معانی درک عقلی تعالیم دینی

از نظر مطهری آنگاه که «تعقل» را از «تدین» جدا کردند، راه تحریف دین و تفسیر انحطاط‌آور از آن هموار گردید. بنابراین جز با مواجهه‌ای عقلی نسبت به تعالیم دینی نمی‌توان تفسیر محرَّف و انحطاط‌آور را از تحلیل راستین و رهایی بخش بازشناخت.
شنبه، 13 آذر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
معانی درک عقلی تعالیم دینی
 معانی درک عقلی تعالیم دینی

 

نویسنده: علی‌اکبر احمدی




 

از نظر مطهری آنگاه که «تعقل» را از «تدین» جدا کردند، راه تحریف دین و تفسیر انحطاط‌آور از آن هموار گردید. بنابراین جز با مواجهه‌ای عقلی نسبت به تعالیم دینی نمی‌توان تفسیر محرَّف و انحطاط‌آور را از تحلیل راستین و رهایی بخش بازشناخت.
اما مواجهه‌ی عقلی نسبت به تعالیم دینی در آثار مطهری دو معنای متفاوت دارد

درک کلی و اصولی تعالیم دینی

درک عقلی تعالیم دینی از نظر مطهری گاه به معنای درک کلی و اصولی آن تعالیم است. نظر به مبانی معارف نظری و مقاصد احکام عملی دین، مقتضای این رویکرد است. بنا بر توضیح مطهری اهل حدیث، حنابله و اشاعره بر آن بودند که از مبانی و مقاصد معارف و احکام الهی پرسش نکنیم و همه مطالب دینی را با همان «شکلی» که عرضه شده‌اند پذیرا شویم. بلکه از نظر آنان باید طرح هرگونه چون و چرا و اظهار هر پرسشی در مورد تعالیم دینی را بدعت و حرام شمرد. (879/6) و (332/16) مطهری می‌نویسد:
از نظر اشعریان استفاده [از منابع و سنت در مسائل الهی] باید به شکل تعبد باشد و بس، یعنی ما از آن جهت خداوند را به وحدت و علم و قدرت و سایر اسمای حُسنی توصیف می‌کنیم که در شرع وارد شده است و گرنه ما نمی‌دانیم و نمی‌توانیم بدانیم خداوند به این اوصاف هست یا نه، زیرا اصول و مبادی اینها در اختیار ما نیست. پس ما باید بپذیریم که خدا چنین است... (389/16)
همین موضع‌گیری که درباره‌ی دستورات عملی دین نیز از سوی خوارج و اشاعره تکرار می‌گردد، با این تفاوت که اگر در مورد معارف نظری اسلام عقل توان دسترسی به اصول و مبادی آنها را ندارد، در باب احکام عملی نمی‌تواند به مقاصد شارع دسترسی پیدا کند و بدین‌ترتیب در احکام هم باید تنها در «شکل‌ها» توقف نماید. از نظر اشاعره در دستورات و مقررات اسلامی «هر چه هست همان شکل و فرم و صورت است» (955/4) و به عبارت دیگر غیر از شکل و فرم و صورت حکم، چیزی به نام مصلحت، غرض، غایت، روح، معنا، حق، عدالت و امثال آنها وجود ندارد که احکام براساس آنها و با لحاظ آنها صادر شده باشند. (955/4)
نتیجه کلام آن است که اشاعره و به طور کلی همه شکل‌گرایان و منفکّینِ تعقّل از تدیّن، برای عقل قدرتی در عبور از شکل‌ها و رسیدن به معانی و مقاصد آموزه‌های وحیانی قائل نیستند. به نظر مطهری ریشه و اساس متدولوژیک درک اشعری، تحریف شده و انحطاط‌آور از دین همین است که آنان شکل را از محتوا، ظاهر را از باطن، وسیله را از هدف، جزء را از کل، حکم را از غرض و تن را از روح در معارف نظری و عملی دین جدا می‌کنند و تنها آنچه ظاهر، وسیله، جزء، حکم و تن در دین قلمداد می‌شود را برجسته می‌سازند.
مطهری با نشان دادن پیامدهای ناگوار چنین درکی از اسلام (عجز در شناساییِ ظهوراتِ نوبه نو شونده‌ی کفر و نفاق، ناتوانی در مواجهه‌ی با مقتضیات زمان، نفی جاودانگی هدایت دین و ...) راه را بر تحلیل عقلی و در واقع جستجوی از اصول و کلیات آموزه‌‌های دینی هموار می‌کند.
به عنوان نمونه مطهری می‌نویسد: «... قرآن آمده است تا جاودانه بماند، پس باید اصول و کلیات را روشن کند تا در هر عصری باطلی رو در روی حق قرار می‌گیرد، مردم با معیار آن کلیات عمل کنند». (336/16) به عبارت دیگر وظیفه‌ی مردم مسلمان آنان است که پس از فراگیری کلیات آموزه‌های دینی، تشخیص دهند که در هر عصری، مصداق آن کلیات چگونه است:
تشخیص همه اینها با خود مردم است. قرآن می‌خواهد مسلمانان رشد عقلی و اجتماعی داشته باشند و به موجب همان رشد عقلی مرد حق را از غیر حق تمیز دهند، قرآن نیامده است که برای همیشه با مردم مانند ولی صغیر با صغیر عمل کند، جزئیات زندگی آنها را با قیمومیت شخص انجام دهد و در هر مورد خاص را با علامت و نشانه‌ی حسی تعیین نماید. (336/16)

سازگاری تعالیم دینی با موازین عقلی

و گاه منظور مطهری از درک عقلی تعالیم دینی، بررسی سازگاری آنها با مفاهیم و موازین عقلی است. (1) به عبارت دیگر، از نظر مطهری تعالیم اصیل اسلامی، هیچ‌گاه با مفاهیم و موازین عقلی در تضاد نیست و در هرگونه نقّادی عقلی سربلند است. او بر آن است که:
اولین شرط موفقیت یک پیام، عقلی بودن، قدرت و نیرومندی محتوای آن است... یک پیام در درجه‌ی اول باید منطقی باشد، یعنی با عقل و فکر بشر سازگار باشد.. یک پیام اگر ضد منطق و عقل باشد... برای همیشه قابل دوام نیست. این است که قرآن کریم دائماً دم از تعقل و تفکر می‌زند، قرآن هرگز عقل و منطق را ترک نکرده است بلکه از عقل و منطق به عنوان یک پایه برای خود استفاده کرده و دعوت به تعقل نموده است. (325/17)
مطهری در جای دیگر تذکر می‌دهد که برداشت و تفسیری از جهان که بتواند مبنای یک دلبستگی و ایمان قرار گیرد، اگر با اصول منطقی و علمی سازگار نباشد، به ناچار طرد شدنی است (31/2)
به هر حال به نظر مطهری: «جهان‌بینی خوب و عالی آن است که اولاً قابل اثبات و استدلال باشد، به عبارت دیگر از ناحیه عقل و منطق حمایت شود». (82/2)
از سوی دیگر مطهری معتقد است که:
«... تحقیقاً شما هیچ دینی و هیچ کتاب آسمانی را پیدا نمی‌کنید که به اندازه‌ی اسلام برای عقل ارزش و اصالت قائل شده باشد...». (484/21)
او در جای دیگر می‌نویسد که: «اسلام عقل را محترم [دانسته و] او را پیامبر باطنی خدا می‌شمارد». (244/2) و نیز آورده است که اسلام به کارگیری این پیامبر باطنی و استفاده از هدایت آن را شرط رستگاری آدمی قلمداد کرده است: «کسی که تعقل نمی‌کند و درست نمی‌اندیشد، هرگز رستگار نمی‌شود». (2)
مطهری در آثار خود توضیحاتی آورده است که می‌تواند به عنوان توجیهی برای این مطلب و ادعای مهم (که هیچ دینی به اندازه اسلام برای عقل ارزش و اصالت قائل نشده و اسلام عقل را چندان محترم شمرده است که آن را رسول باطنی خوانده و بهره‌مندی از هدایتش را شرط رستگار شدن آدمی دانسته است) لحاظ گردد. من در ذیل می‌کوشم برخی فقرات او را بیاورم:

دعوت به معیار قرار دادن عقل

به نظر مطهری اسلام از آدمی می‌خواهد که هر آنچه می‌شنود را ابتدا به کمک عقل مورد نقّادی و ارزیابی قرار دهد. (538/22 و 542) و از غربال (539/22) و «محکِ» (542/22) عقل بگذراند. اسلام عقل را «معیار» سنجش قرار داده است. (544/22)

دعوت به استقلال فکری

به علاوه از نظر او به همین دلیل که اسلام، عقل را «غربال» «محک» و «معیارِ» اقوال و اندیشه‌ها قرار داده است، در تربیت عقلانی آدمی تلاش دارد یعنی از او می‌خواهد خود را چنان تربیت کند و بسازد که تنها وفق همین محک و معیار، قضاوت کند، «استقلال عقلی و فکری» داشته باشد و مثلاً از تقلید آباء و اجداد و گذشتگان (3) و یا از تقلید اکثریت (4) بپرهیزد.

هشدار نسبت به لغزش‌گاه‌های فکری

اما مانع تربیت عقلانی آدمی، صرفاً تقلید از آباء و یا تقلید از اکثریت نیست. به نظر مطهری قرآن آدمی را از لغزش‌های فکریِ متعددی هشدار می‌دهد:
قرآن مجید که دعوت به تفکر و نتیجه‌گیری فکری می‌کند و تفکر را عبادت می‌شمارد و اصول عقائد را جز با تفکر منطقی، صحیح نمی‌داند، به یک مطلب اساسی توجه کرده است و آن اینکه لغزش‌های فکری بشر از کجا سرچشمه می‌گیرد و ریشه‌ی اصلی خطاها و گمراهی‌ها در کجاست؟ [و] اگر انسان بخواهد درست بیندیشد که دچار خطا و انحراف نگردد، چه باید بکند؟ (64/2)
مطهری در ادامه بحث علاوه بر ذکر این مطلب که «قرآن یادآوری می‌کند که پذیرفته‌ها و باورهای گذشتگان را مادام که با معیار عقل نسنجیده‌اید، نپذیرید. [و] در مقابل باورهای گذشتگان استقلال فکری داشته باشید» (67/2)، از رهنمودهای دیگر قرآن در این خصوص سخن می‌گوید و عدم تکیه بر ظنّ و گمان به جای علم و یقین، بی اعتنایی به میل‌ها و هواهای نفسانی، نفی شتاب‌زدگی در قضاوت، پرهیز از پیروی کورکورانه از اکابر و شخصیت‌ها را به عنوان نمونه یادآور می‌شود. (68/2-64)

ضدیت با آنچه ضد عقل است

بنا بر رأی مطهری اسلام با هر آنچه ضد عقل است هم ضدیت می‌کند:
«مبارزه اسلام با هر نوع مستی و حرمتِ استعمال امور مست کننده مطلقاً، به علت ضدیت با ضد عقل‌هاست که جزء متن این دین نیست.. [در اسلام] عقل محترم است و پاره‌ای از دستورهای اسلامی برای نگهبانی عقل است». (244/2).

تکیه بر غریزه حقیقت‌جویی

نکته‌ی مهم دیگری که مطهری بر آن انگشت تأکید می‌نهد آن است که اسلام از آدمی می‌خواهد تا فارغ از هرگونه تعصب، غرور، تکبر، جمود و مبرای از هرگونه غرض‌ورزی و صرفاً براساس دلایلِ عقل‌پسند به سمت حل مجهولات و کشف حقائق حرکت کند. مطهری این حرکت از «دلیل به سمت مدعا» در عقل را همان حرکمت براساس «غریزه حقیقت‌جویی» قلمداد می‌کند. (548-550/22).
مطهری در جایی توضیح می‌دهد که از نظر اسلام اگر آدمی صرفاً براساس دلایل عقلی به سمت مدعیات برود و براساس غریزه حقیقت‌جویی و روح علمی بیندیشد، چنین انسانی فرضاً به حقیقت نرسد معذور است، در حالیکه اگر فرد لجوجی فرضاً حقیقت را به دلیل تقلید یا وراثت پذیرفته باشد، پذیرش و دستیابی به چنان حقیقتی فاقد ارزش است:
اسلام دین حقیقت‌گرا و واقع‌گرا است. لغت «اسلام» به معنی تسلیم است و نشان دهنده‌ی این حقیقت است که اولین شرط مسلمان بودن، تسلیم واقعیت‌ها و حقیقت‌ها بودن است. هر نوع عناد، لجاج، تعصب، تقلیدهای کورکورانه، جانبداری‌ها، خودخواهی‌ها از آن نظر که برخلاف روح حقیقت‌خواهی و واقع‌گرایی است از نظر اسلام محکوم و مطرود است. از نظر اسلام اگر انسانی حقیقت جو، بی نظر، و کوشا در راه وصول به حق باشد، فرضاً به حقیقت نرسید معذور است و اگر کسی در روح خود عناد و لجاج داشته باشد فرضاً حقیقت را به دلیل تقلید و یا وراثت و امثال اینها پذیرفته باشد، ارزشی ندارد.. (87/2)
در همین خصوص آنچه در ذیل می‌آورم هم قابل توجه است:
ما معمولا وقتی می‌گوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست، نظر به واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایی، کسانی را که در یک منطقه زندگی می‌کنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران، مسلمانند، مسلمان می‌نامیم و کسانی دیگر را که در شرایط دیگر زیسته‌اند و به حکم تقلید از پدران و مادران، وابسته به دینی دیگر هستند، یا اصلاً بی دینند، غیرمسلمان می‌نامیم. باید دانست این جهت ارزش زیادی ندارد، نه در جنبه‌ی مسلمان بودن و نه در جنبه‌ی نامسلمان بودن و کافر بودن. بسیاری از ماها مسلمان تقلیدی و جغرافیایی هستیم، به این دلیل مسلمان هستیم که پدر و مادرمان مسلمان بوده‌اند و در منطقه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ایم که مردم آن مسلمان بوده‌اند. آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعی است و آن این است که شخص قبلا در مقابل حقیقت تسلیم باشد، درِ دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه که حق است بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است براساس تحقیق و کاوش از یک طرف و تسلیم و بی تعصبی از طرف دیگر باشد. اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب نمی‌سازد، او اهل نجات از دوزخ است. (293/1)
مطهری با تکیه بر چنین مطلب و مقدمه‌ای است که ممکن می‌داند افرادی یافت شوند که دارای روح تسلیم باشند ولو آنکه اسماً مسلمان نباشند. او به عنوان نمونه از «دکارت» یاد می‌کند (294/1) و می‌نویسد:
«اگر فرض کنیم آنچه او گفته راست باشد و او در مقابل حقیقت همان اندازه تسلیم بوده که اظهار داشته و از طرف دیگر واقعا هم دسترسی بیشتر برای تحقیق نداشته است، او یک مسلمان فطری بوده است». (294/1)

تکیه بر بدیهیات عقلی

اما وقتی عقل بخواهد مستقل باشد و فارغ از معتقداتِ آباء و اجداد، اکثریت، امیال و اغراض و ... به سمت حقیقت حرکت کند، براساسِ «احکامِ صریح» خود گام برمی‌دارد. منظور از «احکامِ صریحِ عقل» همان بدیهیاتِ دستگاه ادراکی ماست. مطهری به عنوان نمونه قبول «نظام ضروری علّی و معلولی و ترتیبِ وجودی موجودات» (688/6) (در عقل نظری) و قبول «حُسن عدالت و احسان و قبح ظلم و عدوان» (57/1)، (در عقل عملی) را از جمله‌ی احکامِ صریح و بدیهی عقل آدمی نام می‌برد.
نکته مهم آن است که از نظر مطهری اسلام، «احکام صریح عقل» را محترم شمرده و آن را پشتوانه و تکیه‌گاهی برای تعالیم خود می‌داند. این مطالب را به کوتاهی توضیح می‌دهم:

نمونه بدیهیات عقل نظری: اصل علیت

اصل علیّت (اینکه هر حادثه‌ای و رخدادی، محتاج پدیدآورنده‌ای است (542/6) که نقطه‌ی مقابل قول به صُدفه و اتفاق است (یعنی هر حادثه‌ای خود به خود به وجود می‌آید (همان)). از نظر مطهری اصلی بدیهی و ضروری برای عقل (نظری) است. این اصل اساسی‌ترین پایه‌ی قبول هر نظریه‌ی علمی و فلسفی است. (527/1 و 649/6)
حال مطهری می‌گوید: اصل علیت «اساسی‌ترین پایه‌ی اثبات وجود خداوند» هم قرار می‌گیرد. (527/1) پس وقتی مطهری می‌نویسد: «اصول دین منطقه انحصاری عقل است». (485/6) یا وقتی می‌گوید: «اصول دین جز با تحقیق عقلانی پذیرفته نیست» (244/2)، این اظهارات او بدین معناست که عقل با تکیه بر مبانی و بدیهیات خود می‌تواند و باید مثلاً اصل توحید را مبرهن سازد و وجود خداوندِ یگانه و حکیم را به آدمی نشان دهد.
بدین‌ترتیب است که مطهری می‌نویسد: اساساً قرآن «در آیاتی بسیار، بشر را به سوی عقل خوانده و بصیرت انسانی را پشتوانه‌ی دعوت الهی قرار داده است» (332/16) و به همین دلیل است که می‌گوید: خداوند به پیامبرش دستور می‌دهد که «مردم را به راه پروردگارت بخوان با برهان و حکمت و علم صددرصد خالص و عقل خالص» .( 517/24)

نمونه بدیهیات عقل عملی: اصل عدالت

اصل «حُسن عدالت و احسان و قُبح ظلم و عدوان» (57/1) هم از نظر مطهری اصلی ضروری برای عقل (عملی) است و جزو «احکامِ صریحِ عقل» محسوب می‌شود. (955/4) این اصل ریشه‌ای فطری دارد. (179/2)
اما نکته مهم آن است که از نظر مطهری این مبنای عقل، در اسلام از احترام و ارزش ویژه‌ای برخوردار است: اسلام به عدالت به عنوان یک معیار و مقیاس می‌نگرد. به نظر مطهری عدالت مقیاس دین است نه دین مقیاس عدالت. (یادداشت‌ها، 1388، ج1، ص 52) او می‌نویسد:
اصل عدالت از مقیاس‌های اسلام است که باید دید چه چیزی بر او منطبق می‌شود. عدالت در سلسله‌ی علل احکام است نه در سلسله معلولات [آن]. نه این است که آنچه دین گفت عدل است بلکه آنچه عدل است، دین می‌گوید. این [به] معنی مقیاس بودن عدالت است برای دین. (یادداشت‌ها، 1385، ج6، ص 206).
مطهری در جای دیگر می‌نویسد: «اصل عدل رکن اساسی تقنینِ اسلامی است) (287/19) و «... اصل اِنّ الله یامُر بالعدل و الاحسان» به منزله‌ی روح و مشخص سایر مقررات حقوق اسلامی است. (یاداشت‌ها، 1389، ج3، ص 271) و همین اصل است که «قانون ملازمه‌ی عقل و شرع» را در اسلام به وجود آورده است یعنی از آنجا که اسلام هرگز از محور عدالت (که اصلی عقلی است) خارج نمی‌شود، اگر مقتضای عدل، مصوّب کردن فلان قانون باشد، شرع اسلام هم بدان حکم می‌کند. (139/19) بنا به توضیح مطهری در فقه اسلامیِ شیعی هم، اصلِ «تبعیت احکام از مصالح و مفاسدِ نفس الامری» (و قاعده‌ی ملازمه‌ی حکم عقل و شرع و حق عقل در اجتهاد) و بالطبع اصلِ «حسن و قبح عقلی» و اصل «حُجیت عقل» به عنوان زیربنای این فقه شناخته شده (58/1) یعنی حسن و قبح‌های عقلی به عنوان مناطات و ملاکات احکام پذیرفته شد و گفتند در میان مناطات و ملاکات، آنچه عقل از همه بدیهی‌تر و روشن‌تر درک می‌کند حُسن عدالت و احسان و قُبح ظلم و عدوان است. (5) (57/1) به این ترتیب عدل و ظلم به صورت معیاری در فقه اسلامی درآمد. (57/1)

پی‌نوشت‌ها:

1-واضح است که منظور تقلیل و فروکاهی آموزه‌های وحیانی به سرمایه‌های عقلانی بشر نیست.
2- کلام امام صادق (علیه السلام) که فرمود: لایُفلِحُ مَن لایَعقِلُ (524/24)
3- اسلام تعلیم می‌دهد که عقل را «از حکومت تلقینات محیط و عرف و عادت و به اصطلاح امروز از نفوذ سنت‌ها و عادت‌های اجتماعی» آزاد کنید. (544/22)
قرآن اساسش بر مذمت کسانی است که اسیر تقلید و پیروی از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و فکر نمی‌کنند تا خودشان را از این اسارت آزاد بکنند. هدف قرآن از این مذمت چیست؟ هدف قرآن تربیت است، یعنی در واقع می‌خواهد افراد را بیدار کند که مقیاس و معیار باید تشخیص و عقل و فکر باشد، نه صرف اینکه پدران ما چنین کردند، ما هم چنین می‌کنیم. (544/22)
4- مطهری درباره‌ی مستقل نگه داشتن عقل از رأی دیگران می‌گوید در تعالیم اسلامی آمده است: تو اگر صاحب گردوئی باشی و دیگران، همگی، آن را لؤلؤ بشمارند، تو باید به قضاوت عقل خود پای بند بمانی و اگر برعکس در دستان تو لؤلؤئی باشد و دیگران آن را گردو به حساب آورند، باز هم به داوری خود متکی باشد. (548/22)
5- مطهری در جای دیگر می‌گوید اسلام به قانونی که مقتضای عدل و عقل باشد «گیرم ظاهر به دلیل نقلی خلاف آن باشد...» هم حکم می‌کند:
...[اگر نظریه‌ی عدلیه را بپذیریم] که حقی و عدالتی بوده و حُسن و قبح واقعی بوده و شارع اسلام همیشه، آن واقعیات را منظور می‌داشته، قهراً در مواردی که برمی‌خوریم، به حکم صریح عقل و علم که مقتضای حق چیست و مقتضای عدالت چیست، صلاح کدام است و فساد کدام، ناچاریم اینجا توقف کنیم و عقل را به عنوان یک راهنما، در مواردی که می‌تواند صلاح و فساد را در کند، و قاعده‌ای را که عدلیه گفته‌اند: کُلُّ ما حَکَم بهِ العقلُ حَکَمَ بهِ الشرعُ» یا گفته‌اند «الواجباتُ الشرعیةُ الطافُ فی الواجباتِ العقلیَّةِ» به کار بندیم، گیرم ظاهر یک دلیل نقلی خلاف آن باشد... (955/4)

منبع مقاله :
احمدی، علی‌اکبر؛ 1392)، دوران نقادی (تحلیل کانت از مدرنیته و نقد آن از دیدگاه مرتضی مطهری)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط