نویسنده: محمدحسن قدردان قراملکی
خیرالناس بعد النبیین ابوبکر ثم عمر. (1)
ابن حنبل نیز از حضرت نقل میکند که اگر شخصی را نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او حد افترا جاری میکنم. (2)
برخی از معاصران اهل سنت (3) و بعض نویسندگان شیعه (4) نیز به این دیدگاه متمایل شدند.
طرفداران این دلیل به روایات مندرج در نهجالبلاغه نیز تمسک کردهاند که حضرت درباره عمر فرمود:
لله بلاد فلان قوَّم الأود و داوی العمد و اقام السنة و خلّف السنة و خلّف الفتنة ذهب نقی الثوب قلیل العیب اصاب خیرها و سبق شرها، ادّی الی الله طاعة و اتقاه بحقه رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة لایهتدی فیها الضال و لا یستیقن المهتدی. (5)
خدا شهرهای فلان را برکت دهد و نگاه دارد که کجی را راست نمود و بیماری را معالجه کرد و سنت را برپا داشت و تباهکاری را پشت سر انداخت. پاک جامه و کمعیب از دنیا رفت. نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت، طاعت خدا را بجا آورد و از نافرمانی او پرهیز کرده و حقش را ادا نمود. از دنیا رفت در حالی که مردم را در راههای گوناگون انداخت، به طوری که گمراه در آنها راه نمییابد و راهیافته بر یقین نمیماند.
بعد از بازپسگیری مصر از تصرف لشکر معاویه جمعی از لشکر حضرت موضع وی را درباره ابوبکر و عمر پرسیدند که حضرت فرمود آن را در نامهای اعلام خواهد کرد. در بخشی از این نامه آمده است:
فتولی ابوبکر تلک الأمور فیسّر و تشدّد و قارب و اقتصد فصحبته مناصحاً و اطعته فیما اطاع الله جاهداً و ما طمعت ان لو حدث به حدث و أنا حیّ اَن یرد الیّ الأمر الذی نازعته فیه طمع مستیقن و لایئست منه یأس من لا یرجوه و لولا خاصة ما کان بینه و بین عمر لظنتُ انه لایدفعها عنی. فلما احتضر بعث الی عمر فوّلاه فسمعنا و اطعنا و ناصحنا و تولی الأمر و کان مرضی السیرة میمون النقیبة ... . (6)
ابوبکر حکومت را به دست گرفت به آسانگیری و محکمکاری پرداخت به مردم نزدیک و اعتدال را در پیش گرفت، پس با وی از راه نصیحت همراه شدم و او را در آنچه اطاعت خدا میکرد، اطاعت نمودم. طمع نکردم که برای وی حادثهای پیش آید و من زنده بمانم و حکومت به من برگردد. حکومتی که در آن با او نزاع داشتم... عمر نیز سیره و روش پسندیده و خُلق و خویی با برکت داشت.
درباره روایت منسوب به حضرت در نهجالبلاغه باید گفت:
در تاریخ طبری راوی حدیث فوق نخست به دختر ابیحثمه نسبت داده شده است که حضرت آن را تصدیق میکند، (7) اما ابن عساکر در تاریخ خود تاریخ مدینة دمشق آن را به زنی به نام عاتکه نسبت داده و در ذیل شعر عاتکه آمده است که: «أبقی الفتنة» و حضرت اضافه میکند که:
«والله ما قالت و لکنها قُوّلت»، یعنی املاء شعر فوق را به عاتکه توصیه یا اجبار کردهاند که بگوید. (8)
چنان که ذکر شد کلام حضرت با شعر شاعر- اعم از عاتکه یا بنت ابی حثمه- خلط شده است، ظاهر آن چنین است که: «ذهب بخیرها و نجی من شرها».
بنابر ثبوت نسبت آن به حضرت معنای حدیث چنین میشود:
عمر خیر دنیا را با کیاست خود به دست آورده و از شرور و ناملایمتهای آن خود را محفوظ نگه داشت، چنانکه با زیرکی خلافت را به دست آورده و بر مخالفان خود پیروز شد.
در این صورت روایت حضرت برای خلیفه دوم مدح دینی محسوب نمیشود.
الف. مأمون در جواب کسی که بر برتری ابوبکر به روایات تمسک میکرد، گفت: این روایات با روایت معروف به «مشوی» تعارض دارد که رسول خدا از خداوند خواست محبوبترین خلق برای خوردن گوشت پرنده پیش حضرت حاضر شود که ناگه حضرت علی (علیه السلام) از راه رسید.
ب. فقیه اهل سنت که بر برتری ابوبکر با حدیث منسوب به حضرت علی (علیه السلام) استدلال میکرد که حضرت فرمود: «بهترین این امت ابوبکر و عمر بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است»، مأمون در تحلیل آن گفت:
این نیز محال است، چون اگر آن دو واقعاً افضل بودند، چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) عمروبن عاص و اسامة بن زید را در فرماندهی بر آنها ترجیح و برتری داد؟! اگر علی (علیه السلام) به افضلیت آن دو قائل بود چرا بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود من اولی و سزاوار به حکومت بودم؟! به دیگر سخن روایات دال بر برتری دو خلیفه اول با سخنان و مواضع حضرت علی (علیه السلام)- که در منابع فریقین به تواتر گزارش شده است- تعارض دارد، آنجا که از اُولویت، حق مسلم، ارث و فضایل منحصر به فرد و عدم قابل قیاس بودن شخص دیگر با وی سخن میگوید. آنجا که تصریح میکند کسی به مقام و ائمه آل محمد نخواهد رسید و اصلاً قابل مقایسه نیست. (9)
همچنین اگر از دید حضرت واقعاً دو خلیفه اول برتر بودند، چرا حکومت را میخواست؟ چرا با حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حسن و حسین شبانه خانه مهاجران میرفت؟ چرا به مدت شش ماه بیعت ننمود؟
آیا این نکات و نکات دیگر نشانگر این نکته نیست که روایات توصیف و تمجید خلفا خصوصاً روایات دال بر برتری آنان صرف ابداع و جعلیات طیف خاصی است؟
نگاه اجمالی به کلمات حضرت در نهجالبلاغه اعتراف و اذعان هر محقق منصفی را به برتری حضرت بر دیگر خلفا حداقل از دیدگاه خود حضرت، به همراه خود خواهد داشت. (10)
همچنین حکمت شماره 22 «من أبطل به عمله» را هم به حضرت علی (علیه السلام) و هم به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در کتاب دیگرش (11) نسبت میدهد. و دهها مورد دیگر از احادیث جعلی مثل سیف و معاویه که محقق شوستری به کالبدشکافی آنها پرداخته است. (12)
از اینجا روشن میشود که با وجود اعتراف به ارزش بیبدیل به ارزش بیبدیل نهجالبلاغه و تلاش سیدرضی ما نمیتوانیم تمام موارد آن را بدون بررسی و یا با وجود قراین و شواهد برخلاف آن، آن را به حضرت نسبت دهیم و حداقل در مورد شبهه و ناسازگاری با اصول و مبانی خود حضرت باید نگاهی دوباره در اصالت سندی آن داشته باشیم.
محقق شوشتری با توجه به ادله و شواهد ذیل: الف. مضمون روایت ب. سبک و شیوه سیدرضی در نسبت دادن سخنان فصیح منسوب به حضرت به وی بدون تأمل در مضمون آن ج. منبع روایت مزبور (تاریخ طبری از اهل سنت). د. ابهام دلالی آن، نتیجه میگیرد که روایت فوق از جهت سندی مشکل دارد و نمیتوان آن را به حضرت نسبت داد. (13)
نکته دیگر اینکه این تناقض نسبت دادن فلان را به مالک اشتر یا سلمان فارسی نیز با مشکل مواجه میکند.
حاصل آنکه روایت از هر جهت متناقض و نسبت دادن فلان به خلیفه دوم یا یکی از فرماندهان حضرت را مشکل میکند و از این اضطراب برمیآید که روایت به یک فرد منتسب نیست. بلکه شخصی از آن مثلاً به شاعر عاتکه یا بنت ابی حثمه متعلق و ذیل آن به شخصیت دیگر مثل حضرت علی (علیه السلام) منتسب است. پس روایت به شکل فوق قابل استناد و معتبر نخواهد بود.
علاوه حضرت در جاهای متعدد از مواضع و رفتار ناسازگار خلیفه دوم با اسلام به شدت انتقاد نموده است، با این وجود چگونه میتوان گفت حضرت برخلاف مواضع پیشین خود در این روایت عمل نموده است؟ (19)
در اینجا حضرت حدیث فوق را به صورت سؤال مطرح کرده، اما بعدها شارحان اهل سنت نهجالبلاغه بر سؤال بودن آن عمداً یا جهلاً توجهی ننمودهاند. (23)
این وجه را ذیل کلام حضرت تأیید میکند که فرمود:
اما والله ما قالت و لکن قوّلت. (24)
یعنی قسم به خدا دختر ابی حثمه خودش آن را بر زبان نیاورده، بلکه به او بقبولاندند که چنین بگوید.
بنابراین نگاه حضرت و به تبع آن شیعیان بر خلفا دوسویه است از یکسو آنان اعمال قابل تعریف و تمجید و از سوی دیگر اعمال نامشروع و در رأس آن غصب خلافت را در کارنامه خود دارند. پس روایتهای مدح به یک سو ناظر و به اصطلاح اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند.
در تحلیل چنین استناد و استدلالی نکات ذیل قابل تأمل است.
بر این اساس حضرت در مقام مقایسه شیخین نسبت به عثمان به تعریف و تمجید سیره و روش آن دو میپردازد و از این حیث کلام حضرت موجه است.
طراحان شبهه فوق در این شبهه به تقطیع سخن حضرت روی آوردند و از آن به اثبات شخصیت موجّه خلفای پیشین از منظر امام (علیه السلام) میپردازند، در حالیکه اگر نامه مزبور را از اول تا آخر مورد مطالعه قرار میدادند روشن میشد حضرت بعد از دو سطر تعریف اکثر نامه را به تبیین اعمال خلاف خلفای پیشین در حق حضرت پرداخته است که در اینجا به بعضی از این نکات اشاره میشود.
1. تصریح به احقیت خود از دیگران؛ (27) 2. فلسفه بیعت حضرت با ابوبکر خوف از انحراف مردم و خطر ارتداد؛ (28) 3. وجود رابطه خاص بین ابوبکر و عمر در نصب عمر به خلافت توسط ابوبکر (29)؛ 4. نادیده انگاشتن حق حکومت حضرت توسط عمر هنگام مرگ و بخشش حکومت به عثمان؛ (30) 5. علت عدم انتخاب حضرت به حکومت توسط شورای شش نفره، ترس آنان از محرومیت از پستهای حکومتی؛ (31) 6. تصریح حضرت به بیعت با عثمان با اکراه و اجبار؛ (32) 7. تصریح به انتصاب خود و اینکه حکومت حق ارثی حضرت است که توسط خداوند و پیامبر به وی اعطا شده است؛ (33) 8. بالاخره سلب حکومت از حضرت. (34)
کسی که یک فراز کوتاه از نامه حضرت را به عنوان یک مستمسک مطرح میکند، باید به فرازهای دیگر نامه نیز دقت کند و جواب دهد که چرا حضرت در ناه مزبور تا آنجا که روحیه مخاطبان اجازه میداد، سخن از غصب حکومت خویش به میان میآورد که لازمه آن عدم مشروعیت است؟!
بنابراین بهترین جواب برای این سؤال این است که آن حضرت از یک طرف به غصب حکومت خویش و عدم مشروعیت حکومت خلفای وقت تأکید میکند، ولی این مانع نمیشود که حضرت به عنوان داور عادل بعضی اعمال نیک مخالفان خود را نادیده انگارد و در مقام مقایسه به معرفی بهترین آنان- در حد نسبی- نپردازد.
حاصل آنکه تعریف مختصر حضرت نسبت به دو خلیفه مانند کسی است که نخست با اشاره گذرا به نقل محسنات وی پرداخته، آنگاه به شدت به بیان کاستیها، خطاها، ظلمها و اعمال خلاف وی میپردازد. اینگونه سخن گفتن و انتقاد از شخص مخصوصاً شخص دارای موقعیت اجتماعی در عرف شایع است.
1. شرح مواقف، ج8، ص 367.
منبع مقاله :
زرشناس، زهره؛ (1391)، درآمدی بر ایرانشناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل
نقدِ شبهاتی دربارهی اصل نصب ائمه (ع)
اهل سنت در بعض آثار روایی خود از حضرت علی (علیه السلام) احادیثی نقل کردهاند که به موجب آنها مقام ابوبکر و عمر از مقام حضرت علی (علیه السلام) برتر است و این بر ستایش خلفا و قول به افضلیت آنها از سوی حضرت علی (علیه السلام) دلالت میکند.خیرالناس بعد النبیین ابوبکر ثم عمر. (1)
ابن حنبل نیز از حضرت نقل میکند که اگر شخصی را نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او حد افترا جاری میکنم. (2)
برخی از معاصران اهل سنت (3) و بعض نویسندگان شیعه (4) نیز به این دیدگاه متمایل شدند.
طرفداران این دلیل به روایات مندرج در نهجالبلاغه نیز تمسک کردهاند که حضرت درباره عمر فرمود:
لله بلاد فلان قوَّم الأود و داوی العمد و اقام السنة و خلّف السنة و خلّف الفتنة ذهب نقی الثوب قلیل العیب اصاب خیرها و سبق شرها، ادّی الی الله طاعة و اتقاه بحقه رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة لایهتدی فیها الضال و لا یستیقن المهتدی. (5)
خدا شهرهای فلان را برکت دهد و نگاه دارد که کجی را راست نمود و بیماری را معالجه کرد و سنت را برپا داشت و تباهکاری را پشت سر انداخت. پاک جامه و کمعیب از دنیا رفت. نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت، طاعت خدا را بجا آورد و از نافرمانی او پرهیز کرده و حقش را ادا نمود. از دنیا رفت در حالی که مردم را در راههای گوناگون انداخت، به طوری که گمراه در آنها راه نمییابد و راهیافته بر یقین نمیماند.
بعد از بازپسگیری مصر از تصرف لشکر معاویه جمعی از لشکر حضرت موضع وی را درباره ابوبکر و عمر پرسیدند که حضرت فرمود آن را در نامهای اعلام خواهد کرد. در بخشی از این نامه آمده است:
فتولی ابوبکر تلک الأمور فیسّر و تشدّد و قارب و اقتصد فصحبته مناصحاً و اطعته فیما اطاع الله جاهداً و ما طمعت ان لو حدث به حدث و أنا حیّ اَن یرد الیّ الأمر الذی نازعته فیه طمع مستیقن و لایئست منه یأس من لا یرجوه و لولا خاصة ما کان بینه و بین عمر لظنتُ انه لایدفعها عنی. فلما احتضر بعث الی عمر فوّلاه فسمعنا و اطعنا و ناصحنا و تولی الأمر و کان مرضی السیرة میمون النقیبة ... . (6)
ابوبکر حکومت را به دست گرفت به آسانگیری و محکمکاری پرداخت به مردم نزدیک و اعتدال را در پیش گرفت، پس با وی از راه نصیحت همراه شدم و او را در آنچه اطاعت خدا میکرد، اطاعت نمودم. طمع نکردم که برای وی حادثهای پیش آید و من زنده بمانم و حکومت به من برگردد. حکومتی که در آن با او نزاع داشتم... عمر نیز سیره و روش پسندیده و خُلق و خویی با برکت داشت.
تحلیل و بررسی
در تحلیل شبهه فوق نکات ذیل اندر تأمل است:الف. مشکل سندی روایات اهل تسنن
روایات اهل تسنن مبنی بر مدح حضرت علی (علیه السلام) خلفای معاصر خود خصوصاً روایات دال بر افضلیت آنان از جهت سندی مشکل دارند و به اصطلاح رجالی، آنها به صورت «رُوی» یا «حُکِیَ» نقل شده که ناقل آن نامعلوم و از نوع حدیث «مرسل» یا «ضعیف» تلقی میشود و لذا حجت و معتبر نخواهد بود. علامه امینی در اثر گرانسنگ خود الغدیر به تحلیل و نقد آنها پرداخته است.درباره روایت منسوب به حضرت در نهجالبلاغه باید گفت:
در تاریخ طبری راوی حدیث فوق نخست به دختر ابیحثمه نسبت داده شده است که حضرت آن را تصدیق میکند، (7) اما ابن عساکر در تاریخ خود تاریخ مدینة دمشق آن را به زنی به نام عاتکه نسبت داده و در ذیل شعر عاتکه آمده است که: «أبقی الفتنة» و حضرت اضافه میکند که:
«والله ما قالت و لکنها قُوّلت»، یعنی املاء شعر فوق را به عاتکه توصیه یا اجبار کردهاند که بگوید. (8)
چنان که ذکر شد کلام حضرت با شعر شاعر- اعم از عاتکه یا بنت ابی حثمه- خلط شده است، ظاهر آن چنین است که: «ذهب بخیرها و نجی من شرها».
بنابر ثبوت نسبت آن به حضرت معنای حدیث چنین میشود:
عمر خیر دنیا را با کیاست خود به دست آورده و از شرور و ناملایمتهای آن خود را محفوظ نگه داشت، چنانکه با زیرکی خلافت را به دست آورده و بر مخالفان خود پیروز شد.
در این صورت روایت حضرت برای خلیفه دوم مدح دینی محسوب نمیشود.
ب. عدم ذکر روایات افضلیت در منابع شیعه
بر شیعیان این حق وجود دارد که مانند اهل سنت روایات موجود در کتب آنان را نپذیرند چرا که احتمال اضافه نمودن آن به نفع مذهب خودشان وجود دارد اینجا جای این سؤال است که چرا چنین روایاتی در منابع شیعه وجود ندارد؟ اهل سنت باید منبع و مدرک مورد وثوق شیعه ارائه دهند.ج. تعارض با روایات دیگر اهل تسنن
بعضی روایاتی که اهل سنت بر فضایل ابوبکر و عمر و عثمان و برتری آنان بر حضرت ذکر میکنند، پژوهشگران تاریخی مانند محقق شوشتری جعلی بودن و انگیزه جاعلان آنها برای جرح و تضعیف روایات فضایل حضرت علی (علیه السلام) را نشان میدهد و این نکته نه تنها در این عصر بلکه در زمان ائمه اطهار خصوصاً مناظرات بین شیعه و تسنن در زمان مأمون خلیفه عباسی روشن شده است، که در اینجا به برخی اشاره میشود:الف. مأمون در جواب کسی که بر برتری ابوبکر به روایات تمسک میکرد، گفت: این روایات با روایت معروف به «مشوی» تعارض دارد که رسول خدا از خداوند خواست محبوبترین خلق برای خوردن گوشت پرنده پیش حضرت حاضر شود که ناگه حضرت علی (علیه السلام) از راه رسید.
ب. فقیه اهل سنت که بر برتری ابوبکر با حدیث منسوب به حضرت علی (علیه السلام) استدلال میکرد که حضرت فرمود: «بهترین این امت ابوبکر و عمر بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است»، مأمون در تحلیل آن گفت:
این نیز محال است، چون اگر آن دو واقعاً افضل بودند، چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) عمروبن عاص و اسامة بن زید را در فرماندهی بر آنها ترجیح و برتری داد؟! اگر علی (علیه السلام) به افضلیت آن دو قائل بود چرا بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود من اولی و سزاوار به حکومت بودم؟! به دیگر سخن روایات دال بر برتری دو خلیفه اول با سخنان و مواضع حضرت علی (علیه السلام)- که در منابع فریقین به تواتر گزارش شده است- تعارض دارد، آنجا که از اُولویت، حق مسلم، ارث و فضایل منحصر به فرد و عدم قابل قیاس بودن شخص دیگر با وی سخن میگوید. آنجا که تصریح میکند کسی به مقام و ائمه آل محمد نخواهد رسید و اصلاً قابل مقایسه نیست. (9)
همچنین اگر از دید حضرت واقعاً دو خلیفه اول برتر بودند، چرا حکومت را میخواست؟ چرا با حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حسن و حسین شبانه خانه مهاجران میرفت؟ چرا به مدت شش ماه بیعت ننمود؟
آیا این نکات و نکات دیگر نشانگر این نکته نیست که روایات توصیف و تمجید خلفا خصوصاً روایات دال بر برتری آنان صرف ابداع و جعلیات طیف خاصی است؟
نگاه اجمالی به کلمات حضرت در نهجالبلاغه اعتراف و اذعان هر محقق منصفی را به برتری حضرت بر دیگر خلفا حداقل از دیدگاه خود حضرت، به همراه خود خواهد داشت. (10)
تحلیل و بررسی روایت نهجالبلاغه (لله بلاد فلان)
در تحلیل و ارزیابی روایت مندرج در نهجالبلاغه که برحسب ظاهر آن از خلیفه دوم تعریف شده است، نکات ذیل قابل بررسی است:1. مشکل سندی روایت:
نویسنده و به تعبیر دقیق گردآورنده نهجالبلاغه، سیدرضی در تدوین و گردآوری سخنان حضرت سعی وافر و قابل ستایشی را از خود به جای گذاشته است، با این وجود کتاب وی گاهبیگاهی از خطا و اشتباه مصون نمانده است، لکن این خطاها با حسن ظنی که علمای شیعه به کار پر ارزش وی داشتند در قرنهای گذشته ظاهر نشده، اما امروزه برخی از پژوهشگران نکتهسنج به کاستیهای سیدرضی پی برده و آنها را نشان دادند. محقق نامی معاصر مرحوم شیخ محمد تقی شوشتری در شرح موضوعی که بر نهجالبلاغه نوشته بخشی از آن را نشان داده است. مثلاً سیدرضی حکمت شماره 289 «کان لی فی ما مضی اخی فی الله» را به حضرت نسبت میدهد ولی از خطبههای امام حسن (علیه السلام) است.همچنین حکمت شماره 22 «من أبطل به عمله» را هم به حضرت علی (علیه السلام) و هم به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در کتاب دیگرش (11) نسبت میدهد. و دهها مورد دیگر از احادیث جعلی مثل سیف و معاویه که محقق شوستری به کالبدشکافی آنها پرداخته است. (12)
از اینجا روشن میشود که با وجود اعتراف به ارزش بیبدیل به ارزش بیبدیل نهجالبلاغه و تلاش سیدرضی ما نمیتوانیم تمام موارد آن را بدون بررسی و یا با وجود قراین و شواهد برخلاف آن، آن را به حضرت نسبت دهیم و حداقل در مورد شبهه و ناسازگاری با اصول و مبانی خود حضرت باید نگاهی دوباره در اصالت سندی آن داشته باشیم.
محقق شوشتری با توجه به ادله و شواهد ذیل: الف. مضمون روایت ب. سبک و شیوه سیدرضی در نسبت دادن سخنان فصیح منسوب به حضرت به وی بدون تأمل در مضمون آن ج. منبع روایت مزبور (تاریخ طبری از اهل سنت). د. ابهام دلالی آن، نتیجه میگیرد که روایت فوق از جهت سندی مشکل دارد و نمیتوان آن را به حضرت نسبت داد. (13)
2. تعلق اصل روایت به شخص دیگر:
اصل روایت به حضرت متعلق نیست. بلکه با مراجعه به منابع تاریخی مثل تاریخی طبری و تاریخ ابن عساکر روشن میشود (14) که بعد از مرگ خلیفه دوم شاعری به نام بنت ابیحثمه یا عاتکه شعری در سوگواری خلیفه سروده است. مغیرة بن شعبه خواست موضع حضرت را درباره مرگ خلیفه دوم بشنود و لذا از حضرت سخنی خواست. حضرت به شعر فوق اشاره و به ذیل آن بخشی را اضافه نمود. پس نباید بدون تفکیک متن سخنان شاعر و حضرت، آن را تماماً به حضرت نسبت داد.3. نامشخص بودن مصداق فلان:
نکته دیگر اینکه در صدر روایت به نام خلیفه دوم عمر تصریح یا اشاره نشده و به صورت کنایه «فلان» بسنده شده است که تطبیق آن بر خلیفه دوم دلیل و معونه میخواهد. لذا برخی از اندیشوران متقدم مانند راوندی (15) و معاصر مانند صبحی صالح (16) مقصود از فلان را یکی از فرمانداران حکومت خویش مثل مالک اشتر یا سلمان فارسی محتمل میدانند. (17) اینکه راوندی، نهجالبلاغه را از شیخ عبدالرحیم بغدادی معروف به ابن الأخوة و او از دختر سیدمرتضی و او از عمویش سیدرضی مؤلف نهجالبلاغه نقل میکند (18) احتمال راوندی را قوت میبخشد.4. تناقض صدر و ذیل روایت:
روایت مندرج در نهجالبلاغه به گونه مضطرب بلکه متناقض نقل شده است، چنانکه صدر روایت به تعریف و تمجید «فلان» میپردازد، اما ذیل آن یادآور میشود که این فلان امت را در راههای متعدد رها نمود که در آن به هدایت گمراهی و یقین مهتدی امیدی نیست. اینگونه سخن گفتن در شأن کسی نیست که از او شاهد بلیغترین و فصیحترین خطبههای عرب بودیم، و از آن برمیآید که در این روایت دستکاری شده است و اگر اهل سنت آن را به چنین صورتی قبول کنند، باید به ذیل روایت نیز ملتزم شوند و بپذیرند که خلیفه دوم از خود راههای متعددی به یادگار گذاشت که در آن بر هدایت گمراه و یقین مهتدی امیدی نیست.نکته دیگر اینکه این تناقض نسبت دادن فلان را به مالک اشتر یا سلمان فارسی نیز با مشکل مواجه میکند.
حاصل آنکه روایت از هر جهت متناقض و نسبت دادن فلان به خلیفه دوم یا یکی از فرماندهان حضرت را مشکل میکند و از این اضطراب برمیآید که روایت به یک فرد منتسب نیست. بلکه شخصی از آن مثلاً به شاعر عاتکه یا بنت ابی حثمه متعلق و ذیل آن به شخصیت دیگر مثل حضرت علی (علیه السلام) منتسب است. پس روایت به شکل فوق قابل استناد و معتبر نخواهد بود.
5. تناقض با سخنان و مواضع امام:
نکته دیگری که در روایت مزبور وجود دارد تناقض آن با مواضع و سخنان دیگر امام است، سخنان و مواضعی که به موجب آن عمر از دیدگاه حضرت با کمک خلیفه اول مقام حضرت را بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) غصب کرد و نقشه را به گونهای طراحی کردند که بعد از مرگ خلیفه اول حکومت به عمر رسید، آنگاه وی طرح دیگری ریخت که باز حضرت از حق مسلم خویش محروم و حکومت از آن عثمان شد.علاوه حضرت در جاهای متعدد از مواضع و رفتار ناسازگار خلیفه دوم با اسلام به شدت انتقاد نموده است، با این وجود چگونه میتوان گفت حضرت برخلاف مواضع پیشین خود در این روایت عمل نموده است؟ (19)
6. توریه و استهزاء:
با توجه به نکات پیش گفته این احتمال نیز به نظر میرسد در صورت فرض صحت صدور روایت فوق از حضرت، وی نه از روی حقیقت، بلکه از روی انتقاد و نوعی استهزاء چنین سخنانی را بر زبان خود جاری نموده است. چنین شیوه از سخن گفتن درباره شخصیتهای مختلف از سوی مخالفان وجود دارد، اگر مخالفی به تعریف و تمجید و ستایش رقیب مبادرت ورزد، چنین سخنی بر غیر حقیقت حمل میشود، چرا که قرینه قطعی وجود دارد که رقیب و مخالف نه ستایش بلکه به انتقاد دست میزند. این تفسیر از سخنان حضرت را نامه معاویه به وی تقویت یا تأیید میکند، آنجا که معاویه از کراهت و عدم قبولی حکومت عمر از سوی حضرت سخن میگوید و تصریح میکند که حضرت در مرگ وی شماتت خود را اظهار نمود. (20) این نکته و تفسیر مورد اختیار برخی قرار گرفته است. (21)7. تقیه و مصلحتاندیشی:
وجه دیگر اینکه حضرت از روی مصلحت و ناچاری به تعریف خلیفه دوم پرداخته است، دو خلیفه اول و خلیفه سوم نیز- البته اندکی کمتر- در میان اکثریت مردم دارای مقبولیت و وجاهت بودند، این وجاهت بعد از رحلت هر کدام نیز بالطبع بیشتر میشود، حضرت سخنان فوق را در بین طرفداران دو خلیفه اول ایراد کرده است که از حضرت منتظر شنیدن سخنان متناسب با فوت خلیفه بودند. همچنین مخالفان حضرت مانند معاویه- میکوشیدند حضرت را به طرح انتقاد علنی و شدید از خلفا سوق داده و از این طریق اقبال عمومی مردم به حضرت را تضعیف و جایگاه خود را تقویت کنند، از این رو حضرت به نوعی در انتقاد یا تعریف از خلفای وقت خود در محذور بود و میبایست همه جوانب امر را ملاحظه نماید. (22)8. طرح به صورت سؤال و تعجب:
اصل سخنان فوق به دیدار مغیرة بن شعبة با حضرت برمیگردد که مغیره میخواست حضرت را به طرح دیدگاه خود درباره خلیفه دوم مجبور کند تا از هر دو جهت چه موافق و چه مخالف سوء استفاده نماید، لذا مغیره شروع کرد و به حضرت گفت دختر ابیحثمه در مدح عمر چنین گفته است. حضرت به صورت سؤال و تعجب فرمود: آیا واقعاً دختر ابی حثمه راست گفته است که...».در اینجا حضرت حدیث فوق را به صورت سؤال مطرح کرده، اما بعدها شارحان اهل سنت نهجالبلاغه بر سؤال بودن آن عمداً یا جهلاً توجهی ننمودهاند. (23)
این وجه را ذیل کلام حضرت تأیید میکند که فرمود:
اما والله ما قالت و لکن قوّلت. (24)
یعنی قسم به خدا دختر ابی حثمه خودش آن را بر زبان نیاورده، بلکه به او بقبولاندند که چنین بگوید.
9. تعریف نسبی:
نکته آخری که به نظر میرسد و آن بر ثبوت اصل روایت متفرع است، آن است که حضرت در این روایت نهایت درصدد تعریف و ذکر فضایل اخلاقی و دینی نسبی خلیفه آن هم بعد از مرگ وی میباشد که چنین امری در گذشت شخصیتهای کشوری متداول است. اینکه خلیفه اول و دوم تا حدودی نسبت به احکام دین و بیتالمال حساس و ملتزم بودند. و اینکه خلیفه با مشاوره حضرت به پیروزیهای نظامی به نفع اسلام دست یافته است، اصل آنها مورد انکار شیعه نیست لکن شیعه در کنار آن معتقد است با این وجود اصل حکومت آنان از غصب حق مسلم حضرت علی (علیه السلام) نشئت گرفته است، سه خلیفه اول در تاریخ حکومت خودشان به بدعتها و احکام و اعمال ناروایی دست زدند.بنابراین نگاه حضرت و به تبع آن شیعیان بر خلفا دوسویه است از یکسو آنان اعمال قابل تعریف و تمجید و از سوی دیگر اعمال نامشروع و در رأس آن غصب خلافت را در کارنامه خود دارند. پس روایتهای مدح به یک سو ناظر و به اصطلاح اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند.
تحلیل روایت ثقفی (فَتَولّی ابوبکر)
در نقل شبهه اشاره شد حضرت در نامهای از دو خلیفه اول به نیکی یاد کرده است. درباره ابوبکر فرموده وی راه آسانی، محکمکاری در اسلام، نزدیکی به مردم و راه اعتدال را پیش گرفته و سیره عمر نیز مورد رضایت و طبیعت و خُلق و خویی با برکت و قابل تحسینی داشت.در تحلیل چنین استناد و استدلالی نکات ذیل قابل تأمل است.
1.پذیرفتن اخلاق و رفتار نسبی شیخین:
دو خلیفه اول هر چند در اصل تصدی حکومت خود اشتباهات بلکه خطاهای عمدی داشتند، لکن با این وجود سعی مینمودند در اداره حکومت از روحیه تعصبات و افراطکاریها دوری کنند و زندگی معمول خود را حفظ نموده و به انباشت ثروت به نفع خود یا خویشاوندان اقدام نکنند، لذا حضرت در تحلیل مقام و شخصیت خلفای پیشین انصاف خرج داده و قضاوت منطقی ارائه میدهد. البته حضرت در همین نامه به مشکل اساسی آن دو نیز تصریح میکند که اشاره خواهد شد. به دیگر سخن حضرت و شیعیان منکر ارزشها و خدمات شیخین نیستند، آنان در برابر خدمات ستایش و در برابر خطاها و ضد ارزشها به انتقاد و شکایت روی میآورند. (25)2. ملاحظه مخاطبان نامه و جایگاه شیخین:
این تحلیل نیز در پاسخ روایت پیشین نهجالبلاغه بیان شد که عقل حکم میکند ما زمان و مخاطبان حضرت را ملاحظه کنیم و بدانیم که اکثریت لشکر حضرت- که خواهان بیان موضع وی میباشند- را کسانی تشکیل دادند که از خلافت دو خلیفه اول حمایت کرده و آن دو را بعد از مرگشان تحسین میکنند و لذا حضرت هرچند در این نامه انتقاد میکند، اما سقف انتقادش را در مرحلهای نگه داشته و از مصلحت عدول نمیکند. (26)3. مقایسه دو خلیفه اول با سوم:
نگاهی به نامه حضرت نشان میدهد وی در نامه درصدد اشاره کوتاه به تاریخچه حکومت و سیاست بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است و حضرت در اینجا در مقام شرح حال سه خلیفه پیشین و مقایسه آنان است، تاریخ و اهل سنت نیز اعتراف دارند دو خلیفه اول نسبت به مراعات احکام اسلام و زندگی ساده و پرهیز از تجملات و برخورد با صحابه نسبت به عثمان پیشگام بودهاند، اینکه دو خلیفه اول مخالف داخلی مطرح در اداره کشور نداشتند، اما اعمال و رفتار عثمان به حدی غیرقابل تأمل شد که خود مسلمانان به قتل وی روی آوردند، مؤید ادعای فوق است.بر این اساس حضرت در مقام مقایسه شیخین نسبت به عثمان به تعریف و تمجید سیره و روش آن دو میپردازد و از این حیث کلام حضرت موجه است.
4. انتقادهای تند حضرت از خلفای وقت در این نامه:
بارها اشاره شده که برای شناخت موضع یک شخص نباید به یک فراز کلام وی رو آورد بلکه باید تمام سخنان و مواضع وی را بررسی کرد.طراحان شبهه فوق در این شبهه به تقطیع سخن حضرت روی آوردند و از آن به اثبات شخصیت موجّه خلفای پیشین از منظر امام (علیه السلام) میپردازند، در حالیکه اگر نامه مزبور را از اول تا آخر مورد مطالعه قرار میدادند روشن میشد حضرت بعد از دو سطر تعریف اکثر نامه را به تبیین اعمال خلاف خلفای پیشین در حق حضرت پرداخته است که در اینجا به بعضی از این نکات اشاره میشود.
1. تصریح به احقیت خود از دیگران؛ (27) 2. فلسفه بیعت حضرت با ابوبکر خوف از انحراف مردم و خطر ارتداد؛ (28) 3. وجود رابطه خاص بین ابوبکر و عمر در نصب عمر به خلافت توسط ابوبکر (29)؛ 4. نادیده انگاشتن حق حکومت حضرت توسط عمر هنگام مرگ و بخشش حکومت به عثمان؛ (30) 5. علت عدم انتخاب حضرت به حکومت توسط شورای شش نفره، ترس آنان از محرومیت از پستهای حکومتی؛ (31) 6. تصریح حضرت به بیعت با عثمان با اکراه و اجبار؛ (32) 7. تصریح به انتصاب خود و اینکه حکومت حق ارثی حضرت است که توسط خداوند و پیامبر به وی اعطا شده است؛ (33) 8. بالاخره سلب حکومت از حضرت. (34)
کسی که یک فراز کوتاه از نامه حضرت را به عنوان یک مستمسک مطرح میکند، باید به فرازهای دیگر نامه نیز دقت کند و جواب دهد که چرا حضرت در ناه مزبور تا آنجا که روحیه مخاطبان اجازه میداد، سخن از غصب حکومت خویش به میان میآورد که لازمه آن عدم مشروعیت است؟!
بنابراین بهترین جواب برای این سؤال این است که آن حضرت از یک طرف به غصب حکومت خویش و عدم مشروعیت حکومت خلفای وقت تأکید میکند، ولی این مانع نمیشود که حضرت به عنوان داور عادل بعضی اعمال نیک مخالفان خود را نادیده انگارد و در مقام مقایسه به معرفی بهترین آنان- در حد نسبی- نپردازد.
حاصل آنکه تعریف مختصر حضرت نسبت به دو خلیفه مانند کسی است که نخست با اشاره گذرا به نقل محسنات وی پرداخته، آنگاه به شدت به بیان کاستیها، خطاها، ظلمها و اعمال خلاف وی میپردازد. اینگونه سخن گفتن و انتقاد از شخص مخصوصاً شخص دارای موقعیت اجتماعی در عرف شایع است.
پینوشتها:
1. شرح مواقف، ج8، ص 367.
2. ابن حنبل، فضائل الصحابة، ج1، صص 336، 364، 382.
3. محمد برفی، سیمای علی از منظر اهل سنت، ص 115.
4. محمدجواد حجتی کرمانی، اطلاعات، 29 خرداد 1379؛ محمد واعظزاده خراسانی، فصلنامه کتاب نقد، تابستان 1380، ص 31؛ سیدجواد مصطفوی، مقاله مندرج در کتاب وحدت، ص 143؛ مجله مشکوة، ش3، بهار 1362، ص 58.
5. نهجالبلاغه، خطبه 219؛ فیضالاسلام، ص 721؛ تاریخ مدینه دمشق، ج44، ص 458.
6. الغارات، ج1، ص 307؛ بحار، ج33، ص 458؛ عبدالکریم بیآزار شیرازی، نشریه آرم، شماره سوم.
7. تاریخ طبری، ج2، ص 746.
8. تاریخ مدینه دمشق، ج44، ص 458.
9. «لایقاس آل محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) من هذه الأمة احد»، (نهجالبلاغه، خطبه 2 و 119؛ تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص 434).
10. ر. ک: السیدعبدالزهراء الحسینی الخطیب، مصادر نهجالبلاغه، ج1، ص 336.
11. المجازات النبویه، ص 401، ح 317.
12. ر.ک: بهجالصباغة، ج4، صص 369- 373، 67، 401، 519 و ج6، صص 369، 371، 401، 443 و ج7، صص 334، 598 و ج8، ص 82 و ج9، صص 59، 448- 365، 480- 509 و ج11، صص 386، 409، 429، 568 و ج12، صص 19، 22، 505، 601 و ج13؛ ص 338 و ج14، صص 224، 265؛ (نقل از: محمد صحتی سردرودی، مقاله «گامی کوچک در شناخت اثری سترگ»، مندرج در: کتاب مشعل جاوید، ص 271. توضیح اینکه این بخش از مقاله فوق در کتاب مظلوم گمشده در سقیفه، جلد دوم، ص 275 به بعد نیز درج شده است).
13. بهجالصباغه، ج9، ص 481.
14. تاریخ طبری، ج2، ص 746؛ تاریخ مدینه دمشق، ج44، ص 458.
15. ر.ک: ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج12، صص 3و4.
16. ر. ک: صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه 219.
17. ر. ک: شرح نهجالبلاغه خویی، ج14، ص 374.
18. ر. ک: مصادر نهجالبلاغه، ج1، ص 208.
19. منهاج البراعة، ج14، ص 373؛ شوشتری، بهج الصباغة، ج9، صص 481 و 483.
20. «ثم کرهتَ خلافة عمر و حسدتَه و استطلتَ مدته و سررتَ بتقله و اظهرتّ الشماتة بمصابه»، (نهجالبلاغه السعادة، ج4، ص 189).
21. همان، شرح خوئی، ج14، ص 375.
22. ر. ک: شرح نهجالبلاغه ابن میثم بحرانی، ذیل خطبه 219، ج2، ص 153 (دوجلدی)، بحار، ج33، ص 574.
23. ر. ک: مطهری، سیری در نهجالبلاغه، ص 164.
24. تاریخ طبری، ج2، ص 746؛ ذیل واقعه سال 23.
25. ر. ک: شیخ علی بحرانی، منای الهدی فی النص، ص 691.
26. علامه مجلسی در ذیل نامه فوق مینویسد: «فکان مرضی السیرة ای ظاهراً عند الناس و کذا مامرّ فی وصف ابوبکر و آثار التقیة و المصلحة فی الخطبة ظاهرة بل الظاهر انها من الخاقات المخالفین». (بحار، ج33، ص 574).
27. «انی احق بمقام محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) فی الناس من تولّی الامر من بعده».
28. «حتی رایت راجعة من الناس عن الأسلام ... فمشیتُ عند ذلک الی ابیبکر فبایعته».
29. «ولولا خاصة ما کان بینه و بین عمر لظننت انه لایدفعها عنّی».
30. «حتی احتضر قلب فی نفسی لن یعدلها عنی و لیس یدافعها لغیری فجعلنی سادس ستة».
31. «فخشی القوم ان أنا ولیتُ علیهم اَن لایکون لهم من نصیب ما بقوا».
32. «فبایعتُ مستکرهاً».
33. «أنا الذی طلبت تراثی و حقی الذی جعلنی الله و رسوله اولی به».
34. «فسلبونیه».
منبع مقاله : زرشناس، زهره؛ (1391)، درآمدی بر ایرانشناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل