IGF

گروه فاکتورهاي خطر مجراهاي قلب :فربهي شکمي،پايداري انسولين،فشارخون بالابه عنوان اساس سندروم هاي متابوليک شناخته شده اند .علاوه براين با افزايش شديد کمبود هورمون (GH)،اندازه بزرگ،ترکيبات سندروم هاي متابوليک ،و نيروي مستقلي بين انباشتگي چربي دروني و کند شدن ترشحGHدر افراد بالغ وجود دارد. بنابراين هيپوزوماتو تروپين در فربهي شکمي اشاره به اهميت نتايج سوخت و سازش (متابوليکش)دارد.به هر حال ،اساس سازوکارهاي بيماري به طور ناچيز شناخته
سه‌شنبه، 3 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
IGF
IGF
IGF

نويسنده:سيد رسول زهرائي

محور1-GH/IGFدرچاقي
جنبه هاي آسيب شناختي

خلاصه:

گروه فاکتورهاي خطر مجراهاي قلب :فربهي شکمي،پايداري انسولين،فشارخون بالابه عنوان اساس سندروم هاي متابوليک شناخته شده اند .علاوه براين با افزايش شديد کمبود هورمون (GH)،اندازه بزرگ،ترکيبات سندروم هاي متابوليک ،و نيروي مستقلي بين انباشتگي چربي دروني و کند شدن ترشحGHدر افراد بالغ وجود دارد.
بنابراين هيپوزوماتو تروپين در فربهي شکمي اشاره به اهميت نتايج سوخت و سازش (متابوليکش)دارد.به هر حال ،اساس سازوکارهاي بيماري به طور ناچيز شناخته شده اند.شيوع سندروم متابوليک دائما درجهان در حال افزايش است .
عادتهاي کم تحرک و نشستني که از نتايج جامعه مدرن هستند باعث مي شود افراد مستعد ژنتيکي به فربهي مرکزي و ساير ترکيبات و صورتهاي سندروم متابو ليک شامل ناتواني گلوکز،افزايش فشار خون وديسلپديا مبتلا شوند.
با اينکه هنوز تعريف هاي مختلفي از سندروم وجود دارد اما واضح است که اين حالت افزايش خطر براي پيشرفت بيماري قلبي عروقي (CVD)ومرض قند(DM)محسوب مي شود.
دراين مقاله ،ما جريان اثبات موضوعهاي دگرگوني در محور 1-GH-IGFدر فربهي شکمي و تماس ممکن آن را روي ساير ترکيبات سندروم هاي متابوليک بحث مي کنيم.
چندين عوامل خطر وابسته (قلب و عروق،ديسليپوپروتئين ،مقاومت انسولين و فشار خون )براي ناراحتي مرض قند نوع دوم (DM)وورزش انفارکتوس ميو کارد درمدت زماني طولاني شناخته شده و جديدا سندروم متابوليک ناميده شد.
درسال 1998،ريون اصطلاح سندروم Xرا براي ارتباط بين مقاومت انسولين و فشار خون معرفي کرد.
هرچند اخيرا تعريف واضحي و روشني از سندروم هاي متابوليکي بيان شده امکان مطالعات اپيد ميکي برروي گروهي از فاکتورهاي اصلي خطرناک به وجود آمده است.
تعريف هاي موجود از سندروم به ترکيب هاي گوناگون از وريدهاي بطني،سوخت و ساز گلوکز ،فشار خون ،پايين بودن سطح خونابه ناشي از بالا بودن غلظت کلسترول HDL،و بالا بودن سطح خونابه ناشي از تري گليسيريد بستگي دارد.
هريک از اين عامل ها به صورت جداگانه به عنوان يک عامل اصلي خطر براي پيشرفت DMنوع دوم و بيماري عروقي و مرگ مي شوند .
ميزان شيوع سندروم متابوليک در جهان دائما در حال افزايش است.
برخلاف گزارشات ارائه شده قبلي که اظهار داشت عموما سندروم در آقايان بيشتر از خانم هاست ،ثابت شد که اين وضعيت در هر دو جنس به صورت مساوي است.
در سومين برنامه آموزشي کلسترول ملي طرح بزرگ درمان(NCEP ATPIII)،معيارهاي نزديک به 0/024جمعيت ايالت متحده بر اساس سندروم هاي متابوليک طبقه بندي شد.
وبا افزايش شيوع بيماري در افراد مسن و در آمريکايي هاي مکزيکي مشخص شد که ميزان شيوع سندروم در ميان جمعيت ايالات متحده عموما به سن و نژاد بستگي دارد.
مطالعات مشتمل بر11گروه اروپايي موثر اظهار داشت که رويهمرفته 15 درصد معيار هايشان را براساس سازمان بهداشت جهاني (WHO)تعريف کردند.
زمانيکه جمعيت استراليا بر اساس زمينه موضوعي اروپا مورد بررسي قرار گرفت همزمان بود با تعريف معيارهاي اتحاديه بيماري قند بين اللمل (IDF)که غالبا براي سندرم تخمين زده مي شد .15تا 20درصد از معيارهاي NCEP ATPIIIنسبت به تعريف (IDF)کمر محيط دايره اي کوچکتري را شامل مي شود.
مطابق تعريف پيشنهاد شده از طرف WHOدرسال 1998،مقاومت انسولين جزءزير شاخه هاي سندرمهاي متابوليکي مي باشد.
در مقايسه با تعريف پيشنهادشده توسط آزمايشگاه برآورد سلامت و مليت (NHANESIII)وNCEPATPIIIاظهار دارد که فربهي شکمي يک بيماري مستعد است که پيشرفت مي کند متابوليکهاي غير طبيعي ديگر مثل مقاومت انسولين ،و وضعيتهاي مثبت برافروختگي .
اخيرا تعريف توافق شده اي از سندروم متابوليک توسط تعريف فربهي شکمي IDFبه عنوان وپژگي کليدي سندروم چاپ شده است.
اما آنچه باعث متمايز شدن تعريف NCEPATPIIIمي شود به خاطر معيارهاي گسترده است که براي کمر محيط دايره ،کلسترولHDLو گلوکر پلاسماي سريع پيشنهاد مي شود.

ترشحات (GH)

فربهي شکمي ،مخصوصا فربهي دروني به کند شدن ترشح هورمون روبه رشد وابسته مي باشد.
از اين گذشته فردي که با کمبود GHپيشرفته مواجه است شبيه فردي که داراي فاکتورهاي خطر با سندروم متابوليک است ،معرفي مي شود.
علاوه براين ،جايگزين کردن GHبه افرادي که کمبود GHدارند باعث کاهش توده چربي و بهبود چندين آشفتگي متابوليک وابسته به سندروم متابوليک مي شود.
اين پيشنهاد ممکن است کاهش ترشحات GHکه براي اثرات سوخت و ساز انباشتگي چربي شکمي بسيار مهم مي باشد .
به هر حال،ارتباط معکوس قوي ميان بافت چربي دروني (VAT)و تراوشات دروني GHمفهومي بسيار ناچيز دارد.
در اين مقاله ما برروي عملکردهاي (کنش ها)نامناسب محورهاي مشترک1- GH_IGFبا فربهي شکمي در سندرمهاي متابوليک متمرکز مي شويم.
علاوه براين ،ما توجه خود را به تقاضاهاي مهم و امکان پذير کاهش ترشحات GHمانند شيوع اثرات متابوليک وريدهاي شکمي معطوف مي کنيم.

بازبيني مقاله
ترشحات Ghووريدهاي بطني چرب

ارتباط ميان انحرافات غده درون ريز با وريدهاي بطني از زمانهاي گذشته شناخته شده بود.
اين يک دليل متعارف ناتواني در مردها و فقدان قاعدگي و کاهش باروري در زنان مي باشد.
افزايش فعاليت محوري مخاط غدد فوق کليوي مخصوصا وريدهاي بطني راتشرييح مي کند .
با افزايش چربي،ترشحات GHکند مي شودبا افزايش ترشحات GHدر هر از هم پاشيدگي توده چربي بدون هيچ گونه فشار عمده برروي مداومت از هم پاشيدگي ترشحات GH.
از اين گذشته ،سرعت ترخيص سوخت و ساز GHشديدتر مي شود.
ارتباط ميان توزيع منطقه اي چربي و ترشحات GHبه طور عمده اخيرا مطرح شده است.
هيچ ارتباط معني داري ميان نسبت ميان تنه به مفصل ران و سرعت ترشحات GHدر24 ساعت ،در مطالعات انجام شده روي 21 مرد سالم پيدا نشد.
هرچند،در مردهاي لاغر سالم و زنان با توده چربي فربهي داخلي يک رابطه منفي با ميانگين ترشحات GHخونابه در 24ساعت وجود دارد که مستقل از سن ،جنس و وضعيت جسماني مي باشد .
اين نشان مي دهد که براي هر افزايش در توده هاي چرب داخل شکمي ،يک کاهش خطي در ميانگين تجمع GHدر 24 ساعت وجود دارد.
در مردهاي مسن تر،VATبا افزايش ترشحات GHدر هر شکاف غده ارتباط دارد،در هر صورتيکه در زنان premenopausalسالم ،بالا بودن تجمع VAT،با کاهش تپش و بنيان ترشحات GHوبا کاهش نظم انتشار GHارتباط دارد.
دلايل حذف GHاز پلاسما کاملا فهميده نشده است.
نظم وقاعده انتشار خصوصيات GHبا استفاده از حالت ها و نشانه هاي تصادفي نسبت ApEnتعيين مي شود.
بالابودن نزديکي نسبت APEnبه0/1نشان از بي نظمي و زيادي در تراوشات دارد.و اين در حالي است که با کوچکترشدن مقدار ApEnنظم بيشتر مي گردد.
وابستگي مثبت ميان نسبت VATوApEnگزارش شده است ،که اشاره دارد براينکه کاهش نظم ترشحات GHباعث کاهشVATمي شود همچنين اين مورد در خانم هاي چاق به عنوان علامت تشخيص تخمدان(PCOS)گزارش شده است.
اين مطالعه که شامل زنان و مردان سالم بود فربهي شکمي دروني و عدم استفاده از انسولين از عوامل مهم پيش بيني کاهش غلظت GHدر يک دوره 24 ساعته مي باشد .که به سن و جنس بستگي ندارد.مادامي که خونابه IGF-Iبا پيش بيني هاي قبلي تجمع GHدريک دوره 24 ساعته در جوانان و نه در افراد پير مطابقت داشته باشد.
تجمع چربي وGH.
ژنتيک و مکانيزم هاي محيطي موجب پيشرفت انباشتگي چربي مي گردد.
وسايل و امکانات جوامع پيشرفته از جمله در دسترس بودن غذاهاي آماده همراه با عادتهاي نشستني و کم تحرک ،در افراد مستعد ژنتيکي باعث پيشرفت فربهي مرکزي مي شود.
حالت هاي مزمن اسيدهاي چرب آزاد FFAبه طور عمده از انباشتگي فربهي داخلي چربي ناشي مي شود و ممکن است که به انباشتگي چربي کمک و آن راتشديد نمايد .با الق ئ کردن پايداري انسولين و ازدياد انسولين که در نتيجه منجر به به کارگيري گلوکز چرب تضعيف شده در عضو هدف مانند جگر و ماهيچه مي گردد.با فرض اينکه هيپوزوما توتروپين با فربهي شکمي مرکزي ارتباط دارد. ناشي از عامل هاي انباشتگي چربي مي باشد.
هرچند کاهش متوسط انباشتگي GHبعد از کاهش وزن در زنان با وريدهاي شکمي برگشت داده نمي شود اين پيشنهاد که کند شدن ترشحات GHعيب اصلي است که زمينه را براي وريدهاي بطني چرب مهيا مي سازد.
هرچند اين موضوع هنوز بحث برانگيز است،دلايل سازگاري وجود دارد که وريدهاي شکمي با کند شدن دوره هاي پايدار تجزيه چربي در ارتباط است،و اظهار مي کند که واکنش تجزيه چربي هاي معيوب در برابر پايداري اين موضوع ممکن است به تقويت انباشتگي چربي کمک کند.
در مطالعات انجام شده در postmenopausalزنان با وريدهاي شکمي در يک دوره 24 ساعته پايدار واکنش تجزيه چربي کاهش يافت و ترشحات GHدر اين واکنش پايدار افزايش پيدا کرد که علائم لاغري براي مقايسه با کنترل وزن نرمال پيشنهاد شد که کند شدن ترشحات GHدر واکنش پايدار ممکن است موجب حفظ توده هاي چربي شود.
همچنين ورزش يک محرک نيرومند براي آزاد سازي GHهست که اشاره دارد GHيک عامل بسيار مهم براي متحرک کردن ذخاير چربي در هنگام ورزش مي باشد .
درطي تمرين انتشار GHدر افراد فربه کند شده است .
در يک مطالعه برروي جوان ها با GHDسخت ،اهميت اين موضوع براي دوره هاي لايه اي سوخت و ساز و تمرين هاي سريع نشان داده شده است.
پي گيري GHبراي يک دوره طو لاني سه ماهه ،نتايج درمان جايگزيني GHآزادسازي glycerolو اسيدهاي چرب را در يک دوره کاهش مي دهد و جذب بافت اسيدهاي چرب آزاد را در يک دوره در هنگام ورزش هاي سخت کاهش مي دهد.
بنابراين در فقدان يا پايين بودن بيش از حد سطح انتشار GHدر سوخت و سازهاي چربي موجب لاغري شديد در هنگام ورزش مي شود.
يک بطن در حال رشد گواه براين است که نفوذ چربي در جگر و اسکلت ماهيچه اي به پايداري انسولين ساير کارکترهاي مختل کننده سندروم هاي متابوليکي ارتباط دارد.
بيماريهاي کبدي چرب غير الکلي (NAFLD)شامل تصورات گسترده اي از وضعيتهاي هپاتيک براي اسيدهاي چرب غير الکلي(NASH)که با حساسيت به انسولين خراب و حالت التهاب معينات باليني ارتباط دارد.
بنابراين پيشنهاد شده کهNAFLDبايد يک ويژگي از سندروم هاي متابوليک (علامت تشخيص سوخت وساز )باشد.
اگر چه هم خواني بين افزايش توده چربي دروني و کند شدن ترشحGHبه خوبي مشخص است ولي هنوز مشخص نيست که هم خواني بين جگر و ترشح GHوجود دارد.
بافت دروني با جگر توسط سياهرگ ورودي ارتباط مستقيم دارد.
فربهي دروني ممکن است با رهايي از FFAبه جگر و شرکت در انباشتگي هپاتيک چربي افزايش يابد به هر حال ،در مطالعات 12 ماهه رفتارGHدر postmenopausalخانم هاي مبتلا به فربهي شکمي حجم چربي را به دست آوردند.
بيشتر تعاريف قابل قبول مبتني هستند بر ،کاهش VATمنجر مي شه به درمان و يا افزايش خيلي کم غلظت توليد (VLDL)و تراوش از جگر.
کاهش حجم هپاتيک چربي بستگي دارد به بهبود ميزان حساسيت به انسولين.
وجود دارد همچنين دليل هاي بزرگ که زيان مي رسانند به اکسايش در ماهيچه هاي کالبدي مربوط مي شود به پايداري انسولين و انباشتگي ماهيچه هاي فربه و بسط دروني.
هنوز وابستگي انباشتگي چربي در ماهيچه کالبدي و جگر به ترشح GHکاوش نشده است.

کنش نادرست محور 1-GhIgf.

چندين مکانيزم ممکن است حالت وابستگي هيپو زو ماتوتروپين با فربهي شکمي را شرح دهد.
عدم تعادل هيپو تالامي باعث کاهش GHRHويک افزايش سفتي سلولهاي کالبدي را ارائه مي دهد.
تمرکز بالاي سيستم FFAممکن است مانع ترشح منظم GHدر سطح غده صنوبري (هيپوفيز)شود.
کاهش در مقدار FFAاسيدي،که داروي کاهندگي چربي است صورت مي گيرد و منجر به افزايش قابل توجه پاسخ هاي GHبه درون زادهاي مختلف و براي موارد چاق و فربه است و نشان مي دهد که کارشناسان FFA،اثر نيرو بخش و بازدارنده براي نهان زاد GHدرموارد فربه به کار مي برند.
در آزمايش هاي انجام شده روي حيوان،نشان داده که لپتن يک علامت متابوليک (يک سيگنال سوخت و ساز)هست که ترشح GHتنظيم مي کند.
اگر چه مکانيزم هاي پاتولوژي کاملا روشن نيستند اما اين گونه نيز مشخص است که لپتين فعاليت GHRH،سلولهاي کالبدي و نورو پپتيدYراتنظيم مي کند و نورون ها را در سطوح هيپوتالامي توليد مي کند.
جمع شدن خونابه IGF-Iدردرجه اول وابسته بهGHو نفوذ و اثر ترشح GHمي باشد به هرحال Feed-backيک سيستم منفي است.
برعکس با بيماراني که کمبود GHدارند و سطح کمي از 1-IGFرا نشان مي دهد فربهي در رابطه با سطوح نرمال تا بالاي 1-IGFاست و سطح 1-IGFرا افزايش مي دهد و نشان مي دهد که عوامل ديگر علاوه برGHمثل غذاي زياد بايد مي شود که ممکن است مانند توليد1-IGFدر افراد باشد.
پيشنهاد شده است که کاهش ازدياد انسولين توليد 1-IGFBPرا ساده مي کند.
اگر چه طبق شواهد مقاومت انسولين سريع تر از ازدياد انسولين است ممکن است 1-IGFآزاد به وسيله کاستن تمرکز 1-IGFBPافزايش يابد.
سندروم متابوليک وابسته هست به فنا پذيري CVDبالا در هر دو جنس ،اگر چه دانسته هاي مرگ و مير تاحدي بسته به تعريف سندروم ها تفاوت دارند.
اين مشخصه GHDبزرگ و سندروم هاي متابوليک يک گروه بندي مشابه عامل هاي خطر مجراهاي قلب را نشان مي دهد.
بيشترين يافته هاي مرکزي در هر دواين سندروم ها (علامت هاي تشخيص )وريدهاي فربهي دروني و مقاومت انسولين هستند .
از ديگر خصوصيات مشترک در هر دو حالت ،بالا بودن تري گليسيريد ،پايين بودن (HDL)تجمع کلسترول ،افزايش شيوع فشار خون ،بالا رفتن سطح پروتئين پلاسما وممانعت از فعاليت (PAI)مي باشد.
ازاين گذشته ،هردو حالت نشانه هاي مثبت برافروختگي از سطح خونابه بالا ،تصلب شريان نابهنگام (زود رس)،کنش نادرست و افزايش مرگ ومير بواسطه بيماري مجراهاي قلبي وجود دارد.
با توجه تشابهات ميان اين دو سندرم (علائم تشخيص بيماري )و مشاهده بهبود پيشرفت درمان در جايگزيني GH،تعداد زيادي از اين ويژگي ها ممکن است نايافتني باشند و عدم شناسايي (کشف )و پايين بودن سطح GHممکن است از نکات مهم و قابل توجه براي مشاهدات عدم انطباق کانوني سوخت و سازها در هر دو حالت (وضعيت )باشد.
ازاين گذشته ،رفتار (درمان)مشخص و معلوم GHدر فيزيولوژيک دارو در افراد با سندرم متابوليکي فاقد بيماري غده هيپوفيز،اثرات مطلوبي را برروي چندين متغير متابوليکي در مردهاي ميان سال و زنانpoStmenopausalنشان داده است.
درفرصت 9ماه به صورت تصادفي ..،با داروهاي کنترلي مطالعات رفتار (درمان)GHدرمردهاي ميان سال با وريدهاي شکمي ،يک کاهش (دگرگوني)معني دار و قابل توجه در وريدهاي شکمي و پيشرفت در حساسيت انسولين نشان داد.
به طور مشابه ،در زنان با وريدهاي شکمي به مدت 12 ماه معالجه GHميزان غده هاي چرب و حجم هپاتيک چرب کاهش يافت.
ازاين گذشته ،در مطالعه اي که بررسي مي کرد سلامت premenopausalرادر خانم هايي با BMIطبيعي و نرمال که مبتلا به وريدهاي شکمي بودند حاکي ازاين بود که مشارکت معکوسي بين متوسط ميانگين تمام شدن 24 ساعته GHجمع شدن و نشانه خطر مجراهاي قلب وجود دارد که شامل ميزان حساسيت بالا به پروتئين .

نتيجه

اين داده ها بيان مي کنند که هيپوزوما توتروپين در شخص مبتلا به سندروم هاي متابوليک ممکن است يک ارتباط بين وريدها ي شکمي و بعضي از عامل هاي خطر مجراهاي قلب وجود داشته باشد.
سازو کارهاي پشت حالت هيپوزوماتوتروپين به وريدهاي شکمي بستگي دارد که هنوز به خوبي شناخته نشده اند.
درجه کند شدن ترشحات GHدر فربهي مرکزي نتيجه منطقي يا اثر عامل جمع شدن چربي مي باشد .
در جريان شواهد ارائه شده سابقا توليد و وراثت و ساز و کارهاي محيطي مربوط مي شوند به بسط و پيشرفت انباشتگي چربي ،قدرت هيپوزوماتوتروپين و انباشتگي چربي و همچنين همکاري داشتن (دخيل بودن )بعضي از نتايج متابوليک هاي فرعي وريدهاي شکمي.
منبع:راسخون




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.