شاعر: نصرالله مردانی
به طاق آسمان امشب گل اختر نمیتابد
بنات النعش اکبر بر سر اصغر نمیتابد
به شام کربلا افتاده در دریای شب ماهی
که هرگز آفتابی این چنین دیگر نمیتابد
به دنبال کدامین پیکر صد پاره میگردد
که از گودال خون خورشید بی سر در نمیتابد
به پهنای فلک بعد از تو ای ماه بنی هاشم
چراغ مهر دیگر تا قیامت برنمیتابد
فرات مهربانی تشنهی لبهای عطشانت
تو آن دریای ایثاری که در باور نمیتابد
کنار شط خون دستی و مشکی پاره میگوید
که عباس دلاور از برادر سر نمیتابد
علمداری که بر دوشش علم بی دست میماند
عطش اشکی به رخسارش ز چشم تر نمیتابد
ز خاک تیره هفتاد و دو کوکب آسمانی شد
که بر بام جهان نوری از این برتر نمیتابد