ايالات متحده از منظر اروپاييان
امروزه وجود اختلافنظرهاي اساسي در حوزههاي مختلف بين اروپا و آمريكا عليرغم همهي منافع و نقاط مشترك، بيش از گذشته آشكار شده است. اروپاييان همواره آمريكاييها را افرادي متظاهر به مذهب، نادان و بيسواد، انزواطلب و پرافاده ميخوانند كه ياغي دنيا هستند. از سوي ديگر با روي كار آمدن بوش و سياستهاي جنگافروزانهي وي كه با بدبيني اكثريت اروپاييان روبرو شده است، نشريات و كتب فراواني در اروپا بهويژه فرانسه و انگلستان با نقد رويكردهاي سياسي آمريكا، نسبت به آيندهي سياسي جهان هشدار ميدهند. اين مقاله به قلم يك آمريكايي كه سالهاست در انگلستان زندگي ميكند، به رشتهي تحرير درآمده است.
در اولين سفرم به انگلستان، در حالي كه يك جوان 18 ساله بودم با يك كهنه سرباز مجادله كردم. من در يك خانواده آمريكايي محافظه كار و وطنپرست متوسط بزرگ شده بودم و براي اولين بار در عمرم با يك ضد آمريكايي روبرو ميشدم. سرباز سالخورده در مورد حضور آمريكا در همه جاي دنيا شكايت داشت. گلهاي قديمي از آمريكاييها كه آنان حقوقي بالا دريافت ميكنند، و البته همه جا هم هستند و ... من در برابر سخنان وي چنين گفتم: «اما ما شما را نه يك بار كه دو بار در جريان جنگهاي جهاني اول و دوم نجات داديم.» در اينجا بود كه آتشفشان پير مرد فوران كرد. او از آمريكايي صحبت كرد كه در آخرين دقايق جنگ وارد صحنه شد. از آمريكايي كه تجهيزات نظامي هر دو طرف جنگ را تأمين ميكرد. اين حرفهاي ضد آمريكايي، چشمانم را به روي ديدگاهي متفاوت از آمريكا و سلطهگريهاي آمريكاييان در جهان مدرن، گشود. به عنوان يك آمريكايي در خارج از مرزها، من به نظرات منفي وي توجه نمودم و تلاش كردم كه هر موضوعي را تحليل كنم. در مطالعات شخصيام، به انتقادهايي فرهنگي و سياسي دست يافتم كه با احتياط، واقعي و متفكرانه مطرح ميشدند.
البته دلايل ضد امريكايي اروپاييان پيچيده و خيره كننده است. اروپاييان معمولاً به تاريخ پر آشوب آمريكا و وقوع جنگهاي فرهنگي كه قرنها به طول انجاميد، اشاره ميكنند. البته واضح است كه فرهنگهاي اروپايي و آمريكايي همواره با هم در تضاد بودهاند. اگر چه ما و آنها در زمانهايي با هم متحد شدهايم، اما خيلي زود از هم جدا ميشديم.
همچنين نشريه «گاردين» ايالات متحده آمريكا را يك ملت ياغي كه هرگز از اقدامات خود پشيمان نميشود، معرفي كرده است. يك نظر سنجي مشهور و پرمخاطب تلويزيوني نيز نشان داد كه آمريكا امروزه به عنوان بزرگترين تهديد عليه صلح جهاني است هر چند در رسانهها چنين تبليغ ميگردد كه كره شمالي و عراق چنين هستند.
يكي از نمايندگان حزب كارگر، چندي پيش در مجلس عوام انگليس چنين گفت: «اكثريت مردم انگلستان ـ اگر نگوييم همه مردم ـ عميقاً نسبت به شركت ما در اين جنگ بدبين هستند و اعتقاد دارند كه مشاركت ما در اين جنگ، تنها گامي در جهت كسب منافع آمريكا و نه هيچ چيز ديگري است. هم چنين پس از اعلام حمايت وزير دفاع انگليس از جنگ عراق، يكي از سياستمداران حزب كارگر به وي گفت كه اين كار شما، تنها در جهت تأمين هوسهاي رئيس جمهور پوشالي آمريكا خواهد بود.
البته اين اتفاقات تنها در انگلستان روي نمي دهد. شبكه CNN گزارش داد: «در آلمان، پس از دو نسل شرمسار از گذشته، امروزه جوانان آلماني عليه ايالات متحده و جنگ تظاهرات ميكنند. خوشحالند كه امروزه ديگر نه آلمان كه ايالات متحده در سراسر دنيا به عنوان يك كشور ستيزه جوي جنگ طلب شناخته ميشود.»
اين امر قابل مشاهده است كه روحيه ضد آمريكايي در سراسر جهان به ويژه در كشور فرانسه بسيار قدرتمند است. يكي از گزارشگران معروف تلويزيون ميگويد: اگر شما به كتاب فروشيها فرانسه قدم بگذاريد، كتابهايي با عناوين زير مشاهده خواهيد كرد: «چه كسي فرانسه را از بين ميبرد؟» و يا «خودكامگي آمريكاييها» ، «از عمو سام متشكر نباشيد» و هم چنين «يك ديكتاتوري شگفت آور». روزنامههاي فرانسوي نيز انتقادات تندي در مورد نقش آمريكا در دنيا لبريز شده است. به عنوان مثال، مجله «لوموند» اخيراً سياستهاي خاورميانهاي بوش را شگفتآور، ظالمانه و خودخواهانه ناميد.
دومينيك مويسي از مؤسسه فرانسوي روابط بينالملل مي گويد: «امروزه، مخالفت با آمريكا در قاره اروپا، تركيبي از آن چه آمريكا انجام ميدهد نظير جنگورزي در عراق و واقعيت آمريكا به عنوان كشوري كه مستحق مجازات است و هم چنين كشوري خودخواه از چشم اروپايان ميباشد.» تحليلگران هشدار ميدهند كه يك نسل كاملاً متنفر از آمريكا به وجود آمده كه معتقد است، آمريكاييها آگاهانه شهروندان عراقي را بمباران نموده و بچههاي عراقي را ميكشند.
يك استاد دانشگاه «پوستدام» در آلمان ميگويد: «امروزه، ما در آستانه يك شكاف بنيادي بين ايالات متحده و اروپا ايستادهايم كه حتي از شكافهاي احساسي به وجود آمده در دهه 60 و اواخر دهه 80 ميلادي نيز عميقتر است.»
سال گذشته و در آستانه برگزاري انتخابات رياست جمهوري، روزنامه انگليسي گاردين در يك اقدام عجولانه و در جهت عدم موفقيت بوش در پيروزي وي در دومين دوره انتخابات رياست جمهوري، وارد صحنه شد. يكي از نويسندگان اين روزنامه از خوانندگانش خواست كه از افرادي كه نميخواهند در اين دوره شركت نمايند بخواهند كه به جان كري رأي دهند. اين نويسنده از خوانندگانش خواست كه براي اين كار از نامه و پست الكترونيكي بهره گيرند و به آنان بگويند: چه اندازه براي افراد خارج از آمريكا مهم است كه جرج بوش در اين دوره انتخاب نگردد. تنها يك هفته بعد از انتشار اين مطلب، روزنامه گاردين با سيلي از نامهها و تماسهاي خوانندگانش كه از اقدام روزنامه عصباني بودند، روبرو شد. حتي يكي از اعضاي حزب دموكرات آمريكا كه سخنگوي اين حزب در انگلستان است، به روزنامه گاردين هشدار داد كه اين اقدام مطمئناً آراي بيشتري را براي جرج دبليو بوش به ارمغان ميآورد. در برابر فعاليتهاي مخالفتآميز گاردين عليه جرج بوش، آمريكاييهاي خواننده گاردين احساسات متضادي نظير بيتفاوتي، لبخند و يا عصبانيت بروز دادند.
به هر حال، هنگامي كه بوش پيروز گرديد، اروپاييها دچار شوك شدند و نگرانيهاي آنها مرزي نداشت. برايان رايد نويسنده روزنامه «ديلي ميرور» رأي دهندگان به بوش را كه موجبات پيروزي وي را در انتخابات فراهم آوردند، افرادي جزم انديش، هفتتير كش، جنگ دوست، مردم مخالف خارجي و در نهايت، افرادي كه حاضر نيستند به هيچ وجه از آمريكا خارج شوند، معرفي نمود.
همين نشريه يك روز پس از اعلام نتايج انتخابات، بر روي جلد ديلي ميرور چنين نوشت: «چگونه 087/054/59 نفر ميتوانند تا اين حد خرفت باشند؟ ويژهنامه گاردين نيز پس از انتخابات، طرح جلد سادهاي به رنگ سياه داشت كه عبارت «آه، خداي من» بر روي آن درج شده بود.
در تلاش براي توضيح اين رفتار شديداً غير قابل توجيه، بسياري از روشنفكران اروپايي به هر بهانهاي متوسل شدند؛ حتي مواردي كه نتايج متضادي به دنبال داشت. تعدادي از منتقدان، آمريكاي تحت رهبري بوش را به يك ديكتاتوري شديد دست راستي تشبيه نمودند؛ در حالي كه ديگران اين كشور را به عنوان يك كشور كه در آن جنگ افروزان دست چپي حضور دارند، معرفي نمودند. آلترمن در كتاب خود با عنوان «چرا آمريكا بايد به دنيا بپيوندد؟ خاطر نشان كرد كه ايالات متحده امروزه به صورتي غير عادي با بنياد گرايان مسيحي پيوند خورده است و من نگران اين امر هستم كه آمريكاييها به سوي نظامي بسيار ايدئولوژيك و تقريباً لنينيستي حركت نمايند. نظامي سياسي كه در آن تبعيض نژادي هميشگي شديدي همراه با اقتصادي بر پايه حقه بازي و سوء استفاده از اعتماد ديگران و در نهايت، مردمي كه همواره يكديگر را ميكشند، به وجود آمده است.»
هوتون محافظه كاري حاكم بر آمريكا را شبيه حكومت لنين در شوروي سابق ميداند. همچنين، در همان زمان و به دنبال پيروزي مجدد بوش در انتخابات رياست جمهوري، اوليور جيمز كه يك روانشناس باليني است، در گفتوگويي با نشريه گاردين، كه صبح روز پس از اعلام نتايج انتخابات ايالات متحده آمريكا به چاپ رسيد، چنين گفت: «من بسيار افسرده شدم؛ حتي نميتوانم چيزي بگويم. امروز به ياد مادر بزرگ خودم افتادم كه در دهه 30 ميلادي مرتباً ميگفت: چرا كسي به عواقب اعمال امروز خود فكر نميكند؟»
آيا به راستي امروزه آمريكا در دام لنينيسم و يا نازيسم سقوط كرده است؟ البته انتخاب دو گزينه وجود ندارد. يك نظريه ساده اروپايي شايع در مورد آمريكاي جرج بوش چنين است: «يك مجموعه از انسانهاي افراطي با صورتهايي عبوس و درهم كه قدم در جاي پاي رهبر گاوچران تگزاسي خود ميگذارند.» البته حتي زماني كه يازدهمين ايالت آمريكا نيز بر حفظ شيوه ازدواجهاي مرسوم و نفي ازدواجهاي همجنسبازان رأي دادند، اروپاييان به اين كار روي خوش نشان ندادند و به خاطر بياوريد كه اظهار نظر كشيش ايتاليايي كاتوليك، روكو بوتيگلينو در پافشاري بر حفظ سنت ازدواجهاي مرسوم در اتحاديه اروپا، با ناخشنودي كميسيون اروپايي كه البته منتخب واقعي مردم نيستند، روبرو گرديد.
نشريات انگليسي نيز بارها در مورد نقش قدرتمند مذهب در زندگي مردم آمريكا دچار سر درگمي و بهتزدگي شدهاند. از يك سو، آنها جدايي كليسا و حكومت را در آمريكا مورد تحسين قرار ميدهند ولي از سويي ديگر، آنها نميتوانند بفهمند كه چرا هر رئيس جمهور آمريكا سخنرانيهايش را با جمله «خداوند به آمريكا سعادت اعطا كند» پايان بخشيده و نامزدهاي سياسي نيز در سراسر دوره فعاليت خود در ايالات متحده، به اصول اخلاقي و عقايد مذهبي مردم آمريكا متوسل ميشوند. هم چنين اروپاييان هرگز نميتوانند درك كنند كه چرا آمريكاييها گفتهاند كه رئيس جمهور منتخب خود را در نوامبر گذشته (2004) بر پايه اصول اخلاقي وي برگزيدهاند.
از لحاظ عقلاني، اين امر عميقترين شكاف را بين اروپاييان و آمريكاييها به وجود آورده است. آمريكا را به عنوان يك كشور مذهبي تصور كنيد. اين كشور به وسيله مردم عميقاً معتقد به مذهب پايهگذاري شده است كه تلاش ميكردند جامعه جديدي در دنيا به وجود آوردند كه بتوانند در آن آزادانه و بدون هيچ گونه محدوديتي و به صورت علني، عقايد خود را جامهي عمل بپوشانند. البته در كشورهاي اروپايي نيز ريشههاي مذهبي وجود دارد ولي اين بنيانها بيش از پيش به دست فراموشي سپرده شده و آنان آموختهاند كه به علاوه، به خاطر آوريد كه در قانون اساسي جديد اتحاديه اروپا هيچ اشارهاي به مذهب مسيحيت نشده است. بيشك آن چه بيش از هر چيز روشنفكران اروپايي را در مورد مردم آمريكا آزار ميدهد، اعتقادات مذهبي ساكنان ايالات متحده است. همان طور كه يكي از مقامات اروپايي هرگز نتوانست درك كند كه چرا نيكسون توانست كرسي رياست جمهوري آمريكا را تصاحب نمايد و چه كساني به وي رأي دادند، به همين ترتيب، روشنفكران اروپايي نيز نميتوانند ديدگاه اخلاقي و مذهبي رأي دهندگان را درك نمايند. به نظر ميرسد كه اروپا و آمريكا به دو دنياي متفاوت تبديل شده است.
در پايان بايد خاطر نشان نمود كه آيا به راستي ويژگيهاي فرهنگي ما آمريكاييان غير قابل تشخيص است؟ البته اروپاييان ضد آمريكايي هر واقعهاي را به سادگي تحليل مينمايند. نميتوان تنها با اتكا بر اقتصاد و سياست، هر امري را تحليل و بررسي نمود. با آموزش و يا تعليم و تربيت نيز نميتوان هر امري را تحليل نمود. البته يكي از كارشناسان معتقد است كه همه مباحث را بايد در سايه مباحث الهيات مورد كاوش و بررسي قرار داد. شايد يكي از دلايل اصلي شكاف حاكم بين اروپا و آمريكا را بايد در دينداري آمريكاييان و دينگريزي اروپاييان جستجو نمود. اين تفاوت به دليل اهميت و تأثيرات خود كه بر همه چيز سايه افكنده است، دو دنياي متفاوت را در اين دو منطقه عالم به وجود ميآورد.
گفته ميشود كه آمريكاييان طبقه متوسط، كور كورانه از هر امر مذهبي اطاعت ميكنند ولي روشنفكري حاكم بر اروپا، معمولاً به مذهب اعتنايي نميكند. پيش بيني ميشود كه در آينده، مذهب نقش گستردهتري در دنيا پيدا كند و سكولارها و دين گريزها در حاشيه قرار گيرند. بيشك آينده از آن مؤمنين خواهد بود.
منبع: www.Crisismagazine.com
در اولين سفرم به انگلستان، در حالي كه يك جوان 18 ساله بودم با يك كهنه سرباز مجادله كردم. من در يك خانواده آمريكايي محافظه كار و وطنپرست متوسط بزرگ شده بودم و براي اولين بار در عمرم با يك ضد آمريكايي روبرو ميشدم. سرباز سالخورده در مورد حضور آمريكا در همه جاي دنيا شكايت داشت. گلهاي قديمي از آمريكاييها كه آنان حقوقي بالا دريافت ميكنند، و البته همه جا هم هستند و ... من در برابر سخنان وي چنين گفتم: «اما ما شما را نه يك بار كه دو بار در جريان جنگهاي جهاني اول و دوم نجات داديم.» در اينجا بود كه آتشفشان پير مرد فوران كرد. او از آمريكايي صحبت كرد كه در آخرين دقايق جنگ وارد صحنه شد. از آمريكايي كه تجهيزات نظامي هر دو طرف جنگ را تأمين ميكرد. اين حرفهاي ضد آمريكايي، چشمانم را به روي ديدگاهي متفاوت از آمريكا و سلطهگريهاي آمريكاييان در جهان مدرن، گشود. به عنوان يك آمريكايي در خارج از مرزها، من به نظرات منفي وي توجه نمودم و تلاش كردم كه هر موضوعي را تحليل كنم. در مطالعات شخصيام، به انتقادهايي فرهنگي و سياسي دست يافتم كه با احتياط، واقعي و متفكرانه مطرح ميشدند.
البته دلايل ضد امريكايي اروپاييان پيچيده و خيره كننده است. اروپاييان معمولاً به تاريخ پر آشوب آمريكا و وقوع جنگهاي فرهنگي كه قرنها به طول انجاميد، اشاره ميكنند. البته واضح است كه فرهنگهاي اروپايي و آمريكايي همواره با هم در تضاد بودهاند. اگر چه ما و آنها در زمانهايي با هم متحد شدهايم، اما خيلي زود از هم جدا ميشديم.
يانكي؛ به خانه برگرد!
همچنين نشريه «گاردين» ايالات متحده آمريكا را يك ملت ياغي كه هرگز از اقدامات خود پشيمان نميشود، معرفي كرده است. يك نظر سنجي مشهور و پرمخاطب تلويزيوني نيز نشان داد كه آمريكا امروزه به عنوان بزرگترين تهديد عليه صلح جهاني است هر چند در رسانهها چنين تبليغ ميگردد كه كره شمالي و عراق چنين هستند.
يكي از نمايندگان حزب كارگر، چندي پيش در مجلس عوام انگليس چنين گفت: «اكثريت مردم انگلستان ـ اگر نگوييم همه مردم ـ عميقاً نسبت به شركت ما در اين جنگ بدبين هستند و اعتقاد دارند كه مشاركت ما در اين جنگ، تنها گامي در جهت كسب منافع آمريكا و نه هيچ چيز ديگري است. هم چنين پس از اعلام حمايت وزير دفاع انگليس از جنگ عراق، يكي از سياستمداران حزب كارگر به وي گفت كه اين كار شما، تنها در جهت تأمين هوسهاي رئيس جمهور پوشالي آمريكا خواهد بود.
البته اين اتفاقات تنها در انگلستان روي نمي دهد. شبكه CNN گزارش داد: «در آلمان، پس از دو نسل شرمسار از گذشته، امروزه جوانان آلماني عليه ايالات متحده و جنگ تظاهرات ميكنند. خوشحالند كه امروزه ديگر نه آلمان كه ايالات متحده در سراسر دنيا به عنوان يك كشور ستيزه جوي جنگ طلب شناخته ميشود.»
اين امر قابل مشاهده است كه روحيه ضد آمريكايي در سراسر جهان به ويژه در كشور فرانسه بسيار قدرتمند است. يكي از گزارشگران معروف تلويزيون ميگويد: اگر شما به كتاب فروشيها فرانسه قدم بگذاريد، كتابهايي با عناوين زير مشاهده خواهيد كرد: «چه كسي فرانسه را از بين ميبرد؟» و يا «خودكامگي آمريكاييها» ، «از عمو سام متشكر نباشيد» و هم چنين «يك ديكتاتوري شگفت آور». روزنامههاي فرانسوي نيز انتقادات تندي در مورد نقش آمريكا در دنيا لبريز شده است. به عنوان مثال، مجله «لوموند» اخيراً سياستهاي خاورميانهاي بوش را شگفتآور، ظالمانه و خودخواهانه ناميد.
دومينيك مويسي از مؤسسه فرانسوي روابط بينالملل مي گويد: «امروزه، مخالفت با آمريكا در قاره اروپا، تركيبي از آن چه آمريكا انجام ميدهد نظير جنگورزي در عراق و واقعيت آمريكا به عنوان كشوري كه مستحق مجازات است و هم چنين كشوري خودخواه از چشم اروپايان ميباشد.» تحليلگران هشدار ميدهند كه يك نسل كاملاً متنفر از آمريكا به وجود آمده كه معتقد است، آمريكاييها آگاهانه شهروندان عراقي را بمباران نموده و بچههاي عراقي را ميكشند.
يك استاد دانشگاه «پوستدام» در آلمان ميگويد: «امروزه، ما در آستانه يك شكاف بنيادي بين ايالات متحده و اروپا ايستادهايم كه حتي از شكافهاي احساسي به وجود آمده در دهه 60 و اواخر دهه 80 ميلادي نيز عميقتر است.»
مترسك بوش
سال گذشته و در آستانه برگزاري انتخابات رياست جمهوري، روزنامه انگليسي گاردين در يك اقدام عجولانه و در جهت عدم موفقيت بوش در پيروزي وي در دومين دوره انتخابات رياست جمهوري، وارد صحنه شد. يكي از نويسندگان اين روزنامه از خوانندگانش خواست كه از افرادي كه نميخواهند در اين دوره شركت نمايند بخواهند كه به جان كري رأي دهند. اين نويسنده از خوانندگانش خواست كه براي اين كار از نامه و پست الكترونيكي بهره گيرند و به آنان بگويند: چه اندازه براي افراد خارج از آمريكا مهم است كه جرج بوش در اين دوره انتخاب نگردد. تنها يك هفته بعد از انتشار اين مطلب، روزنامه گاردين با سيلي از نامهها و تماسهاي خوانندگانش كه از اقدام روزنامه عصباني بودند، روبرو شد. حتي يكي از اعضاي حزب دموكرات آمريكا كه سخنگوي اين حزب در انگلستان است، به روزنامه گاردين هشدار داد كه اين اقدام مطمئناً آراي بيشتري را براي جرج دبليو بوش به ارمغان ميآورد. در برابر فعاليتهاي مخالفتآميز گاردين عليه جرج بوش، آمريكاييهاي خواننده گاردين احساسات متضادي نظير بيتفاوتي، لبخند و يا عصبانيت بروز دادند.
به هر حال، هنگامي كه بوش پيروز گرديد، اروپاييها دچار شوك شدند و نگرانيهاي آنها مرزي نداشت. برايان رايد نويسنده روزنامه «ديلي ميرور» رأي دهندگان به بوش را كه موجبات پيروزي وي را در انتخابات فراهم آوردند، افرادي جزم انديش، هفتتير كش، جنگ دوست، مردم مخالف خارجي و در نهايت، افرادي كه حاضر نيستند به هيچ وجه از آمريكا خارج شوند، معرفي نمود.
همين نشريه يك روز پس از اعلام نتايج انتخابات، بر روي جلد ديلي ميرور چنين نوشت: «چگونه 087/054/59 نفر ميتوانند تا اين حد خرفت باشند؟ ويژهنامه گاردين نيز پس از انتخابات، طرح جلد سادهاي به رنگ سياه داشت كه عبارت «آه، خداي من» بر روي آن درج شده بود.
پذيرش يك تناقض
در تلاش براي توضيح اين رفتار شديداً غير قابل توجيه، بسياري از روشنفكران اروپايي به هر بهانهاي متوسل شدند؛ حتي مواردي كه نتايج متضادي به دنبال داشت. تعدادي از منتقدان، آمريكاي تحت رهبري بوش را به يك ديكتاتوري شديد دست راستي تشبيه نمودند؛ در حالي كه ديگران اين كشور را به عنوان يك كشور كه در آن جنگ افروزان دست چپي حضور دارند، معرفي نمودند. آلترمن در كتاب خود با عنوان «چرا آمريكا بايد به دنيا بپيوندد؟ خاطر نشان كرد كه ايالات متحده امروزه به صورتي غير عادي با بنياد گرايان مسيحي پيوند خورده است و من نگران اين امر هستم كه آمريكاييها به سوي نظامي بسيار ايدئولوژيك و تقريباً لنينيستي حركت نمايند. نظامي سياسي كه در آن تبعيض نژادي هميشگي شديدي همراه با اقتصادي بر پايه حقه بازي و سوء استفاده از اعتماد ديگران و در نهايت، مردمي كه همواره يكديگر را ميكشند، به وجود آمده است.»
هوتون محافظه كاري حاكم بر آمريكا را شبيه حكومت لنين در شوروي سابق ميداند. همچنين، در همان زمان و به دنبال پيروزي مجدد بوش در انتخابات رياست جمهوري، اوليور جيمز كه يك روانشناس باليني است، در گفتوگويي با نشريه گاردين، كه صبح روز پس از اعلام نتايج انتخابات ايالات متحده آمريكا به چاپ رسيد، چنين گفت: «من بسيار افسرده شدم؛ حتي نميتوانم چيزي بگويم. امروز به ياد مادر بزرگ خودم افتادم كه در دهه 30 ميلادي مرتباً ميگفت: چرا كسي به عواقب اعمال امروز خود فكر نميكند؟»
آيا به راستي امروزه آمريكا در دام لنينيسم و يا نازيسم سقوط كرده است؟ البته انتخاب دو گزينه وجود ندارد. يك نظريه ساده اروپايي شايع در مورد آمريكاي جرج بوش چنين است: «يك مجموعه از انسانهاي افراطي با صورتهايي عبوس و درهم كه قدم در جاي پاي رهبر گاوچران تگزاسي خود ميگذارند.» البته حتي زماني كه يازدهمين ايالت آمريكا نيز بر حفظ شيوه ازدواجهاي مرسوم و نفي ازدواجهاي همجنسبازان رأي دادند، اروپاييان به اين كار روي خوش نشان ندادند و به خاطر بياوريد كه اظهار نظر كشيش ايتاليايي كاتوليك، روكو بوتيگلينو در پافشاري بر حفظ سنت ازدواجهاي مرسوم در اتحاديه اروپا، با ناخشنودي كميسيون اروپايي كه البته منتخب واقعي مردم نيستند، روبرو گرديد.
دين و مسئوليت
نشريات انگليسي نيز بارها در مورد نقش قدرتمند مذهب در زندگي مردم آمريكا دچار سر درگمي و بهتزدگي شدهاند. از يك سو، آنها جدايي كليسا و حكومت را در آمريكا مورد تحسين قرار ميدهند ولي از سويي ديگر، آنها نميتوانند بفهمند كه چرا هر رئيس جمهور آمريكا سخنرانيهايش را با جمله «خداوند به آمريكا سعادت اعطا كند» پايان بخشيده و نامزدهاي سياسي نيز در سراسر دوره فعاليت خود در ايالات متحده، به اصول اخلاقي و عقايد مذهبي مردم آمريكا متوسل ميشوند. هم چنين اروپاييان هرگز نميتوانند درك كنند كه چرا آمريكاييها گفتهاند كه رئيس جمهور منتخب خود را در نوامبر گذشته (2004) بر پايه اصول اخلاقي وي برگزيدهاند.
از لحاظ عقلاني، اين امر عميقترين شكاف را بين اروپاييان و آمريكاييها به وجود آورده است. آمريكا را به عنوان يك كشور مذهبي تصور كنيد. اين كشور به وسيله مردم عميقاً معتقد به مذهب پايهگذاري شده است كه تلاش ميكردند جامعه جديدي در دنيا به وجود آوردند كه بتوانند در آن آزادانه و بدون هيچ گونه محدوديتي و به صورت علني، عقايد خود را جامهي عمل بپوشانند. البته در كشورهاي اروپايي نيز ريشههاي مذهبي وجود دارد ولي اين بنيانها بيش از پيش به دست فراموشي سپرده شده و آنان آموختهاند كه به علاوه، به خاطر آوريد كه در قانون اساسي جديد اتحاديه اروپا هيچ اشارهاي به مذهب مسيحيت نشده است. بيشك آن چه بيش از هر چيز روشنفكران اروپايي را در مورد مردم آمريكا آزار ميدهد، اعتقادات مذهبي ساكنان ايالات متحده است. همان طور كه يكي از مقامات اروپايي هرگز نتوانست درك كند كه چرا نيكسون توانست كرسي رياست جمهوري آمريكا را تصاحب نمايد و چه كساني به وي رأي دادند، به همين ترتيب، روشنفكران اروپايي نيز نميتوانند ديدگاه اخلاقي و مذهبي رأي دهندگان را درك نمايند. به نظر ميرسد كه اروپا و آمريكا به دو دنياي متفاوت تبديل شده است.
در پايان بايد خاطر نشان نمود كه آيا به راستي ويژگيهاي فرهنگي ما آمريكاييان غير قابل تشخيص است؟ البته اروپاييان ضد آمريكايي هر واقعهاي را به سادگي تحليل مينمايند. نميتوان تنها با اتكا بر اقتصاد و سياست، هر امري را تحليل و بررسي نمود. با آموزش و يا تعليم و تربيت نيز نميتوان هر امري را تحليل نمود. البته يكي از كارشناسان معتقد است كه همه مباحث را بايد در سايه مباحث الهيات مورد كاوش و بررسي قرار داد. شايد يكي از دلايل اصلي شكاف حاكم بين اروپا و آمريكا را بايد در دينداري آمريكاييان و دينگريزي اروپاييان جستجو نمود. اين تفاوت به دليل اهميت و تأثيرات خود كه بر همه چيز سايه افكنده است، دو دنياي متفاوت را در اين دو منطقه عالم به وجود ميآورد.
گفته ميشود كه آمريكاييان طبقه متوسط، كور كورانه از هر امر مذهبي اطاعت ميكنند ولي روشنفكري حاكم بر اروپا، معمولاً به مذهب اعتنايي نميكند. پيش بيني ميشود كه در آينده، مذهب نقش گستردهتري در دنيا پيدا كند و سكولارها و دين گريزها در حاشيه قرار گيرند. بيشك آينده از آن مؤمنين خواهد بود.
منبع: www.Crisismagazine.com