نویسندگان:
رمضان رضایی و یدالله رفیعی
رمضان رضایی و یدالله رفیعی
مؤلفان نخستین فرهنگهای عربی، پیشگامان فرهنگنویسی بشمار میآیند. که اساس تمام قواعد و اصول فرهنگنویسی عربی را پایهگذاری کردهاند. و فرهنگهای آنان در ترتیب و تنظیم کلمات، جای ابتکاری را برای متأخران باقی نگذاشته است، مگر در برخی حالتها که سهولت استفاده را باعث شود و طبیعی است که جنبه ابداعی یا ابتکاری چندانی ندارد. مانند فرهنگ شیخ محمد بخاری مصری متوفی در سال 1332 ق که دو فرهنگ لسان العرب و قاموس فیروزآبادی را در یکدیگر ادغام کرده و مواد آنها را بر حسب روش برمکی یعنی طبق حروف نخست، مانند ترتیب فرهنگهای متداول امروزی، مرتب نمود. اما مانند برمکی به اشتقاق کلمات و مجرد آنها توجه نکرد، و تنها به حرف نخست کلمه بدون توجه به ریشه آن، مدخلها را تنظیم کرده است، مثلاً «کتب» را در کاف و کلمه «مکتب» را در حرف میم ذکر میکند با وجودی که فرهنگنویسان کلمه مکتب را در ماده «کتب» میآورند.
پیشگامان فرهنگنویسی در عربی تمام قواعد و اصول فرهنگنویسی را پایهگذاری کردهاند و کسانی که پس از ایشان آمدهاند تا زمان ما چیز تازهای به سیستم گذشتگان نیفزودند و روش جدیدی را ابداع ننمودند. بلکه پیرو گذشتگان شدند و هر کدام روش یکی از آنها را به سبب سهولت برگزیده است.
پیشگامان فرهنگنویسی عربی در بسیاری از نقاط با یکدیگر تلاقی دارند و برخی از آنها در روش یکی هستند، لکن هر کدام خصوصیات و ویژگیهای خود را حفظ کرده است. میتوانیم فرهنگهای این پیشگامان را از زمان خلیل بن احمد تا برمکی، در پنج مکتب محدود کنیم که در تمام آنها در خلال سه قرن از اواخر قرن دوم هجری تا اواخر قرن چهارم هجری، یعنی پیش از وفات خلیل ابن احمد در سال 170 یا 175 ق. تا 397 پیدا شدند. و همان طوری که پیشگامان فرهنگنویسی در بعضی نقاط با یکدیگر تلاقی دارند. مکتبهای فرهنگنویسی نیز در برخی نقاط با یکدیگر تلاقی و در مواردی تعارض دارند، لکن هر یک روش مخصوص به خود، که آنرا از دیگری متمایز میسازد، را دارد.
این مکتبها هر چند که پنج تا هستند اما میتوان آنها را به دو اصل ارجاع داد یعنی دو مکتب معانی و الفاظ. مکتب معانی که فرهنگهایی بر حسب معانی و موضوعات تألیف کردهاند. مانند «الغریب المصنف» ابوعبید و «المخصص» ابن سیده. تمام رسالهها و لغتنامههایی که معانی را اساس کار خود قرار دادهاند، در این مکتب جای میگیرند.
مکتب الفاظ که اساس کار خود را صدای کلمات قرار داد و فرهنگ خود را بر حسب حروف اول کلمات، با روشهای مختلف، مرتب کردهاند. مانند روش خلیل بن احمد و ابوعمرو و جوهری و برمکی و قالی، علیرغم این که از مکتب الفاظ پیروی نمودهاند، اما در روش ترتیب حروف با هم اختلاف دارند: خلیل بن احمد کلمات را بر حسب مخارج حروف مرتب کرد، و ابوعلی قالی نیز با اندکی تفاوت از آن پیروی نمود، زیرا در ترتیب حروف حلقی و ترتیب مجموعهها با خلیل بن احمد اختلاف کرد. (1)
ابوعمروشیبانی کلمات را بر حسب حروف الفبا مرتب کرد برمکی نیز صحاح جوهری را بر حسب حرف الفبا مرتب ساخت و ابداع کننده روش فرهنگنویسی جدید بشمار آمد هر چند که او خود فرهنگ را تألیف نکرده است. و تفاوت برمکی با ابوعمرو شیبانی در این است که ابوعمرو در ترتیب الفبایی کلمات تنها حرف نخست را در نظر گرفت اما برمکی به ترتیب الفبایی حروف دوم و سوم و چهارم نیز توجه کرد. زمخشری در «اساس البلاغه» نیز از او پیروی نمود. جوهری نیز فرهنگ خود را بر حسب ترتیب الفبایی مرتب ساخت اما به جای حرف نخست کلمه حرف آخر آنرا در نظر گرفت.
بدینترتیب مکتبهای فرهنگنویسی را به دو مکتب معانی و الفاظ میتوان تقسیم کرد اما دانشمندان لغت عرب ترجیح دادهاند که مکتبهای فرهنگنویسی را به پنج مکتب تقسیم کنند، که هر یک سیستم و روش خاص به خود را داراست این مکتبها عبارتند از:
1- مکتب خلیل 2- مکتب ابوعبید 3- مکتب جوهری
4- مکتب برمکی 5- مکتب ابن درید.
1. مکتب خلیل
1- مکتب خلیل بن احمد مؤلف کتاب «العین» نخستین مکتب در تاریخ فرهنگنویسی عربی است. خلیل پیشوای این مکتب و پیشوای تمام فرهنگ نویسان عرب است. او نخستین کسی است که راه فرهنگنویسی را به دیگران نشان داد. مبنای این مکتب ترتیب کلمات بر حسب مخارج حروف آنهاست، و تقسیم فرهنگ به کتابها و تقسیم کتابها به ابواب مختلف بر حسب صیغهها، و جمع کردن کلمات در ابواب، و قلب کردن کلمه به صیغههای مختلفی که از آن بدست میآید، مثلاً در باب «سین» و «میم» با «واو» آورده است: سوم، وسم، سمو، موس. و کلماتی را که استعمال ندارد، نادیده میگیرد. مثلاً «ومس» را در این باب نادیده گرفته زیرا به اعتقاد وی عربها این کلمه را استعمال نکردهاند.برخی از پیشگامان فرهنگنویسی از این روش خلیل بن احمد پیروی کردهاند، مانند: أزهری در «تهذیب اللغه» صاحب ابن عباد در «المحیط» و قالی در «البارع» هر چند که این پیروان خلیل بن احمد در بعضی موارد با روش وی مخالفت کرده، و چیزهای تازهای به روش خلیل افزودهاند، اما آنها نتوانستهاند مانند خلیل ابداع کنند و نتوانستند از قواعد و اصول مکتب وی خارج شوند.
خلیل بن احمد توانست با محاسبه، تعداد الفاظ را بر شمارد. همان طوری که توانست اوزان عروضی را، به طور علمی بسنجد. وی به این نتیجه رسید که کلام عرب، از مستعمل و غیر مستعمل، بر حسب مراتب چهارگانه، از دو حرفی، سه حرفی، چهار حرفی و پنج حرفی از دوازده میلیون کلمه تشکیل شده است. روش خلیل در محاسبه یک روش دقیق مبنی بر علم ریاضی است، او با در نظر گرفتن تعداد بیست و هشت حرف تشکیل دهنده کلمات و صیغههای چهارگانه آنها به این عدد رسید. مثلاً در کلمات دو حرفی عدد 28 را در 27 کلمه که با آنها ترکیب میشوند ضرب کرد در نتیجه 756 کلمه مستعمل و غیرمستعمل حاصل میشود چون حرف همزه با باء و تاء و ثاء تا آخرین حرف یاء، بیست و هفت کلمه میسازد که با ضرب کردن آنها در تعداد حروف، عدد 756 بدست میآید.
او در کلمات سه حرفی و چهار حرفی و پنج حرفی نیز چنین کرد. و این روش خلیل در محاسبه کلمات یک روش دقیق و بسیار جالب است اما رقمی که محاسبه کرده، تماماً کلمات مستعمل نیست. بلکه بیشتر این دوازده میلیون کلمه، غیر مستعمل هستند.
پیروان مکتب خلیل ضمن جمعآوری لغت خواستند کار تازهای انجام بدهند، از این روی ازهری کار خود را در کتابش «تهذیب اللغة» توصیف کرد و قصدش کنار زدن اشتباهها و اصلاح الفاظ غلط بود. صاحب بن عباد نیز قصدش جمعآوری تمامی کلمات و استدراک نقصهای دیگران بود و لذا کتابش را «المحیط» نامید.
ابوعلی قالی نیز از تألیف «البارع» شبیه هدف أزهری یعنی تهذیب لغت را داشت.
بدینترتیب میبینیم پیرامون مکتب خلیل علی رغم نقاط تلاقی، تفاوتهایی با روش خلیل و فیما بین خود داشتند. و این تفاوتها ناشی از سنت تحول و پیشرفت است.
از وجوه اختلاف بین طلیعهدار این مکتب و پیروانش این است که خلیل بن احمد، هر یک از حروف را کتاب نامید و هر کتاب را، به چهار باب تقسیم کرد: دو حرفی مضاعف، سه حرفی صحیح، لفیف، و باب چهارم را به چهار حرفی و پنج حرفی اختصاص داد.
ابوعلی قالی نیز چنین کرد با این تفاوت که چهار حرفی و پنج حرفی را هر کدام در یک باب قرار داد، و ثلاثی معتل با یک حرف را از لفیف جدا کرده، ثلاثی معتل نامید.
أزهری نیز که از روش خلیل پیروی کرده، در قرار دادن مهموز و حرف عله با وی اختلاف نمود، زیرا خلیل کلمات معتل با یک حرف یا دو حرف را در کنار مهموز جمعآوری کرده و در باب لفیف قرار داد، اما أزهری خواست که مهموز را از معتل جدا سازد، اما در این کارش کاملا موفق نشد.
صاحب بن عباد نیز در باب لفیف مانند ازهری عمل کرد و اولین باب را به صحیح اختصاص داد، باب دوم کلماتی که با همزه آغاز میشوند، باب سوم مختص کلماتی که با واو آغاز میشوند، باب چهارم کلماتی که با «یاء» آغاز میشوند. اما صاحب ابن عباد در ثلاثی معتل از این روش پیروی نکرد.
ابن فارس در کتاب «المجمل» و «مقاییس اللغة» خواست از مکتب «العین» جدا شود اما نتوانست، و در بعضی موارد، مانند تقسیم فرهنگ بر حسب ساختمان کلمات، از روش «العین» پیروی کرد. ابن فارس همچنین از روش ابوعمروشیبانی که فرهنگ خود را بر حسب ترتیب الفبایی منظم کرد، پیروی نمود. اما ابن فارس بهتر از ابوعمرو عمل کرد و در این ترتیب الفبایی، ترتیب حرف دوم را نیز رعایت نمود، هر چند که برمکی در این روش کاملتر از هر دو عمل کرد.
مهمترین معایب مکتب خلیل، دشواری راه استفاده از آن است همان طوری که ابن منظور، در مورد آن گفته است:
«گویی که واضع آن آبشخور گوارایی را برای مردم قرار داده، ولی در واقع آنها را از آن رانده است، و گویی که چراگاه سرسبزی را بر ایشان فراهم آورده، اما آنها را از آن منع کرده است او با تقدم و تأخرهایی که به کار بسته هدفش فصیح آوردن بوده اما دچار گنگی و ابهام شده. او ذهن را میان دو حرفی مضاعف و قلب مشوش کرده و اندیشه را با لفیف و معتل و رباعی و خماسی پراکنده ساخت، پس آنچه که مورد نظر بوده، تباه شده است.» (2)
2. مکتب ابوعبید
منسوب به ابوعبید بن سلام یکی از سرآمدان لغت و ادب، که فرهنگ خود را براساس معانی و موضوعات مرتب کرد. روش ابوعبید در ابتدا به صورت کتابهای کوچکی در موضوعات و معانی مختلف ظاهر شد، مثلاً: کتاب خلیل، کتاب لبن، کتاب عسل، کتاب حشرات، خلقت انسان، کتاب نساء، خلقت فرس.ابتکار ابوعبید در این است که این موضوعات و معانی پراکنده را در کتاب بزرگی مشتمل، بر بیش از سی کتاب، جمعآوری کرد، ابوعبید کتاب خود را «الغریب المصنف» نامید که در موضوعات گوناگون میباشد، مانند خلقت انسان، زنان، لباس، خوراکیها و نوشیدنیها، آسمان و زمین، مرکب و اسب، اسلحه و غیره، و حاوی بیش از هفده هزار کلمه است. یونانیان بیش از عربها با این روش آشنا بودند، «یولیوس پولکس» در قرن چهارم میلادی فرهنگی بر حسب معانی و موضوعات تألیف کرده است. بدون تردید ابوعبید از «یولیوس پولکس» تقلید ننموده است و کارش جنبه ابداعی داشته است. زیرا یونانی نمیدانسته است و چه بسا که از کتاب مورد بحث اطلاع هم نداشته است.
ابوعبید با تألیف «الغریب المصنف» باب تازهای در فرهنگنویسی گشوده، و بسیاری از فرهنگنویسان از روش وی پیروی کردهاند. از فرهنگ نویسان قدیمی، ابوالحسن حنائی أزدی معروف به «کراع النمل» در كتابش «المُنجَّد فیما اتفق لفظه و اختلاف معناه» و ابن سیده در «المخصص»، از روش ابوعبید پیروی کردهاند. و از معاصران، مؤلفان کتاب «الافصاح» یعنی عبدالفتاح صعیدی و حسین یوسف موسی از آن پیروی ننمودهاند.
از معایب این مکتب، این است که بسیاری از الفاظ برای معانی مختلف بسیاری میآیند و پژوهشگر نمیداند در کدام باب دنبال الفاظ مشترک بگردد. و بسیاری از صفات میان انسان و حیوان و گیاه و گاهی موجود زنده و جمادات مشترکند. لذا پژوهشگر با دشواری به مطلب خود میرسد. (3)
3. مکتب جوهری
این مکتب منسوب به اسماعیل بن حماد جوهری است. وی روش آسانی را برای پژوهشگران ابداع کرد. روش وی از دو مکتب «خلیل» و «ابوعبید» بهتر و آسانتر است، لذا عده زیادی از فرهنگ نویسان از آن پیروی کردهاند از جمله آنها ابن منظور میباشد.طبق این مکتب، کلمات بر حسب حروف الفبا با در نظر گرفتن حرف آخر کلمه به جای حرف اول، مرتب میشوند و هر یک را باب مینامند، سپس به حرف نخست کلمه نگاه کرده، ضمن فصلهایی مرتب میکنند. مثلاً کلمهی «بسط» در باب «طاء» فصل «باء» قرار میگیرد. جوهری صاحب این مکتب در ثلاثی به حرف دوم، و در رباعی به حرف سوم، و در خماسی به حرف چهارم نیز توجه کرده است. لذا جوهری «صحاح» خود را بر اساس ترتیب آخر کلمات قرار داده و عده زیادی نیز از او پیروی کردهاند. مثلاً معانی کلمات أکرَم و تکرَّم و مکرم را براحتی در باب میم میتوان یافت.
مشهورترین پیروان این مکتب عبارتند از:
1- محمد بن ابوبکر عبدالقادر رازی (م 691 ق) مؤلف کتاب «مختار الصحاح»
2- ابوالفضائل رضی الدین حسن بن محمد حسن صغایی (م 660 ق) مؤلف کتاب «العباب»
3- ابوالفضل جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور افریقی (م 711 ق) مؤلف «لسان العرب»
4- ابوطاهر محمد بن یعقوب بن محمد فیروزآبادی (م 1205ق) مؤلف «القاموس المحیط»
5- ابوالفیض محب الدین سید محمد مرتضی حسینی زبیدی (م 1205ق) مؤلف «تاج العروس».
همه این افراد معاجم خود را بدین شیوه تألیف کردهاند یعنی در تقسیم کتاب به ابواب بر اساس حرف آخر کلمه و تقسیم ابواب به فصول با در نظر گرفتن حرف اول کلمه، بر اساس واحدی، استوار کردهاند. که از آغاز تا پایان هیچگونه تغییر و تطوری ایجاد نکردهاند.
4. مکتب برمکی
این مکتب فرهنگنویسی که به سبب سهولت امروز متداول و رایج شده، فرهنگ را بر حسب حروف الفبا مرتب کرده از همزه شروع و به یاء ختم میشود و ترتیب الفبایی حرف دوم و سوم و چهارم را نیز در نظر میگیرد.مبتکر واقعی این روش ابوالمعالی محمد بن تمیم برمکی میباشد که در سال 397 هـ ق میزیستند اما چون از وی معجمی باقی نمانده است بعضیها این روش را از ابداعات زمخشری دانستهاند که در کتاب «اساس البلاغه» آنرا اعمال نموده است البته باید گفت که این روش یکباره و ابتدا به ساکن شکل نگرفته بلکه خود مبتنی بر پایههایی گردیده که دیگران از پیش نهاده بودند چون قبل از برمکی پیشوای بزرگ زبان و ادب عربی یعنی ابو عمرو شیبانی این روش را به صورت ابتدائی در کتابش «الجیم» بکار برده بود، او در ترتیب معجم خویش، فقط حرف اول کلمه را مورد توجه قرار داد و مثلاً همه کلمات مُصدَّر به همزه را بدون آنکه حروف ما بعد را در نظر بگیرد، به صورت الاوق، الالب، المافول، الافق و غیره در باب مربوط به همزه گردآورد. آخرین کلمهای که در این باب ذکر کرده «الاده» است و حال آنکه این کلمه میبایست پیش از همه کلماتی که در این باب آمده ذکر شده باشد. بنابراین نمیتوان روش متکاملی را که در کتابی نظیر «اساس البلاغه» به کار گرفته شده به شیبانی منسوب کرد بلکه این ابتکار از آن برمکی است که با توجه به کار شیبانی در تبویب کتاب بر اساس حرف اول کلمه و به ترتیب حروف الفبا و نیز با پیروی از جوهری در فصلبندی «الصحاح» این روش را تکامل بخشیده است. بدین صورت که وی در وهله اول، فصل همزه را از همه ابواب «الصحاح» استخراج کرده، و سپس آنها را به ترتیب حروف دوم و سوم مرتب کرده است و آنگاه به فصل باء و سپس تاء و الخ پرداخته است. اما ظاهراً آن معجم باقی نمانده است اساس البلاغه نخستین معجم مدونی است که، مبتنی بر این روش تألیف و تدوین گردیده و تا روزگار ما به جا مانده است. (4) معاجمی که در تدوین آن از این شیوه استفاده شده است عبارتند از:
1- المصباح المنیر تألیف ابوالعباس احمدبن محمد علی فیومی (م 770 ق)
2- محیط المحیط تألیف البستانی پطرس بن بولس بن عبدالله البستانی (م1883 م.) مؤلف با مختصر ساختن این کتاب در کتابی دیگر که کم حجمتر بوده و آن را «قطر المحیط» نامید بسیاری از مواردی را که نیاز به ذکر آن نبود، حذف کرد تا استفاده از آن برای دانش آموزان مدارس و مبتدیان آسانتر باشد.
3- اقرب الموارد تألیف سعید بن عبدالله بن الخوری شرتونی، متولد سال 1849. وی کتابش را به دو بخش تقسیم نموده است. بخش اول در مورد مفردات لغوى محض است و در قسمت دوم مصطلحات علمی و اعلام را ذکر میکند، این کتاب همچنین دارای ملحقی است، تحت عنوان «الذیل» که بعضی از استدراکات را میآورد.
4- المنجد تألیف پدر لویس بن نقولا معلوف یسوعی (م 1946 م.) با توجه به اینکه المنجد با همه وسعت و غنایی که دارد بعلت حجم زیاد نمیتواند مورد استفادهی سریع قرار گیرد و همین مسأله باعث گشته که فؤادافرام البستانی رئیس دانشگاه لبنان خلاصهای مکفی از آنرا با اضافه کردن لغات جدید و کثیرالاستعمال بنام «منجدالطلاب» منتشر نماید تا دانشجویان را سریع و آسان بکار آید.
5- المعجم الوسیط تألیف گروهی از متخصصان زبان عربی با نظارت فرهنگستان زبان عربی مصر.
5. مکتب ابن درید:
این روش که به این درید صاحب کتاب «الجمهره فی اللغه» منسوب است. تقریباً نزدیک به روش خلیل بوده زیرا او از نظام تقالیب خلیل پیروی کرده با این فرق که او ترتیب الفبایی را در تنظیم کتاب بکار گرفته بدین معنی که او هر کلمه و جمیع تقلیبات آنرا تحت اولین حرف براساس مراعات ترتیب الفبایی قرار داده است. کلمهای مانند کبر و کرب و غیره را در زیر حرف باء ذکر میکنند چون در ترتیب الفبایی این حرف مقدم بر سایر حروف این کلمه میباشد و کتابهای المقاییس و المجمل ابن فارس از این روش پیروی کردهاند.و در پایان بد نیست به این نکته اشاره شود و آن اینکه اصولاً از فرهنگهای عربی به جز افراد تحصیل کرده عربی دیگران نمیتوانند بطور کامل استفاده کنند زیرا با توجه به رعایت ریشه و اصل کلمات در تدوین معاجم استفاده کننده باید قدرت ریشهیابی کلمات و آگاهی به علوم صرفی و اشتقاق داشته باشد حتی برخی از عربی دانان هم در مورد بعضی لغات دچار اشکال شده و باید وقت بیشتر صرف کرده تا کلمهای را پیدا کنند. لذا اخیراً کتابهایی به ترتیب الفباء همانند فرهنگهای فارسی به شیوه فرهنگهای غربی تنظیم شده که ریشه کلمات را در نظر نمیگیرد بلکه هر کلمه را همانگونه که آمده است ذکر میکند. از جمله این معاجم میتوان به فرهنگ «الرائد» جبران مسعود و «المنجد الابجدی» و فرهنگ «لاروس» تألیف دکتر خلیل الجر که در سال 1973 بوسیله کتابخانه لاروس به طیع رسیده است اشاره نمود. ترتیب این فرهنگها بر مبنای الفبایی است نه ریشهای و بدیهی است که این روش با طبع پژوهندگان سازگارتر و سهل الوصولتر از فرهنگهایی است که به روش ریشهای و غیره مرتب شدهاند و فرهنگ لاروس تقریباً جدیدترین فرهنگ عربی موجود است که میتوان گفت علاوه بر اکثر اصطلاحات معروف علمی، فنی، فلسفی، تجاری، اقتصادی، صنعتی و حقوقی غیره در بردارنده لغات قدیمی و اصطلاحات ادبی و همچنین مشحون از تصاویر جانوران و گیاهان و ابزارها و ماشین آلات است. اما با این وجود این معاجم نیز به نوبه خود اشکالاتی را پیش آورده است، که این شیوه از طرف علمای زبان عربی رد گردیده است. و عمدهترین اشکال این معجم، جداسازی کلمات هم ریشه از یکدیگر است که کار تحقیق را با اشکال مواجه میسازد زیرا انعطاف زبان عربی و قابلیت زیادت و اشتقاق در آن از ویژگیهای عمده این زبان است که با این روش آسیب میبیند. مثلاً در این روش کلمه «اکرم» را در اول معجم میبینیم و کلمه «کرم» را در آخر و کلمه «مکرم» را در جایی دیگر که مشکل دسترسی به کلمات را بطور کامل رفع نمیکند و تا حدی میتواند برای مبتدیان فقط مفید واقع گردد اما محققان را با مشکل مواجه میسازد.
پینوشتها
1- احمد عبدالغفور، عطار مقدمة صحاح ص92 الی 94.
2- ابن منظور، لسان العرب، نشر ادب حوزه، مقدمه، ص7.
3- جوهری صحاح، مقدمه، 124/1 و 125.
4- جوهری الصحاح، مقدمه، 112/1.
رضایی، رمضان؛ رفیعی، یدالله؛ (1393)، تاریخ علوم در اسلام (جلد اول)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول