زنداني در كتابخانه
نويسنده:عليرضا حاتمي
بعضي ها خيال مي كنند كتاب الغدير به راحتي تاليف شده است . مرحوم علاّمه اميني سختي ها متحمّل شد كه توصيف آن از عهده زبان خارج است . مقابل خانه ما كتابخانه مرحوم كاشف الغطاء قرار داشت . ايشان يك مدرسه اي هم داشتند كه در جنب اين كتابخانه بود و داراي ده ، دروازه حجره بود. كتابهاي اين كتابخانه از پدرشان شيخ علي كاشف الغطا به ايشان رسيده بود و هيچگونه امكانات رفاهي نداشت . مرحوم اميني از اين كتابخانه به لحاظ نزديكي ، خيلي استفاده مي كردند. ايشان از صبح مي رفتند براي مطالعه و آن چنان غرق در مطالعه مي شدند كه حتّي گذشت زمان را هم فراموش مي كردند. يك بار مدير كتابخانه هنگام عصر از كتابخانه بيرون مي آيد و درِ كتابخانه را قفل مي زند. غافل از اين كه علاّمه اميني داخل كتابخانه است . آن روز سپري مي شود. روز بعد او وقتي به كتابخانه مي آيد مي بيند علاّمه در حال مطالعه هست . به ايشان مي گويد: شما كِي آمده ايد؟
علاّمه پاسخ مي دهد: از ديروز كه من را در اين كتابخانه زنداني كردي تا الا ن در اينجا به سر مي برم!
منبع:داستانهايي از علما
علاّمه پاسخ مي دهد: از ديروز كه من را در اين كتابخانه زنداني كردي تا الا ن در اينجا به سر مي برم!
منبع:داستانهايي از علما