لقمان و سخنان حكمت آميز آن جناب

به تحقيق لقمان را حكمت داديم، (و چون لازمه حكمت‏شكر منعم است، به او گفتيم: )خدا راسپاس بدار، و هر كس سپاس بدارد به نفع خود سپاس مى‏دارد، و هر كه كفران كند، (دود كفرانش به چشم خودش مى‏رود، )چون خدا بى نياز است، (از شكر نكردن خلق متضرر نمى‏شود)، و نيز ستوده است، (چه شكرش بگزارند و چه كفرانش كنند)(12).
يکشنبه، 8 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لقمان و سخنان حكمت آميز آن جناب
لقمان و سخنان حكمت آميز آن جناب
لقمان و سخنان حكمت آميز آن جناب

نويسنده:استاد علامه طباطبايى
[همراه تفسير آيات 12- 19 سوره لقمان]
بسم الله الرحمن الرحيم
و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد (12)
و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم (13)
و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامين ان اشكر لى و لوالديك الى المصير (14)
و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا و اتبع سبيل من اناب الى ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون (15) يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير (16) يا بنى اقم الصلاة و امر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور (17) و لا تصعر خدك للناس و لا تمش في الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور (18)و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير (19)

ترجمه آيات

به تحقيق لقمان را حكمت داديم، (و چون لازمه حكمت‏شكر منعم است، به او گفتيم: )خدا راسپاس بدار، و هر كس سپاس بدارد به نفع خود سپاس مى‏دارد، و هر كه كفران كند، (دود كفرانش به چشم خودش مى‏رود، )چون خدا بى نياز است، (از شكر نكردن خلق متضرر نمى‏شود)، و نيز ستوده است، (چه شكرش بگزارند و چه كفرانش كنند)(12).
و آن دم كه لقمان به پسر خويش كه پندش مى‏داد گفت: اى پسرك من!به خدا شرك ميار، كه‏شرك، ستمى است بزرگ(13).
ما انسان را در مورد پدر و مادرش، و مخصوصا مادرش، كه با ناتوانى روز افزون حامل وى بوده، و ازشير بريدنش تا دو سال طول مى‏كشد، سفارش كرديم، و گفتيم: مرا، و پدر و مادرت را سپاس بدار، كه‏سرانجام به سوى من است(14).
و اگر بكوشند تا چيزى را كه در مورد آن علم ندارى با من شريك كنى اطاعتشان مكن، و در اين‏دنيا به نيكى همدمشان باش، طريق كسى را كه سوى من بازگشته است پيروى كن، كه در آخر بازگشت‏شما نيز نزد من است، و از اعمالى كه مى‏كرده‏ايد خبرتان مى‏دهيم(15).
اى پسرك من!اگر عمل تو هم وزن دانه خردلى، آنهم پنهان در دل سنگى، يا در آسمان يا در زمين‏باشد، خدا آن را مى‏آورد، كه خدا دقيق و كاردان است(16).
اى پسرك من!نماز به پا دار، و امر به معروف و از منكر نهى كن، و بر مصائب خويش صبركن، كه اين از كارهاى مطلوب است(17).
اى پسرك من، از در كبر و نخوت از مردم روى بر مگردان و در زمين چون مردم فرحناك راه مرو، خدا خودپسندان گردن فراز را دوست نمى‏دارد(18).
در راه رفتن خويش معتدل باش، و صوت خود ملايم كن، كه نامطبوع‏ترين آوازها آواز خران‏است(19).

بيان آيات

در اين آيات اشاره شده به اينكه به لقمان حكمت داده شد، و چند حكمت نيز از اودر اندرز به فرزندش نقل شده، و در قرآن كريم جز در اين سوره نامى از لقمان نيامده، و اگر دراين سوره آمده، به خاطر تناسبى است كه داستان سراسر حكمت او با داستان خريدار لهو الحديث داشته، چون اين دو نفر در دو نقطه مقابل هم قرار دارند، يك فرد انسان آن قدر داناو حكيم است كه كلماتش راهنماى همه مى‏شود، و در مقابل، فرد ديگرى يافت مى‏شود كه‏راه خدا را مسخره مى‏كند، و براى گمراه كردن مردم اين در و آن در مى‏زند، تا لهو الحديثى‏جمع آورى نمايد.
مقصود از شكر خدا كه عبارت بود از حكمتى كه خداوند به لقمان داد(و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله...فان الله غنى حميد"كلمه"حكمت" - به طورى كه از موارد استعمالش فهميده مى‏شود - به معناى معرفت‏علمى است در حدى كه نافع باشد، پس حكمت‏حد وسط بين جهل و جربزه است (1) .
در جمله"ان اشكر لله"بعضى (2) گفته‏اند: كلمه"قلنا"در تقدير است، و معنايش‏اين است كه: بدو گفتيم ما را شكر بگزار، ولى ظاهرا احتياجى به اين تقدير نيست، و جمله‏مذكور تفسير حكمت دادن به لقمان است و مى‏خواهد بفرمايد حكمتى كه به لقمان داديم اين‏بود كه: "خدا را شكر بگزار"چون شكر عبارت است از به كار بردن هر نعمتى در جاى‏خودش، به طورى كه نعمت ولى نعمت را بهتر وانمود كند، و به كار بردن نعمت به اين نحومحتاج است به اينكه اول منعم، و سپس نعمتهايش،بدان جهت كه نعمت اوست‏شناخته‏شود، سپس كيفيت به كار بردن در محلش، آن طور كه لطف و انعام او را بهتر وانمودكندشناخته گردد، پس حكمت دادن به لقمان، لقمان را وادار كرد تا اين مراحل را در شكر طى‏كند، و در حقيقت‏حكمت دادن به او مستلزم امر به شكر نيز هست.
در جمله"ان اشكر لله"التفاتى از تكلم به غيبت به كار رفته، چون قبلا سياق، سياق‏تكلم با غير بود، و مى‏فرمود: "آتينا"اين جا هم بايد فرموده باشد"ان اشكر لنا"و اگر اينطورنفرمود، بدان جهت است كه تعبير به"نا - ما"در جمله"آتينا"از گوينده براى اظهارعظمت از قبال خودش و خدمه‏اش صحيح است، ولى در مساله شكر صحيح نبود، چون باتوحيد در شكرتناسب نداشت.
"و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد"اين آيه بى نيازى خدا را خاطرنشان مى‏سازد، و مى‏فرمايد فايده شكر تنها به خود شاكرعايد مى‏شود، همچنان كه ضرر كفران هم به خود كفران كننده عايد مى‏گردد، نه به خدا، چون‏خدا غنى مطلق است، و احتياج به شكر كسى ندارد، و چون حميد و محمود است، چه‏شكرش بگزارند و چه نگزارند، پس كفران هم به او ضرر نمى‏رساند.
و اگر در شكر تعبير به مضارع كرده، كه دلالت بر استمرار دارد، و در كفر تعبير به اشاره به علت اينكه شرك به خدا ظلم عظيم است‏ماضى كرده، كه تنها يك بار را مى‏رساند، براى اين است كه شكر وقتى نافع است كه‏استمرار داشته باشد، ولى كفر با يك بار هم ضررش خواهد رسيد. "و اذ قال لقمن لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم"عظمت هر عملى به عظمت اثر آن است، و عظمت معصيت به عظمت كسى است‏كه نافرمانى‏اش مى‏شود، چون كه مؤاخذه عظيم نيز عظيم است، بنابر اين بزرگترين گناهان ونافرمانى‏ها نافرمانى خدا است، چون عظمت كبريايى همه از او است، و فوق هر عظمت وكبريايى است، چون خدايى است بى شريك، و بزرگترين نافرمانيهاى او اين است كه برايش‏شريك قائل شوى.
"ان الشرك لظلم عظيم" - در اين جمله عظمت‏شرك را مقيد به قيدى با مقايسه باساير گناهان نكرد، تا بفهماند كه عظمت ظلم شرك آن قدر است كه با هيچ گناه ديگرى‏قابل قياس نيست.
"و وصينا الانسان بوالديه...الى المصير"اين آيه، جمله معترضه‏اى است كه در وسط كلمات لقمان قرار گرفته، و از كلمات اونيست، و اگر در اينجا واقع شده، براى اين است كه دلالت كند بر وجوب شكر والدين، مانندشكر خدا، بلكه شكر والدين، شكر خدا است، چون منتهى به سفارش و امر خداى تعالى‏است، پس شكر پدر و مادر عبادت خدا و شكر اوست.
"حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامين" - در اين جمله پاره‏اى از مشقات واذيت‏ها كه مادر در حمل فرزند، و تربيت او تحمل مى‏كند، ذكر شده تا شنونده را به شكر پدر ومادر و بخصوص مادر وا بدارد.
كلمه"وهن"به معناى ضعف است، و در آيه شريفه حال و به معناى صاحب وهن‏است، ممكن هم هست مفعول مطلق باشد، و تقدير كلام"تهن وهنا على وهن"بوده باشد.وكلمه"فصال"، به معناى از شير جدا شدن، و شير ندادن به بچه است، و معناى اينكه فرمود: "از شير گرفتنش در دو سال است"، يعنى بعد از تحقق دو سال، آن نيز محقق مى‏شود، و درنتيجه مدت شير دادن دو سال مى‏شود، و چون با آيه"و حمله و فصاله ثلاثون شهرا - حملش واز شير گرفتنش سى ماه است" (3) ضميمه شود، اين نكته به دست مى‏آيد كه كمترين مدت‏حاملگى زن شش ماه است، كه در بحث روايتى آينده، باز به اين نكته اشاره خواهد شد. ان شاء الله.
توضيحى در مورد اينكه فرمود: اگر والدين خواستند براى من چيزى را كه بدان علم ندارى شريك بگيرى اطاعتشان مكن"ان اشكر لى و لوالديك الى المصير" - اين جمله تفسير"وصينا..."است، ومعنايش اين است كه وصيت ما همانا امر به شكر پدر و مادر بود، همچنان كه امر به شكر خدانيز كرديم، و جمله"الى المصير"انذار و تاكيد امر به شكر است.
در اين جمله نيز التفاتى نظير التفات در جمله"ان اشكر لله"بكار رفته، كه نكته‏اش‏نيز همان نكته است.
"و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما...كنتم‏تعملون"يعنى اگر پدر و مادر به تو اصرار كردند كه چيزى را كه علم بدان ندارى و يا حقيقت‏آن را نمى‏شناسى شريك من بگيرى، اطاعتشان مكن، و براى من شريكى مگير، و مراد ازاينكه شريك مفروض حقيقتش نامعلوم است، اين است كه چنين چيزى اصلا وجود ندارد، ومجهول مطلقى است كه علم بدان تعلق نمى‏گيرد، پس برگشت معنا به اين مى‏شود كه چيزى راكه چيزى نيست‏شريك من مگير، اين حاصل ، و چه بسا آيه"ا تنبئون الله بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض" (4) اين معنا را تاكيدمى‏كند، يعنى به شريكى كه در همه اين عوالم وجود ندارد.
ولى بعضى (5) ديگر از مفسرين گفته‏اند كلمه"تشرك"در اينجا به معناى"تكفر"وكلمه"ما"به معناى"الذى"است، و معناى آيه اين است كه هر چه پدر و مادر به تو اصراركردند كه به من كفر بورزى، كفرى كه هيچ دليل و حجتى بر آن نداشته باشى، اطاعتشان‏مكن، مؤيد اين احتمال اين است كه خداى تعالى در كلام مجيدش مكرر سلطان يعنى برهان‏بر شرك را نفى كرده، از آن جمله مثلا فرموده: "ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم‏ و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان"(6) و آيات ديگرى نظير آن.
"و صاحبهما فى الدنيا معروفا و اتبع سبيل من اناب الى" - اين دو جمله به منزله خلاصه و توضيحى است از مطالب دو آيه قبل، كه سفارش والدين را مى‏كرد، و از اطاعت آنان‏در مورد شرك به خدا نهى مى‏كرد.
مى‏فرمايد: بر انسان واجب است كه در امور دنيوى نه در احكام شرعى كه راه خدااست، با پدر و مادر خود به طور پسنديده و متعارف مصاحبت كند، نه به طور ناشايست، ورعايت‏حال آن دو را نموده، با رفق و نرمى رفتار نمايد، و جفا و خشونت در حقشان روا ندارد، مشقاتى كه از ناحيه آنان مى‏بيند تحمل نمايد، چون دنيا بيش از چند روزى گذرا نيست، ومحروميتهايى كه از ناحيه آن دو مى‏بيند قابل تحمل است، بخلاف دين، كه نبايد به خاطر پدرو مادر از آن چشم پوشيد، چون راه سعادت ابدى است، پس اگر پدر و مادر از آنهايى باشند كه‏به خدا رجوع دارند، بايد راه آن دو را پيروى كند، و گر نه راه غير آن دو را، كه با خدا انابه دارند.
از اين بيان روشن مى‏شود كه در جمله"و اتبع سبيل من اناب الى"اختصارى لطيف‏بكار رفته، چون در عين كوتاهيش مى‏فهماند اگر پدر و مادر با خدا بودند، بايد راهشان راپيروى كنى، و گر نه اطاعتشان بر تو واجب نيست، و بايد راه غير آن دو را، يعنى راه كسانى‏را كه با خدا هستند پيروى نمايى.
"ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون" - يعنى اين مطلبى كه گفته شدتكليف و وظيفه دنيايى شما است، و سپس چيزى نمى‏گذرد كه به سوى من بر مى‏گرديد، آن‏وقت‏شما را به حقيقت آنچه مى‏كرديد آگاه مى‏كنم، و بر حسب كرده‏هايتان چه خير و چه شرحكم خواهم كرد.
از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه جمله"فى الدنيا"سه نكته را در بر دارد، اول‏اينكه مصاحبت به نيكى و معروف را منحصر مى‏كند در امور مادى و دنيايى، نه امور دينى ومعنوى، دوم اينكه تكليف را سبك مى‏كند، و مى‏فهماند تكليف مذكور هر چه هم دشوار باشد، در چند روزى انگشت‏شمار، و مدتى اندك به دوش شما است، پس تحمل بار خدمت به‏آنان شما را خيلى به ستوه نياورد، سوم اينكه مى‏فهماند اين كلمه در مقابل جمله"ثم الى‏مرجعكم"قرار دارد، و در نتيجه سفارش مى‏شود به اينكه آخرت را در نظر داشته باشند. كه ضمير (7) در"انها"به خصلت - كه يا خير است‏يا شر - ، بر مى‏گردد، چون معناى اينكه لقمان بعد از امر فرزند به صبر بر مصائب، صبر را از"عزم الامور"خوانداز سياق چنين بر مى‏آيد، و در عين حال همين ضمير اسم"كان"، و جمله"مثقال حبة"خبر آن‏است.و مراد از بودن آن در صخره، پنهان بودن و جايگير بودنش در شكم صخره محكم است، يا در جوف آسمانها يا در دل زمين، و مراد از آوردن آن، حاضر كردنش براى حساب وجزاست.
فصل سابق از كلام لقمان كه نقل شد راجع به توحيد و نفى شريك بود، و مضمون آيه‏مورد بحث فصل ديگرى از كلام اوست، كه مربوط به معاد و حساب اعمال است، ومعنايش اين است كه اى پسرم!اگر آن خصلتى كه انجام داده‏اى، چه خير و چه شر، ازخردى و كوچكى همسنگ يك دانه خردل باشد، و همان عمل خرد و كوچك در شكم‏صخره‏اى، و يا در هر مكانى از آسمانها و زمين باشد، خدا آن را براى حساب حاضر خواهدكرد، تا بر طبقش جزاء دهد، چون خدا لطيف است، و چيزى در اوج آسمانها و جوف زمين واعماق دريا از علم او پنهان نيست و علم او به تمامى پنهان‏ها احاطه دارد، خبيرى است كه ازكنه موجودات با خبر است.
"يا بنى اقم الصلوة و امر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك ان‏ذلك من عزم الامور"اين آيه و آيه بعدش جزو گفتار لقمان و مربوط به پاره‏اى از دستورات راجع به عمل و اخلاق‏پسنديده است.
از جمله اعمال، نماز است، كه عمود دين است، و دنبال آن امر به معروف و نهى ازمنكر است، و از جمله اخلاق پسنديده صبر در برابر مصائبى است كه به آدمى مى‏رسد.
و كلمه"ذلك"در جمله"ان ذلك من عزم الامور"اشاره است به صبر، و اگر اشاره‏را به لفظ"ذلك"آورده، كه براى دور است، نه" هذا"كه براى نزديك است، براى اين‏است كه به اهميت آن اشاره كرده باشد، و بلندى مرتبه صبر را رسانده باشد.
و اينكه بعضى (8) از مفسرين گفته‏اند اشاره است به همه مطالب قبلى، كه عبارت‏است از نماز، امر به معروف، و نهى از منكر، و صبر، صحيح نيست، چون تنها در اين آيه‏نيست كه صبر به عنوان عزم الامور ستوده شده، بلكه اين مطلب مكرر در كلام خداى تعالى‏آمده، از آن جمله فرموده: "و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور" (9) و نيز فرموده: "ان

توضيح سفارشات ديگر لقمان به فرزند:

"و لا تصعر خدك للناس..."تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور" (10) .
كلمه"عزم"به طورى كه راغب گفته عبارت است از تصميم قلبى بر گذراندن وفيصله دادن به كارى، و اگر صبر را كه همان حبس نفس از انجام امرى است، از عزم دانسته، از اين جهت است كه عقد قلبى مادام كه سست نشده، و اين گره دل باز نگشته، انسان بر آن‏امرى كه بر انجامش تصميم گرفته، و در دل گره زده است، پا بر جا و بر تصميم خود باقى‏است، پس كسى كه بر امرى صبر مى‏كند، حتما در عقد قلبى‏اش و محافظت بر آن جديت‏دارد، و نمى‏خواهد كه از آن صرفنظر كند، و اين خود از قدرت و شهامت نفس است (11) .
و اينكه بعضى (12) گفته‏اند: "معنايش اين است كه اين از عزيمت‏خدا، و ايجاب او درامور است، صحيح نيست، و از لفظ آيه دور است.و همچنين گفتار بعضى (13) ديگر كه گفته‏اندكه عزم در لغت"هذيل"عبارت است از جزم.
"و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لا يحب كل‏مختال فخور"راغب گفته كلمه"صعر"به معناى كج بودن گردن، و كلمه"تصعير"به معناى‏گرداندن گردن از نظرها از روى تكبر است، همچنان كه خداى تعالى فرمود: "و لا ، و نيز گفته: كلمه"مرح"به معناى شدت خوشحالى، و زياده روى در آن‏است (14)(15) .
و بنا به گفته وى معنا چنين مى‏شود كه: روى خود از در تكبر از مردم برمگردان، و نيز در زمين چون آنان كه بسيار خوشحالند راه مرو، كه خدا دوست نمى‏داردكسانى را كه دستخوش خيلاء و كبرند، و اگر كبر را خيلاء خوانده‏اند، بدين جهت است كه‏آدم متكبر خود را بزرگ خيال مى‏كند، و چون فضيلت براى خود خيال مى‏كند، زياد فخرمى‏فروشد.بعضى ديگر در معناى آيه گفته‏اند: معناى"لا تصعر خدك للناس"اين است كه‏در وقت‏حاجت، گردن خود را از در تذلل و احساس خوارى براى مردم كج مكن، و در مقابل هنگام بى نيازى هم غرور و خيلاء تو را نگيرد (16) ليكن اين معنا با ذيل آيه نمى‏سازد، چون درذيل آيه مى‏فرمايد خدا متكبران را دوست نمى‏دارد.
"و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير"كلمه"قصد"در هر چيز به معناى حد اعتدال در آن است (17) ، و كلمه"غض"به‏طورى كه راغب گفته به معناى نقصان در نگاه كردن و صدا كردن است، و بنا به گفته وى‏غض صوت به معناى آهسته و كوتاه صدا كردن است، و معناى آيه اين است كه در راه رفتنت‏ميانه‏روى را پيش گير، و در صدايت كوتاه و ناقص آن را پيشه ساز، كه ناخوش‏ترين صوت‏هاصوت خران است، كه در نهايت بلندى است (18) .

بحث روايتى‏رواياتى در باره حقوق والدين و حد اطاعت از ايشان

در كافى به سند خود از عبد الله بن سنان روايت كرده كه گفت از امام صادق(ع)شنيدم مى‏فرمود: يكى از گناهان كبيره عقوق والدين، و يكى ديگر نوميدى ازرحمت‏خدا، و يكى ايمنى از مكر اوست، و روايت‏شده كه از هر گناهى بزرگتر شرك به خدااست (19) .
و در كتاب فقيه در حقوقى كه از امام زين العابدين(علیه السلام)روايت كرده فرموده: بزرگترين حق خدا بر تو اين است كه او را بپرستى، و چيزى شريكش نسازى كه اگر اينكار رابه اخلاص كردى خداوند حقى براى تو بر خود واجب مى‏كند، و آن اين است كه امور دنيا وآخرتت را كفايت مى‏كند.
و نيز فرمود: و اما حق مادرت اين است كه بدانى او تو را طورى حمل كرد كه احدى، احدى را آن طور حمل نمى‏كند، آرى او تو را در داخل شكم خود حمل كرد، و از ميوه قلبش‏چيزى به تو داد، كه احدى به احدى نمى‏دهد، و او با تمامى اعضاى بدنش تو را محافظت‏نمود، و باك نداشت از اينكه گرسنه و تشنه بماند، بلكه پروايش همه از گرسنگى و تشنگى توبود، او باك نداشت از اينكه برهنه بماند، همه پروايش از برهنگى تو بود، او هيچ پروايى نداشت از گرما، ولى سعيش اين بود كه بر سر تو سايه بيفكند، او به خاطر تو از خواب خوش‏صرفنظر كرد، و تو را از گرما و سرما حفظ نمود، همه اين تلاشها براى اين است كه تو مال اوباشى، و تو نمى‏توانى از عهده شكر او برآيى، مگر با يارى و توفيق خدا.
و اما حق پدرت اين است كه بدانى او ريشه تو است، چون اگر او نبود تو نبودى، پس هروقت از خودت چيزى ديدى كه خوشت آمد، بدان كه اصل آن نعمت پدر تو است، پس حمدخدا گوى، و شكر پدر بجاى آر، آن قدر كه با اين نعمت برابرى كند، و هيچ نيرويى نيست جزبه وسيله خدا (20) .
و در كافى به سند خود از هشام بن سالم، از امام صادق(علیه السلام)روايت كرده كه‏فرمود: مردى نزد رسول اكرم(صلی الله علیه واله)رفت و گفت: يا رسول الله به چه‏كس نيكى كنم؟فرمود به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه كس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه كس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه كس؟فرمودبه پدرت (21) .
و در مناقب آمده كه روزى حسين بن على(علیه السلام)به عبد الرحمان بن عمرو بن‏عاص گذشت، پس عبد الرحمان گفت: هر كه مى‏خواهد به مردى نظر كند كه محبوبترين اهل‏زمين است نزد اهل آسمان، به اين شخص نظر كند، كه دارد مى‏گذرد، هر چند كه من بعد ازجنگ صفين تاكنون با او همكلام نشده‏ام.
پس ابو سعيد خدرى او را نزد آن جناب آورد، حسين(علیه السلام) به او فرمود: آيامى‏دانستى كه من محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمانم، و با اين حال در صفين شمشير به‏روى من و پدرم كشيدى؟به خدا سوگند پدر من بهتر از من بود، پس عبد الرحمان عذر خواهى‏كرد و گفت: آخر چه كنم رسول خدا(صلی الله علیه واله)به خود من سفارش فرمودكه پدرت را اطاعت كن، حضرت فرمود: مگر كلام خداى را نشنيدى كه فرمود: "و ان‏جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما"و نيز مگر از رسول خدا(صلی الله علیه واله)نشنيده‏اى كه فرمود: اطاعت(پدر و مادر و يا هر كس كه اطاعتش واجب‏است)بايد كه معروف باشد، و اطاعتى كه نافرمانى خدا است معروف و پسنديده نيست، و نيزمگر نشنيده‏اى كه هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا نبايد اطاعت‏شود (22) .
رواياتى در باره نماز، صبر و پرهيز از گناهان كوچك و راجع به معناى جمله: "و لا تصعر خدك للناس"و در كتاب فقيه در ضمن كلمات كوتاه رسول خدا(صلی الله علیه واله)آمده كه‏فرمود: "لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق" (23) كه ترجمه‏اش در صفحه قبل گذشت.
و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام باقر(علیه السلام)روايت كرده كه گفت‏شنيدم مى‏فرمود: بپرهيزيد از گناهان كوچك، كه آنها هم باز خواست كننده‏اى دارد، ممكن‏است فكر كنيد كه گناه مى‏كنم و سپس از خدا طلب آمرزش مى‏كنم، ولى خداى عز و جل‏مى‏فرمايد: "سنكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى‏ء احصيناه فى امام مبين - به زودى‏مى‏نويسيم آنچه به دست‏خود از پيش فرستاده‏اند، و آنچه اثر از ايشان بجاى مانده، و ما هرچيزى را در كتابى آشكارا مى‏نويسيم"و نيز فرموده: "انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن‏فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير" (24) كه ترجمه‏اش‏گذشت.
و نيز در همان كتاب به سند خود از معاويه بن وهب روايت كرده كه گفت: از امام‏صادق(علیه السلام)پرسيدم بهترين چيزى كه با آن بندگان خدا به پروردگار خود تقرب‏مى‏جويند، و نزد خدا محبوب‏ترين چيز است چيست؟فرمود: من بعد از معرفت هيچ چيزى بهتراز اين نماز سراغ ندارم... (25) .
و نيز در همان كتاب به سند خود از محمد بن فضيل، از ابى الحسن(رضا علیه السلام)، روايت كرده كه فرمود: نماز مايه تقرب هر پرهيزكار است (26) .
و در مجمع البيان جمله"و اصبر على ما اصابك"را تفسير كرده، به مشقت‏هاو اذيت‏هايى كه در اثر امر به معروف و نهى از منكر به انسان مى‏رسد، و اين تفسير را به على(علیه السلام)نسبت داده (27) .
و نيز جمله"و لا تصعر خدك للناس"، را تفسير كرده به اينكه روى خود را به كلى ازمردم مگردان، و از كسى كه دارد با تو سخن مى‏گويد از در توهين اعراض مكن، و اين معنا رابه ابن عباس، و امام صادق(علیه السلام)نسبت داده است (28) .
و در الدر المنثور است كه طبرانى، و ابن عدى، و ابن مردويه، از ابى ايوب انصارى روايت كرده كه گفت: شخصى از رسول خدا(صلی الله علیه واله)از معناى جمله"ولا تصعر خدك للناس"پرسيد: فرمود: اينكه در استهزاء وتوهين به اشخاص دهن كجى نموده‏لوچه آويزان كنى (29) .
و در مجمع البيان در ذيل جمله"ان انكر الاصوات لصوت الحمير"گفته كه: از امام‏صادق(علیه السلام)روايت‏شده كه فرمود: منظور، عطسه كردن به صداى بلند و زشت است، و همچنين اينكه كسى در سخن گفتن صداى خود را به طور ناخوشايندى بلندكند، مگر اينكه درحال دعا يا قراءت قرآن باشد (30) .
مؤلف: و در همه اين معانى كه گذشت مخصوصا در مساله عاق والدين، روايات‏بسيار زيادى هست كه به منظور اختصار از نقلش خوددارى كرديم.
گفتارى در داستان لقمان‏و پاره‏اى از كلمات حكمت آميزش در دو فصل‏1 - شخصيت و داستان لقمان و حكمت داده شدنش، در روايات
فصل اول نام لقمان در كلام خداى تعالى جز در سوره لقمان نيامده، و از داستانهاى‏او جز آن مقدار كه در آيات"و لقد آتينا لقمن الحكمة ان اشكر لله..."آمده، سخنى نرفته است، ولى در داستانهاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده، كه ما بعضى ازآنها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مى‏كنيم.
در كافى از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم‏روايت كرده كه گفت: ابو الحسن موسى بن جعفر(علیه السلام)به من فرمود: اى هشام خداى‏تعالى كه فرموده: "و لقد آتينا لقمن الحكمة"منظور از حكمت فهم و عقل است (31) .
و در مجمع البيان گفته: نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه واله)شنيدم مى‏فرمود: به حق مى‏گويم كه لقمان پيغمبر نبود، و ليكن بنده‏اى بودكه بسيار فكر مى‏كرد، و يقين خوبى داشت، خدا را دوست مى‏داشت، و خدا هم او را دوست‏بداشت، و به دادن حكمت به او منت نهاد.
روزى در وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندايى شنيد: اى لقمان!آيا مى‏خواهى‏خدا تو را خليفه خود در زمين كند، تا بين مردم به حق حكم كنى؟لقمان صدا را پاسخ دادكه: اگر پروردگارم مرا مخير كند، عافيت را مى‏خواهم، و بلاء را نمى‏پذيرم، ولى اگر او اراده‏كرده مرا خليفه كند سمعا و طاعتا، براى اينكه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنين اراده‏اى‏كرده باشد، خودش ياريم نموده و از خطا نگهم مى‏دارد.
ملائكه - به طورى كه لقمان ايشان را نمى‏ديد - پرسيدند: اى لقمان چرا؟گفت: براى‏اينكه هيچ تكليفى دشوارتر از قضاوت و داورى نيست، و ظلم آن را از هر سو احاطه مى‏كند، اگر در داورى راه صواب رود اميد نجات دارد، نه يقين به آن، ولى اگر راه خطا رود راه‏بهشت را عوضى رفته است، و اگر انسان در دنيا ذليل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرت‏شريف و آبرومند، بهتر است از اينكه در دنيا شريف و صاحب مقام باشد، ولى در آخرت ذليل‏و بى مقدار، و كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، دنيايش از دست مى‏رود، و به آخرت هم‏نمى‏رسد.
ملائكه از منطق نيكوى او تعجب كردند، لقمان به خواب رفت، و در خواب حكمت به اوداده شد، و چون از خواب برخاست به حكمت‏سخن مى‏گفت و او با حكمت‏خود براى داوودوزارت مى‏كرد، روزى داوود به او گفت: اى لقمان خوشا به حالت كه حكمت به تو داده شد، و بلاى نبوت هم از تو گردانده شد (32) .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه واله)فرمود: آيا مى‏دانيد لقمان چه بوده؟گفتند: خدا و رسولش داناتراست فرمود: حبشى بود (33) .
فصل دوم در تفسير قمى به سند خود از حماد روايت كرده كه گفت: از امام صادق(علیه السلام)از لقمان سراغ گرفتم، كه چه كسى بود؟و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشت‏چگونه بود؟فرمود آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان ومال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، و ليكن او مردى بود كه در برابرامر خدا سخت نيرومندى به خرج مى‏داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى مى‏كرد، مردى ساكت و فقير احوال بود، نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت، همواره مى‏خواست تا از عبرت‏ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسى او را در حال بول و ياغايط و يا غسل نديد، بس كه در خودپوشى مراقبت داشت، و نظرش بلند و عميق بود، ومواظب حركات و سكنات خويش بود، هرگز از ديدن يا شنيدن چيزى نخنديد، چون مى‏ترسيدگناه باشد، و هرگز خشمگين نشد، و با كسى مزاح نكرد، و چون چيزى از منافع دنيا عايدش‏مى‏شد اظهار شادمانى نمى‏كرد، و اگر از دست مى‏داد اظهار اندوه نمى‏نمود، زنانى بسيارگرفت، و خدا فرزندانى بسيار به او مرحمت نمود، و ليكن بيشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ايشان نگريست.
لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و يا كتك‏كارى داشتند نگذشت، مگر آنكه بين آن دو رااصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد، مگر وقتى كه دوستدار يكديگر شدند، و هرگز سخن نيكو ازاحدى نشنيد، مگر آنكه تفسيرش را پرسيد، و پرسيد كه اين سخن را از كه شنيده‏اى؟لقمان‏بسيار با فقهاء و حكما نشست و برخاست مى‏كرد، و به ديدن قاضيان و پادشاهان و صاحبان‏منصب مى‏رفت، قاضيان را تسليت مى‏گفت، و برايشان نوحه‏سرايى مى‏كرد، كه خدا به چنين‏كارى مبتلايشان كرده، و براى سلاطين و ملوك اظهار دلسوزى و ترحم مى‏نمود، كه چگونه به‏ملك و سلطنت دل بسته، و از خدا بى خبر شده‏اند، لقمان بسيار عبرت مى‏گرفت، و طريقه غلبه‏بر هواى نفس را از ديگران مى‏پرسيد، و ياد مى‏گرفت، و با آن طريقه همواره با هواى نفس درجنگ بود، و از شيطان احتراز مى‏جست، و قلب خود را با فكر، و نفس خويش را با عبرت، مداوا مى‏كرد، هرگز سفر نمى‏كرد مگر به جايى كه برايش اهميت داشته باشد، به اين جهات‏بود كه خدا حكمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت.
و خداى تبارك و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان كه در نيمه روزى كه مردم به‏خواب قيلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند - به طورى كه صداى ايشان را بشنود، ولى اشخاص‏ايشان را نبيند - كه: اى لقمان آيا مى‏خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند؟ تا فرمانفرماى‏مردم باشى؟ لقمان گفت: اگر خدا بدين شغل فرمانم دهد كه سمعا و طاعتا، چون اگر اواينكار را از من خواسته باشد، خودش ياريم مى‏كند، و راه نجاتم مى‏آموزد، و از خطا نگهم‏مى‏دارد، ولى اگر مرا مخير كند من عافيت را اختيار مى‏كنم.
ملائكه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت براى اينكه داورى بين مردم در دشوارترين‏موقعيت‏ها براى حفظ عصمت است، و فتنه و آزمايشش از هر جاى ديگر سخت‏تر و بيشتر است‏و آدمى بيچاره مى‏ماند، و كسى هم كمكش نمى‏كند، ظلم از چهار سو احاطه‏اش نموده، كارش به يكى از دو احتمال مى‏انجامد، يا اين است كه در داورى‏اش راى و نظريه‏اش مطابق پاره‏اى از مواعظ و حكم آن جناب‏حق و واقع مى‏شود، كه در اين صورت جا دارد كه سالم باشد، و احتمال آن هست، و يا اين‏است كه راه را عوضى مى‏رود كه در اين صورت راه بهشت را عوضى مى‏رود و هلاكتش قطعى‏است، و اگر آدمى در دنيا ذليل و ضعيف باشد آسان‏تر است تا آنكه در دنيا رئيس و آبرومندبوده ولى در آخرت ذليل و ضعيف باشد، از سوى ديگر كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهدهم در دنيا خاسر و زيانكار است، و هم در آخرت، چون دنيايش تمام مى‏شود، و به آخرت هم‏نمى‏رسد.
ملائكه از حكمت او به شگفت آمده، خداى رحمان نيز منطق او را نيكو دانست، پس‏همين كه شام شد، و در بسترخوابش آرميد، خدا حكمت را بر او نازل كرد، به طورى كه ازفرق سر تا قدمش را پر كرد، و او خود در خواب بود كه خدا پرده و جامعه‏اى از حكمت بر سراسروجود او بپوشانيد.
لقمان از خواب بيدار شد، در حالى كه قاضى‏ترين مردم زمانش بود، و در بين مردم‏مى‏آمد، و به حكمت‏سخن مى‏گفت، و حكمت‏خود را در بين مردم منتشر مى‏ساخت.
سپس امام صادق(علیه السلام)فرمود: بعد از آنكه فرمان خلافت به او داده شد، و اونپذيرفت، خداى عز و جل ملائكه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذيرفت بدون‏اينكه شرطى را كه لقمان كرده بود به زبان آورد پس خداى عز و جل خلافت در زمين را به اوداد، و چند مرتبه مبتلا به آزمايش شد، و در هر دفعه پايش بطرف خطا لغزيد و خدا او رانگهدارى نموده و از آن انحرافش در گذشت.
لقمان بسيار بديدن داوود مى‏رفت، و او را اندرز مى‏داد، و مواعظ و حكمت‏ها و علوم‏بسيار در اختيارش مى‏گذاشت، و داوود همواره به او مى‏گفت: خوشا به حالت اى لقمان، كه‏حكمت به تو داده شد، و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى، و به داوود خلافت داده شد و به‏حكم و فتنه گرفتار آمد.
آن گاه امام صادق(علیه السلام)در ذيل آيه"و اذ قال لقمن لابنه و هو يعظه: يا بنى‏لا تشرك بالله، ان الشرك لظلم عظيم"فرمود: لقمان پسرش"باثار"را وقتى اندرز مى‏داد آن قدركلماتش نافذ بود كه فرزندش در نهايت درجه تاثر قرار مى‏گرفت.
اى حماد از جمله مواعظى كه به فرزندش كرد يكى اين بود كه: اى پسرم!تو از آن‏روزى كه به دنيا افتادى، پشت به دنيا و رو به آخرت كردى، و خانه‏اى كه دارى به طرف آن‏مى‏روى نزديك‏تر به تو است، از خانه‏اى كه از آن دور مى‏شوى، پسرم همواره با علما بنشين، وبا دو زانوى خود مزاحمشان شو، ولى با آنان مجادله مكن، كه اگر چنين كنى از تعليم تو دريغ مى‏ورزند، و از دنيا بقدر بلاغ و رفع حاجت بگير، و يك باره ترك آن مگوى، و گر نه‏سربار جامعه خواهى شد، و در دنيا آن چنان داخل مشو كه به آخرتت ضرر رساند، آن قدر روزه‏بگير كه از شهوتت جلوگيرى كند، و آن قدر روزه مگير كه از نماز بازت دارد، زيرا نماز نزدخدا محبوبتر از روزه است.
پسرم دنيا دريايى است عميق، كه دانشمندانى بسيار در آن هلاك شدند، و چون‏چنين است تو كشتى خود را در اين دريا از ايمان بساز، و بادبان آن را از توكل قرار ده، وآذوقه‏اى از تقواى خدا در آن ذخيره كن، اگر نجات يافتى، به رحمت‏خدا يافته‏اى و اگرهلاك شدى به گناهانت‏شده‏اى.
پسرم اگر طفل صغيرى را در كودكى ادب كنى، تو را در بزرگى سود مى‏رساند و تو ازآن بهرمند شوى، و معلوم است كسى كه براى ادب ارزشى قائل است، نسبت به آن اهتمام‏مى‏ورزد، و كسى كه بدان اهتمام بورزد نخست راه بكاربستنش را مى‏آموزد و كسى كه‏مى‏خواهد راه تاديب را بياموزد، سعى و كوشش بسيار مى‏شود، و كسى كه سعى و كوشش رادر طلب آن بسيار كرد قدم قدم به نفع آن بر مى‏خورد، و آن را عادت خود قرار مى‏دهد.
آرى خواهى ديد كه تو خود جانشين گذشتگان خود شده‏اى، و از جانشين خودت سودمى‏برى، و هر صاحب رغبتى به تو اميد مى‏بندد، كه از ادبت چيزى بياموزد، و هر ترسنده‏اى‏از صولتت هراسناك مى‏شود.
زنهار، كه به خاطر بدست آوردن و طلب غير علم و ادب، در طلب ادب دچار كسالت‏نشوى، و اگر در امر دنيا كست‏خوردى، زنهار كه در امر آخرت مغلوب نشوى، و بدان كه اگرطلب علم از تو فوت شود، در امر رتت‏شكست‏خورده‏اى، و در روزها و شبها و ساعتهايت‏بهره‏اى بگذار براى طلب علم، براى اينكه عمر گرانمايه را هيچ چيز چون ترك علم ضايع‏نمى‏كند.
و مبادا كه هرگز با اشخاص لجوج در افتى، و هرگز با مردى فقيه جدال مكن، و هرگزبا صاحب سلطنتى دشمنى مورز، و با هيچ ستمگرى سازگارى و دوستى مكن، و با هيچ‏فاسقى برادرى مورز، و با هيچ متهمى رفاقت مكن، و علم خود را مانند پولت گنجينه كن، وبهر كس و ناكس عرضه مدار.
پسرم از خداى عز و جل آنچنان بترس كه اگر در قيامت نيكيهاى همه نيكان جن وانس را داشته باشى باز ترس آن داشته باشى كه عذابت كند، و از خدا اميد رحمت داشته‏باش آنچنان كه اگر در روز قيامت تمامى گناهان جن و انس را داشته باشى، باز احتمال واميد اينكه خدا تو را بيامرزد داشته باشى.
پسرش به او گفت: پدر جان چطور چنين چيزى ممكن است، كه در عين داشتن چنان‏خوفى، اين چنين اميدى هم داشته باشم، و اين دو حالت متضاد در يك دل چگونه جمع‏مى‏شود؟لقمان گفت: پسرم اگر قلب مؤمن را بيرون آرند، در آن دو نور يافت مى‏شود، نورى‏براى خوف، و نورى براى رجاء و اگر آن دو را با مقياسى بسنجند، برابر همند، هيچ يك ازديگرى حتى به سنگينى يك ذره بيشتر نيست، و كسى كه به خدا ايمان دارد، به گفته او نيزايمان دارد، و كسى كه به گفته او ايمان داشته باشد، به فرمان او عمل مى‏كند، و كسى كه به‏فرمان او عمل نكند، گفتار او را تصديق نكرده، پس اين حالات دل هر يك گواه ديگرى‏است.
پس كسى كه به راستى ايمان به خدا داشته باشد، براى خدا عمل را خالص وخيرخواهانه انجام مى‏دهد، و كسى كه براى خدا عمل را خالص و خيرخواهانه انجام دهد، براستى ايمان به خدا دارد، و كسى كه خدا را اطاعت مى‏كند، از او هراسناك نيز هست، وكسى كه از خدا هراسناك باشد او را دوست هم دارد، و كسى كه او را دوست بدارد، اوامرش را پيروى مى‏كند، و كسى كه پيرو اوامر خدا باشد، مستوجب بهشت و رضوان اومى‏شود، و كسى كه پيروى خشنودى خدا نكند، از غضب او هيچ باكى ندارد، و پناه مى‏بريم‏به خدا از غضب او.
پسرم به دنيا ركون و اعتماد مكن، و دلت را مشغول بدان مدار، چون خداى تعالى‏هيچ خلقى را خوارتر از دنيا نيافريده، آيا نمى‏بينى كه نعيم دنيا را مزد و پاداش مطيعان نكرده، و آيا نمى‏بينى كه بلاى دنيا را عقوبت گنه‏كاران قرار نداده؟ (34) .
و در كتاب قرب الاسناد، هارون، از ابن صدقه، از جعفر بن محمد از پدرش(علیه السلام)روايت كرده كه فرمود: شخصى از لقمان پرسيد: آن چه دستورى است كه جامع‏همه حكمتهاى تو باشد؟گفت: اينكه خود را در باره چيزى كه برايم ضمانت كرده‏اند به‏زحمت نيندازم، و آنچه را كه به خود من واگذار نموده‏اند ضايع نكنم، (يعنى عمر خود راصرف رزقى كه ضامن آن شده‏اند نسازم، و درباره سعادت آخرتم كه به خود من واگذارنموده‏اند اهمال نكنم) (35) . و در بحار از قصص الانبياء به سند خود از جابر از امام باقر(علیه السلام)روايت كرده‏كه فرمود: از جمله نصايحى كه لقمان به فرزندش كرد، يكى اين است كه: پسرم اگر در باره ‏مردن شك دارى، خواب را از خودت بردار، و هرگز نمى‏توانى چنين كنى، و اگر در باره‏ قيامت ‏شك دارى ، بيدارى را از خودت بردار، و هرگز نمى‏توانى.
براى اينكه اگر در اين اندرز من دقت كنى خواهى ديد كه نفس تو به دست ديگرى‏اداره مى‏شود، و نيز خواهى دانست كه خواب به منزله مرگ، و بيدارى بعد از خواب به منزله‏بعث بعد از مردن است.
و نيز فرمود: لقمان به فرزندش گفت: پسرم زياد نزديكش مشو، كه از آن دور خواهى‏ماند، و زياد هم دور مشو كه خوار خواهى گشت، (يعنى در طلب دنيا ميانه‏رو باش).
و نيز فرموده: پسرم هر جنبنده‏اى مثل خود را دوست مى‏دارد، مگر فرزند آدم كه هم افق‏خود را - در مزيتى از مزايا - دوست نمى‏دارد، و متاعى كه دارى نزد خواهان آن عرضه بدار، (و گر نه بازارش كساد خواهد شد)همانطور كه بين گرگ و گوسفند هرگز دوستى برقرارنمى‏گردد، همچنين بين نيكوكار و فاجر دوستى برقرار نمى‏شود، (پسرم) هر كه با قير سر و كارپيدا كند، سرانجام به قير آلوده مى‏شود، آميزش با فاجران نيز چنين است، عاقبت از او يادمى‏گيرد، (چون نفس انسان خود پذير است)، (پسرم)هر كس سر و كله زدن و مجادله را دوست‏بدارد، عاقبت زبانش به فحاشى باز خواهد شد، و هر كس به جايى ناباب قدم نهد، عاقبت‏متهم مى‏شود، و كسى كه همنشينى با بدان كند، سالم نمى‏ماند، و كسى كه اختيار زبان خودرا در كف ندارد، سرانجام پشيمان مى‏شود.
و نيز در اندرز فرزندش فرمود: پسرم صد دوست بگير، ولى يك دشمن مگير، پسرم‏وظيفه‏اى نسبت به خلاق خود دارى، و وظيفه‏اى نسبت به خلقت، اما خلاق تو همان دين تواست، و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بين مردم، پس مراقب باش خلقت را مبغوض ومنفور مردم مسازى و به همين منظور محاسن اخلاق را ياد بگير.
پسرم بنده اخيار باش، ولى فرزند اشرار مباش، فرزندم امانت را بپرداز، تا دنيا وآخرتت‏سالم بماند، و امين باش كه خدا خائنين را دوست ندارد، پسرم اين طور مباش كه به‏مردم نشاندهى كه از خدا مى‏ترسى، و در قلب بى‏پرواى از او باشى (36) .
و در كافى به سند خود از يحيى بن عقبه از درى از امام صادق(علیه السلام)روايت كرده كه گفت: از جمله مواعظى كه لقمان به فرزندش كرد اين بود كه: پسرم مردم قبل اززمان تو براى فرزندان خود جمع كردند، و الآن تو مى‏بينى كه نه آنچه جمع كرده بودند مانده‏است، و نه آن فرزندان كه برايشان جمع كردند، آخر مگر نه اين است كه تو بنده‏اى اجيرهستى كه مامور شده‏اى كارى را انجام دهى، و وعده‏ات دادند كه در مقابل مزدت بدهند؟پس عملت را مستوفى و كامل انجام بده، تا اجرت را كامل دهند.
و در اين دنيا چون گوسفندى مباش كه در زراعتى سبز و خرم بيفتد و بچرد تا چاق‏شود.چون آن حيوان هر چه زودتر چاق شود، به كارد قصاب نزديك‏تر شده است، و ليكن دنيارا به منزله پلى بگير، كه بر روى نهرى زده باشند، كه تو از آن بگذرى و رهايش كنى، وديگر تا ابد به سوى آن برنگردى، پس بايد آن را خراب كنى، نه اينكه تعمير نمايى، چون تو مامور به تعمير آن نيستى.
و نيز بدان كه تو به زودى و در فردايى نزديك وقتى پيش خداى عز و جل بايستى، ازچهار چيز بازخواست‏خواهى شد، از جوانى‏ات كه در چه راهى تباه كردى، و از عمرت كه درچه فانى‏اش ساختى، و از مالت كه از كجا آوردى و در كجا مصرف نمودى، پس خود را آماده‏كن و جوابى مهيا بساز، و از آنچه از دنيا از كفت رفته غم مخور، چون اندك دنيا دوام و بقاءندارد، و بسيارش از گزند بلاء ايمن نيست، پس حواست را جمع كن، و سخت در كار خويش‏بكوش، و پرده از روى خود كنار زن، و متعرض رحمت پروردگارت شو، و در دلت همواره توبه را تجديد كن، و در زمان فراغتت در عمل شتاب كن قبل از آن كه مرضها و بلاها به سوى تو روى ‏آورند، و قبل از آنكه ايامت به سر آيد و مرگ بين تو و خواسته‏هايت‏ حائل شود (37) .
و در بحار از قصص نقل كرده كه به سند خود از حماد از امام صادق(علیه السلام)روايت كرده كه گفت: لقمان به پسرش گفت: پسرجان! زنهار از كسالت و بد خلقى و كم‏صبرى، كه با داشتن اين چند عيب هيچ دوستى با تو دوام نمى‏آورد، و همواره در امور خود ملازم‏وقار و سكينت باش، و نفس خود را بر تحمل زحمات برادران صابر كن، و با همه مردم خوش‏خلق باش.
پسرم اگر مال دنيايى نداشتى كه با آن صله رحم كنى، و بر برادران تفضل نمايى، حسن خلق و روى خوش داشته باش، چون كسى كه حسن خلق دارد اخيار او را دوست‏مى‏دارند، و فجار از او دورى مى‏نمايند، پسر جان ! به آنچه خدا قسمت تو كرده قانع باش تا زندگى تو با صفا شود ، پس اگر خواستى عزت دنيا برايت جمع شود، طمعت را از آنچه دردست مردم است ببر، چون انبياء و صديقين اگر رسيدند به آنچه كه رسيدند به سبب قطع‏طمعشان بود (38) .
مؤلف: اخبار در مواعظ لقمان بسيار زياد است، ما به منظور اختصار به همين مقداراكتفاء كرديم.

پی نوشت:

(1)چون، جربزه عبارت است از افراط از حد لايق در مساله تفكر، و خلاصه نداشتن مرز و حدى‏براى فكر، و اين خود يكى از بلاهاى خطرناك است، چون چنين كسى از حق تجاوز مى‏كند، بلكه اموردقيق و غير مطابق با واقع را استخراج مى‏كند، و چه بسا سرانجام كارش در مسائل عقلى به الحاد و فسادعقيده، و احيانا جنون سوفسطائى بكشد، و در مسائل شرعى به وسواس بيانجامد.(مترجم).
(2)مجمع البيان، ج 8، ص 316.
(3)سوره احقاف، آيه 15.
(4)آيا خدا را به چيزى اطلاع مى‏دهيد كه خودش در همه آسمانها و زمين از وجود آن بى خبراست؟.سوره يونس، آيه 18.
(5)تفسير روح المعانى، ج 21، ص 87.
(6)نمى‏پرستيد بجاى خدا مگر نامهايى را كه خود شما و پدرانتان خدايشان خوانده‏ايد، و گر نه‏خدا هيچ سلطانى بر آن نازل نكرده.سوره يوسف، آيه 40.
(7)مجمع البيان، ج 8، ص 319.
(8)روح المعانى، ج 21، ص 89.
(9)و هر آينه آن كس كه صبر كند و ببخشايد اين عمل از عزم الامور است.سوره شورى، آيه 43.
(10)اگر صبر كنيد و تقوى به خرج دهيد، اين خود از عزم الامور است.سوره آل عمران، آيه 186.
(11)مفردات راغب، ماده"عزم".
(12)تفسير كشاف، ص 497.و روح المعانى، ج 21، ص 90.
(13)روح المعانى، ج 21، ص 90.
(14)مفردات راغب، ماده"صعر".
(15)مفردات راغب، ماده"مرح".
(16)روح المعانى، ج 21، ص 90.
(17)مفردات راغب، ماده"قصد".
(18)مفردات راغب، ماده"غض".
(19)اصول كافى، ج 2، ص 278، ح 4.
(20)من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 376.
(21)كافى، ج 2، ص 159، ح 9.
(22)مناقب، ج 4، ص 73 - طبع قم.
(23)فقيه، ج 4، ص 273.
(24)اصول كافى، ج 2، ص 270، ح 10.
(25)فروع كافى، ج 3، ص 264، ح 1.
(26)فروع كافى، ج 3، ص 265، ح 6.
(27 و28)مجمع البيان، ج 8، ص 319.
(29)الدر المنثور، ج 5، ص 166.
(30)مجمع البيان، ج 8، ص 320.
(31)اصول كافى، ج 1، ص 16.
(32)مجمع البيان، ج 8، ص 315.
(33)الدر المنثور، ج 5، ص 160.
(34)تفسير قمى، ج 2، ص 164 - 162.
(35)قرب الاسناد، ص 35.
(36)بحار الانوار، ج 13، ص 417، حديث 11.
(37)كافى، ج 4، ص 202، باب ذم دنيا، ح 20.
(38)بحار، ج 13، ص 419، ح 14.

منبع:الميزان جلد شانزدهم صفحه 319




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.