لقمان و سخنان حكمت آميز آن جناب
بسم الله الرحمن الرحيم
و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد (12)
و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم (13)
و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامين ان اشكر لى و لوالديك الى المصير (14)
و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا و اتبع سبيل من اناب الى ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون (15) يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير (16) يا بنى اقم الصلاة و امر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور (17) و لا تصعر خدك للناس و لا تمش في الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور (18)و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير (19)
ترجمه آيات
و آن دم كه لقمان به پسر خويش كه پندش مىداد گفت: اى پسرك من!به خدا شرك ميار، كهشرك، ستمى است بزرگ(13).
ما انسان را در مورد پدر و مادرش، و مخصوصا مادرش، كه با ناتوانى روز افزون حامل وى بوده، و ازشير بريدنش تا دو سال طول مىكشد، سفارش كرديم، و گفتيم: مرا، و پدر و مادرت را سپاس بدار، كهسرانجام به سوى من است(14).
و اگر بكوشند تا چيزى را كه در مورد آن علم ندارى با من شريك كنى اطاعتشان مكن، و در ايندنيا به نيكى همدمشان باش، طريق كسى را كه سوى من بازگشته است پيروى كن، كه در آخر بازگشتشما نيز نزد من است، و از اعمالى كه مىكردهايد خبرتان مىدهيم(15).
اى پسرك من!اگر عمل تو هم وزن دانه خردلى، آنهم پنهان در دل سنگى، يا در آسمان يا در زمينباشد، خدا آن را مىآورد، كه خدا دقيق و كاردان است(16).
اى پسرك من!نماز به پا دار، و امر به معروف و از منكر نهى كن، و بر مصائب خويش صبركن، كه اين از كارهاى مطلوب است(17).
اى پسرك من، از در كبر و نخوت از مردم روى بر مگردان و در زمين چون مردم فرحناك راه مرو، خدا خودپسندان گردن فراز را دوست نمىدارد(18).
در راه رفتن خويش معتدل باش، و صوت خود ملايم كن، كه نامطبوعترين آوازها آواز خراناست(19).
بيان آيات
مقصود از شكر خدا كه عبارت بود از حكمتى كه خداوند به لقمان داد(و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله...فان الله غنى حميد"كلمه"حكمت" - به طورى كه از موارد استعمالش فهميده مىشود - به معناى معرفتعلمى است در حدى كه نافع باشد، پس حكمتحد وسط بين جهل و جربزه است (1) .
در جمله"ان اشكر لله"بعضى (2) گفتهاند: كلمه"قلنا"در تقدير است، و معنايشاين است كه: بدو گفتيم ما را شكر بگزار، ولى ظاهرا احتياجى به اين تقدير نيست، و جملهمذكور تفسير حكمت دادن به لقمان است و مىخواهد بفرمايد حكمتى كه به لقمان داديم اينبود كه: "خدا را شكر بگزار"چون شكر عبارت است از به كار بردن هر نعمتى در جاىخودش، به طورى كه نعمت ولى نعمت را بهتر وانمود كند، و به كار بردن نعمت به اين نحومحتاج است به اينكه اول منعم، و سپس نعمتهايش،بدان جهت كه نعمت اوستشناختهشود، سپس كيفيت به كار بردن در محلش، آن طور كه لطف و انعام او را بهتر وانمودكندشناخته گردد، پس حكمت دادن به لقمان، لقمان را وادار كرد تا اين مراحل را در شكر طىكند، و در حقيقتحكمت دادن به او مستلزم امر به شكر نيز هست.
در جمله"ان اشكر لله"التفاتى از تكلم به غيبت به كار رفته، چون قبلا سياق، سياقتكلم با غير بود، و مىفرمود: "آتينا"اين جا هم بايد فرموده باشد"ان اشكر لنا"و اگر اينطورنفرمود، بدان جهت است كه تعبير به"نا - ما"در جمله"آتينا"از گوينده براى اظهارعظمت از قبال خودش و خدمهاش صحيح است، ولى در مساله شكر صحيح نبود، چون باتوحيد در شكرتناسب نداشت.
"و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد"اين آيه بى نيازى خدا را خاطرنشان مىسازد، و مىفرمايد فايده شكر تنها به خود شاكرعايد مىشود، همچنان كه ضرر كفران هم به خود كفران كننده عايد مىگردد، نه به خدا، چونخدا غنى مطلق است، و احتياج به شكر كسى ندارد، و چون حميد و محمود است، چهشكرش بگزارند و چه نگزارند، پس كفران هم به او ضرر نمىرساند.
و اگر در شكر تعبير به مضارع كرده، كه دلالت بر استمرار دارد، و در كفر تعبير به اشاره به علت اينكه شرك به خدا ظلم عظيم استماضى كرده، كه تنها يك بار را مىرساند، براى اين است كه شكر وقتى نافع است كهاستمرار داشته باشد، ولى كفر با يك بار هم ضررش خواهد رسيد. "و اذ قال لقمن لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم"عظمت هر عملى به عظمت اثر آن است، و عظمت معصيت به عظمت كسى استكه نافرمانىاش مىشود، چون كه مؤاخذه عظيم نيز عظيم است، بنابر اين بزرگترين گناهان ونافرمانىها نافرمانى خدا است، چون عظمت كبريايى همه از او است، و فوق هر عظمت وكبريايى است، چون خدايى است بى شريك، و بزرگترين نافرمانيهاى او اين است كه برايششريك قائل شوى.
"ان الشرك لظلم عظيم" - در اين جمله عظمتشرك را مقيد به قيدى با مقايسه باساير گناهان نكرد، تا بفهماند كه عظمت ظلم شرك آن قدر است كه با هيچ گناه ديگرىقابل قياس نيست.
"و وصينا الانسان بوالديه...الى المصير"اين آيه، جمله معترضهاى است كه در وسط كلمات لقمان قرار گرفته، و از كلمات اونيست، و اگر در اينجا واقع شده، براى اين است كه دلالت كند بر وجوب شكر والدين، مانندشكر خدا، بلكه شكر والدين، شكر خدا است، چون منتهى به سفارش و امر خداى تعالىاست، پس شكر پدر و مادر عبادت خدا و شكر اوست.
"حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامين" - در اين جمله پارهاى از مشقات واذيتها كه مادر در حمل فرزند، و تربيت او تحمل مىكند، ذكر شده تا شنونده را به شكر پدر ومادر و بخصوص مادر وا بدارد.
كلمه"وهن"به معناى ضعف است، و در آيه شريفه حال و به معناى صاحب وهناست، ممكن هم هست مفعول مطلق باشد، و تقدير كلام"تهن وهنا على وهن"بوده باشد.وكلمه"فصال"، به معناى از شير جدا شدن، و شير ندادن به بچه است، و معناى اينكه فرمود: "از شير گرفتنش در دو سال است"، يعنى بعد از تحقق دو سال، آن نيز محقق مىشود، و درنتيجه مدت شير دادن دو سال مىشود، و چون با آيه"و حمله و فصاله ثلاثون شهرا - حملش واز شير گرفتنش سى ماه است" (3) ضميمه شود، اين نكته به دست مىآيد كه كمترين مدتحاملگى زن شش ماه است، كه در بحث روايتى آينده، باز به اين نكته اشاره خواهد شد. ان شاء الله.
توضيحى در مورد اينكه فرمود: اگر والدين خواستند براى من چيزى را كه بدان علم ندارى شريك بگيرى اطاعتشان مكن"ان اشكر لى و لوالديك الى المصير" - اين جمله تفسير"وصينا..."است، ومعنايش اين است كه وصيت ما همانا امر به شكر پدر و مادر بود، همچنان كه امر به شكر خدانيز كرديم، و جمله"الى المصير"انذار و تاكيد امر به شكر است.
در اين جمله نيز التفاتى نظير التفات در جمله"ان اشكر لله"بكار رفته، كه نكتهاشنيز همان نكته است.
"و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما...كنتمتعملون"يعنى اگر پدر و مادر به تو اصرار كردند كه چيزى را كه علم بدان ندارى و يا حقيقتآن را نمىشناسى شريك من بگيرى، اطاعتشان مكن، و براى من شريكى مگير، و مراد ازاينكه شريك مفروض حقيقتش نامعلوم است، اين است كه چنين چيزى اصلا وجود ندارد، ومجهول مطلقى است كه علم بدان تعلق نمىگيرد، پس برگشت معنا به اين مىشود كه چيزى راكه چيزى نيستشريك من مگير، اين حاصل ، و چه بسا آيه"ا تنبئون الله بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض" (4) اين معنا را تاكيدمىكند، يعنى به شريكى كه در همه اين عوالم وجود ندارد.
ولى بعضى (5) ديگر از مفسرين گفتهاند كلمه"تشرك"در اينجا به معناى"تكفر"وكلمه"ما"به معناى"الذى"است، و معناى آيه اين است كه هر چه پدر و مادر به تو اصراركردند كه به من كفر بورزى، كفرى كه هيچ دليل و حجتى بر آن نداشته باشى، اطاعتشانمكن، مؤيد اين احتمال اين است كه خداى تعالى در كلام مجيدش مكرر سلطان يعنى برهانبر شرك را نفى كرده، از آن جمله مثلا فرموده: "ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان"(6) و آيات ديگرى نظير آن.
"و صاحبهما فى الدنيا معروفا و اتبع سبيل من اناب الى" - اين دو جمله به منزله خلاصه و توضيحى است از مطالب دو آيه قبل، كه سفارش والدين را مىكرد، و از اطاعت آناندر مورد شرك به خدا نهى مىكرد.
مىفرمايد: بر انسان واجب است كه در امور دنيوى نه در احكام شرعى كه راه خدااست، با پدر و مادر خود به طور پسنديده و متعارف مصاحبت كند، نه به طور ناشايست، ورعايتحال آن دو را نموده، با رفق و نرمى رفتار نمايد، و جفا و خشونت در حقشان روا ندارد، مشقاتى كه از ناحيه آنان مىبيند تحمل نمايد، چون دنيا بيش از چند روزى گذرا نيست، ومحروميتهايى كه از ناحيه آن دو مىبيند قابل تحمل است، بخلاف دين، كه نبايد به خاطر پدرو مادر از آن چشم پوشيد، چون راه سعادت ابدى است، پس اگر پدر و مادر از آنهايى باشند كهبه خدا رجوع دارند، بايد راه آن دو را پيروى كند، و گر نه راه غير آن دو را، كه با خدا انابه دارند.
از اين بيان روشن مىشود كه در جمله"و اتبع سبيل من اناب الى"اختصارى لطيفبكار رفته، چون در عين كوتاهيش مىفهماند اگر پدر و مادر با خدا بودند، بايد راهشان راپيروى كنى، و گر نه اطاعتشان بر تو واجب نيست، و بايد راه غير آن دو را، يعنى راه كسانىرا كه با خدا هستند پيروى نمايى.
"ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون" - يعنى اين مطلبى كه گفته شدتكليف و وظيفه دنيايى شما است، و سپس چيزى نمىگذرد كه به سوى من بر مىگرديد، آنوقتشما را به حقيقت آنچه مىكرديد آگاه مىكنم، و بر حسب كردههايتان چه خير و چه شرحكم خواهم كرد.
از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه جمله"فى الدنيا"سه نكته را در بر دارد، اولاينكه مصاحبت به نيكى و معروف را منحصر مىكند در امور مادى و دنيايى، نه امور دينى ومعنوى، دوم اينكه تكليف را سبك مىكند، و مىفهماند تكليف مذكور هر چه هم دشوار باشد، در چند روزى انگشتشمار، و مدتى اندك به دوش شما است، پس تحمل بار خدمت بهآنان شما را خيلى به ستوه نياورد، سوم اينكه مىفهماند اين كلمه در مقابل جمله"ثم الىمرجعكم"قرار دارد، و در نتيجه سفارش مىشود به اينكه آخرت را در نظر داشته باشند. كه ضمير (7) در"انها"به خصلت - كه يا خير استيا شر - ، بر مىگردد، چون معناى اينكه لقمان بعد از امر فرزند به صبر بر مصائب، صبر را از"عزم الامور"خوانداز سياق چنين بر مىآيد، و در عين حال همين ضمير اسم"كان"، و جمله"مثقال حبة"خبر آناست.و مراد از بودن آن در صخره، پنهان بودن و جايگير بودنش در شكم صخره محكم است، يا در جوف آسمانها يا در دل زمين، و مراد از آوردن آن، حاضر كردنش براى حساب وجزاست.
فصل سابق از كلام لقمان كه نقل شد راجع به توحيد و نفى شريك بود، و مضمون آيهمورد بحث فصل ديگرى از كلام اوست، كه مربوط به معاد و حساب اعمال است، ومعنايش اين است كه اى پسرم!اگر آن خصلتى كه انجام دادهاى، چه خير و چه شر، ازخردى و كوچكى همسنگ يك دانه خردل باشد، و همان عمل خرد و كوچك در شكمصخرهاى، و يا در هر مكانى از آسمانها و زمين باشد، خدا آن را براى حساب حاضر خواهدكرد، تا بر طبقش جزاء دهد، چون خدا لطيف است، و چيزى در اوج آسمانها و جوف زمين واعماق دريا از علم او پنهان نيست و علم او به تمامى پنهانها احاطه دارد، خبيرى است كه ازكنه موجودات با خبر است.
"يا بنى اقم الصلوة و امر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك انذلك من عزم الامور"اين آيه و آيه بعدش جزو گفتار لقمان و مربوط به پارهاى از دستورات راجع به عمل و اخلاقپسنديده است.
از جمله اعمال، نماز است، كه عمود دين است، و دنبال آن امر به معروف و نهى ازمنكر است، و از جمله اخلاق پسنديده صبر در برابر مصائبى است كه به آدمى مىرسد.
و كلمه"ذلك"در جمله"ان ذلك من عزم الامور"اشاره است به صبر، و اگر اشارهرا به لفظ"ذلك"آورده، كه براى دور است، نه" هذا"كه براى نزديك است، براى ايناست كه به اهميت آن اشاره كرده باشد، و بلندى مرتبه صبر را رسانده باشد.
و اينكه بعضى (8) از مفسرين گفتهاند اشاره است به همه مطالب قبلى، كه عبارتاست از نماز، امر به معروف، و نهى از منكر، و صبر، صحيح نيست، چون تنها در اين آيهنيست كه صبر به عنوان عزم الامور ستوده شده، بلكه اين مطلب مكرر در كلام خداى تعالىآمده، از آن جمله فرموده: "و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور" (9) و نيز فرموده: "ان
توضيح سفارشات ديگر لقمان به فرزند:
كلمه"عزم"به طورى كه راغب گفته عبارت است از تصميم قلبى بر گذراندن وفيصله دادن به كارى، و اگر صبر را كه همان حبس نفس از انجام امرى است، از عزم دانسته، از اين جهت است كه عقد قلبى مادام كه سست نشده، و اين گره دل باز نگشته، انسان بر آنامرى كه بر انجامش تصميم گرفته، و در دل گره زده است، پا بر جا و بر تصميم خود باقىاست، پس كسى كه بر امرى صبر مىكند، حتما در عقد قلبىاش و محافظت بر آن جديتدارد، و نمىخواهد كه از آن صرفنظر كند، و اين خود از قدرت و شهامت نفس است (11) .
و اينكه بعضى (12) گفتهاند: "معنايش اين است كه اين از عزيمتخدا، و ايجاب او درامور است، صحيح نيست، و از لفظ آيه دور است.و همچنين گفتار بعضى (13) ديگر كه گفتهاندكه عزم در لغت"هذيل"عبارت است از جزم.
"و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لا يحب كلمختال فخور"راغب گفته كلمه"صعر"به معناى كج بودن گردن، و كلمه"تصعير"به معناىگرداندن گردن از نظرها از روى تكبر است، همچنان كه خداى تعالى فرمود: "و لا ، و نيز گفته: كلمه"مرح"به معناى شدت خوشحالى، و زياده روى در آناست (14)(15) .
و بنا به گفته وى معنا چنين مىشود كه: روى خود از در تكبر از مردم برمگردان، و نيز در زمين چون آنان كه بسيار خوشحالند راه مرو، كه خدا دوست نمىداردكسانى را كه دستخوش خيلاء و كبرند، و اگر كبر را خيلاء خواندهاند، بدين جهت است كهآدم متكبر خود را بزرگ خيال مىكند، و چون فضيلت براى خود خيال مىكند، زياد فخرمىفروشد.بعضى ديگر در معناى آيه گفتهاند: معناى"لا تصعر خدك للناس"اين است كهدر وقتحاجت، گردن خود را از در تذلل و احساس خوارى براى مردم كج مكن، و در مقابل هنگام بى نيازى هم غرور و خيلاء تو را نگيرد (16) ليكن اين معنا با ذيل آيه نمىسازد، چون درذيل آيه مىفرمايد خدا متكبران را دوست نمىدارد.
"و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير"كلمه"قصد"در هر چيز به معناى حد اعتدال در آن است (17) ، و كلمه"غض"بهطورى كه راغب گفته به معناى نقصان در نگاه كردن و صدا كردن است، و بنا به گفته وىغض صوت به معناى آهسته و كوتاه صدا كردن است، و معناى آيه اين است كه در راه رفتنتميانهروى را پيش گير، و در صدايت كوتاه و ناقص آن را پيشه ساز، كه ناخوشترين صوتهاصوت خران است، كه در نهايت بلندى است (18) .
بحث روايتىرواياتى در باره حقوق والدين و حد اطاعت از ايشان
و در كتاب فقيه در حقوقى كه از امام زين العابدين(علیه السلام)روايت كرده فرموده: بزرگترين حق خدا بر تو اين است كه او را بپرستى، و چيزى شريكش نسازى كه اگر اينكار رابه اخلاص كردى خداوند حقى براى تو بر خود واجب مىكند، و آن اين است كه امور دنيا وآخرتت را كفايت مىكند.
و نيز فرمود: و اما حق مادرت اين است كه بدانى او تو را طورى حمل كرد كه احدى، احدى را آن طور حمل نمىكند، آرى او تو را در داخل شكم خود حمل كرد، و از ميوه قلبشچيزى به تو داد، كه احدى به احدى نمىدهد، و او با تمامى اعضاى بدنش تو را محافظتنمود، و باك نداشت از اينكه گرسنه و تشنه بماند، بلكه پروايش همه از گرسنگى و تشنگى توبود، او باك نداشت از اينكه برهنه بماند، همه پروايش از برهنگى تو بود، او هيچ پروايى نداشت از گرما، ولى سعيش اين بود كه بر سر تو سايه بيفكند، او به خاطر تو از خواب خوشصرفنظر كرد، و تو را از گرما و سرما حفظ نمود، همه اين تلاشها براى اين است كه تو مال اوباشى، و تو نمىتوانى از عهده شكر او برآيى، مگر با يارى و توفيق خدا.
و اما حق پدرت اين است كه بدانى او ريشه تو است، چون اگر او نبود تو نبودى، پس هروقت از خودت چيزى ديدى كه خوشت آمد، بدان كه اصل آن نعمت پدر تو است، پس حمدخدا گوى، و شكر پدر بجاى آر، آن قدر كه با اين نعمت برابرى كند، و هيچ نيرويى نيست جزبه وسيله خدا (20) .
و در كافى به سند خود از هشام بن سالم، از امام صادق(علیه السلام)روايت كرده كهفرمود: مردى نزد رسول اكرم(صلی الله علیه واله)رفت و گفت: يا رسول الله به چهكس نيكى كنم؟فرمود به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه كس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه كس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه كس؟فرمودبه پدرت (21) .
و در مناقب آمده كه روزى حسين بن على(علیه السلام)به عبد الرحمان بن عمرو بنعاص گذشت، پس عبد الرحمان گفت: هر كه مىخواهد به مردى نظر كند كه محبوبترين اهلزمين است نزد اهل آسمان، به اين شخص نظر كند، كه دارد مىگذرد، هر چند كه من بعد ازجنگ صفين تاكنون با او همكلام نشدهام.
پس ابو سعيد خدرى او را نزد آن جناب آورد، حسين(علیه السلام) به او فرمود: آيامىدانستى كه من محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمانم، و با اين حال در صفين شمشير بهروى من و پدرم كشيدى؟به خدا سوگند پدر من بهتر از من بود، پس عبد الرحمان عذر خواهىكرد و گفت: آخر چه كنم رسول خدا(صلی الله علیه واله)به خود من سفارش فرمودكه پدرت را اطاعت كن، حضرت فرمود: مگر كلام خداى را نشنيدى كه فرمود: "و انجاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما"و نيز مگر از رسول خدا(صلی الله علیه واله)نشنيدهاى كه فرمود: اطاعت(پدر و مادر و يا هر كس كه اطاعتش واجباست)بايد كه معروف باشد، و اطاعتى كه نافرمانى خدا است معروف و پسنديده نيست، و نيزمگر نشنيدهاى كه هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا نبايد اطاعتشود (22) .
رواياتى در باره نماز، صبر و پرهيز از گناهان كوچك و راجع به معناى جمله: "و لا تصعر خدك للناس"و در كتاب فقيه در ضمن كلمات كوتاه رسول خدا(صلی الله علیه واله)آمده كهفرمود: "لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق" (23) كه ترجمهاش در صفحه قبل گذشت.
و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام باقر(علیه السلام)روايت كرده كه گفتشنيدم مىفرمود: بپرهيزيد از گناهان كوچك، كه آنها هم باز خواست كنندهاى دارد، ممكناست فكر كنيد كه گناه مىكنم و سپس از خدا طلب آمرزش مىكنم، ولى خداى عز و جلمىفرمايد: "سنكتب ما قدموا و آثارهم و كل شىء احصيناه فى امام مبين - به زودىمىنويسيم آنچه به دستخود از پيش فرستادهاند، و آنچه اثر از ايشان بجاى مانده، و ما هرچيزى را در كتابى آشكارا مىنويسيم"و نيز فرموده: "انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكنفى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير" (24) كه ترجمهاشگذشت.
و نيز در همان كتاب به سند خود از معاويه بن وهب روايت كرده كه گفت: از امامصادق(علیه السلام)پرسيدم بهترين چيزى كه با آن بندگان خدا به پروردگار خود تقربمىجويند، و نزد خدا محبوبترين چيز است چيست؟فرمود: من بعد از معرفت هيچ چيزى بهتراز اين نماز سراغ ندارم... (25) .
و نيز در همان كتاب به سند خود از محمد بن فضيل، از ابى الحسن(رضا علیه السلام)، روايت كرده كه فرمود: نماز مايه تقرب هر پرهيزكار است (26) .
و در مجمع البيان جمله"و اصبر على ما اصابك"را تفسير كرده، به مشقتهاو اذيتهايى كه در اثر امر به معروف و نهى از منكر به انسان مىرسد، و اين تفسير را به على(علیه السلام)نسبت داده (27) .
و نيز جمله"و لا تصعر خدك للناس"، را تفسير كرده به اينكه روى خود را به كلى ازمردم مگردان، و از كسى كه دارد با تو سخن مىگويد از در توهين اعراض مكن، و اين معنا رابه ابن عباس، و امام صادق(علیه السلام)نسبت داده است (28) .
و در الدر المنثور است كه طبرانى، و ابن عدى، و ابن مردويه، از ابى ايوب انصارى روايت كرده كه گفت: شخصى از رسول خدا(صلی الله علیه واله)از معناى جمله"ولا تصعر خدك للناس"پرسيد: فرمود: اينكه در استهزاء وتوهين به اشخاص دهن كجى نمودهلوچه آويزان كنى (29) .
و در مجمع البيان در ذيل جمله"ان انكر الاصوات لصوت الحمير"گفته كه: از امامصادق(علیه السلام)روايتشده كه فرمود: منظور، عطسه كردن به صداى بلند و زشت است، و همچنين اينكه كسى در سخن گفتن صداى خود را به طور ناخوشايندى بلندكند، مگر اينكه درحال دعا يا قراءت قرآن باشد (30) .
مؤلف: و در همه اين معانى كه گذشت مخصوصا در مساله عاق والدين، رواياتبسيار زيادى هست كه به منظور اختصار از نقلش خوددارى كرديم.
گفتارى در داستان لقمانو پارهاى از كلمات حكمت آميزش در دو فصل1 - شخصيت و داستان لقمان و حكمت داده شدنش، در روايات
فصل اول نام لقمان در كلام خداى تعالى جز در سوره لقمان نيامده، و از داستانهاىاو جز آن مقدار كه در آيات"و لقد آتينا لقمن الحكمة ان اشكر لله..."آمده، سخنى نرفته است، ولى در داستانهاى او و كلمات حكمت آميزش روايات بسيار مختلف رسيده، كه ما بعضى ازآنها را كه با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مىكنيم.
در كافى از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكمروايت كرده كه گفت: ابو الحسن موسى بن جعفر(علیه السلام)به من فرمود: اى هشام خداىتعالى كه فرموده: "و لقد آتينا لقمن الحكمة"منظور از حكمت فهم و عقل است (31) .
و در مجمع البيان گفته: نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه واله)شنيدم مىفرمود: به حق مىگويم كه لقمان پيغمبر نبود، و ليكن بندهاى بودكه بسيار فكر مىكرد، و يقين خوبى داشت، خدا را دوست مىداشت، و خدا هم او را دوستبداشت، و به دادن حكمت به او منت نهاد.
روزى در وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندايى شنيد: اى لقمان!آيا مىخواهىخدا تو را خليفه خود در زمين كند، تا بين مردم به حق حكم كنى؟لقمان صدا را پاسخ دادكه: اگر پروردگارم مرا مخير كند، عافيت را مىخواهم، و بلاء را نمىپذيرم، ولى اگر او ارادهكرده مرا خليفه كند سمعا و طاعتا، براى اينكه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنين ارادهاىكرده باشد، خودش ياريم نموده و از خطا نگهم مىدارد.
ملائكه - به طورى كه لقمان ايشان را نمىديد - پرسيدند: اى لقمان چرا؟گفت: براىاينكه هيچ تكليفى دشوارتر از قضاوت و داورى نيست، و ظلم آن را از هر سو احاطه مىكند، اگر در داورى راه صواب رود اميد نجات دارد، نه يقين به آن، ولى اگر راه خطا رود راهبهشت را عوضى رفته است، و اگر انسان در دنيا ذليل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرتشريف و آبرومند، بهتر است از اينكه در دنيا شريف و صاحب مقام باشد، ولى در آخرت ذليلو بى مقدار، و كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، دنيايش از دست مىرود، و به آخرت همنمىرسد.
ملائكه از منطق نيكوى او تعجب كردند، لقمان به خواب رفت، و در خواب حكمت به اوداده شد، و چون از خواب برخاست به حكمتسخن مىگفت و او با حكمتخود براى داوودوزارت مىكرد، روزى داوود به او گفت: اى لقمان خوشا به حالت كه حكمت به تو داده شد، و بلاى نبوت هم از تو گردانده شد (32) .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه واله)فرمود: آيا مىدانيد لقمان چه بوده؟گفتند: خدا و رسولش داناتراست فرمود: حبشى بود (33) .
فصل دوم در تفسير قمى به سند خود از حماد روايت كرده كه گفت: از امام صادق(علیه السلام)از لقمان سراغ گرفتم، كه چه كسى بود؟و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشتچگونه بود؟فرمود آگاه باش كه به خدا سوگند حكمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان ومال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، و ليكن او مردى بود كه در برابرامر خدا سخت نيرومندى به خرج مىداد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى مىكرد، مردى ساكت و فقير احوال بود، نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت، همواره مىخواست تا از عبرتها غنى باشد و هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسى او را در حال بول و ياغايط و يا غسل نديد، بس كه در خودپوشى مراقبت داشت، و نظرش بلند و عميق بود، ومواظب حركات و سكنات خويش بود، هرگز از ديدن يا شنيدن چيزى نخنديد، چون مىترسيدگناه باشد، و هرگز خشمگين نشد، و با كسى مزاح نكرد، و چون چيزى از منافع دنيا عايدشمىشد اظهار شادمانى نمىكرد، و اگر از دست مىداد اظهار اندوه نمىنمود، زنانى بسيارگرفت، و خدا فرزندانى بسيار به او مرحمت نمود، و ليكن بيشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ايشان نگريست.
لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و يا كتككارى داشتند نگذشت، مگر آنكه بين آن دو رااصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد، مگر وقتى كه دوستدار يكديگر شدند، و هرگز سخن نيكو ازاحدى نشنيد، مگر آنكه تفسيرش را پرسيد، و پرسيد كه اين سخن را از كه شنيدهاى؟لقمانبسيار با فقهاء و حكما نشست و برخاست مىكرد، و به ديدن قاضيان و پادشاهان و صاحبانمنصب مىرفت، قاضيان را تسليت مىگفت، و برايشان نوحهسرايى مىكرد، كه خدا به چنينكارى مبتلايشان كرده، و براى سلاطين و ملوك اظهار دلسوزى و ترحم مىنمود، كه چگونه بهملك و سلطنت دل بسته، و از خدا بى خبر شدهاند، لقمان بسيار عبرت مىگرفت، و طريقه غلبهبر هواى نفس را از ديگران مىپرسيد، و ياد مىگرفت، و با آن طريقه همواره با هواى نفس درجنگ بود، و از شيطان احتراز مىجست، و قلب خود را با فكر، و نفس خويش را با عبرت، مداوا مىكرد، هرگز سفر نمىكرد مگر به جايى كه برايش اهميت داشته باشد، به اين جهاتبود كه خدا حكمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت.
و خداى تبارك و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان كه در نيمه روزى كه مردم بهخواب قيلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند - به طورى كه صداى ايشان را بشنود، ولى اشخاصايشان را نبيند - كه: اى لقمان آيا مىخواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند؟ تا فرمانفرماىمردم باشى؟ لقمان گفت: اگر خدا بدين شغل فرمانم دهد كه سمعا و طاعتا، چون اگر اواينكار را از من خواسته باشد، خودش ياريم مىكند، و راه نجاتم مىآموزد، و از خطا نگهممىدارد، ولى اگر مرا مخير كند من عافيت را اختيار مىكنم.
ملائكه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت براى اينكه داورى بين مردم در دشوارترينموقعيتها براى حفظ عصمت است، و فتنه و آزمايشش از هر جاى ديگر سختتر و بيشتر استو آدمى بيچاره مىماند، و كسى هم كمكش نمىكند، ظلم از چهار سو احاطهاش نموده، كارش به يكى از دو احتمال مىانجامد، يا اين است كه در داورىاش راى و نظريهاش مطابق پارهاى از مواعظ و حكم آن جنابحق و واقع مىشود، كه در اين صورت جا دارد كه سالم باشد، و احتمال آن هست، و يا ايناست كه راه را عوضى مىرود كه در اين صورت راه بهشت را عوضى مىرود و هلاكتش قطعىاست، و اگر آدمى در دنيا ذليل و ضعيف باشد آسانتر است تا آنكه در دنيا رئيس و آبرومندبوده ولى در آخرت ذليل و ضعيف باشد، از سوى ديگر كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهدهم در دنيا خاسر و زيانكار است، و هم در آخرت، چون دنيايش تمام مىشود، و به آخرت همنمىرسد.
ملائكه از حكمت او به شگفت آمده، خداى رحمان نيز منطق او را نيكو دانست، پسهمين كه شام شد، و در بسترخوابش آرميد، خدا حكمت را بر او نازل كرد، به طورى كه ازفرق سر تا قدمش را پر كرد، و او خود در خواب بود كه خدا پرده و جامعهاى از حكمت بر سراسروجود او بپوشانيد.
لقمان از خواب بيدار شد، در حالى كه قاضىترين مردم زمانش بود، و در بين مردممىآمد، و به حكمتسخن مىگفت، و حكمتخود را در بين مردم منتشر مىساخت.
سپس امام صادق(علیه السلام)فرمود: بعد از آنكه فرمان خلافت به او داده شد، و اونپذيرفت، خداى عز و جل ملائكه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذيرفت بدوناينكه شرطى را كه لقمان كرده بود به زبان آورد پس خداى عز و جل خلافت در زمين را به اوداد، و چند مرتبه مبتلا به آزمايش شد، و در هر دفعه پايش بطرف خطا لغزيد و خدا او رانگهدارى نموده و از آن انحرافش در گذشت.
لقمان بسيار بديدن داوود مىرفت، و او را اندرز مىداد، و مواعظ و حكمتها و علومبسيار در اختيارش مىگذاشت، و داوود همواره به او مىگفت: خوشا به حالت اى لقمان، كهحكمت به تو داده شد، و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى، و به داوود خلافت داده شد و بهحكم و فتنه گرفتار آمد.
آن گاه امام صادق(علیه السلام)در ذيل آيه"و اذ قال لقمن لابنه و هو يعظه: يا بنىلا تشرك بالله، ان الشرك لظلم عظيم"فرمود: لقمان پسرش"باثار"را وقتى اندرز مىداد آن قدركلماتش نافذ بود كه فرزندش در نهايت درجه تاثر قرار مىگرفت.
اى حماد از جمله مواعظى كه به فرزندش كرد يكى اين بود كه: اى پسرم!تو از آنروزى كه به دنيا افتادى، پشت به دنيا و رو به آخرت كردى، و خانهاى كه دارى به طرف آنمىروى نزديكتر به تو است، از خانهاى كه از آن دور مىشوى، پسرم همواره با علما بنشين، وبا دو زانوى خود مزاحمشان شو، ولى با آنان مجادله مكن، كه اگر چنين كنى از تعليم تو دريغ مىورزند، و از دنيا بقدر بلاغ و رفع حاجت بگير، و يك باره ترك آن مگوى، و گر نهسربار جامعه خواهى شد، و در دنيا آن چنان داخل مشو كه به آخرتت ضرر رساند، آن قدر روزهبگير كه از شهوتت جلوگيرى كند، و آن قدر روزه مگير كه از نماز بازت دارد، زيرا نماز نزدخدا محبوبتر از روزه است.
پسرم دنيا دريايى است عميق، كه دانشمندانى بسيار در آن هلاك شدند، و چونچنين است تو كشتى خود را در اين دريا از ايمان بساز، و بادبان آن را از توكل قرار ده، وآذوقهاى از تقواى خدا در آن ذخيره كن، اگر نجات يافتى، به رحمتخدا يافتهاى و اگرهلاك شدى به گناهانتشدهاى.
پسرم اگر طفل صغيرى را در كودكى ادب كنى، تو را در بزرگى سود مىرساند و تو ازآن بهرمند شوى، و معلوم است كسى كه براى ادب ارزشى قائل است، نسبت به آن اهتماممىورزد، و كسى كه بدان اهتمام بورزد نخست راه بكاربستنش را مىآموزد و كسى كهمىخواهد راه تاديب را بياموزد، سعى و كوشش بسيار مىشود، و كسى كه سعى و كوشش رادر طلب آن بسيار كرد قدم قدم به نفع آن بر مىخورد، و آن را عادت خود قرار مىدهد.
آرى خواهى ديد كه تو خود جانشين گذشتگان خود شدهاى، و از جانشين خودت سودمىبرى، و هر صاحب رغبتى به تو اميد مىبندد، كه از ادبت چيزى بياموزد، و هر ترسندهاىاز صولتت هراسناك مىشود.
زنهار، كه به خاطر بدست آوردن و طلب غير علم و ادب، در طلب ادب دچار كسالتنشوى، و اگر در امر دنيا كستخوردى، زنهار كه در امر آخرت مغلوب نشوى، و بدان كه اگرطلب علم از تو فوت شود، در امر رتتشكستخوردهاى، و در روزها و شبها و ساعتهايتبهرهاى بگذار براى طلب علم، براى اينكه عمر گرانمايه را هيچ چيز چون ترك علم ضايعنمىكند.
و مبادا كه هرگز با اشخاص لجوج در افتى، و هرگز با مردى فقيه جدال مكن، و هرگزبا صاحب سلطنتى دشمنى مورز، و با هيچ ستمگرى سازگارى و دوستى مكن، و با هيچفاسقى برادرى مورز، و با هيچ متهمى رفاقت مكن، و علم خود را مانند پولت گنجينه كن، وبهر كس و ناكس عرضه مدار.
پسرم از خداى عز و جل آنچنان بترس كه اگر در قيامت نيكيهاى همه نيكان جن وانس را داشته باشى باز ترس آن داشته باشى كه عذابت كند، و از خدا اميد رحمت داشتهباش آنچنان كه اگر در روز قيامت تمامى گناهان جن و انس را داشته باشى، باز احتمال واميد اينكه خدا تو را بيامرزد داشته باشى.
پسرش به او گفت: پدر جان چطور چنين چيزى ممكن است، كه در عين داشتن چنانخوفى، اين چنين اميدى هم داشته باشم، و اين دو حالت متضاد در يك دل چگونه جمعمىشود؟لقمان گفت: پسرم اگر قلب مؤمن را بيرون آرند، در آن دو نور يافت مىشود، نورىبراى خوف، و نورى براى رجاء و اگر آن دو را با مقياسى بسنجند، برابر همند، هيچ يك ازديگرى حتى به سنگينى يك ذره بيشتر نيست، و كسى كه به خدا ايمان دارد، به گفته او نيزايمان دارد، و كسى كه به گفته او ايمان داشته باشد، به فرمان او عمل مىكند، و كسى كه بهفرمان او عمل نكند، گفتار او را تصديق نكرده، پس اين حالات دل هر يك گواه ديگرىاست.
پس كسى كه به راستى ايمان به خدا داشته باشد، براى خدا عمل را خالص وخيرخواهانه انجام مىدهد، و كسى كه براى خدا عمل را خالص و خيرخواهانه انجام دهد، براستى ايمان به خدا دارد، و كسى كه خدا را اطاعت مىكند، از او هراسناك نيز هست، وكسى كه از خدا هراسناك باشد او را دوست هم دارد، و كسى كه او را دوست بدارد، اوامرش را پيروى مىكند، و كسى كه پيرو اوامر خدا باشد، مستوجب بهشت و رضوان اومىشود، و كسى كه پيروى خشنودى خدا نكند، از غضب او هيچ باكى ندارد، و پناه مىبريمبه خدا از غضب او.
پسرم به دنيا ركون و اعتماد مكن، و دلت را مشغول بدان مدار، چون خداى تعالىهيچ خلقى را خوارتر از دنيا نيافريده، آيا نمىبينى كه نعيم دنيا را مزد و پاداش مطيعان نكرده، و آيا نمىبينى كه بلاى دنيا را عقوبت گنهكاران قرار نداده؟ (34) .
و در كتاب قرب الاسناد، هارون، از ابن صدقه، از جعفر بن محمد از پدرش(علیه السلام)روايت كرده كه فرمود: شخصى از لقمان پرسيد: آن چه دستورى است كه جامعهمه حكمتهاى تو باشد؟گفت: اينكه خود را در باره چيزى كه برايم ضمانت كردهاند بهزحمت نيندازم، و آنچه را كه به خود من واگذار نمودهاند ضايع نكنم، (يعنى عمر خود راصرف رزقى كه ضامن آن شدهاند نسازم، و درباره سعادت آخرتم كه به خود من واگذارنمودهاند اهمال نكنم) (35) . و در بحار از قصص الانبياء به سند خود از جابر از امام باقر(علیه السلام)روايت كردهكه فرمود: از جمله نصايحى كه لقمان به فرزندش كرد، يكى اين است كه: پسرم اگر در باره مردن شك دارى، خواب را از خودت بردار، و هرگز نمىتوانى چنين كنى، و اگر در باره قيامت شك دارى ، بيدارى را از خودت بردار، و هرگز نمىتوانى.
براى اينكه اگر در اين اندرز من دقت كنى خواهى ديد كه نفس تو به دست ديگرىاداره مىشود، و نيز خواهى دانست كه خواب به منزله مرگ، و بيدارى بعد از خواب به منزلهبعث بعد از مردن است.
و نيز فرمود: لقمان به فرزندش گفت: پسرم زياد نزديكش مشو، كه از آن دور خواهىماند، و زياد هم دور مشو كه خوار خواهى گشت، (يعنى در طلب دنيا ميانهرو باش).
و نيز فرموده: پسرم هر جنبندهاى مثل خود را دوست مىدارد، مگر فرزند آدم كه هم افقخود را - در مزيتى از مزايا - دوست نمىدارد، و متاعى كه دارى نزد خواهان آن عرضه بدار، (و گر نه بازارش كساد خواهد شد)همانطور كه بين گرگ و گوسفند هرگز دوستى برقرارنمىگردد، همچنين بين نيكوكار و فاجر دوستى برقرار نمىشود، (پسرم) هر كه با قير سر و كارپيدا كند، سرانجام به قير آلوده مىشود، آميزش با فاجران نيز چنين است، عاقبت از او يادمىگيرد، (چون نفس انسان خود پذير است)، (پسرم)هر كس سر و كله زدن و مجادله را دوستبدارد، عاقبت زبانش به فحاشى باز خواهد شد، و هر كس به جايى ناباب قدم نهد، عاقبتمتهم مىشود، و كسى كه همنشينى با بدان كند، سالم نمىماند، و كسى كه اختيار زبان خودرا در كف ندارد، سرانجام پشيمان مىشود.
و نيز در اندرز فرزندش فرمود: پسرم صد دوست بگير، ولى يك دشمن مگير، پسرموظيفهاى نسبت به خلاق خود دارى، و وظيفهاى نسبت به خلقت، اما خلاق تو همان دين تواست، و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بين مردم، پس مراقب باش خلقت را مبغوض ومنفور مردم مسازى و به همين منظور محاسن اخلاق را ياد بگير.
پسرم بنده اخيار باش، ولى فرزند اشرار مباش، فرزندم امانت را بپرداز، تا دنيا وآخرتتسالم بماند، و امين باش كه خدا خائنين را دوست ندارد، پسرم اين طور مباش كه بهمردم نشاندهى كه از خدا مىترسى، و در قلب بىپرواى از او باشى (36) .
و در كافى به سند خود از يحيى بن عقبه از درى از امام صادق(علیه السلام)روايت كرده كه گفت: از جمله مواعظى كه لقمان به فرزندش كرد اين بود كه: پسرم مردم قبل اززمان تو براى فرزندان خود جمع كردند، و الآن تو مىبينى كه نه آنچه جمع كرده بودند ماندهاست، و نه آن فرزندان كه برايشان جمع كردند، آخر مگر نه اين است كه تو بندهاى اجيرهستى كه مامور شدهاى كارى را انجام دهى، و وعدهات دادند كه در مقابل مزدت بدهند؟پس عملت را مستوفى و كامل انجام بده، تا اجرت را كامل دهند.
و در اين دنيا چون گوسفندى مباش كه در زراعتى سبز و خرم بيفتد و بچرد تا چاقشود.چون آن حيوان هر چه زودتر چاق شود، به كارد قصاب نزديكتر شده است، و ليكن دنيارا به منزله پلى بگير، كه بر روى نهرى زده باشند، كه تو از آن بگذرى و رهايش كنى، وديگر تا ابد به سوى آن برنگردى، پس بايد آن را خراب كنى، نه اينكه تعمير نمايى، چون تو مامور به تعمير آن نيستى.
و نيز بدان كه تو به زودى و در فردايى نزديك وقتى پيش خداى عز و جل بايستى، ازچهار چيز بازخواستخواهى شد، از جوانىات كه در چه راهى تباه كردى، و از عمرت كه درچه فانىاش ساختى، و از مالت كه از كجا آوردى و در كجا مصرف نمودى، پس خود را آمادهكن و جوابى مهيا بساز، و از آنچه از دنيا از كفت رفته غم مخور، چون اندك دنيا دوام و بقاءندارد، و بسيارش از گزند بلاء ايمن نيست، پس حواست را جمع كن، و سخت در كار خويشبكوش، و پرده از روى خود كنار زن، و متعرض رحمت پروردگارت شو، و در دلت همواره توبه را تجديد كن، و در زمان فراغتت در عمل شتاب كن قبل از آن كه مرضها و بلاها به سوى تو روى آورند، و قبل از آنكه ايامت به سر آيد و مرگ بين تو و خواستههايت حائل شود (37) .
و در بحار از قصص نقل كرده كه به سند خود از حماد از امام صادق(علیه السلام)روايت كرده كه گفت: لقمان به پسرش گفت: پسرجان! زنهار از كسالت و بد خلقى و كمصبرى، كه با داشتن اين چند عيب هيچ دوستى با تو دوام نمىآورد، و همواره در امور خود ملازموقار و سكينت باش، و نفس خود را بر تحمل زحمات برادران صابر كن، و با همه مردم خوشخلق باش.
پسرم اگر مال دنيايى نداشتى كه با آن صله رحم كنى، و بر برادران تفضل نمايى، حسن خلق و روى خوش داشته باش، چون كسى كه حسن خلق دارد اخيار او را دوستمىدارند، و فجار از او دورى مىنمايند، پسر جان ! به آنچه خدا قسمت تو كرده قانع باش تا زندگى تو با صفا شود ، پس اگر خواستى عزت دنيا برايت جمع شود، طمعت را از آنچه دردست مردم است ببر، چون انبياء و صديقين اگر رسيدند به آنچه كه رسيدند به سبب قطعطمعشان بود (38) .
مؤلف: اخبار در مواعظ لقمان بسيار زياد است، ما به منظور اختصار به همين مقداراكتفاء كرديم.
پی نوشت:
(1)چون، جربزه عبارت است از افراط از حد لايق در مساله تفكر، و خلاصه نداشتن مرز و حدىبراى فكر، و اين خود يكى از بلاهاى خطرناك است، چون چنين كسى از حق تجاوز مىكند، بلكه اموردقيق و غير مطابق با واقع را استخراج مىكند، و چه بسا سرانجام كارش در مسائل عقلى به الحاد و فسادعقيده، و احيانا جنون سوفسطائى بكشد، و در مسائل شرعى به وسواس بيانجامد.(مترجم).
(2)مجمع البيان، ج 8، ص 316.
(3)سوره احقاف، آيه 15.
(4)آيا خدا را به چيزى اطلاع مىدهيد كه خودش در همه آسمانها و زمين از وجود آن بى خبراست؟.سوره يونس، آيه 18.
(5)تفسير روح المعانى، ج 21، ص 87.
(6)نمىپرستيد بجاى خدا مگر نامهايى را كه خود شما و پدرانتان خدايشان خواندهايد، و گر نهخدا هيچ سلطانى بر آن نازل نكرده.سوره يوسف، آيه 40.
(7)مجمع البيان، ج 8، ص 319.
(8)روح المعانى، ج 21، ص 89.
(9)و هر آينه آن كس كه صبر كند و ببخشايد اين عمل از عزم الامور است.سوره شورى، آيه 43.
(10)اگر صبر كنيد و تقوى به خرج دهيد، اين خود از عزم الامور است.سوره آل عمران، آيه 186.
(11)مفردات راغب، ماده"عزم".
(12)تفسير كشاف، ص 497.و روح المعانى، ج 21، ص 90.
(13)روح المعانى، ج 21، ص 90.
(14)مفردات راغب، ماده"صعر".
(15)مفردات راغب، ماده"مرح".
(16)روح المعانى، ج 21، ص 90.
(17)مفردات راغب، ماده"قصد".
(18)مفردات راغب، ماده"غض".
(19)اصول كافى، ج 2، ص 278، ح 4.
(20)من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 376.
(21)كافى، ج 2، ص 159، ح 9.
(22)مناقب، ج 4، ص 73 - طبع قم.
(23)فقيه، ج 4، ص 273.
(24)اصول كافى، ج 2، ص 270، ح 10.
(25)فروع كافى، ج 3، ص 264، ح 1.
(26)فروع كافى، ج 3، ص 265، ح 6.
(27 و28)مجمع البيان، ج 8، ص 319.
(29)الدر المنثور، ج 5، ص 166.
(30)مجمع البيان، ج 8، ص 320.
(31)اصول كافى، ج 1، ص 16.
(32)مجمع البيان، ج 8، ص 315.
(33)الدر المنثور، ج 5، ص 160.
(34)تفسير قمى، ج 2، ص 164 - 162.
(35)قرب الاسناد، ص 35.
(36)بحار الانوار، ج 13، ص 417، حديث 11.
(37)كافى، ج 4، ص 202، باب ذم دنيا، ح 20.
(38)بحار، ج 13، ص 419، ح 14.