انديشه اي براي سياست

از وجوه امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام اشتراك دين وفلسفه سياسي در ارائه نقشه زندگي صحيح ومعقول است.دين وفلسفه سياسي هر دو با واقعيت وحقيقت تماس دارند دين اصول وفروعي براي رفتار وعمل خوب وصحيح ارائه مي دهد وفلسفه نيز به دنبال ارائه راه وروش واصول زندگي صحيح ومعقول است دين نهان برين ومي نويي فلسفه سياسي در حوزه حيات شرعي است وفلسفه سياسي رويه وحالت نازل وبشري دين از حيات است.
پنجشنبه، 19 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انديشه اي براي سياست
انديشه اي براي سياست
انديشه اي براي سياست

نويسنده:مرتضى يوسفى‏راد
از وجوه امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام اشتراك دين وفلسفه سياسي در ارائه نقشه زندگي صحيح ومعقول است.دين وفلسفه سياسي هر دو با واقعيت وحقيقت تماس دارند دين اصول وفروعي براي رفتار وعمل خوب وصحيح ارائه مي دهد وفلسفه نيز به دنبال ارائه راه وروش واصول زندگي صحيح ومعقول است دين نهان برين ومي نويي فلسفه سياسي در حوزه حيات شرعي است وفلسفه سياسي رويه وحالت نازل وبشري دين از حيات است.
تا به فلسفه معرفتي است كه از چيستي عالم هستي وزندگي انسان و هدف و غايت آنها بحث دارد و تا رسيدن به پاسخ آنها تلاش مي كند. فيلسوف در پي كشف حقيقت از هستي و انسان و هدف و غايت زندگي،سوالاتي را پيش روي خود مي نهد.سوالاتي از قبيل هستي چيست؟ چه هدف و غايتي دارد؟ انسان چيست؟ چه الام و آرزوهايي دارد؟حيات چيست؟ هدف از حيات چيست؟ سعادت انسان در چيست جه نوع نظم سياسي سعادت آور است؟ نحوه هنجاري كردن فضايل در جامعه چگونه است؟... البته فيلسوفان بسته به اينكه در چه مكتبي از مكاتب فلسفي سخن مي گويند و از چه چارچوب معرفتي برخوردارند؟ به پاسخ آن سوالات بر مي آيند و پاسخ ها يشان بسته به نوع نگرش مكاتب فلسفي به عالم و انسان و حيات و ممات گاه متضاد است. انسان بر اساس انديشه ها و ارزش ها و معنايي كه براي حيات خود قائلند، زندگي مي كنند. انسان دائم پرسش و پاسخ از هستي و زندگي دارد و به دنبال زندگي معقول براي خود مي رود. بنابراين فلسفه به عنوان يك نظام فكري و فراگير و منسجم در پاسخ به پرسش هاي مربوط به هستي شكل مي گيرد و داراي پرسش هاي اساسي و تلاش در پاسخ گرفتن از آنهاست. جان ديويي (فيلسوف آمريكايي) نيز فلسفه را كوششي تلقي مي كند كه انسان براي روشن ساختن هدف هاي اساسي خود در زندگي بكار مي برد(1). همه پرسش هايي كه فيلسوف از هستي و انسان و حيات او مي كند به منظور آن است كه معرفت حقيقي (نه توهمي و تخيلي ) به اصول و قانونمندي هاي حاكم بر عالم هستي و نظام حاكم بر آن دست يابد و از اين طريق نفس خود را به اعلي مراتب كمالي برساند. فرد افلاطون فيلسوف كسي است كه هدف او رسيدن به معرفت امور ازلي يا معرفت حقايق اشيا باشد تكمي ل نفس برسد و به عالم مثل دست يابد.
در فلسفه سياسي فيلسوف سوالات خود را از چيستي حيات انسان در اجتماع و چيستي سعادت و عوامل آن دارد. سوال از اينكه سياست چيست؟ و چه سياستي انسان را به سعادت مي رساند؟ چه نوع نظم سياسي مي تواند كمالات و فضايل را در جامعه هنجار كند؟ چگونه مي تواند قدرت را مهار كرد؟ چگونه مي توان جلوي طغيان و ظلم را گرفت؟ و...فيلسوفان سياسي بسته به نوع نگرش و مباني فلسفي خود تاملات و سوالات خود را طرح نموده و پاسخ ها يي بدانها داده اند. آنچه هدف و مقصود فيلسوفان سياسي بوده ترسيم نظم مطلوبي است كه انسان در آن نظم مطلوب بتواند به كمالات و فضايل برسد فيلسوف در اين تاملات خود به كشف حقيقت سياست و پديده هاي سياسي و چيستي نظم مطلوب و چيستي فضايل و ارزش نظم دارد تا با علم و معرفت به حقايق آنها در نهايت به يك نظام هماهنگ و مرتبط از مفاهيم سياسي و استناجات و تجويزات متناسب با آنها دست يابد.
فيلسوفان سياسي در تاملات خود مدعي اند نظم مطلوب سياسي كه ترسيم مي كنند برنامه ايي است كه همه سعادت جوامع انساني را در همه زمان ها و مكان ها تامي ن مي كند اگر چه ممكن است دغدغه هاي خاصي در شرايط خاصي آنان را به اين نوع تا ملات وا داشته باشد.
لئو اشتراوس از كساني است كه بيشترين توجه را در عصر حاضر به فلسفه سياسي دارد. به نظر وي هدف فلسفه سياسي كشف حقيقت سياست و پديده هاي سياسي و رسيدن به نظم مطلوب بوده و وظيفه آن را تقرير كردن صوابديد ها و دستورها و ارزش هايي مي داند كه در رسيدن به جامعه فاضله بايد در جامعه جاري و ساري شوند و تبديل به هنجار شده و بر اساس آنها نهاد سازي صورت گيرد تا ارزش و فضايل پايدار شوند. فلسفه سياسي صادقانه مي كوشد تا ماهيت امور سياسي ونظم سياسي خوب ودرست هر دو را بداند (2)
فلسفه در پي معرفت حقيقت كلي است وفلسفه سياسي چنين كاري را در حوزه سياست انجام مي دهد وحقايق سياسي را در متن حقايق كلي عالم باز مي يابد.
فيلسوف سياسي با كشف حقيقت سياست وپديده هاي سيا سي، قواعد و قوانين حاكم بر حيات سياسي را كشف مي كند تا سياست گذاري ها بر اساس چنين قواعد و قوانيني صورت دهد. اين قوانين هم تنظيم گر روابط اجتماعي است و هم جهت گيري هاي آنها را به سوي يك زندگي مطلوب رهنمون مي كند و به عبارتي فلسفه سياسي هم به كشف قواعد وقوانين حاكم بر زندگي سياسي و روابط اجتماعي بر مي آيد و هم ترسيم گر جامعه آرماني بر مي آيد كه سعادت همه جوامع انساني را در همه زمان ها ومكان ها تامين كند(3) در مجموع در فلسفه سياسي دو سنخ تاملات وجود دارد. سنخي از آنها قضايايي هستند كه حاكي از حقايق سياست و پديده هاي سياسي و بيان قواعد و قانونمندي هاي آنها دارد آنجا كه سوالاتي از چيستي وچرايي پديده هاي سياسي دارد و سنخي از آنها قضايا ارزشي هستند كه حاكي از تجويزات فيلسوف در نيل به هدف يا اهدافي است كه براي حكومت وجامعه سياسي قائل است و سياست و نهادهاي سياسي متكفل تحقق آنها هستند.
در گذشته نظريه سياسي غالبا متضمن دو مشغله بوده: از يك سو توضيح چگونگي عملكرد حكومت ها وچگونگي نشات يافتن آنها و چرايي ضرورت اطاعت از آنها و از سوي ديگر اظهار نظر درباره اين كه هدف حكومت چه بايد باشد و براي نيل به اين هدف يا اهداف، حكومت چگونه بايد سازمان بيابد (4)
در مجموع فلسفه سياسي تفكري منتظم درباره هدف و غايت حكومت و جامعه سياسي است تا جامعه از وضع موجودش به وضع مطلوب برسد. فيلسوف معمولاً سوالات و تاملات خود را در مواجه با وضع نامطلوب جامعه موجود خود طرح مي نمايد. او ناهنجاري ها و بحران ها و معضلات لاينحلي مي بيند كه پاسخ آنها در دگرگوني آن جامعه از وضع موجودش بوده و جايگزيني وضع مطلوبي است كه به اعتقاد فيلسوف به ملاحظه نيازهاي واقعي و هميشگي بشر، مفيد همه زمانه و مكان ها است.

فلسفه سياسي اسلام

در تعيين مراد از فلسفه سياسي اسلام ابتدا لازم است معاني كه از اين مفهوم و اصطلاح ممكن است اراده شود و نيز معاني كه از قيد اسلام يا اسلامي در عنوان فلسفه سياسي اسلام اراده مي شود، ذكر شوند تا آنچه در اينجا از فلسفه سياسي مراد است معلوم گردد.
يكي از آن معاني آن است كه فلسفه سياسي اسلام توجيه فلسفي جامعه هايي است كه پس از تنزيل وحي توسط پيامبر اسلام (ص) در مدينه تكوين يافت و با تاسيس خلافت و ساير نهادهاي سياسي به صورت يك جامعه بزرگ جهاني درآمد. (6) معناي ديگر آن است كه فلسفه سياسي اسلام، فلسفه سياسي است كه در دامن فرهنگ ديني اسلام پرورش يافته است كه در دامن فرهنگ ديني اسلام پرورش يافته است نه آنكه اين فلسفه و نظائر آن به صاحبان اديان اين فلسفه برگردد تا گوييم اينها فلسفه آورده اند.(7)
معناي ديگر آن است كه مبدا المبادي وعلت فاعلي پديده هاي سياسي (وغير سياسي) خدا وعنايت الهي باشد ( در مقابل cosmosدر فلسفه يوناني) چنانچه ابن سينا در كتاب عيون الحكمه معتقد است مبادي اقسام سه گانه حكمت عملي وحدود و كمالات از دين و شريعت الهي اخذ شده است چنانچه در حكمت نظري نيز معتقد است(7) مبادي به عهده شرع است واستدلال به عهده عقل.
معناي ديگري فلسفه سياسي اسلام مجموعه آموزه هاي ديني مستند به وحي است كه نسبت به حيات سياسي ارائه شوند و بيانگر نظم مطلوبي باشند.
معناي ديگر از فلسفه سياسي اسلام، تبيين عقلي از آموزه هاي ديني سياسي ناظر به حيات اجتماعي است و مجموعه اين تبيين ها در چارچوب معرفتي دين نظام منسجمي از مفاهيم را مي سازند كه معرفت نظم سياسي مطلوب را ترسيم مي كنند و در عين استنتاجات تجويزي را نيز به همراه دارند.
معناي ديگر فلسفه سياسي اسلام، آن نوع معرفت سياسي است كه در حوزه جغرافيايي جهان اسلام با ماهيت فلسفي شكل گرفت و فلسفه سياسي تمدني اسلام را تاسيس نمود.
از مجموع معاني كه براي فلسفه سياسي اسلام ارائه شد، قيداسلامي معاني مختلفي به خود گرفت كه مي توان به ترتيب ذيل به آنها اشاره نمود.
مراد از قيد اسلامي تبيين عقلاني از پديده هاي سياسي است كه در حوزه حكمت عملي از طريق فيلسوفان اسلامي در دامن فرهنگ دين اسلام صورت پذيرفت يعني مراد آن چيزي است كه در فرهنگ اسلامي شكل گرفت و به فلسفه سياسي مشهور شد. منبع معرفتي اين نوع دانش اعم از قرآن و سنت است. هر معرفتي كه در فرهنگ اسلامي به خدمت دانشمندان اسلامي در آمد و بومي شد مثل حكمت يوناني يا فلسفه يوناني از منابع معرفتي فلسفه سياسي اسلامي محسوب مي شود.
مراد از قيد اسلامي درك ماهيت پديده هاي سياسي است كه از طريق استناد به آيات وروايات مي توان بدست آورد روشن است كه در اين صورت داوري از پديده هاي سياسي از قضاوت عقل خارج مي شود و نمي تواند در ذيل دانش هاي عقلي وفلسفي تلقي شود.
مراد از قيد اسلامي مبادي ديني داشتن فلسفه سياسي است بطوريكه تفكر خدا محوري حاكم درفلسفه سياسي مي شود نه چيز ديگر مثل رب النوع يوناني. دانشي كه با چنين معنايي از قيد اسلامي شكل مي گيرد شامل همه علوم اسلامي است و فلسفه سياسي ويژگي اي را در بين آنها ندارد ودر اين مثال نيز مورد نقض و ابرام نمي باشد.
مراد از قيد اسلامي منابع اوليه اسلام خاصه قرآن وسنت است. در اين منابع آموزه هايي يافت مي شوند كه ناظر به حيات جمعي وروابط سياسي _ اجتماعي وناظر به سياست وپديده هاي سياسي هستند. دررسيدن به آمال و آرزوهاي خود، پاسخ سوالات اساسي خود را از چيستي حيات وحيات اجتماعي، از انسان وچيستي سعادت وراههاي سعادت او و از سياست مطلوب، از جامعه مطلوب و از آمال و آرزوها به شكل كلي و فراز هايي در چارچوب معرفت ديني دريافت مي كند. آنچه در اين مقال مورد نقض و ابرام واثبات منطقي آن است، معناي چهارم قيد اسلامي در فلسفه سياسي اسلام است.
حال قبل از بيان چرايي امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام (با معناي چهارم از معناي اسلام) مقدمات جهت تبيين و تقرير ابعاد بحث لازم است.
.اين عنوان در يك دسته بندي چهار نوع و چهار مقام دارد و هر يك بطور منطقي بر يكديگر مترتبند.
الف: امكان و عدم امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام
ب: امكان و عدم امكان وقوعي فلسفه سياسي اسلام
ج: ضرورت و عدم ضرورت فلسفه سياسي اسلام
د: تمايزات و عدم تمايزات فلسفه سياسي اسلام با فلسفه سياسي تمدن اسلام
آنچه در اين مقال در مقام بحث از آن هستيم، مقام الف يعني امكان و عدم امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام است و بحث از مقامات ديگر متوقف بر تعيين موضع در مقام الف است.
سوال اصلي اين مقام آن است كه آيا فلسفه سياسي اسلام امكان معرفتي دارد يا نه؟ قبل از اينكه پاسخ به
اين سوال داده شود لازم است به سوالات ديگري كه ذيل سوال اصلي مطرح مي شود، بپردازيم و آنها بدي قرار است.
آيا در اسلام چيزي به نام فلسفه سياسي اسلام مي توان داشت در حالي كه آنچه به نام دين آمده مجموعه آموزه هايي است كه از طرف خداوند به پيامبر (ص) ابلاغ شده و پيامبر (ص) مامور به ترويج واجرا آنهاست؟
چگونه مي توان در جوامع ديني سخن از فلسفه سياسي داشت وتلاش در يافتن اصول فلسفي و ارزشي، مراد از فلسفه سياسي تمدن اسلام، آن نوع دانشي از فلسفه سياسي است كه در فرهنگ اسلامي و در محدوده جغرافيايي جهان اسلام شكل گرفت و منابع معرفتي آن و ماهيتي، اعم از قرآن و سنت ومنابع اوليه اين است. اين دانش در سير شكل گيري و تحولات خود از منابع معرفتي مختلف قرآن و سنت و عقل يوناني و شهود اشراقي برخوردار شد.
اگر فلسفه نوعي تعقل بدون التزام به ديانت است چگونه مي توان سخن از فلسفه سياسي اسلام داشت؟ آيا با اين بحث لازم نمي آيد فلسفه در خدمت دين قرار گيرد؟ آيا واقعاً بين ماهيت فلسفه با دين تعارضي وجود دارد ونبايد دين را فلسفي كرد؟
آيا در جوامع ديني نيازي به فلسفه ورزي در حوزه حيات اجتماعي مي باشيم در حالي كه دين خود دستور ها و تكاليف مبتني بر ارزش هاي واقعي و نفس الامري به ارمغان آورده است؟
آيا در اسلام فقه و احكام فقهي كه مبتني بر نوعي مصالح نفس الامري واقعي اند ما را بي نياز از تاملات فلسفي در حيات اجتماعي نمي كند؟ اعتقاد به امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام و عدم آن بسته به اختلاف مباني نسبت به نگاه حداكثري و حداقلي به دين و نسبت به نوع رابطه دين و فلسفه و بسته به اختلافات بنايي در بحث، توليد ديدگاه هاي مختلفي را در بر داشته است و بعضي از اين ديدگاه ها در حد نفي و اثات معرفتي فلسفه سياسي اسلام در مقابل يكديگر قرار مي گيرند اقوال ومباني در بحث به قرار ذيل هستند.
لازمه انديشيدن در هر حوزه يي از علوم و معارف باز كردن حوزه عقلانيت به روي آن علم و معرفت است حال آنچه از عنوان فلسفه سياسي اسلام در اين مقام مورد بحث است اين كه آيا مي توان آموزه هاي ديني ناظر به حيات جمعي و ناظر به سياست و پديده هاي سياسي را با روش عقلي تبيين نمود؟ و آن را قاعده مند نمود آيا سوالات اساسي را كه فلسفه سياسي در حيات جمعي با آنها درگير است مثل سياست چيست؟ حكومت چيست؟ جامعه سياسي چيست؟... آيا مي توان پاسخ آنها را از منابع اوليه دين خاص قرآن و سنت دريافت نمود؟ آيا طرح اين نوع سوالات موجب به تاويل بردن فلسفه نمي شود؟ آبا فلسفه نمي تواند به فلسفه بودن خود پايدار بماند در عين حال با دين نسبت داشته باشد؟ پاسخ به سوال امكان وعدم امكان معرفتي فلسفي سياسي اسلام و به سوالات متفرع بر آن هم نيازمند بحث از نسبت دين وفلسفه و وحي وعقل است و هم بايد ديد با فرض عدم وجود نسبت تباين بين فلسفه و دين آيا دين پاسخ گوي سوالات كلي فلسفه سياسي از انسان و حيات و غايت زندگي و نظم مطلوب و...است يا نه؟ در بحث نسبت دين و فلسفه بايد اين نسبت را از دو سو مورد بحث قرار داد در نسبت دين و فلسفه وصور مختلف آن و هم بايد ديد با فرض عدم وجود نسبت تباين بين فلسفه ودين، آيا دين پاسخگوي سوالات كلي فلسفه سياسي از انسان و حيات و غايت زندگي و نظم مطلوب و...است يا نه؟ بحث از اين مي شود كه آيا فلسفه را ديني ديد تا رنگ وصورت ديني به خود بگيرد در عين حالي كه ماهيت فلسفي بودن خود را حفظ كند و در نسبت فلسفه سياسي آيا امكان ديني شدن فلسفه سياسي وجود دارد (در عين حالي كه ماهيت فلسفي بودن خود را حفظ كند ) يا نه؟ در پاسخ به سوالات متفرع فوق و نسبت سنجي ميان دين و فلسفه بايد بين مقام گردآوري و شكار مطالب و اطلاعات و فرضيات و مقام داوري هر رشته علمي و از جمله فلسفه تفكيك قائل شد.
نسبت هايي كه از لحاظ منطقي بين دو شي قابل تصور است عبارتند از 1. نسبت تباين 2. نسبت تساوي 3. نسبت عموم وخصوص مطلق 4. عموم وخصوص من وجه. در سنجش ميان دين با فلسفه در مقام داوري نسبتي نيست چون آنچه تمايز بين اين دو است واين دو را از يكديگر جدا مي سازد و مايه استقلال هر يك مي شود تمايز واستقلال در داوري اين دو است اما در سنجش ميان دين با فلسفه در مقام گردآوري سه نسبت تساوي وعموم وخصوص مطلق ومن وجه قابل تصور است اگر چه در مقام تصديق نسبت عموم وخصوص من وجه قابل تصديق است واين نسبت در تاريخ فلسفه اسلامي با صورت هاي مختلفي محقق شده است.
مفروضاتي كه اين نسبت را برقرار مي سازد به قرار زير است.
. فلسفه و فلسفه سياسي به عنوان يك دانش بشري تلقي مي شود. بنابراين آنچه به نام فلسفه در فلسفه سياسي آمده حاصل تجربه فيلسوفان اعم از مسلمان و غير مسلمان است.
.حجيت فلسفه و فلسفه سياسي به عقل است لذا اگر بخواهيم حجيت فلسفه را از طريق منابع ديني اخذ كنيم از بحث خارج شده ايم.
. هر رشته اي از ذهن و پيش آگاهي ها وپيش فرض هاي ذهني متعاطيان حود لااقل در مقام معلومات تاثير پذيري دارد.
. هر رشته علمي به گرايش غالب ذهني دانشوران آن رشته منسوب مي شود و يا تحولات خاص آن رشته به آنها منسوب مي شود.
 دين را مي توان از يك منظر به سه مرتبه و درجه تقسيم نمود.
الف: دين خالص: مراد محتوا و متن كتاب مقدس و منابع اصلي نظير سنت كه ناظر به معارف واقعي و احكام و قوانين ديني در علم الهي اند
ب: دين دينداران: همه شروح و تفاسير و تبيين ها از قرآن و احاديث كه شامل نحله هاي مختلف فلسفي، كلامي ، فرقاني و فقهي مي شوند.
ج: همه افعال مسلمانان و مجموعه آداب، تمدن فرهنگ مسلمانان و عادتها و نسبت آنها در طول تاريخ مسلمانان است.
با توجه به مفروضات فوق، تاثيراتي راكه فلسفه وفلسفه سياسي مي تواند در مقام گردآوري از دين پذيرفته باشد يا بپذيرد، مي توان چنين برشمرد.
دين اسلام توانسته به شكل گزينشي مسائل خاصي را براي فيلسوفان فراهم سازد و تامل فيلسوفان را به آن معطوف دارد مثل اينكه در اسلام خداشناسي و توحيد و معاد از اهميت اساسي برخوردار است و فلسفه اسلامي توجه اساسي به آن دارد.
.گاهي فيلسوف از الهام از دين، به مسائل يا نظريه خاصي مي پردازد و تاملات خود را متوجه آنها مي سازد. هر ديني مي تواند با طرح آموزه هاي هستي شناسانه جديد، مسائل فلسفي جديدي را فراروي فيلسوفان قرار دهد (8)
. دين گاهي به شكل مبنا سازي بر فلسفه تاثير گذارده و مبناي خاصي را محور تاملات فيلسوف مي سازد مثل خدا محوري يا وحدت گرايي در فلسفه اسلامي.
. فيلسوفان بطور معمول به اعتبار محيط فرهنگي و ديني كه زندگي مي كنند، متاثر از عقايد آن فرهنگ مي شوند نظير فلسفه سياسي كه در محيط مسلمانان شكل گرفت ومعروف به فلسفه سياسي مسلمانان يا تمدني اسلام شد ويا فلسفه يوناني كه در محيط فكري وفرهنگي يونان باستان شكل گرفت
گاهي فلسفه بر برخي مسائل كهن ديني استدلات جديد فلسفي ارائه مي دهد
. گاهي دين معارف خود را براي پيروانش به شكل برهان فلسفي ارائه نموده است.
6. گاهي دين به تاكيد يا تاييد مسائل مهمتر فلسفي بر مي آيد.
 گاهي فلسفه در تبيين وتحليل مسائل فلسفي از آيات وروايات الهام گيري مي كند و برخي از مسائل آن را با مسائل خود اضافه مي كند.
 گاهي دين تامين كننده اصول موضوعه فلسفه واقع مي شود. اصول موضوعي توجيه و اثبات كننده نظام هاي فلسفي هستند. اساسي ترين اصول موضوعي اسلام هدف دار بودن جهان هستي ، هستي موجود بالذات كه خدا باشد ، حاكميت مطلق او بر هستي و تعلق اراده وخواست او به اعتلا وتكامل انسان است(10) مفروضات فلسفي و بديهات سياسي روش، فيلسوف را در درك جهان سياسي و غير سياسي ممكن مي سازد و فيلسوف چارچوب مفهومي خود را بر آن بنا مي كند (11) 
دين به عنوان يك مكتب و جامع المعارف از هست ها و بايسته ها مي تواند به عنوان سازنده دستگاه مفاهيم و چار چوب معرفتي براي فلسفه تكيه گاه باشد. اين نوع ارتباط از دين و فلسفه در مقام گردآوري حاكي از بيشترين تاثير دين در فلسفه تكيه گاه باشد.اين نوع ارتباط از دين و فلسفه در مقام گردآوري حاكي از بيشترين تاثير دين در فلسفه است 
اگر دين حكم مخالف حكم عقل داشت، فيلسوف متدين با دو حكم متعارض روبروست. حال اگر فرض كنيم كه در اين موضوعات حكم دين صريح و قطعي و يقيني و غير قابل تاويل است در اين صورت حكم عقل به دليل عدم مصونيت از خطا، فتواي فلسفه را تخطئه مي كند.(12)
در بررسي تاثير و تاثر دين بر فلسفه در مقام داوري بايد گفت دين اسلام جامع معارف هست ونيست ها و بايد ونبايد ها بوده و از اول به عنوان مكتب معرفي شده و از طرف ديگر خود را به عنوان دين معرفي كرده و معارف و احكامش حاكي از حقايق و مصالح نفس الامري و واقعي است. بنابراين خود را پاسخ گوي همه نيازهاي اساسي انسان از هستي و حياتي داند و مثل فلسفه بشري به معرفي هستي و حقايق آن و بايسته و شايسته هاي آن پرداخت لذا به تعبير علامه طبا طبايي فلسفه حقيقي ودين، حقيقت واحد را گويند و در اين صورت و در اين مقام هدف فلسفه و دين يكي مي شود.(14)

حكمت حكومت اسلامي

فلسفه سياسي اسلام با تبيين فلسفي وعقلي از نبوت وامامت تفسير ودركي عقلي از محتوا ي دين در حوزه حيات جمعي وحوزه عمل ورفتار انسان مي باشد يعني معرفت فلسفه سياسي اسلام محصول ذهن سري غير معصوم است وچون ذهن بشري دستخوش خطا ودگرگوني است بايد وجوه تعامل فلسفه سياسي با دين را هر چه بيشتر شناسايي نموده وآنها را قاعده مند نمود
نسبت فلسفه با دين: در بررسي نسبت فلسفه با دين مفروضاتي مقدمند
وعبارتند از:
دين از منظري سه مرتبه دارد كه ذكر آن ها گذشت و در بحث امكان و عدم امكان فلسفه سياسي اسلام دين يك مراد نيست چون انسان عادي توانايي دسترسي به تام و به لب خالص دين را ندارد چون استعمال كلمه دين نسبت به افعال مسلمانان و مجموعه آداب و تمدن و فرهنگ عام متدينان و سنت آنها مسامحي است زيرا در موضوع مورد بحث دين ماهيت معرفتي دارد اما در اين معنا از دين، دين ماهيت معرفتي ندارد بلكه ماهيت رفتار وعملي دارد. بنابراين در بحث مورد نظر معناي دوم از دين ارائه شده است.
. در اين مقال دين به عنوان يك مقوله معرفتي و منبع معرفت تلقي شده است نه آنكه صرفاً يك مقوله ايماني يا عاطفي و احساسي است.
. دين در آموزه هاي خود امر به فلسفيدن و تاملات عقلي داشتن در معارف ديني داده است. دين يكي از راههاي فهم مقاصد و معاني دين را از راه عقل دانسته است نظير اينكه در موارد زيادي معارف ديني را به نحو اثباتي و استدلالي طرح نموده است.
علم و فلسفه مربوط به حوزه تمدن است و تمدن مربوط به حوزه بشري است و نمي شود از آن انتظار آن چيزي را داشت كه در حوزه دين و حوزه مطلق ها اتفاق افتاده است و دين مادامي كه به حوزه تمدني نيامده و نظام فكري و رفتاري نساخته، با فلسفه كاري نيست اما وقتي در تمدن سازي وارد موارد شوند فلسفه و دين با يك ديگر نسبت پيدا مي كنند و به ميزان اين نسبت و تقويت آن، فلسفه و به تبع آن فلسفه سياسي اسلامي مي شود.
فلسفه آرماني و ايده آل دانشي است كه در باره هستي واحكام آن با شيوه كاملاً عقلي و برهاني بدون هر گونه پيشداوري و صرفاً مبتني بر پايه بديهيات يا اصول اثبات شده متعارف و قواعد منطقي باشد و اين غايت نحله هاي مختلف فلسفي از يونان تا به بعد بوده است. امروزه مسلم گرفته شده است كه به دليل نبود تعقل محض فلسفه ناب امكان ندارد.
. فلسفه واقعي و اثباتي كه در عالم واقع جريان يافته و به تدوين رسيده است، نحله هاي مختلف فلسفي كه احياناً داراي اهداف و روش هاي مختلفي بوده اند آن را سامان داده اند. تمايز فلسفه واقعي با فلسفه آرماني و ايده آل در آن است كه فلسفه واقعي و اثباتي در طول تاريخ فلسفه محقق شده و به علت دخالت اصول موضوعه نادرست يا عدم وضوح تصورات و اصطلاحات و يا اخذ اهداف و اعراض جانبدارانه (غير از كشف حقيقت ) اما به شكل نا خودآگاه، دچار خطاهايي شده است.
مراد از معرفت در اينجا معرفت وجود شناسانه ما قبل كانتي است كه موضوع آن وجود و هستي و هدف آن شناخت حقيقت و مسائل آن احكام كلي وجود و روش آن برهان است.
دانش ها به ملاحظه منشاهاشان، در نسبت با دين دو دسته اند. بعضي منشا ديني دارند مثل فقه اسلامي يا كلام اسلامي . بحث نسبت دين با اين دسته از دانش به ميان نمي آيد كه آيا امكان معرفتي دارند يا نه زيرا كه منشا پيدايش آنها به دين بر مي گردد. اما بعضي منشا ديني نداشته و دانشي برون ديني بوده و از خود استقلال ذاتي دارند. فلسفه از اين دسته است. سوالاتي كه در بحث امكان و عدم امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام به ميان آمده به ملاحظه استقلالي است كه فلسفه سياسي نسبت به دين اصالت و استقلال بالذات دارند
با توجه به مفروضات فوق در نسبت فلسفه با دين و امكان و عدم امكان فلسفي ديدن و تيين عقلي از آموزه هاي ديني ناظر به حيات سياسي از دو زاويه مي توان قضاوت نمود. يكي دو نسبت ميان فلسفه ايده آل و آرماني با دين و ديگر در نسبت فلسفي واقعي با دين. دوم نسبت وجود يا عدم وجود نسبت ميان فلسفه ايده آل وآرماني با دين. بايد گفت اين دو به لحاظ موضوع و روش و هدف و رويكرد دو مقوله متفاوتند مگر اينكه به لحاظ مفاد گزاره هاي مطرح در دين و فلسفه حقيقي و ايده آل مطابقتي باشد و به عبارت ديگر بين اصل دين اسلام و فلسفه ملازمتي نيست اما وقتي فلسفه به عالم اسلام آمد ناگزير پرسش از ماهيت دين هم مطرح شد(15) وچون دين هم مدعي معرفت حقيقت هستي وحيات بود امكان رابطه ميان اين دو برقرار شد. در نسبت به فلسفه واقعي با دين مي توان گفت به دو دليل مي توان به امكان فلسفي ديدن و تبيين عقلي نمودن آموزه هاي دين ناظر به حيات سياسي قائل شد.
بنا براين سوالات اساسي كه هم در فلسفه از هستي و چيستي و مراتب و اصول و قوانين و غايت آن به ميان مي آيد پاسخگوست در فلسفه سياسي از انسان و حيات و هدف و غايت زندگي و ارائه طريق مطرح است پاسخگوست به عبارت ديگر آرمان هاي اجتماعي بشر همچون عدالت، آزادي مساوات صلح و...كه از موضوعات اساسي فلسفه سياسي است همواره از اهداف تعاليم آسماني دين بوده است(16) پس دين در چارچوب معرفتي خود به سوالات اساسي كه در حوزه حكمت عملي مطرح است توانايي پاسخ دهي دارد و چون چارچوب معرفتي دارد، مي تواند در فلسفه سياسي دستگاهي از مفاهيم سياسي ديني ايجاد كند و آن دستگاه مولد بوده و از توليدات آن نظام فلسفي سياسي ديني است بطوريكه دين مي تواند اهداف و آرزوها و آرمان هاي خود را از آن طريق عملي سازد. البته در اين دستگاه مفاهيم، فلسفه و فلسفه سياسي به اقتضاي نظام مفهومي و اعتباري خودش بطور معمول تاثير گذار در معاني آن مفاهيم است.
دليل ديگر بر امكان تبيين عقلي از آموزه هاي ديني داشتن، اقتضاي فطرت است. دين اسلام به جهت اينكه معارفش مطابق با حقايق هستي است واحكام و تكاليفش حاكي از مصالح نفس الامري است استدلال عقلي داشتن از آنها به اقتضاي فطرت آدمي است. علامه طباطبايي گويد: اصولاً بين روش انبياء در دعوت مردم به حق وحقيقت و بين آنچه انسان از طريق استدلال درست و منطقي به آن مي رسد فرقي نيست الا اينكه انبياء از مبدا غيبي وحي استمداد مي جستند(17)
نتيجه اينكه در نسبت فلسفه سياسي با دين و تلقي حداكثري از آن فلسفه سياسي سوالات فلسفي خود را از چيستي انسان و آمال وآرزوهاي آن، چيستي حيات و حيات مطلوب، چيستي فضائل و راه هاي دستيابي به آن چيستي پديدهاي سياسي مثل عدالت قدرت حكومت و... دين عرضه كرده و دين در چارچوب معرفتي خود بدانها پاسخ مي دهد.
بنابراين در فلسفه سياسي اسلام دو دسته مفاهيم و قضايا داريم دسته ايي جنبه توصيه ا يي وانشايي و هنجاري دارند و با داوري خاص پاسخ به سوالات فلسفه سياسي را با ارائه طرق ايجاد همبستگي اجتماعي و رواج فضايل و تهذيب نفس و رسيدن به سعادت را تجويز دارند. (18) نتيجه اينكه اسلام به عنوان يك مكتب هم معرف هست ونيست ها و facts وهم در بردارنده بايد و نبايد ها در مقام كشف و توجيه و تبيين مي تواند داده هاي خاصي در يك چارچوب معرفتي در خدمت فيلسوف آيد و فيلسوف را به داوري از آنها دعوت نمايد و يك نظام مفهومي خاصي از نظم مطلوب خود ارائه نمايد.

نتيجه گيري

آنچه در اين مقاله سوال بود و به بحث گرفته شد، امكان وعدم امكان فلسفه سياسي بود. تحليل اين سوال مقامات چهارگانه ايي از بحث را فراهم ساخت: آنچه سوال اصلي اين مقال شد مقام اول يعني امكان و عدم امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام بود و گفته شد بحث از مقامات ديگر مترتب بر پاسخ دهي به مقام اول بحث دارد و مراد از فلسفه سياسي اسلام داشتن نوعي درك فلسفي از آموزه هاي ديني ناظر به حيات سياسي انسان در چارچوب نظام معرفتي ديني است. ادعاي امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام متوقف بر مفروضات از بحث است: از جمله اينكه دين و فلسفه در تاريخ و زندگي بشر نقش اساسي و عمدهايي در معرفت هستي و چرايي هستي و انسان و حيات و در ادامه راه زندگي و رسيدن به كمالات تا سعادت اخروي ايفا نموده اند و به همين دليل بحث از رابطه عقل و وحي از دغدغه هاي اساسي فلاسفه اسلامي بوده است به عقيده آنان عقل و دين يا فلسفه و شريعت نهايت به منبع واحد مي رسند و آن خداوند متعال به عنوان خالق عقل ودين است.
مفروضات مذكور نسبت هايي را ميان فلسفه و دين برقرار مي سازد و در اين مقال نسبت هاي مختلفي از دو جهت يعني نسبت دين به فلسفه و فلسفه به دين و به تبع آن بين دين و فلسفه سياسي و فلسفه سياسي با دين برقرار شد. روشن گشت كه هم فلسفه دين را و هم دين فلسفي و فلسفه سياسي را مي توانند تغذيه كنند.
يكي ديگر از وجوهي كه مي توان براي امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام اقامه نمود، امكان تبديل باور ديني به معرفت فلسفي وفلسفي سياسي است لئواشتراوس معتقد است كار فلسفه تبديل عقيده و باوربه معرفت وشناخت است واينسبت رامي توان نسبت به وحي وكلام خدا انجام داد به عقيده وي دين از سنخ واعتقادات است
زندگي سياسي همراه با تلاش هاي كم وبينش منسجم ومجدانه براي نشاندن معرفت سياسي به جاي عقيده باور سياسي وفلسفه سياسي نيز به عنوان يكي از شاخه هاي فلسفه مي توان عقيده باور ديني را كه دو آموزه هاي ديني آمده است تبديل به معرفت سياسي ديني كرد اشتر اوس فلسفه سياسي راكسب معرفت به نظم سياسي يا به بهترين نظم سياسي مي داند واين نظم از مجموعه معرفت هاي سياسي ديني نسبت به نظم مطلوب حاصل مي شود
يكي ديگر از وجوه امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام اشتراك دين وفلسفه سياسي در ارائه نقشه زندگي صحيح ومعقول است.دين وفلسفه سياسي هر دو با واقعيت وحقيقت تماس دارند دين اصول وفروعي براي رفتار وعمل خوب وصحيح ارائه مي دهد وفلسفه نيز به دنبال ارائه راه وروش واصول زندگي صحيح ومعقول است دين نهان برين ومي نويي فلسفه سياسي در حوزه حيات شرعي است وفلسفه سياسي رويه وحالت نازل وبشري دين از حيات است وبه تعبير اشتراوس مقام فلسفه پايين تر از شرع ووحي الهي است. بنا براين فلسفه سياسي اسلام با تبيين فلسفي وعقلي از نبوت وامامت تفسيري سري ودركي عقلي از محتوا ي دين در حوزه حيات جمعي وحوزه عمل ورفتار انسان مي باشد يعني معرفت فلسفه سياسي اسلام محصول ذهن سري غير معصوم است وچونذهن بشري دستخوش خطا ودگرگوني است بايد وجوه تعامل فلسفه سياسي با دين را هر چه بيشتر شناسايي نموده وآنها را قاعده مند نمود.
در نهايت از راه نسبت سنجي ميان دين وفلسفه وفلسفه سياسي با مفروضات كه ذكر شد،با وجوه مختلفي تاثيراتيايندو بر يكديگر معلوم گشت ونتيجه منطقي آن امكان معرفتي فلسفه سياسي اسلام مي باشد وآنچه در تاريخ فلسفه رخ داده فلسفه ها در تاريخ و واقعيت خارجي خود يا با ماهيت الحادي شكل گرفته اند يا با ماهيت الهي بوده اند واين حاكي از نيازمني فلسفه ها به ييييك مكتب وچارچوب معرفتي است با فلسفه يا اتكا به آن به تاملاتن خود ادامه دهد اگدچه مكاتب نيز در توجيه وتبيين معارف خود نيازمند فلسفه هستند واز آن كمك مي گيرند.

پی نوشت:

دينايي، غلامحسين،دفتر عقل جص
.1شريعتمداري،علي، مسائل فلسفي، مكتبهاي فلسفي مباني علوم، دفتر نشرفرهنگ اسلامي ص
/لئواشتراوس، فلسفه سياسي چيست ؟ ترجمه فرهنگ رجايي، شركت انتشارات علمي وفرهنگي ص
.1 سجادي سيد جعفر، فرهنگ علوم عقلي، نشر كتابخانه ابن سينا، چاپ اول، تهران 1341ص
بشيريه حسين جامعه شناسي سياسي،نشر ني ص
پلامناتس،جان فلسفه سياسي،ترجمه مرتضي اسعدي، وايرستاي كوئيتن،انتشارات بين المللي هدي،
نصر،سيدحسين،روزنامه همشري 13/5/1382
فلاطوري، عبدالجواد، روزنامه همشهري 1/5/1382
ابن سينا، عيون الحكمه (مجموعه رسائل)
عبوديت عبدالرسول، مقاله ((آيا فلسفه اسلامي داريم يا نه)) مجموعه مقالات چيستي فلسفه اسلامي پژوهشكده فلسفه اسلامي پژوهشكده، فلسفه وكلام پژوشگاه علوم وفرهنگ اسلامي ص
دينايي،غلامحسين،كيهان انديشه
‎ جعفري، محمد تقي،سرگذشت انديشه ها،ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشرفرهنگ 1370ص-11
‎ بلوم،ويليام،ني،نظريه هاي نظام سياسي ج
عبوديت،عبدالرسول پيشينص
بخت آور كمال الدين، نواميس انديشه، چاپجوهري
طباطبايي، محمدحسين، علي و فلسفه الهي، ترجمه سيدابرراهيم سيد علوي،قم دفتر انتشارات اسلامي??
داوري،رضا فلسفه در بحران
16/ بخت آور كمال الدين،پيشين ص
طباطبايي، محمد حسين پيشين ص
آزادارمكي،تقي،انديشه اجتماعي متفكران مسلمان





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما