«دربارهی نخستین گردآوری قرآن سه نظر مختلف است:
1) نخستین جمع آوری در زمان ابوبكر بوده است. 2) اولین گردآوری در عصر عمر صورت گرفته است. 3) آغاز آن در دوران ابوبكر و پایان آن در زمان عمر انجام یافته است.
اظهارنظر قطعی در این باره محتاج تحقیق دامنهداری است. در روایات اصلی كه در این باب در دست است مطالبی دیده میشود كه گاهی با هم و زمانی با اخبار تاریخی دیگر متناقض است.
1) بنیادگذار نخستین جمع قرآن ابوبكر بود، ولی موجب معنوی و باعث اصلی آن، عمر بوده است.
2) علت اساسی اقدام به جمع قرآن حفظ آن از نابودی بوده است. جنگ یمامه این فكر را به وجود آورد و عمر ابوبكر را به این كار وادار ساخت. پس، این امری مربوط به مصالح عامه و مهّمی حكومتی بوده است. و به همین دلیل نسخهی گردآوری شده پس از ابوبكر به دست ورّاث و خویشان او نیفتاده و به جانشین او (عمر) منتقل گردید.
3) قرآن جمع شده، پس از فوت عمر، به دست حفصه دختر او افتاد و این امر، نظر اظهار شده در قسمت دوم را نقض میكند. زیرا چنین معلوم میشود كه عمر آن را امری خصوصی و شخصی تلقی كرده بود،، نه امری عمومی و دولتی، مخصوصاً این كه میبینیم، پس از فتح بلاد مهم در زمان عمر، این نسخه به عنوان نسخهی رسمی بر نومسلمانان عرضه نشده است. در صورتی كه مصاحف عبدالله بن مسعود و اُبیّ بن كعب، با آنكه حامیانی چون عمر نداشت، بر بلاد و ممالك مفتوحه عرضه شد.
4) ابوبكر تنها دو سال و دو ماه خلافت كرد و این مدت برای جمع قرآن كه در دست آن همه اشخاص پراكنده بود، كوتاه به نظر میرسد و مخصوصاً اگر جنگ یمامه را سبب واقعی بدانیم، فرصت باقی مانده فقط 15 ماه خواهد بود.
5) ارتباط اقدام به جمع قرآن و جنگ یمامه ضعیف به نظر میرسد. زیرا چنانكه كائتانی گفته است: در میان كشته شدگان عَقْربا قاریان قرآن كم بودند و بیشتر آنها جدیدالاسلام بودهاند. البته این سخن در صورتی درست است كه صورت اسامی 151 نفری كه كائتانی به دست داده صحیح باشد و اطلاعات ما از اسامی قاریان قرآن در آن عصر كافی باشد. در میان این كشته شدگان فقط دو نفر را مییابیم كه قاری بودن ایشان مورد تصدیق همه است. یكی عبدالله بن حَفْص بن غانم و دیگری سالم مولی ابی حُذَیفه بود كه پس از عبدالله رایتِ مهاجران را به دست گرفت. از طرف دیگر دلیلی در دست داریم كه بسیاری از قاریان قرآن از این جنگ جان به سلامت بردهاند و آن عبارت ابوحذیفه است كه گفت: «ای مردم قرآن! قرآن را با اعمالتان زینت دهید» (البته در صورتی كه انتساب این سخن به او در آن موقع صحیح باشد).
اگر هم فهرست اسامی كه كائتانی جمع كرده صحیح نباشد، باز در ارتباط میان جمع قرآن و جنگ یمامه جای سخن و تأمل بسیار است. زیرا روایت میگوید: «قرآن را از روی نوشتهها جمع كردند». در این باب نمیتوان شك كرد. زیرا میدانیم كه خود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نوشتن آیات تا چه حدّ اهتمام میورزید. بنابراین مرگ قاریان قرآن موجب آن نمیشود كه برای از میان رفتن قرآن بیم و نگرانی پدیدار شود و امر به جمع آن گردد.
پس، باید در متن روایت دقت كرد و موارد قطعی و یقینی آن را از موارد مشكوك جدا ساخت. از قسمت عمدهی این روایت چنین برمیآید كه قرآنی را كه در دست عمر بوده باید ملك عام تلقی كرد و به همین جهت باید آن قسمتی كه قرآن مزبور را ملك شخصی حَفْصه دانسته از روایت حذف كرد. به عبارت دیگر، موارد نخستین را در روایت، قدیمیتر و صحیحتر دانست و همین قسمت (یعنی ملك شخصی حفصه بودن)، كه در اصل روایت قدیمی نبوده، یقینیتر است. زیرا اخبار دیگری راجع به جمع قرآن در زمان عثمان میگوید كه عثمان كس فرستاد و آن اوراق و صحف را از حفصه گرفت و اساس مصحف خود قرار داد. گرچه این خبر با روایتی كه در فوق اشاره شد اكنون در بسیاری از كتب با هم نقل میشود، ولی در كتب و مآخذ قدیم، هر یك از این دو روایت، اسناد خاص خود را دارد و از دیگری مستقل است. بنابراین باید بدانیم كه اخبار مربوط به قرآن نزد حفصه، تا چه اندازه میتواند مورد اطمینان باشد. البته طبیعیتر آن است كه گفته شود حفصه، قرآن مذكور را از عمر به ارث برده بود. اما ممكن است به نحو دیگری هم تصور كرد. مثلاً اگر چنانكه گفتهاند: حفصه میتوانست بخواند، میتوان گفت كه خود او دستور جمع و تهیهی مصحفی برای استفادهی شخصی خود داده باشد و یا در غیر این صورت، حفصه كه خود از بزرگترین زنان مدینه بوده، خواسته كه قرآن را جمع كند. اگر این حدس قبول شود، عمر مالك اولی آن قرآن نمیتواند باشد. و به همین دلیل، باعث و محرك اصلی جمع قرآن نتواند بود. پس این روایت چیست؟ برای توضیح آن باید گفت: مؤمنان بعدی كه دیدهاند خلیفهی مستضعفی مانند عثمان اقدام به جمع قرآن كرده است، نخواستهاند خلیفهی بزرگی چون عمر را از آن بینصیب بدانند و برای ایجاد تعدیل، او را نیز در جمع قرآن شریك دانستهاند.
به هر حال جمع قرآن به زمان ابوبكر نمیرسد. در بعضی از روایات دیگر هم كه عمر را محرك و ابوبكر را آمر دانستهاند اشارهای به این مطلب هست. همین سخن را در مورد ابوبكر هم میتوان بازگو كرد. ابوبكر از سابقین در اسلام و از نزدیكان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده، چگونه میتوان او را نخستین جامع قرآن ندانست؟ شاید عایشه نیز كه به سیاست خانوادگی و جاه طلبی خیلی علاقه داشت، در انتشار این گونه افكار بیتأثیر نبوده است. اخبار مربوط به این جمع، طوری هماهنگ شده كه ابوبكر یا عمر نخستین مؤثر حقیقی بوده و به همین جهت، اولین جمع قرآن به عنوان ملك عامّه محسوب شده است نه شخصی. اما جنگ یمامه را هم موجب ایجاد این فكر ندانستیم. زیرا نباید برای پیدایش این فكر دنبال واقعهی خاصی رفت. خواه و ناخواه، دیر یا زود لازم بود كه یاران پیامبر و مؤمنان به این فكر بیفتند و قرآن را از پراكندگی و آشفتگی نجات دهند.»
این بود نمونهای از طرز استدلال نویسندگان دیگر. همهی تلاش آنها این است كه تا جائی كه ممكن است دوران جمع قرآن به زمان بعدتری برسد و حتی المقدور از دوران عثمان جلوتر نرود. (4) این نظریه تا اندازهای مورد پسند بعضی از علمای اسلامی نیز قرار گرفته و برای اینكه خلفای قدرتمندی چون ابوبكر و عمر هم از چنین فضیلتی بیبهره نمانند، اقدام آنها در این مورد نیز توأم با اقدام عثمان ذكر شده و دوران جمع قرآن حداكثر به زمان ابوبكر و عمر هم سرایت داده میشود. در صورتی كه دیدیم كه قرآن به واقع در همان زمان رسول خدا جمع و گرد آمده بود. چطور ممكن است قبول كرد آخرین پیامبر ظهور كند و پیام خود را برساند و جامعهی نوی بنیاد نهد و از ابلاغ پیام خود به نسلهای بعد و تربیت آنها غافل ماند؟ با این همه دلایل و شواهد و قرائنی كه در دست داریم و جای هیچگونه شك و تردیدی باقی نمینهد، این گونه طرح مسائل، باژگونه كردن حقیقت است و بس.
اما تصور شوالی كه حفصه جامع مصحف اولیه باشد، كاملاً خیالبافی محض است. البته حفصه، چنانكه دیدیم، او هم مصحفی برای خود ترتیب داده بود، اما این مصحف دیگری بود كه به كار مصحف ابوبكر ربطی نداشت. جامعهی اسلامی هم در آن زمان، تنها مصحف ابوبكر را نداشت. نام و نشان از بیست مصحف دیدیم و بسیار هم كوتاه دیدیم. از آنها بیشتر هم هستند. در همان زمان ابن عباس و ابن زبیر و ابن عُمیر هم هر یك برای خود مصحفی داشتند كه باز به زمان بعد از آنها یاد میكنیم. ولی اگر اخبار در این باره كوتاه آمده باشند و همهی حقیقت را بازنگفته باشند، دلیل عدم وجود آنها نمیشود. وجودشان از لابلای آن همه اخبار و روایات به وضوح و روشنی دیده میشود. منتهی اقدام به توحید مصاحف و توجه به لزوم حفظ اتحاد و اتفاق جامعهی اسلامی، چنان موفقیت آمیز بود كه یاد بسیاری از آنها را از خاطرهها برده است.
دیگر اینكه كشته شدگان یمامه بیش از آن بوده كه به تصور كائتانی رسیده است. و سالم كه در آن جنگ فریاد برداشت: و ای مردم قرآن! قرآن را بر اعمالتان زینت دهید» كه در آن جنگ كشته شد. با وجود اینها، البته كه اقدام ابوبكر خالی از انگیزههای سیاسی نبوده، ولی هرچه بوده نتیجهای بسیار روشن و والا داشته است. حالا برویم بر سر سخن و دنبالهی كار ابوبكر را ببینیم.
عمر و جمع قرآن
البته كوتاهی اخبار و روایات و درهمی بعضی از آنها، كه میدانیم به جانبداری از آل عثمان و خاندان ابوبكر و شخص عمر بازگفته شده و بیشتر مربوط به سالهای بعد است، موجب گردیده كه مسأله كمی پیچیده شود.راست گفت شوالی، وقتی خلیفهی ضعیفی مثل عثمان از یك چنین فضیلت بزرگی برخوردار است چطور میتوان ابوبكر را كه نخستین خلیفه و جانشین پیامبر بود، از آن افتخار محروم دانست و كاری را كه او كرد بزرگ نشمرد؟ وقتی عثمان و ابوبكر چنان افتخاری یافتند، طبیعی است كه شخصیت مقتدری مثل عمر را نمیتوان در افتخار فاقد سهم دانست. این است كه ابن ابی داود نقل میكند: عمر آیهای از كتاب خدا را خواست. بدو گفتند كه این آیه نزد فلانی بوده كه روز یمامه كشته شد. پس عمر گفت: انالله! و امر كرد به جمع قرآن. و او نخستین كسی بود كه قرآن را در مصحفی گرد آورد. (5) سیوطی سند این حدیث را منقطع میداند و منظور از جمع قرآن را هم در اینجا اشاره به گرد آوردن قرآن میداند (6) اما ابن سیرین بكلی منكر میشود و میگوید: عمر كشته شد و قرآن را جمع نكرد. (7)
میبینید كه دو عقیدهی مخالف در برابر هم قرار گرفتهاند و كار قضاوت را مشكل ساختهاند. این اشكال وقتی به اوج خود میرسد كه به حدیث غریبی برسیم كه نشان میدهد عمر خودش محل آیات آخر سورهی توبه را معین كرد، زیرا به عقیدهی او، این آیه ها به تنهایی نمیتوانستند تشكیل یك سوره بدهند. (8) به هر صورت نام عمر جزء حافظان قرآن و جامعان آن ثبت گردیده است. (9)
در این باره روایات فراوان داریم كه متأسفانه كمی در هم به نظر میرسد، ولی اگر دقت كنیم به خوبی قابل تقسیم به این دو دسته هستند: یك دسته شركت عمر را در كار زمان ابوبكر نشان میدهند و دستهی دیگر تنظیم نسخهای از مصحف را برای شخص وی. گذشته از اینها، چون در این زمان كار تكثیر نسخهی مصحف رواج زیادی داشت و كاتبانی بدین كار اشتغال ورزیده بودند، این كار نیز از دید تیز وی دور نمانده و بر آن هم نظارتی داشت.
در كار زمان ابوبكر عمر نقش اساسی پیشنهاد دهندهی اصلی را داشت و در كار جمع و گردآوری مصحف آن زمان نیز همكاری زیاد كرد، با زید بر در مسجد نشستند و آیاتی را كه مسلمین به همراه شاهدان خود میآوردند پذیرفتند و بالاخره این مصحف نوشته شده از ابوبكر به عمر رسید.
اما نارسائیهای گزارشها، موجب شده كه این فرضیه پیش آید كه كار آن مصحف در زمان ابوبكر پایان نیافت و به زمان عمر كشید. (10) عمارة بن غزیه نیز چنین نظریهای را نقل كرده است. (11) روشنتر از این خبری است كه عبدالله بن زبیر نقل میكند. او میگوید: در زمان عمر مردی بپا خاست و گفت: ای امیرمؤمنان! مردم در قرآن اختلاف كردهاند. پس عمر همّت گماشت كه قرآن را به قرائت واحدی جمع كند ولی اجل مهلتش نداد (12). با تمام این حرفها، ابن حَجر به دلایلی روایات دیگر را كه حاكی از اتمام كار در زمان ابوبكر است، ترجیح میدهد. (13)
حال، خواه آن اقدام در زمان ابوبكر به انجام رسیده باشد و خواه تا زمان عمر ادامه یافته باشد، عمر برای شخص خود نیز مصحفی ترتیب داده بود.
روایات بسیاری این نظریه را تأیید میكنند: نام او جزء جامعان قرآن ثبت شده است. (14)
یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب میگوید: عمر خواست قرآن را جمع كند. پس در میان مردم به پا خاست و گفت: هر كس چیزی از قرآن را از رسول خدا دریافت كرده بیاورد... و بقیهی ماجرا را عیناً چون دورهی ابوبكر نقل میكند (15). عُبَید بن عُمَیر (م74) (و یحیی بن جعده) نیز تأیید میكنند كه عمر هیچ آیهای را در مصحف نمینوشت مگر اینكه دو نفر به قرآن بودن آن شهادت دهند. (16)
البته ممكن است این شهادتها را در رابطه با مصحف ابوبكر و دوران او هم دانست. اما قرائن دیگری هم وجود دارد كه تأیید میكند مربوط به كار مستقل زمان عمر است والا باید قبول كرد كه یكسره در اخبار تخلیطی شده و تمیز میان دورهی ابوبكر و عمر و عثمان بكلی از میان رفته است. از جمله برای نوشتن این مصحف عبدالله بن فضاله نقل میكند كه وقتی عمر خواست نسخهی امام را بنویسد، كسانی از اصحابش را نشاند و گفت: اگر در موردی اختلاف یافتید به لغت «مضر» بنویسید كه قرآن بر مردی از «مضر» نازل شده است. (17)
خبر دیگری هم در این خصوص ابواسحاق از بعضی از اصحاب خود نقل میكند كه قبولش بسیار دشوار است. او میگوید: عمر دستور داد كه سعید بن عاص به عنوان فصیحترین مرد عرب املاء كند و زید بن ثابت به نام خوش نویسترین فرد بنویسد. آنها چهار مصحف نوشتند كه به كوفه و بصره و شام و حجاز فرستاده شد. (18)
گویندهی اصلی حدیث معلوم نیست و نكات مبهم فراوان دارد. ارسال به كجای حجاز؟ در آن هنگام سعید سن و سالی نداشت كه عربترین اعراب به حساب بیاید. در این هنگام اگر پانزده شانزده سالی میداشته، پس در آن حدّ نبوده كه املاء كنندهی قرآن باشد. پیداست كه حوادث زمان عثمان در این خبر با دورهی عمر مخلوط شده است. ولی به هر حال، این دسته از اخبار و آنچه در كتب مصاحف آمده با كمی تسامح نشان دهندهی آن است كه عمر برای خود به ترتیب مصحفی همت گماشته بود.
اهتمام به كار قرآن
گذشته از این، در كار نوشتن مصاحف كه این زمان شروع شده بود، عمر نظارتی داشت. در آن زمان، میان مردم عرب، اهالی طائف یعنی طائفهی ثقیف در كار كتابت شهرتی داشتهاند. بیشتر معلمین خط و كتابت در آن سالها از میان آنها برخاستهاند. مردم قریش نیز لهجهای فصیح داشتند. به همین دلیل بوده كه عمر تأكید میكند: در مصاحف ما املاء نكنند جز پسران قریش و ثقیف. (19)او دوست نداشت كه كسی، جز در نماز، مصحف را از حفظ بخواند. وقتی میشنید كسی قرآن را از حفظ املاء میكند خشمناك میشد. فقط در مورد ابن مسعود وقتی فهمید كه او چنین كرده از خشم خود زود فرود آمد. (20) ولی از روی قرآن خواندن را در نماز نهی میكرد. (21) اگر با قرائتی برخلاف قرائت عموم روبرو میشد، آنقدر آشفته میگردید كه وقتی فردی عادی بود با طرف دست به گریبان میشد و بعد كه خلیفه گردید دست به شلاق میبرد، هرچند كه طرف پایگاهی بلند و مقامی والا داشت.
در مقام خلافت بود كه مصحفی از شام آوردند تا در مدینه مقابله شود. چیزی تازه در آن دیدند كه از ابیّ بن كعب بود. عمر شلاق بدست ایستاده بود تا اُبیّ را آوردند و آن پیرمرد از خود دفاع كرد. (22)
در آن زمان سفر از شهری به شهری برای بدست آوردن نسخهی نوشته شدهای از مصحف رایج شده بود (23) و یا مصاحفی را كه در شهرهای دیگر نوشته بودند برای مقابله و بازدید اصحاب به مدینه میآوردند (24) و یا گروهی از نویسندگان به مدینه میآمدند و ابیّ بن كعب (یا دیگری) قرآن را بر آنها دیكته میكرد و آنها مینوشتند. (25) او به همه بخشنامه كرده بود كه قرآن را به سرزمین دشمن نبرند. (26) اگر كسی مصحف را به خطّ ریز مینوشت او را میزد (27) و از دیدن قرآنهای بزرگ و درشت خط مسرور میگردید. مردم بادیه را آزمایش میكرد و اگر چیزی از قرآن نمیدانستند آنها را میزد. (28)
وقتی شنید والی بصره، ابوموسی اشعری، خود به مردم بصره قرآن میآموزد گفت: «او زیرك و كاردان است» (29) و سرور و شادی خود را پنهان نمیداشت.
او فرمان مشهوری دارد كه در آن افزایش كلمات تفسیری را در متن آیات قرآن ممنوع كرده است. قُرَظَه بن كعب انصاری گفت مأمور كوفه بودیم. عمر تا ضِرار (چند منزلی مدینه) ما را بدرقه كرد. در آنجا وضو گرفت و دوبار غسل كرد. سپس گفت: میدانید چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتیم بله، ما اصحاب رسول خدائیم. گفت شما به سرزمینی میروید كه صوتِ قرآن چون آوای زنبور عسل در آنجا پیچیده، آنها را (از قرآن) باز ندارید كه به حدیث مشغول شوند. قرآن را (از كلمات تفسیری) مجرّد كنید و از رسول خدا كمتر روایت كنید. بروید و من شریك شمایم. (30)
او در كار قاریان قرآن نیز دقتی پیدا كرده بود و برای آنها وظیفه و مستمری تعیین كرده بود. البته اول چنین نبود. وقتی سعد بن ابی وقاص برای قاریان لشكر خود دویست درهم مستمری گذاشت، بدو نوشت: «به قرآن خواندن به كسی چیزی مده.» (31) لابد برای اینكه جهات دیگر را هم در لشكریان مثل سبقت در اسلام، شجاعت و شكیبائی در جهاد را هم باید در نظر گرفت. ولی بعد قاریان را بسیار تشویق میكرد. در محرم سال بیستم هجری كه دیوان را مرتب كرد، در صورتی كه ابوبكر همه را به تساوی تقسیم كرده بود، او مردم را به سه دسته تقسیم كرد: یكدستهی ممتاز شامل خاندان نبوت، اهل بدر و مهاجر و انصار، دستهی متوسط كه امتیازات شخصی داشتند (مثل معلولین جهاد) و دستهی سوم: سایر مردم. قاریان قرآن جزء دستهی دوم بودند كه برای آنها برحسب منزلتشان، جهادشان و قرائت قرآنشان وظیفه تعیین كرده بود. (32) وقتی والی بصره، ابوموسی، هفت نفر از قاریان كه قرآن را ختم كرده بودند نزد او فرستاد، به هر یك دو هزار دو هزار (دویست درهم) مقرری داد. (33) او غنایم جنگی را به مقدار حفظ قرآن تقسیم میكرد (34). این روشی بود كه او برای تشویق مردم به فراگیری و حفظ قرآن لازم میدانست.
اما سیاستش دربارهی صحابه فرق میكرد. او بیشتر صحابه را كه از جانب ایشان نگرانی داشت نزد خود نگه میداشت تا مردم را از مركز حكومت به خود و حرفهای خود متوجه نكنند. بزرگان صحابه را نزدیك خود نگاه میداشت و از آنها مشورت میخواست. او مجلسی ترتیب داده بود كه در كارها با آنها مشورت كند. ولی البته این مجلس منحصر به بزرگان صحابه نبود، قاریان قرآن نیز در آن شركت میكردند و با آنها هم مشورت میشد (35). او به بزرگان صحابه اجازه نمیداد كه بدون اجازهی وی مدینه را ترك كنند و به شهرهای دیگر بروند. مبادا كه مردم فریفتهی ایشان بشوند، گرد ایشان را بگیرند و این موجب فتنهای گردد. اما در مورد صحابهای كه داعیهای نداشتند و یا نفوذ كمتری داشتند، امر فرق میكرد. كسانی را كه خاطرش جمع بود و بدانها اعتماد داشت و مطمئن بود كه بعدها دردسری درست نخواهند كرد به مأموریت میفرستاد، ولی روی هم رفته صحابهای كه در آن دوران به مأموریت رفتند بیش از ده نفر نشدند. مثلاً عمران بن حصین (م52) را به بصره فرستاده بود و او یاسر و ریش سفید در مسجد بصره حلقهی درس داشت و به مردم حدیث میكرد. (36) عبدالله بن مُغَفَّل (م57) نیز یكی از آنها بود كه عمر او را فرستاده بود تا به مردم بصره دین بیاموزد. (37) عمار بن یاسر (م37) را امیر كوفه كرد. (38) با همهی تمجید و ستایشی كه نسبت به ابن مسعود داشت (39) ، او را به عنوان معلم و وزیر به كوفه فرستاد (40) و نوشت كه مردم كوفه را بر خودم به عبدالله ترجیح دادم. (41)
ابوبكر میخواست مُعاذ بن جبل را برای تعلیم مردم به شام بفرستد و عمر مخالفت میكرد كه فرستادن معاذ در كار دین مردم مدینه اخلال خواهد كرد. (42) ولی بعد در زمان خلافت با تمام علاقهای كه به معاذ داشت، اجازه داد او به شام برود.
داستانش این بود كه یزید (پسر ابوسفیان و برادر معاویه و فرمانروای شام در آن موقع) به عمر نوشت كه مردم شام زیاد شدهاند و شهرها را پر كردهاند. آنها به كسانی نیازمندند كه قرآن و احكام دین را بدانها بیاموزند. عمر پنج نفر از مشهورترین قاریان قرآن (مُعاذ بن جبل، عُبادة بن صامت، اُبیّ بن كعب، ابوایّوب انصاری و ابوالدرداء) را خواست. تصادفاً اینها همان پنج نفری هستند كه محمد بن كعب قُرَظی گفته بود كه قرآن را در زمان رسول خدا جمع كرده بودند! به هر حال، عمر به آنها گفت:
برادران شما، مردم شام از من یاری خواستهاند به كسانی كه بدیشان قرآن و علوم دینی بیاموزند. رحمت خدا بر شما باد! به سه نفر از میان خودتان به من یاری كنید. اگر سخن مرا میپذیرید پس با هم قرعه بكشید. ولی اگر سه نفر از میان شما زودتر پاسخ گویند آنها بروند.
آنها گفتند ما قرعه نمیكشیم. ابو ایّوب مرد كهن سالی است و اُبیّ بن كعب هم بیمار است. پس معاذ و عُباده و ابوالدرداء عازم رفتن شدند. عمر گفت از «حِمْص» آغاز كنید. در آنجا مردم گوناگونی خواهید دید. یكی از شما در آنجا بماند، دیگری به دمشق و سومی در فلسطین برود.
چون به حِمْص رسیدند آنقدر ماندند تا مردم به ماندن عُبادة بن صامت در آنجا رضایت دادند. بعد از آن، ابوالدرداء به دمشق و مُعاذ به فلسطین رفت. در همانجا بود كه معاذ در طاعون «عَمْواَس» در سی و هشت سالگی در سال هجدهم هجری درگذشت و عباده به سال 34 هجری در شام بدرود زندگی گفت. ابوالدرداء هم در دمشق ماند تا در سال 32 هجری وفات یافت. (43)
در سال هفدهم هجری بود كه عمر دستور داد مردم در مساجد جمع شوند و قرآن تدریس شود و خودش هم گاهی بدانها سركشی میكرد.
مصحف عمر
در كتبی كه در این باره هست از مصحف او هم سخن گفته شده است. ابن ابی داود او را صاحب مصحفی میداند و سه مورد از اختلاف مصحف او را با سایر مصاحف نقل كرده است. (44) جفری هم كه اختلافات مصاحف را یادداشت كرده 28 مورد از اختلاف مصحف او بازگفته است. (45) اما واقع این است كه آنچه گفتهاند نشان آن است كه آن مصحف مستقلی نبوده، بلكه مصحفی شخصی و هماهنگ سایر مصاحف است. اختلافاتی را هم كه گفتهاند بسیار مختصر و در حدود یك قرائت شاذّ است.فقط علاقه به شخص او موجب شده كه این چند مورد اختلاف هم یادداشت شود. زید بن وهب میگوید نزد عبدالله بن مسعود قرآن قرائت میكردم، به آیهای رسیدم و گفتم كه عمر چنین قرائت میكرد و آن با قرائت عبدالله فرق داشت. عبدالله شروع كرد به گریستن به طوری كه دانههای اشكش در سنگریزهها دیده میشد. بعد گفت: همانطور كه عمر خوانده بخوان. به خدا كه این از راه سیْلحِین (46) روشنتر است. (47)
اما یك نكتهی مهم دیگری هست و آن وجود یكی دو جمله است كه عمر آنها را جزء آیات قرآنی ذكر كرده، ولی حتی در مصحف خود هم نداشته است. یكی از آنها جملاتی دربارهی «رجم» بود كه از او پذیرفته نشد. یكی دو مورد دیگر را هم میگویند. از جمله اینكه او گفته: «لا ترغبوا عن آبائكم فانّه كفرٌ بكم» را قرائت میكردیم و یا به عبدالرحمن بن عوف گفته: «ان جاهدوا كما جاهدتم اوّل مرّة» را در قرآن نمیبینیم. (48)
بر فرض كه اخبار در این موارد درست باشد، ردّ این قبیل سخنان قطعی است و خود او هم تا آن حدّ اعتقاد نداشته كه در این موارد پافشاری كرده باشد.
پینوشتها:
1. مقدمتان 274 «جمعه غیرمترب السور».
2. Schwally;Festschrifts Sechau,321-5ff
Schwally;Geschichte des Qorans,II,18
3. تاریخ قرآن از رامیار 326ح 88، چاپ 1346 تهران.
4. از همه مضحكتر كازانو است كه حجاج بن یوسف ثقفی را نخستین جامع قرآن مینامد! (محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و پایان دنیا ص127).
5. مصاحف10، بیان261/ 7، ابن عساكر5: 133، ابن سعد3: 1/ 202 و 262، فضائل القرآن ابن كثیر16.
6. اتقان1: 205 و 204 (یا 134، 135 كلكته).
7. ابن سعد3: 1/ 212.
8. مصاحف30.
9. نشر1: 6.
10. شوالی-نولدكه2: 17 به بعد.
11. اتقان1: 208، تفسیر طبری1: 21 بولاق.
12. اتقان2: 323 نوع41.
13. فتح الباری 9: 13.
14. اتقان1: 249 نوع20، همین كتاب254.
15. مصاحف10، 11، 31.
16. ایضاً11.
17. ایضاً 11.
18. بیان262/ 12 از منتخب كنزالعمال.
19. مصاحف11، صاحبی57، 58.
20. احمد1: 25، كتّانی2: 283، مصاحف136 و137.
21. مصاحف189.
22. ایضاً 156، 157 او به عمر گفت: اگر دوست داشته باشی دیگر خانه نشین میشوم و سخنی نمیگویم و یا دیگر بر كسی قرآن نمیخوانم تا بمیرم. ولی عمر برای او غفران خواست و گفت كه به مردم قرآن بیاموزد. تاریخ كبیر ابن عساكر 2: 328. نظیر آن در كنزالعمال1: شمارهی 4753 و ص321 همین كتاب.
23. ایضاً 155.
24. ایضاً 155و 156.
25. ایضاً 157.
26. ایضاً 182.
27. ایضاً 136، فضائل القرآن ابن عبید 57-58.
28. تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان4: 38.
29. ابن سعد2: 2/ 106.
30. ایضاً 6: 2، شبیه آن در تقیید العلم خطیب بغدادی33-34.
31. بلاذری 558.
32. ایضاً 55 به بعد، ابن سعد3: 1/ 214 س10. (و چگونه خاندان نبوت را در دستهی ممتازین قرار داده بود اما با ایشان چنان كرد كه مشهور تاریخ است؟! (راسخون)).
33. ابن سعد7: 1/ 89 س19.
34. نجوم المهتدین ابی المحاسن نبهانی 401 به نقل از كتّانی 2: 292.
35. بخاری: تفسیر سورهی اعراف5، الاعتصام2، 28.
36. ابن سعد7: 1/ 5.
37. ایضاً 7: 1/ 8.
38. ایضاً 6: 3.
39. ایضاً 3: 1/ 110.
40. ایضاً 6: 3.
41. ایضاً 6: 4.
42. ایضاً 2: 2/ 108.
43. ایضاً 2: 2/ 114 و 4: 112 و معارف ابن قتیبه 268.
44. مصاحف50.
45. ماتریال220-222.
46. سه فرسخی بغداد نزدیك حیره و قادسیه (بلدان یاقوت).
47. ابن سعد 3: 1/ 270.
48. بخاری 8: 26، مسلم 5: 116، احمد 1: 47.
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم