زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
مقدمه
سابقهی تاریخی واژه قوم به یونان باستان برمیگردد. در آن دوره، واژه ethnos به قبایل کوچندهای اطلاق میشد که که هنوز در شهرها مستقر نشده بودند. بنابراین اولا واجد حقوق سیاسی نبودند و خارج از حیطه سیاست قرار میگرفتند. در عین حال تقابل دیگری بین خداباوری یونانیان و عدم آن نزد اقوام غیر شهری وجود داشت که منشأ نگاه تحقیرآمیزی از سوی یونانیان به گروههای قومی بود. پدیدهای که در چند قرن بعد از آن در نگاه کلیسایی نسبت به غیر آن خود را نشان داد و بر حسب آن جهان غیر کلیسایی زیر سطه کفر و شیطان قرارداشت. متاسفانه نگاههای تبعیض آمیز در مقوله قومیت نشانه هایی جهانشمول با خود به همراه دارد و همین نکته تیغ تیز نقد را برنده تر می کند. قوم دارای نظام سلسله مراتبی و از نظر سیاسی دارای سازمان اجتماعی متمرکز است ، در ایران می توان آن ها را گروه هایی پراکنده، غیرمنسجم و درگیر رقابت های متعدد درونی دانست. این گروه ها، جوامعی منزوی نبودند و روابط آن ها نیز با دولت های مختلف همیشه خصمانه و پرکشمکش نبوده است. بسیاری از گروههای قومی در ایران دولت های قوی تشکیل دادند و از سویی دیگر دولت ها نیز به دلایل سیاسی اقوام را به وجود آوردند.گفتنی است جامعه ایران از سنتی بسیار طولانی در عرصه سازش تفاوتهای فرهنگی برخوردار است . جامعه ایرانی را می توان جامعه ای چند قومی دانست بدان معنی که در این جامعه گروه بندی های قومی بزرگی وجود دارد و دست كم از عصر امپراطوری صفوی تا روزگار كنونی، ایران ، جامعهای از نظر فرهنگی متنوع بوده است كه سنتهای قومی متنوع را به رسمیت شناخته و بدین سان به غنای فرهنگی خود افزوده است. جمعیت ایران تركیب متنوعی از گروه های قومی است، اما تفكیك محدوده های جمعیتی و فرهنگی این گروه ها همواره نژاد ، زبان ، دین یا مذهب نبوده است. این گروه های قومی هركدام در فرهنگ ، آداب ورسوم، زبان ودین یا مذهب دارای تفاوت هایی با یكدیگر هستند . کمال مطلوب هر حکومت ملی ، برخورداری از یک ملت یکپارچه است که در میان اعضای آن تفاوت های چشمگیری از لحاظ زبانی ، مذهبی ، قومی ونژادی وجود نداشته باشد و همگان به یک هویت فراگیر ملی تعلق خاطر داشته باشند و به ان وفادار باشند اما ایران کشوری است که کثیر القوم یا جامعه چند قومی نامیده می شود و اقوام گونا گون در کنار یکدیگر موزاییک های هویت ملی را تشکیل می دهند . در این مقاله سعی شده است وجود اقوام گوناگون بررسی شود و فرصت ها و تهدیداتی که ممکن است این چند پارگی فرهنگی داشته باشد شناسایی و از آن نتیجه گیری شود .
1- تاریخ واژه قومیت و و معنای آن
گرچه اصطلاح «اتنیسیتی» (در فارسی به معنای قومیت) ، ریشه در اصطلاح یونانی اتنوس/اتنیكوس دارد كه معمولا برای اشاره به بتپرستان خارج از تمدن هلنی و سپس برای اشاره به غیر یهودیان یا غیر مسیحیان و افراد درجه دوم به كار میرفت ، ولی استفادهی علمی و عمومی از آن تقریبا جدید است. دی ریسمن در 1953 اصطلاح قومیت را در جامعهشناسی جعل كرد ولی در دهههای 1960 و 1970 مورد استفاده گسترده واقع شد . با این حال، از همان آغاز، واژه قومیت در زمره مباحث داغ جامعهشناسی قرار داشت. اصطلاح قومیت برای معنادار كردن نوع ویژهای از تفاوتهای فرهنگی جعل شد ولی مجموعه معناهای تقریبا متفاوتی به خود گرفت. در حالی كه در سنت انگلیسیـامریكایی مفهوم قومیت بیشتر معادلی برای گروههای اقلیت در درون جامعه بزرگتر ملتـدولت كاربرد داشت ولی در سنت اروپائیان همیشه قومیت مترادف با مفهوم ملت بود که به كار میرفت و بر اساس مفاهیم اصالت و سرزمین تعریف میشد. هر چند هدف مشترك هر دو سنت آن بود كه برای مفهوم «نژاد» كه محبوبیت همگانی یافته اما (به خاطر تجربه آلمان نازی) شدیداً به خطر افتاده بود، جایگزینی بیابند. با این حال، در گفتمانهای عمومی اروپا و امریكای شمالی، مفهوم قومیت «نژادی» شده است به این معنی كه «نژاد» (به مفهوم تقریبا زیستشناختی كلمه) حفظ شده و تا همین اكنون نیز به جای كلمه «قومیت» به راحتی مورد استفاده قرار میگرفته است.
به علاوه، فروپاشی امپراطوریهای استعماری در دهههای 1950 و 1960، سردرگمی حتی بیشتری در پیوند با مسائل نژادی، فرهنگی و قومیتی پدید آورد. مهاجران جدید از مناطق سابقا مستعمره كه آشكارا متفاوت از مردم خود اروپا بودند، به میهن اصلی استعمارگران پیشین اروپایی، سرازیر شدند. به دنبال تحكیم گفتمان عمومی و حقوقی امریكای شمالی، این گروهها تحت عنوان «گروه قومی» تعریف شدند، بنابراین، تعریفهای قدیمی قومیت بر اساس اصالت و سرزمین (مانند ولشیها، فلامانها، والونها، و غیره) حفظ شدند و در عین حال تعریف جدیدی از قومیت تحت عنوان گروه اقلیت مهاجر (مانند پاكستانی، هند غربی، سریلانكایی، و غیره) بدان افزوده گردید.
فروپاشی كمونیسم و فروپاشی فدراسیونهایی كه به سبك شوروی در راستای خطوط «قومی» شكل گرفته بودند و ظهور سیاستهای «پاكسازی قومی» در بالكان و قفقاز، مشكل تعریف این گونه اصطلاحات را پیچیدهتر ساخت.
با آغاز نبردها در خاك یوگسلاوی پیشین و پوشش رسانهای گسترده و تاثیرگذارِ «پیكار قومی» در این كشور، ظاهراً اصطلاح «قومی» به مترادفی تحقیر كننده برای مفاهیم قبیلهای، ابتدایی، بربری، و واپسمانده تبدیل شده است.
سرانجام آنكه، تحولی دیگر باعث شده است اصطلاح «قومی» به حوزه سیاستگذاری نیز وارد شود و این تحول عبارت است از جریان فزایندهی پناهجویان، پناهندگان، و مهاجران اقتصادی از اروپای شرقی به اروپای غربی، امریكای شمالی و استرالیا، كه الزاماً تفاوتهای فیزیكی، فرهنگی یا مذهبی مهم یا قابل توجهی نیز با میزبانان خود ندارند ولی از موقعیت قانونی نامطمئنی (مثلا انتظار برای تصمیم به پذیرش پناهندگی) رنج میبرند. در این ساختار، اصطلاح، «قومیت»، باز هم گاه به افراد غیر شهروند كه ساكن «سرزمین ما» هستند، اطلاق میشود، درست همانگونه كه در روزگار یونان باستان و در سرزمین یهودیه، به مردم درجه دوم، اطلاق میگردید.
آنچه تاریخ كوتاه این اصطلاح نشان میدهد این حقیقت است كه «قومیت» معناهای چندگانهای در بردارد . مشکل اصلی مفهوم بندی قومیت و گروه های قومی فقدان تعریف یا وجود معیارهای متفاوت در تعریف است. حدود دو دهه قبل عیساجیو عنوان کرد که عده بسیار کمی از پژوهشگران واژه قومیت را تعریف کردند. او طی بررسی های خود مشاهده کرد که از تعداد65 مطالعه جامعه شناسانه و انسان شناسانه، درمورد قومیت، فقط 13 نویسنده این واژه را به نوعی تعریف کردند و 52 نفر دیگر هیچگونه تعریفی ارائه نداده اند. دلیل عمده دشواری های تعریف، آن است که واژه قومیت در علوم اجتماغی واژه ای نسبتا جدید است. این انعطافپذیری و ابهام مفهومی ، زمینه مساعدی برای وقوع سوء فهمها و نیز سوء استفادههای سیاسی ایجاد میكند. گرچه مفهوم یاد شده تنها به حوزههای دانشگاهی محدود شده است ولی در گذشته چندان مسأله بزرگی تلقی نمیشد. اما، همین كه در قالب عبارتهایی مثل «اقلیت قومی» یا «گروه قومی» به حوزه قانونگذاری و نهادی وارد شد، اثرات بسیار ویرانگر آن نیز آشكار گردید. تعریفهای نهادینه و دیوانسالارانه از واژه قومیت، مثلا تعریف رسمی یك دسته از افراد تحت عنوان «اقلیت قومی» یا «گروه قومی»، نه تنها عامل بسیار نیرومندی است كه باعث شیئشدگی روابط گروهی و فردی میشود ، بلكه این گونه تعریفها عامل سركوب نیز به شمار میآیند ، زیرا افراد را در قفس آهنین وابستگیهای غیرداوطلبانه اسیر میسازند. در چنین وضعیتی، تفاوت فرهنگی، كه ماهیتاً قابل تغییر، انعطافپذیر و مبهم است، جالب توجه و قانونمند میشود و از این رو جلوی تغییر اجتماعی مسدود میگردد. پس میتوان نتیجه گرفت كه امروزه، برداشتهای مردم و قانونگذاران از سایرقومیتها، دشتخوش اشتباهات جدی واقع شده است. این اشتباهات ناشی از نگرش عمیقاً غیر جامعهشناختی به تفاوت فرهنگی است. برای روشنسازی تمامی این سوء استفادهها و سوء برداشتهای تاریخی و جغرافیایی روزگار كنونی باید شرح داد كه مفهوم «قومی» دقیقا تا كجا و چگونه قابل كاربست بوده و قومیت در جامعهشناسی معاصر در كدام معنا یا معانی به كار رفته است.
پژوهشگران عصر كلاسیك جامعهشناسی، به استثنای ماكس وبر، به اصطلاح «قومی» چندان توجهی نكردهاند، و از همین رو ، جامعهشناسان ناگزیراند برای نشان دادن قدرت تفاوت فرهنگی از جنبه تاریخی و جغرافیایی، به انسانشناسی و به خصوص به آثار ابتدایی فردریك بارث (1969) بازگردند. پیش از بارث، تفاوت فرهنگی به شكل سنتی از درون به بیرون توضیح داده میشد – مثلا گفته میشد كه گروهها از خصوصیات فرهنگی مختلفی (مانند اشتراك در زبان، سبك زندگی، خاستگاه، مذهب، علامتهای جسمانی، تاریخ، عادتهای تغذیهای و...) برخوردارند كه باعث یكتا و متمایز شدن آنها میشود. فرهنگ پدیدهای نسبتاً یا عمدتاً ایستا، مداوم و دستنخورده تلقی میگردید. تفاوت فرهنگی بر حسب تعلقات گروهی فهم میشد (برای نمونه فرانسوی بودن به منزله تعلق به فرهنگی متمایز و متفاوت از فرهنگ انگلیسی تلقی میشد). كتاب گروهها و مرزهای قومی بارث چیزی كمتر از انقلابی كوپرنیكی در عرصه مطالعه قومیت نبود. بارث به درك سنتی از تفاوت فرهنگی بازگشت. وی قومیت را از بیرون به درون تعریف كرد و شرح داد: «مالكیت» برخی ویژگیهای فرهنگی موجب تفاوت گروه اجتماعی نمیشود بلكه تعامل اجتماعی با دیگر گروهها است كه تفاوت را ممكن، آشكار و از لحاظ اجتماعی معنادار میكند. به بیان خود بارث: «از این دیدگاه، كانون اساسی تحقیق، نه تعلق برخی ویژگیهای مادی فرهنگی به گروهی خاص، بلكه مرز قومیت است كه معرف گروه است» . تفاوت تنها در اثر تعامل با دیگران ایجاد شده، توسعه یافته و ادامه مییابد (مثلا هویت فرانسوی تنها در اثر برخورد با انگلیسی، آلمانی، دانماركی، و... به لحاظ فرهنگی و سیاسی معنادار میشود). از اینرو، نقطه تأكید در مطالعه تفاوتهای قومی از مطالعه حاملان آن (مثلا ساختار زبان، شكل رسمهای خاص، ماهیت عادتهای تغذیه) به مطالعه مرزهای فرهنگی و تعاملات اجتماعی تغییر كرده است. مرزهای قومی نخست و پیش از هر چیز به عنوان محصول كنش اجتماعی توضیح داده میشوند. تفاوت فرهنگی، به خودی خود، مولد اجتماعات قومی نیست: تماس اجتماعی با دیگران است كه به تعریف و مقولهبندی «ما» در برابر «آنها» منجر میشود. «هویتهای گروهی همیشه باید در رابطه با آن چیزی كه نیستند - یعنی در رابطه با افرادی كه عضو گروه نیستند - تعریف شود.
به علاوه، پژوهش بارث شالودهای برای فهم قومیت بر حسب دیدگاههای كلنگرانه و نه خاصنگرانه پدید آورد. از آنجا كه فرهنگ و گروههای اجتماعی تنها در نتیجه تعامل با همتایان خود شكل میگیرند، قومیت را نمیتوان تنها به گروههای اكثریت محدود كرد. همانگونه كه جنكینز (1997) و ایساجیو (2000) بهدرستی استدلال كردهاند، نمیتوان گروههای قومی اقلیت را بدون بررسی قومیت اكثریت در یك كشور، مطالعه كرد. پارادایم مدرنگرای غالب پس از جنگ جهانی دوم در جامعهشناسی (مكتب نوسازی)، به طور سنتی قومیت را پسمانده بینش محدود گذشته تلقی میكرده است كه با گسترش صنعتیشدن، شهرنشینی، توسعه نظامهای آموزش ملی و نوسازی جامعه عمدتاً محو خواهد شد. بر اساس این پارادایم، تفاوت قومی بر حسب دیدگاههای تنگ خاصنگرانه تحلیل میشده است. از سوی دیگر، حتی منتقدان سرسخت پارادایم نوسازی این دیدگاه خاصنگرانه به قومیت را حفظ كردهاند. این منتقدان در عین حال كه سعی میكنند با تأكید بر ظهور دوباره قومیت در امریكا در دهههای 1970 و 1980، تز مكتب نوسازی را بیاعتبار سازند، به همان نسبت مسئول محدود كردن مفهوم قومیت به گروههای اقلیت نیز بودهاند. استدلال آنها مبنی بر اینكه «بیداری قومیتها» اندیشه دیگ مذاب را بیاعتبار میسازد، به همین نسبت دچار نقصان است. چون این استدلال كاملاً تاریخی است به سادگی مبتنی بر دیدگاه خاصنگرانه از قومیت است. این دسته منتقدان با باور به این كه هویتهای قومی، بیش از تصور مدرنگرایان، پایدار هستند، میكوشند با حفظ دیدگاههای خاصنگرانه و نیز ذاتانگارانه از تفاوت فرهنگی به تحقیقات خود ادامه دهند. اگر قومیت از زاویه نگرش كلنگری و به عنوان موضوعی برای تعامل اجتماعی، فرهنگی و هویتی مورد تحلیل قرار گیرد بدان معنا خواهد بود كه هیچ گروه اجتماعی برخوردار از آگاهی فرهنگی و سیاسی وجود ندارد كه بتواند روایت قابل قبولی از نیای مشترك بدون تأكید بر نوعی گرایش قومی ایجاد كند. به عبارت دیگر، تا زمانیكه تعامل اجتماعی و فرهنگسازی با توسل به مذهب، زبان، اصالت و غیره وجود داشته باشد، قومیت نیز وجود خواهد داشت. و در واقع این همان جایی است كه جامعهشناسی وارد مرحله میشود.
قومیت چیز خاص یا مایملك جمعی معین و متعلق به گروه خاصی نیست؛ كنشگران اجتماعی در جریان روابط و تعاملات اجتماعی، تمایزهای فرهنگی خود را بازمیشناسند و به همین گونه توسط همتایان خود بازشناخته میشوند. اگرچه بارث توضیح داده است كه تماس اجتماعی پیششرط تفاوت گروه قومی است ولی صرف تماس باعث نمیشود احساس تعلق گروهی معناداری از لحاظ جامعهشناختی شكل بگیرد. همانگونه كه وبر (1968) تأكید كرده است، اگر تعامل اجتماعی اثربخش واقع شود و مهمتر از آن، كنش جمعی انسانها بعد سیاسی بیابد، «باور به قومیت مشترك» ممكن شده اعضای گروه، در قالب جامعه سیاسی در خواهند آمد. به زبان جامعهشناسی، علیرغم گونهگونیهایی كه بین قومیتها به چشم میخورد، قومیت حاصل فرهنگی است كه سیاسی شده است. بدینسان، هدف ما از بررسی رفتار گروه قومی، شناسایی تفاوتهای فرهنگی حاصل از روابط گروهی نیست. تنها زمانی به بررسی این گونهگونیها علاقمند میشویم كه تفاوت فرهنگی به خاطر رسیدن به مقاصد سیاسی بسیج شود، زمانیكه بازیگران اجتماعی از طریق فرایند كنش اجتماعی، روایتهای مربوط به اصالت مشترك را برای پاسخ گفتن به تغییر محیط اجتماعی (باز) آفرینی میكنند. تفاوت فرهنگی كه بر حسب تفاوت قومی تعریف شده باشد، هنگامی از نظر جامعهشناختی معنادار میشود كه تفاوتی معطوف به عمل، بسیج گروهی و پوینده باشد وگرنه صرف تفاوت مسأله مهمی نیست. به هر روی دقیقاً به این دلیل كه قومیت مانند دیگر جنبههای روابط اجتماعی در اكثر مواقع نیرویی پویا و سیال است، دامنه پژوهش جامعهشناختی نیز وسیعتر و نافذتر از بررسی پدیدههای ایستا (مانند پدیدههای مادی طبیعت) است.
اگرچه بارث چارچوبی مقدماتی برای درك پدیده قومیت ایجاد كرده است ولی رهیافت او از توانایی چندانی برای تبیین بازتابهای سیاسی و ساختاری قومیت در نحوه ساختبندی، سازماندهی و نهادینهسازی تفاوتهای فرهنگی، برخوردار نیست. چرا، چه هنگام و چه گونه افراد و گروهها به مرزهای قومی شكل میدهند؟ جامعهشناسی پس از بارث، در تلاش برای پاسخ گفتن به این سوالات به جهتهای مختلفی حركت كرده است. هدف اصلی كتاب حاضر، تعیین روشن تفاوتها و شباهتهای معرفتشناختی بین گزارشهای جامعهشناختی گوناگون از واقعیت گروههای قومی و ارزیابی نقادانه قدرت تبیینكنندگی تفسیرهای جامعهشناختی عمده از روابط قومی است. اما، قبل از آن كه دیدگاههای گوناگون جامعهشناسی قومیت را معرفی كنم روشن ساختن برخی مفاهیم ضروری به نظر میرسد.
در متون امروزی مربوط به مطالعات ناسیونالیسم، کاربرد واژهها و اصطلاحهای قومیّت،گروه قومی،ناسیونالیسم قومی و کشمکش قومی بسیار رایج است. امّا باید به این نکتهء مهم توجه داشت که اصولا واژهها و عناوینی چون قومیّت و گروه قومی،ریشههای جدید دارد و به ندرت میتوان در فرهنگهای معتبر جهان مربوط به قرن 19 آنها را یافت. اصولا واژهء قومیّت (ethnicity)تا اوایل قرن بیستم کمتر مورد استفادهء دانشمندان علوم اجتماعی قرار میگرفت.رویکرد محقّقان رشته های انسانشناسی و جامعه شناسی به این واژه ها به دنبال گسترش مطالعات مربوط به گروههای اقلیّت نژادی،مذهبی،زبانی و ملیّتهای گوناگون مهاجر به ایالات متحدهء آمریکا صورت پذیرفت. اطلاق گروه قومی به این اقلیّتهای ملّی و نژادی بویژه به دوران محبوبیّت نظریهء" کورهء مذاب" (Melting pot theory)برمیگردد که بر اساس آن جامعه و فرهنگ آمریکایی به کورهء مذابی تشبیه میشد که همهء این گروههای قومی را که از مناطق گوناگون جهان به آمریکا مهاجرت کرده بودند،در خود حل میکرد.نقد این نظریه از سوی برخی از محقّقان علوم اجتماعی در اوائل دههء 1960باعث رویکرد بیشتر به این مباحث و استفادهء گستردهتر از آنها شد.
همانگونه که ذکر شد، تعریف واحدی برای این واژهها وجود نداشته است. گروه قومی در ابتدا مفهومی مذهبی داشت و به گروههای غیر مسیحی که به مسیحیّت نگرویده بودند اشاره میکرد. پس از مدّتی این واژه مفهوم نژادی به خود گرفت و مفهوم مذهبی اولیهء خود را از دست داد. بدین ترتیب، برای مدّتها نمونه و مصداق بارز گروههای قومی را گروه های نژادی گوناگون درنظر میگرفتند و در این دوران مفهوم مذهبی قومیّت و گروههای قومی به تدریج منسوخ شد. گرچه اصولا پدیدهء نژاد موضوع اختلاف شدیدی میان انسانشناسان و جامعهشناسان میباشد و بسیاری از آنان اصولا نژاد را مقولهای مبهم و عاری از مرزهای مشخص و تعریف شده قلمداد می کنند،امّا مشکل محقّقان علوم اجتماعی نگرش واحدی نسبت به قومیت و گروههای قومی وجود ندارد .
مطالعات قومی و گروههای قومی تنها مربوط به برابر دانستن گروههای قومی با گروههای نژادی نیست. مشکل اصلی این است که یکبار دیگر شاهد تحول و تکامل معنی قومیّت و گروههای قومی هستیم. در این مرحله مفاهیم مذهبی و نژادی گروههای قومی کمرنگ شده و معنی فرهنگی به خود میگیرد؛ یعنی درحالی که گروه قومی در ابتدا به گروههای غیرمسیحی و سپس گروههای نژادی اطلاق میشد، در مرحله سوّم معنی آن بسیار گسترده شده و دربرگیرندهء گروههای نژادی، زبانی و مذهبی گردیده و به این مفهوم همهء گروههایی که از لحاظ زبان، مذهب ، رنگ ، پوست و نژاد با گروههای دیگر جامعه تفاوت داشته باشند، گروههای قومی قلمداد میگردند . هر نوع جامعهای هم که متشکّل از چنین گروههایی باشد، برطبق این نگرش به قومیت و گروه قومی،یک جامعهء گرفتار مشکل قومیّت و بنا بر این فاقد هویت ملی تلقی میشود.
مشکل اینجاست که میان محقّقان علوم اجتماعی نگرش واحدی نسبت به قومیت و گروههای قومی وجود ندارد و همه برسر ملاکهای تعیین کنندهء قومیت و گروههای قومی توافق ندارند.از نظر برخی محقّقان،نژاد ملاک معتبر برای گروه قومی است،و از نظر دیگران مذهب یا زبان.به نظر میرسد که تعریف گروه قومی بیشتر به سلیقه و نگرش محقّق بستگی دارد تا وجود ملاکهای قابل قبول برای همه.این مشکلات بویژه هنگامی آشکار میشود که محققان علوم اجتماعی همین ملاکها و واژههای مبهم را در تحلیل جوامع پیچیدهای مانند کشورهای خاورمیانه به کار میگیرند.در اینجا نیز ملاک واحدی برای تعیین مرزهای میان به اصطلاح گروه های قومی مشخص نمی شود.در کشوری نظیر لبنان،مذهب و اختلافات مذهبی عامل تعیین کننده و مرز میان گروههای قومی است.در کشورهایی چون افغانستان یا ترکیه زبان ملاک اصلی عنوان میشود.
در این رابطه مشکل زمانی آشکار میگردد که متوجه میشویم اکثر محققان مسائل خاورمیانه از جمله ایران در نوشتههای خود هیچگونه تعریفی از گروه قومی به دست نمیدهند و مشخص نمیسازند که ملاک تعیین کنندهء مورد نظر آنها چیست.به طور مثال،در نوشتههای سه محقق ایرانی یعنی هوشنگ امیراحمدی،نادر انتصار و اکبر آقاجانیانکه پیرامون مسئلهء قومیّت و گروههای قومی در ایران مطالبی نوشتهاند، هیچ گونه تعریفی از گروه قومی و ملاکهای تعیین کنندهء قومیت ارائه نشده است.آثار محقّقان غیر ایرانی نیز چنین مشکلی دارد. ظاهرا نویسندگان این ذهنیت را دارند که قومیت و گروههای قومی پدیده هایی جهانشمول و روشن است و خواننده از قبل میداند که قومیّت چیست و گروه قومی کدام است.