نقش محبت و قاطعيت در تربيت فرزندان

معمولا والدين در تربيت فرزندان خودمرتكب اشتباهات مشتركي مي‌شوند. اين گونه خطاهاي تربيتي والدين را مي‌توان در طرحي ساده طبقه‌بندي كرد. الگوي تربيتي بي‌محبتي و سخت‌گيري اكثر علايم عصبي كه روزانه در افراد مشاهده مي‌كنيم، از طريق اين الگو به وجود مي‌آيد. نگراني، تنش، اضطراب، افسردگي و در نهايت خودكشي، خصوصيات عاطفي و هيجاني‌اي هستند كه به واسطه اين الگوي تربيتي ايجاد مي‌شوند. كودكاني كه براساس اين الگو تربيت مي‌شوند، معمولا به
يکشنبه، 24 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش محبت و قاطعيت در تربيت فرزندان
نقش محبت و قاطعيت در تربيت فرزندان
نقش محبت و قاطعيت در تربيت فرزندان

نويسنده: رضا جعفري ندرآبادي
معمولا والدين در تربيت فرزندان خودمرتكب اشتباهات مشتركي مي‌شوند. اين گونه خطاهاي تربيتي والدين را مي‌توان در طرحي ساده طبقه‌بندي كرد.
الگوي تربيتي بي‌محبتي و سخت‌گيري اكثر علايم عصبي كه روزانه در افراد مشاهده مي‌كنيم، از طريق اين الگو به وجود مي‌آيد. نگراني، تنش، اضطراب، افسردگي و در نهايت خودكشي، خصوصيات عاطفي و هيجاني‌اي هستند كه به واسطه اين الگوي تربيتي ايجاد مي‌شوند. كودكاني كه براساس اين الگو تربيت مي‌شوند، معمولا به ترس‌هاي غيرمنطقي مانند ترس از حيوانات، تاريكي، آسيب‌ديدگي، موفق نشدن و... مبتلا مي‌شوند. اين ترس‌ها با سرزنش هر چه بيشتر والدين، بيشتر آشكار مي‌شوند.
‌ والديني هم كه مطابق با اين الگو با فرزندان خود رفتار مي‌كنند، مقررات شديد و سختي را وضع مي‌كنند كه موجب مي‌شود در نهايت ميان آنها و فرزندانشان روابط ارباب و رعيتي ايجاد شود. با ادامه اين روند، جهان در نزد كودك به دو بخش حقارت و برتري تقسيم مي‌شود كه در انتهاي بخش حقارت، خود كودك و در انتهاي ديگر والدينش قرار مي‌گيرند. والدين در اين الگو كودك را به دليل ناتواني‌هايش سرزنش مي‌كنند اما به او اجازه چون و چرا داده نمي‌شود. هر خطايي كه از كودك سر بزند، فورا با او برخورد مي‌شود و اين سرزنش‌ها و برخوردهاي مداوم باعث مي‌شود در ذهن كودك تصور ضعيفي از خودش به وجود آيد و اعتماد به نفسش كاهش يابد و رفتارش بدتر شود و موجب مي‌شود به زودي باور كند آنچه درباره او تصور مي‌كنند، حقيقت محض است.

الگوي تربيتي محبت و عدم قاطعيت

امروزه كودكان بسياري را مي‌بينيم كه از زير بار مسووليت شانه خالي مي‌كنند، پرتوقع هستند و احساس مي‌كنند همه دنيا به آنها بدهكارند. اين گونه كودكان با مشكلاتي چون بي‌حوصلگي، نارضايتي از زندگي و درك اين نكته كه از استعدادهاي خود به نحو مطلوب ا‌ستفاده نكرده‌اند، دست به گريبان‌اند.
آنها درماندگي و ناتواني خود را درك مي‌كنند اما از اعتماد به نفس لازم براي رفع اين نقايص برخوردار نيستند، بنابراين تنها كاري كه از دست آنها برمي‌آيد، درخواست و تقاضاي بيشتر از والدين‌شان است.
اين الگوي تربيتي، كودكاني لوس، ضعيف‌النفس، وابسته و از لحاظ عاطفي نيز كودك صفت تربيت مي‌كند. از كودكي كه با مهرباني و ملاحظه بيش از حدي با او رفتار مي‌شود، اجازه هر كاري دارد و تقاضاي كمي از او مي‌شود و محدوديتي برايش نيست، نمي‌توان انتظارات زيادي داشت.
رايج‌ترين اشتباهي كه والدين در اين الگوي تربيتي مرتكب مي‌شوند، اين است كه اعتقاد دارند كودكان نبايد ناكام و ناراحت شوند. بايد كودك را وادار كرد تا با سعي و تلاش خود به اهدافش دست يابد و نبايد هر چيزي را كه مي‌خواهد در اختيارش قرار داد. در غير اين صورت، او هرگز نخواهد آموخت كه بدون ديگران و به تنهايي از عهده كارهاي خود برميآيد.
كودكي كه به دليل رفتار بيش از حد محبت‌آميز والدينش صبر و تحمل در برابر ناملايمات و سختي‌ها را نياموخته است، در بزرگسالي با مشكلات فراواني رو به رو خواهد شد. ممكن است قوانين اجتماعي را زير پا بگذارد يا ناديده بگيرد اما درك نكند كه قانون، همچون والدينش بخشش ندارد و از اشتباهاتش چشم‌پوشي نخواهد كرد. اين گونه افراد در زندگي زناشويي و اجتماعي نيز انتظار دارند همه تابع هوس‌هاي آنان باشند و هنگامي كه خواسته‌هاي آنها برآورده نمي‌شود، خشمگين، آزرده خاطر، پرخاشگر و برآشفته مي‌شوند. ديدگاه‌هاي ديگران هيچ اهميتي ندارد و تنها آرا و نظريات خودشان ارزشمند است. چنين افرادي با همسر و همكاران خود مشكلات بسياري خواهند داشت.

الگوي تربيتي بي‌محبتي و عدم قاطعيت

اين الگو بسيار شبيه الگوي قبلي اما به مراتب مخرب‌تر و ويرانگرتر از آن است. در الگوي قبلي، ارائه محبت و پذيرش از جانب والدين، مطلوب و دل‌پسند بود، هر چند كه به طريق مناسب و منطقي صورت نمي‌گرفت.
اما در اين الگو، آن محبت و صميميت نيز وجود ندارد. در اين الگوي تربيتي اعتقاد بر اين است كه كودك به عمد بدرفتاري مي‌كند و اگر بخواهد مي‌تواند به سادگي در كارهايش موفق شود. اين واقعيت كه كودك پس از اينكه مورد سرزنش قرار گرفت، سعي نمي‌كند رفتار خود را بهتر كند، براي والدين دليلي بر ناسپاسي و بي‌ارزشي ذاتي اوست، بنابراين رفتار خوب زماني از كودك سر مي‌زند كه بخواهد هديه و پاداشي دريافت كند و با خشنود كردن والدينش جايزه‌اي بگيرد. كودك در چنين شرايطي دچار سردرگمي مي‌شود، چرا كه اگر بدرفتاري كند، طرد مي‌شود اما اگر بدرفتاري نكند، مورد تشويق والدينش قرار نمي‌گيرد. او همواره در خور سرزنش است، اعم از اينكه كار ناشايستي از او سر بزند يا خير.
در چنين شرايط آشفته‌اي، راهي براي كسب موفقيت وجود ندارد. در نتيجه كودك خشمگين و رنجيده خاطر مي‌شود. در اين زمان احساسات خصمانه خويش را يا در خود مي‌ريزد و يا به نزديكان خود و به طور كلي به اجتماع منتقل مي‌كند. قاطعيت نداشتن والدين در اين الگو، يكي از دلايلي است كه موجب مي‌شود كودكان آشوبگرانه عمل كنند. بيشتر رفتارهاي ضد اجتماعي كه امروزه شاهد آن هستيم، ناشي از اين الگوي تربيتي است. در رفتارهايي از قبيل مصرف مشروبات الكلي، دزدي‌هاي كوچك، تشكيل گروه‌هاي ولگرد و تبهكار و ... مي‌توان ردپاي اين الگوي تربيتي را مشاهده كرد. اگر عوارض اين الگوي تربيتي در دوره جواني و نوجواني اصلاح نشود، در بزرگسالي موجب بروز انواع ديگري از رفتارهاي ضد اجتماعي خواهد شد.

الگوي تربيتي محبت و قاطعيت

والديني كه از اين الگو پيروي مي‌كنند، معتقدند كه نبايد درباره رفتارهاي كودك سخن بگويند، يعني هميشه بر رفتار كودك تاكيد دارند و هرگز كودك يا شخصيتش را مخاطب قرار نمي‌دهند. مثلا به كودك مي‌گويند <پسرم،‌ من دوست ندارم كه تو با خواهر و برادرت با تندي صحبت كني> و هرگز به او نمي‌گويند: من تو را دوست ندارم، زيرا با تندي صحبت مي‌كني.>
اين گونه والدين به ذات نيك همه انسان‌ها و ارزش وجودي آنها ايمان دارند و معتقدند كه اگر به نيكي و خوبي بها داده شود، شكوفا خواهد شد. اين گونه والدين مي‌دانند كه زندگي سرشار از مشكلات و ناكامي است و هيچ كودكي نمي‌تواند اين ناملايمات را تحمل كند، مگر آنكه والدين او را براي مقابله با اين ناملايمات آماده كنند.
آنها اعتقاد دارند كه رفتارهاي اشتباه كودكان براي رسيدن به بلوغ فكري و مقابله با مشكلات دوران بزرگسالي ضروري است و در هنگام آموزش فرزندان خود، بدون كوچك‌ترين خشونت و فشاري به آنها مي‌آموزند كه با ارزش‌ترين هديه در زندگي، خود نظمي است؛ چرا كه تمامي نعمات اين جهان <مثلا ثروت> به تدريج از بين مي‌روند، مگر آنكه با نظم و ترتيب و به نحو مطلوب مورد استفاده قرار بگيرند.
به همين دليل اين‌گونه والدين بي‌آنكه خشن باشند، قاطع و جدي هستند و فقط كودك خود را به دليل اينكه بياموزد تا رفتارهاي خود را اصلاح كند، تنبيه مي‌كنند، نه به اين علت كه مستحق تنبيه بوده است. در اين الگوي تربيتي، كودك هرگز طرد نمي‌شود و فراتر از رفتارهاي ناشايستي كه از او سر مي‌زند، مورد توجه واقع مي‌شود و در همين حال جنبه‌هاي مثبت او نيز در نظر گرفته مي‌شود. در انتقاد از كودك و تنبيه او به ندرت خشونت به خرج مي‌دهند و همواره انصاف را رعايت مي‌كنند.
آنها بيش از آنكه تنبيه كنند، از كودك تعريف و تمجيد مي‌كنند و مي‌دانند كه آنچه به طور مداوم به كودك مي‌گويند، در ذهن او نقش خواهد بست. در نتيجه توانايي‌ها و جنبه‌هاي مثبت كودك را گوشزد مي‌كنند.‌غ‌

الگوهای تربیتی

براساس شيوه تربيت كودكان مي‌توان چهار الگوي تربيتي را تشخيص داد:
1) الگوي تربيتي مبتني بر بي‌محبتي و سخت‌گيري
2) الگوي تربيتي مبتني بر محبت و عدم قاطعيت
3) الگوي تربيتي مبتني بر بي‌محبتي و عدم قاطعيت
4) الگوي تربيتي مبتني بر محبت و قاطعيت
تحقيقات و بررسي‌ها حاكي از آن است كه در شكل‌گيري خصوصيات تربيتي كودك، الگوي تربيتي حاكم بر خانواده سهم به سزايي دارد. بنابراين لازم است كه هر يك از اين الگوها به طور جداگانه مورد بررسي قرار گيرند.
منبع: http://www.salamat.ir




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما