مورخان اروپایی و صهیونیسم

امپریالیسم جهت تحقق اهداف خود در کشورهای مستعمره از هر اقدامی استفاده می‌کند. یکی از ابزارهای تحقق اهداف امپریالیسم، صهیونیسم می‌باشد. صهیونیسم را نمی‌توان جدای از حرکت‌های استعماری اروپا مطالعه کرد.
شنبه، 20 آذر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مورخان اروپایی و صهیونیسم
 مورخان اروپایی و صهیونیسم

 

نویسنده: دکتر محمدامیر شیخ نوری




 
امپریالیسم جهت تحقق اهداف خود در کشورهای مستعمره از هر اقدامی استفاده می‌کند. یکی از ابزارهای تحقق اهداف امپریالیسم، صهیونیسم می‌باشد. صهیونیسم را نمی‌توان جدای از حرکت‌های استعماری اروپا مطالعه کرد.
امپریالیسم اندیشه‌ای است که از رابطه سلطه حکایت دارد. این سلطه، خواه بارز و روشن و در قالب حاکمیت سیاسی مبتنی بر زور و بر خلاف اراده و رضایت مردم تابع به دست آمده باشد و خواه به شکل ضمنی و بدون بهره‌گیری از سازمان سیاسی؛ آن چنان کنترل و قید و بندی بر مردم یک قلمرو ایجاد می‌کند که فعالیت آنان را به مقتضای تأمین نیازها و منافع نظام حاکم تشکیل می‌دهد. (1)
به طور خلاصه می‌توان مجموعه اقداماتی را که موجب ایجاد رابطه تسلط بین سلطه‌گر و تحت سلطه می‌شود، امپریالیسم نامید. اما این اقدامات و این رابطه‌ی سلطه، دارای ویژگی‌های معینی است، از آن جمله: (2)
1. سلطه با هدف استثمار و استعمار انجام می‌گیرد.
2. مفهوم امپریالیسم در مورد استثمار فرد از فرد یا استثمار داخلی یک دولت از مردم همان سرزمین به کار نمی‌رود. امپریالیسم بیشتر و به طور عام، سلطه یک دولت در خارج از محدوده مرزهایش را توضیح می‌دهد.
3. سلطه ممکن است از یکی از ابعاد سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی آغاز شد، ولی به زودی به سایر ابعاد گسترش می‌یابد، به طوری که در نهایت همه ابعاد زندگی یک ملت را در بر می‌گیرد.
4. قدرت یکی از ابزارهای مسلم ایجاد سلطه و در نتیجه امپریالیسم است.
در نتیجه امپریالیسم، نظامی است لزوماً تجاوزگر، غارتگر، طفیلی، گندیده، فاشیستی و ضد دموکراسی. (3)
با توجه به این عملکرد است که به نوشته ژان زیگلر استاد جامعه‌شناس دانشگاه ژنو (سویس) امپریالیسم تنها نابود کننده انسان‌های پیرامونی (تحت سلطه) نیست. امپریالیسم همه انسان‌ها را نابود می‌کند. او انسان را نابود می‌کند. من نمی‌توانم احساس آزادی کنم. نمی‌توانم در آرامش شکم خود را سیر کنم، در حالی که در همان لحظه در چند صد کیلومتری من، کودکی به علت نداشتن غذا مشغول جان کندن است. (4)
ضمناً پایه‌های فکری و اعتقادی استعمار بر سه اصل استوار می‌باشد: (5)

الف. اعتقاد به برتری نژادی:

واژه نژادپرستی، نژادباوری و برتری‌نژادی (6) به تبیین عقیده‌ای گفته می‌شود که میان گروه‌های انسانی به دلیل تفاوت‌های وراثتی و نژادی، تفاوت قائل است و آن‌ها را دارای اهمیتی تعیین کننده در ایجاد اختلافات فرهنگی و تاریخی میان جوامع و تمدن‌های بشری می‌داند و بین خصوصیات نژادی و ارثی گروه‌های بشری و میزان و درجه هوشمندی و خلاقیت‌های فرهنگی آنان رابطه‌ای مستقیم می‌بیند.
این نظریه گرچه بحث‌های مفصلی را در جامعه‌شناسی و زیست‌شناسی باعث شده، ولی خود در قالب یک ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی در دنیای استعماری، منشأ اثرات مهمی شده است.

ب. انکار واقعیت‌های جهان:

عامل دیگر شکل‌گیری استعمار، عدم اعتقاد به واقعیت‌های جهان و به عبارت دیگر، انکار حقایق و سنت‌های الاهی است؛ به طوری که استعمارگران از آنچه در اطرافشان و در جهان می‌گذرد، غافلند و توجهی به آنچه در عالم واقعیت وجود دارد، ندارند؛ بلکه تنها منافع و مسائل خود را واقعیت و حقیقت فرض می‌کنند.

ج. جذبه‌های حکومت و قدرت مادی:

از جمله شکل‌گیری استعمار، امکانات مادی و قدرت حکومتی است. به طوری که به محض این که انسان‌هایی غیر مؤمن قدرت و امکانات پیدا می‌کنند، به تدریج روحیه بی‌دینی در آن‌ها تقویت شده، از خدا غافل می‌شوند. البته این یک حکم کلی نیست که هر انسانی با دستیابی به ثروت و قدرت، عصیان و طغیان کند، بلکه انسان‌هایی که به فکر بازگشت به سوی خدا هستند، هرگز وسوسه ثروت و مکنت و قدرت مادی، آن‌ها را از خدا غافل نمی‌کند.
صهیونیسم که یکی از ابزارهای امپریالیسم می‌باشد، مروج خصوصیات استعمارگری است. به عبارت دیگر «میراث‌خوار استعمار است». طرح استعماری که صهیونیست‌ها ارائه داده‌اند، همان نکاتی است که امپریالیسم دارا می‌باشد و متضمن مطالب زیر است: (7)
1. استعمار فلسطین، با خصوصیات ذاتی مشخص مبنی بر ادعای مالکت بر فلسطین؛
2. از بیخ و بن برکندن ریشه اعراب براساس تعالیم هرتزل و ویران‌سازی خانه و کاشانه آن‌ها برای ساختن جا و مکان جهت سکنی دادن یهودیان؛
3. ایجاد کشوری بر پایه اصول نژادپرستی و قوم‌گرایی؛
4. و توسعه‌طلبی مداوم و بی‌رحمانه.
وقتی مهاجرین یهودی به سرزمین فلسطین وارد می‌شدند، چنان بود که گویی صاحبخانه‌ای پس از یک سفر طولانی به خانه خود بازگردد. آن‌ها بدون توجه به حقوق صاحبخانه و خواست‌های آنان، بساط زندگی خود را می‌گستردند و آرزوهای مردم واقعی آنجا را فدای هوس‌های خود می‌کردند. به نوشته سومبارت در کتاب حیات اقتصادی مدرن، (8) بعد از سال 1498 میلادی که کشورهایی اروپایی به سوی سرزمین‌های با سابقه تمدن طولانی دست‌درازی کردند و آن‌ها را تحت اشغال خود درآوردند، یهودیان در بدو ورود به این مناطق، به عنوان محافظان تفوق اروپا عمل می‌کردند.
کشتی‌های پرتغالی و هلندی، خیل عظیمی از یهودیان آماده سکونت را در مناطق تحت اشغال خود پیاده کردند. هرچه که هست، یهودیان در تمام مناطق تحت استعمار هلند، از جمله سرزمین‌های شرقی، نقش بسیار چشم‌گیری ایفا کردند. گفته می‌شود که یهودیان در شرکت هلندی هند شرقی از سهام‌داران عمده بوده‌اند.
سومبارت اضافه می‌کند: اطلاعات نسبتاً کاملی از مشارکت یهودیان در پایه‌ریزی مستعمرات انگلیس در آفریقای جنوبی و استرالیا در دست داریم.
اما قمرو اصلی نفوذ یهودیان در سرزمین‌های استعماری، به ویژه در اوایل دوره‌ی سرمایه‌داری،در نیمکره غربی بود. آمریکا با وسعت خیره کننده خود، اساساً سرزمین یهودیان است، این نتیجه‌ای است که مطالعه عمیق و گسترده منابع موجود، در نهایت به آن ختم خواهد شد و سرشار از معنا است. آمریکا از همان اوان کشف، تأثیر بسیار قدرتمندی بر حیات اقتصادی اروپا و بر کل تمدن آن داشت و لاجرم نقشی که یهودیان در ساختن آمریکا با همه جوانب آن بازی کردند، به عنوان عاملی در توسعه مدرن اهمیتی فوق‌العاده دارد.

1. اندیشه‌گران اروپا و برنامه‌های استعماری و استثماری

اندیشه‌گران هر جامعه مسلماً منعکس کننده اوضاع و احوال جامعه‌ایی هستند که در آن زندگی می‌کنند. این تصور که آن‌ها طبقه‌ای جدا در جامعه را تشکیل می‌دهند، پنداری است باطل اندیشه‌گران اروپایی هم هر چند از برابری و عدالت و نفی استبداد و غیره سخن می‌گویند، خواهان پیاده کردن این افکار در جوامعی هستند که در آن زندگی می‌کنند، نه جوامع دیگر. در همان زمانی که روسو، منتسکیو، جان لاک و... از برابری انسان‌ها سخن می‌گفتند، کشورهای متبوع خودشان در کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین به استعمار و استثمار این جوامع مشغول بودند. جالب آن که نه تنها از طرف این‌ها اعتراضی صورت نمی‌گرفت، بلکه سعی این اندیشمندان این بود که موقعیت آن‌ها را در کشورهای مستعمره مستحکم کنند.
در سده 18، درست در هنگامی که بورژوازی انگلیس و فرانسه در هندوستان و دیگر جاها به استثمار، آدم‌کشی، برده‌گیری انسان‌ها و پایمال کردن حقوق انسانی مردم آن سرزمین‌ها سرگرم بود، روند سرمایه‌داری غرب و آنچه تحت پوشش پاسداری از «سرمایه ملی» و «ثروت و حاکمیت ملی» چهره می‌بست، زیر بنا و بنیاد فلسفه‌های سیاسی، اقتصادی و تاریخی اندیشه‌گران غرب را پی می‌ریخت.
مسأله استعمار سرزمین‌های آن سوی دریاها نیز از موضوع‌های مورد بحث دانشمندان در همان چارچوب بود. در این جا بهتر آن است سخنان فیلد هاوس (9) را که یکی از کارشناسان تاریخ استعمار غرب است یادآور شویم تا مطلب روشن‌تر شود: (10)
امکانات اقتصادی سرزمین‌های استعمار شده (وسیله اندیشه‌گران) دسته‌بندی شد. آن سرزمین‌ها به عنوان تولید کننده مواد خام در خدمت صاحبان (یعنی استعمارگران) خود قرار می‌گرفته تا آنان را از وابستگی به انبارهای موجود در اروپا، که امکان داشت بر اثر جنگ قطع شود و بیشتر اوقات قیمت‌های انحصاری بر آن‌ها بسته می‌شد، رها سازد. افزون بر این، فرآورده‌های کارخانه‌ای می‌توانست در برابر فرآورده‌های مستعمره‌ها پرداخته شود تا بدان وسیله در ارز خارجی صرفه‌جویی گردد و سپس فرآورده‌های مستعمره‌ها ممکن بود که مجدداً به اروپا صادر شود تا به تعادل بازرگانی کمک شود. عکس قضیه نیز امکان داشت: مستعمره‌ها بازارهای مطلوب و بی‌همتایی برای صادرات اروپا به شمار می‌آمد، زیرا انحصاری بود و به پدید آوردن کار (و جلوگیری از بیکاری) در صنایع کشور استعمار کننده کمک می‌کرد. چون کشورهای استعمار شده زیر دست و تابع بودند، از بنیاد گرفتن صنایع هماورد در آنجا جلوگیری می‌شد و اقتصاد آنان به طور کامل می‌توانست نقش مکملی به خود گیرد. این‌گونه بحث‌ها (و استدلال‌ها) که بر مشاهدات عینی پیرامون شیوه کار استقرار یافته بنیاد شده بود، تکیه‌گاه نویسندگان و سیاست‌گزاران فرانسه و انگلیس را از ربع دوم سده 17 تا آغازین سده 19 تشکیل می‌داد: افرادی مانند ریشلیو (11)، کولبر (12) و وبان (13) در فرانسه، و چایلد، (14) پتی، (15) داونانت، (16) دفو، (17) آرثر یانگ (18) و بسیاری دیگر در انگلیس.
مسلماً این اندیشه‌گران نسبت به استعمار و امپریالیسم نظر منفی ندارند. از طرف دیگر آن‌ها سعی دارند که زمینه تسلط را برای کشورهای خودشان آماده کنند و در این راستا، سعی در حقیر شمردن و نادیده انگاشتن فرهنگ و تمدن‌های این‌گونه کشورها داشته‌اند و دارند. درست است که در این کشورها، به خصوص از قرن 19 به بعد، احزاب و اندیشمندان پیدا شدند که امپریالیسم را تجاوزگر می‌خواندند، ولی این عده تأثیرگذار نبوده و حرف‌های آن‌ها در حد کتاب و مقاله بود.
هانس کن (19) تاریخ‌دان معروف آمریکایی که تمدن‌های جهانی را بدو نوع تمدن متحرک (20) و تمدن خواب‌آلود (21) تقسیم کرده، معتقد است که امپریالیسم غرب تمدن‌های خواب‌آلود افریقا و آسیا را بیدار کرد و بدان جان تازه‌ای بخشید. آدولف برله (22) جامعه‌شناس معروف آمریکایی نیز پا را فراتر گذاشته و می‌گوید: اگر استعمار نمی‌بود، ملل آسیا و افریقا، نه می‌توانستند پا به عرصه وجود بگذارند و نه می‌توانستند در تمدن قرن بیستم راه یابند. (23)
منتسکیوی فرانسوی در کتاب معروف و پر آوازه خود روح‌القوانین که در آن پیرامون حقوق طبیعی، لزوم آزادی، برابری، برادری، جدایی قوا، قانون اساسی، حکومت مشروطه و پارلمانی سخن می‌گوید و جایگاه خاصی در روشن ساختن افکار عمومی در انقلاب کبیر فرانسه به خود اختصاص داده، مروج بردگی و برده‌داری است و بردگی آفریقاییان برای اروپاییان را طبیعی قلمداد می‌کند و حق آن‌ها می‌داند که عندالزوم باید برده شوند.
او در کتاب روح‌القوانین می‌نویسد: اگر بنا باشد قبول کنیم که ما حق داریم سیاهپوستان را بنده کنیم، من این طور بیان خواهیم کرد: (24)
ملل اروپا چون اهالی بومی امریکا را نابود کردند مجبور شدند افریقاییان را به غلامی خود درآورند تا برای زراعت اراضی آن‌ها را به کار گمارند. اگر غلامان از گیاهی که قند را به عمل می‌آورد (نیشکر) مراقبت نمی‌کردند، قند خیلی گران می‌شد. این موجودات از سر تا پا سیاهند و بینی آن‌ها به قدری پهن است که تقریباً محال است با چنین منظره‌ای دل آدم به حال این اشخاص بسوزد و نمی‌توان این فکر را در ذهن رسوخ داد که آفریدگار عاقل یک روح پاک در چنین اندام سیاه و زشتی جا داده باشد.
یک دلیل بر این که سیاهپوستان از شعور محرومند، این است که به یک گردنبند شیشه بیش از گردنبند طلا اهمیت می‌دهند، در صورتی که طلا نزد ملل متمدن بی نهایت مهم است.
محال است ما بتوانیم فرض کنیم که این موجودات از جنس بشرند، زیرا که اگر فرض کنیم که آن‌ها بشرند، باید گمان کنیم که خودمان هم مسیحی نیستیم. اشخاص کوته‌نظر درباره بی‌عدالتی که نسبت به سیاهان می‌شود خیلی اغراق می‌کنند، زیرا اگر چنان بود که اینان می‌گویند، آیا به خیال پادشاهان اروپا نمی‌آمد که ضمن این همه قراردادهای بیهوده که با هم می‌بندند، یک قرارداد عمومی هم راجع به اغماض و ترحم درباره سیاهان ببندند.
منتسکیو که این همه با حکومت استبدادی فرانسه مبارزه می‌کند، این نوع حکومت را برای مردم گرمسیر (غیر اروپایی) مناسب می‌داند. او می‌نویسد: (25)
نباید شگفت داشت که ناتوانی و سستی مردمان سرزمین‌های گرمسیر همیشه موجب بردگی آنان شده، و دلاوری و گستاخی اقلیم‌های سردسیر آنان را قادر به حفظ آزادیشان کرده است. این امر معلول یک علت طبیعی است.
هگل نیز رک و پوست کنده می‌گوید: شرق فاقد ویژگی‌های انسانی و فرهنگی لازم است تا خود به «آزادی» دست یابد. هگل در واقع به کنایه می‌گوید این برعهده غرب است که بر فرهنگ‌های شرقی، تفوق و سیادت یابد تا آن‌ها را به رهایی رهنمون کند. به اعتقاد هگل، بردگی ذاتی شرقی‌ها که ناشی از محدودیت‌های درونی خودشان - اعم از محدودیت‌های «فرهنگی» و «ذهنی» - است، بدتر از هر اسارتی است که توسط غربی‌ها بر آنان تحمیل می‌شود. و نکته مهم‌تر این‌که، به هر حال تنها راه ممکن برای شرقی‌ها در جهت نیل به تاریخ جهانی و تحقق یک دنیای برتر فرهنگی، پذیرش برتری غربی‌ها است. (26)
هگل پیرامون جنگ‌های صلیبی نیز دور از واقع‌گرایی به داوری نشسته است. وی بی‌توجه به انگیزه‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جنگ‌های صلیبی، خواست مسیحیان را در آن جنگ‌ها تنها «دستیابی بر وجود حاضر و حتمی پروردگار» توصیف کرده است. به سخن دیگر، او با این‌گونه برخورد با اسلام و مسلمانان در حقیقت به بورژوازی در حال اوج غرب وانمود می‌کند که اسلام با آن ویژگی‌های نکوهیده، اکنون در کنج غربت به سر می‌برد و وظیفه رویه استعماری تمدن بورژوازی غرب است که به استعمار و استثمار سرزمین‌های اسلامی با اطمینان بر کامیابی و پیروزی بپردازد. (27)
هگل ملل جهان را به دو گروه تاریخی و غیر تاریخی تقسیم کرده و معتقد است گروه نخستین به پیشرفت بشری کمک کرده‌اند، ولی گروه دوم هیچ‌گونه شرکتی در رشد معنوی جهان نداشته‌اند. در مورد قاره آفریقا می‌گوید: در این قاره اثری از تحول تاریخی واقعی وجود نداشت و سرنوشت حاشیه شمالی این قاره با سرنوشت اروپا به هم پیوسته بود، کارتاژ به عنوان مستعمره فنیقی‌ها ضمیمه‌ای از آسیا شمرده می‌شد و مصر نیز با افکار و اندیشه‌های آفریقایی‌ها بیگانه بود.
تصورات هگل بیشتر روی پژوهش‌های علمی مربوط به آفریقا در طول قرن نوزدهم میلادی تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. دانشمندان مکتب توجهی تاریخی و فرهنگی از پذیرفتن عقیده مبنی بر توسعه یکنواختی که مجموع بشریت را در بر گیرد، خودداری و فرضیه‌ای کاملاً مخالف با آن ارائه می‌کردند که وجود مراکز مختلف و متنوع مدنیت را مسلم می‌دانست: مراکزی که به وسیله معیارهای ذاتی و حقیقی که بالخصوص مربوط به فرهنگ‌های مادی هستند، قابل شناسایی از یکدیگرند. (28)
به اعتقاد اروپاییان، شرقیان و یا عرب‌ها افرادی ساده لوح و زودفریب هستند که «فاقد هر گونه انرژی و یا انگیزه‌ای می‌باشند»، بیشتر، اهل چاپلوسی و تملق‌گویی افراط‌‌آمیز بوده، و به فریب و رابطه پنهانی، حیله‌گری، و عدم محبت نسبت به حیوانات تمایل دارند. شرقی‌ها نمی‌توانند روی یک جاده و پیاده‌رو راه بروند؛ زیرا که افکار و اذهان مخدوش ایشان از درک آنچه که اروپاییان هوشمند بلافاصله درک می‌کنند عاجز است. شرقی‌ها، دروغ‌گویان کهنه‌کاری هستند. ایشان دچار بی‌حالی و سنگینی و نیز بدگمانی‌اند، و در همه موارد در طرف مقابل روشنی و وضوح، مستقیم بودن، نجابت و اصالت نژاد آنگلوساکسون قرار دارند. (29)
بدین ترتیب طلایه‌داران عصر روشنگری، در گفته‌ها و نوشته‌های خود به ناروا و دروغ به جهانیان باوراندند که جهان آن سوی مرزهای اروپا از مردمی وحشی تشکیل یافته و تنها اروپا در بردارنده بالاترین تمدن‌ها است و شایستگی دارد که بر همه ارزش‌های فرهنگی جهان و بر همه امور سیاسی، نظامی، صنعتی، اجتماعی و فرهنگی جهانیان چیره شود. این توطئه واژگون‌سازی تاریخ با سه ویژگی گواگون صورت گرفت: (30)
1. خاموش ماندن در برابر شکوه و عظمت تمدن‌های غیر اروپایی؛
2. وارونه جلوه دادن ارزش‌های تمدن دیگران؛
3. وانمود کردن به جهانیان که آنچه اروپا را برتر از بقیه جهان کرد، فلسفه و بنیاد عقلی و فکری و روی‌کرد به خرد و خردگرایی و دور شدن از سنت و عادات کهنه بود، نه لزوماً دستیابی بر دانش و فن و کارشناسی.
ضمناً فرض اساسی و ضمنی بیشتر این اندیشمندان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، اعتقاد به برتری ابدی غرب بر شرق بود. (31)
به خاطر این نگرش، حتی برخی کار اجباری را یک موهبت بزرگ معرفی می‌کردند:
ما می‌خواهیم که بومیان را به افراد مفید تبدیل کنیم (از اظهارات فرماندار کنیا، لرد ه‍. کانوی بل فیلد در سال 1917) و... بهترین وسیله برای نیل به این هدف این است که او را تشویق کنیم تا مدتی از زندگی خود را برای اروپاییان کار کند. (32)
با توجه به چنین ملاحظاتی، ویلیام مک نیل در کتاب در جست‌وجوی قدرت می‌گوید:
جهان در یک کل واحد همراه با تأثیرگذاری گرد آمد، صورتی که پیش از این هرگز وجود نداشت، و در خود اروپا گوشه‌ای نبود که با معیارهای امپراتوری سروکار نداشته باشد، اقتصاد تشنه سرزمین‌های ماورای بحار بود، تشنه مواد خام، کارگران ارزان، زمین‌های پر سود و منفعت و تأسیسات دیپلماسی و نظامی در خارج نیز بیشتر سرگرم و دست‌اندرکار نگاه‌داری بخش‌ها و قطعات سرزمین‌های وسیع دوردست و مردمان بسیار تحت انقیاد آن وبدند. وقتی که قدرت‌های غربی در آن سرزمین‌ها درگیر جنگ و نزاع نبودند، که اغلب این جنگ‌ها بر سر رقابت به دست آوردن مستعمرات بیشتر با حریفان بود - به قول و. ج کایرنان: همه قدرت‌های مدرن، کارشان تقلید از یکدیگر است - سخت مشغول کار اسکان، تفحص و جست‌وجو، بررسی و مطالعه بوده و بدیهی است حکومت بر قلمروهاشان براساس قوانین قضایی خود آن‌ها بود. (33)
صهیونیسم نیز که در حقیقت شعبه‌ای از سیستم امپریالیستی کشورهای استعمارگر می‌باشد، همین سیاست را در مورد اعراب و کشورهای منطقه مطرح می‌کند. چنان که دولت اسرائیل اعلام کرد افتخاری تاریخی، در قالب کمک به توسعه و پیشرفت ملل عقب‌مانده نصیب مردم اسرائیل گشته است که خود وظیفه‌ای نیز هست.
میخائیل ینی ئیل برچر (34) نیز در اثر خود به نام ممالک جدید آسیا با ارائه یک تحلیل سیاسی از این رسالت، اعلامیه حکومت اسرائیل را در عبارتی موجز خلاصه می‌کند:
اشتیاق به این که به صورت پلی بین قدرت‌های استعماری سابق غرب و ممالک وابسته عمل می‌کند. (35)
تصویر عرب عقب مانده در ادبیات صهیونیسم با اهمیت است. آحاد هعام متفکر صهیونیست در 1891 میلادی ملاحظه کرد که شهرک‌نشینان صهیونیست با خشونت با عرب‌ها رفتار می‌کنند و به آنان به چشم «وحشیان بیابان‌گرد» می‌نگرند، به عنوان «ملتی همانند خران که بینایی ندارند و چیزی را از آنچه پیرامونشان می‌گذرد درک نمی‌کنند». همچنین یکی از پیشگامان صهیونیسم ملاحظه کرد رفتار صهیونیست‌ها به عرب‌ها به رفتار اروپاییان با سیاهپوستان شباهت دارد. اهارون ارنسون (36) (1919-1876) یکی از رهبران شهرک‌نشینان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به صهیونیست‌های پیشگام هشدار می‌دهد که در کنار «کشاورز عرب نادان که تحت تأثیر خرافات است» سکنی نگزینند. او تأکید می‌کند: «همه عرب‌ها رشوه خوارند».
عرب طبق تصور وایزمن یک «نژادپست» است که تلاش دارد «پیش از یافتن توان راه رفتن بدود» این ملت برای دموکراسی آمادگی ندارد.
تصویر عرب حاشیه‌ای در تلاش‌های صهیونیسم دایر بر افکار وجود هر گونه هویت سیاسی یا احساسات ملی برای عرب‌ها به طور اعم و فلسطینی‌ها به طور اخص روشن می‌شود. صهیونیست‌ها در تبیین ادراک خویش نسبت به قیام‌های عرب‌ها بر ضد اسرائیلی‌ها تأکید می‌کنند که انگیزه این انقلاب‌ها، مهرورزی به وطن یا پایبندی انسان به میراث خود نیست، بلکه این قبیل قیام‌ها نشان دهنده «تعصب دینی» است. توده‌های فلسطینی از دیدگاه صهیونیست‌ها، «اوباش»هایی بیش نیستند که بازیچه فئودال‌های آشوبگر و روشنفکران واقع می‌شوند و انگیزه‌های ملی محرک آنان نیست.
افزون بر این‌ها، صهیونیست‌ها به فلسطینی‌ها یا عرب به عنوان یک حیوان یا یک موجود اقتصادی محض می‌نگرند که انگیزه‌های اقتصادی مستقیم او را به حرکت وا می‌دارد. بنابراین براساس این دیدگاه، می‌توان مشکل عرب‌ها را در یک چارچوب اقتصادی - که لزوماً سیاسی نباشد - حل کرد. (37)
صهیونیست‌ها مانند امپریالیست‌ها برای خود، رسالت نژادی جهانی قائلند و می‌گویند: روح آزادی‌خواهی یونانی، نظم، انضباط و قانون، در نهادهای انگلوساکسون به حیات خود ادامه داده است. بقای این ویژگی‌ها تنها از طریق شمشیر فاتحان میسر نبوده، بلکه بشر دریافته است که این ویژگی‌ها به بهترین شکل ممکن، استقلال افراد و فرمان‌برداری همگان را تضمین می‌کند. یونان، رسالت اشاعه خرد و ذوق را برعهده داشت و دانش و هنر را برای بشر به ارمغان آورد. بشر، علم و منطق را که بر ذهن تمامی اندیشمندان امروزین سایه افکنده، مدیون یونانی‌ها است.
بیشتر اندیشه‌های سیاسی امروزین نیز از یونان سرچشمه می‌گیرند. از سوی دیگر، شور شوق و نیروی سازماندهی موجود در تمامی کشورها و حکومت‌ها که برای اقتدار آن‌ها کاملاً ضروری است تا حدود زیادی رنگ و لعاب روحی دارد. قوانین ژوستی نین (38) به تمامی مجالس قانون‌گذاری جهان رخنه کرده است. از این رو می‌توان گفت، یونان، خرد و ذوق بشر، و روم سازمان و قدرت بشر را به نظم کشیده‌اند.
اما انگلیس از قوم یهود، از قدرت و درایت نبوغ عبری یعنی تورات، حتی بیش از یونان و روم تأثیر پذیرفته است.
رسالت نژاد عبرانی، بنا نهادن شالوده اخلاق و مذهب در جهان بوده است. آثار و کتاب مقدس آن‌ها از حقایق بزرگ تاریخ بشر به شمار می‌روند و نفوذ اندیشه آن‌ها بر بقیه انسان‌ها بسیار چشمگیر و عظیم بوده است. می‌توان گفت که عبرانی‌ها به شعور و وجدان بشر نظم بخشیده‌اند و انسان‌ها در طول تاریخ بی‌وقفه از کتاب‌های مقدس آن‌ها الهام گرفته‌اند. (39)
در مورد زبان عبری نیز توماس دوکوینسی (40) می‌گوید:
زبان عبری با جای گرفتن در زوایای پنهان قلب بشر و تقویت احساسات معنوی که انسان را به دنیاهای نادیده پیوند می‌دهند، برای همیشه به نیرویی مقتدر در نظام بشری تبدیل شده است. این زبان شانه به شانه نژاد انسانی، بدون تأثیرپذیری از انقلاب‌هایی که در زمینه ادبیات و ساختار جوامع رخ داده است، به حیات خود ادامه می‌دهد. (41)
کاربرد این زبان در مقام یک وسیله ارتباطی ملی برای گفت‌وگوی روزمره، با انهدام سازمان سیاسی مردم یهود،‌ متوقف شد. اما این جامعه همان‌گونه که نتوانست ملت یهود را از میان ببرد، از نابود کردن زبان عبری نیز عاجز ماند. احیای شکوهمند زبان عبری در عصر حاضر در فلسطین که از جمله دستاوردهای بزرگ جنبش صهیونیست به شمار می‌رود، نشان داد که تنها به این زبان بی‌توجهی شده بود، و عبری هم‌چنان زبانی زنده است. (42)

2. تاریخ‌نگاری اروپا و دولت اسرائیل

از زمانی که جریان اسکان دوباره یهودیان در فلسطین و تشکیل دولت برای آن‌ها از طرف اروپاییان مطرح شد، سیل تبلیغات در جهان در اجرای این هدف آغاز شد. به خصوص پس از تشکیل کنفرانس بال در سال 1897 و به وجود آمدن صهیونیسم سیاسی، آثار و نوشته‌های فراوانی منتشر شد. روزی نبود و نیست که مقاله‌ای، کتابی، سمیناری و... در ارتباط با یهود برگزار نشود. در این فعالیت‌های شدید تبلیغاتی دو نکته کاملاً بارز است:
1. وجود اهداف از پیش تأمل شده در بررسی‌ها و آثار منتشر شده؛
2. کمک فراوان افکار سازمان‌های صهیونیستی به انتشار و گسترش «تحقیقاتی» که خود ماهیتاً به خاطر فریب افکار عمومی و بهره‌برداری از حاصل آن‌چه در داخل و چه در خارج کشور خویش بدان توجه داشته، آن را دامن می‌زنند.
از لحاظ سیاسی، توسط این محققین سعی می‌شود که دولت اسرائیل را به مثابه یکی از «معجزات خلقت» و حکمت بشری، که هیچ وجه مشترکی با سایر دول نداشته، و همچون «پدیده‌ای جدید» در عرصه تاریخ بشری جلوه‌گر گشته است، وانمود کنند. (43)
این کشور به عنوان تحقق وعده‌ای که خداوند، خود داده است، وجود دارد. مسخره است اگر از او در مورد مشروعیتش حساب‌رسی کنیم. این است اصل پایه‌ای که خانم گلدا مایر تدوین نموده است. بگین هم می‌گوید: این سرزمین به ما وعده داده شده است و ما بر آن حقی داریم. (44)
اسحاق دولاپریر (45) (1676-1594) که از دانشوران نام‌آور پروتستان شهر بوردو (فرانسه) به شمار می‌رفت و احتمالاً اجداد وی از یهودیان اسپانیا بوده‌اند، دارای آثار بسیاری است که استقرار دوباره یهودیان از جمله این آثار است که مؤلف به صورت ناشناس آن را به چاپ رسانده است. قرار بود این کتاب در واقع بخشی از یک اثر بزرگ‌تر در همین زمینه باشد.
وی در این کتاب با صراحت تمام از استقرار دوباره یهودیان در سرزمین مقدس سخن به میان می‌آورد و بر این باور است که استقرار دوباره یهودیان در سرزمین مقدس، طلیعه پیروزی نهایی مسیحیت خواهد بود. وی از دولت فرانسه می‌خواهد تا به بازگشت یهودیان به سرزمین مقدس کمک کند و با سادگی غریبی و به شیوه‌ای موعظه‌گرانه برای تحقق این هدف به خاندان سلطنتی فرانسه متوسل می‌شود. (46)
اسقف توماس پراکس (47) (حدود سال 1618) از صاحب‌نظران مذهبی با نفوذ و سرشناس انگلیس، گفته است:
تمامی وعده‌های خاص از جمله سرزمین کنعان، شکل خاصی از حکومت... شایسته یهودیان است... و نکته دیگر این که ما (مسیحیان) باید به مدیون بودن خود به یهودیان اعتراف کنیم و منتهای محبت را به آنان روا داریم و از هرگونه بدخواهی نسبت به آنان کاملاً اجتناب کنیم. (48)
واواسور پاول (49) انگلیسی (1660-1617) نیز با استناد به پیش‌گویی‌های فراوان که در کتاب مقدس عنوان شده است، بازگشت و استقرار دوباره یهودیان در سرزمین مقدس را با وقوع معجزات و پدید آمدن اوضاع و احوال خارق‌العاده مورد تأیید قرار می‌دهد. یک نویسنده گمنام این‌گونه اظهارنظر کرده است:
یهودیان... از تمامی کشورها گرد می‌آیند تا بار دیگر سرزمین مقدس را از چنگ عثمانی خارج کنند.
توماس برنت (50) (1715-1635) که دانشوری بزرگ و نویسنده‌ای سرشناس در زبان‌های انگلیسی و لاتین بود، چنین نوشته است:
خداوند هرگز قوم بنی‌اسرائیل را به حال خود رها نخواهد کرد. (51)
دکتر جان جورتین (52) (1770-1698) مورخ و منتقد امور مربوط به کلیسا و مؤلف کتاب زندگی‌نامه اراسموس (53) که در فاصله سال‌های 60-1758 در لندن چاپ شد، با نوشتن کتاب‌های مختلف درباره مسائل مربوط به قوم یهود به این نتیجه رسید که ادامه حیات این قوم که مشقات و مصائب طولانی و بی‌سابقه‌ای در پشت سر گذاشته، انسان را به این فکر می‌اندازد که خداوند آن‌ها را برای منظور و هدف والایی حفظ کرده است. توماس نیوتون (54) (1782-1704) اسقف شهر بریستول (55) (1761) و از روحانیون با نفوذ عصر خود، در دفاع از بازگشت قوم بنی‌اسرائیل به سرزمین فلسطین، گوی سبقت را از هر یهودی ملی‌گرایی ربوده است. وی بر این عقیده بود که یهودیان در فلسطین استقرار خواهند یافت. او بر شأن و منزلت و لزوم ممتاز بودن یهودیان در سراسر جهان و محکوم کردن، تعصب و پیشداوری ضد یهودی می‌گوید: (56)
به چشم خود می‌بینیم که تمامی امپراتوری‌های بزرگ که به «امت خداوند»! ظلم و ستم روا داشته‌اند، ویران شده‌اند؛ چون با مشیت و خواست خداوند به ستیز پرداخته و از درک این نکته عاجز بوده‌اند! آن‌ها تنها در پی ارضای غرور، جاه‌طلبی و ستمگری بوده‌اند. حال که سرنوشت دشمنان و سرکوب‌کنندگان یهودیان، تباهی و ویرانی بوده است، بگذار تا تباهی آنان درس عبرتی برای کسانی باشد که در هر زمان و هر فرصتی بلوایی به راه می‌اندازند و یهودیان را سرکوب می‌کنند.
ادوارد کینگ (57) (1807-1725) نویسنده کتاب‌های گوناگون و رساله‌نویس انگلیسی از جمله پیشگامان سر سخت افکار روشنفکرانه مذهبی زمان خود بود. وی در یکی از آثار خود تحت عنوان گفتاری در باب پیشگویی‌ها (58) بر یک نکته خاص تأکید دارد و آن بازگشت یهودیان «به عنوان یهودی» به سرزمین مقدس است. انتشار عقیده «هزاره» و «بازگشت مسیح» در حوادث قرن هفدهم، باعث به قدرت رسیدن جناح مسیحیت یهودی و در نهایت قدرت یافتن ایده برانگیختگی اسرائیل در میان فلاسفه و ادبای اروپا طی دو قرن هفدهم و هجدهم شد.
جان لاک، واضع نظریه لیبرالیسم در کتاب خویش با عنوان تعلیقاتی برنامه‌های قدیس پولس می‌گوید:
خداوند می‌تواند یهود را در یک سرزمین گرد آورد... و آن‌ها را در اوضاع و احوال درخشانی در کشورشان قرار دهد. (59)
جان لاک در سال 1689 در اثر معروف خود، رساله‌ای در باب شکیبایی، (60) را منتشر کرد و در آن از اعطای حقوق کامل شهروندی انگلیس به یهودیان دفاع کرد. لاک در این رساله، پیوندهای کلیسا و مسیحیت با دولت را مورد حمله قرار داد و گفت: در مسیحیت اولیه و اصیل چنین پیوندی میان دین و سیاست وجود نداشته است. او افزود: کافران، محمدیان (مسلمانان) و یهودیان را به خاطر اعتقادات دینی‌شان نمی‌توان از حقوق مدنی در جامعه مشترک‌المنافع محروم کرد. در آن زمان مشارکت مسلمانان در جامعه انگلیس موضوعیت نداشت و در واقع جان لاک عضو مؤثر از ارکستری بود که مهاجرت الیگارشی یهودی آمستردام به لندن، استقرار انبوه یهودیان در انگلستان، پذیرش آنان به عنوان شهروندان واجد تمامی حقوق شهروندی و مشارکت فعال با آنان را توصیه می‌کردند. در این زمان الیگارشی آمستردام چنان اعتباری در لندن داشت که سرجوسیا چایلد، رئیس کمپانی هند شرقی، در سال 1693 رساله‌ایی منتشر کرد و در آن خواستار مهاجرت یهودیان به انگلستان شد. او نوشت: هلند نمونه آموزنده‌ای است که «مفید بودن» استقرار یهودیان را برای توسعه تجارت نشان می‌دهد.
توجیه حضور یهودیان در ساختار سیاسی و اقتصادی انگلستان بر بنیاد اصول سودمندگرایی (61) (یوتیلیتاریانیسم) یا «دین طبیعی» (دئیسم) (62) صورت می‌گرفت که مقبول کانون‌های سیاسی و روشنفکری آن عصر بود. (63)
اسحاق نیوتن، کاشف قانون جاذبه در کتاب خویش به نام ملاحظاتی پیرامون پیشگویی‌های دانیال و رؤیای قدیس یوحنا - که پنج سال پس از مرگش منتشر شد - چنین می‌گوید:
یهود به وطن خویش باز خواهد گشت... نمی‌دانم، این کار چگونه صورت خواهد گرفت، بهتر است آن را به زمان بسپاریم، تا خود آن را تفسیر کند.
ژان ژاک روسو در کتاب امیل در سال 1762 میلادی می‌نویسد:
ما به هیچ عنوان پی به انگیزه‌های درونی یهود نمی‌بریم، مگر اینکه ایشان دولتی آزاد و مدارس و دانشگاه‌هایی برای خود داشته باشند. (64)
با نزدیک شدن پایان دهه هجدهم، ویلیام بلیک یکی از شعرا، با چنین ابیاتی یهود را مورد خطاب قرار داد:
انگلستان بیدار شو... بیدار شو، بیدار شو، خواهرت اورشلیم تو را صدا می‌زند، چرا این مؤمنان، به‌سان مردگان می‌میرند و از درهای تو فاصله می‌گیرند. (65)
لرد بایرون مجموعه اشعار خویش را در سال 1815 میلادی به نام «ترانه‌های عبری» نوشت و در ابتدای مشهورترین قصایدش، قصیده «به خاطر این‌ها می‌گریم» را سرود:
ای قبیله آواره و سرگردان،‌ای قبیله‌ای که سینه‌ات شرحه، شرحه است... چگونه مستقر خواهی شد و راحتی و آسایش را لمس خواهی کرد؟
کبوتر وحشی از آن خود لانه دارد، روباره نیز برای خود لانه‌ای دارد. انسان‌ها نیز هر یک وطنی دارند... اما اسرائیل جز قبر هیچ چیز ندارد.
رابرت براوننگ در قصیده‌ای تحت عنوان «روز صلیب مقدس» که آن را در سال 1855 میلادی نوشت، به افکار اندیشه‌های یهودیت بیش از هر چیز دیگر اشاره می‌کند و می‌گوید:
خداوند یعقوب را رحمت خواهد کرد
و اسرائیل را در دست پیروان خود خواهد دید،
هنگامی که یهودا، اورشلیم را می‌بیند،
بیگانگان به آن‌ها ملحق خواهند شد
و مسیحیان به آن یعقوب چنگ خواهند زد،
پیامبر این چنین گفت و پیامبران نیز چنین اعتقادی دارند. (66)
جورج الیوت (ماریان کراس) در سال 1874 میلادی روایت دانیل دروندا را به رشته تحریر درآورد، که در آن زمان بیانگر اوج حضور و تأثیر مسیحیت صهیونیستی در ادبیات اروپا و پذیرش مبادی و اصولی است که یهودیان مسیحی به عنوان اولین قدم جهت بازگشت به فلسطین باید آن‌ها را می‌پذیرفتند.
دو انگلیسی سرشناس به نام‌های ادوارد کازالت (67) و لورنس اولیفانت (68) در نیمه دوم قرن نوزدهم، کارهای تبلیغاتی تازه‌ای را در چارچوب اندیشه‌های صهیونیست‌ها آغاز کردند.
ادوارد کازالت (1883-1828) از توان سیاسی فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. وی از دوستان صدیق یهودیان بود و شرق را خوب می‌شناخت. او می‌گفت:
اشتباه باید اصلاح شود و آزادی جایگاه خود را بازیابد.
وی درک بسیار روشنی از سیاست‌های بریتانیا در شرق داشت. تلاش وی برای ایجاد «مرکزی برای فرهنگ یهود» قابل توجه است. او تقریباً از هیچ نکته‌ای غافل نمانده است. وی تمامی مسائل، از انتقاد از سیاست قدیمی انگلیس گرفته تا مشکل جدید شرق را با در نظر گرفتن مسأله جمعیت فلسطین، خصومت‌های فرقه‌ای و صدها موضوع دیگر که به نحوی با طرح بازگشت یهودیان به فلسطین ارتباط دارد، مورد ارزیابی قرار داده است.
لورنس اولیفانت (1881-1829) از جمله دیگر شخصیت‌های نامدار انگلیسی است که در جمع هواداران صهیونیسم در این کشور، حائز اهمیت است. وی از دوستان لرد شفتسبری (69) و از جمله مقام‌های بلند پایه در امور مربوط به هند بود. ضمناً او یک جهانگرد، روزنامه‌نگار، دیپلمات و نماینده پارلمان انگلیس بود. وی طرح کولونی‌سازی یهودیان در فلسطین را در سر می‌پروراند و در سال 1879 برای ارزیابی این سرزمین و کسب امتیاز از حکومت ترکیه به شرق سفر کرد. وی در سال 1882 بار دیگر طرح اسکان یهودیان در فلسطین را زنده کرد. (70)
در میان نویسندگان انگلیسی طرفدار اندیشه صهیونیسم، خانم جورج الیوت (ماریان کراس) (71) (1880-1819) از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. وی در کتاب دانیل دروندا (72) از اندیشه صهیونیسم برای تشریح یک خلقت خیالی بهره گرفته و در تبیین این اندیشه، تمامی توانایی‌های خویش را به نمایش گذاشته است. در این کتاب که در فاصله سال‌های 1874-1876 میلادی نوشته شده است، یهودیان، حقوق نژادی خود را مطالبه می‌کنند و خواستار پیوستن خود به جامعه ملل در مقام یک عضو بر حق می‌شوند. دانیل دروندا، قهرمان داستان که یهودی است خواستار آزادی و برابری واقعی است. نویسنده کتاب مدعی است که خون پیامبران در رگ‌های این قهرمان جریان دارد و ندای الاهی او را به خود می‌خواند. دانیل با شنیدن ندای خداوند، هوشیاری خود را به دست آورد و با قاطعیت اعلام می‌کند که وی ملیت متمایزی دارد و دوران سرکوب یهودیان به سر آمده است. بدین ترتیب در آن روزگار، این شاعره انگلیسی، یک کیان ملی تمام عیار و آغاز زندگی جدیدی را که سرشار از قدرت و شور و شوق است، برای یهودیان پیش‌بینی می‌کند. (73)
در میان رهبران انقلاب فرانسه نیز مثل سایر کشورهای اروپایی، دوگونه نگرش به الیگارشی یهودی وجود داشت. گروهی از آنان میان یهودیت به مثابه دین و گروهی به مثابه ساختار شبه دولتی تمایز قایل بودند؛ با اولی مخالفتی نداشتند، ولی تداوم دومی را با حقوق ملی مغایر می‌دانستند. در این مورد، کلرمون تونر (74) در مجلس ملی چنین گفت: (75)
ما نباید اجازه دهیم یهودیان یک اندام سیاسی مجزا یا یک طبقه را در درون دولت تشکیل دهند. ضروری است که هر یهودی منفرداً به یک شهروند بدل شود. ولی گفته می‌شود آنان خواستار دین نیستند. بسیار خوب... ما نمی‌توانیم اجازه دهیم در درون دولت یک گروه غیر شهروند، یک ملت در درون ملت، حضور داشته باشد.
یکی از سرشناس‌ترین یهودیان فرانسه در قرن نوزدهم که از اندیشه صهیونیسم حمایت می‌کرد، ژوزف سالوادور (1873-1796) بود. وی اولین یهودی فرانسه بود که اندیشه‌های یهودیت باستانی را ابراز می‌کرد. اولین کتاب وی تحت عنوان رساله‌ای در باب موسویت انتشار یافت.
براساس پیش‌بینی‌های سالوادور، فلسطین سرانجام به مرکز اقتصادی یهود و در عین حال مرکز آرمان‌های ملی‌گرایانه این قوم تبدیل خواهد شد. روح تازه‌ای به کالبد کوهستان‌های یهودیه و بلندی‌های موریه (76) که امروزه در دست ترک‌ها است، دمیده خواهد شد و هم چنان که در گذشته به صورت استعاره می‌گفتند، سرانجام روزی فرا خواهد رسید که این ارتفاعات بر تمامی کوه‌ها و تپه‌ها سایه خواهد افکند.
او می‌گفت: یک کشور جدید، در سواحل جلیله و کنعان باستانی تشکیل خواهد شد و در آنجا یهودیان می‌توانند با توجه به خاطره‌های تاریخی، ظلم و ستمی که در برخی از کشورها نسبت به آن‌ها صورت گرفته است و همدردی پاک‌دینانه انگلیس، ادعای خود را پیش ببرند.
سالوادور که یک یهودی فرانسوی بود، با قاطعیت و صراحت از ایده بازگشت یهودیان به فلسطین حکایت می‌کند. (77)
موریس هس (78) (1875-1812) نویسنده و ملی‌گرای سرشناس یهودی در مقاله‌هایی تحت عنوان نامه‌هایی در باب رسالت قوم یهود در تاریخ بشریت از دیدگاه‌های سالوادور به شدت حمایت کرده است.
بحث درباره این موضوع با پیوستن یک کلام شناس مسیحی به نام دکتر ابرام فرانکو پتاول (79) از شهر نوشاتل (80) فرانسه به جمع هواداران بازگشت یهودیان به فلسطین، ابعاد تازه‌ای گرفت. وی با انتشار دو کتاب، از دیدگاه کلامی به بررسی موضوع بازگشت یهودیان به فلسطین پرداخت. (81)
در این میان، یک نویسنده دیگر فرانسوی به نام ارنست لاهارن (82) منشی خصوصی ناپلئون سوم با آنکه پیرو کلیسای کاتولیک رم بود، با نوشتن رساله‌ای از احیای قوم یهود به عنوان یک ملت پشتیبانی کرد.
اسحاق موسی آدولف کرمیو (83) که از یهودیان برجسته فرانسه به شمار می‌رود و در چندین نوبت در کابینه فرانسه عضویت داشت، تلاش‌های فراوان در جهت حمایت از یهودیان انجام داد. او در سرتاسر عمر خود نسبت به باورها و ایمان یهودی خود وفادار ماند. دیدگاه‌ها و لحن کلام او به ویکتور هوگوی یهودی شباهت داشت.
کرمیو خالق و بنیان‌گذار اتحاد جهانی یهود بود. برای او احیای سرزمین مقدس از اولویت ویژه‌ای برخوردار بود. وی می‌گفت: امید به بازگشت به سرزمین مقدس، همچون خورشید، به زندگی ما پرتو افکنده است و به ما آرامش می‌بخشد.
شارل نتر (84) (1887-1825) از جمله دیگر یهودیان سرشناس فرانسه و از پیشگامان اسکان یهودیان در فلسطین به شمار می‌رود. (85)
منتسکیوی فرانسوی (1689-1755) نیز از این گروه است. او در روح‌القوانین نگرشی مثبت به یهودیان ابراز داشته است. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم می‌نویسد: منتسکیو به طور غیر مستقیم در خوانندگان کتاب با نفوذش این تأثیر را بر جای می‌نهد که یهودیان، نقش فوق‌العاده مثبتی در توسعه اقتصادی کشورهای اروپایی داشته‌اند. (86)
همان‌طوری که در ابتدا مطرح شد، اندیشمندان هر جامعه‌ای، طبقه‌ای جدا از سایر طبقات را تشکیل نمی‌دهند. آن‌ها منعکس کننده نیازهای جامعه‌ای هستند که در آن زندگی می‌کنند. این اندیشمندان که با استبداد و نابرابری‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جامعه خود مبارزه می‌کردند، خواهان سلطه کشور متبوع خود بر کشورهای دیگر بودند تا نیازهای اقتصادی خود را تأمین و در رشد سیستم حکومتی کشور خود کمک کنند. بدین ترتیب اندیشمندان اروپایی - خواه یهودی و خواه مسیحی - در خدمت اهداف کشورهای خود بودند و چنان که با توجه به مدارک تاریخی، این اندیشمندان از طرح اسکان صهیونیست‌ها در فلسطین به خاطر اهداف کشورهای اروپای در منطقه حمایت می‌کردند و سعی آن‌ها این بود که این طرح را طبیعی جلوه دهند. براساس مطالعات تاریخی، این اندیشمندان سعی می‌کردند که از لحاظ تاریخی، دولت اسرائیل را نماینده و مدافع همه یهودیان جهان معرفی کنند، و این نقطه نظر بی‌اساس و مداخله‌جویانه را که گویا این دولت مرکزیت آمرانه جامعه یهود را در هر نقطه جهان به عهده دارد، گسترش دهند. در همین زمینه، با تمام قوا به اندیشه‌های نژادپرستانه صهیونیست‌ها که همانا از اهداف استعمار و امپریالیسم می‌باشد و در تمام جهان که تحت سلطه آن‌ها بوده انجام می‌دادند مشروعیت بدهند و اعراف فلسطین را وحشی و در زمره حیوانات بدانند.
این اندیشمندان، صهیونیسم را که یکی از ابزارهای استعمار و امپریالیسم می‌باشد، جریانی بسیار قدیم معرفی می‌کنند، زیرا به عقیده آن‌ها، از هزاران سال پیش، یهودیان همیشه امید بازگشت به فلسطین را در خاطر می‌پرورده‌اند.
پروفسور نورمن بنت ویچ (87) یکی از صهیونیست‌های انگلیسی که مطالب بسیاری درباره فلسطین نگاشته و ترجیح داده بود بیشتر اوقات عمر را در بریتانیا بگذراند، می‌گوید:
صهیونیسم همانقدر قدیم است که اسارت ملت یهود، آنگاه که بخت‌النصر، هیکل را به ویرانی کشید.
هاوارد مورلی ساکار (88) یکی از مورخان صهیونیست، انگلیسی، تأکید می‌کند:
صهیون... تنها وهم و خیال زندگان مرده نبود. وی در قلوب یهودیان سرتاسر جهان جای داشت.
ناهوم سوکولف (89) متفکر برجسته صهیونیست ادعا می‌کند که صهیونیسم:
غایت آمال هزاران سال بوده و در راه آن بهترین فرزندان قوم ما کوشیده و مبارزه کرده و رنج برده و جان داده‌اند. (90)
قاضی ل. براندیز (91) یکی از معمرترین رهبران صهیونیست مقیم آمریکا، گفته وی را تأیید می‌کند و می‌گوید:
از هنگام ویران شدن هیکل، یعنی قریب به دو هزار سال پیش، آرزوی بازگشت به فلسطین همیشه با یهودیان بوده است. (92)
چنین نقطه‌نظرهای خطرناکی بود که سرانجام باعث اشغال فلسطین و آوارگی و سرگردانی ملت عرب فلسطین شد. مسلماً نمی‌توان این نقطه نظرات را نادیده گرفت. زیرا هدف‌ها و انگیزه‌های تجاوزطلب صهیونیستی - امپریالیستی و مقاصد بی‌شرمانه و غارتگرانه استعماری که نقش قاطعی در حوادث مختلف منطقه خاورمیانه بازی می‌کند، از اهمیت خاصی برخوردار است.
الستون محقق انگلیسی، در این زمینه، در کتاب ساختمان یک ملت که به سال 1963 منتشر شده است، چنین می‌نویسد:
حلقه ارتباط آشکاری بین تاریخ باستانی سرزمین فلسطین و تاریخ اخیر پر معنی و مملو از پیکار آن دولت، تحت حاکمیت عثمانی موجود است، به طوری که می‌توان گفت که فلسطین زمان اعلامیه بالفور و بالاخره دولت کنونی اسرائیل، در واقع یک امر واحد به شمار می‌آیند. (93)
وی برای استدلال این اظهارنظر استدلال‌ناپذیر، که اساساً مشخص نیست براساس کدام بررسی منطقی قرار گرفته است، چنین تأکید می‌کند:
برای قوم یهود، البته، یک تداوم روانی غیر منقطع، از زمان همان پراکندگی‌های جبری دیرین مردم آن تاکنون وجود داشته است و... حفظ همین تداوم روانی بوده است که این قوم را به منزله یک ملت در عرصه سرزمین‌های تبعید، متحد و محفوظ داشته و آن نیروی جنبش روانی مجدد وی را در یک سطح ملی، توأم با یک همکاری یهودا شکل، نسبت به سرزمین فلسطین، و رهبری به سوی تولد مجدد یک دولت مستقل، فراهم نموده است. (94)
مدتی قبل از وی نیز، در سال 1958 ابری داس محقق اسرائیلی و نویسنده کتاب اسرائیل می‌نویسد: دولت جوان اسرائیل به منزله «ملتی» است که نام خود را طی 4000 سال در سینه تاریخ حک کرده است. او با شاخ و برگ فراوان به تشریح ادعای خویش می‌پردازد، و از دوران عتیق تا ویرانی اورشلیم به دست دولت روم را، که به علت آن «کشور نتوانست تا تولد مجدد خود در 1948 وحدت و استقلال خویش را به دست آورد» به خیال خود بازگو می‌کند و ادامه می‌دهد:
طی سال‌ها، رهبران قوم، وظیفه اصلی خویش دیدند که نیروی روحی ذاتی این ملت را که آن همه در سراسر جهان پراکنده گشته بود، تقویت نمایند.
کاملاً روشن است که منظور اصلی وی این است که تشکیل «دولت اسرائیل» را تحت عنوان «تولد ملت اسرائیل» به خواننده آثار خویش قالب کند.
همین تئوری را با همین قدرت، محقق آمریکایی، ژوزف بادی، در کتاب دولت سرزمین اسرائیل، مطرح ساخته است. وی می‌نویسد:
فتح اورشلیم توسط نیروی روم در سال 70 پس از میلاد، درست 1878 سال به استقلال این سرزمین یهودنشین پایان داد و فقط در 1948 بود که دوباره دولت اسرائیل، یعنی سومین دولت مشترک قوم یهود توانست مجدداً احیا گردد.
در همین زمینه، در 1936، کتاب قطوری به نام مراحل تاریخ یهود توسط محقق اسرائیلی، هوارد مورلی ساشر در آمریکا منتشر شد. این کتاب دورانی بین پیدایش «محله‌های کلیمیان» در اروپا، تا پیدایش دولت اسرائیل، یعنی تاریخ دوران‌های اخیر زندگی این مردم را در بر می‌گیرد.
قابل توجه آن است که بادی اصرار دارد که این دوران را به عنوان دوران جنینی پیدایش دولت اسرائیل ارزیابی کند. لیکن در پایان کتاب، خواننده ناگهان با این توطئه نظری وی، که تمایل دارد تمام تاریخ پراکنده زندگی مردم یهود را به عنوان تاریخ دولت اسرائیل جلوه دهد، روبرو می‌شود. (95)
غیر از نویسندگان اروپایی که با صهیونیست‌ها اظهار همدردی می‌کردند، پاپ ژان پل دوم، در تاریخ 1979/10/4 در پارک پاتری نیویورک در آغاز سخنرانی خود گفت: (96)
من سلام و درود ویژه‌ای به خدمت رهبران طایفه یهود که امروز با حضور خود در این جا مرا سرافراز کرده‌اند عرض می‌کنم و مصوبه‌ای را که مجمع دوم واتیکان تحت اشراف سلف متوفای پاپ ژان ششم، تصویب کرده متذکر می‌شوم. در این مصوبه آمده است که ما هر دو طایفه دارای یک عقیده‌ایم و باید با گفت‌وگوهای برادرانه و همکاری‌های مؤثر، آینده را رقم بزنیم.
پاپ در پایان سخنان خود افزود:
من به عنوان یک شهروند لهستانی با شما همدردی کرده و به زبان عبری به شما درود می‌فرستم، شالوم!
پاپ ژان پل دوم در تاریخ 1982/3/6 خواستار گسترش گفت‌وگو میان کلیسای کاتولیک و یهودیان شد. روزنامه الدستور اردن، در شماره‌ی 1982/3/7، به نقل از خبرگزاری فرانسه نوشت که پاپ در سخنرانی خود در کنگره اسقف‌های کاتولیک، در حضور چهل کارشناس از پانزده کشور مختلف، خواستار تفاهم میان یهودیان و مسیحیان شده است.
خبرگزاری فرانسه با انتخاب عبارات ذیل از سخنان پاپ، چنین مخابره کرد: (97)
در گذشته سوء تفاهم و اشتباهاتی میان کاتولیک‌ها و یهودیان بروز کرده بود. ما باید با تفاهم و احترام متقابل و صلح بر گذشته‌ها خط بطلان بکشیم.
- ستم‌های وحشتناکی که در ادوار مختلف تاریخ بر یهودیان اعمال شده، اکنون بسیاری از چشم‌ها و دل‌ها را گشوده است.
- مسیحیان راه درستی در پیش گرفته‌اند. آنان تلاش می‌کنند که با دوستانشان پیرامون میراثی مشترک به تفاهم برسند و برای برپایی روابط صادقانه، مثمر و همیشگی با یهودان کوشش کنند.
- باید به مسیحیان و یهودیان فرصت داده شود تا دیدارهای مشترک بیشتری داشته باشند.
امیل غوری، نویسنده مسیحی فلسطینی، مقاله‌ای تحت عنوان «برای حقیقت و تاریخ»، در روزنامه الرآی اردن در مورد حمایت کلیساهای آمریکایی از مهاجرت یهودیان به فلسطین می‌نویسد: (98)
در ماه فوریه 1945، پنج هزار کشیش پروتستانی آمریکا نوشته‌ای را به کنگره و دولت آمریکا تقدیم کردند که در آن تأکید شده بود، باید درهای فلسطین برای مهاجرت یهودیان گشوده شود.
پیش از آن، یعنی در سال 1943 نیز شش هزار کلیسای آمریکا به دعوت سازمان صهیونیستی کمیته نجات یهودیان اروپا پاسخ مثبت دادند و یک هفته را برای نجات یهودیان به دعا و نیایش اختصاص دادند. این مثال‌ها نمونه‌های بارزی از نقطه نظرهای غرض‌آلودی است که در ورای جملاتی نظیر «تئوری تداوم» که به نحو غیرقابل دفاعی مملو از یک روح ناسیونالیسم غیر منطقی به شمار می‌آیند، پنهان گشته‌اند؛ و در عین حال فقدان ارزش تاریخ‌نگاری امروزی غرب را برای همگان عیان می‌سازند. آن‌چه که هیچ کس حق ندارد پنهان سازد یا از آن دفاع کند، عبارت از آن است که این نقطه‌نظرها و نیز نقطه‌نظرهایی که «روانی»، «قانونی»، «سرشتی»، «اخلاقی» و یا «انسانی» و مشابه آن‌ها نامیده می‌شوند، از طرف کسانی نظیر رهبران اسرائیل و صهیونیسم جهانی، که اکنون به صورت یک عامل منحط ارتجاعی و خطرناک در زندگی اجتماعی مردم خاورمیانه به شمار آمده‌اند، به کار گرفته می‌شود. در واقع توسعه‌طلبی، هسته اساسی همه آن نظریات دروغین ضد علمی است که می‌کوشد همه چون فاشیسم خود را در پس پرده «یک نوع وجدان مخصوص» پنهان کنند.
از طرف دیگر، اصراری که تئوری «ملت منحصر به فرد یهود» در این مورد که گویا یهودیان «ملتی غیر از سایر ملل» هستند، عقاید نژادپرستانه‌ای هستند که هر روز و هر ساعت آن‌ها را به رنگی و شکلی نوین می‌نمایانند، و در واقع شکل تکامل یافته منطق ناشایست صهیونیسم به شمار می‌آیند. (99)
از دانشمندان دیگر اروپایی که در ارتباط با یهودیان اظهارنظرهایی دارد، سومبارت (100) (1863-1941) اقتصاددان و جامعه‌شناس معروف آلمان و استادیار ارشد دانشگاه برلین، می‌باشد. او یهودیت را یکی از عوامل متعددی می‌داند که سرمایه‌داری جدید را به وجود آورد. وی در مقدمه کتابش می‌نویسد: (101)
در یک مطالعه تخصصی نظیر این کتاب، تأثیر یهودیان ممکن است بیش از آنچه در واقع بوده به نظر آید. این در ذات چنین مطالعاتی است که به پدیده تنها از یک زاویه نگریسته می‌شود. اگر ما درباره تأثیر ابداعات فنی در حیات اقتصادی جدید نیز تحقیق می‌کردیم، مسأله همین‌گونه جلوه می‌کرد. در یک تک‌نگاری، نقش موضوع بیش از جایگاه واقعی آن به نظر می‌رسد... بدون تردید، هزار و یک عامل به پیدایش نظام اقتصادی دوران ما یاری رسانیده است. بدون کشف آمریکا و ذخایر نقره آن، بدون ابداعات مکانیکی دانش فنی، بدون مختصات قومی ملت‌های جدید اروپا و تحولات آن، پیدایش کاپیتالیسم جدید همان قدر غیر ممکن بود که بدون یهودیان. در تاریخ طولانی ظهور سرمایه‌داری تأثیر یهودیان تنها یک فصل است.
سومبارت یهودیان را قومی کهن می‌داند که چون مصریان، بابلیان، آشوریان و فنیقی‌ها در خاور نزدیک ریشه دارند، با این تفاوت که یهودیان به دلیل انسجام گروهی و از طریق ازدواج درونی ویژگی‌های نخستین نژادی خود را حفظ کرده‌اند. سومبارت تأثیر اقوام بیگانه را در آمیختگی نژادی یهودیان ناچیز می‌داند و پدیده خزران را کم اهمیت می‌شمرد. به زعم او، خصایص انسان‌شناختی یهودیان، اعم از خصایص جسمانی، روانی و فرهنگی، از گذشته دور تا به امروز بی‌تغییر مانده است. ضمناً او کشف آمریکا را به نحو خارق‌العاده‌ای با یهودیان در ارتباط می‌داند: (102)
چنین به نظر می‌رسد که دنیای جدید به کمک آن‌ها و فقط برای آن‌ها، در افق دید کاشفان قرار گرفت و گویی که کریستف کلمب و دیگران، عملاً مدیران اجرایی قوم یهود بودند تا آن‌ها را به این سرزمین‌های تازه کشف شده برسانند. بر همین اساس است که یهودیان، مغرور از گذشته خود، نکته‌های یافته شده در مورد کشف قاره آمریکا را که محصول تازه‌ترین تحقیقات و بررسی‌ها است، مطرح ساختند.
اسناد تاریخی، استنادات صهیونیسم - امپریالیسم را مورد تأیید قرار نمی‌دهد و تئوری تداوم را که صهیونیست‌ها برای محقق جلوه دادن خود مطرح ساخته‌اند، رد می‌کند. این تئوری‌ها ساخته و پرداخته اندیشمندان اروپایی استعماری و صهیونیست‌ها است؛ که آن هم جریانی کاملاً در ارتباط با اهداف استعمار است. هر چند اندیشمندانی هستند که واقعیت‌ها را مطرح می‌کنند، ولی آن‌ها کارساز نیستند و فقط در حد حرف می‌باشد؛ ولی در عمل حکومت‌های اروپایی با توجه به اهداف خود در کشورهای آسیایی - آفریقایی و آمریکای لاتین از بعد تبلیغات روانی، سعی در منتشر ساختن این‌گونه اطلاعات نادرست دارند.
بدین ترتیب جنبش صهیونیسم دو دلیل تاریخی و مذهبی در رابطه با تأسیس کشور اسرائیل در فلسطین ارائه داده است. مورخان صهیونیست از یک طرف مسأله ارتباط تاریخی یهودیان با سرزمین فلسطین یا اسرائیل باستانی را مطرح می‌سازند و معتقدند که تأسیس مجدد اسرائیل در 1948 و فعالیت‌های جنبش صهیونیستی در اواخر قرن نوزدهم، در این راستا، در واقع بازسازی حکومت باستانی قوم یهود است که در اثر هجوم بیگانگان در سده پنجم قبل از میلاد نابود شد؛ و از طرف دیگر بازگشت یهودیان به فلسطین و بنای دولت جدید را تحقق وعده الاهی می‌دانند که از سوی خداوند به بنی‌اسرائیل داده شده است. (103)
اما واقعیت‌های تاریخی نشان می‌دهد که ادعای رهبران و محققان صهیونیست از اعتبار چندانی برخوردار نیست. در واقع عبری‌ها یا اتباع بعدی حکومت اسرائیل، نخستین ساکنان سرزمین فلسطین نبودند، بلکه اسلاف اعراب کنونی جزو اولین ساکنان فلسطین به شمار می‌آیند. (104)
در دوران‌های گذشته به فلسطین «ارض کنعان» اطلاق می‌شده است، زیرا در ابتدای تاریخ، اعراب کنعانی در آنجا زندگی می‌کرده‌اند. نام فلسطین نیز به مناسبت یکی از قبایل کریتی که تقریباً دوازده قرن قبل از میلاد در سواحل مدیترانه میان «یافا» و «غزه» رحل اقامت افکنده بودند و بعداً به نام فلسطینیون معروف شدند، به این سرزمین اطلاق شده است. (105) «ارض کنعان» کهن‌ترین نامی بود که کشور بدان نامیده می‌شد. سلطه کنعانیان حدود 1500 سال، یعنی از 2500 تا 1000 قبل از میلاد طول کشید. در اواخر این دوره بود که یهودیان توانستند این سرزمین را تحت سلطه خود درآورند. در این دوره، گروهی از قبایل دیگر عرب که به تجارت شهرت یافتند، در این سرزمین ساکن شدند. (106)
فنیقی‌ها که از نژاد سامی بودند و به زبان سامی تکلم می‌کردند، در حدود سه هزار سال پیش از میلاد با مهاجرین آموری و کنعانی به نواحی شرق مدیترانه مهاجرت کرده، در حدود شام (کله سیری) و اراضی ساحلی مدیترانه مستقر شدند. در هزاره‌ی سوم، کاروان‌ها و کشتی‌ها و سپاهیانی که از طرف زمامداران بین‌النهرین و مصر به این حدود اعزام می‌شدند.، مردم این نواحی را به نام آموری یا آمو (107) یاد می‌کردند و به هیچ وجه صحبتی از فنیقیان نبود. این اصطلاح از زمان هومر معمول شد و کنعانی‌ها از موقعی که با نوشتن آشنا شدند، خود را به نام شهری که مسکن آن بودند، اهل صیدا یا اهل صور و یا به طور کلی کنعانی می‌خواندند و نام فنیقی بر خود نمی‌گذاشتند. مرکز اصلی آن‌ها ظاهراً حوالی دریای سرخ و نزدیکی‌های خلیج سوئز و خلیج عقبه بود و از آنجا به حدود مدیترانه مهاجرت کرده‌اند. (108) بنابراین، اصل فنیقی‌ها و کنعانی‌ها یکی است.
این کنعانی‌ها بودند که شهر اورشلیم یا پورشالیم را بنا نهادند. «یور» به معنی تأسیس و شالیم اسم رب‌النوع صلح است. کنعانی‌ها که بنا به روایات تاریخی، اولین گروه موحد در این منطقه بوده‌اند و در پایان هزاره‌ی چهارم پیش از میلاد در این سرزمین می‌زیسته‌اند، شهر «یورسالیم» را بنا کردند، اما چون پادشاه آنان ملک صادوق دوستدار صلح و آرامش بود، به احترام «شالیم» خداوند صلح آن را پورشالیم (شهر صلح) نامید. و نیز پیش از حمله‌ی حضرت داوود به آنجا، آن را «یبوس» (109) می‌خواندند.
اسامی دیگر آن را «ارین ئیل» به معنی مسکن خدا، «ایلیا» به مفهوم خانه غم و خانه خدا گفته‌اند. یهودی‌ها آن را «بیت همیقداش» (خانه مقدس) نیز می‌گویند.
نام ایلیا تا زمان ظهور اسلام، بر شهر باقی ماند و به تدریج، بیت المقدس، قدس، قدس شریف و مدینه مقدسه بر آن اطلاق شد.
بعد از ظهور اسلام، بیت‌المقدس از طرف سلاطین عثمانی، به نام قدس و قدس شریف خوانده شد. (110)
کنعانی‌ها از نظر تمدن در سطح بالایی قرار داشتند. آن‌ها از برنز و آهن در کارهای صنعتی استفاده می‌کردند و ضمناً مهارت خاصی در ساختن حلقه‌های نظامی داشتند. (111)
مطابق روایات، در حدود 1730 پیش از میلاد، چندین قبیله عبری از کلده به سرزمین کنعان آمدند. این قبایل در سرزمین کنعان مستقر نشدند، بلکه به مصر رفتند و در زیر حکومت فراعنه به زندگی خود ادامه دادند. در حدود 1290 قبل از میلاد، آن‌ها از مصر بیرون آمدند و مدتی در بیابان سرگردان بودند. (112) در 1200 پیش از میلاد، تصرف کنعان - چنان که از روایات تورات بر می‌آید - به دست یوشع انجام گرفت. یوشع از نهر اردن گذشت و به شهر اریحا حمله‌ور شد. (113)
در سفر یوشع بن نون، عهد عتیق، فصل ششم آمده است:
بنی‌اسرائیل، تمام مردم اریحا را از مرد و زن، پیر و طفل کشتند و حتی حیوانات را از دم شمشمیر گذراندند. هرچه در شهر یافتند، آتش زدند، فقط طلا و نقره و ظروف مسی و ادوات آهنی را تلف نمی‌کردند و در خزانه‌ی «رب» جمع می‌نمودند. (114)
پس از اریحا بعضی از شهرهای دیگر فلسطین را متصرف شدند، ولی اهالی بیت‌المقدس (یبوس) مقاومت کردند و بالاخره تسلیم شدند و سواحل فلسطین نیز به دست فلسطینیون باقی ماند. میان اسرائیلی‌ها و ساکنان اصلی فلسطین 200 سال جنگ‌های پراکنده صورت گرفت تا این که در 100 پیش از میلاد، حضرت داوود (علیه‌السلام) اولین حکومت اسرائیل را ایجاد کرد.
در دوره‌ی زمام‌داری، حضرت داوود، تمام همّ خود را صرف سیادت و غلبه اسرائیل بر سراسر کنعان کرد، مقر سلطنت و پایتخت به اورشلیم انتقال یافت و فلسطینی‌ها به کناره‌های دریا رانده شدند، حکومت مرکزی که به دست حضرت داوود ایجاد شد، قوانین سابق و آداب قبایل را محترم شناخت و از هر قبیله نمایندگی به پایتخت اعزام شد. نیروی نظامی اسرائیل در این موقع از دو قسمت تشکیل می‌شد: یکی سپاهیان دایم و دیگر سربازان مزدور که از میان قبایل مغلوب انتخاب می‌شدند، مخارج نگاهداری سپاه نیز از کشورهای مغلوب گرفته می‌شد. (115)
بنای بیت‌المقدس یا اورشلیم را او آغاز کرد. اما در زمان حضرت سلیمان به نام معبد مقدس یا هیکل سلیمان به پایان رسید. کتاب او زبور شامل یک صد و پنجاه قسمت است که هر قسمت آن را مزمور (116) و مجموعاً به نام مزامیر داوود معروف است. (117)
حضرت داوود در اواخر عمر، حضرت سلیمان پسر خود را به جانشینی انتخاب کرد و با وجود اختلافاتی که میان قبایل یهودا و اسرائیل در کار بود و با وجود توطئه‌هایی که در دربار به نفع فرزندان متعدد حضرت داوود صورت می‌گرفت، حضرت سلیمان به کمک سرداران وفادار خود زمام امور را به دست گرفت (936-973). (118)
در دوره‌ی حضرت سلیمان صرف‌نظر از تحمیلاتی که برای تأمین مخارج دربار و نگاهداری سپاه و عمال دولتی به مردم شد، امور بازرگانی و مبادلات تجاری توسعه یافت:
رونقی که تجارت و عمران در این دوره یافت، این دوره را از سایر دوره‌ها متمایز می‌نماید. (119)
همچنین بر اثر این رونق، توجه مردم به شهرنشینی موجب بسط هنر معماری و حجاری و تزئینات ساختمانی شد، در این موقع طبقه‌ای به وجود آمد که در عین تمکن و توانگری، جبار و ستمکار نیز بود و اصل تساوی اجتماعی را که در زندگی روستایی یهود محترم شمرده می‌شد، بر هم زد. (120)
در دوران حکومت حضرت داوود و حضرت سلیمان که سال‌های طلایی دولت باستانی اسرائیل به حساب می‌آید و حوزه متصرفات آن‌ها از هر طرف گسترش یافت، مع‌الوصف ساحل فلسطین از یافا تا جنوب غزه هم‌چنان در اختیار فلسطینی‌ها بود و بدین ترتیب یهودیان در اوج کشورگشایی خود نتوانستند بر همه فلسطین که ادعا می‌کردند، مسلط شوند.
پس از مرگ حضرت سلیمان، قبایل شمالی (اسرائیل) مجمعی در سی‌شم (شکیم) تشکیل داده، از رحبعام (121) (914-932 ق.م.)، پسر و جانشین حضرت سلیمان تقاضا کردند تخفیفی در مالیات آن‌ها داده شود، رحبعام با این درخواست مخالفت کرد و قبایل دهگانه شمالی از یهودا جدا شده، سلطنت اسرائیل را تشکیل دادند و یربعام را که از مصر بازگشته بود، به سلطنت انتخاب کردند. رحبعام به اورشلیم گریخت و دو قبیله یهودا و بنیامین نیز با وی به جنوب مهاجرت کردند؛ با این واقعه دو سلطنت متمایز به وجود آمد، در شمال حکومت اسرائیل که شامل ماورای اردن (در مشرق) و نواحی ساحلی مابین کرمل و یافا (در مغرب) و پایتخت آن سی‌شم بود، در جنوب حکومت یهودا که میان بحرالمیت و اراضی ساحلی مدیترانه قرار داشت و پایتخت آن اورشلیم بود. این پیشامد سیاسی موجب اختلاف مذهبی دو کشور جدید نیز شد، یربعام مذهب قدیم کنعان را در اسرائیل رواج داد و دو گوساله زرین را در دان و بیت ئیل برای پرستش به مردم عرضه کرد، ولی رحبعام پادشاه جنوب به یهود همچنان وفادار ماند. (122)
میان این دو کشور به ویژه بر سر مسائل دینی، جنگ‌های فراوانی در گرفت. کشور شمالی اسرائیل حدود دو قرن دوام آورد (923-722 ق.م.). این کشور عاقبت به دست آشوریان برافتاد و آن‌ها مردم ممتاز و نخبه کشور را به عراق کوچ دادند.
مملکت یهودا نیز بخش جنوبی فلسطین را در بر می‌گرفت و فقیرتر از همتای شمالی خود بود. مملکت پس از ویرانی کشور شمالی، 135 سال دیگر دوام آورد. کشور یهودیه را نیز بخت‌النصر کلدانی بر انداخت. او در سال 586 ق.م. قدس را فتح کرد و پس از سوزاندن هیکل سلیمان و قصر پادشاه، بیش از پنجاه هزار نفر را به اسارت گرفت و به عنوان آواره به بابل کوچ داد. (123)
بدین ترتیب مدت زمانی که یهودیان از زمان شائول تا انقراض دولت اسرائیل در سال 722 قبل از میلاد حکومت کردند 322 سال و شاخه یهودا تا انقراض در سال 587 قبل از میلاد، 457 سال می‌باشد.
فهرست اسامی پادشاهان
اسرائیل و یهودا (124)
شائول 1029-1044
داوود 974-1029
سلیمان 936-973

اسرائیل

یهودا

پریعام اول

910-932

رحبعام

914-932

ناداب

909-910

ابیا

912-914

بعشا

886-909

آسا

871-911

ایله

885-886

 

 

زمری

885

 

 

عمری

874-885

 

 

آخاب

853-874

یهوشافاط

848-871

اخزیا

852-853

 

 

یهورام

846-852

یهورام

847-855

یبهو

819-846

اخزیا

846

یهو آخاز

805-820

عتلیا (مادر اخزیا)

841-846

یو آش

789-804

یو آش

802-841

یریعام دوم

749-789

امصیا

775-803

زکریا

شش ماه

عزریا

736-775

شلوم

یک ماه

 

 

منحیم

738-747

 

 

فقحیا

736-737

 

 

فقح

731-736

یوتام

732-735

موشع

722-730

آحاز

728-731

 

 

حزقیا

699-727

 

 

منسی

643-698

 

 

آمون

642-643

 

 

یوشیا

611-641

 

 

یهو آحاز

610

 

 

یهو یاقیم

599-609

 

 

یهو یاکین

598-599

 

 

صدقیا

587-595


این سقوط پایان مطلق حکومت سازمان‌یافته یهودی را بر فلسطین نشان می‌دهد. در این عبارت‌ها مطلب به خوبی بیان شده است: (125)
دوازده قبیله‌ی بنی‌اسرائیل به قفقاز، ارمنستان و به خصوص بابل تبعید و نابود شدند. و بدین وسیله مردم یهود با تمامیت وجود، به همراه نژاد، جامعه‌ی ملی و مذهبی‌شان برای همیشه ناپدید گردیدند.
اگرچه در 520 پیش از میلاد، کوروش پادشاه ایران، بابل را شکست داد و یهودیان را آزاد کرد و به فلسطین بازگرداند، اما آن‌ها زیر سلطه‌ی مقدونی‌ها و رومیان درآمدند و مجدداً هرگز به حکومت نرسیدند. در دوران سلطه‌ی مقدونی‌ها و رومیان، مردم یهود به چند شورش دست زدند، ولی علی‌رغم همه این شورش‌ها - به ویژه شورش مکابی‌ها که شهرت داشت - حکومت یهود مجدداً اعاده نشد.
این پراکندگی و از بین رفتن را بسیاری از مورخین صهیونیستی تأیید می‌کنند. چنان که خاخام اعظم بریتانیا در سال 1917 می‌نویسد:
پس از فرمانی که کورش صادر کرد، عمده‌ی مردم یهود هم‌چنان در بابل ماندند.
این نکته مورد تأیید اومستد (126) مورخ آمریکایی نویسنده تاریخ هخامنشی نیز هست. او می‌نویسد:
مشکل می‌شد انتظار داشت که یهودیانی که اینک ثروتمند بودند، سرزمین حاصل‌خیز بابل را به خاطر تپه‌های بی‌حاصل یهودیه ترک کنند. (127)
یا می‌نویسد:
توده‌های یهود که در امپراتوری‌های یونان و روم پراکنده شده بودند، به مملکت یهودی در فلسطین توجهی ثانوی داشتند. (128)
با قیام برکوخبا در سال 134 میلادی که در آغاز به فتوحاتی نائل آمد و رومیان را از فلسطین بیرون راند و مدت دو سال از 132 تا 134 فرمانروای مطلق اسرائیل و یهودا شد، اما عاقبت توسط نیروهای رومی شکست خورد، رابطه یهودیان با فلسطین تا قرن نوزدهم از هم گسست و آن‌ها بیش از پیش در نواحی مختلف اروپا، آسیا و آفریقا پراکنده شدند. جورج ولز مورخ انگلیسی در کتاب خلاصه تاریخ، تاریخ یهودیان (عبرانیان) را چنین خلاصه می‌کند: (129)
زندگی یهودیان در فلسطین به وضع آدمی می‌ماند که اصرار دارد در راه پر رفت و آمدی اقامت کند، در نتیجه کامیون‌ها و اتوبوس‌ها مدام از رویش می‌گذرند،... در تاریخ مصر و سوریه و آشور و فنیقیه که تاریخی بس وسیع‌تر از تاریخ یهودیان است، مملکت یهودی از آغاز تا پایان چیزی جز یک حادثه زودگذر نبود.
از آن زمان تا قرن 20 که صهیونیست در تحت قیمومیت بریتانیا توانست مهاجرت گروه کثیری از یهودیان را به فلسطین اسکان دهد، عده‌ی بسیار کمی یهودی در این کشور زندگی می‌کردند و برای 19 قرن تقریباً فلسطین از وجود یهودیان خالی بود. جنگ‌های سال‌های 70 و 132 بعد از میلاد را می‌توان مهم‌ترین عامل تقلیل یهودیان در این سرزمین دانست. بنجامین از شهر تودلا، (130) زایری یهودی که در حدود سال‌های 1170-1171 از سرزمین مقدس دیدار می‌کند، فقط 1440 نفر یهودی را در آنجا می‌یابد و نهمان جروندی (131) می‌گوید که در سال 1267 میلادی فقط دو خانواده‌ی یهودی در بیت‌المقدس زندگی می‌کردند. (132)
تا قرن 19 میلادی جمعیت یهودی فلسطین به کندی افزایش پیدا کرد و جمعیت یهودیان در فلسطین قبل از تشکیل اسرائیل، در مقایسه با یهودیان کل دنیا بسیار ناچیز بوده است. جدول زیر جمعیت یهودیان مقیم فلسطین را در برخی سال‌ها نشان می‌دهد. (133)

سال

جمعیت

1711

1440 نفر

1799

5000 نفر

1835

10000 نفر

 

1845

12000 نفر

 

1880

24000 نفر

 

1895

47000 نفر

1923

83000 نفر


در فاصله‌ی سال‌های 1929-1924 تعداد 82 هزار نفر به فلسطین مهاجرت کردند که اکثر این افراد از لهستان بودند به علت مشکلات اقتصادی و تعداد 29 شهرک نیز ساخته شد. در فاصله‌ی سال‌های 1939-1929 با به قدرت رسیدن نازی‌ها در آلمان، حدود 250 هزار نفر از کشورهای اروپایی به فلسطین مهاجرت کردند و تعداد 27 شهرک هم ساخته شد. در فاصله سال‌های 1948-1939 تعداد 200 هزار یهودی در فلسطین مستقر شدند و 79 شهرک در ارتباط با اسکان آن‌ها ساخته شد. (134)
با این وصف، اسرائیل را می‌توان کشور مهاجران نامید، چون در حال حاضر 40 درصد جمعیت آن را افرادی تشکیل می‌دهند که خارج از فلسطین به دنیا آمده‌اند. در سال‌های اولیه‌ی تشکیل اسرائیل، این درصد بسیار زیادتر بود.
بنابراین، جایگاه مهاجرت در اسرائیل با سایر کشورها متفاوت است. مقامات یهود در مورد ضرورت مهاجرت، اظهارات زیادی دارند. بن گوریون گفته است: مهاجرت بیش از هر عامل دیگری امنیت دولت را حفظ می‌کند. شیمون پرز نیز گفته است: مهاجرت به ارتش کمک می‌کند تا سلطه و حاکمیت خود را بر کشور و حتی منطقه مستحکم کند. (135) به گفته ماکسیم رودنسون یهودی فرانسوی، در تمام این مدت، ساکنین واقعی فلسطین تقریباً به وسیله‌ی همه نادیده گرفته شدند. فلسفه‌ی شایع در جهان اروپای آن زمان، بدون شک، مسئول چنین وضعی بود. هر منطقه‌ای که خارج از حوزه‌ی اروپا قرار گرفته بود، خالی به شمار می‌آمد؛ البته نه از ساکنین؛ بلکه از فرهنگ؛ و به همین دلیل از نظر اروپاییان برای استعمار مناسب بود. در واقع، اروپاییان توانستند در اغلب نقاط جهان، بدون مشکلات زیاد، اراده خود را بر همه تحمیل کنند. (136)
با توجه به این واقعیات تاریخی، ادعای صهیونیسم مبنی بر اینکه خود را وارث فلسطین و تاریخ سیاسی این سرزمین را با حکومت پادشاهی اسرائیل در سال‌های پیش از میلاد برابر می‌داند و عبرانی‌ها را جزو ساکنان اولیه فلسطین به حساب می‌آورد، از اعتبار چندانی برخوردار نیست.
به گفته‌ی روژه گارودی، عبریان، تنها ساکنان فلسطین نمی‌باشند، بلکه از مجموع ملت‌های مستقر در «هلال حاصل‌خیز» یکی از آن‌ها را تشکیل می‌دهند. آن‌ها به هیچ وجه نمی‌توانند مقام و جایگاه استثنایی در این تاریخ طولانی، برای خود طلب کنند. صهیونیسم سیاسی به تغییر و تبدیل عمدی رویدادها دست می‌زند و این امر در کتاب‌های درسی اسرائیل همانند تبلیغات خارجی آن، کاملاً مشهود است، زیرا در تاریخ فلسطین فقط دوره‌های بسیار نادری را مورد توجه قرار می‌دهد که یهودیان در آن نقش ایفا کرده و اهمیتی داشته‌اند. (137)
جالب این که حتی حامیان اروپایی تشکیل دولت اسرائیل در فلسطین در قرون جدید نیز نسبت به این امر آگاه بودند و آن را عنوان می‌کردند. به عنوان مثال، در سال 1920 میلادی هنگامی که حکم قیمومیت بریتانیا بر فلسطین در مجلس اعیان این کشور مورد بحث قرار گرفته بود، لرد سید نهام انگلیسی چنین اعلام کرد: (138)
من کاملاً با خواست یهودیان برای یافتن یک وطن ملی موافقم. ولی این را می‌گویم که اگر این خواست مستلزم اعمال بی‌عدالتی بزرگی نسبت به مردمی دیگر شود، باید از این خواست صرف‌نظر کرد. فلسطین وطن اصلی یهودیان نیست. یهودیان این سرزمین را پس از یک کشتار بی‌رحمانه به دست آوردند و هرگز همه‌ی آن را که اکنون آشکارا در خواست می‌کنند، متصرف نشدند. اعتبار این ادعا مثل این می‌ماند که اعقاب رومیان قدیم مالکیت کشور انگلستان را ادعا کنند، زیرا که رومیان به همان مدتی که یهودیان فلسطین را در اشغال داشتند، بر انگلستان حکومت کردند و در این کشور به مراتب آثار مفید و ارزشمندتری از آنچه اسرائیلی‌ها در فلسطین به جا گذاردند، باقی نهادند.
اگر قرار شود ادعای فتح چندین هزار سال قبل را مبنای کار قرار دهیم تمام جهان باید واژگون شود... تنها ادعای واقعی نسبت به فلسطین از آن ساکنین فعلی آن است که بعضی از آن‌ها همان فرزندان مردمی که قبل از حمله‌ی یهود در آنجا زندگی می‌کردند بوده و بقیه فرزندان اسرائیلی‌هایی که مسلمان شدند، می‌باشند.
گذشته از آن، مورخین مشهور معاصر بر عربی بودن فلسطین و انکار پیوند تاریخی مردم یهود با آن سرزمین تأکید ورزیده‌اند. دکتر فرانسیس امیلی (139) عضو کمیته سلطنتی انگلستان در تحقیقات خود پیرامون استقرار اعراب در فلسطین نوشته است:
این اعراب، و نه یهودیان هستند که پیوند ثابت و مستمر و لاینقطعی در فلسطین داشته‌اند.
آرنولد توین بی مورخ سرشناس معاصر بر این امر تأکید می‌ورزد که فلسطین یک سرزمین عربی است و یهودیان، چه در زمان قدیم و چه در زمان معاصر، تجاوزکارانه وارد آن شده‌اند. به گفته‌ی او:
پیش از آنکه هرتصل جنبش صهیونیستی خود را آغاز کند، از تاریخ سکونت مردم فلسطین در آنجا دست کم هفده قرن و نیم گذشته بود.
جیمز فربزر مورخ معروف اسکاتلندی نیز در این زمینه می‌گوید:
کشاورزان عرب‌زبان فلسطین از اعقاب قبایلی هستند که پیش از حمله‌ی اسرائیلی‌ها در دوران حضرت داوود در آن سکونت داشته و از آنجا نقل مکان نکرده و ریشه‌کن نشده‌اند. آنان به رغم امواج فتوحات، در سرزمین خود ثابت مانده و به اقامت در آن ادامه دادند.
بدین ترتیب از نظر مورخین و محققین (یهودیان ضد صهیونیست و محققین بی‌طرف)، ادعای تاریخی صهیونیست‌ها نسبت به فلسطین از اعتبار برخوردار نیست و نمی‌توان براساس این پیوند تاریخی، اشغال فلسطین و تأسیس اسرائیل را توجیه کرد. (140)

پی‌نوشت‌ها:

1. چارلز رینولدز، وجوه امپریالیسم، ص 3.
2. همایون الهی، شناخت ماهیت و عملکرد امپریالیسم، ص 6.
3. سازمان ایرلند، درباره امپریالیسم، ص 6.
4. ژان زیگلر، غارت آفریقا یا استعمار دوباره، ص 18.
5. جواد منصوری، شناخت استکبار جهانی، ص 25.
6. RACISM
7. به نقل از: عذرا خطیبی، یک پیمانه آب، یک پیمانه خون، ص 53.
8. سومبارت ورنر، حیات اقتصادی مدرن، صص 32-31.
9. FIELD HOUSE
10. عبدالهادی حائری، نخستین رؤیارویی‌های اندیشه‌گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، صص 91-90.
11. RICHELIEU
12. COLBERT
13. VAUBAN
14. CHILD
15. PETTY
16. DAVENANT
17. DEFOE
18. ARTHUR YOUNG
19. HANS KOHN
20. DYNAMIC
21. LETHARGIC
22. ADOLF BERLR
23. به نقل از: مسعود انصاری، ناسیونالیسم و مبارزات ضد استعماری کشورهای افریقای شرقی، صص 119-118.
24. منتسکیو، روح القوانین، ج 1، صص 501-500.
25. جونز و. ت.، خداوندان اندیشه سیاسی، ج 2، قسمت دوم، ص 324.
26. علی میرسپاسی، تأملی در مدرنیته ایرانی، ص 74.
27. عبدالهادی حائری، نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، صص 119-118.
28. اولدروگه دیمیتری، «بطلان فرضیه مربوط به مسکونی شدن آفریقا توسط اقوام آسیایی»، مجله پیام، شهریور و مهر 1358، ماهنامه یونسکو.
29. سعید ادوارد، شرق‌شناسی، ص 75.
30. عبدالهادی حائری، نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، ص 103.
31. آ. ک. لمبتون، ایران عصر قاجار، ص 445.
32.‌ی. م. ایوانف، استثمار آفریقا (در دوران استعمار)، ص 8.
33. به نقل از، سعید ادوارد، فرهنگ و امپریالیسم، ص 45.
34. MICHAEL BRECHER
35. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 192.
36. AHARON ARONSON
37. عبدالوهاب المسیری، صهیونیسم، صص 96-95.
38. JUSTINAN LAW
39. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، صص 10-9.
40. THOMAS DE QUINCY
41. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 18.
42. همان، ص 17.
43. نیکیتینا گالینا، دولت اسرائیل، ص 6.
44. روژه گارودی، تاریخ یک ارتداد، ص 188.
45. Issac DE LAPEYRERE
46. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 66.
47. THOMAS PRAXE
48. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 67.
49. VAVASOR POWEL
50. THOMAS BURNET
51. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 68.
52. DR. JOHN JORTIN
53. ERASMUS
54. THOMAS NEWTON
55. BRISTOL
56. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، صص 85-84.
57. EDWARD king
58. DISSERTA TION ON PROPHECIES
59. رضا هلال، مسیح یهودی و فرجام جهان، ص 50.
60. LETTER CONCERNING TOLERATION
61. UTILITARIANISM
62. DEISM
63. عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، ص 216.
64. رضا هلال، مسیح یهودی و فرجام جهان، ص 51.
65. همان، ص 52.
66. همان، ص 53.
67. EDWARD CAZALET
68. LAURENCE OLIPHANT
69. SHAFTESBURY
70. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 299.
71. GEORGE ELIOT
72. DANIEL DERONDA
73. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 302.
74. CLERMONT-TONNERRE
75. عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، ص 220.
76. MORIAH
77. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، ص 256.
78. MAURICE HESS
79. ABRAM -FRANCOIS PETAVEL
80. NEUCHATEL
81. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، صص 259-258.
82. ERNEST LAHARANNE
83. CREMIEUX
84. CHARLES NETTER
85. ناهوم سوکولوف، تاریخ صهیونیسم، ج 1، صص 261-259.
86. عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، ص 217.
87. NORMAN BENIWICH
88. HAWARD MORLEY SACHAR
89. NAHUM SOKOLOW
90. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 15.
91. L. BRANDEIS
92. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 16.
93. نیکیتینا گالینا، دولت اسرائیل، ص 8.
94. همان.
95. همان، ص 10.
96. زیاد ابوغنیمه، یهود در فرهنگ، تبلیغات و رسانه‌های غرب، ص 115.
97. همان، ص 116.
98. همان، صص 118-117.
99. نیکیتینا گالینا، دولت اسرائیل، صص 12-11.
100. SOMBART
101. به نقل از: عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، ص 231.
102. سومبارت ورنر، حیات اقتصادی مدرن، ص 33.
103. حمید احمدی، ریشه‌های بحران در خاورمیانه، ص 7.
104. همان، ص 8.
105. اکرم زعیتر، سرگذشت فلسطین، ص 34.
106. کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ص 17.
107. AMOU
108. احمد بهمنش، تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، ص 206.
109. JEBUS
110. سید جعفری حمیدی، تاریخ اورشلیم (بیت‌المقدس)، ص 16.
111. LODS, ADOLPHE:ISRAEL, DES ORIGINES AU MILIEU DU VII SIECLE, P. 68.
112. سید جعفر حمیدی، تاریخ اورشلیم (بیت‌المقدس)، ص 67.
113. درست 1800 سال بعد از آمدن کنعانی‌ها به منطقه.
114. اکرم زعیتر، سرگذشت فلسطین، ص 38.
115. احمد بهمنش، تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، ص 241.
116. MEZMOOR
117. سید جعفر حمیدی، تاریخ اورشلیم (بیت‌المقدس)، ص 78.
118. احمد بهمنش، تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، ص 242.
119. عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ص 19.
120. احمد بهمنش، تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، ص 245.
121. ROBOAM
122. احمد بهمنش، تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، ص 246.
123. عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ص 19.
124. احمد بهمنش، تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، صص 250-249.
125. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ص 15.
126. omsteaD
127. به نقل از: یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 21.
128. به نقل از: عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ص 22.
129. همان.
130. BENJAMIN OF TUDELA
131. nahman gerondi
132. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ص 109.
133. احمد سروش‌نژاد، صهیونیسم، ص 109.
134. همان، صص 113-111.
135. همان، صص 109-108.
136. ماکسیم رودنسون، عرب و اسرائیل، ص 15.
137. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل، صهیونیسم سیاسی، ص 48.
138. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ص 21.
139. FRANCIS EMILY
140. به نقل از، حمید احمدی، ریشه‌های بحران در خاورمیانه، ص 11.

منبع مقاله :
شیخ نوری، محمدامیر؛ (1388)، صهیونیسم و نقد تاریخ‌نگاری معاصر غرب، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.