مشروطه چي عهد ناصري (1)
نويسنده:مقداد روحاني
يكي از بهترين راههاي تأمل در تاريخ مشروطيت و فهم گوشههاي ناپيدا و ناآشناي آن، مطالعه در اقوال و احوال زمينهسازان و صحنهپردازان آن است. البته كه همه اين شخصيتهاي به تاريخ پيوسته، در يك حـّد و صنف و قشر نبوده و مانند همة دگرگونيهاي بزرگ اجتماعي، تاريخ افراد ريز و درشت و مثبت و منفي بسياري را به صحنه كشانده است. از مراجع بزرگوار تقليد در نجف گرفته تا مجتهدين شهرهاي ايران و تجار وملاكين و بازگانان و روشنفكران و معتمدين و موجهين تا مردم عادي كوچه و بازار و حتي تفنگچيان، راهزنان، اراذل و اوباش هر كدام به فراخور شخصيت فردي و اجتماعي خود، در تاريخ مشروطيت ايران نقشي به عهده گرفتهاند. منظور از اين مقدمه رسيدن به اين نتيجه است كه نميتوان و نميبايست مشروطه را از وسط دو نيم كرد و آن را در خط داستاني آدمهاي خوب و آدمهاي بد ماجرا مطالعه نمود. كارهاي خوب بعضي از شخصيتهاي منفي و كارهاي بد و اشتباه برخي شخصيتهاي مثبت را بايد در يك چهارچوب كلي ارزشيابي كرد. مقالة حاضر يكي از مؤثرترين چهرههاي زمينهساز فكري مشروطه و مناديان ايجاد تحول در ايران يعني شيخ هادي نجمآبادي را به اختصار مورد بازشناسي قرار داده است كه اميد است مايه علاقة پژوهشگران و مورد مطالعه علاقمندان گرامي واقع گردد.
حاج شيخ هادي نجمآبادي از علماي تهران در عصر ناصري است كه عملكردي قابل توجه داشته و چهرهاي در خور نظر و بررسي از خود بروز داده است. او كه در مسايل مربوط به احياي دين تا حدودي از سيدجمالالدين اسدآبادي تاثيرگرفته بود، در انتقال آنها به ديگران نهايت سعي و كوشش را به خرج ميداد. برهمين اساس بسياري از روشنفكران و متجددين دوره بعد كه در حوادث مربوط به نهضت مشروطيت ايران صاحب نام شدند، متاثر از مكتب او بوند برخي صاحب نظران وي را يكي از پيشگامان فكري اين نهضت ميدانند و هوادارانش بر درگذشت او چند سال پيش از جريانات مشروطه افسوس ميخورند كه اي كاش وي بيشتر زنده ميماند و ثمره تلاشها و كوششهاي خود را ميديد.1
درباره سيره عملي و روش زندگاني شيخ هادي نجمآبادي داستانهاي بسياري نقل شده است. در نگاه اول چهرهاي بسيار مردمي و آزاديخواه براي او ترسيم ميكنند ولي با اندكي تامل در كارنامه وي، نكات مبهمي نيز رخ مينماياند كه ذهن هر خواننده جوياي حقيقتي را به فكر وا ميدارد.
علامه محمد قزويني كه محضر شيخ هادي را درك كرده، او را انساني ميداند كه «مطلقا فسادناپذير بوده و هيچگاه ديناري از كسي قبول نميكرده است.» 2 وي همچنين خدمات شيخ را به «آرمان آزادي در ايران تقريبا، اگر نه كاملا» در مرتبه خدمات سيد جمالالدين ميداند«زيرا كه وي يك مجتهد تراز اول بود3 و از اعتماد خواص و عوام برخوردار.» 4
صدرالاشراف نيز در خاطرات خود به روش منحصر به فرد زندگاني شيخهادي اشاره كرده و ميگويد:«حاج شيخ هادي طريقه خاصي در درس و محاوره و زندگاني داشت كه به كلي برخلاف سبك و سيره ساير علما بود و با ساير علما مراوده نداشت و هميشه به علمايي كه جنبه رياست داشتند، طعن ميزد. طبقه اعيان و رجال دولت و متجددين به او عقيده بسيار داشتند و در نزد او خاضع بودند. پذيرايي او نسبت به رجال دولت و همه طبقات بدون استثنا اغلب در روي خاك بود. نهايت براي آنان خشتي ميگذاشت و در بناي مدرسهاي كه ساخته بود، مثل عملهها كار ميكرد. مجالس محاوره او مورد استفاده بعضي اشخاص بود؛ چه سخنان او با صراحت تمام و به كلي بر ضد رويه علماي ظاهر و مشحون به طعن آنان بود و با عبادات آنان و طبقات وابسته به علما از قبيل وعاظ و روضهخوانها مخالفت صريح ميكرد، به درجهاي كه بعضي مقدسين خشك او را ضال و مضل ميگفتند. در هر حال مردي عالم و با تقوا بود.» 5
درباره مردمداري و خصلتهاي اجتماعي ديگر او نيز داستانهايي بر سر زبانهاست كه از باب نمونه، به يكي از جالبترين آنها اشاره ميشود:6
«… گويند تني چند از اوباش تهران خواستند شرابخانه مردي يهودي را به يغما برند! ]بنابراين[ به نام تكفير، مرد بيچاره را كشان كشان ميبردند، [كه] از قضا به شيخ برخوردند و گفتند: آقا! اين مرد به مقدسات مذهبي توهين مينمايد. ميخواهيم مجازاتش كنيم. شيخ كه معركه عوام را ديد، به فراست دريافت كه دعوا بر سر لحاف ملانصرالدين است، وگرنه در شهر، گبر و ترسا و كافر و يهود بسيارند.
شيخ در آن غوغا آهسته به يكي از اصحابش گفت: آيا مهر نماز در جيب داري؟ او گفت: دارم. شيخ گفت: مهر را طوري در جيب يهودي گذار كه هيچ كس متوجه نشود.
مهر در جيب يهودي سرگردان گذاشته شد. آنگاه شيخ گفت: حالا معلوم ميكنم كه اين بينوا مسلمان است يا كافر.
به دستور وي يكي از حاضران مهر را از جيب يهودي درآورد و در پي آن شيخ به آن سيدهوچي و بيسواد كه سر دسته اشرار بود، رو كرد و گفت: جد بزرگوارت به كافران ميفرمود: بگوييد لااله الا الله تفلحوا، يعني كلمه توحيد را بر زبان جاري كنيد تا رستگار شويد. پيامبر اسلام گروه گروه كافران را به صرف گفتن شهادتين در جرگه مسلمانان وارد ساخت، آنگاه تو ميخواهي برخلاف جدت دستاربندي.
سيد كه تعزيه گردان جمعيت بود، فغان برداشت كه اي آقا! چه ميفرماييد؟ اين تيرهبخت بر خلاف مذهب است و به مقدسات توهين مينمايد.
يهودي سرگردان از ترس عوام خود را باخت و زبانش بند آمد و نميدانست چه بگويد. همه به فرمان آقا شيخ هادي شدند كه آقا چه حكمي فرمايد. شيخ گفت: اين مرد ميگويد مسلمان است. مهر نماز هم در جيبش بود. برويد پي كار خود و دست از سرش برداريد. همه سرافكنده شده و پراكنده گشتند و آن يهودي هم كه حسن سلوك و رفتار شيخ را ديد، اسلام آورد و به دست آقا شيخ هادي مسلمان شد!»7
معروف است كه شيخ هادي نجمآبادي هر روز نزديك غروب، مقابل درب منزلش مينشست و مردم را از هر گروه و طايفه به حضور ميپذيرفت و با آنان كه در ميانشان سني، شيعي، بابي، علياللهي و… ديده ميشد، با كمال آزادي بحث مينمود و به گفته علامه محمد قزويني، با اين كه مجتهد بود، ولي در باطن آزادمنش و روشنفكر مينمود. «مردم را به شك ميانداخت و عقايد موهوم را نابود ميكرد و آلتي براي بيداري گروه بزرگي از اجتماع بود كه بعدها قهرمان آزادي ايران شدند.»8
ميرزا رضا كرماني، قاتل ناصرالدين شاه نيز در بازجوييهايش ، ضمن آن كه شيخ هادي را «از ساير مردم انسانتر» ميداند دربارهاش مي گويد:«مشرب آقاي حاج شيخ هادي معلوم است كه چه قسم صحبت ميكند. او، روزها كه كنار خيابان روي خاكها نشسته است، متصل مشغول آدمسازي است و تا به حال بيست هزار آدم درست كرده و پرده از پيش چشمشان برداشته است و همه بيدار شده و مطلب را فهميدهاند.»9
وسعت مشرب شيخ موجب ميشد كه با ارباب مذاهب به راحتي به گفت و شنود بپردازد و آنان را در بيان عقايد خويش آزاد گذارد. نگارنده از چگونگي برخورد شيخ هادي در پاسخ به ايشان بياطلاع است ولي روش برخورد وي را با مذهب شيعه، با آن آزاد انديشي در تقابل مييابد.
در نگرش شيخ هادي، انحطاط اسلام با ظهور فرقههاي گوناگون حاصل شد كه از جمله رؤس آنها، فرقه شيعه و در آن ميان گروه اماميه اثني عشريه است:
«… از جمله رئوس آن فٍرُق، فرقه شيعه بود كه از جمله آنها فرقه اماميه اثنيعشري است. آن فرقه متوسل به ائمه هدي شدند و به توسط آن بزرگواران و اصحاب ايشان دين پيغمبر را به نحوي كه در دست دارند، استنباط و استفاده نمودند و كتبي تدوين نموده كه احكام شرعيه نبويه و اصول دينيه خود را در آنها ثبت و ضبط نمودند كه به واسطه اهل بيت و اصحاب ايشان به حضرت خاتم ميرسانند. اين طايفه اگر چه فٍرُق مختلفه نيز هستند، ولي تماما به توسل به ائمه اطهار متمسك و محبت و مودت و ايمان به ايشان را باعث نجات خود ميدانند…»10
شيخ هادي برخي اعتقادات شيعه را با عقايد يهود و نصارا مقايسه نموده و مينويسد:«… چنانكه ميگفتند: چون ما از بنياسرائيل هستيم و خدا ما را برگزيده است، يا به حضرت عيسي گرويده، يا شيعه علي بن ابي طالب هستيم، يا گريه بر امام حسين نمودهايم، در قيامت معذب نيستيم. يا آخرالامر به شفاعت شافعين نجات خواهيم يافت…»11(اين قبيل نظرات قابل توجه و نابجا متاسفانه در برخي صفحات ديگر كتاب شيخ هادي به نام تحريرالعقلاء نيز به چشم ميخورد.) شيخ هادي كه تحت تاثير آراي سيدجمالالدين بود، ظاهرا بازگشت عظمت مسلمين را در بازگشت به سيره سلف صالح ميدانست: «انصافا اگر ما اهل اسلام، مثل زمان اول اسلام رفتار نماييم و تأسِي به حضرت خاتم، چون اتباعش نموده عبادت و عدالت و سياست و اخلاق پسنديده را چنان كه از ايشان ماثور است، به كار بريم، از اهل ملل به سوي ما راغب خواهند شد.»12
به هر حال به نظر ميرسد عبارات فوق كلمه حقي است كه عملكرد سياسي شيخ هادي، آن را به سوي «يْراد بهاالباطل» سوق ميدهد.
شواهدي در درست است كه نشان ميدهد او تا حدودي تحت تاثير سيدجمالالدين قرار داشته و در مسلك فكري راه و روش وي را ميپيموده است. سيدجمالالدين در يكي از مسافرتهايي كه به ايران داشت، با شيخ هادي ديدار كرد كه به گفته برخي منابع خالي از تاثير نبود.13
اسماعيل رايين، هنگامي كه به ذكر نزديكان سيدجمالالدين در ايران ميرسد، شيخ هادي را از جمله آنان بر ميشمارد و مينويسد:« در مدتي كه سيدجمالالدين در ايران بود، در سازمان فراموشخانه مٍلكُم فعاليت ميكرد… در بين اين دو دسته محارم سيد، از هم نزديكتر به او حاج امينالضرب از طبقه تجار و حاج شيخ هادي نجمآبادي از طبقه علما بودند كه هر دو نفر در كار سياست وارد بودند و در فعاليتهاي سياسي كشور تحت تاثير تمدن خارجي و نفوذ انگلستان قرار داشتند…»14
ميرزا رضا كرماني، قاتل ناصرالدين شاه، نيز به اين ارتباط اشاره كرده و در پاسخ پرسشي كه در آن، ميزان رابطه شيخ هادي و سيدجمالالدين را از او پرسيده بودند، ضمن تاييد اين قضيه، چنين گفته است:«]شيخ هادي[ از معتقدين سيد ]جمال الدين اسدآبادي[ است و او را مرد بزرگي ميداند. هر كس كه اندك بصيرتي داشته باشد، ميداند كه سيد دخلي به مردم اين روزگار ندارد. حقايق اشيا جميعا پيش سيد مكشوف است. تمام فيلسوفهاي فرنگ و حكماي بزرگ ايشان و همه روي زمين در خدمت سيد گردنشان كج است و هيچ از دانشمندان روزگار قابل نوكري و شاگردي سيد نيست. واضح است حاج شيخ هادي شعور دارد. مثل بعضي از آخوندهاي بيشعور نيست…»15
البته بايد دانست كه شيخ هادي براي رسيدن به مقصود راهي جز راه سيدجمالالدين را ميپيمود و به طريقي ديگر اعتقاد داشت: «گويند در روزهاي ورود سيدجمالآلدين به تهران، سيد با شيخ هادي نجم آبادي كه از دانشمندان روشنفكر ايران بود، ملاقاتها كرد تا نقشهاي براي بيداري مردم ايران طرح كنند و ايرانيان را به مفهوم آزادي، برابري و برادري كه پايه و اساس اتحاد اسلامي است، آشنا سازند و حكومت مشروطه را جايگزين دولت استبدادي قاجار گردانند. شيخ پيشنهاد كرد كه چون مردم سواد ندارند و در خواب غفلت و ناداني دست و پا ميزنند، از فهم سخنان شما عاجزند و چماق تكفير را كه بزرگترين حربه ناجوانمردانه است، بر سر ما ميكوبند و در كوي و برزن فرياد برميآورند: ايهاالناس بگيريد كه اين هم بابي است.16بنابراين خوبست كه آرام آرام درسي را بنام تفسير قرآن مجيد آغاز كنيد؛ كم كم محاسن آزادي و معايب استبداد را در تفسير كلمات و آيات آسماني بيان نماييد تا گروهي از طلاب به حقايق آشنا شوند. دانشپژوهان را پرورش دهيد تا به مرور ايام مقدمات تحول اساسي را در كشور عقب افتاده ايران فراهم نمايند.»17
البته سيدجمالالدين توصيه شيخ هادي را نپذيرفت و به سبب تندرويهايي كه داشت، از ايران اخراج شد. شيخ هادي نيز به موجب ابراز عقايدي از اين دست از سوي ميرزا حسن آشتياني و سيد صادق طباطبايي كه روحانيون بزرگ تهران بودند، مورد حمله قرار گرفت تا جاييكه توسط سيدصادق طباطبايي تكفير گرديد. اين در حالي است كه به گفته افرادي نظير علامه قزويني، اين تكفير«گذشته از اين كه لطمهاي به وي وارد نساخت، در عمل به حيثيت او افزود و تابعين و ستايشگران وي را دو چندان كرد.»18
ميرزا ملكم خان به رغم تنديهايي كه بر ضد علما داشت و آنان را دشمنترين اشخاص براي نظم مملكت و تربيت ملت ميدانست، در استفاده از آنان براي رسيدن به ترقي اصرار ميورزيد. او معتقد بود كه: «اگر چند نفر ملاي صاحب ذوق، روح مساله را درست بفهمند، ميتوانند جميع اين مطالب را در كمال سهولت، چنان در مغز مردم جاي گير بسازند كه هيچ لشگر ظلم، ديگر نتواند در برابر اين حقايق نفس بكشد.»21
ملكم جهت نيل به اين مقصود، ابتدا مجتهد بزرگ تهران، سيد صادق طباطبايي را در نظر گرفت و اين توفيق را هم يافت كه او را تا حدودي منقلب سازد. سيدصادق و فرزندش ، سيدمحمدطباطبايي (پيشواي مشروطيت ايران) تقريبا در مسير مورد خواست ملكم خان قرار گرفتند و راه را براي بسياري ديگر هموار كردند.22
شيخ هادي نجمآبادي نيز از جمله علمايي بود كه در اين مسير قرار گرفت، چرا كه وي با «جامع آدميت» نيز پيوند داشت.23
در برخي منابع تاريخي، از شيخ هادي نجمآبادي به همراه كساني چون سيدمحمد طباطبايي، مسعود ميرزا ظل السلطان (فرزند ارشد ناصرالدين شاه و حاكم مقتدر و خونخوار اصفهان)، شيخ ابراهيم زنجاني، محمدعلي فروغي، علي قلي خاني سردار اسعد و… به عنوان افراد قديمي و پيشكسوتان فرقه فراماسونري در ايران ياد شده است.24
البته بايد دانست فراموشخانه و جامع آدميت با سازمانهاي فراماسوني جهاني در ارتباط نبودند . ولي روشن است كه با توجه به عقايد ملكمخان روح عقايد فراماسونري بر آنها حاكم بوده است.
به نظر ميرسد كه شيخ هادي در فراموشخانه ميرزا ملكم خان كه پيش از جامع آدميت بر پا بود نيز فعاليت ميكرده است چرا كه در هنگام مشكوك شدن ناصرالدين شاه به فراموشخانه، يكي از علماي منتقد كه از سوي او مامور بررسي اوضاع شده بود، به وسيله شيخ هادي به لژ ملكم خان وارد شد و پس از آن، اوضاع را به ناصرالدين شاه گزارش داد و مقدمه انحلال فراموشخانه را فراهم آورد.25 البته روشن است كه شيخ ناخواسته و غافل از همه جا فرد مذكور را به فراموشخانه برد؛ چرا كه وي بعد از اين جريان بر همان مسلك باقي ماند و به عضويت جامع آدميت نيز درآمد.26
علاوه بر اين محفلي كه در جنب منزل شيخ هادي تشكيل ميشد، از معدود انجمنهايي بود كه در عصر مخوف ناصري به اشاعه نوگراييهاي مورد نظر متجددين ميپرداخت. بنا به نوشته برخي منابع، در دوره سلطنت ناصرالدين شاه تنها در محفل جمعيت صفي علي شاه ، درب منزل حاج شيخ هادي و برخي انجمنهاي سري سخني از بيداري ملت به ميان ميآمد.27
جلسات «انجمن اخوت» كه اعضايش را مريدان صفي علي شاه- صوفي نعمتاللهي- تشكيل مي دادند، نخست پنهاني بود و تنها پنج سال پس از قتل ناصرالدين شاه بود كه فعاليت آشكار خود را آغاز كرد. در اين هنگام سرپرستي آن را صفاعلي شاه ظهيرالدوله، جانشين صفي علي شاه و داماد ناصرالدين شاه بر عهده داشت. درباره پيوند انجمن اخوت با فراماسونري جهاني نوشتهاند كه از همان تاريخ آشكار شدن فعاليت انجمن، ظهيرالدوله و ديگر گردانندگان آن، يك انجمن فراماسونري از شاخه خاور بزرگ(Grand Orient ) در تهران بر پا ساختند.28
انجمنهاي سري عصر ناصرالدين شاه در واقع همان تشكيلاتي بودند كه در آينده زمام انقلاب مشروطيت را بر عهده گرفتند. وجود اين انجمنهاي مخفي وسيلهاي بود تا ايدههاي مورد نظر مؤسسين آنها را در معرض ديد مردم قرار دهد و آنان را در مسير تحقق اهداف ايشان به كار گيرد. بايد دانست كه ايد تشكيل انجمنها و رشد فزاينده آنها در سالهاي نخستين مشروطيت، حاصل تجربههاي پيشگامان ايشان در قالب عضويت در انجمنهاي مخفي و سري عصر ناصري بوده است.
جالب توجه اينكه در احوال، نظرات و حتي نوع تشكيل و سلسله مراتب بسياري از اين انجمنها ميتوان انديشهها، اهداف و مرام تشكيلات مخفي فراماسونري را مشاهده نمود.29
قابل ذكر است كه به هنگام تصميم سيد جمالالدين بر قتل ناصرالدين شاه كه با مشورت ميرزا ملكم خان و ادوارد براون (مستشرق معروف و مامور وزارت امور خارجه انگلستان) اتخاذ شده بود، ميرزا رضا كرماني با مبلغي كه شيخ هادي نجمآبادي در اختيار او گذاشت به استانبول رفت و در آنجا تحريك شد و آن چه را كه بايد ميكرد، به انجام رساند.30 گذشته از اين موضوع، با التفات به بازجوييهاي ميرزا رضا كرماني، ميتوان احتمال قوي داد كه شيخ هادي از كليات اين نقشه آگاه بوده است؛ چرا كه گذشته از كمك خرجي وي، ميرزا رضا اظهار داشته كه اگر شيخ با او هم عقيده و هم خيال نبود، در هنگام اقامت مخفيانه در تهران، به منزل وي نميرفته است. البته وي گفته كه لازم نديده جريان را با شيخ در ميان بگذارد.31
بعد از اعدام ميرزا رضا نيز تنها كسي كه جرات به خرج داد و براي او مراسم چهلم گرفت، شيخ هادي بود. علاوه بر اين مراسم سالگرد اعدام ميرزا رضا كرماني نيز توسط شيخ برگزار گرديد.32
قتل ناصرالدين شاه از حوادث مهم تاريخ معاصر ايران است. با از بين رفتن وي، آرامش پنجاه ساله ايران به هم خورد33 و زمينه دخالتهاي مهمي از سوي بيگانگان فراهم گرديد.هرچند ناصرالدين شاه مستبدترين شاه قاجار بود و بلاهاي فراواني را بر سر مملكت آورد ولي ويژگيهايي – هر چند اندك – داشت كه ميتوانستند او را به موجودي غيرقابل تحمل براي بيگانگان تبديل كنند. از آن جا كه اين خصوصيات از اهميت خاصي برخوردارند، در اين گفتار ذكر ميشوند تا زواياي ديگري از تاريخ معاصر را روشن سازند. محقق معاصر، علي ابوالحسني(منذر) اين ويژگيها را چنين بر ميشمارد:
1- درگيري سخت ناصرالدين شاه با انگليسيها بر سر هرات و افغانستان كه به اشغال موقت جنوب و تجزيه مناطق غربي ايران انجاميد و وي در دستخطي كه اكنون در موزه لندن قرار دارد، در اين خصوص چنين نوشت : «از اين مرحله تا قيامت خواهم سوخت»
در همين زمينه مشاجره شديد ناصرالدين شاه با سفير مغرور انگلستان در ايران- مستر موره- و نيز كينه شديد لرد كرزن (طراح بعدي قرار داد تحت الحمايه كردن ايران در سال 1919) به ناصرالدين شاه را ميتوان ذكر كرد.
2- تلاش محرمانه ناصرالدين شاه، به ويژه در اواخر عمر، براي اتحاد با آلمان بر ضد روسيه و انگلستان.
3- كوشش مخفيانه وي براي استمداد از آمريكا به رغم مخالفت روسيه و انگلستان، جهت آبادي ايران.
4- مخالفت شديد وي با انجمنهاي فراماسونري و نيز فرقه هاي بابي و بهايي.34
اكنون بجاست كه با كنار هم قرار دادن اهداف ميرزا ملكم خان و ابزار مورد نظر وي و نيز همكاري شيخ هادي نجمآبادي با فراموشخانه و جامع آدميت، يكبار ديگر سخنان علامه قزويني درباره شيخ هادي بازبيني شود تا ميزان توفيق ميرزا ملكم خان روشن گردد:
«پسين هر روز جلوي درگاه خانه خويش مينشست و مردم را از هر گروه و آيين(يعني) رجال دولت، دانشجويان، شاهزادگان، شاعران، از سني ، شيعي ، بابي، آمريكاييان،يهود، علي اللهي و... ميپذيرفت و با همه آنها با كمال آزادي بحث مينمود. با اين كه مجتهد بود، در باطن آزادمنش و روشنفكر مينمود. مردم را به شك ميانداخت و عقايد موهوم35 را نابود ميكرد و آلتي براي بيداري گروه بزرگي از اجتماع بود كه بعدها قهرمان آزادي ايران شدند.»36
از ديگر نكات قابل توجه در رويكرد سياسي شيخ هادي، همكاري او با نهضت اتحاد اسلام سيدجمالالدين اسدآبادي بود. پس از آن كه پان اسلاميسم سيدجمالالدين در اسلامبول پاي گرفت، يك شعبه نيز با حضور دوستان وي در تهران تشكيل شد تا با مركزيت پان اسلام در اسلامبول همكاري كند كه شيخ هادي نجم آبادي از اعضاي فعال آن به شمار ميرفت.37
درباره اتحاد اسلام سيدجمالالدين نظرات مختلفي ابراز شده و برخي مورخان با ديده شك بدان مينگرند. به عنوان مثال محمود محمود (مشاور الملك محمودي) در اين باره مينويسد:
«يكي از نيرنگهاي سياسي غرب كه اسباب خرابي ممالك اسلامي شد، همين كلمه اتحاد اسلام بود كه در هر يك از ممالك اسلامي توليد اختلاف نمود. ظاهرا حرف بسيار فريبنده است . آيا در انجام آن هيچ فكر شده بود و يا در نتيجه آن كه مقصود عمده سياسيون لندن بود، غور كرده بودند؟ يك اتحاد اسلامي كه خواهان آن دولت انگليس باشد و شالوده آن در انگلستان ريخته شده باشد و فكر هم فكر لردسالزبوري وچرچيل باشد، يك چنين اتحادي بايد خيلي اتحاد مهم و جالبي باشد! چه قدر خوب بود موضوع كنفرانس اسلامبول را كه در سال 1293هـ.ق(1876 م) با حضور لردسالزبوري و نمايندگان ساير دول تشكيل شد، سيدجمالالدين خوانده باشد. در اين كنفرانس سلطان عبدالحميد و مدحت پاشا كاملا تسليم دولت انگلستان شدند و مقدرات خود ممكلت عثماني را تماما بدست لردسالزبوري واگذار كردند. نتيجه چه شد؟ و دولت انگليس در مقابل اين تسليم و تفويض سلطان ومدحت پاشا با دولت عثماني چه معامله كرد؟ تاريخ بهتر از هر كس آن را ضبط نموده است و من شمهاي از آن را در فصل گذشته بيان نمودهام . با اين احوال من تعجب دارم اين سيد عاليقدر چگونه اين حرفها را قبول مينمود؟ و بايد گفت اين مرد بزرگوار چقدر خوش قلب بوده...»38
1- سيد اسدالله خرقاني: درباره خرقاني، در مقاله اي مستقل صحبت خواهد شد و به نقش بسيار عظيم او در انقلاب فكري مشروطيت اشاره خواهد گرديد.
2- شيخ حسن سنگلجي: شيخ حسن سنگلجي، پدر حاج شريعت سنگلجي، از پيروان با واسطه مكتب شيخ هادي است كه در مقاله مربوط به شريعت ذكرش خواهد آمد.39
3- ميرزا نصرالله بهشتي(ملك المتكلمين):ميرزا نصرالله بهشتي معروف به ملك المتكلمين از خطباي مشهور صدر مشروطيت بود كه به سبب كشته شدنش در دوران استبداد صغير در زمره شهداي راه آزادي قرار گرفت و از سوي همفكرانش شخصيتي عظيم يافت.وي در دوران جواني عقايدي نو ابراز مي كرد ولي برخوردش با سيدجمالالدين، شيخ هادي نجمآبادي و سيد محمدطباطبايي(پيشواي مشروطيت ايران) او را در اين مسير راسختر نمود.40
ملك المتكلمين در هنگام مسافرت به هند، با حمايت زرتشتيان آن جا كتابي را به نام «من الخلق الي الحق» نگاشت41 و عقايد نوگرايانه خود را در آن به تفصيل بيان نمود.42وي ارتباطهاي زيادي با بابيها داشت و در مواقع نياز، از بابيهاي متنفذي چون ميرزا اسدالله خان ناييني كه از بزرگان فرقه بابيان ازلي به شمار ميرفت، كمك ميگرفت.43
ملك المتكلمين در مسايل مربوط به مشروطيت و آزادي خواهي نيز با اين فرقه-بابيان- ارتباط داشت و آنها نيز كه در امر مشروطيت كوشا بودند، از كمك رساني به وي دريغ نميورزيدند. «شركت فرقه بابيه(ازليها) درجنبش مشروطه به منظور انتقامجويي از سلسله قاجار و نيز تحققِ گفته سيدعلي محمد باب بود. چرا كه وي در كتاب بيان وعده داده بود كه بعد از گذشت شصت و پنج سال از ظهور بيان، پيروان باب پيروز خواهند شد.»44
كتاب مشهور «رؤياي صادقه» نيز كه در انتقاد از آقا نجفي اصفهاني و برخي ديگر از علماي شيعه نگاشته شد،45حاصل كار مشترك ملكالمتكلمين ، شيخ احمد مجدالاسلام كرماني و سيدجمالالدين واعظ اصفهاني بود.46 شيخ احمد، خود بابي بود و سيدجمال نيز مانند ملكالمتكلمين همسازيهاي فراواني با طايفه بابيان داشت.47
ملكالمتكلمين كه با افكار ماسوني نيز آشنا بود،48 در راس يكي از مهمترين انجمنهاي سري صدر مشروطه قرار گرفت كه سيداسدالله خرقاني- شاگرد مخصوص شيخ هادي- از اعضاي آن به شمار ميرفت.
به گفته برخي منابع تاريخي، مخالفت ملك المتكلمين با محمدعلي شاه ] پيش از سلطنت او[ به تحريك سالار الدوله، برادر و رقيب محمد علي شاه بود تا سلطنت به او برسد. وي قبل از آن نيز از ظل السلطان حاكم مقتدر و خونخوار اصفهان بهرهمند ميشد و «از موافق و مخالف، منافعي تحصيل مينمود.»49 محمد علي شاه نيز در زمان شورشهاي مشروطه خواهي، ميپنداشت كه ملكالمتكلمين و سيدجمال واعظ به تحريك انگليسيها به وي حمله ميكنند.50
به گفته ابراهيم صفايي، مورخ معروف: «انقلاب مشروطه، خطيبان با ايمانتر از ملكالمتكلمين و سيدجمالالدين واعظ هم داشت ولي قتل آن دو نفر بيشتر موجب شهرتشان شد؛ قتلي كه هرگز خود پيشبيني و تصور آن را نميكردند.»
دكتر ملكزاده(فرزند ملك المتكلمين) در «تاريخ انقلاب مشروطيت ايران» و همچنين در كتاب «زندگي ملكالمتكلمين» پدرش را سر سلسله آزاديخواهان و خداوند نطق و بيان و رهبر امت و قائد ملت و محور حقيقي مشروطه و پدر انقلاب ايران دانسته است! به نظر ميرسد ديگر تاريخ نويسان مشروطه نيز به مناسبت تعصبي كه نسبت به مشروطه خواهان داشتهاند، درباره ملك المتكلمين و ساير پيشگامان جنبش مشروطه غلو نموده و قهرمانسازي كردهاند.51 لازم به ذكراست كه سيد محمدطباطبايي نيز در خلال انقلاب مشروطه حمايتهاي خود را از ملكالمتكلمين دريغ نميداشت و او را از خطراتي كه برايش به وجود ميآمد، مصون مينمود.52
4 – ابوالحسن فروغي: وي نيز از علاقمندان شيخ هادي بود و تنها كتاب شيخ هادي نجمآبادي كه مشتمل بر عقايد اوست كه «تحريرالعقلا» نام دارد، با مقدمه مشروح و پر از تعريف ابوالحسن فروغي به طبع رسيده است.53
ابوالحسن فروغي به همراه برادرش محمدعلي فروغي(از بزرگترين فراماسونهاي تاريخ ايران) در لژ بيداري ايرانيان نيز عضو بودند. اين لژ از انشعاب تعدادي از اعضاي تندروي جامع آدميت به وجود آمد و تا سال 1319 هجري شمسي به حيات خود ادامه داد. بنا بر شواهد و اسناد موجود، بسياري از موارد پنهان و پيداي مشروطه به وسيله اعضاي اين لژ كه به ظاهر تحت نظارت گرانداوريان فرانسه قرار داشت و در واقع به تعبير سيدمحمدصادق طباطبايي(از اعضاي همين لژ) «دكان سياسي انگليس» بود، هدايت ميشد.
همچنين لژ بيداري ايرانيان توانست ابتكار عمل مجلس شوراي ملي را در پنج دوره اوليه آن بدست گيرد. نگاهي به اسامي هيات رييسه مجلس و نيز تعدادي از نمايندگاني كه عضويت لژ بيداري را داشتند و در اين پنج دوره به كار مشغول بودند، به خوبي اين امر را روشن ميسازد. اعدام شيخ فضل الله نوري از اقدامات اوليه سران اين لژ پس از دست يافتن به قدرت بود. رياست دادگاه شيخ فضل الله نوري بر عهده شيخ ابراهيم زنجاني گذارده شد و او به همراه ديگر ماسونهاي اين لژ نظير نصرالله اعتلاء الملك، محمدعلي تربيت، جعفرقلي خان بختياري و چند تن ديگر، حكم اعدام شيخ فضل الله را صادر كردند.54
5 - شيخ مرتضي نجمآبادي: وي كه از خاندان شيخ هادي است، مانند ابوالحسن فروغي از اعضاي لژ بيداري ايرانيان بود و تدوين و تنظيم و انتشار مباحث پراكنده شيخ ، با عنوان «تحريرالعقلاء»، به سعي و كوشش او صورت گرفت.55 مطالعه اين كتاب براي درك مواضع ضد شيعي شيخ هادي مفيد به نظر ميرسد و تنظيم و طبع آن به همت دو نفر فراماسونر (مرتضي نجمآبادي و ابوالحسن فروغي)، آن هم از لژ بيداري،قابل تامل است!
6 – حاجي ميرزا احمد كرماني بابي: وي همان شيخ احمد مجدالاسلام كرماني است كه بابي ازلي بود و در تدوين كتاب «روياي صادقانه» با ملكالمتكلمين وسيد جمالالدين واعظ همكاري داشت.56 به شهادت علامه قزويني، وي نيز «از جمله پيروان شيخ هادي به شمار ميرفت.»57
7 – سيد حسن صاحبالزمان: سيد حسن نيز كه از شاگردان شيخ هادي بود،58 به دليل آن كه خود را مهدي موعود ميخواند به صاحبالزمان مشهور شده بود.59
برخي احتمال ميدهند كه اين ادعا به تحريك شيخ احمد مجدالاسلام بابي بوده است.60 در هر حال دعوت سيد حسن شورشهايي را در همدان موجب گشت كه به دستگيري وي و شيخ احمد انجاميد. شيخ احمد در زندان درگذشت و سيدحسن نيز به وساطت عمويش مشيرالسلطنه، آزاد شد.61
منبع: ماهنامه زمانه
حاج شيخ هادي نجمآبادي از علماي تهران در عصر ناصري است كه عملكردي قابل توجه داشته و چهرهاي در خور نظر و بررسي از خود بروز داده است. او كه در مسايل مربوط به احياي دين تا حدودي از سيدجمالالدين اسدآبادي تاثيرگرفته بود، در انتقال آنها به ديگران نهايت سعي و كوشش را به خرج ميداد. برهمين اساس بسياري از روشنفكران و متجددين دوره بعد كه در حوادث مربوط به نهضت مشروطيت ايران صاحب نام شدند، متاثر از مكتب او بوند برخي صاحب نظران وي را يكي از پيشگامان فكري اين نهضت ميدانند و هوادارانش بر درگذشت او چند سال پيش از جريانات مشروطه افسوس ميخورند كه اي كاش وي بيشتر زنده ميماند و ثمره تلاشها و كوششهاي خود را ميديد.1
درباره سيره عملي و روش زندگاني شيخ هادي نجمآبادي داستانهاي بسياري نقل شده است. در نگاه اول چهرهاي بسيار مردمي و آزاديخواه براي او ترسيم ميكنند ولي با اندكي تامل در كارنامه وي، نكات مبهمي نيز رخ مينماياند كه ذهن هر خواننده جوياي حقيقتي را به فكر وا ميدارد.
علامه محمد قزويني كه محضر شيخ هادي را درك كرده، او را انساني ميداند كه «مطلقا فسادناپذير بوده و هيچگاه ديناري از كسي قبول نميكرده است.» 2 وي همچنين خدمات شيخ را به «آرمان آزادي در ايران تقريبا، اگر نه كاملا» در مرتبه خدمات سيد جمالالدين ميداند«زيرا كه وي يك مجتهد تراز اول بود3 و از اعتماد خواص و عوام برخوردار.» 4
صدرالاشراف نيز در خاطرات خود به روش منحصر به فرد زندگاني شيخهادي اشاره كرده و ميگويد:«حاج شيخ هادي طريقه خاصي در درس و محاوره و زندگاني داشت كه به كلي برخلاف سبك و سيره ساير علما بود و با ساير علما مراوده نداشت و هميشه به علمايي كه جنبه رياست داشتند، طعن ميزد. طبقه اعيان و رجال دولت و متجددين به او عقيده بسيار داشتند و در نزد او خاضع بودند. پذيرايي او نسبت به رجال دولت و همه طبقات بدون استثنا اغلب در روي خاك بود. نهايت براي آنان خشتي ميگذاشت و در بناي مدرسهاي كه ساخته بود، مثل عملهها كار ميكرد. مجالس محاوره او مورد استفاده بعضي اشخاص بود؛ چه سخنان او با صراحت تمام و به كلي بر ضد رويه علماي ظاهر و مشحون به طعن آنان بود و با عبادات آنان و طبقات وابسته به علما از قبيل وعاظ و روضهخوانها مخالفت صريح ميكرد، به درجهاي كه بعضي مقدسين خشك او را ضال و مضل ميگفتند. در هر حال مردي عالم و با تقوا بود.» 5
درباره مردمداري و خصلتهاي اجتماعي ديگر او نيز داستانهايي بر سر زبانهاست كه از باب نمونه، به يكي از جالبترين آنها اشاره ميشود:6
«… گويند تني چند از اوباش تهران خواستند شرابخانه مردي يهودي را به يغما برند! ]بنابراين[ به نام تكفير، مرد بيچاره را كشان كشان ميبردند، [كه] از قضا به شيخ برخوردند و گفتند: آقا! اين مرد به مقدسات مذهبي توهين مينمايد. ميخواهيم مجازاتش كنيم. شيخ كه معركه عوام را ديد، به فراست دريافت كه دعوا بر سر لحاف ملانصرالدين است، وگرنه در شهر، گبر و ترسا و كافر و يهود بسيارند.
شيخ در آن غوغا آهسته به يكي از اصحابش گفت: آيا مهر نماز در جيب داري؟ او گفت: دارم. شيخ گفت: مهر را طوري در جيب يهودي گذار كه هيچ كس متوجه نشود.
مهر در جيب يهودي سرگردان گذاشته شد. آنگاه شيخ گفت: حالا معلوم ميكنم كه اين بينوا مسلمان است يا كافر.
به دستور وي يكي از حاضران مهر را از جيب يهودي درآورد و در پي آن شيخ به آن سيدهوچي و بيسواد كه سر دسته اشرار بود، رو كرد و گفت: جد بزرگوارت به كافران ميفرمود: بگوييد لااله الا الله تفلحوا، يعني كلمه توحيد را بر زبان جاري كنيد تا رستگار شويد. پيامبر اسلام گروه گروه كافران را به صرف گفتن شهادتين در جرگه مسلمانان وارد ساخت، آنگاه تو ميخواهي برخلاف جدت دستاربندي.
سيد كه تعزيه گردان جمعيت بود، فغان برداشت كه اي آقا! چه ميفرماييد؟ اين تيرهبخت بر خلاف مذهب است و به مقدسات توهين مينمايد.
يهودي سرگردان از ترس عوام خود را باخت و زبانش بند آمد و نميدانست چه بگويد. همه به فرمان آقا شيخ هادي شدند كه آقا چه حكمي فرمايد. شيخ گفت: اين مرد ميگويد مسلمان است. مهر نماز هم در جيبش بود. برويد پي كار خود و دست از سرش برداريد. همه سرافكنده شده و پراكنده گشتند و آن يهودي هم كه حسن سلوك و رفتار شيخ را ديد، اسلام آورد و به دست آقا شيخ هادي مسلمان شد!»7
معروف است كه شيخ هادي نجمآبادي هر روز نزديك غروب، مقابل درب منزلش مينشست و مردم را از هر گروه و طايفه به حضور ميپذيرفت و با آنان كه در ميانشان سني، شيعي، بابي، علياللهي و… ديده ميشد، با كمال آزادي بحث مينمود و به گفته علامه محمد قزويني، با اين كه مجتهد بود، ولي در باطن آزادمنش و روشنفكر مينمود. «مردم را به شك ميانداخت و عقايد موهوم را نابود ميكرد و آلتي براي بيداري گروه بزرگي از اجتماع بود كه بعدها قهرمان آزادي ايران شدند.»8
ميرزا رضا كرماني، قاتل ناصرالدين شاه نيز در بازجوييهايش ، ضمن آن كه شيخ هادي را «از ساير مردم انسانتر» ميداند دربارهاش مي گويد:«مشرب آقاي حاج شيخ هادي معلوم است كه چه قسم صحبت ميكند. او، روزها كه كنار خيابان روي خاكها نشسته است، متصل مشغول آدمسازي است و تا به حال بيست هزار آدم درست كرده و پرده از پيش چشمشان برداشته است و همه بيدار شده و مطلب را فهميدهاند.»9
وسعت مشرب شيخ موجب ميشد كه با ارباب مذاهب به راحتي به گفت و شنود بپردازد و آنان را در بيان عقايد خويش آزاد گذارد. نگارنده از چگونگي برخورد شيخ هادي در پاسخ به ايشان بياطلاع است ولي روش برخورد وي را با مذهب شيعه، با آن آزاد انديشي در تقابل مييابد.
در نگرش شيخ هادي، انحطاط اسلام با ظهور فرقههاي گوناگون حاصل شد كه از جمله رؤس آنها، فرقه شيعه و در آن ميان گروه اماميه اثني عشريه است:
«… از جمله رئوس آن فٍرُق، فرقه شيعه بود كه از جمله آنها فرقه اماميه اثنيعشري است. آن فرقه متوسل به ائمه هدي شدند و به توسط آن بزرگواران و اصحاب ايشان دين پيغمبر را به نحوي كه در دست دارند، استنباط و استفاده نمودند و كتبي تدوين نموده كه احكام شرعيه نبويه و اصول دينيه خود را در آنها ثبت و ضبط نمودند كه به واسطه اهل بيت و اصحاب ايشان به حضرت خاتم ميرسانند. اين طايفه اگر چه فٍرُق مختلفه نيز هستند، ولي تماما به توسل به ائمه اطهار متمسك و محبت و مودت و ايمان به ايشان را باعث نجات خود ميدانند…»10
شيخ هادي برخي اعتقادات شيعه را با عقايد يهود و نصارا مقايسه نموده و مينويسد:«… چنانكه ميگفتند: چون ما از بنياسرائيل هستيم و خدا ما را برگزيده است، يا به حضرت عيسي گرويده، يا شيعه علي بن ابي طالب هستيم، يا گريه بر امام حسين نمودهايم، در قيامت معذب نيستيم. يا آخرالامر به شفاعت شافعين نجات خواهيم يافت…»11(اين قبيل نظرات قابل توجه و نابجا متاسفانه در برخي صفحات ديگر كتاب شيخ هادي به نام تحريرالعقلاء نيز به چشم ميخورد.) شيخ هادي كه تحت تاثير آراي سيدجمالالدين بود، ظاهرا بازگشت عظمت مسلمين را در بازگشت به سيره سلف صالح ميدانست: «انصافا اگر ما اهل اسلام، مثل زمان اول اسلام رفتار نماييم و تأسِي به حضرت خاتم، چون اتباعش نموده عبادت و عدالت و سياست و اخلاق پسنديده را چنان كه از ايشان ماثور است، به كار بريم، از اهل ملل به سوي ما راغب خواهند شد.»12
به هر حال به نظر ميرسد عبارات فوق كلمه حقي است كه عملكرد سياسي شيخ هادي، آن را به سوي «يْراد بهاالباطل» سوق ميدهد.
شواهدي در درست است كه نشان ميدهد او تا حدودي تحت تاثير سيدجمالالدين قرار داشته و در مسلك فكري راه و روش وي را ميپيموده است. سيدجمالالدين در يكي از مسافرتهايي كه به ايران داشت، با شيخ هادي ديدار كرد كه به گفته برخي منابع خالي از تاثير نبود.13
اسماعيل رايين، هنگامي كه به ذكر نزديكان سيدجمالالدين در ايران ميرسد، شيخ هادي را از جمله آنان بر ميشمارد و مينويسد:« در مدتي كه سيدجمالالدين در ايران بود، در سازمان فراموشخانه مٍلكُم فعاليت ميكرد… در بين اين دو دسته محارم سيد، از هم نزديكتر به او حاج امينالضرب از طبقه تجار و حاج شيخ هادي نجمآبادي از طبقه علما بودند كه هر دو نفر در كار سياست وارد بودند و در فعاليتهاي سياسي كشور تحت تاثير تمدن خارجي و نفوذ انگلستان قرار داشتند…»14
ميرزا رضا كرماني، قاتل ناصرالدين شاه، نيز به اين ارتباط اشاره كرده و در پاسخ پرسشي كه در آن، ميزان رابطه شيخ هادي و سيدجمالالدين را از او پرسيده بودند، ضمن تاييد اين قضيه، چنين گفته است:«]شيخ هادي[ از معتقدين سيد ]جمال الدين اسدآبادي[ است و او را مرد بزرگي ميداند. هر كس كه اندك بصيرتي داشته باشد، ميداند كه سيد دخلي به مردم اين روزگار ندارد. حقايق اشيا جميعا پيش سيد مكشوف است. تمام فيلسوفهاي فرنگ و حكماي بزرگ ايشان و همه روي زمين در خدمت سيد گردنشان كج است و هيچ از دانشمندان روزگار قابل نوكري و شاگردي سيد نيست. واضح است حاج شيخ هادي شعور دارد. مثل بعضي از آخوندهاي بيشعور نيست…»15
البته بايد دانست كه شيخ هادي براي رسيدن به مقصود راهي جز راه سيدجمالالدين را ميپيمود و به طريقي ديگر اعتقاد داشت: «گويند در روزهاي ورود سيدجمالآلدين به تهران، سيد با شيخ هادي نجم آبادي كه از دانشمندان روشنفكر ايران بود، ملاقاتها كرد تا نقشهاي براي بيداري مردم ايران طرح كنند و ايرانيان را به مفهوم آزادي، برابري و برادري كه پايه و اساس اتحاد اسلامي است، آشنا سازند و حكومت مشروطه را جايگزين دولت استبدادي قاجار گردانند. شيخ پيشنهاد كرد كه چون مردم سواد ندارند و در خواب غفلت و ناداني دست و پا ميزنند، از فهم سخنان شما عاجزند و چماق تكفير را كه بزرگترين حربه ناجوانمردانه است، بر سر ما ميكوبند و در كوي و برزن فرياد برميآورند: ايهاالناس بگيريد كه اين هم بابي است.16بنابراين خوبست كه آرام آرام درسي را بنام تفسير قرآن مجيد آغاز كنيد؛ كم كم محاسن آزادي و معايب استبداد را در تفسير كلمات و آيات آسماني بيان نماييد تا گروهي از طلاب به حقايق آشنا شوند. دانشپژوهان را پرورش دهيد تا به مرور ايام مقدمات تحول اساسي را در كشور عقب افتاده ايران فراهم نمايند.»17
البته سيدجمالالدين توصيه شيخ هادي را نپذيرفت و به سبب تندرويهايي كه داشت، از ايران اخراج شد. شيخ هادي نيز به موجب ابراز عقايدي از اين دست از سوي ميرزا حسن آشتياني و سيد صادق طباطبايي كه روحانيون بزرگ تهران بودند، مورد حمله قرار گرفت تا جاييكه توسط سيدصادق طباطبايي تكفير گرديد. اين در حالي است كه به گفته افرادي نظير علامه قزويني، اين تكفير«گذشته از اين كه لطمهاي به وي وارد نساخت، در عمل به حيثيت او افزود و تابعين و ستايشگران وي را دو چندان كرد.»18
شيخ هادي نجمآبادي و فراماسونري
ميرزا ملكم خان به رغم تنديهايي كه بر ضد علما داشت و آنان را دشمنترين اشخاص براي نظم مملكت و تربيت ملت ميدانست، در استفاده از آنان براي رسيدن به ترقي اصرار ميورزيد. او معتقد بود كه: «اگر چند نفر ملاي صاحب ذوق، روح مساله را درست بفهمند، ميتوانند جميع اين مطالب را در كمال سهولت، چنان در مغز مردم جاي گير بسازند كه هيچ لشگر ظلم، ديگر نتواند در برابر اين حقايق نفس بكشد.»21
ملكم جهت نيل به اين مقصود، ابتدا مجتهد بزرگ تهران، سيد صادق طباطبايي را در نظر گرفت و اين توفيق را هم يافت كه او را تا حدودي منقلب سازد. سيدصادق و فرزندش ، سيدمحمدطباطبايي (پيشواي مشروطيت ايران) تقريبا در مسير مورد خواست ملكم خان قرار گرفتند و راه را براي بسياري ديگر هموار كردند.22
شيخ هادي نجمآبادي نيز از جمله علمايي بود كه در اين مسير قرار گرفت، چرا كه وي با «جامع آدميت» نيز پيوند داشت.23
در برخي منابع تاريخي، از شيخ هادي نجمآبادي به همراه كساني چون سيدمحمد طباطبايي، مسعود ميرزا ظل السلطان (فرزند ارشد ناصرالدين شاه و حاكم مقتدر و خونخوار اصفهان)، شيخ ابراهيم زنجاني، محمدعلي فروغي، علي قلي خاني سردار اسعد و… به عنوان افراد قديمي و پيشكسوتان فرقه فراماسونري در ايران ياد شده است.24
البته بايد دانست فراموشخانه و جامع آدميت با سازمانهاي فراماسوني جهاني در ارتباط نبودند . ولي روشن است كه با توجه به عقايد ملكمخان روح عقايد فراماسونري بر آنها حاكم بوده است.
به نظر ميرسد كه شيخ هادي در فراموشخانه ميرزا ملكم خان كه پيش از جامع آدميت بر پا بود نيز فعاليت ميكرده است چرا كه در هنگام مشكوك شدن ناصرالدين شاه به فراموشخانه، يكي از علماي منتقد كه از سوي او مامور بررسي اوضاع شده بود، به وسيله شيخ هادي به لژ ملكم خان وارد شد و پس از آن، اوضاع را به ناصرالدين شاه گزارش داد و مقدمه انحلال فراموشخانه را فراهم آورد.25 البته روشن است كه شيخ ناخواسته و غافل از همه جا فرد مذكور را به فراموشخانه برد؛ چرا كه وي بعد از اين جريان بر همان مسلك باقي ماند و به عضويت جامع آدميت نيز درآمد.26
علاوه بر اين محفلي كه در جنب منزل شيخ هادي تشكيل ميشد، از معدود انجمنهايي بود كه در عصر مخوف ناصري به اشاعه نوگراييهاي مورد نظر متجددين ميپرداخت. بنا به نوشته برخي منابع، در دوره سلطنت ناصرالدين شاه تنها در محفل جمعيت صفي علي شاه ، درب منزل حاج شيخ هادي و برخي انجمنهاي سري سخني از بيداري ملت به ميان ميآمد.27
جلسات «انجمن اخوت» كه اعضايش را مريدان صفي علي شاه- صوفي نعمتاللهي- تشكيل مي دادند، نخست پنهاني بود و تنها پنج سال پس از قتل ناصرالدين شاه بود كه فعاليت آشكار خود را آغاز كرد. در اين هنگام سرپرستي آن را صفاعلي شاه ظهيرالدوله، جانشين صفي علي شاه و داماد ناصرالدين شاه بر عهده داشت. درباره پيوند انجمن اخوت با فراماسونري جهاني نوشتهاند كه از همان تاريخ آشكار شدن فعاليت انجمن، ظهيرالدوله و ديگر گردانندگان آن، يك انجمن فراماسونري از شاخه خاور بزرگ(Grand Orient ) در تهران بر پا ساختند.28
انجمنهاي سري عصر ناصرالدين شاه در واقع همان تشكيلاتي بودند كه در آينده زمام انقلاب مشروطيت را بر عهده گرفتند. وجود اين انجمنهاي مخفي وسيلهاي بود تا ايدههاي مورد نظر مؤسسين آنها را در معرض ديد مردم قرار دهد و آنان را در مسير تحقق اهداف ايشان به كار گيرد. بايد دانست كه ايد تشكيل انجمنها و رشد فزاينده آنها در سالهاي نخستين مشروطيت، حاصل تجربههاي پيشگامان ايشان در قالب عضويت در انجمنهاي مخفي و سري عصر ناصري بوده است.
جالب توجه اينكه در احوال، نظرات و حتي نوع تشكيل و سلسله مراتب بسياري از اين انجمنها ميتوان انديشهها، اهداف و مرام تشكيلات مخفي فراماسونري را مشاهده نمود.29
قابل ذكر است كه به هنگام تصميم سيد جمالالدين بر قتل ناصرالدين شاه كه با مشورت ميرزا ملكم خان و ادوارد براون (مستشرق معروف و مامور وزارت امور خارجه انگلستان) اتخاذ شده بود، ميرزا رضا كرماني با مبلغي كه شيخ هادي نجمآبادي در اختيار او گذاشت به استانبول رفت و در آنجا تحريك شد و آن چه را كه بايد ميكرد، به انجام رساند.30 گذشته از اين موضوع، با التفات به بازجوييهاي ميرزا رضا كرماني، ميتوان احتمال قوي داد كه شيخ هادي از كليات اين نقشه آگاه بوده است؛ چرا كه گذشته از كمك خرجي وي، ميرزا رضا اظهار داشته كه اگر شيخ با او هم عقيده و هم خيال نبود، در هنگام اقامت مخفيانه در تهران، به منزل وي نميرفته است. البته وي گفته كه لازم نديده جريان را با شيخ در ميان بگذارد.31
بعد از اعدام ميرزا رضا نيز تنها كسي كه جرات به خرج داد و براي او مراسم چهلم گرفت، شيخ هادي بود. علاوه بر اين مراسم سالگرد اعدام ميرزا رضا كرماني نيز توسط شيخ برگزار گرديد.32
قتل ناصرالدين شاه از حوادث مهم تاريخ معاصر ايران است. با از بين رفتن وي، آرامش پنجاه ساله ايران به هم خورد33 و زمينه دخالتهاي مهمي از سوي بيگانگان فراهم گرديد.هرچند ناصرالدين شاه مستبدترين شاه قاجار بود و بلاهاي فراواني را بر سر مملكت آورد ولي ويژگيهايي – هر چند اندك – داشت كه ميتوانستند او را به موجودي غيرقابل تحمل براي بيگانگان تبديل كنند. از آن جا كه اين خصوصيات از اهميت خاصي برخوردارند، در اين گفتار ذكر ميشوند تا زواياي ديگري از تاريخ معاصر را روشن سازند. محقق معاصر، علي ابوالحسني(منذر) اين ويژگيها را چنين بر ميشمارد:
1- درگيري سخت ناصرالدين شاه با انگليسيها بر سر هرات و افغانستان كه به اشغال موقت جنوب و تجزيه مناطق غربي ايران انجاميد و وي در دستخطي كه اكنون در موزه لندن قرار دارد، در اين خصوص چنين نوشت : «از اين مرحله تا قيامت خواهم سوخت»
در همين زمينه مشاجره شديد ناصرالدين شاه با سفير مغرور انگلستان در ايران- مستر موره- و نيز كينه شديد لرد كرزن (طراح بعدي قرار داد تحت الحمايه كردن ايران در سال 1919) به ناصرالدين شاه را ميتوان ذكر كرد.
2- تلاش محرمانه ناصرالدين شاه، به ويژه در اواخر عمر، براي اتحاد با آلمان بر ضد روسيه و انگلستان.
3- كوشش مخفيانه وي براي استمداد از آمريكا به رغم مخالفت روسيه و انگلستان، جهت آبادي ايران.
4- مخالفت شديد وي با انجمنهاي فراماسونري و نيز فرقه هاي بابي و بهايي.34
اكنون بجاست كه با كنار هم قرار دادن اهداف ميرزا ملكم خان و ابزار مورد نظر وي و نيز همكاري شيخ هادي نجمآبادي با فراموشخانه و جامع آدميت، يكبار ديگر سخنان علامه قزويني درباره شيخ هادي بازبيني شود تا ميزان توفيق ميرزا ملكم خان روشن گردد:
«پسين هر روز جلوي درگاه خانه خويش مينشست و مردم را از هر گروه و آيين(يعني) رجال دولت، دانشجويان، شاهزادگان، شاعران، از سني ، شيعي ، بابي، آمريكاييان،يهود، علي اللهي و... ميپذيرفت و با همه آنها با كمال آزادي بحث مينمود. با اين كه مجتهد بود، در باطن آزادمنش و روشنفكر مينمود. مردم را به شك ميانداخت و عقايد موهوم35 را نابود ميكرد و آلتي براي بيداري گروه بزرگي از اجتماع بود كه بعدها قهرمان آزادي ايران شدند.»36
از ديگر نكات قابل توجه در رويكرد سياسي شيخ هادي، همكاري او با نهضت اتحاد اسلام سيدجمالالدين اسدآبادي بود. پس از آن كه پان اسلاميسم سيدجمالالدين در اسلامبول پاي گرفت، يك شعبه نيز با حضور دوستان وي در تهران تشكيل شد تا با مركزيت پان اسلام در اسلامبول همكاري كند كه شيخ هادي نجم آبادي از اعضاي فعال آن به شمار ميرفت.37
درباره اتحاد اسلام سيدجمالالدين نظرات مختلفي ابراز شده و برخي مورخان با ديده شك بدان مينگرند. به عنوان مثال محمود محمود (مشاور الملك محمودي) در اين باره مينويسد:
«يكي از نيرنگهاي سياسي غرب كه اسباب خرابي ممالك اسلامي شد، همين كلمه اتحاد اسلام بود كه در هر يك از ممالك اسلامي توليد اختلاف نمود. ظاهرا حرف بسيار فريبنده است . آيا در انجام آن هيچ فكر شده بود و يا در نتيجه آن كه مقصود عمده سياسيون لندن بود، غور كرده بودند؟ يك اتحاد اسلامي كه خواهان آن دولت انگليس باشد و شالوده آن در انگلستان ريخته شده باشد و فكر هم فكر لردسالزبوري وچرچيل باشد، يك چنين اتحادي بايد خيلي اتحاد مهم و جالبي باشد! چه قدر خوب بود موضوع كنفرانس اسلامبول را كه در سال 1293هـ.ق(1876 م) با حضور لردسالزبوري و نمايندگان ساير دول تشكيل شد، سيدجمالالدين خوانده باشد. در اين كنفرانس سلطان عبدالحميد و مدحت پاشا كاملا تسليم دولت انگلستان شدند و مقدرات خود ممكلت عثماني را تماما بدست لردسالزبوري واگذار كردند. نتيجه چه شد؟ و دولت انگليس در مقابل اين تسليم و تفويض سلطان ومدحت پاشا با دولت عثماني چه معامله كرد؟ تاريخ بهتر از هر كس آن را ضبط نموده است و من شمهاي از آن را در فصل گذشته بيان نمودهام . با اين احوال من تعجب دارم اين سيد عاليقدر چگونه اين حرفها را قبول مينمود؟ و بايد گفت اين مرد بزرگوار چقدر خوش قلب بوده...»38
شاگران مكتب شيخ هادي
1- سيد اسدالله خرقاني: درباره خرقاني، در مقاله اي مستقل صحبت خواهد شد و به نقش بسيار عظيم او در انقلاب فكري مشروطيت اشاره خواهد گرديد.
2- شيخ حسن سنگلجي: شيخ حسن سنگلجي، پدر حاج شريعت سنگلجي، از پيروان با واسطه مكتب شيخ هادي است كه در مقاله مربوط به شريعت ذكرش خواهد آمد.39
3- ميرزا نصرالله بهشتي(ملك المتكلمين):ميرزا نصرالله بهشتي معروف به ملك المتكلمين از خطباي مشهور صدر مشروطيت بود كه به سبب كشته شدنش در دوران استبداد صغير در زمره شهداي راه آزادي قرار گرفت و از سوي همفكرانش شخصيتي عظيم يافت.وي در دوران جواني عقايدي نو ابراز مي كرد ولي برخوردش با سيدجمالالدين، شيخ هادي نجمآبادي و سيد محمدطباطبايي(پيشواي مشروطيت ايران) او را در اين مسير راسختر نمود.40
ملك المتكلمين در هنگام مسافرت به هند، با حمايت زرتشتيان آن جا كتابي را به نام «من الخلق الي الحق» نگاشت41 و عقايد نوگرايانه خود را در آن به تفصيل بيان نمود.42وي ارتباطهاي زيادي با بابيها داشت و در مواقع نياز، از بابيهاي متنفذي چون ميرزا اسدالله خان ناييني كه از بزرگان فرقه بابيان ازلي به شمار ميرفت، كمك ميگرفت.43
ملك المتكلمين در مسايل مربوط به مشروطيت و آزادي خواهي نيز با اين فرقه-بابيان- ارتباط داشت و آنها نيز كه در امر مشروطيت كوشا بودند، از كمك رساني به وي دريغ نميورزيدند. «شركت فرقه بابيه(ازليها) درجنبش مشروطه به منظور انتقامجويي از سلسله قاجار و نيز تحققِ گفته سيدعلي محمد باب بود. چرا كه وي در كتاب بيان وعده داده بود كه بعد از گذشت شصت و پنج سال از ظهور بيان، پيروان باب پيروز خواهند شد.»44
كتاب مشهور «رؤياي صادقه» نيز كه در انتقاد از آقا نجفي اصفهاني و برخي ديگر از علماي شيعه نگاشته شد،45حاصل كار مشترك ملكالمتكلمين ، شيخ احمد مجدالاسلام كرماني و سيدجمالالدين واعظ اصفهاني بود.46 شيخ احمد، خود بابي بود و سيدجمال نيز مانند ملكالمتكلمين همسازيهاي فراواني با طايفه بابيان داشت.47
ملكالمتكلمين كه با افكار ماسوني نيز آشنا بود،48 در راس يكي از مهمترين انجمنهاي سري صدر مشروطه قرار گرفت كه سيداسدالله خرقاني- شاگرد مخصوص شيخ هادي- از اعضاي آن به شمار ميرفت.
به گفته برخي منابع تاريخي، مخالفت ملك المتكلمين با محمدعلي شاه ] پيش از سلطنت او[ به تحريك سالار الدوله، برادر و رقيب محمد علي شاه بود تا سلطنت به او برسد. وي قبل از آن نيز از ظل السلطان حاكم مقتدر و خونخوار اصفهان بهرهمند ميشد و «از موافق و مخالف، منافعي تحصيل مينمود.»49 محمد علي شاه نيز در زمان شورشهاي مشروطه خواهي، ميپنداشت كه ملكالمتكلمين و سيدجمال واعظ به تحريك انگليسيها به وي حمله ميكنند.50
به گفته ابراهيم صفايي، مورخ معروف: «انقلاب مشروطه، خطيبان با ايمانتر از ملكالمتكلمين و سيدجمالالدين واعظ هم داشت ولي قتل آن دو نفر بيشتر موجب شهرتشان شد؛ قتلي كه هرگز خود پيشبيني و تصور آن را نميكردند.»
دكتر ملكزاده(فرزند ملك المتكلمين) در «تاريخ انقلاب مشروطيت ايران» و همچنين در كتاب «زندگي ملكالمتكلمين» پدرش را سر سلسله آزاديخواهان و خداوند نطق و بيان و رهبر امت و قائد ملت و محور حقيقي مشروطه و پدر انقلاب ايران دانسته است! به نظر ميرسد ديگر تاريخ نويسان مشروطه نيز به مناسبت تعصبي كه نسبت به مشروطه خواهان داشتهاند، درباره ملك المتكلمين و ساير پيشگامان جنبش مشروطه غلو نموده و قهرمانسازي كردهاند.51 لازم به ذكراست كه سيد محمدطباطبايي نيز در خلال انقلاب مشروطه حمايتهاي خود را از ملكالمتكلمين دريغ نميداشت و او را از خطراتي كه برايش به وجود ميآمد، مصون مينمود.52
4 – ابوالحسن فروغي: وي نيز از علاقمندان شيخ هادي بود و تنها كتاب شيخ هادي نجمآبادي كه مشتمل بر عقايد اوست كه «تحريرالعقلا» نام دارد، با مقدمه مشروح و پر از تعريف ابوالحسن فروغي به طبع رسيده است.53
ابوالحسن فروغي به همراه برادرش محمدعلي فروغي(از بزرگترين فراماسونهاي تاريخ ايران) در لژ بيداري ايرانيان نيز عضو بودند. اين لژ از انشعاب تعدادي از اعضاي تندروي جامع آدميت به وجود آمد و تا سال 1319 هجري شمسي به حيات خود ادامه داد. بنا بر شواهد و اسناد موجود، بسياري از موارد پنهان و پيداي مشروطه به وسيله اعضاي اين لژ كه به ظاهر تحت نظارت گرانداوريان فرانسه قرار داشت و در واقع به تعبير سيدمحمدصادق طباطبايي(از اعضاي همين لژ) «دكان سياسي انگليس» بود، هدايت ميشد.
همچنين لژ بيداري ايرانيان توانست ابتكار عمل مجلس شوراي ملي را در پنج دوره اوليه آن بدست گيرد. نگاهي به اسامي هيات رييسه مجلس و نيز تعدادي از نمايندگاني كه عضويت لژ بيداري را داشتند و در اين پنج دوره به كار مشغول بودند، به خوبي اين امر را روشن ميسازد. اعدام شيخ فضل الله نوري از اقدامات اوليه سران اين لژ پس از دست يافتن به قدرت بود. رياست دادگاه شيخ فضل الله نوري بر عهده شيخ ابراهيم زنجاني گذارده شد و او به همراه ديگر ماسونهاي اين لژ نظير نصرالله اعتلاء الملك، محمدعلي تربيت، جعفرقلي خان بختياري و چند تن ديگر، حكم اعدام شيخ فضل الله را صادر كردند.54
5 - شيخ مرتضي نجمآبادي: وي كه از خاندان شيخ هادي است، مانند ابوالحسن فروغي از اعضاي لژ بيداري ايرانيان بود و تدوين و تنظيم و انتشار مباحث پراكنده شيخ ، با عنوان «تحريرالعقلاء»، به سعي و كوشش او صورت گرفت.55 مطالعه اين كتاب براي درك مواضع ضد شيعي شيخ هادي مفيد به نظر ميرسد و تنظيم و طبع آن به همت دو نفر فراماسونر (مرتضي نجمآبادي و ابوالحسن فروغي)، آن هم از لژ بيداري،قابل تامل است!
6 – حاجي ميرزا احمد كرماني بابي: وي همان شيخ احمد مجدالاسلام كرماني است كه بابي ازلي بود و در تدوين كتاب «روياي صادقانه» با ملكالمتكلمين وسيد جمالالدين واعظ همكاري داشت.56 به شهادت علامه قزويني، وي نيز «از جمله پيروان شيخ هادي به شمار ميرفت.»57
7 – سيد حسن صاحبالزمان: سيد حسن نيز كه از شاگردان شيخ هادي بود،58 به دليل آن كه خود را مهدي موعود ميخواند به صاحبالزمان مشهور شده بود.59
برخي احتمال ميدهند كه اين ادعا به تحريك شيخ احمد مجدالاسلام بابي بوده است.60 در هر حال دعوت سيد حسن شورشهايي را در همدان موجب گشت كه به دستگيري وي و شيخ احمد انجاميد. شيخ احمد در زندان درگذشت و سيدحسن نيز به وساطت عمويش مشيرالسلطنه، آزاد شد.61
منبع: ماهنامه زمانه