امام (علی السلام) در این حدیث سه مطلب را بیان میفرمایند که اجمالاً توضیح میدهیم:
نکتهی اوّل:
دربارهی کسانی است که در دنیا بیجهت میترسند، این افراد از خیلی چیزها محرومند.باید بدانیم که ترس بیجا یکی از رذایل اخلاقی است که باعث ذلّت و عقبافتادگی انسان میشود، نقطهی مقابل آن شجاعت است که کلید پیروزی و سربلندی انسان است. خداوند در قرآن از این فضیلت اخلاقی سخن گفته، دربارهی حضرت ابراهیم (علیه السلام) در آیات 51 تا 58 سورهی انبیا و دربارهی موسی بن عمران در آیهی 10 سورهی نمل و دربارهی قوم طالوت در آیات 249 و 250 سورهی بقره و دربارهی یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) در آیات 173 و 175 سورهی آل عمران سخن گفته است. شجاعت ابراهیم (علیه السلام) در برابر بتپرستان لجوج و متعصّب، شجاعت موسی بن عمران (علیه السلام) در برابر فرعون و فرعونیان و شجاعت قوم طالوت در برابر جالوت و شجاعت یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) در جنگهای مختلف صدر اسلام در این آیات بیان شده است.
روایات در مذمّت ترس و بزدلی فراوان است.
امام علی (علیه السلام) فرمودهاند: «اَلجُبنُ مَنقَصَةُ؛ بزدلی کاستی است». (2)
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «لا یَکُونُ المؤمنُ جَباناً؛ انسان با ایمان ترسو نیست». (3)
و نیز امام علی (علیه السلام) میفرمایند: «لَا تُشرِکَنَّ فی رَأیِکَ جَبَاناً یُضعِفُکَ عَنِ الأمرِ وَ یُعَظِّمُ عَلَیکَ مَا لَیسَ بِعَظِیمٍ؛ هرگز با انسان ترسو مشورت نکن چرا که تو را از کارهای مهم باز میدارد، و موضوعات کوچک را در نظر تو بزرگ جلوه میدهد». (4)
این نکته را باید توجّه داشت که ترس دو قسم است یکی معقول و یکی نامعقول. ترس از چیزهایی که واقعاً خطرناک است از پدیدههای طبیعی و روحی انسان است چون اگر از چیزهای خطرناک نترسد و در مقابل هر چیز بیپروا باشد، زندگی خود را از دست خواهد داد. ترس مذموم آن است که انسان از عوامل بترسد که در خور ترسیدن نیست و از دست زدن به هر کاری واهمه داشته باشد که این نوع ترس مایهی عقبماندگی او خواهد شد و انسان را از کارهای بزرگ باز میدارد.
عوامل ترس را میتوان در ضعف ایمان، احساس کمبود شخصیت و عقده حقارت، عدم آگاهی و جهل و عافیتطلبی دانست.
راههای درمان ترس به این است که انسان آثار زیانبار آن را در نظر بگیرد که باعث خواری و عقبماندگی و محرومیت میشود و همچنین هنگامی که از چیزی میترسد خود را در آن وارد کند تا ترسش بریزد. و یکی از راههای درمان ترس، پاک بودن و پاک زیستن است؛ چون افراد آلوده غالباً از نتیجهی اعمالشان میترسند، امام علی (علیه السلام) میفرمایند: «ما اَشجَعَ البَریء وَ اَجبَنَ المُریبُ؛ چه شجاع است انسان پاکدامن و چه ترسو است انسان گناه کار». (5)
امّا شجاعت که از فضایل اخلاقی است در سیره پیشوایان ما به وضوح دیده میشود که نمونههایی از آن را بیان میکنیم:
1. یکی از امتیازات علی (علیه السلام) که همه به آن معترفند، شجاعت آن حضرت است؛ حضرت میفرمایند: «وَاللهِ لَو تَظاهَرَتِ العَرَبُ عَلی قِتالِی لَما ولَّیتُ عَنها؛ سوگند به خدا اگر همهی عرب برای نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، من پشت به آن نبرد نکنم.» (6)
در جنگ صفین وقتی حضرت جنگ را با تأخیر شروع کرد، گفتند علی (علیه السلام) از مرگ میترسد، حضرت فرمود: امّا این که میگویند تأخیر از ترس مرگ است، سوگند به خدا باکی ندارم من به سوی مرگ بروم، یا او به سوی من آید.
در واقعهی لیلة المبیت که علی (علیه السلام) به جای پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) خوابیده آمده است که: هنگامی که محاصره کنندگان خانه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به درون خانه ریختند و به سوی بستر حمله کردند، وقتی علی (علیه السلام) را به جای پیغمبر (صلی الله علیه وآله و سلم) دیدند، با سخنان زشت به آن حضرت اهانت کردند، حضرت فرمود: این سخنان را دربارهی من میگویید در حالی که خداوند افتخارات بزرگی به من داده است، از جمله آنها فرمودند: «وَ مِنَ الشَّجاعَةِ ما لَو قُسِّمَ عَلی جَمیعِ جَبَناءِ الدُّنیا لَصارُوا بِه شَجعاناً؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرمود که اگر بر تمام افراد ترسوی دنیا تقسیم شود همه شجاع خواهند شد». (7)
در جنگ اُحُد، علی (علیه السلام) نُه نفر از قهرمانان دشمن را به هلاکت رسانید، اوّلین قهرمان پرچمدار دشمن شخصی به نام «طلحة بن ابی طلحه» بود که او را کَبشُ الکَتیبَه (قوچ و سردار جمعیت مشرک) میخواندند، همین که در میدان چشم او به علی (علیه السلام) افتاد، گفت: یا قُضَم؛ امام صادق (علیه السلام) در مورد اینکه چرا به امام علی این لقب را دادهاند میفرمایند: این لقب قُضَم برای علی (علیه السلام) به خاطر این بود که در سالهای آغاز بعثت، هنگامی که مشرکان کودکان خود را وادار میکردند که به سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سنگپرانی کنند، علی (علیه السلام) به سوی آنها حمله میکرد و به هر کدام که میرسید گوش و بینی و عضله آنها را میگرفت و فشار میداد آنها بر اثر شدت درد، با زاری و گریه به خانه میرفتند، وقتی از علّت گریه آنها میپرسیدند، میگفتند: «قَضَمَنا عَلِیُّ» علی ما را گوشمالی داد. به خاطر همین بود که طلحة بن أبی طلحه آن حضرت را قضم یاد کرد و در همان جنگ به دست علی (علیه السلام) کشته شد. (8)
2. امام سجّاد (علیه السلام) وقتی وارد مجلس ابن زیاد شد، بین امام و او گفتگوی شدیدی رخ داد به طور که ابن زیاد دستور داد گردن امام (علیه السلام) را بزنند. زینب (علیها السلام) شجاعانه جلوی آنها را گرفت، بعد امام (علیه السلام) خطاب به ابنزیاد فرمود: آیا مرا به مرگ تهدید میکنی؟ «اَما عَلِمتَ أَنَّ القَتلَ لَنا عادَةُ وَ کَرامَتا مِنَ اللهِ الشَّهادةُ؛ آیا ندانستهای که کشته شدن یک کار عادی و معمولی برای ماست، و کرامت و افتخار ما از جانب خدا، شهادت است». (9)
وقتی ابنزیاد این منظره امام سجاد (علیه السلام) و زینب (علیها السلام) را دید، گفت: دست از علی بن الحسین (علیه السلام) بردارید، و او را برای زینب باقی گذارید، تعجّب میکنم این پیوند محکم که زینب دوست دارد همراه علی بن الحسین (علیه السلام) کشته شود.
امام سجاد (علیه السلام) در آغاز خطبهی معروفش در شام میفرماید: «أیُّها النّاسُ اُعطِینا ستّاً وَ فُضِّلنا بِسَبعٍ، اُعطِینا العِلمَ و الحِلمَ و السِّماحَةَ و الفَصَاحَةَ و الشَّجَاعَةَ و المَحَبَّةً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ؛ ای مردم خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده وبه هفت چیز ما را برتری داده است. آن شش موهبت عبارت است ازعلم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبیت در دلهای مؤمنان». (10)
3. عمر بن حسن یکی از فرزندان امام حسن (علیه السلام) که سنّ کمی داشت با کاروان امام حسین (علیه السلام) به کربلا آمد و همراه اسیران به شام نزد یزید آمدند، وقتی چشم یزید به او افتاد گفت: «دَعا یریدُ یَوماً بِعَلیِّ بنِ الحُسینِ وَ عُمَر بنَ الحَسنِ - و کانَ عُمَرُ صَغیراً - فقال له: أتُصارِعُ إبنی خالِداً؟ فقال: لا و لکِن أعطِنی سِکِّیناً و أعطِهِ سِکّیناً ثُمّ اُقاتِلُهُ، فقال یَزِیدُ: مَا تَترُکُونَ عَدَاوَتَنا صِغَاراً و کِبَاراً؛ آیا با پسرم خالد کشتی میگیری؟ عمر بن حسن گفت: نه، ولی یک خنجر به پسرت بده و یک خنجر به من تا با هم بجنگیم. یزید از این سخت تعجّب کرد و گفت: اینها کوچک و بزرگشان دست از دشمنی با ما بر نمیدارند». (11)
4. امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: گروهی از اسیران را خدمت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور قتل آنها را صادر کرد به استثنای یک نفر، آن شخص تعجّب کرد و عرض کرد چرا مرا آزاد کردی؟ رسول خدا فرمود: جبرئیل از سوی خدا این خبر را به من داده است که تو دارای پنج صفت هستی که خدا و رسولش آن را دوست دارند، «الغِیرَةُ الشَّدیدَةُ عَلی حَرَمِکَ، وَ السَّخاءُ، وَ حُسنُ الخُلقِ، وَ صِدقُ اللّسانِ وَ الشَّجاعَةِ؛ غیرت شدید نسبت به ناموست، سخاوت، حسن خلق، راستگویی و شجاعت».
(12) هنگامی که آن مرد اسیر آزاد شده این سخن را شنید اسلام آورد.
نکتهی دوم:
دربارهی شرم و حیاست که دو معنا دارد یکی اینکه انسانهایی که بیجهت شرم میکنند و خجالت میکشند در زندگی محرومند. در حدیثی امام علی (علیه السلام) میفرمایند: «قُرِنَ الحیاءُ بِالحِرمانِ؛ کمرویی با محرومیت قرین است».(13)این نوع حیا جلوی پیشرفت انسان را میگیرد. در حدیث دیگری همان حضرت فرموده است:
«الحَیاءُ یَمنَعُ الرِّزقَ؛ کمرویی مانع روزی است». (14)
یک معنای دیگری هم حدیث مورد بحث دارد که اشخاصی دارای حیا و شرم ممدوح و پسندیده هستند باید تن به محرومیتهایی بدهند یعنی شخص با حیا آن آزادی را که یک فرد معمولی دارد، ندارد بلکه محدودیتهایی برای او وجود دارد.
دربارهی خود شرم و حیا روایات فراوان است که نمونههایی را ذکر میکنیم:
امام علی (علیه السلام) میفرمایند: «الحیاءُ سَبَبُ إلی کُلِّ جَمیلٍ؛ شرم وسیلهی رسیدن به هر زیبایی و نیکی است». (15)
و همچنین فرموده است: «الحیاءُ مِفتاحُ کُلِّ الخَیرِ؛ شرم کلید همه خوبیهاست». (16)
و از ایشان روایت شده است که: «الحَیَاءُ یَصِدُّ عنِ الفِعلِ القَبِیحِ؛ شرم مانع زشتکاری میشود». (17)
و همچنین فرمودهاند: «سَبَبُ العِفَّةِ الحَیاءُ؛ علّت پاکدامنی حیاست. (18)
امام صادق (علیه السلام) فرموده است: «لا إیمانَ لِمَن لا حَیاءَ لَهُ؛ ایمان ندارد کسی که حیا ندارد.» (19)
امام علی (علیه السلام) هم فرمودهاند: «مَن لَم یَستَحیِ منَ النّاسِ لَم یَستَحیِ مِنَ اللهِ سُبحانَهُ؛ کسی که از مردم حیا نکند از خداوند هم حیا نمیکند». (20)
و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند: «لِیَستَح أحَدُکُم مِن مَلَکَیهِ اللّذَینِ مَعَهُ کما یَستَحِی مِن رَجُلَینِ صَالِحَینِ مِن جِیرَانِهِ وَ هُما مَعَهُ باللِّیلِ و النَّهارِ؛ هر یک از شما باید از دو فرشتهای که با خود دارد شرم کند، همچنان که از دو همسایهی خوب خود که شب و روز کنارش هستند، شرم میکند. (21)
نکتهی سوم:
فرصت و گذشتن عمر آدمی است. یکی از نعمتهای بزرگی که خداوند در اختیار ما قرار داده فرصت زندگی کردن است؛ بزرگان ما از این عمر و فرصت حداکثر استفاده را میکردند.امام علی (علیه السلام) در حدیثی شبانه روز ما را به سه قسمت تقسیم میکند: «لِلمُؤمِن ثَلاثُ سَاعاتٍ: فَساعَةُ یُناجِی فیهَا رَبِّهُ، وَ ساعَةُ یَرُمُّ مَعاشَهُ، وَ ساعَةُ یُخَلِّی بَینَ نَفسِهِ وَ بَینَ لَذَّتِها فیما یَحِلُّ وَ یَجمُلُ...؛ انسان مؤمن زندگی خود را به سه بخش تقسیم میکند، بخشی را صرف مناجات با پروردگارش مینماید، و بخشی را در طریق تأمین و اصلاح معاش زندگی به کار میگیرد، و بخش سوم را برای استراحت و بهرهگیری از لذّتهای حلال و دلپسند، انتخاب میکند، و برای انسان خردمند، صحیح نیست که حرکتش جز در یکی از این سه مورد باشد...». (22)
معنای حدیث این است که شخص با ایمان، هرگز عمرش را در راه حرام و بیهوده مصرف نمیکند.
انسان باید بداند که زندگی او توأم با رنج و مشقت است، از آن لحظهای که نطفهاش در رحم قرار میگیرد، مراحل زیادی از مشکلات را طی میکند تا متولد شود و بعد از تولد در دوران طفولیت و جوانی و بعد پیری مواجهه با انواع مشقتها و رنجهاست که قرآن به این نکته اشاره میکند و میفرماید: «لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ فی کَبَدٍ)؛ (23) که ما انسان را در رنج آفریدیم (و زندگی او پر از سختی است)». هم زندگی او توأم با رنج است هم اطاعت فرمان پروردگار توأم با سختیهاست. لذا امام علی (علیه السلام) میفرمایند: «إنَّ الجَنَّةَ حُفَّت بِالمَکَارِهِ وَ إنَّ النَّارَ حُفَّت بِالشَّهَوَاتِ؛ بهشت در میان ناملایمات پیچیده شده و دوزخ در لابه لای شهوات». (24) و در قرآن به سه روز مشکل در سرنوشت انسان اشاره شده که زمان انتقال او از عالمی به عالم دیگر است: روز گام نهادن به دنیا و روز مرگ و روز برانگیخته شدن (وَ سَلاَمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً) (25) و در حدیثی از امام رضا (علیه السلام) به این سه روز اشاره شده که وحشتناکترین دوران زندگی انسان این سه مرحله است. (26)
خداوند در آیهی 20 سورهی حدید زندگی انسان را به پنج مرحله تقسیم میکند و میفرماید: (اعلَمُوا أَنَمَا الحَیَاةُ الدُّنیَا لَعِبُ وَ لَهوُ وَ زِینَةُ وَ تَفَاخُرُ بَینَکُم وَ تَکَاثُرُ فِی الأَموَالِ وَ الأَولَادِ)؛ بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجملپرستی و فخرفروشی در میان شما و افزونطلبی در اموال و فرزندان است».
مراحل نخستین تقریباً به حسب سنین عمر شخص است اما مراحل بعد در افراد متفاوت است بعضی از آنها، مانند مرحله تکاثر اموال، تا پایان عمر ادامه دارد و بعضی انسانها شخصیتشان در همان مرحلهی اوّل و دوم متوقف میگردد و تا پیری در فکر بازی و سرگرمی هستند و یا در دوران تجملپرستی متوقّف میشود، و تمام فکرشان تا دم مرگ فراهم کردن خانه و مرکب و لباس زیستی هستند، اینها کودکانی هستند در سن کهولت و پیری.
گرچه بعضی معتقدند که هر دورهای از این دورههای پنجگانه هشت سال از عمر انسان را میگیرد و مجموعاً به چهل سال بالغ میشود و هنگامی که به این سن رسید شخصیت او تثبیت میگردد. و خداوند میفرماید وقتی انسان به سن چهل سالگی میرسد از خداوند سه چیز تقاضا میکند.
نخست میگوید: «پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم دادی بجا آورم. (قَالَ رَبِّ أَوزِعنِی أَن أَشکُرَ نِعمَتَکَ الَّتِی أشکُرَ نِعمَتَکَ عَلَیِّ وَ عَلَی وَاِلدَیِّ).
دوم: و کار شایستهای انجام دهم که از آن خشنود باشی. (وَأن أعمَلَ صَاِلِحاً تَرضَاهُ).
سوم: و فرزندان مرا صالح گردان (وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی) (27)
امّا روایاتی که دربارهی استفاده از فرصت و عمر از ائمه و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) صادر شده فراوان است که نمونههایی از آن را بیان میکنیم:
رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) میفرمایند: «کُن عَلی عُمرِکَ اَشُحَّ مِنکَ عَلی درهَمِکَ وَ دینارِکَ؛ در مورد عمرت بخیلتر از پول و ثروت خود باش». (28)
و همچنین فرموده است: «اِغتَنم خَمساً قَبلَ خمسٍ: حَیاتَکَ قَبلَ مَوتِکَ، و صِحَّتَّکَ قبلَ سُقمکَ، وَ فَراغَکَ قبلَ شُغلِکَ، و شَبابَکَ قبلَ هَرَمِک، و غِنائِکَ قبلَ فَقرِکَ؛ پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار: زندگی را قبل از مرگ، سلامتی را قبل از بیماری، فراغت را قبل از اشتغال به کار، جوانی را قبل از پیری، و بینیازی را قبل از تهیدستی». (29)
امام علی (علیه السلام) فرمودهاند: از امروزت برای فردایت توشه بگیر، و گذشت وقت را غنیمت شمار، و از فرصت امکانات استفاده کن. (30)
و همچنین فرموده است: «اِنَّ اَوقاتُکَ اَجزاءُ عُمرِکَ، فَلا تَنفِذ لَکَ وَقتاً اِلاَّ فیما یُنجیکَ؛ همانا وقتهای تو، جزء جزء عمر توست، بنابراین بکوش که وقتی از تو جز در مواردی که موجب نجاتت شود، تلف نگردد». (31)
دربارهی فرصت و عمر دو مطلب باقی ماند یکی عوامل معنوی طول عمر و کوتاهی آن؛ دوم نمونههایی از زندگی پیشوایان ما که از عمرشان کمال بهرهبرداری را کردند.
مطلب اوّل:
در روایات ما به یک سلسله عوامل اشاره شده که در کوتاهی و طول عمر انسان نقش دارند که به عنوان نمونه چند حدیث را ذکر میکنیم:1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند: «إنَّ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ تَعمُرُ الدِّیارَ، و تَزِیدان فی الأعمارِ؛ انفاق در راه خدا و صله رحم خانهها را آباد و عمرها را طولانی میکند». (32)
2. همان حضرت فرمودهاند: یکی از پیامدهای سوء زنا در دنیا این است که از عمر انسان میکاهد. (33)
3. امام باقر (علیه السلام) فرمودهاند: «البِرُّ وَ صَدَقَةُ السِّرِّ یَنفِیانِ الفَقرَ و یَزیدانِ فی العُمُرِ...؛ نیکوکاری و انفاق پنهانی فقر را برطرف ساخته، عمر را زیاد میکند». (34)
4. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که: «اَکثِر مِنَ الطَّهُورِ یَزِدِ اللهُ فی عُمرِکَ؛ همیشه با وضو باش، تا خداوند عمرت را دراز گرداند.» (35)
5. امام باقر (علیه السلام) فرموده است: «مُروا شیعَتَنا بزیارةِ قبرِ الحسینِ بنِ علیّ (علیه السلام) فإنَّ إتیانَهُ یَزیدُ فِی الرِّزقِ، وَ یَمُدُّ فِی العُمرِ وَ یَدفَعُ مَدافِعَ السُّوء؛ شیعیان ما را به زیارت قبر حسین بن علی (علیه السلام) فرمان دهید زیرا زیارت آن، روزی را زیاد میکند، عمر را دراز میگرداند و بدیها را دور میسازد». (36)
6. امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: «مَن حَسُنَت نِیَّتُهُ زیدَ فی عُمرِهِ؛ هر کس خوش نیت باشد، عمرش زیاد میشود». (37)
و همچنین فرموده است: «مَن حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَیتِهِ زیدَ فی عُمرِهِ؛ هر که با خانوادهاش نیکوکار باشد، عمرش زیاد شود.» (38)
و فرمودهاند: «إن أحبَبتَ أن یَزیدَ اللهُ فی عُمرکَ فَسُرَّ أبَوَیکَ؛ اگر دوست داری خداوند بر عمرت بیفزاید، پدر و مادرت را خوشحال کن». (39)
امام سجّاد (علیه السلام) در دعای مکارم الاخلاق صحیفهی سجّادیه عرض میکند: «وَعَمِّرنی ما کانَ عُمری بِذلَةً فی طاعَتِکَ فإذا کانَ عُمری مَرتَعاً لِلشَّیطانِ فَاقبِضنی إلَیکَ؛ عمر مرا تا وقتی که صرف طاعت تو میشود دراز گردان و هرگاه عمرم چراگاه شیطان گشت، جانم را بستان و به سوی خود ببر».
$ مطلب دوم: نمونههایی از وقتشناسی پیشوایان اسلام:
1. پیرمردی به نام «عنوان بصری» که 94 سال داشت در مدینه محضر امام صادق (علیه السلام) رسید و مسائلی را از ایشان پرسید، پس از سؤالات با این که کاری نداشت، همانجا نشست، امام (علیه السلام) دید وقتش بیهوده تلف میشود فرمود: «إنّی رَجُلُ مَطلوبُ وَ مَعَ ذلِکَ لِی أورَادُ فی کُلّ ساعَةٍ مِن آناءِ اللّیلِ و النّهارِ فَلا تَشغَلنِی عَن وِردِی؛ من مردی هستم که کار و زندگی دارم، در عین حال در هر ساعتی از وقتهای شبانه روز، ذکر و عبادتی دارم، مرا از عبادتم باز ندار». (40)
در وقت دیگری هم بعد از سؤالات، نزد امام (علیه السلام) نشست، امام (علیه السلام) به او فرمود: «قُم یا عَبدَاللهِ عنّی فَقَد نَصَحتُکَ و لا تُفسِد عَلیَّ وِردِی فإنّی رَجُلُ ضَنِینُ بِنَفسِی؛ از نزدم برخیز و برو، تو را نصیحت کردم، ذکر و عبادتم را تباه نساز، من مردی هستم که نسبت به عمر خود بخیل هستم. (یعنی وقتم را نگیر، من برای عمرم ارزش قائلم و نمیخواهم بیجهت مصرف شود). (41)
2. اباصلت هروی میگوید زمانی که امام هشتم (علیه السلام) در سَرَخس تحت نظر بود، «فَاستَأذَنتُ السَّجّانَ عَلَیهِ فقال: لا سَبِیلَ لَکَ إلَیهِ (علیه السلام) قُلتُ: وَ لِمَ؟ قال: لأنّهُ رُبّما صَلّی فی یَومِه وَ لَیلَتِه ألفَ رَکعَة و إنّما یَنفَتِلُ مِن صَلاتِه ساعةً فی صَدرِ النَّهارِ وَ قبلَ الزَوالِ و عِندَ اصفِرارِ الشَّمشِ فَهُوَ فی هذِه الاوقاتِ قاعِدُ فی مُصَلّاه و یُناجِی رَبّهُ؛ از زندانبان اجازه خواستم تا با امام ملاقات کنم. گفتند: نمیتوانی با امام ملاقات کنی؟ گفتم چرا؟ گفتند: امام (علیه السلام) نوعاً شبانه روز مشغول نماز است و در یک شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند، فقط ساعتی در آغاز روز و قبل از ظهر، و ساعتی هنگام غروب نماز نمیخواند، ولی در این ساعات نیز در محلّ نماز خود به مناجات و راز و نیاز با خدا اشتغال دارد». (42)
3. در حالات فیلسوف بزرگ ملاّ هادی سبزواری نوشتهاند: در دوران جوانی در حوزهی علمیّه اصفهان تحصیل میکرد، و آنچنان به وقتش اهمیّت میداد که نامههایی که از وطنش میرسید نمیخواند تا مبادا خبر ناگواری در آنها باشد و او را از تحصیل بیندازد، در پایان تحصیل، زمانی که میخواست به وطن برگردد، نامهها را باز کرد در یکی از آنها خبر فوت یکی از آشنایان نزدیکش ذکر شده بود، علاّمه گفت: خدا را شکر که در آن هنگام از این خبر ناگوار آگاه نشدم تا باعث لطمه به درسم شود. (43)
4. در حالات مرحوم آیة الله العظمی بروجردی نوشتهاند که در دوران جوانی گاه میشد شب سرگرم مطالعه میشد و آنچنان غرق در مطالعه بود که ناگهان مؤذن اذان صبح را میگفت. و در دوران مرجعیّت هم با نظم خاصّی در زندگی و تدریس و مطالعه موفق بود.
5. مرحوم شیخ محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر الکلام که کتاب فقهی استدلال در تمام ابواب فقه است، وقتی به او خبر دادند یکی از پسرانت از دنیا رفت، دست از قلم کشید و کنار جنازهی پسر آمد و پس از تلاوت آیاتی از قرآن همانجا به نوشتن جواهرالکلام مشغول شد.
امیدواریم خداوند توفیق عنایت فرماید تا بتوانیم از وقتمان به خوبی استفاده کنیم.
پینوشتها:
1. نهجالبلاغه، حکمت 21.
2. نهجالبلاغه، حکمت 3.
3. بحارالانوار، ج72، ص 301.
4. غررالحکم، ح 10349.
5. غررالحکم، ح 9626.
6. نهجالبلاغه، نامه 45.
7. بحارالانوار، ج19، ص 83.
8. بحارالانوار، ج20، ص 52.
9. تاریخ کامل ابناثیر، ج4، ص 34.
10. بحارالانوار، ج45، ص 138.
11. مثیر الاحزان ابن نما، ص 105، در کتاب لهوف به جای عمر بن حسن، عمرو بن حسین آمده.
12. بحارالانوار، ج18، ص 108.
13. غررالحکم، ح 6714.
14. غررالحکم، ح 274.
15. بحارالانوار، ج77، ص 211.
16. غررالحکم، ح 340.
17. همان مدرک، ح 1393.
18. همان مدرک، ح 5527.
19. اصول کافی، ج2، ص 106.
20. غررالحکم، ح 9081.
21. میزان الحکمه، ج2، ص 568.
22. نهجالبلاغه، حکمت 390.
23. سورهی بلد، آیهی 4.
24. نهجالبلاغه، خطبهی 176.
25. سورهی مریم، آیهی 15.
26. تفسیر برهان، ج3، ص 7.
27. سورهی احقاف، آیهی 15.
28. بحارالانوار، ج77، ص 76.
29. کنزالعمال، ح 43490
30. غررالحکم، ج1، ص 394.
31. همان مدرک، ص 253.
32. نورالثقلین، ج4، ص 354.
33. همان مدرک، ص 355.
34. سفینة البحار، ج2، مادّهی «صدقه».
35. میزان الحکمه، ج6، ص 546.
36. بحارالانوار، ج101، ص 4.
37. بحارالانوار، ج69، ص 408.
38. امالی طوسی، ص 245.
39. میزان الحکمه، ج6، ص 546.
40. بحارالانوار، ج2، ص 224 تا 226.
41. بحارالانوار، ج2، ص 224 تا 226.
42. عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص 183.
43. تاریخ فلاسفهی اسلام، ج2، ص 153.
عبداللهزاده؛ محمد، (1393)، گفتار معصومین (ع)، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ سوم.