ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری
منبع: راسخون
منبع: راسخون
در یکی از مدارس فرانسویِ آموزش تلقینی هستیم و در کلاس آموزش زبان انگلیسی شرکت کردهایم. تالاری روشن است آراسته به تابلوهای نقاشی زیبا و گیاهان سبز همراه با هوایی مطبوع. دانشآموزانی که بر روی صندلیهای راحت نشستهاند خود را برای گوش دادن به یکی از سنفونیهای هایدن آماده میکنند. با آغاز طنین نخستین نغمههای موسیقی، صدایی بلند میشود، صدای استاد زبان انگلیسی که متنی را به زبان انگلیسی میخواند. به تدریج بر قدرت صدا به شیوهی کرشِندو افزوده میشود (crescendo یکی از اصطلاحات موسیقی به معنی زیاد کردن تدریجی قدرت و شدت صدا، از نوانس ضعیف به قوی یا پایین به بالا) و بعد صدا آرام میگیرد و کمکم به صورت زمزمه در میآید و متوقف میشود و بار دیگر با شدت اوج میگیرد و در مجموع با موسیقی درحال پخش هماهنگی دارد. این روش آموزش از سال 1977 میلادی در کشور فرانسه متداول شده و بر مبنای روش آموزشی تلقین شناسی که در دههی شصت قرن گذشتهی میلادی در بلغارستان ابداع شد انجام میگیرد.
در سال 1954 میلادی، رواندرمانگر بلغاری، گئورکی لوزانف، به نقش اساسی تلقین در شتاب بخشیدن به امر یادگیری و بهخاطرسپاری پی برد. دوازده سال پس از آن، مرکز تلقین شناسی در صوفیه (پایتخت بلغارستان) گشوده شد و روش آموزش تلقینی پدید آمد. این یک روش تجربی بود که در آن، کنشهای مفید و سودمند عوامل تلقینی بر روی حافظه به اثبات میرسید و طی سالها به صورت یک سیستم آموزشی درآمد که اکنون در تمامی جهان به ویژه در آموزش و فراگیری زبان کاربرد دارد. خانم فانی سابری که این روش را در فرانسه رواج داد گفت: «به لطف این روش، میتوان پایههای یک زبان خارجی را به صورت خوشایند و با راحتی خیال در عرض پنج هفته آموخت. اصول اولیهی آن فراگیری با لذت و میل و در نبود کششها و ناراحتیهای اعصاب است. در این روش انسان به طور تمام و کمال مورد خطاب قرار میگیرد و ارتباطهای تلقینی معلم و شاگرد به زیر کنترل در میآید.»
هیپولیت برنهایم یکی از پزشکان فرانسوی اواخر قرن نوزدهم میلادی، بر این باور بود که «همه چیز تلقینی است». از نظر گئورکی لوزانف اثر تلقین در روابط ما با محیط زیست و پیرامون ما بسیار مهم و اساسی است و اگر آن را در آموزش به کار بریم، منابع خفته و پنهان در وجود ما را بیدار و آشکار میکند. طبق پژوهشهایی که فراروانشناسان (parapsychologues) روسی به عمل آوردهاند ما عمدتاً فقط از ده درصدِ نیروی بالقوهی مغز خود استفاده میکنیم و بقیه به صورت ذخیرهی غیرفعال باقی میماند. با استفاده از روش آموزش تلقینی میتوان بر روی «فعالیت روانی ضمیر ناخودآگاه» اثر کرد و «ذخیرههای داخلی» بالقوه را آزاد نمود.
لوزانف مینویسد: «انسان ماشین سایبرنتیک بدون هیجان و عاطفه نیست». اصولاً رفتار، قدرت تسلط، صدا، حرکات، نگاهها، آهنگ بالا و پایین صدای آموزگار، و همچنین جو خوشاید و آرام و محیط هماهنگ، از عوامل تلقینی بسیار عمده و اساسی به حساب میآیند. لوزانف ادامه میدهد: «این عوامل اگرچه در نگاه اول چندان مفهومی ندارند اما مجموعهای را تشکیل میدهند که نیروی درک را به والاترین درجهی آن ارتقا میدهد، زیرا سازوارهی ما به محرکهای آن عوامل به طور ناخودآگاه واکنش نشان میدهد.» فردی که با روش آموزش تلقینی تدریس میکند تنها به نیروی تعقل کلامی تکیه نمیکند بلکه به زبان تن و درک عمومی زندگی دوباره میبخشد.
این بازگشت به درک پیش-زبانی از مرحلهای عبور میکند که لوزانف آن را «کودک گردانی» یا «نوباوه گردانی» مینامد. لیزا هرباک، مدیر و مسئول سابق مدرسهی آموزش تلقینی در فرانسه، بیان داشت: «در آموزش دادن سنتی بسیار تحلیلی، فقط یک قسمت از مغز ما تحریک می شود. از سویی ساکت نگهداشتن دائمی یک قسمت دیگر از خود ما، کاری است غیر ممکن. بنابراین باید بین اندیشه و تعقل و هیجان و عواطف، آشتی و هماهنگی ایجاد نمود و در امر آموزش در محیطی خوشایند و لذتبخش، بازآموزی کرد و نیروی تجسم و تخیل و نیروی ابتکار و خلاقیت را آزاد گذاشت تا خود را تبیین کنند و به مردم کمک کرد تا از عوامل محدود کننده بگذرند، فشار عصبی را از خود دور کنند، و حالت خودانگیختگی و سادگی و صداقت و طبیعی بودن کودکانه را بازیابند.»
با این روش، به خاطر سپردن مداوم یک موضوع پرحجم – مثلاً حدود دو هزار واحد لغوی طی صد و پنجاه ساعت تدریس، یعنی دو برابر بیشتر از آنچه که در دورهی آموزش معمولی میآموزیم – به سرعت و بدون کوچکترین خستگی انجام میپذیرد.
ابزار آموزش تلقینی بسیار گوناگون هستند، از جمله: حرکات صورت و تقلید، ترانه و سرود، رقص، نقش بازی کردن، کارهای طنزآلود،.... همهی اینها باعث فروریختن موانعی میشوند که بر سر راه فراگیری وجود دارند. موسیقی نیز در این میان نقشی عمده بر عهده دارد، زیرا بین دو نیمکرهی مغز ارتباط برقرار میکند و نیمکرهی راست مغز – که در نظام آموزش سنتی فراموش شده بود – را نیز مجدداً فعال میکند. اگرچه محرکهای کلامی و شفاهی به وسیلهی نیمکرهی چپ ضبط و ثبت میشوند – که کار محاسبه، تحلیل، و.... را انجام میدهد -، امواج صوتی به سوی نیمکرهی راست مغز گسیل میشوند که محل هیجانات و عواطف و خلاقیت است.
لیزا هرباک تأکید کرد: «هنگامی که بدن در حالت استراحت و آسایش باشد ظرفیت یادگیری به حد بیشینهی خود میرسد، و هماکنون کتابهای جدید درسی به صورت کنسرت و جلسات موسیقی ارائه میشوند. موسیقی با آشتی دادن و هماهنگ کردن نیروی تعقل و نیروی هیجانی و تحریکپذیری، پذیرش و کسب مواد زبان شناختی را تسهیل میکند.» پژوهشهایی که توسط لوزانف انجام گرفتهاند اثر و نفوذ مثبت موسیقی – به ویژه موسیقی پیشکلاسیک یا باروک – را بر روی فعالیت زیست برقی (بیوالکتریک) مغز و قلبی-عروقی به اثبات رسانیده است. الکتروآنسفالوگرامهایی که در حین کنسرتها انجام گرفتهاند نشان دادهاند که در امواج آلفای مغز افزایش بسیاری دیده میشود. این امواج به طور متداول نشانگر حالت استراحت مغز یا خواب عمیق هستند. همچنین کاهشی در تعداد ضربان نبض و پایین آمدن مختصر فشار خون ملاحظه شده است. این کنسرتها منطبق با لحظات فراگیری عمیق و مداوم هستند.
در سال 1954 میلادی، رواندرمانگر بلغاری، گئورکی لوزانف، به نقش اساسی تلقین در شتاب بخشیدن به امر یادگیری و بهخاطرسپاری پی برد. دوازده سال پس از آن، مرکز تلقین شناسی در صوفیه (پایتخت بلغارستان) گشوده شد و روش آموزش تلقینی پدید آمد. این یک روش تجربی بود که در آن، کنشهای مفید و سودمند عوامل تلقینی بر روی حافظه به اثبات میرسید و طی سالها به صورت یک سیستم آموزشی درآمد که اکنون در تمامی جهان به ویژه در آموزش و فراگیری زبان کاربرد دارد. خانم فانی سابری که این روش را در فرانسه رواج داد گفت: «به لطف این روش، میتوان پایههای یک زبان خارجی را به صورت خوشایند و با راحتی خیال در عرض پنج هفته آموخت. اصول اولیهی آن فراگیری با لذت و میل و در نبود کششها و ناراحتیهای اعصاب است. در این روش انسان به طور تمام و کمال مورد خطاب قرار میگیرد و ارتباطهای تلقینی معلم و شاگرد به زیر کنترل در میآید.»
لوزانف مینویسد: «انسان ماشین سایبرنتیک بدون هیجان و عاطفه نیست». اصولاً رفتار، قدرت تسلط، صدا، حرکات، نگاهها، آهنگ بالا و پایین صدای آموزگار، و همچنین جو خوشاید و آرام و محیط هماهنگ، از عوامل تلقینی بسیار عمده و اساسی به حساب میآیند. لوزانف ادامه میدهد: «این عوامل اگرچه در نگاه اول چندان مفهومی ندارند اما مجموعهای را تشکیل میدهند که نیروی درک را به والاترین درجهی آن ارتقا میدهد، زیرا سازوارهی ما به محرکهای آن عوامل به طور ناخودآگاه واکنش نشان میدهد.» فردی که با روش آموزش تلقینی تدریس میکند تنها به نیروی تعقل کلامی تکیه نمیکند بلکه به زبان تن و درک عمومی زندگی دوباره میبخشد.
این بازگشت به درک پیش-زبانی از مرحلهای عبور میکند که لوزانف آن را «کودک گردانی» یا «نوباوه گردانی» مینامد. لیزا هرباک، مدیر و مسئول سابق مدرسهی آموزش تلقینی در فرانسه، بیان داشت: «در آموزش دادن سنتی بسیار تحلیلی، فقط یک قسمت از مغز ما تحریک می شود. از سویی ساکت نگهداشتن دائمی یک قسمت دیگر از خود ما، کاری است غیر ممکن. بنابراین باید بین اندیشه و تعقل و هیجان و عواطف، آشتی و هماهنگی ایجاد نمود و در امر آموزش در محیطی خوشایند و لذتبخش، بازآموزی کرد و نیروی تجسم و تخیل و نیروی ابتکار و خلاقیت را آزاد گذاشت تا خود را تبیین کنند و به مردم کمک کرد تا از عوامل محدود کننده بگذرند، فشار عصبی را از خود دور کنند، و حالت خودانگیختگی و سادگی و صداقت و طبیعی بودن کودکانه را بازیابند.»
با این روش، به خاطر سپردن مداوم یک موضوع پرحجم – مثلاً حدود دو هزار واحد لغوی طی صد و پنجاه ساعت تدریس، یعنی دو برابر بیشتر از آنچه که در دورهی آموزش معمولی میآموزیم – به سرعت و بدون کوچکترین خستگی انجام میپذیرد.
ابزار آموزش تلقینی بسیار گوناگون هستند، از جمله: حرکات صورت و تقلید، ترانه و سرود، رقص، نقش بازی کردن، کارهای طنزآلود،.... همهی اینها باعث فروریختن موانعی میشوند که بر سر راه فراگیری وجود دارند. موسیقی نیز در این میان نقشی عمده بر عهده دارد، زیرا بین دو نیمکرهی مغز ارتباط برقرار میکند و نیمکرهی راست مغز – که در نظام آموزش سنتی فراموش شده بود – را نیز مجدداً فعال میکند. اگرچه محرکهای کلامی و شفاهی به وسیلهی نیمکرهی چپ ضبط و ثبت میشوند – که کار محاسبه، تحلیل، و.... را انجام میدهد -، امواج صوتی به سوی نیمکرهی راست مغز گسیل میشوند که محل هیجانات و عواطف و خلاقیت است.
لیزا هرباک تأکید کرد: «هنگامی که بدن در حالت استراحت و آسایش باشد ظرفیت یادگیری به حد بیشینهی خود میرسد، و هماکنون کتابهای جدید درسی به صورت کنسرت و جلسات موسیقی ارائه میشوند. موسیقی با آشتی دادن و هماهنگ کردن نیروی تعقل و نیروی هیجانی و تحریکپذیری، پذیرش و کسب مواد زبان شناختی را تسهیل میکند.» پژوهشهایی که توسط لوزانف انجام گرفتهاند اثر و نفوذ مثبت موسیقی – به ویژه موسیقی پیشکلاسیک یا باروک – را بر روی فعالیت زیست برقی (بیوالکتریک) مغز و قلبی-عروقی به اثبات رسانیده است. الکتروآنسفالوگرامهایی که در حین کنسرتها انجام گرفتهاند نشان دادهاند که در امواج آلفای مغز افزایش بسیاری دیده میشود. این امواج به طور متداول نشانگر حالت استراحت مغز یا خواب عمیق هستند. همچنین کاهشی در تعداد ضربان نبض و پایین آمدن مختصر فشار خون ملاحظه شده است. این کنسرتها منطبق با لحظات فراگیری عمیق و مداوم هستند.