انسان‌شناسي دولت مهدوی

در این نوشتار نگارنده برآن است با بازشناسی بحرانها و آسیب های انسان متجدد، انسان شناسی دولت مهدوی را به عنوان یک مکتب انسان شناسانه و الگویی مناسب بر جهانیان معرفی نماید تا افزون بر آنکه انسان شناسی مکاتب غربی همانند اومانیسم و اگزیستانسیالیسم به چالش کشیده شوند، آدمیان به هویت واقعی خویش دست یابند و به طور نسبی به آن افق روشنی که آموزه های ادیان وعده داده اند نائل آیند.
سه‌شنبه، 3 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان‌شناسي دولت مهدوی
انسان‌شناسي دولت مهدوی
انسان‌شناسي دولت مهدوی

نويسنده: بهروز محمدي منفرد

چكيده

در این نوشتار نگارنده برآن است با بازشناسی بحرانها و آسیب های انسان متجدد، انسان شناسی دولت مهدوی را به عنوان یک مکتب انسان شناسانه و الگویی مناسب بر جهانیان معرفی نماید تا افزون بر آنکه انسان شناسی مکاتب غربی همانند اومانیسم و اگزیستانسیالیسم به چالش کشیده شوند، آدمیان به هویت واقعی خویش دست یابند و به طور نسبی به آن افق روشنی که آموزه های ادیان وعده داده اند نائل آیند.
از این روی به مهم ترین مباحث انسان شناسی در عصر ظهور همانند کرامت انسانی، آزادی، تساهل و تسامح، جایگاه قوه خرد و پاکنهادی پرداخته می شود و با تبیین آنها در عصر ظهور تلاش می شود به عنوان الگویی برای سایر دولتها برای امنیت و آسایش بشریت معرفی شود.

مقدمه

انسان‌شناسي و شناخت حقيقت وجودی آدمي،‌ از اضطراب و یک پیچیدگی برخوردار است كه همواره مورد توجه اديان الهي،‌ مكاتب گوناگون، فيلسوفان و علماي اخلاق قرار گرفته و بر حسب جهان‌بيني‌‌ها و بينش‌هاي متفاوت، الگوهاي متعددي در برابر خواسته‌ها، نيازها و اهداف زندگي انسان ترسيم شده است، به عنوان نمونه كليساي كاتوليك ذات انسان را ناقص، ضعيف، گناه‌كار و به طور فطري فاسد قلمداد مي‌كرد و در مقابل،‌ انسان‌گرايان «به‌ويژه اومانيست‌هاي عصر روشن‌گري» با نگرشي افراطي انسان را كانون مركزي عالم قرار داده و نيروي انديشه‌اش را در عرصه‌هاي مختلف هستى‌شناسانه، معرفت‏شناسانه، انسان‌شناسانه، اخلاقى، سياسى و غيره بر همه چيز حتي خدا، وحي و شريعت مقدم داشتند و یا در اگزیستانسیالیسم وجود شخصی جزئی انسان، محل توجه است و به گونه کلی، وجود،[1] در هستی خاص انسانی منحصر می شود.
اما تارخ حيات بشري گواه است كه غالب اين انديشه‌ها جوهر قدسي و مقام حقيقي انسان را ناديده انگاشته و او را به موجودي همسان با ساير حيوانات تنزل داده‌اند و نتوانسته‌اند نيازهاي واقعي انسان را پاسخ گويند. در حالي كه شريعت اسلام راهي ميانه را برگزيده و با ارائه نگرش جامع هم جنبه‌هاي الوهي و متافيزيكي و هم نيازها و علائق مادي بشري را دربرگرفته و دقيق‌ترين و پرمصلحت‌ترين اصول راهبردي را در حل مسائل آدمي تبيين مي‌نمايد كه بر اساس آموزه‌هاي وحياني تبلور آن مفاهيم و راهكارها در عصر ظهور و دولت مهدوی نمايان مي‌شود.
در این نوشتار نگارنده برآن است انسان شناسی دولت مهدوی را به عنوان یک مکتب در مقابل سایر مکاتب انسان شناسانه معرفی نماید و با برشمردن مولفه های اساسی آن همانند بازیابی کرامت انسانی و آزادی حقیقی و.... دیگر مکاتب را به چالش کشانده و بحرانهای انسان متجدد را پاسخ گوید شاید که آدمی به قابلیت ها و حقیقت وجودی خویش پی برد.
ضرورت بحث از آنجا روشن است که امروزه بشریت معاصر بیش از هر زمانی مورد هجمه قرار گرفته و اندیشه های پوچ گرایی و تفکر نهیلیستی و مکاتبی همانند اگزیستانسیالیسم و اومانیسم در جوامع بشری رسوخ کرده و خطر آن جامعه اسلامی به ویژه نسل جوان را تهدید می کند و عدم مقابله با آن، سقوط در پرتگاه هلاکت، یأس، بدبینی به دنیا و نیست انگاری و خودبنیادی را درپی دارد بنابراین در تقابل با این خطر می باید راهکارهایی راهبردی برای معناداری زندگی ارائه شود که از جمله آنها می توان به ارائه الگویی مناسب برای شناخت انسان در جامعه مهدوی اشاره کرد.
از این روی در این نوشتار درپی پاسخ به یک سوال اصلی هستیم که انسان شناسی دولت مهدوی چگونه می تواند به عنوان یک مکتب در مقابل سایر مکاتب انسان شناسی معرفی شود؟ و به چه صورت می تواند الگویی مناسب برای معناداری زندگی انسان معاصر و زدودن بحرانها از او باشد؟
بنابراین شایسته است مولفه های انسان شناسی دولت مهدوی را همانند یک مکتب تبیین نموده و کارکرد انسان شناسانه آنرا به عنوان راه حلی برای رفع دغدغه های بشر امروزی معرفی نمائیم:

الف) بازیابی کرامت انسانی

تاریخ حیات بشری همواره آبستن حوادث تلخ، ناهنجاریها، ظلم و تبعیض، ناامنی، خشونت ها و..... برای بشریت بوده و بدین سان همواره منزلت و مقام حقیقی انسان مورد یغما قرار گرفته و خواسته ها و نیازهایش زیر پای انسانهایی از جنس خودشان لگدمال شده است خشونت ها، قومیت گرایی ها، نژادپرستی ها، بردگی انسانها و جنگ های بزرگ جهانی و.... نمونه های واضحی از فروکاسته شدن از منزلت آدمی بوده است و این امور سبب گردیده است توجه به منزلت انسانی از افق فکری نیز بیشتر مورد توجه قرار گیرد به ویژه درمغرب زمین افق فكري در مورد منزلت انسان فرازو نشيب هاي بسياري را طي كرده است به عنوان نمونه كليساي كاتوليك در عصر رنسانس، آدمي را موجودي پست و ذليل و گناهکار فطری مي‌شمرد و با سلب هرگونه اختیار و اراده از انسان، او را به بردگی کلیسا و کشیشان در می آورد و همه اختياراتش را از او سلب مي نمايد به طوري كه اگوستين[2] مي‌گويد: «انسان، به خودي خود فاسد و شرير است؛ او به ذلّت ازلي محكوم است كه از پدرش، آدم، به ارث برده است؛ آدم ابوالبشر، بالذات خوب و با عقل كامل خلق شده بود، ولي چون قوه اختيار و اراده آزادي به او عطا شده بود، به همراه حَوّا، به سبب آزادي عمل و غرور نفساني، از شجره ممنوعه تناول كرد.
بنابراين آدم، اولاد و اعقابش به گناه جبلي مبتلا شده‌اند. هيچ كس را از گناه، رهايي نيست. تمام بشر، ذاتاً مفتون و مبتلا هستند.»[3]
نتیجه نگره تفریطی کلیسا به انسان، پدید آمدن اومانیسم[4] بود که در مسير بازيافتن كرامت، شأن و منزلت آدمي، راه افراط را پيموده و با تصويري منفي از انسان، او را هسته مركزي و خدايگان هستي و غایت قصوای عالم انگاشت؛ كه موجودات گيتي، در گرداگرد و كمانه‌هاي او قرار گرفته‌اند و بايد همه چيز در خدمتش قرار گيرد.
بدين سان انسان متجدد بنا داشت با پدید آوردن مکاتب انسان شناسی همانند اومانیسم، اگزیستانسیالیسم و... خود را از قید و بندهای کلیسا و دین برهاند و بن بست های فرارویش را بزداید و نه تنها به پرسشهای زندگی خويش پاسخ گوید بلکه کرامت و منزلت از دست رفته اش را نيز بازگرداند وبا هدف قرار دادن نیازها وخواسته های بشری سعادتمندی را برای او به ارمغان آورد بنابراین پدید آمدن مکاتب گوناگون آزمون و خطاهایی برای فائق آمدن بر مشکلات بشری بوده است بدین سان گاه از عقل گرایی محض سخن می گوید[5] و گاه آنرا نفی می کند،[6] برخی از نظام سرمایه داری سخن به میان می آورند و دیگران به نظام کاپیتالیسم روی آوردند و یا اقسام دموکراسی پدید می آید و نظام هاي فكري بسياري در دوران مدرن سر بر مي اورند تا شايد بشر را ياري برسانند ولی هیچ یک نه تنها نتوانستند بر همه مشکلات و معضلات بشری فائق آیند بلكه تنها به اسارت و ناامني و قرباني شدن انسان و بحران محيط زیست، فساد اقتصادی و اخلاقی و..... منجر می شدند و تمامی شعارهای سیاسی و ايسم هاي آنها همانند دموكراسي و حقوق بشر و ازادي و ماركسيسم و ناسيوناليسم و غيره نيز تنها برای به خدمت درآوردن و استثمار ساير انسانها بوده و چالشهایی دیگر را پیش روی آدمیان نهادند از اين روي كه ارتباط او با متافيزيك را قطع نمودند و نيازهاي او را منحصر در اين عالم خاكي دانستند و بدین سان روز به روز بن بست های پیش روی انسان رو به فزونی نهاد و بشریت را بیش از پیش در اندوه و ماتم و پوچی و بدبینی به آینده فرو برد و از منزلت و مقام واقعی او فروکاست و کرامت او به یغما رفت و راهکارهای انسان معاصر در خودمحوری و خودبنیادی نتوانست کرامت او را بازیابد و او را به سرمنزل مقصودش برساند و به هر حال بررسی بحران انسان غربی و تنگناهای پیش روی او مجال گسترده ای می طلبد که این نوشتار در پی آن نیست و علت اینکه تنها از انسان غربی سخن به میان آمد آن است که امروزه فرهنگ و تفکر انسان غربی جوامع اسلامی را درنوردیده است و در جامعه امروزی ایران نیز شاهد حرکت ایسم ها و تمدن و فرهنگ غربی به سمت نظام های اصیل و سنتی هستیم که خبر از بحرانهای مغرب زمین در میان توده ها می دهد.
اسلام با طعن‌ورزي بر مکاتب انسان شناسی حقیقت انسان را به گونه ای تعریف می کند که که هیچ یک از بحرانهای انسان معاصر را برنمی تابد. آموزه های وحیانی اسلام خداوند را مركز و محور هستي به شمار می آورد که كل هستي بر مدار كمانه‌هاي دايره ربانيت او قرار گرفته‌ و همه عالم، عرصه حاكميت بلامنازع ذات ربوبي به شمار مي‌روند كه گردونه زيست و حيات بشري و ارتباطات او نيز از سيطره ربوبيت تشريعي او خارج نيستند. اما با این حال آموزه‌هاي آيين اسلام، مقام و منزلت آدمي را تا آن‌جا ارج مي‌نهند كه او را خليفه خدا در زمين به شمار مي‌آورند،[7] و بيشتر نعمت‌هاي پروردگاران ازجمله قوه‌ خرد، اراده و اختيار و كنز‌ها و گنجينه‌هاي اين كره خاكي را برای او آفريده[8] و آسمان‌ها و زمين را مسخر او مي‌دانند.
بنابراین اسلام انسان را اشرف مخلوقات به شمار مي‌آورد که همواره ارتباطش با عالم ماورا حفظ شده و خداوند نیازها و خواسته هایش را پاسخ گفته و تنها اوست که میتواند بحرانهای انسان معاصر را از او بزداید و بدین سان اقسام كرامت را برای او بر می شمرد که نمونه بهینه و کامل آن را در عصر ظهور و دولت مهدوی مشاهده می کنیم که میتواند پاسخی به بحران تجدد و اسارت های ظاهری و باطنی انسان معاصر و بی هویتی و از خودبیگانگی او باشد و چنانچه معیارهای آموزه های مهدوی در عصر ظهور به عنوان الگویی محوری قرار گیرد میتواند چالش های فراروی بشری را رفع نماید.
1. كرامت ذاتي و تكويني
قلمرو اين گونه كرامت، ويژگي‌هايي هم‌چون عقل، فطرت، اختيار و آزادي اراده است كه به گونه‌اي تكويني در سرشت انسان، نهاده شده و سبب برتري او بر ديگر موجودات هستي گشته است، اما نمي‌تواند ماية برتري انسان‌ها از يك‌ديگر باشد؛ زيرا شمول اين خصايص به طور يك‌سان، ذات همه انسان‌ها را دربر مي‌گيرد.
بر اساس آموزه‌هاي انديشه مهدويت، اوج بالندگي و شكوفايي نهايي اين گونه كرامت را در روزگار ظهور مشاهده مي‌كنيم كه آدمي به فطرت پاك خويش، آزادي واقعي و تكامل خرد دست می یابد و جلوه‌گرترين نمونه اين‌گونه كرامت، عقل معاد‌انديش است كه افزون بر اين‌كه غايت فرجامين بشر يعني كمال معنوي را سرلوحه آمال خويش قرار مي‌دهد، به‌سازي زيست دنيوي و عمارت و آباداني دنيا را در پي دارد.
امام باقر مي‌فرمايد: إذا قام قائمنا وضع يده علي رئوس العباد، فجمع بها عقولهم و كملت بها أحلامهم؛[9]
آن‌گاه كه قائم ما قيام كند، دست خود را بر سر بندگان مي‌نهد و بدين وسيله عقول بندگان را جمع مي‌كند و خردهاي آنان را به كمال مي‌رساند.
2. كرامت اكتسابي
اين نوع كرامت براي انسان‌ها، از امور ارزش‌آفرين به شمار مي‌آيد و انسان در پرتو اداي تكاليف شرعي و فرايض الهي، مي‌تواند به آن دست‌يابد. بر اين اساس هركس بيشتر در اين زمينه تلاش نمايد، با عنايت به آية )ان اكرمكم عندالله اتقاكم(بيشتر از تكريم الهي برخوردار بوده و بر ديگران برتري مي‌يابد.
در حالي كه در دوران حاضر و عصر غيبت حضرتش موانع بي‌شماري همانند حكومت‌هاي فاسد، عوامل تباه‌كننده شخصيت آدمي و...، پيش روي آدميان در رسيدن به اين گونه كرامت قرار گرفته است، در عصر ظهور، اسباب و عوامل گوناگوني بر بالندگي و شكوفايي آن تأثيرگذارند.
بدين‌سان است كه توسعه و رشد آگاهي بشر، وجود رهبر و الگويي شايسته و آگاه به مكان و زمان، اجراي شايسته احكام و حدود الهي، رفاه اقتصادي و معيشتي انسان‌ها، مساوات، سازش‌ناپذيري حضرت در برخورد با انحرافات فكري و مفاسد اجتماعي و...، نيازهاي روحاني و دنيوي بشر را برآورده مي‌سازد و بسياري از موانع پيش‌روي انسان‌ها را در به جا آوردن فرايض و تكاليف الهي و در پي آن پويندگي و بالندگي آنها را فرو مي‌كاهد؛ غل‌ و‌ زنجيرهاي گناه، از دست‌وپاي آدميان گشوده مي‌شود، دروغ‌ و فساد و انحطاط اخلاقي تا مرز نابودي، از جوامع بشري رخت برمي‌بندد،[10] انگيزه‌ انسان‌ها براي تصحيح اخلاق و حق‌جويي بالنده مي‌شود و آدميان با اختيار و اراده خويشتن به كرامت اكتسابي و مقامات عالي معنوي دست مي‌يابند. پيامبر اكرم6 ‌فرمودند: ... به (بالمهدي) يمحق الله الكذب و يذهب الزمان الكلِب...؛[11]
خداوند به وسيله او [حضرت مهدي4] دروغ را ريشه‌كن مي‌كند و حرص و طمع را از روزگار رخت برخواهد بست.
3. كرامت اجتماعي
خداوند منزلت و شخصيت هرانساني را ارج مي‌نهد و آدميان را به احترام و اكرام يك‌ديگر و رعايت حقوق مادي و معنوي هم فرامي‌خواند، و انسان را سزاوار آن مي‌داند كه عدالت راستين دربار‌ه‌اش رعايت شود و هيچ گونه استعمار، استثمار، ظلم و ستمي زندگي دنيوي و حرمت او را تباه نسازد.
همواره دوران زيست بشري عجين با ظلمي سياه چون تباه‌سازي شخصيت و كرامت اجتماعي آدميان بوده است. از اين‌رو، دغدغه بسياري از فيلسوفان همانند افلاطون، فارابي، آگوستين و تامس‌‌مور، ترسيم مدينه‌اي فاضله و اصلاح جامعه انساني و حفظ كرامات اجتماعي بشر بوده است، ولي هيچ گاه اين انديشه‌ها نتوانسته‌اند بحران‌هاي حوزه انساني را به شكل كامل و جامع پاسخ گويند. با وجود اين، بر اساس آموزه‌هاي انديشه مهدويت، در عصر ظهور، عدالت راستين در همة ابعاد سياسي، فرهنگي، اقتصادي، حقوقي تحقق خواهد يافت.كه در پي آن، حكومت‌هاي جور بنيان‌كن مي‌شوند، عقول بشر به نهايت كمال خويش مي‌رسد،[12] اخلاق بندگان كامل مي‌گردد،[13] تبعيض‌ و برتري دين‌ستيزان و ملحدان بر مؤمنان راستين، رو به افول مي‌نهد،[14] شاخصه‌هاي عدالت اقتصادي چون مساوات،[15] آباداني زمين[16] و بازپس‌گيري ثروت‌هاي به يغما رفته،[17] محقّق مي‌گردد. آن‌گاه همگان به يك اندازه، در رفاه و آسايش و امنيت به‌سر مي‌برند، قضاوت‌ها از هرگونه جفا و خطا، پيراسته مي شود،[18] دادورزي امام، نيكوكاران و بدكرداران را دربرمي‌گيرد[19] و مهرورزي‌ جاي‌گزين كينه‌توزي‌ مي‌گردد.
بدين‌سان زمينه‌هاي فساد و تباهي اجتماعي، ستم و حرمت‌شكني انسان‌ها به شدت كاسته مي‌شود و انسان‌ها با احترام به مقام و منزلت يك‌ديگر مي‌نگرند و كرامت اجتماعي براي تمام جوامع بشري حاصل مي‌شود.
بنابراين، انسان در عصر ظهور، اقسام كرامت را در آغوش مي‌كشد ولی این بدان معنا نیست که پروردگاران زمين و محور عالم و هستي به شمار ‌آيد، بلكه جايگاه حقيقي خويش را بازمي‌يابد؛ زيرا انسان خود را همانند پروانه‌اي بر گرداگرد شمع هستي مي‌داند و در اين عرصه افتخار خود را در بندگي خدا، به انجام رساندن پروژه‌هاي آن‌جهاني و به كنار نهادن منافع و خواهش‌هاي دنيوي خويشتن مي‌داند و در واقع بازيافتن و ارج نهادن به منزلت آدمي با معنويت‌گرايي وتقواگرايي و رفتارهاي سازگار با اهداف ديني محقق مي‌گردد كه اين اصل از مهم‌ترين اهدف حركت جهاني امام مهدي(عج) به شمار مي‌آيد.

ب) بازگشت به فطرت و پاکنهادی

از نظرگاه اسلام، انسان داراي فطرتي پاك است و گرايش‌هاي بسياري همانند طلب علم، حقيقت جويي، فضيلت خواهي، كمال طلبي، ميل به پرستش و عدالت خواهي، به منزله حقايق مشترك بين همه انسان‌ها وجود دارند و به تعبير قرآن، انسان حنيف و حق‌گرا بوده و کشش به كمال و خير و حق به طور فطري در او وجود دارد اما در عين حال، او آزاد و مختار است و چه‌بسا از مسير خود منحرف شود و حق كشي و ستم را پيشه سازد[20] که نمونه بارز آن را در جهان امروزی مشاهده می کنیم و آدمی که باید کمال و هدف نهایی خویش را در ذات باری تعالی و ارزش های فطری خویش بازیابد، از آنها رویگردان شده و ناهنجاریها و ناعدالتیها و خودپرستی ها و... را پیشه خویش ساخته است و تباهی، بحرانهای روحی و ادراکی و معاشرتی گریبانگیر او گشته است.
عصر ظهور، عصر بازگشت انسان به فطرت حقیقی خویش و حاکمیت قوانین فطری است که این امر سبب رشد عدالت خواهی در میان بشریت شده و عدالت خواهی امام مهدی(عج) به عنوان يك امر فطري، همگان را به پذيرش قيام منجي مصلح وا‌دارد و بنابراین اصل منجي گرايي هماهنگ و هم‌ساز با فطرت است.
افزون برآن ثمره بیداری فطرت انسان فروکاستن از نابسامانیها و بحرانهای روحی و ادراکی مخالف فطرت بشری و بازگشت انسان به «خود» اصيل خويش و رهايي از قيد و بند هواهاي نفساني و قيود شيطاني است زیرا حقیقت جویی، فضیلت طلبی، خداخواهی، عدالت خواهی و .... در میان همه به بالندگی می رسد.

ج) آزادي حقیقی و رفع چالشهای پیش رو

آزادي[21] مفهومي است كه در طول حيات بشري با تحولات و فراز و نشيب‌هاي بسياري روبه‌رو بوده و در بيشتر اوقات مورد سوء استفاده اميال بشري قرار گرفته و به‌ويژه در مغرب‌زمين هم‌چون ابزاري به منظور نيل به اهواء نفساني و مقاصد سودجويانه واقع شده است.
استاد مطهري مي‌گويد:در غرب، ريشه و منشأ آزادي را تمايلات و خواسته‌هاي انسان مي‌دانند. آن‌جا كه از اراده انسان سخن مي‌گويند، و در واقع فرقي ميان تمايل و اراده قائل نمي‌شوند. از نظر فلاسفه غرب، انسان موجودي است داراي يك سلسله خواست‌ها و مي‌خواهد اين‌چنين زندگي كند. همين تمايلات منشأ آزادي عمل او خواهد بود. آن‌چه آزادي فرد را محدود مي‌كند، آزادي اميال ديگران است؛ هيچ ضابطه و چارچوب ديگري نمي‌تواند آزادي انسان و تمايل او را محدود كند.[22]
به عنوان نمونه اومانيست‌ها با تأكيد بر خود‌مختاري و خود‌رأيي انسان، بر اين باورند كه انسان، آزاد به دنيا آمده است و حق گزينش دارد و از هر قيد و بندي رهاست. بنابراين، خود، بايد سرنوشت خويش را رقم زند؛ زيرا او به كمك خرد، مي‌تواند حقوق و اختيارات خويش را تعيين نمايد.[23] در نتيجه، هيچ نيازي به تعيين تكليفي از ماوراي مرزهاي طبيعي و فيزيكي ندارد. از اين رو، چون دين و ارزش‌هاي ديني با آزادي و اختيار بي قيد و شرط انسان در ستيز هستند، بايستي از صحنة زندگي اين جهاني بشر حذف شوند.[24]
در واقع همه فلسفه‌هاي مسيحي و عهد عتيق به گونه‌اي از اراده آزاد بشر، دفاع كرده‌اند و بسيار كوشيده‌اند تا آن را با مشيت الهي و تجلي خارجي آن، يعني نظام تغيير ناپذير كيهاني، تطبيق دهند. انسان‌گرايان گاه به چنين تلاش‌هايي دست مي‌زدند و راه حل‌هايي مشابه را تكرار مي‌كردند، اما آن‌چه ايشان به وجود آورند، اراده آزاد به معناي امري تفكيك ناپذير از طبيعت و اراده بشر نبود، بلكه اراده آزادي بود كه دست يابي به ظرفيتي، جهت دگرگون كردن انسان و دنياي او را ميسر مي‌ساخت. [25]
عرصه‌هاي آزادي در غرب زمين دايره گسترده‌اي همانند آزادي انديشه، آزادي اخلاقي،‌ آزادي سياسي، آزادي بيان و ... را درنورديد كه در مجموع تأثيرهاي منفي و سرنوشت‌سازي در فرهنگ و تمدن و نظام‌هاي فكري و اخلاقي مغرب‌زمين داشته‌اند و سبب گرديده است دين و مذهب و اصول اخلاقي صحيح به انزوا رانده شود و ثمره چنین آزادی هایی در مغرب زمین، انحطاط خانواده، مشکلات روانی، خودکشی ها، دین گریزی و دین ستیزی، احساس تنهایی، بی هویتی و...... دانست که مجالی برای پرداختن به آنها نیست و آمار و ارقام مختلف شواهدی بر آن به شمار می آیند.
اما اسلام که حقیقت انسانی را آنگونه که شایسته است شناخته است نیک می داند که رهایش مطلق انسان مسلخی برای ذبح همه فضیلت ها و ارزش های انسانی اوست از این روی در عين حال كه انسان را فردي آزاد مي‌داند حد و مرزهایی را برای آن برمي‌شمرد که سعادت و بازیابی حقیقت آدمی تنها در آن صورت محقق می گردد و شاهد تبلور آزادی حقیقی در دولت مهدوی هستیم که کمال بشری را هدف قرار داده است و از اقسام ذیل برخوردار است:
1. آزادي به معناي اختيار: در ساختار وجودي انسان، آزادي اراده و اختيار نهفته است و فرد مي‌تواند با پذيرش هر نوع ايدئولوژي، صلاح و فرجام كارخويش را رقم زند. [26] او دركردار و رفتار خويش، مجبور نيست و با اراده خويش به هر كاري كه بخواهد دست مي‌زند. در اين زمينه، ايده مکاتب انسان شناسی همانند اومانيسم و اگزیستانسیالیسم با اسلام يك‌سان است و نپذيرفتن آن، خلاف بداهت عقل مي‌نمايد و اين گونه آزادي كه تكامل معنوي بشري به آن وابسته است جامعه مهدوی را نیز در مي‌نوردد و در آن عصر هم انسان‌ها از اراده ای آزاد برخوردار بوده و هم در افعال حسنه و پيروي از آموزه‌هاي شريعت توانا هستند و هم مي‌توانند گناه كنند و فرجام اخروي خويش را تباه سازند. بنابراين، در عصر ظهور اين گونه نيست كه انسان به گناه نكردن مجبور باشد و زير فشار حاكميت ديني و يا اقتضاي عصر ظهور، اختيار و اراده خويش را از دست بدهد و اینکه در برخی روایات آمده است شیطان کشته میشود به این معنا نیست که دیگر شیطان و وسوسه های او درکار نیستند و آدمی از گناه دست می کشد بلکه به این معناست که از قدرت شیطان کاسته شده و دست او از جامعه انسانی تا آن اندازه کوتاه میشود که نشانه های آن برچیده میشوند.
2. آزادي به معناي اباحي‌گري و بي‌بند و باري: براين اساس، انسان حق دارد از هيچ كاري ابا نداشته و هيچ‌گونه مانعي را پيش روي خويش نيابد.
اسلام بر اساس بينشي واقع‌گرايانه، اين‌گونه آزادي را مردود شمرده و احكام و تكاليف اجتماعي بسياري از جمله امر به معروف و نهي از منكر را بر نفي آنها بيان كرده است.
در عصر ظهور، در چارچوب رابطه انسان با جامعه و حكومت، قانون‌گريزي‌ها، عنادورزي‌ها و اباحي‌گري‌ها به شكلي گسترده رخت برمي‌بندد. در نتيجه، آزادي‌هاي اجتماعي در حيطه شريعت محدود مي‌گردد؛ زيرا اولاً از ديدگاه اسلام، مرز آزادي تا جايي است كه به حقوق ديگران تجاوز نشود و با آنها در تزاحم نباشد. از آن‌جا كه تحقق حكومتي عادلانه تنها با رعايت حقوق همگان و اجابت دادخواهي مظلومان و قضاوت‌هاي عادلانه و رعايت شدن اصل برابري در همه عرصه‌ها ميسر مي‌شود، كمتر كسي در آن عصر از رعايت حقوق بندگان خدا و تلاش براي هم‌زيستي با آنان كوتاهي مي‌كند؛ زيرا اين كوتاهي‌ها با قاطعيت حكومت عدل مهدوي روبه‌رو خواهد شد.[27]
ثانياً آزادي بايد با نظام و قانون شريعت اسلامي سازگار باشد. در صورت ناسازگاري در هر وضعيتي، قوانين اسلامي از جمله اجراي حدود و تعزيرات الهي، در حق او جاري خواهد شد و با قانون‌شكنان بدون هيچ سازش‌كاري و با قاطعيت تمام برخورد مي‌شود. [28] از اين‌رو، كمتر كسي به ارتكاب فسوق ظاهري، جرئت مي‌كند.
بنابراين، حضرت مهدي و كارگزاران ايشان با اقسام اين‌گونه آزادي همانند آزادي جنسي و آزادي برخوردهاي اجتماعي غلط به شدت برخورد مي‌كنند و بر خلاف انديشه اومانيستي، چنين فاسداني در جامعه جايگاهي نخواهند داشت. اجراي حدود تعطيل‌شده و تعزيرات الهي به شكل گسترده و كامل، بيان‌گر اين مطلب است. امام صادق (ع) مي‌فرمايد:هنگامي كه حضرت مهدي(عج) قيام كند، در سه مورد چنان حكم كند كه كسي پيش از او آن‌گونه حكم نكرده است: آن‌حضرت پيرمرد زناكار را اعدام مي‌كند؛ مانع زكات را به قتل مي‌رساند و ارث برادر را به برادر مقامي مي‌دهد. [29]
هم‌چنين آن امام بزرگوار مي‌فرمايد:آن‌گاه كه قائم قيام كند، قطايع (مالكيت اموال غيرمنقول) از بين مي‌رود؛ به‌گونه‌اي كه ديگر، قطايع در ميان نخواهدبود. [30]
براساس آن‌چه اشاره شد، آزادي انسان‌ها در همه فعاليت‌هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و... محدود مي‌شود و مكان‌هايي كه از مصاديق ستم به ديگران باشد و حتي مكان‌هاي مقدس ويران مي‌گردند. [31] البته گفتني است، تنها فشار حكومت، آزادي‌هاي پيش‌گفته را در آن عصر محدود نمي‌سازد، بلكه مؤلفه‌هاي ديگري نيز در اين امر، تأثير‌گذارند:
معنويت: احياي اسلام‌گرايي، تكامل اخلاق و رشد معنويت‌گرايي در عصر ظهور، سبب مي‌شود ظرفيت انسان‌ها براي پذيرش حدود آزادي گسترش يابد. در نتيجه، انسان‌ها گذشته از عوامل بيروني هم‌چون حكومت اسلامي و مدينه فاضله، رابطه خود را با خويشتن، خداي خويش و جامعه، در چارچوب قوانين شريعت اسلام بنيان ‌نهند. [32]
عدالت: گسترش عدالت در همه عرصه‌ها، از جمله كرامت انساني عاملي است تا همگان، به كرامت و شرافت يك‌ديگر، احترام گذارند و از آزادي‌هاي زيان‌بخش به ‌هم‌نوعان دوري گزينند. [33]
بلوغ عقلاني: دايره آزادي انسان با روشن شدن بيشتر حقايق، محدودتر مي‌گردد و در واقع، با تكامل عقل‌ها و آشكار شدن حقايق، همگان بر خويش فرض مي‌دانند كه آزادي خود را در چارچوب شريعت و دين سراغ گيرند.
2. آزادي به معناي رهايي از سلطه ديگران: اصل اوليه در حقيقت انسان، رهايي و آزادي او از هر گونه سلطه است و سزاوار نيست تحت سيطره زورمندان، سرمايه‌داران، مستبدان و مستكبران قرار گيرد؛ جز اين‌كه انسان به حضرت باري تعالي وابستگي ذاتي دارد و نسبت به او، عين فقر و نياز است. از اين‌رو، در نهاد خويش بنده حضرت حق بوده و در سلطه و تحت سيطره اوست. در عصر ظهور، انسان‌ها از سلطه قدرت‌هاي استكباري و استعماري و از دست بردگي‌هاي مدرن و بندگي بت‌هاي دنيوي رهايي مي‌يابند و تنها حاكميت الهي را به جان دل مي‌خرند. پيامبراكرم6 مي‌فرمايد:... به (بالمهدي)... يخرج ذلّ الرقّ من أعناقكم...؛[34]... به دست او (امام مهدي4)، بندهاي بردگي ازگردن شما گشوده مي‌شود.
4. آزادي انديشه و بيان: در انديشه اسلامي، آزادي بيان به معناي آزادي انديشه و عقيده است؛ يعني انسان حق دارد عقيده خود را هرگونه كه باشد، ابراز كند.
در مورد اين‌گونه آزادي، بسياري از متفكران اسلامي، ديدگاهي مثبت دارند و ابراز هرگونه تفكر انديشه‌اي را روا مي‌شمارند. استاد مطهري مي‌گويد:
آزادي تفكر، برخاسته از همان استعداد انساني بشر است كه مي‌تواند در مسائل بينديشد. اين استعداد بشري بايد آزاد باشد؛ چون پيشرفت و تكامل بشر در گرو اين آزادي است. [35]
از نگاه احاديث، در عصر ظهور، در پرتو تكامل عقل‌ها و شناخته شدن ايدئولوژي اسلام، به منزله برترين ايدئولوژي، نوعي وحدت عقيدتي در جامعه رخ مي‌گشايد و انديشه‌هاي باطل و بدعت‌هاي ناپسند و انديشه‌هاي نادرست از جامعه رخت مي‌بندد. آن‌گاه آموزه‌هاي اسلامي و مهدوي كه با سرشت و فطرت انسان‌ها سازگاري كامل دارد، بر ديگر انديشه‌ها و ايدئولوژي‌ها چيره مي‌گردد و حكومت مهدوي نيز كه برخاسته از همين آموزه‌هاست، هرگونه انديشه غلط و باطلي را نفي مي‌كند و تنها خداپرستي و انديشه‌هاي توحيدي را استوار مي‌سازد.
از اين منظر، آزادي انديشه، تا زماني كه اصول و آموزه‌هاي دين را نشانه نرود، مانعي ندارد. البته قدرت سياسي حاكم، انسان‌ها را آزاد نمي‌گذارد تا انديشه‌ها و باورهاي نادرست خويش را بيان كنند و جامعه را به بيراهه برند، چنان‌كه در روايت آمده است :
حضرت قائم(عج) هنگام رويارويي با مردي كه آيه‌هاي كتاب خدا را در برابر ايشان به نظر خود تأويل مي‌برد، در همين چارچوب با وي به نبرد برمي‌خيزند. [36]
5. آزادي سياسي: اين گونه آزادي، يعني مشاركت همگان در تصميم‌گيري‌هاي سياسي و تعيين زمام‌دار جامعه، در اسلام جايگاه ويژه‌اي دارد. گفتني است، از ديدگاه اسلام، اصل اولي، نداشتن ولايت كسي بر ديگري است و خروج از اين اصل، به دليل نياز دارد. بر اساس اعتقاد توحيدي، خداوند رب و صاحب اختيار هستي است و به طور تكويني بر همه عالم و آدم ولايت دارد. هم چنين ولايت ديگران بايد به اذن و اراده الهي باشد وگرنه مشروعيت نخواهد داشت. بنابراين، منبع ذاتي مشروعيت و حقانيت، اعتبار خداوند است؛ زيرا حاكميت مطلق عالم و آدم از آن اوست و اقتدار و قدرت، ذاتي او به شمار مي‌رود. هم چنين توحيد در خالقيت و ربوبيت، در قانون‌گذاري و حاكميت، از نظر عقل و نقل، براي او ثابت شده است و آن‌گاه كه از اصل اولي با دليل خارج شويم، ثابت مي‌شود كه حق حاكميت از ناحيه خداوند به ديگري تفويض شده است. [37]
همه مسلمانان بر اين باورند كه خداوند حاكميت را در زمين به رسول‌الله6 تفويض كرده است، ولي شيعه اماميه، اين تفويض حاكميت را به امامان معصوم8 نيز گسترش مي‌دهد و امام را پس از نبي، البته با انتصاب و انتخاب الهي جانشين او در زمين مي‌داند. بنابراين، امام نيز مانند نبي، بر انسان‌ها ولايت معنوي و ظاهري دارد.
پيامبر اكرم6 خطاب به حضرت علي7 فرمود:اي پسر ابوطالب، ولايت بر امت من حق توست. اگر در سلامت و آرامش ولايت تو را پذيرفتند و به حكومت تو رضايت دادند، اداره امور آنها را به عهده بگير، وگرنه آنها را به حال خودشان رها كن. [38]
بر اساس انديشه تشيع، نظام امامت، با دوازدهمين امام تداوم يافته و ولايت معنوي و ظاهري و حق حاكميت سياسي و زمام‌داري و حكومت از آن اوست. اين ولايت، عصرغيبت و عصر ظهور را در برمي‌گيرد، ولي چون بنابر مصالحي در پشت پرده غيبت به سر مي‌برند، مسئوليت ايشان در مرجعيت ديني و اجراي قوانين الهي به نايبان عام آن حضرت واگذار شده كه ولي فقيه مظهر آنها به شمار مي‌رود.
در عصر غيبت، پيروي از نظام امامت، با پيروي از نايبان عام امام زمان(عج) و بهره‌وري از سنت و سيره امامان معصوم صورت مي‌پذيرد. از اين رو، پيروي از نايب امام دراحكام شرعي و امور ديني، چونان پيروي از خود امام است. در نظام سياسي شيعي نيز، حكومت ديني ولي فقيه، مشروعيت خود را به نيابت از امام معصوم تنها از خداوند مي‌گيرد.
در عصر ظهور نيز، امامت و حاكميت سياسي امام معصوم، از اركان اساسي حكومت جهاني مهدوي به شمار مي‌آيد. از ديدگاه شيعه اماميه، حق حاكميت و رهبري جامعه در عصر ظهور به عهده امامي معصوم است كه برنامه‌ها، تصميم‌گيري‌ها و سازمان‌دهي‌هايش، همانند ديگر امامان، به پيروي از آموزه‌هاي وحياني و شريعت پيامبر و با توجه به مقتضيات زمان و مكان صورت مي‌پذيرد.
آن‌چه به اشاره آمد، بيان‌گر ماجراي حق حاكميت بود، اما نقش مشاركت مردم در تعيين زمام‌دار، بر كسي پوشيده نيست؛ زيرا همان‌گونه كه از روايت پيامبر6 خطاب به حضرت علي7 بر مي‌آيد، تنها زماني تحقق حكومت ديني به رهبري امام معصوم و يا نايب او ضروري و امكان‌پذير است كه با اقبال عمومي مواجه گردد و همگان به پذيرش چنين حاكميتي روي آورند. پس خود مردم بايد نوع حكومت و زمام‌دار خويش را برگزينند. استاد مطهري مي‌گويد:از ديدگاه اسلام، آزادي و دموكراسي براساس آن چيزي است كه تكامل انساني انسان ايجاب مي‌كند؛ يعني آزادي، حق انسان بما هو انسان است. [39]
به گواهي روايات، در عصر ظهور، شاهد اقبال آزادانه همگان به پذيرش حكومت ديني امام عصر(عج) هستيم؛ زيرا تاريخ بشر نشان داده است كه فلسفه‌ها، مكتب‌ها و نظام‌هاي سياسي پردازش شده نزد فيلسوفان و انديشه‌وراني همانند هابز، ماركس و هگل، همواره بشر را در سردرگمي فروبرده‌اند. نه تنها هيچ يك از حكومت‌ها و انقلاب‌هاي آزادي‌خواه بشري، نتوانسته‌اند انسان را به مطالبات به حق و آرمان‌هاي او مانند عدالت و برابري و رفع هرگونه ستم و استبداد برسانند، بلكه همواره جز انحطاط پايه‌هاي انسانيت ثمره‌اي نداشته‌اند و تنها خواسته‌هاي اندكي از مردم را تأمين كرده‌اند. بنابراين، بشر خسته از اين همه وعد و وعيدها، حاكميت سياسي و زمام‌داري آن منجي مصلح را كه قرن‌ها منتظرش بوده و به اميد نجات بشر، زيسته است، با جان و دل مي‌پذيرد. از اين رو، اقبالي عمومي به حكومت جهاني امام عصر(عج) رخ مي‌دهد و در نتيجه، گونه‌اي از مردم سالاري نيز در آن عصر پامي‌گيرد و انسان‌ها، آزادانه به حكومت و دستورهاي وي گردن مي‌نهند.

د) فلسفه زیستن

هدف عبارت است از آن حقيقت منظور كه آگاهي و اشتياق به دست آوردن آن، محرك انسان به سوي انجام دادن حركت‌هاي معيني است كه آن حقيقت را قابل وصول مي‌سازد.[40] و هدف از زندگي، براي هر انساني اجتناب ناپذير است چنانکه افلاطون گفته است كسي كه نمي‌داند از كجا آمده و به كجا مي رود و آن هدف اعلاي زندگي كه بايستي خود را براي رسيدن بدان به تكاپو اندازد چيست، منكر اصل خويشتن است. [41]
از نظرگاه فراطبیعت باورانه خدا- محور[42] هدف آدمی تنها از راه ارتباط با خدا محقق می گردد و تنها این هدف متعالی و در یک نظر جامعه دین و باورهای دینی است که معنابخش به زندگی است بنابراین چنان‌چه انسان از يك جهان بيني الهي برخوردار باشد، هدف از زندگي خود را برآن مبنا استوار مي‌سازد و بايدها و نبايدهاي زندگي خود را نيز بر همین اساس تبیین می نماید.
از نظرگاه طبیعت باورانه هدف از زندگی محدود به همین عالم خاکی بوده و معنابخشی به آن نیز از همین جهان نشأت می گیرد . انسان متجدد و اومانيسم كه انسان را جزئي از طبيعت و مخلوق اين زمين خاكي مي‌دانند و ارتباط خود با عالم ماوراء طبيعت را گسسته مي‌انگارند. سرنوشت خود را درچارچوب عرصة پهناور اين جهان طبيعي قرار مي‌دهند و براین باور است: «بشر، مي‌بايد سرنوشت و بهشت گمشده‌اش را در همين‌جا و همين حالا پيدا كند، وگرنه پس از آن، ديگر ممكن نخواهد بود.»[43] از اين‌رو، تمامي رياضت‌ها و قيدوبندهاي شريعت‌هاي آسماني كه مانع بهره‌وري هرچه بيشتر انسان‌ها از اين طبيعت شده است و از لذت‌هاي جسماني مي‌كاهد، بايد كنار گذاشته شود. از نظرگاه ايشان اصول اخلاقي آنها، تمام ارزش‌ها و روابط انساني را دربرمي‌گيرد و هدف اصلي آن، رسيدن به شادي، آزادي و پيشرفت اقتصادي، فرهنگي و اخلاقي همه افراد بشر است؛ بدون در نظر داشتن مليت، نژاد و مذهب آنان. [44]
این نوع نگرش به هدف به تدریج به نهیلیسم و پوچ گرایی و نفی ارزش های مثبت انجامیده است که توجه بسیاری از نویسندگان معاصر ایران و جهان همانند کامو، صادق هدایت، فرانتس کافکا، داستایوفسکی و..... را نیز به خود واداشته است.
این اندیشه به طور عام زاییده عواملی همانند نداشتن فلسفه درست و اساسی از زندگی، فقدان ایده‏آل و آرمان عالی و معنوی و بحران هویت است ولی به طور خاص میتوان آنرا حاصل غفلت از حضور غیب و حقیقت قدسی و ذات باری از حیات دنیوی و فراموشی غایتی متعالی و خود حقیقی و انقطاع از وحی و ایمان دینی دانست و به دیگر سخن هدفی متعالی و ماورایی بر حیات دنیوی بشری وجود ندارد و اگر هدفی هم بر آن مترتب باشد تأثیری در زیست این جهانی ندارد چنانکه تیلور میگوید: بیمعنایی برخلاف معناداری ذاتاً چیزی جز بیفایدگی و بی ثمر بودن پایان ناپذیر نیست. [45]
مهم ترین ویژگی نداشتن فلسفه اساسی زیستن آن بوده است که احساس طبیعی انسان به زندگی را دگرگون ساخته و آدمی را مجبور به زیستنی تنفرآور می داند که ارزش ها در مقابلش سقوط کرده و قوانین و روابط حاکم بی اعتبار هستند و از این رو یک انسان پوچ گرا دچار سرخوردگی و نامیدی شده و جهانی تیره و تار پیش روی خود تصویر می کند.
بر اساس آموزه های شیعی، حکومت جهانی حضرت امام مهدی(عج) بر مبنای خدامحوری و کفرستیزی و عدالت محوری بر سراسر گیتی سایه می افکند و در نهایت، بنیان کنی کفر و الحاد، تصحیح انحرافات فکری و در یک کلمه خدامحوری و اصلاح معنوی حاصل می آید و بدین سان هدف اساسی از زندگی آن عصر بر بنیان خداباوری استوار بوده و زندگی را نیز اینگونه سامان می دهد و لذا کسی که به عالم ماورا ارتباط وثیقی دارد هیچ گاه احساس تنهایی، پوچی و نیست انگاری نمی کند و زیستی زیبا و نه تنفرآور برای خویش ترسیم می کندو او که به افق روشن حیات دنیوی خویش رسیده است ناامیدی و سرخوردگی را در خود راه نمی دهد و با حضور خداوند در زندگی و ارتباط با آن غایت متعالی، خود حقیقی و هویت واقعی خویش را بازمی یابد و به زندگی خود معنا می دهد.
در آن عصر بانگ رسای توحید و نبوت در سراسر عالم طنین انداز خواهدشد[46]و دوران کفر جهانی خاتمه خواهد و در نتیجه با حضور و ظهور خلیفه خدا در این کره خاکی، زمینه برای نائل آمدن به مهم ترین هدف نهایی بشر یعنی تقرب به ذات باری تعالی و حضورش در حیات دنیوی محقق گشته و یک زندگی پرمعنا و ارزش مدار بر بشریت سایه می افکند و بدین سان فصلی نو در ارتباط وثیق بین جامعه بشری و ذات باری تعالی شروع می شود و این پدیده بزرگ با احساس پوچی، ناامیدی، بدبینی به زندگی دنیوی و دیگر مصیبت های زیست جهانی بشر تنافی کامل دارد و از این روست که عصر ظهور را عصر زندگی واقعی می نامند چراکه زندگی معنادار می شود و انسانها که به آن افق روشن رسیده اند، ناامیدی، بحرانهای روحی و ادراکی و ...... را از مسیر زندگی خویش می زدایند و در نهایت انسان به پاسخ همه سوالهای خود از زندگی دست می یابد که از کجا آمده است؟ به کجا می روی؟ چرا باید زندگی کند؟ و دیگر سوالها که همگی گمشده یک انسان اندیشه ور بوده اند.
البته در عصر ظهور این گونه نیست که با اجبار و اکراه، خداباوری و دین الهی بر زمین سیطره می یابد بلکه به انحای گوناگون زمینه های این واقعه عظیم پدید می آید و بشریت مسیر متعالی را می پیماید بدین سان که اولا بشریت بر فطرتی پاک نهاده شده است و گرایشهای طبیعی او سمت و سوی خداباوری دارد و آن گاه که حکومتهای فاسد و ناعدالتیها و خودکامگیهای مستکبران برچیده شوند و آدمی با عنایات الهی به هویت واقعی خویش دست یازد به سوی گرایشهای طبیعی خود یعنی خداباوری و پروای الهی و تربیت و سرشت انسانی گام می نهد[47] ثانیا قوه خرد آدمی به نهایت تکامل خود میرسد و توان تشخیص حق از باطل به نحو احسن به او عرضه میشود و با این اوصاف "مردم با رغبت به عبادات و هدایت شرع و دینداری روی می آورند و نمازها به جماعت برگزار میشود"[48]

هـ) حاکمیت اخلاق انسانی

انسان معاصر تلاش نموده است در لوای اعتماد به قوه خرد و عقل خودبنیادش و انقطاع از وحی باید و نباید هایی ترسیم نماید که آسایش و امنیت بشری در عرصه های مختلف را افاده کند و به عبارت دیگر خودش سازنده معیارهای ارزش های اخلاقی باشد اما حقيقت آن است كه هيچ‌يك از مكاتب احساس‌گرا و يا عقل‌محور نتوانسته‌اند كه گريزي از مشكلات اخلاقي و عواقب سوء آن حاضر يافته و طريقي پيراسته پيشنهاد نمايند که نمونه آن را میتوان در نیم نگاهی به انحطاطهای خانوادگی، مشکلات روانی ، آمار خودکشی ها، بی بندوباری، خشونت و....... در تمدن نوین و مدرنیته بازشناخت که جملگی زائیده غفلت از امور ماورائی و انقطاع از وحی به شمار می آیند، اما اسلام خداوند را مالك هستي، انسان و عرصه زيست او مي‌داند و هدف از زیستن این جهانی را لذت‌گرايي و بهره‌مندي از ماديات منحصر نمي داند، بلكه زندگي آن جهاني، قرب الهي و رسيدن به تكامل معنوي را هدف اساسي و غايت فرجامين زيستن دنيوي مي‌داند بنابراین تنها عقل را برای تدوین بایدها و نبایدها کافی ندانسته و پیام آسمانی وحی آوران را که از جانب خداوند سازنده بشر آمده اند را برای تکمیل اخلاق بشری ضروری می شمارد بنابراین انديشه اسلامي با تكيه بر آموزه‌هاي وحياني، كتاب آسماني و سنت نبوي، معيار اخلاقي يا بايد و نبايدهاي انسان را به گونه‌اي مطلق برمي‌گزيند و معياري مطلق از اخلاق را به جامعه بشري ارائه مي دهد.
در جامعه مهدوي كه بر مبناي اسلام است، دولتي اخلاقي با اخلاق مطلق اسلامي تشكيل مي‌شود كه برگرفته از آموزه‌هاي وحياني، مضامين شريعت، تعقل و فطرت پاك انساني است. بر اساس دولت مهدوي، جامعه بشري به سمت و سوي بصيرت، معنويت، تقواگرايي و اخلاق متعالي پيش مي‌رود و بسياري از انحراف‌ها، فسادها و رذايل اخلاقي، پوچي‌ها و بي‌بندوباري‌ها از جامعه رخت بر مي‌بندد و بدین سان آسایشی را که بشریت قرنها به دنبال آن بوده است را به بشریت عرضه می دارد و آدمی در سایه آن به تکامل روحی و ادراکی نیز نائل می آید.
به طور كلي رشد و بالندگي اخلاقي و به كمال متعالي رسيدن آن در عصر ظهور، چند خاستگاه دارد كه بازشناسی آنها میتواند الگویی برای انسان امروزی باشد تا با شناخت آنها اخلاق خویش و جامعه را بهینه سازد و غایت فرجامین از اخلاق را نیز به همگان معرفی نماید:
1. بالندگي خرد
بي ترديد تمام فضايل و نيكي‌ها خردپذيرند. حال اگر خرد، به منزله حجتي باطني، اصلي بنيادين در تشخيص فضايل و رذايل اخلاقي قرار گيرد، مي‌تواند انسان را به نيكي‌هاي اخلاقي بيارايد ورذايل را از او بزدايد. بنابراين، اگر عقل بشر فزوني يابد و به كمال نهايي خويش برسد، كارآمدي و كارآيي آن عرصه‌هاي اخلاقي را در مي‌نوردد و با بالندگي فضايل اخلاق، فرهنگ اخلاقي را در جامعه نهادينه مي‌كند.
امام باقر7 فرمود: اذا قام قائمنا... فجمع به عقولهم و أكمل به أخلاقهم؛[49]هنگامي كه قائم، قيام كند، خداوند قواي فكري مردمان را تمركز دهد و اخلاق آنها را تكامل بخشد.
اما با وجود اين، هيچ گاه نمي‌توان ادعا كرد كه قوه خرد به تنهايي مي‌تواند بدون مددجستن از وحي و مباني شريعت، اصول و معياري اخلاقي بي‌عيب و نقص ارائه كند، بلكه از آن‌جا كه آفريدگار هستي حقيقت و هويت انسان را بهتر از خود او مي‌شناسد، بهتر مي‌تواند معياري براي بايدها و نبايدهاي او تعيين نمايد. از اين رو، انديشه‌هاي اخلاقي بسياري در طول قرن‌هاي مختلف، تنها با تكيه بر قوه خرد شكل گرفته و در جامعه توسعه يافته‌اند، ولي هيچ‌كدام از اين نظريه‌‌ها نتوانسته‌اند مشكلات بنيادين بشر را پاسخ گويند و حتي بحران‌هاي شخصيتي و اجتماعي بسياري را در پي داشته‌اند. بنابراين، كارآمدي و كارآيي آنها نسبي مي‌نمايد.
در مورد عصر ظهور مي‌توان ادعا كرد كه قلمرو عقل كامل شده بشري، بسيار فراتر از روزگاران پيشين است. همين امر، سبب مي‌گردد در مواردي همانند قبح كذب و حسن صدق كه قابليت تشخيص وجود دارد و در مواردي كه بر تشخيص حسن و قبح فعلي ممكن نيست، انسان به شريعت و امام معصوم روي آورد؛ زيرا عقل بشري به اين مرحله از تكامل رسيده است كه تشخيص دهد امام از جانب ذات باري‌تعالي است و نظر امام در تبيين رذائل و فضائل اخلاقي جنبه يقيني دارد.
2. رهبر و الگوي شايسته
در عصر ظهور، دولتي تشكيل مي‌شود كه در رأس هرم آن، شخصيتي معصوم و مصون از خطا قرار دارد. او از لغزش‌هاي اخلاقي و رفتاري به دور و فعل و قولش بر همگان حجت است. در نتيجه، الگوي اخلاقي بسيار مناسبي براي رفتار انسان‌ها به شمار مي‌رود كه پيروي از او سعادت دنيوي و اخروي انسان‌ها و دور گشتن از گمراهي‌ها و انحراف‌ها و نابهنجاري‌هاي اخلاقي را در پي دارد.
امام علي7 فرمود: واعلموا أنّكم إن اتّبعتم طالع المشرق سلك بكم منهاج الرسول، فتداويتم من العمي و الصمم و البكم...؛[50] بدانيد اگر شما از انقلاب‌گر مشرق پيروي كنيد، او شما را به راه و روش پيامبر راهنمايي مي‌كند و از بيماري كري و كوري و گنگي رهايي مي‌بخشد.
بي‌ترديد مضمون اين روايت، نجات انسان‌ها از سرگشتگي و گمراهي است كه امام با هدايت باطني و سيره رفتاري‌اش آنان را به صراط مستقيم و شيوه صحيح زندگي فرا مي‌خواند.
در اين عصر، رهبر جامعه اسلامي كه الگوي افراد و نظريه‌پرداز جامعه و مجري دستورها و قوانين الهي است، وظيفه خود مي‌داند با عمل‌كرد صحيح خويش اخلاق جامعه را اصلاح كند. او در اين راه، از امدادهاي الهي نيز بي‌بهره نيست.
...أن يصلح اُمّة بعد فسادها؛[51]او امت را پس از فسادش اصلاح مي‌كند.
افزون بر آن، امام خود الگويي شايسته براي بشر است. او اين شيوه را سرلوحه زندگي‌اش قرار مي‌‌دهد كه نه تنها از لذت‌هاي حرام چشم‌پوشي كند، بلكه از بسياري لذت‌هاي حلال نيز براي رسيدن به كمال چشم مي‌پوشد. اين امر سبب مي‌گردد ديگران از او الگو پذيرند و با مشاهده ميزان تلاش امام براي تكامل اخلاقي، تا مرز توان، خود را به لباسي همانند او بيارايند.
امام كاظم7 مي‌فرمايد:مهدي(عج) بر اثر تهجد و شب‌‌زنده‌داري، رنگش به زردي مي‌گرايد. پدرم فداي كسي باد كه شب‌ها در حال سجده و ركوع، طلوع و غروب ستارگان را مراعات مي‌كند! پدرم فداي كسي كه در راه خدا، سرزنشِ سرزنش‌كنندگان در او تأثير نمي‌گذارد! او چراغ هدايت در تاريكي‌هاي مطلق است... . [52]
هم‌چنين امام صادق7 ‌فرموده است: فوالله ما لباسه إلّا الغليظ و لاطعامه إلّا الجشب؛[53] به خدا سوگند، لباس مهدي جز پوشاك درشت و خوراك او، جز غذايي سخت و بي‌خورش نيست.
خلاصه سخن آن‌كه هيچ يك از مدل‌هاي اخلاقي رايج در عصر ظهور جايگاهي ندارند و تنها، اخلاقي مطلق و مبتني بر وحي و شريعت، توسط حامل و مجري پيام وحي و شريعت، پرورش انسان‌ها را بر عهده مي‌گيرد.

و) اتکای عقل به ورای عقل

قوه خرد و انديشه مهم‌ترين مؤلفه انسان‌شناسي است كه آدمي را از ساير حيوانات ممتاز مي‌سازد و از اين‌روي، شناخت حقيقت و گستره توانايي‌‌هاي آن مورد توجه همگان از جمله فيلسوفان و پژوهندگان ديني قرار گرفته است. اما اغلب انديشه‌وران غربي، در اين امر از جانب اعتدال خارج شده و به عقل‌گرايي افراطي دچار شده‌اند.
عقل‌گرايي به معناي اصالت عقل و خردباوري، در فلسفه در برابر اصطلاح تجربه‌گرايي؛ در علم كلام، در برابر ايمان‌گرايي و در عقل مدرن و عصر روشن‌گري، در برابر عقل شهودي (پذيرفته‌شده سنت‌گرايان)[54] قرار دارد كه عقل‌گرايي عصر روشن‌گري بيش از دو مورد ديگر مورد توجه قرار گفته و برخلاف عقل‌گرايي فلسفي، خادم تجربه، حسيات و مشاهدات و انتظام دهنده به آنها به شمار مي‌رود. مواد معرفتي بشر، براساس اين نوع عقل‌گرايي، تنها از درون طبيعت به دست مي‌آيد و محدود به آن است و براي تبيين جهان تنها به عقل بشر اعتماد مي‌شود، و آن سوي احكام عقل بشري كه تعهد و الزام آورند، هر چيزي تشكيك، ردّ و ابطال مي‌پذيرد. در نتيجه، حتي منابع ديني و سنتي نيز نمي‌توانند هيچ‌گونه معرفت اعتماد‌پذيري را به انسان ببخشند.
بدين‌سان، خرد به جاي وحي نشست و انسان، هرگونه مرجعيت متعالي را انكار كرد و خود را بنيان‌گذار هر ارزش و سازندة هر آرماني دانست.[55] انسان مدرن، معتقد شد انسان نيرويي بالقوه دارد كه مي‌تواند به پشتوانه خردگرايي و روش‌هاي علمي كه توأم با شهامت و آگاهي است، مشكلات خويش را حل كند.[56] او مي‌تواند با روش‌هاي علمي، به طرح پرسش دربارة فرضيه‌ها و باورهاي اصلي و ديدگاه‌هاي فلسفي مختلف بپردازد[57] و تمامي ارزش‌هاي حقوقي، قواعد اخلاقي و... را به كمك اين قوه، تعيين كند و سعادت و خوش‌بختي انسان تنها در پيروي از آن محقق مي‌گردد.
فراخور رشد عقلانيت و عقل گرايي در مغرب زمين بسياري از انديشمندان غربي همانند اگزیستانسیالیستها، رمانتیستها، سنت گرایان و...... به انحای مختلف به نقد خردگرایی پرداختند و بسیاری از دینداران نيز براي دفاع از حقانيت دين و آموزه هاي وحياني آن ، نقدها و ايرادهاي بسياري را بر عقل گرايي وارد كردند و بدین سان غالب مردم قرن نوزدهم و بیستم،از عقلانیت مدرن روی برگرداندند و به عقب برگشته و تمایلات عقلانی عصر روشنگری را نپذیرفتند چنانکه از یک مذهب ماورای طبیعی مبنی بر ایمان سخن آوردند و یا اینکه به سوی مذهب طبیعی روی آوردند.[58] الهيون نیز عقل را - به عنوان مكمل وحي- يكي از اساسي‌ترين ره‌نماهاي تكامل بشري به شمار مي‌آورند كه البته تمامي مشكلات و ناشناخته‌هاي انسان، تنها با آن شناخته نمي‌شوند.
جان لاك كه عقل‌گراي الهي است، حقايق ديني را سه نوع برمي‌شمرد و قضايايي را موافق عقل مي‌داند كه حقايق آنها را با جست‌وجو در افكاري كه از احساس و تأمل در ما به وجود مي‌آيد، مي‌توان كشف كرد و آنها را با استنتاج طبيعي، مي‌توان درست يا امر برتر دانست. چيزهايي كه برتر از عقل است، قضايايي كه صحت يا رجحان آن را از مبادي نمي‌توانيم دريافت كنيم و قضايايي كه مخالف عقل به شمار مي‌آيند، آنهايي هستند كه با انديشه‌هاي يقيني و واضح ما مخالف مي‌نمايند. بدين‌سان وجود خداي يگانه، موافق عقل و وجود بيش از يك خدا، مخالف عقل و برانگيخته شدن مردگان بالاتر از عقل است.[59]
در اندیشه اسلامی نیز عقل و پیروی از آن، از جایگاه بلندي برخوردار بوده و مورد تأکید قرآن و سنت نبوی قرار گرفته است و به عنوان حجتی باطنی در کنار حجت ظاهری( پیامبر و امام معصوم) به شمار می آید که در شریعت اسلام يكي از منابع چهارگانة استنباط احکام شرعي بحساب می‌آید ولی به تنهایی قادر نیست تمامی مشکلات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و.... بشری را حل نماید و از این روی وحی به کمک آن می آید و در عصر ظهور نیز اگرچه عقل آدمي به مرتبه تکامل خود رسیده است و به انسان عصر ظهور یاری می رساند تا در اخلاق و بینش انسانی خود به مرحله کمال برسد اما باز قلمرو آن حدود و ثغوري دارد و بسياري از امور از جمله تدوین قوانین اجتماعی و ...... از حيطه تصرفات آن به ‌دور هستند. البته تكامل قوه خرد سبب مي‌گردد انسان تشخيص دهد كه تنها خرد، رهزن مشكلات و معضلات بشري نيست و امور ماورايي و متافيزيكي هم‌چون وحي و شريعت الهي و نيز شخصي آسماني بايد به ياري آن حجت باطني بيايند تا بحرانهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی او حل شود كه از اين ميان، به دو مورد اشاره مي‌شود.
1. حاكميت امام معصوم
بر اساس ديدگاه شيعه اماميه، حكومت جهاني را دوازدهمين امام از سلسله امامان معصوم اداره مي‌كند. او افزون بر اين‌كه خود، رئيس‌ عاقلان است و از قوه خرد در اداره نظام سياسي و اقتصادي جامعه بهره مي‌برد، با عالم ماوراء نيز پيوند دارد و از دانش‌هاي آسماني برخوردار است. او با ياري جستن از ذات باري تعالي و وحي و شريعت آسماني، بر نيازها و مشكلات جامعه بشري چيره مي‌شود و اقتصاد و فرهنگ سالم، آسايش و امنيت، رفاه عمومي و پارسايي را در جامعه مي‌گستراند. بنابراين، بخش مهمي از آباداني‌، رفاه، آسايش، توسعه‌اقتصادي و... . در مدينه فاضله مهدوي، مرهون وجود امام معصوم و مصون از خطا و اشتباه است؛ زيرا وجود او به منزله انسان كامل، مايه خير و بركت به شمار مي‌رود كه با تصرفات خويش، تمامي مشكلات بشري را پاسخ مي‌گويد.
2. امدادهاي آسماني
بسياري از انديشه‌وران مسائل اقتصادي و فرهنگي، با بيان اين‌كه انسان‌ها جزئي از طبيعتند و رفع تمامي گرفتاري‌هايشان با استفاده از همين امور دنيايي محقق مي‌شود، از عالم ماوراي طبيعت و امدادهاي آسماني غافل مانده‌اند. آنان پنداشته‌اند كه ميان عوالم آسماني و زميني گسستي سترگ حاكم بوده و امكان هيچ‌گونه ارتباطي ميان اين دو نيست و لذا تنها خرد آدمي نيازهاي بشري را برآورده مي‌سازد. آيين‌هاي آسماني از جمله اسلام بر اين انديشه مي‌تازند و با نقل داستان‌هايي از گذشتگان، اين نظريه‌ها را مردود شمرده و آن را واقع‌شدني مي‌دانند.
در دوران ظهور نيز همانند ياري‌هاي آسماني حضرت حق به مؤمنان، به شكل گسترده‌اي، امدادهاي آسماني براي رفع مشكلات مادي و معيشتي و حتي فرهنگي بشر به ياري زمينيان مي‌شتابند. در حديث آمده است:السنة الّتي يقوم فيها المهدي تمطر أربعاً و عشرين مطرة يري أثرها و بركتها.[60]
هم‌چنين پيامبر اكرم مي‌فرمايد: يتنعّم اُمّتي في زمن المهدي نعمةً، لم يتنعّموا قبلها قطّ يرسل السماء عليهم مدراراً و لا تدع الأرض شيئاً من نباتها إلّا أخرجته...؛[61]
امت من در زمان قيام مهدي، به نعمت‌هايي دست [مي]يابند كه پيش از آن و در هيچ دوره‌اي دست نيافته بودند. در آن روزگار، آسمان باران فراوان دهد و زمين هيچ روييدني را در دل خود نگاه ندارد.
علامه طباطبايي در تفسير آيه )وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ(،[62] مراد از وراثت زمين را انتقال منافع آن و استقرار بركت‌هاي حيات زمين براي صالحان مي‌داند و اين بركت‌هاي پايان ناپذير را بركت‌هاي مادي و معنوي برمي‌شمرد.
بنابراين، براي رفع مشكلات بشر تنها عقل، ايفاي نقش نمي‌كند و نمي‌تواند جانشين همه چيز شود و این امر پیامی به انسان معاصر است که برای شناخت همه چیز و رفع همه مشکلات خویش تنها به عقل خود تکیه نکند زیرا تباهی و فساد را به دنبال داشته و افقی تیره و تار را فراسوی آدمی ترسیم می سازد.

ز) تساهل و تسامح

تولرانس، از ريشة لاتين «Toiler» و به معناي تحمل‌كردن، اجازه‌دادن، ابقاكردن، چشم‌پوشي، آزادمنشي، آزادگي، سعة صدر و پرطاقت بودن است. [63] اين واژه، با مصدر «Toll» به معناي حمل كردن يا بردن، هم‌خانواده است؛ زيرا شخصي كه رأي يا رفتار ديگري را تحمل مي‌كند، گويا باري را حمل مي‌نمايد.
مفهوم اصطلاحي اين واژه آن است ‌كه در اعمال فردي، اعم از سياسي، اخلاقي و اعتقادي، حق مداخله نداريم و بايد با مخالفان مدارا نمود و آنها را تحمل كرد. بنابراين، مفهوم اصطلاحي تساهل و تسامح سه عرصه را در بردارد:
1. تساهل سياسي: به معناي پذيرش حضور باورهاي مخالف در صحنة سياست.[64]
2. تساهل اخلاقي: به اين معنا كه فرد بايد خود ارزش‌هاي خويش را برگزيند و اخلاقيات خاص خويش را پي‌افكند.[65]
3. تساهل ديني: در اين معنا، ارزش‌ها و معارف بشري، نسبي هستند[66] و چون سرچشمة دين، معارف بشري است و باورهاي ديني انسان از ذات انساني ناشي شده‌اند و امري ماورايي نيستند. بنابراين، حقانيت و رستگاري افراد در يك دين خاص، منحصر نمي‌شود. ولي اسلام خاستگاه دين و ارزش‌ها را ذات باري تعالي و ارزش‌هاي ديني را غير نسبي مي‌داند. بنابراين، اديان ساخته بشري و يا غيرتوحيدي نمي‌توانند با اديان الهي ريشه واحدي داشته باشند. بنابراين، جايي براي بحث در مورد يكي بودن ريشه اديان در عصر ظهور باقي نمي‌ماند. اما آن‌چه جاي بحث و بررسي دارد، مسئله هم‌زيستي اديان و يا عدم آن در عصر ظهور است. پرسش اساسي اين است كه اگر كساني با وجود ترويج و تبليغ دين اسلام، حقيقت اسلام را نپذيرند و بر اديان اسلاف خويش باقي بمانند، چگونه با آنان برخورد مي‌شود؟
‌ترديدي نيست كه ملحدان و منكران حضرت حق، هيچ جايي در اين سرزمين خاكي نخواهند داشت و امام مهدي(عج) با آنان قاطعانه و با قوه قاهره برخورد مي‌كند و هيچ گونه مدارا و مسامحه‌اي را در حق آنان صورت نمي‌پذيرد، ولي درمورد برخورد امام با اديان الهي و وضعيت آنها در عصر ظهور، بر اساس روايات دو فرضيه طرح شدني است:
الف) ضرورت اسلام آوردن اهل كتاب
بر اساس اين ايده بايسته است قاطبه جامعه بشري به دين اسلام تشرف يابند. در اين ميان، بسياري با ميل و رغبت به دين اسلام مي‌گروند.
چنان‌كه امام باقر مي‌فرمايد: فلا يبقي يهودي و لانصراني و لا أحدٌ ممّن يعبد غيرالله إلّا آمن به و صدّقه و يكون الملّة الإسلام؛[67]
هيچ يهودي و نصراني و كسي كه غير خدا را مي‌پرستد، باقي نمي‌ماند، مگر اين‌كه به او ايمان آورده و تصديقش مي‌كنند و تنها يك آيين (اسلام) وجود خواهد داشت.
اگر كساني هم پس از تبليغ دين اسلام، از قوه خرد و فطرت خويش تأثير نپذيرند، با قوه قاهره ملزم به پذيرش دين اسلام هستند و در صورت مقاومت بسيار، كشته مي‌شوند.
امام صادق فرمود:لا يأتون علي أهل دينٍ إلّا دعوهم إلي الله و إلي الإسلام و إلي الإقرار بمحمّد6 و من لم يقرّ بالإسلام و لم يسلم قتلوه حتّي لا يبقي بين المشرق و المغرب و مادون الجبل أحد إلّا أقرّ؛[68]
پيروان هيچ ديني وارد نمي‌شوند، مگر اين‌كه آنها را به خدا، اسلام و اقرار به نبوت حضرت محمد دعوت مي‌كنند. پس هركه اسلام نياورد را مي‌كشند تا اين‌كه از مشرق تا مغرب و پشت كوه كسي نباشد، مگر اين‌كه ايمان آورد.
اگر اين فرضيه را بپذيريم، چند نتيجه عملي را در پي خواهد داشت:
1. بر حق نبودن ديگر اديان و نسبي نبودن دين؛
2. حاكميت به عهده افراد جامعه نيست و اگر افراد جامعه، خواستار ناباوري و شرك حاكم باشند، خواست و اراده‌‌شان نتيجه نخواهد داشت؛
3. نبود تساهل ديني در عصر ظهور نسبت به اديان.
ب) عدم ضرورت اسلام آوردن اهل كتاب
براساس اين فرضيه، پيروان ديگر اديان در صورت نپذيرفتن دين اسلام نيز، مي‌توانند با پرداخت جزيه در كنار ديگر مسلمانان با مدارا و هم‌زيستي مسالمت‌آميز زندگي كنند.
ابو‌بصير از امام صادق7 پرسيد كه در عصر امام مهدي اهل ذمّه چه وضعيتي دارند؟ حضرت پاسخ داد، با آنها مصالحه مي‌كند؛ چنان‌كه پيامبر مصالحه نمود و آنها جزيه را با خضوع و تسليم به دست خود مي‌پردازند.[69] بر اساس اين فرضيه، تساهل ديني به معناي هم‌زيستي مسالمت آميز در جامعه مهدوي نيز واقعيت مي‌يابد. در اين حال، نيز نمي‌توان قائل شد تساهل ديني مورد نظر اومانيست‌ها محقق مي‌گردد؛ زيرا جزيه گرفتن حضرت از ايشان نمايان‌گر آن است كه به آن اديان به ديده حق نمي‌نگرد وگرنه مانند اهل اسلام با آنان برخورد مي‌كرد.
گفتني است، بنابر روايات، به يقين امام با غيراهل‌كتاب، هيچ‌گاه مدارا نمي‌كند و جزيه نيز نخواهد گرفت. سرنوشت آنان قبول اسلام و يا كشته شدن است كه جز اين دو احتمال، احتمال سومي در قبالشان وجود ندارد. بنابراين، در مورد اين گروه هيچ بحثي نيست و مشمول اين دو فرضيه قرار نمي‌گيرند. امام رضا7 از پيامبر نقل مي‌كند كه خداوند فرمود:به وسيلة آخرين آنها زمين را از لوث دشمنانم پاك مي‌كنم و حكومت شرق و غرب زمين را به او مي‌بخشم... تا اين‌كه همگان به وحدانيت من اقرار كنند.[70]
اما در مورد تساهل در حوزه اخلاق، روش حضرت در برخورد با فاسدان، تبه‌كاران و فسادهاي اجتماعي و اخلاقي، بسيار سخت‌گيرانه و از هر گونه تساهل و تسامح به دور است. امام در حكومتش برخلاف روش‌هاي سازش‌كارانه و مصلحت انديشانة حكومت‌هاي اومانيستي، بسيار قاطعانه و به دور از سرزنش ملامت‌كنندگان با هر گونه فساد اخلاقي برخورد مي‌كند.
امام علي مي‌فرمايد: ... و ليطهّرنّ الأرض من كلّ غاشّ؛[71]
... زمين را از هر انسان نيرنگ‌باز (و فريب‌كار) پاك مي‌سازد.
هم‌چنين امام كاظم7 مي‌فرمايد: ... الثاني عشر منّا يسهّل الله له كلّ عسير... و يبير به كلّ جبّار عنيد و يهلك علي يده كلّ شيطانٍ مريد؛[72]... خداوند براي دوازدهمين (امام) از خاندان ما، هر دشواري را آسان مي‌گرداند و به دست او هر جبار سرسختي نابود و هر شيطان سركشي هلاك مي‌گردد.
در مورد تساهل در حوزه سياست نيز نظام سياسي حاكم بر دولت كريمه امام مهدي4، براساس امامت و ولايت است. با وجود انسان كامل و امام معصوم در رأس حكومت جهاني، سلامت سياسي نظام حفظ مي‌شود و حضرت با احزاب و انديشه‌هاي سياسي معاند و مخالف، با گرايش‌هاي شك‌گرا و ضدديني ـ در صورت وجود ـ برخورد قاطع خواهد كرد.

نتیجه

انسان شناسی دولت مهدوی بیش از هر مکتب انسان شناسانه می تواند پاسخگوی نیازها و خواسته های او همانند امنیت، آرامش، سعادت و کمال و.... باشد و چنانچه چنین تصویری از انسان پیش رو قرار گیرد سبب می گردد آدمی نسبت به وضعیت موجود انسان معاصر اعتراض و برای رسیدن به وضعیت مطلوب یعنی کمال و کرامت انسانی کوشش نماید و لذا کارکرد انسان شناسی دولت مهدوی را میتوان در نقض دیگر مکاتب انسان شناسی همانند اومانیسم و اگزیستانسیالیسم و تلاش برای رسیدن به آن وضعیت مطلوب مشاهده نمود و لذا چنین تصویری از جایگاه و منزلت انسان میتواند الگویی برای انسانهای پیش از ظهور بوده و آنها را به تکاپو وادارد تا به جرعه ای از آن نائل آیند.

پي نوشت :

[1] existence
[2]. Augustin (354-430).
[3] . جان بی‌ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی‌اصغر حکمت، ص643، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1377شمسي.
[4] .Humanism
[5] . اومانیسم
[6] .اگزیستانسیالیسم
[7] . سوره بقره، آیه 30.
[8] . سوره بقره، آیه 29.
[9] . بحارالأنوار، ج52، ص328.
[10] . همان، ج 51، ص 84.
[11] . همان، ص75.
[12] . همان، ج52، ص328، ح47.
[13] . همان، ص336، ح71.
[14] . همان، ص317، ح12.
[15] . همان، ج51، ص84.
[16] . همان، ص97.
[17] . همان، ج52، ص339، ح83.
[18] . همان، ج52، ص339، ح86.
[19] . بحار، ج27، ص90، ح44.
[20] . مرتضی مطهری، حق و باطل به ضمیمه احیای تفکر اسلامی، ص35، انتشارات صدرا.
[21] . Liberty, Freedom.
[22] . مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، ص102، انتشارات صدرا،‌ تهران.
[23] . Lamont. ibid. p. 14.
[24] . آنتونی آربلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم، ترجمه عباس مخبر،‌ ص140، نشر مركز، تهران 1367.
[25] . Nicola Abbagnano, pictionary of the History of Ideas volume Renaissance, P. 14
[26] . سوره دهر، آیه3؛ سوره کهف، آیه 29.
[27] . «یبلغ من ردّ المهدی الظالم حتّی لو کان تحت خیر.» (معجم احادیث امام مهدی، ج2، ص521)
[28] . «و یقام حدود الله فی خلقه.» (بحارالأنوار، ج52، ص128)
[29] . شيخ صدوق، خصال، ص133، چاپ سوم: انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
[30] . بحارالأنوار، ج 51، ص 75.
[31] . امام باقر7: «إذا قام القائم... یهدم کلّ مسجد علی الطریق، و یسدّ کلّ کوّة الی الطریق و کلّ جناح و کنیف و میزاب إلی الطریق؛ هنگامي كه حضرت قيام كند... تمام مساجدي كه بر سر راه ساخته شده‌اند خراب مي‌كند و هر دريچه و پنجره‌اي كه به سوي جاده باشد مي‌بندد و تمام آفتاب‌گيرها و سايه‌بان‌هاي منازل و ناودان‌هايي كه در راه باشد را خراب خواهد كرد.» (شيخ طوسي، الغیبه، ص475؛ بحارالأنوار، ج52، ص333؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج3، ص312)
[32] . نک: نجم‌الدين طبسي، چشم‌اندازی به حکومت امام مهدی4، ص183.
[33] . نک: فصل‌نامه انتظار موعود، ش13 و 14. (این دو شماره ویژه عدالت مهدوی است)
[34] . بحارالأنوار، ج51، ص57.
[35]. مرتضي مطهري،‌ پيرامون انقلاب اسلامي، انتشارات صدرا، قم.
[36]. نعمانی، الغیبه، ص 297.
[37] . نشريه کتاب نقد، ش 7، سال دوم، تابستان77، ص118.
[38] . سید بن طاووس، کشف المحجّه، ص180.
[39]. پيرامون انقلاب اسلامي، ص104.
[40] . محمدتقي جعفري، فلسفه و هدف زندگي، ص14، انتشارات مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري، 1377شمسي.
[41] . همان، ص9.
[42] . نظریه فراطبیعت باورانه روح-محور در اینجا مورد بحث قرار نمی گیرد.
[43] . Carliss Lamont, The philosophy of Humanism, Newyork, Humanist press, 1977. p. 16.
[44] . ibid. p. 14.
[45] . همان
[46] . لا یبقی قریه الا نودی فیها بشهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله(بحار، ج51، 60)
[47] . ..... و لو قد قام قائمنا لذهب الشحناء من قلوب العباد....... ر.ک.منتخب الاثر ص474
........ و اعلموا انکم ان اتبعتم طالع المشرق سلک بکم منهاج الرسول، فتداویتم من العمی و الصمم و البکم...... ر.ک. بحار، ج51،ص123
[48] . یقبل الناس علی العبادات و الشرع و الدیانه و الصلات فی الجماعه . ر.ک.منتخب الأثر، ص592
[49] . بحارالأنوار، ج52، ص236.
[50] . همان، ج51، ص123.
[51] . همان، ص83.
[52] . بحارالأنوار، ج86، ص81.
[53] . نعمانی، الغیبة، ص122.
[54] . به اعتقاد سنت‌گرايان، عقل شهودي همان امر مطلق است كه در نفس انساني ظهور دارد و قوه‌اي است كه به شناخت امر مطلق نايل مي شود. (نک: سیدحسین نصر، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءالله رحمتی، ص43، چاپ سوم: انتشارات دفتر پژوهش و نشر سهروردی، 1375شمسي)
[55] . داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، ص102، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1372شمسي.
[56] . Lamont. Ibid. p. 14.
[57] . Ibid.
[58] .هرمن رندال،همان،ص44
[59] . هرمن رندال، تکامل عقل نوین، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص 319ـ320، چاپ دوم: انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1376شمسي.
[60] . شیخ مفید، الغیبه، تحقیق علی‌اکبر غفاری، ص 318، انتشارات مکتبة الصدوق، تهران.
[61] . بحارالأنوار، ج52، ص83 .
[62] . «و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.» (سوره انبیاء، آیه 105)
[63] . دکتر عباس آریان‌پور کاشانی، فرهنگ کامل انگلیسی ـ فارسی، ج 5، ، ذیل واژه «Tolerance»، انتشارات امیرکبیر.
[64] . سیداحمد میری، تساهل آری یا نه، ص 266، نشر فرهنگ و اندیشه معاصر، تهران.
[65] . آربلاستر، ص25.
[66] . البته این مسئله به اومانیسم اختصاص ندارد، بلکه از یونان باستان آغاز گردیده است. هم‌اکنون نیز بسیاری از افراد به آن اعتقاد دارند.
[67] . علی کورانی، معجم احادیث الامام المهدی، ج5، ص176.
[68]. بحارالأنوار، ج86، ص81.
[69] . همان، ج52، ص376.
[70] . کمال الدین، ص244.
[71] . بحارالأنوار، ج51، ص120.
[72] . شيخ صدوق،‌ کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص369.

منبع: آینده روشن




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.