شناخت مختصرى از زندگانى امام هادى علیه السلام (1)
مشهورترين القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نيز مىگويند (3).
امام هادى - عليه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گراميش برمسند امامت نشست و در اين هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامرّأ به شهادت رسيد.
خلفاى معاصر حضرت
1 - معتصم، برادر مأمون (217 - 227) (4)
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوكل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوكل (6 ماه).
5 - مستعين، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر ديگر متوكل (252 - 255).
امام هادى در زمان خليفه اخير مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در خانه خود به خاك سپرده شد.
اوضاع سياسى، اجتماعى عصر امام
1 - زوال هيبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هيبت و جلالى داشت، ولى در اين دوره بر اثر تسلط تركان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بين رفت و خلافت همچون گويى به دست اين عناصر افتاد كه آن را به هر طرف مىخواستند پرتاب مىكردند، و خليفه عملاً يك مقام تشريفاتى بود، ولى در عين حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مىشد خلفا و اطرافيان و عموم كارمندان دستگاه خلافت، در سركوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباريان: خلفاى عباسى در اين دوره به خاطر خلأى كه بر دستگاه خلافت حكومت مىكرد، به شب نشينى و خوش گذرانى و ميگسارى مىپرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاريخ اخبار شب نشينيهاى افسانهاى آنان را ضبط نموده است.
3 - گسترش ظلم و بيدادگرى و خودكامگى: ظلم و جور و نيز غارت بيت المال و صرف آن در عياشيها و خوشگذرانيها جان مردم را به لب آورده بود.
4 - گسترش نهضتهاى علوى: در اين مقطع از تاريخ، كوشش دولت عباسى بر اين بود كه با ايجاد نفرت در جلامعه نسبت به علويان، آنها را تارو مارو سازد. هر موقع كوچكترين شبحى از نهضت علويان مشاهده مىشود، برنامه سركوبى بى رحمانه آنان آغاز مىگشت، و علت شدت عمل نيز اين بود كه دستگاه خلافت با تمام اختناق و كنترلى كه برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپايدار مىديد و از اين نوع نهضتها سخت بيمناك بود.
شيوه علويان در اين مقطع زمانى اين بود كه از كسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزيدهاى از آل محمد» دعوت كنند، زيرا سران نهضت مىديدند كه امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامرّأ» تحت مراقبت و مواظبت مىباشند و دعوت به شخص معين مايه قطع رشته حيات او مىگردد. اين نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقيمى با ميزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حكومت «منتصر» كه تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقهمند بود و در زمان او كسى متعرض شيعيان و خاندان علوى نمىشد، قيامى صورت نگرفت.
تواريخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قيام ضبط كردهاند. اين قيامها نوعاً با شكست روبرو شده و توسط حكومت عباسى سركوب مىگشتند.
علل شكست قيامها
البته گروهى از ياران و طرفداران اين قيامها مردمى مخلص و شيعيان واقعى بودند كه تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مىجنگيدند، ولى تعداد اين دسته كم بود و غالب مبارزين كسانى بودند كه اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلكه در اثر ظلم و ستمى كه بر آنان وارد مىشد، ناراحت شده و در صدد تغيير اوضاع برآمده بودند. اين گروه، در صورت احساس شكست و يا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراكنده مىشدند.
چنانكه اشاره شد، اگر بسيارى از اين انقلابها مورد تأييد امامان قرار نمىگرفت، يا به اين دليل بود كه صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهايى مشاهده مىشد و يا طراحى و برنامه ريزى آنها طورى بود كه شكست آنها قابل پيش بينى بود، و لذا اگر امام آشكارا آنها را تأييد مىكرد، در صورت شكست قيام، اساس تشيع و امامت و هسته اصلى نيروهاى شيعه در معرض خطر قرار مىگرفت.
فعاليتهاى مخفى امام
متوكل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسيار روا مىداشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مىنمود. وزير او «عبدالله بن يحيى بن خاقان» نيز پيوسته از بنى هاشم نزد متوكل سعايت مىنمود و او را تشويق به بد رفتارى با آنان مىكرد. متوكل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوكل نسبت به على - عليه السلام - و خاندانش كينه و عداوت عجيبى داشت و اگر آگاه مىشد كه كسى به آن حضرت علاقهمند است، مال او را مصادره مىكرد و خود او را به هلاكت مىرساند (6).
بر اساس همين ملاحظات بود كه حضرت هادى - عليه السلام -، بويژه در زمان متوكل، فعاليتهاى خود را به صورت سرّى انجام مىداد و در مناسبات خويش با شيعيان نهايت درجه پنهانكارى را رعايت مىكرد. مؤيد اين معنا حادثهاى است كه آن را مورخان چنين نقل كردهاند:
«محمد بن شرف» مىگويد: همراه امام هادى - عليه السلام - در مدينه راه مىرفتم. امام فرمود: آيا تو پسر شرف نيستى؟ عرض كردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى كنم، امام بر من پيشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهيم و اين محل، براى طرح سؤال مناسب نيست»! (7).
اين حادثه شدت خفقان حاكم را نشان مىدهد و ميزان پنهانكارى اجبارى امام را بخوبى روشن مىسازد.
امام هادى - عليه السلام - در بر قرارى ارتباط با شيعيان كه در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزديك سكونت داشتند، ناگزير همين روش را رعايت مىكرد و وجوه و هدايا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهايت پنهانكارى دريافت مىكرد. يك نمونه از اين قبيل برخورد، در كتب تاريخ و رجال چنين آمده است:
«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مىكنند: اموالى از «قم» و اطراف آن كه شامل «خمس» و نذور و هدايا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مىكرديم. در راه، پيك اما در رسيد و به ما خبر داد كه باز گرديم، زيرا موقعيت براى تحويل اين اموال مناسب نيست. ما باز گشتيم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتيم تا آنكه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى كه فرستاده بود بار كنيم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه كنيم. ما اموال را به همين كيفيت حمل كرديم و فرستاديم. بعد از مدتى كه به حضور امام رسيديم، فرمود: به اموالى كه فرستادهايد، بنگريد! ديديم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).
گرچه روشن نيست كه اين جريان در زمان اقامت امام در مدينه اتفاق افتاده يا در سامرّأ (چون در سامرأ كنترل و مراقبت، شديدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از ديد جاسوسان دربارخلافت به شمار مىرود.
شبكه ارتباطى وكالت
هدف اصلى اين سازمان جمع آورى خمس، زكات، نذور و هدايا از مناطق مختلف توسط وكلا، و تحويل آن به امام، و نيز پاسخگويى امام به سؤالات و مشكلات فقهى و عقيدتى شيعيان و توجيه سياسى آنان توسط وكيل امام بود. اين سازمان كاربرد مؤثرى در پيشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادى - عليه السلام - كه در سامرّأ تحت نظر و كنترل شديدى قرار گرفته بود، برنامه تعيين كارگزاران و نمايندگان را كه پدرش امام جواد - عليه السلام - اجرا كرده بود، ادامه داد و نمايندگان و وكلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب كرد و بدين وسيله يك سازمان ارتباطى هدايت شده و هماهنگ به وجود آورد كه هدفهاى ياد شده را تأمين مىكرد.
فقدان تماس مستقيم بين امام و پيروانش، نقش مذهبى - سياسى وكلا را افزايش داد، به نحوى كه كارگزاران (وكلاى) امام مسئوليت بيشترى در گردش امور يافتند. وكلاى امام بتدريج تجربيات ارزندهاى را در سازماندهى شيعيان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاريخى متعدد نشان مىدهد كه وكلا، شيعيان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسيم كرده بودند:
نخستين ناحيه، بغداد، مدائن و عراق (كوفه) را شامل مىشد. ناحيه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحيه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحيه چهارم، حجاز، يمن و مصر را در بر مىگرفت. هر ناحيه به يك وكيل مستقل واگذار مىشد كه تحت نظر او كارگزاران محلى، منصوب مىشدند. اقدامات سازمان وكالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - عليه السلام - به مديريت اين سازمان، مىتوان مشاهده كرد. نقل مىشود كه آن حضرت طى نامهاى در سال 232 ه'. ق، به «على بن بلال»، وكيل محلى خود (در بغداد) نوشت:
«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسين بن عبدربه» (9) منصوب كردم. اين مسئوليت را بدان جهت به او واگذار كردم كه وى از صلاحيت لازم به حد كافى برخوردار است، به نحوى كه هيچ كس بر او تقدم ندارد. مىدانم كه تو بزرگ ناحيه خود هستى، به همين جهت خواستم طى نامه جداگانهاى تو را از اين موضوع آگاه كنم. در عين حال، لازم است از او پيروى كرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پيروان ديگر ما را نيز به اين كار سفارش كن و به آنان چنان آگاهى ده كه وى را يارى كنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»(10).
امام هادى - عليه السلام - در نامهاى ديگر به وكلاى خود در بغداد، مدائن، و كوفه نوشت:
«اى ايوب بن نوح! به موجب اين فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى كن، هر دو موظفيد در ناحيه خاص خويش به وظائفى كه بر عهده تان واگذار شده عمل كنيد، در اين صورت مىتوانيد وظائف خود را بدون نياز به مشاوره با من انجام دهيد.
اى ايوب! بر اساس اين دستور هيچ چيز از مردم بغداد و مدائن نپذير، و به هيچ يك از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر كسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئوليت تو آورد، به او دستور بده به وكيل ناحيه خود بفرستد.
اى ابو على! به تو نيز سفارش مىكنم كه آنچه را به ابو ايوب دستور دادم عيناً اجرا كنى» (11).
همچنين امام نامهاى توسط «ابو على بن راشد» به پيروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
«... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسين بن عبدربه» و وكلاى قبلى خود برگزيدم، و اينك او نزد من به منزله حسين بن عبدربه است. اختيارات وكلاى قبلى را نيز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگيرد و او را كه فردى شايسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزيدم و بدين منصب گماشتم. شما - كه رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او برويد. مبادا رابطه خود را با او تيره سازيد، انديشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازيد. بهاطاعت خدا و پاك كردن اموالتان بشتابيد. از ريختن خون يكديگر خوددارى كنيد. يكديگر را در راه نيكوكارى و تقوا يارى دهيد و پرهيزگار باشيد تا خدا شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد. همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مىدانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مىدانم، پس بر همين شيوه باقى باشيد كه خداوند به شما پاداش مىدهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مىبخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و كريم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحيم است. ما و شما در پناه او هستيم. اين نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستايش بسيار تنها شايسته خدا است» (12).
«على بن جعفر»، يكى ديگر از نمايندگان امام هادى - عليه السلام - و اهل «همينيا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعاليتهاى او به متوكل رسيده بود، متوكل او را بازداشت و زندانى كرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مكه شد و در آن شهر اقامت گزيد (13).
در شمار نمايندگان امام هادى همچنين بايد از «ابراهيم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامهاى به او نوشت:
«وجوه ارسالى رسيد، خدا از تو قبول فرمايد و از شيعيان ما راضى باشد و آنان را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد...»/
اين نامه بروشنى نشان مىدهد كه ابراهيم از طرف امام مسئوليت مالى داشته و احتمالاً غير از وظائف ديگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شيعيان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه اين نامه، در تقدير از فعاليتها و تأييد موقعيت وى نوشت:
«نامهاى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش كردم كه معترض تو نشود و با تو مخالفت نكند و موقعيت تو را نزد خويش به وى اعلام كردم. به «ايوب» (15) نيز عيناً همين را دستور دادم. همچنين به دوستداران خود در همدان نامهاى نوشته و به آنان تأكيد كردم كه از تو پيروى نمايند و يادآورى نمودم كه: «ماجز تو وكيلى در آن ناحيه نداريم» (16).
در هر حال نقش سازمان وكالت، بويژه در زمان حكومت متوكل عباسى، نمايان بود. متوكل با جذب و استخدام نظامى افرادى كه بينش ضد علوى داشتند، مىكوشيد تا ترتيب كار مخالفان خود را بدهد و فعاليتهاى سازمان يافته زير زمينى علويان بويژه اماميه، را نابود سازد. او دست به يك رشته عمليات نظامى جهت بازداشت و دستگيرى شيعيان زد و اين برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى كه بعضى از وكلاى امام در بغداد، مدائن، كوفه و ساير نقاط عراق زير شكنجه در گذشتند و عدهاى ديگر به زندان افتادند (17). اين اقدامات لطمههاى جدّى بر پيكر شبكه وكالت وارد كرد، اماحضرت هادى - عليه السلام - با تلاش پخته خويش، اين شبكه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.
انتقال امام از مدينه به سامرّأ
او از طريق وصلتى كه با حضرت جواد - عليه السلام - برقرار كرد، توانست كنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حركات و ملاقاتهاى حضرت را زير نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - عليه السلام - و جانشينى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنين نقشهاى بر خليفه وقت كاملاً روشن بود، زيرا اگر امام در مدينه اقامت مىكرد و خليفه به او دسترسى نمىداشت، قطعاً براى حكومت جابرانه او خطر جدى دربر مىداشت. اينجابود كه كوچكترين گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خليفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضيح اينكه:
«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدينه، طى نامهاى خليفه را بشدت از فعاليتهاى سياسى امام نگران ساخت و پايگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوكل تشريح كرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامهاى براى متوكل ادعاهاى «عبدالله» را رد كرد و از او به متوكل شكايت كرد/
متوكل مانند اغلب سياستمداران جهان، با يك حركت مزورانه و دو پهلو، از يك طرف «عبدالله بن محمد» را از كار بركنار كرد و از طرف ديگر به كاتب دربار خويش دستور داد نامهاى به حضرت بنويسد كه بر حسب ظاهر علاقه متوكل را نسبت به امام - عليه السلام - بيان مىكرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهيم ديد كه متوكل چه فشارها و تضييقاتى براى امام - عليه السلام - فراهم ساخت. نامه بدين مضمون بود:
«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امير المؤمنين شما را خوب مىشناسد، شخصيت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا(ص) رعايت مىكند، و تنها هدف او جلب رضايت و خشنودى خداوند و شما است. اكنون دستور دادند كه طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، كه مرتكب خلاف اهانت به شما شده است، بركنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطيع بوده در تكريم و تعظيم شما نهايت سعى و كوشش را به عمل آورد تا بدان وسيله به خدا و رسول او و اميرالمؤمنين (متوكل) تقرب جويد.
امير المؤمنين مشتاق ديدار شما است تا تجديد عهدى صورت گيرد، اگر مايل به زيارت خليفه باشيد و به آن علاقه داريد مىتوانيد به اتفاق خانواده و دوستان و علاقهمندان حركت كنيد. برنامه سفر به اختيار خودتان است، هرجا خواستيد توقف نماييد. در صورت تمايل، خدمتگزار خليفه، «يحيى بن هرثمه»، ملازم ركاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زيرا شما نزد ما محترميد و ما شديداً به شما علاقهمنديم. والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته (19).
بدون ترديد امام از سؤ نيت متوكل آگاه بود، ولى چارهاى جز رفتن به سامرّأ نداشت، زيرا قبول نكردن دعوت متوكل سندى در تأييد گفتار سعايت كنندگان مىشد و باعث تحريك بيشتر متوكل مىگرديد و بهانه بيشترى به دست او مىداد كه تضييقات و مشكلات فراوانى را براى حضرت فراهم كند. دليل اينكه امام از نيت شوم متوكل آگاه بود و بناچار به اين سفر اقدام نمود، جملاتى است كه امام بعدها در سامرّآ مىفرمود: «مرا از مدينه با اكراه با سامرّأ آوردند»(20).
در هر حال امام نامه دعوت را دريافت داشت و ناگزير همراه «يحيى بن هرثمه» عازم سامرّأ گرديد (21).
گزارش فرمانده دژخيمان متوكل
وارد مدينه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدينه از جريان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجيبى در شهر به وجود آمد و چنان فرياد و شيون برآوردند كه تا آن روز مانند آن را نديده بودم.
ابتدأًا با قسم و سوگند تلاش كردم كه آنان را آرام سازم، گفتم: هيچ قصد سوئى در كار نيست و من مأمور اذيت و آزار او نيستم. آنگاه مشغول بازديد و جستجوى خانه و اثاثيه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و كتاب دعا چيز ديگرى نيافتم. چند نفر مأمور، او را از منزل خارج كردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامرّأ عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتدأًا با «اسحاق بن ابراهيم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: يحيى! اين آقا فرزند پيامبر است، اگر متوكل را در كشتن او تحريك و ترغيب نمايى بدان كه خونخواه و دشمن تو، رسول خدا (ص) خواهد بود.
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نيكى و خوبى چيز ديگرى از او نديدهام كه به چنين كارى دست بزنم.
(آنگاه به سوى سامرّأ حركت كردم) و پس از ورود به شهر سامرّأ جريان را براى «وصيف تركى» (22) نقل كردم، او نيز به من گفت: اگر يك مو از سر او كم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهيم و وصيف تركى تعجب كردم و پس از ورود به دربار و ديدار با متوكل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، ديدم متوكل نيز براى او احترام قائل است (23).
ورود امام به سامرأ
روز بعد، منزلى براى سكونت امام معيّن كردند كه در آنجا استقرار يافت (25).
امام در اين شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقيقت همانند يك زندانى به سر مىبرد، زيرا موقعيت محل طورى بود كه امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط مأموران خليفه كنترل مىگرديد.
«يزداد»، طبيب مسيحى و شاگرد «بختيشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامرّأ مىگفت: اگر شخصى علم غيب مىداند، تنها اوست. او را به اينجا آوردهاند تا از گرايش مردم به سوى او جلوگيرى كنند، زيرا با وجود وى حكومت خود را در خطر مىبينند(26).
ترس و وحشت متوكل از نفوذ معنوى امام در ميان مردم را مىتوان از انتخاب محل سكونت حضرت فهميد.
بارى متوكل با همه اين مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حكومت خود خطرى جدى مىدانست و مىترسيد ياران و پيروان امام مخفيانه با او تماس گرفته براى قيام و شورش نقشهاى طرح كنند و براى زمينه سازى جهت اين كار، پول و سلاح جمع آورى كرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافيان خليفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و يارانش بر حذر مىداشتند. لذا متوكل هر چند وقت يك بار دستور مىداد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گيرد، و با آنكه مأموران هر بار با دست خالى بر مىگشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مىكرد. به يك نمونه از اين موارد اشاره مىكنيم:
بزم شراب درهم مىريزد!
امام را با همان حال نزد متوكل بردند و به او گفتند: در خانهاش چيزى نيافتيم و او را روبه قبله ديديم كه قرآن مىخواند.
متوكل چون امام را ديد، عظمت و هيبت امام او را فرا گرفت و بى اختيار حضرت را احترام كرد و در كنار خود نشاند و جام شرابى را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد! امام سوگند ياد كرد و گفت: گوشت و خون من با چنين چيزى آميخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمود: من شعر كم از بردارم.
گفت: بايد بخوانى؟
امام اشعارى خواند كه ترجمه آن چنين است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله كوهسارها شب را به روز آوردند در حالى كه مردان نيرومند از آنان پاسدارى مىكردند، ولى قلهها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جايگاههاى امن به زير كشيده شدند و در گودالها (گورها) جايشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!
پس از آنكه به خاك سپرده شدند، فرياد گرى فرياد برآورد: كجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟
كجاست آن چهرههاى در ناز و نعمت پرورش يافته كه به احترامشان پردهها مىآويختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اكنون كرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم مىستيزند!
آنان مدت درازى در دنيا خوردند و آشاميدند؛ ولى امروز آنان كه خورنده همه چيز بودند، خود خوراك حشرات و كرمهاى گور شدهاند!
چه خانه هايى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ كند، ولى سرانجام پس از مدتى، اين خانهها و خانوادهها را ترك گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار كردند، ولى همه آنها را ترك گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!
خانهها و كاخهاى آباد آنان به ويرانهها تبديل شد و ساكنان آنها به سوى گورهاى تاريك شتافتند!(27).
تأثير كلام امام چندان بود كه متوكل به سختى گريست، چنانكه ريششتر شد. ديگر مجلسيان نيز گريستند. متوكل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و چهار هزار درهم به امام تقديم كرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!(28)
پی نوشتها:
1- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .327
2- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الاشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .327
3- طبرسى، اعلام الورى، ص .355 در اصطلاح راويان شيعه مقصود از ابوالحسن اول، امام موسى بن جعفر - عليه السلام - و مقصود از ابوالحسن ثانى امام هشتم مىباشد.
4- اعداد داخل پرانتز، دوران حكومت خلفاى معاصر امام را نشان مىدهد.
5- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه'. ق، ص 395 - امام هادى - عليه السلام - ، سازمان تبليغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوين، 1368 ه'. ش، ص .67
6- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 7، ص .55
7-مجلسى، بحارالأنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه'. ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى 1381 7 ه'. ق، ج 3، ص .175
8- مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .185
9- على بن حسين بن عبدربه در سال دويست و بيست و نه در مكه درگذشت و امام هادى، ابوعلى را به جاى وى گماشت (طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 510، حديث 984). در بعضى از روايات از اين شخص بنام حسين بن عبدربه (يعنى پدر على) ياد شده است، ولى علامه محمد تقى شوشترى شواهدى ارائه كرده كه نشان مىدهد كسى كه نماينده امام هادى بوده، على بن حسين بن عبدربه بوده، نه پدرش (قاموس الرجال، ط 2، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1410 ه'. ق، ج 3، ص 468).
10- طوسى، همان كتاب، ص 513، حديث 991 - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه'. ش، ص .137
11- طوسى، همان كتاب، ص 514، حديث 992 - دكتر حسين، جاسم، همان كتاب ص 138 - .137
12- طوسى همان كتاب، ص 513 - 514، همان حديث - مدرسى، محمد تقى، امامان شيعه و جنبشهاى مكتبى، ترجمه حميد رضا آژير، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، ص .323
13- طوسى، همان كتاب، ص 607، حديث 1129 - مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه'. ق، ص .233 به خواست خدا در بخش سيره امام عسكرى - عليه السلام - از فعاليت على بن جعفر در مكه سخن خواهيم گفت.
14- نضر بن محمد همدانى (تنقيح المقال، ج 3، ص 271).
15- ايوب بن نوح بن دراج (قاموس الرجال، مؤسسة النشر الاسلامى، التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة الثانية، 1410 ه'. ق، ج 2، ص 242).
16- طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 611 - 612، حديث .1136
17- طوسى همان كتاب، ص 603 و 607 (حديث 1122 و 1129 و 1130) - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه'. ش، ص 83 - طوسى، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، ص .212
18- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه'.ق، ج50، ص 200، شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .333 علاوه بر عبدالله بن محمد، طبق نقل مسعودى، «بريحه عباسى» نيز، كه مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرمين (مكه و مدينه) بود، بارها به متوكل نوشت:
اگر احتياجى به حرمين دارى، على بن محمد را از آنجا اخراج كن، زيرا او مردم را به سوى خود دعوت مىكند و گروه انبوهى به او گرويدهاند (اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه'.ق، ص 225)/
19- مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 200 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه'. ق، ج 1، ص 501 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 333 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه'. ق، ج 3، ص .172
20- مجلسى، همان كتاب، ص .129
21- ابن شهر اشوب در كتاب مناقب آل ابى طالب احضار امام به سامرأ را در سال 234 مىداند (چون اقامت امام در سامرّأ را، بيست سال، و وفات آن حضرت را در سال 254 مىداند كه طبعاً انتقال امام به سامرّأ، مصادف با سال 234 مىشود) و مرحوم شيخ مفيد در ارشاد (ص 333) مىنويسد: متوكل نامه را در سال 243 به امام نوشت، ولى روايت كلينى در اين زمينه نشان مىدهد كه در سال 243 نسخهاى از نامه متوكل، توسط يكى از شيعيان از «يحيى بن هرثمة» اخذ شده است (كافى، ج 1، ص 501) بنابر اين سال ياد شده، تاريخ اخذ آن نسخه بوده است نه تاريخ احضار امام به پايتخت
از جهت سياسى نيز نظر ابن شهر اشوب استوارتر به نظر مىرسد، زيرا با توجه به اين كه آغاز خلافت متوكل در سال 232 بوده، بعيد به نظر مىرسد كه او مدت يازده سال، از فعاليتهاى امام غافل بماند، يا آن را ناديده بگيرد.
22- وصيف از درباريان با نفوذ زمان متوكل بود.
23- سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المطبعة الحيدرية، 1383 ه'. ق 359 - .360 از سخنان «يحيى بن هرثمه» در مورد ورود او به مدينه، پايگاه مردمى امام بخوبى روشن مىگردد از اظهارات اسحاق بن ابراهيم و وصيف نيز استفاده مىشود كه امام تا چه اندازه در ميان مردم و حتى درباريان محبوبيت داشته است.
24- چنانكه اين معنا از چشم افراد آگاهى مانند «صالح بن سعيد» پوشيده نبود. وى مىگويد: روز ورود امام به سامرّأ، به حضرت عرض كردم: اينها پيوسته براى خاموش ساختن نور شما تلاش مىكنند، و براى همين شما را در اين كاروانسراى پست و محقر فرود آوردهاند!... (شيخ مفيد، الارشاد، ص 334 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، ج 3، ص 173)
25- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .334
26- مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص .161
27- با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل
واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً يابئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعدما قبروا اين الأساور والتيجان والحلل؟
اين الوجوه التى كانت منعمة من دونها تضرب الأستار والكلل؟
فافصح القبر عنهم حين سأ لهم تلك الوجوه عليها الدود يقتتل
قد طالما اكلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الأكل قد أكلوا
وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الأعداد وارتحلوا
اضحت منازلهم قفراً معطّلة وساكنوها الى الاجداث قد رحلوا
28- مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارلأندلس، ج 4، ص 11 - شبلنجى، نورالأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المطبعة الحيدرية، 1383 ه'. ق، ص 361 - ابن خلكان، وفيات الأعيان، تحقيق، دكتر احسان عباس، قم منشورات شريف رضى، 1364 ه'. ش، ج 3، ص 272 - قلقشندى، مآثر الأنافة فى معالم الخلافة، الطبعة الثانية مطبعة حكومة الكويت 1ج، ص .232 در منابع تاريخى در تعداد ادبيات و جملات آن اندكى تفاوت وجود دارند.
منبع: سيره پيشوايان