردن يك نمونه ديگر از آن در عربستان سعودي در مواقع اضطراري) قبل از آغاز حمله به عراق بود در عين حال آمريكا ديگوگارسيا را نيز همواره در اختيار داشته است و كشور كويت نيز در نقش پايگاه بزرگ و گسترده آمريكا در حوزه خليج فارس شناخته مي شود و همين طور در عمان جزيره «مسيره» و پايگاه «ثومرايت» را در اختيار اهداف خود خواهد داشت.ايالات متحده آمريكا در حال تكوين بزرگترين تغيير در استراتژي خود پس از جنگ جهاني دوم است، آمريكا در حال حاضر ۶۰۰ هزار نيروي نظامي در نقاط مختلف جهان دارد اما همچنان شبكه نظامي خود را در سرتاسر جهان گسترش مي دهد و به سياست «ليلي پد» (۳) روي آورده است و «داگلاس فايت» مرد شماره ۳ پنتاگون معمار اين تغييرات است كه عقيده دارد جهان امروز در شرايطي است كه آمريكا بايد بتواند هر لحظه و در هر جا براي عمليات فوري آماده باشد. اين شبكه ها علاوه بر پايگاه هاي سابق موجود در اروپا، آسيا و خاورميانه از جمله بحرين، قطر، كويت، عربستان سعودي و حضور در عراق و نيز پايگاه هاي مشترك ناتو شامل مي شود. رامسفلد وزير دفاع آمريكا از اين استراتژي نوين به عنوان «تنظيم تازه» نام برده و ويليام آركين تحليلگر مسايل دفاعي گفته است:«وضعيت تازه ، به زبان ساده و خالص همان وجود امپراتوري جهاني است.» (۴) در توضيح اين استراتژي چنين به نظر مي رسد كه براي مثال اگر در دوران جنگ سرد، شوروي از راه دور محاصره شده بود، روسيه اينك از داخل منطقه نفوذ (سابق) خود عملاً محاصره شده است. اما در خصوص خاورميانه و خليج فارس سياست آمريكا در منطقه عبارت است از: حمايت از كشورهاي طرفدار نظام هاي غربي، تقويت حكومت هاي دست نشانده كه با سياست هاي آمريكا همراه مي باشند ، سهم خواهي بيشتر و همچنين داشتن حق السهم حداكثري از منابع نفتي و ساير ذخاير منطقه و ادامه جريان آزاد نفت خليج فارس به آمريكا و كشورهاي متحد و همسو با سياست هاي اين كشور در غرب است . آمريكا اين سياست را با اعمال فشار و عقب نگه داشتن دولت ها و حكومت هاي حوزه خليج فارس، اين منطقه را در حالت جنگ، فقر، فساد و عقب ماندگي اقتصادي قرار داده است و وابستگي را گريبانگير جهان اسلام ساخته است. بسياري از تحليلگران غربي پديده بنيادگرايي را در همين راستا زاييده علل فوق مي دانند.
امروزه ايالات متحده آمريكا تنها به مسأله تأمين نفت و گاز مورد نياز خود و (برخي از همپيمانانش) تنها از منطقه خليج فارس نمي انديشد بلكه منطقه وسيعي از خاورميانه و همچنين آسياي مركزي را مورد توجه خاص قرار داده و اين مهم را در ارجحيت اهداف استراتژي كلان خود جاي داده است.(۵)آمريكا از يك سوقصد دارد با بازشدن تدريجي درهاي كشورهاي منطقه خليج فارس به سوي خارج و اساساً غرب صنعتي (آمريكا) با توجه به جذب سرمايه هاي خارجي و كسب فناوري و تجارب مديريتي بر موفقيت و يا عدم كاميابي نوسازي جوامع (عرب) منطقه پيراموني ايران اثر بگذارد و از سوي ديگر به دلايل عديده از جمله امنيت جهاني و صلح منطقه اي و به علل اجتناب ناپذير متعدد ديگري چون اجراي نقشه راه (Road Map) اجراي طرح خاورميانه اي جديد و به همراهي و كمك غرب همچنان نيازمند مي باشد. از جانبي ديگر كشورهاي منطقه نيز به دليل ضعف در توليد فناوري و همچنين كمبود نيروي انساني ماهر و عدم كارآمدي و نبود مقبوليت مردمي و نداشتن مشروعيت هاي داخلي و... در برابر اين قدرت ها، اغلب در موضع انفعالي و ضعف قرار مي گيرند.در اين وضعيت آمريكا خود را چندان درگير اين مسأله كه آيا در شرايط فعلي نيازي به يك بازنگري در استراتژي خود به خصوص در خاورميانه است، نمي كند. چرا كه استراتژي عمومي اش در منطقه كه همانا توسعه نظامي گري و امنيتي كردن فضاي اين منطقه بوده است را همچنان كارآمد مي بيند كه اين سياست به همراه تشتت و تفرق در ميان اعراب با هم و همچنين اعراب با ايران و بالعكس (و اعراب با اسرائيل و ايران با رژيم صهيونيستي) همان سير گذشته را طي مي كند و كج دار و مريز با برتري اسرائيل در منطقه به پيش مي رود و مهم تر آن كه با حضور آمريكا و همپيمانان آن ديگر جاي اين مسأله نيست كه طرح ايجاد تنش ميان دولت هاي اين منطقه و تشنج زايي ميان كشورهاي عربي با ايران و... از راه دور طرح ريزي شده و اجرا شود، بلكه آمريكا از نزديك اين كار را عملاً به دست گرفته است و در صورت تخطي كردن هر يك از دول منطقه به سرعت و با قدرت به برخورد با آن كشور در سطوح مختلف (از كلامي تا اقدام نظامي) مي پردازد.با اين توصيف ابتكار عمل در دست آمريكاست،به گونه اي كه مي تواند به ايجاد يك سياست مشاركت سازنده و استراتژيك بين طرفين و همچنين در ميان دول مختلف در خليج فارس و خاورميانه بزرگ دست بزند، چرا كه الگوهاي مشاركت تعريف شماره قبلي (در دهه ۸۰) كه توسط آمريكا در گذشته در منطقه ايجاد شده بود همچون پيمان دمشق- ۲+۶ - شوراي همكاري خليج فارس(۶) با توجه به اوضاع كنوني و حضور نظامي آمريكا (به طور گسترده در عراق) در آينده اي نه چندان دور تغيير خواهد كرد و صف بندي هاي جديدي را در چارچوب هاي منطقه اي و فرامنطقه اي رقم مي زند . آمريكا در سياست مرحله اي خود سعي مي كند كه خود را با يكايك كشورهاي منطقه به صورت مجزا و با حمايت ساير دولت هاي اين منطقه قرار دهد و پس از از پاي در آوردن آن دولت و يا سرنگوني و يا تسليم و يا تا رسيدن به اهداف تعيين شده اش اين فشار را ادامه مي دهد و در نهايت به سراغ يك كشور ديگر از آن منطقه با حمايت اكثريت دولت هاي آن منطقه و اجماع عمومي در آن حوزه خواهد رفت سياستي كه تاكنون جواب داده است (باز خورد مثبت اين سياست وضعيت كنوني منطقه و حضور نظامي آمريكا در عراق است) ايالات متحده آمريكا جهت تداوم اين فرايند به نوع و ساختار نظام هاي كشورهاي منطقه توجه مي كند و به ساختار غير دموكراتيك قدرت و سياست ايراد وارد مي كند؛ اولين قدم در اين بازي خطرناك شعار اصلاحات است كه در حقيقت به معناي تهي كردن محتواي جامعه از ارزشها و سنتهاي گذشته شان است و اين كار را با راه اندازي مراكز فرهنگي دنبال مي كنند و براي مثال از مهمترين مراكزي كه در همين راستا در خصوص خاورميانه تحقيق و تفحص مي كند واحد پژوهشي «سيويليتي پروگرام» (۷) است كه قريب به يك سال و نيم است كه از تأسيس آن مي گذرد و هدف از تأسيس آن نيز انجام مطالعات و تحقيقات در ارتباط با اصلاحات در خاورميانه مي باشد. دولت انگليس نيز همپاي آمريكا گسترش اصلاحات در خاورميانه را يكي از راهكارهاي مقابله موفقيت آميز با تروريسم در منطقه مي داند. «جك استراو» به عنوان يكي از برجسته ترين شخصيت هاي سياسي معاصر در خصوص مسايل و مشكلات كشورهاي عربي معتقد است كه بدون حل ريشه اي معضلات و مشكلات منطقه و كشورهاي مسلمان و عربي؛ نه مسأله اعراب و اسرائيل حل خواهد شد و نه عراق به آرامش و ثبات خواهد رسيد.وزير خارجه انگليس در يك تحليل جالب توجه مشكلات كشورهاي عربي و اسلامي را به دو دسته تقسيم كرد. وي ضمن اشاره به مشكلات اجتماعي و اقتصادي از يك سو و مشكلات ساختار سياسي از سوي ديگر ، كشورهاي غربي را به حل اين دو مشكل كشورهاي منطقه خاورميانه به صورت همزمان معطوف نمود و در ضمن يكي از مشكلات كشورهاي عربي را عقب ماندن رشد اقتصادي آنها از رشد جمعيتي دانسته و براساس آمارهاي بانك جهاني براي بهبود شرايط اقتصادي در خاورميانه و افزايش روند توسعه در ۲۰سال آينده بايد يك صد ميليون فرصت شغلي در اين كشورها ايجاد شود و با اين تفسير تغييرات در كشورهاي عربي و مسلمان را اجتناب ناپذير خواند و «اسلام معتدل را از آن جهت كه به شدت قابليت تطبيق با شرايط جهاني را دارد براي غرب قابل پذيرش دانست.»(۸)هرچند مديريت منازعات منطقه اي به روش انگليسي از ديدگاه اروپا همواره بايد بر توسعه روند سازش ميان اعراب و اسرائيل استوار باشد، چرا كه در آن صورت تضمين كننده فرصتهاي جديد تجاري و اقتصادي در منطقه خاورميانه براي آنها خواهد بود. اما در مرحله بعد ادامه اين روند همكاري با مشكلات متعددي مواجه خواهد بود چرا كه هرگز همكاري اقتصادي با كشورهاي منطقه بدون در نظر گرفتن (حضور) آمريكا با چالشهاي جدي روبه رو مي شود.لذا هرگونه مشاركت ساير كشورها در روند صلح در منطقه مي تواند سهمي از بازار آن را در آينده متوجه آنان سازد. مجموعه شرايط فوق توجيه گر همكاريهاي سياسي و اقتصادي اروپا با ايالات متحده بوده و منافع آنها را در منطقه خاورميانه بزرگ روشن مي سازد. بعد از گذشت قريب به ۱۳ سال از فروپاشي شوروي كه با پايان جنگ سرد همراه بوده است خاورميانه هنوز اهميت خود را به عنوان يك منطقه حساس و استراتژيك از دست نداده، بلكه بر اهميت آن افزوده شده است و سياستهاي قدرتهاي جهاني در تعيين خط و مشي رهبران و نوع حكومتها و دولتهاي آنان تأثير مستقيم مي گذارد. (انقلاب ايران و عدم پيروزي كارتر، جنگ خليج فارس و عدم پيروزي بوش پدر در انتخابات و شكست جمهوري خواهان در انتخابات رياست جمهوري و اين بار پيروزي بوش پسر در انتخابات به علت اشغال عراق و شعار جنگ عليه تروريسم در منطقه) و از سويي ديگر رقابت آمريكا، اروپا، چين و روسيه و حتي هند در منطقه خيلج فارس و خاورميانه حاكي از آن است كه با پايان جنگ سرد موقعيت استراتژيك خاورميانه كاهش نيافته و اين فضا هم اكنون ميان چند قطب در حال تقسيم و چانه زني است و آمريكا با حضور مستقيم نظامي در قلب منطقه خليج فارس (عراق) و كشورهاي عربي و نزديكي جغرافيايي با اسرائيل سعي دارد حداكثر منافع را از اين منازعه و كشمكش كسب نمايد.نكته اساسي ديگري كه تا قبل از حمله آمريكا به عراق به عنوان يك مزيت براي اروپا به شمار مي رفت اكنون از ميان رفته است و ديگر اين مزيت كه بازار خاورميانه از نظر جغرافيايي نسبت به آمريكا و ديگر رقيبان به بازار اروپا نزديك است براي غرب (اروپا) يك امتياز بزرگ و مهم تلقي نمي شود چرا كه هم اكنون آمريكا خود را به همسايگي تمامي كشورهاي منطقه خاورميانه و خليج فارس رسانده و در مركز آن قرار گرفته است.بعد از رخداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ميلادي؛ تمامي نشانه ها حاكي از آن است كه سياست، امنيت جهاني، اقتصاد، روابط اجتماعي و مناسبات بين المللي و همچنين سياست ها و استراتژي هاي قدرتهاي بزرگ نسبت به خاورميانه در حال تدوين و شكل گيري است. لذا هر كشوري در نظر دارد با اغتنام فرصت، ضمن پذيرش يك نقش سازنده در منطقه حضوري فعال و پررنگ داشته باشد. اما بايد توجه داشت كه با در نظر گرفتن جايگاه خاورميانه در استراتژي جهاني آمريكا و همچنين قدرتهاي ديگر و وجود زمينه هاي بالقوه فراوان در بخشهاي انرژي، تجارت، تأمين منابع مالي و سرمايه گذاري چه عمل و واكنشي بايد نشان داد. يكي از راهكارها مي تواند، اتخاذ يك سياست فعال و پيشرو از سوي دول منطقه اي باشد كه به طور حتم بر توسعه روابط ميان ايران و كشورهاي عرب منطقه خليج فارس در تقابل با نفوذ بيگانگان و غرب در منطقه و تبادلات دوجانبه ميان دولتهاي منطقه تأثير گذاشته و به شكل مؤثر امنيت سياسي و اقتصادي در وهله اول در حوزه خليج فارس و در مرحله بعدي خاورميانه را ارتقاء خواهد بخشيد.
منبع:باشگاه اندیشه