بلوچستان ايران نيز همانند كردستان فقط بخشي از سرزميني است كه بلوچ ها را در خود جاي داده است. بلوچ ها در اصل ساكن ايران بوده اند. اما در دوران حكومت سلجوقيان در ايران و پس از حمله ي مغول، مهاجرت گسترده ي آن ها از جنوب و جنوب شرق ايران به طرف شرق در مسير سند و پنجاب در پاكستان كنوني آغاز شد. (1) به طور كلي، بلوچستان بين ايران، پاكستان و افغانستان تقسيم شده است. بلوچستان ايران از نظر وسعت دومين منطقه ي بلوچ نشين است. بزرگ ترين و از نظر سياسي فعال ترين شاخه ي بلوچ ها، يعني چهل درصد كل جمعيت آن ها، در پاكستان ساكن اند. (2) در مناطق بلوچ نشين غير بلوچ ها، از جمله سيستاني هاي فارسي زبان، تعداد زيادي پشتون ها ( در افغانستان ) و پنجابي ها و براهويي ها ( در پاكستان ) نيز سكونت دارند. (3)تعداد قابل توجهي از بلوچ ها در خارج از بلوچستان در شيخ نشين هاي جنوب خليج فارس به عنوان كارگران مهاجر و تعدادي هم در منطقه گرگان در شمال شرق ايران و مناطق همجوار آن در تركمنستان به سر مي برند. هاريسون، جمعيت بلوچ ها را در اواسط دهه ي 1970/ 1350ش حدود پنج ميليون اعلام مي كند. (4) اما در اين مورد توافقي وجود ندارد. طبق سرشماري سال 1365 در ايران، جمعيت استان سيستان و بلوچستان 1,197,059 نفر بوده است. (5)
در مورد ريشه قومي بلوچ ها اجماع نظر وجود ندارد. دو نظريه محور بحث هاي موجود در اين زمينه است: نظريه ي ريشه ايراني ( اريايي ) و نظريه ي ريشه ي عربي (6). در گذشته انتساب بلوچ ها به عرب ها و اعقاب حمزه عموي پيامبراسلام(صلي الله عليه و آله) مايه ي غرور آن ها بود. اين احساس در ميان گروه هاي ايلي نظير طايفه (7) مباركي در ايران و قبايل مرّي و بوكَتي در پاكستان بسيار قوي بود. (8) اما نخبگان معاصر بلوچ اين انتساب را معتبر نمي دانند (9) و معتقدند كه فاقد مستندات تاريخي است. (10) آن ها در مقابل بر ريشه ي ايراني خود تأكيد مي كنند. (11) در حال حاضر، نظريه ي ريشه ايراني در سطح گسترده اي مقبوليت يافته است. (12) به طور نمونه عطاء الله منگال يكي از رهبران سياسي بلوچهاي پاكستان ضمن مخالفت با افسانه ريشه عربي نژاد بلوچها گفته است:
ما همانند كردها آريايي هستيم! ما سامي نيستيم! اگر از زبان بلوچي چنانكه آنها ( اعراب ) مي خواهند دست بكشيم چگونه مي توانيم خود را بلوچ بناميم؟... ما نمي توانيم زبان و هويت خود را رها كنيم!(13)
پيش از گسترش اسلام، بلوچ ها غالباً پيرو دين زرتشت(14) بودن. امروزه اكثريت بلوچ ها مسلمان و پيرو مذهب تسنن هستند. (15)
ريشه ي زبان بلوچي همانند كُردي محل اختلاف نيست و تحت عنوان شاخه اي از شعبه فارسي گروه ايراني خانواده ي زبان هاي هند و اروپايي طبقه بندي شده است. (16) درواقع، شباهت نزديكي ميان بلوچي و فارسي وجود دارد. جان محمد، نويسنده ي بلوچ پاكستاني، بلوچي را شاخه اي فرعي از شاخه ي فارسي زبان هاي ايراني مي داند. (17) با اين حال، بلوچي با فارسي كهن پيش از اسلام ( پهلوي، اوستايي(18) و مادي ) رايج در دوران مادها، هخامنشيان و ساسانيان نزديكي بيشتري دارد. به همين دليل در زبان بلوچي مي توان واژه هاي فارسي كهن بيشتري پيدا كرد تا در زبان فارسي كنوني. امير توكل كامبوزيا، محقق كردتبار ايراني، كه رضاشاه او را از خراسان به بلوچستان تبعيد كرد و تا پايان عمر در آن جا زندگي كرد، نوشته است:
بلوچي گويش هاي مختلف دارد كه زبان شناسان دو گويش مهم آن يعني بلوچي شرقي و بلوچي غربي را پذيرفته اند. گويش شرقي در بخش شرقي پاكستان و گويش غربي در پاكستان غربي، ايران(20)، تركمنستان و شيخ نشين هاي عرب خليج فارس رايج(21) است. بلوچي غربي با واژه هاي فارسي بسيار آميخته است و بنابراين تا حدي با گويش شرقي مناطق كوهستاني شرق بلوچستان تفاوت دارد. گويش شرقي، به گفته ي محمدسردار خان، « به گويش فارسي كهن عصر هخامنشي بسيار شباهت دارد »(22). به هر حال، بلوچي ادبيات مكتوب گسترده اي ندارد و درواقع تا پيش از اواخر قرن نوزدهم ميلادي زباني غيرمكتوب و محاوره اي بود. بلوچ ها معمولاً به فارسي مي نوشتند و در هندوستان پيش از دوران جديد و در آسياي مركزي نيز چنين بود. ميراث(23) ادبي بلوچ ها، چه شعر و چه نثر، غالباً به زبان فارسي است. (24)
علي رغم وجود تفاوت هايي در جغرافيايي طبيعي، بلوچستان به طور كلي سرزميني خشك و كم حاصل است. ميزان بارش باران اندك و تنها منابع آب آن قناتها يا كاريزهايي است كه از آب هاي زيرزميني تأمين مي شود. (25) در نتيجه ي اين شرايط طبيعي، ميزان پراكندگي جمعيت منطقه بالاست و مردم در فاصله هاي طولاني ميان مناطق مسكوني، به صورت گروه هاي كوچك چادرنشين ساكن هستند. (26)
بلوچ هاي ايراني بيشتر در بخش جنوب شرقي كشور در استان سيستان و بلوچستان سكونت دارند. بخشي از اين منطقه از نظر تاريخي از زمان امپراتوري هخامنشي ( 550-331ق م) مكران ناميده مي شده است. مكران كه شامل كرمان و بلوچستان فعلي مي شد، پيش از مهاجرت بلوچ ها از مناطق شمالي ايران قبل از اسلام ( در مجاورت درياي سياه و درياي خزر ) و قبل از حركت آن ها به جانب شرق، سرزمين اصلي بلوچ ها بود. (27) مساحت كل بلوچستان ايران 173,461 كيلومتر مربع است(28)، كه مرزهاي آن در شمال به سيستان و افغانستان، در جنوب به درياي عمان، در شرق به پاكستان، و در غرب به كرمان و خراسان منتهي مي شود. شمال بلوچستان، كه به سرحد معروف است، از مناطق خشك و باير جنوبي براي كشاورزي مساعدتر است. بلوچستان يكي از گرم ترين نواحي ايران است و درجه ي حرارت متوسط آن به 40 درجه ي سانتي گراد مي رسد. به جز مراكز شهري نظير زاهدان، سراوان، ايرانشهر، خاش، چابهار و... جمعيت اغلب مناطق بلوچستان ساختار و سازماني طايفه اي دارد.
همه ي بلوچ ها تا اواسط قرن هجدهم ميلادي در داخل مرزهاي ايران زندگي مي كردند. تقسيم بلوچستان بين ايران و هندوستان تحت سلطه ي انگليس در دهه ي 1870م/ 1290ق و در پي سياست هاي امپرياليستي بريتانيا صورت گرفت. در نيمه ي نخست قرن هجدهم و در گرماگرم مبارزه بر سر آسيا (29) كه طي آن روس و انگلستان در جستجوي مناطق نفوذ در افغانستان و هند با يكديگر رقابت داشتند، هند به اشغال بريتانيا درآمد.
محمدسردار خان بلوچ اولين آثار بلوچ ها را به قرن ششم قبل از ميلاد بازمي گرداند، يعني زماني كه كورش كبير، بنيان گذار امپراتوري هخامنشي در ايران، آن ها را تشويق كرد تا
... در ايالات شمالي ايران در نواحي همجوار درياي سياه، يعني در كردستان، ارمنستان و گيلان ساكن شوند. بلوچ ها مدت يك هزار سال در اين مناطق كوهستاني اقامت داشتند، دست به سلاح بردند و به عنوان نخبگان سپاه امپراتوري هاي هخامنشي و ساساني خدمت كردند. (30)
به نوشته ي محمدسردار خان در عهد هخامنشيان، كيانيان و ساسانيان، بلوچ ها ستون فقرات نيروهاي نظامي پادشاهان باستاني ايران بودند. (31) در اواخر عهد ساساني و مقارن ظهور اسلام، بلوچ ها از شمال و شمال غرب به جنوب ايران در كرمان مهاجرت كردند و تا حمله ي مغول در آنجا اقامت كردند و پس از آن بار ديگر به جانب شرق شركت كردند و در مناطق كنوني ساكن شدند.
قديمي ترين منبعي كه در آن به واژه ي « بلوچ » اشاره شده، شاهنامه فردوسي اثر حماسي ملي ايران است كه در قرن دهم ميلادي / چهارم هجري به نظم درآمد. فردوسي، جنگجويان بلوچ را ستون فقرات سپاه ايران در جنگ عليه تورانيان در دوران كيكاووس و كيخسرو مي داند. (32) در شاهنامه همچنين اشاره مي شود كه پادشاهان هخامنشي مرداني از گيلان، آلان، ساروش، كوچ، بلوچ و كردستان را به خدمت گرفتند. (33) فردوسي همچنين از ويراني هايي ياد مي كند كه به دست « بلوچ ها » در دوران حكومت انوشيروان صورت گرفت. (34) فردوسي اشاره مي كند كه بلوچ ها بخشي از نيروهاي نظامي انوشيروان بودند و هنگام استقبال سپاه او از سفير چين، در ميان گارد سلطنتي، جنگجويان گيلان، آلان و بلوچ با سپرهاي طلايي حضور داشتند. (35)
طبري مورخ معروف اسلامي مي نويسد که مکران ( بلوچستان بعدي )
بخشي از سرزمين پادشاهي اردشير بابكان، بنيان گذار امپراتوري ساساني بود. (36) شاهپور دوم پادشاه ديگر ساساني مكران را بخشي از سرزمين هاي پادشاهي خود در ايرانشهر ذكر مي كند. (37) در اواخر عهد ساساني نيز كه خسروپرويز مرزهاي سابق امپراتوري خود را به جانب هند گسترش داد، بلوچستان بخشي از خاك ايران بوده است.
مكران همانند ساير بخش هاي ايران، در دوران عمر، خليفه ي دوم مسلمانان به تصرف اعراب درآمد. مدت دو قرن مكران تحت حكومت مسلماناني بود كه از طرف خلفاي بني اميه و بني عباس در دمشق و بغداد منصوب مي شدند. مورخان اسلامي ايراني- عرب نظير البلاذري، طبري، مسعودي، اسطخري، مستوفي، و در دوره ي معاصر ناصح ( قرن بيستم ) به توصيف دوره هايي از مقاومت و مداخله ي اعراب در اين منطقه مي پردازند. (38)
با ظهور سلسله هاي محلي ايراني در دوره ي عباسي، مكران بخشي از قلمرو آن ها شد. سلسله صفاريان كه از سيستان برآمدند، بر بخش هاي شرقي ايران از جمله مكران، سيستان، مولتان و سند ( هر دو در پاكستان كنوني ) حكمراني كردند. (39) صفاريان همچنين فارس در جنوب ايران را تحت نفوذ داشتند و براي كرمان و مكران ( بلوچستان ) فرمانداراني منصوب مي كردند. (40) سامانيان كه به اندازه ي صفاريان مخالف خلافت بغداد نبودند، در طول حكومت خود به استثناي يك مدت كوتاه بيست ساله، بر بلوچستان، فارس، كرمان، سند، خراسان و ماوراء النهر ( آسياي مركزي ) حكومت مي كردند. (41)
كرمان و بلوچستان گاه به مركز كشمكش هاي خشونت بار ميان سلسله هاي مختلف محلي ايراني تبديل مي شد. تلاش هاي آل بويه ( حكومت مستقر در شمال ايران ) براي تصرف مكران و سيستان، كه بازماندگان صفاريان بر آن حكومت داشتند(42)، و حمله ي سلطان محمود از سلسله ي غزنويان ( در شمال و شرق ايران ) به سيستان و شكست خلف بن احمد صفاري و انقياد كامل طوايف بلوچ نمونه هايي از درگيري هاي آن دوره در بلوچستان است. (43) فرمانداران منصوب در مكران، كرمان يا سيستان گاه عليه پادشاهان خود طغيان مي كردند يا با فرمانداران جانشين خود به مخالفت مي پرداختند و به اين ترتيب از فرمان پادشاه سرباز مي زدند. عدم اطاعت از فرمانداران جديد بسيار رايج بود و مصداق آن در عهد سلجوقي روي داد. ماجرا از اين قرار بود كه ملكشاه سلجوقي ملك قراد را كه از سوي پادشاه سابق سلجوقي منصوب شده بود، پس از 24 سال مسموم كرد. اما فرزندان قراد از فرمان ملكشاه سرپيچي و تا زمان شكست خود به دست پادشاهان سلجوقي بر كرمان و مكران حكومت كردند. (44)
حمله ي مغول به ايران نه فقط باعث مهاجرت گسترده ي بلوچ ها به سمت شرق(45) و شبه قاره ي هند ( بلوچستان كنوني پاكستان ) شد، بلكه دوراني از كشمكش هاي خشونت بار و هرج و مرج در جنوب شرقي ايران را به دنبال داشت. مكران و سند، مراكز مقاومت ايرانيان عليه مغولان به رهبري جلال الدين خوارزمشاه آخرين بازمانده ي خوارزمشاهيان ايران 559-551ش/ 1220-1172م. بود. عنايت الله بلوچ يكي از محققان بلوچ پاكستاني مي گويد كه تهاجم مغول باعث هجرت بلوچ ها به شرق و تشكيل اولين كنفدراسيون ايلي بلوچ به رهبري ميرجلال خان شد. (46) اين رويداد احتمالاً سرآغاز حكومت محلي بلوچ، به ويژه در كلات، در شبه قاره ي هند آن زمان بود. دوران طلايي حكمراني بلوچ ها عصر ميرشكار(47) رند بود. وي بر كلات، خاران و لاس بلا در بلوچستان شرقي از 892ق/ 1487م تا 917ق/ 1511م حكمراني كرد. (48) اما اين كنفدراسيون طايفه اي چندان دوام نيافت و پس از مرگ رند ميان سه قبيله ي مجزا تقسيم شد. (49) تاريخ بلوچستان شرقي را مي توان پس از اين، حكمراني محلي سردارهاي بلوچ ( رؤساي طوايف )دانست كه گاه از ايران، و گاه از پادشاهان افغانستان و هند و بعدها از حكمرانان انگليسي هندوستان دستور مي گرفتند. (50)
بلوچستان، به ويژه بخش غربي آن در دوران سلسله ي صفوي، مجدداً ضميمه ي ايران شد. پس از تهاجم افغان ها به ايران، نادرشاه افشار پادشاه ايران كه در سال 1152ق/ 1739م به هند حمله كرد، فرمانداران بلوچستان ( چه شرقي و چه غربي ) را منصوب مي كرد، اما مرگ او باعث شد تا منطقه از كنترل ايران خارج شود. چند دهه پس از آن محمدشاه قاجار تلاش كرد شمال بلوچستان را به قلمرو ايران ملحق سازد. كوشش او بي ثمر ماند، زيرا اين تلاش ها با مداخله ي نيروهاي بريتانيا در شرق بلوچستان و افغانستان، يعني مراكز رقابت روس و انگليس، همزمان شد.
در جريان « بازي بزرگ آسيا » (51) نامي كه رقابت روس و انگليس براي كسب برتري بر اين منطقه به خود گرفت، بلوچستان به عنوان منطقه اي حساس در اين رقابت، در تاريخ بين المللي شهرت يافت. (52) نتيجه ي اين رقابت ها تقسيم بلوچستان ميان انگلستان ( هند )، ايران و افغانستان در دهه ي 1870 ميلادي / 1290 قمري بود. با اينكه بخش ايران بلوچستان در كنترل حكومت قاجار بود، مدت يك قرن شورش و آشوب بر منطقه حكمفرما بود. در اين مدت، قاجاريه بسياري از رؤساي طوايف بلوچ ( سردارها ) را حكمراني خودمختار و در عين حال وفادار به حكومت مي دانستند. آن ها به نوبه ي خود به جمع آوري ماليات و تدارك نيروي نظامي براي سپاه ايران همت مي گماشتند. اما اين دوره با روي كار آمدن نظام پهلوي پايان يافت. رضاشاه مصمم بود قدرت رؤساي ايلات را در سراسر ايران از بين ببرد و دولتي مدرن ايجاد كند. در فصل پنجم به تفصيل خواهيم گفت كه طوايف بلوچ چگونه در جريان يك سلسله كشمكشهاي مسلحانه خلع سلاح گرديدند، سرداران بلوچ يا مغلوب شدند و يا به دولت مركزي پيوستند. كساني هم كه در برابر دولت مقاومت كردند، مانند دوست محمدخان به زندان افتادند يا به ساير مناطق ايران تبعيد و يا اعدام شدند.
ظهور گرايش هاي سياسي محلي گرا در بلوچستان
بلوچ هاي ايراني در فعاليت هاي سياسي شركت فعال نداشته اند. همچنان كه هاريسون مي نويسد:بلوچ هاي ايراني در طول تاريخ در حاشيه هاي حيات سياسي قرار داشته و امروزه نيز به همين رويه ادامه مي دهند. بلوچ هاي ايراني هرگز يك تشكل واحد سياسي يا نظامي خاص خود حتي براي يك مدت كوتاه، ايجاد نكرده اند. (53)
حركت هاي سياسي محلي گراي بلوچ ها عمدتاً در بلوچستان شرقي در پاكستان متمركز بوده است و تعداد اندكي از بلوچ هاي ايراني نيز بيشتر چشم به جانب شرق داشته اند. يك دليل عمده ي فقدان گرايش هاي سياسي قوي در ميان بلوچ هاي ايراني پيوندهاي عميق تاريخي، زباني و فرهنگي بلوچ ها با ايران بوده است. رشد گرايشات سياسي بلوچ در شرق، تا حدي ناشي از حضور انگلستان در بلوچستان شرقي از قرن نوزدهم ميلادي به بعد بوده است. مقامات انگليسي كه نگران گسترش نفوذ روس ها به جانب جنوب بودند، به بلوچستان هجوم آوردند و طي يك سلسله رويارويي هاي نظامي ائتلاف سردارهاي بلوچ را درهم شكستند. اما بعد از آن از سردارهاي بلوچ از نظر سياسي و مالي حمايت و با آن ها به عنوان حاكمان خودمختار و مستقل رفتار كردند. (54) چنين حوادثي در بلوچستان ايران كمتر روي داد.
از زمان مرگ محمدشاه قاجار در سال 1126ش تا ظهور رضاشاه در سال 1300 و به ويژه پس از انقلاب مشروطه ايران، حكومت رو به ضعف قاجار قدرت سردارهاي بلوچ را به رسميت شناخت و براي جمع آوري ماليات بر آنان تكيه كرد. با اين حال، سردارهاي بلوچ ايران همان اختيارات و استقلالي را كه سردارهاي بلوچ شرقي در نتيجه ي استراتژي بريتانيا از آن برخوردار بودند، نداشتند.
بنابراين، برخلاف پاكستان، در ايران هرگز يك جنبش سياسي عليه دولت مركزي ظهور نكرد. به گفته ي بلوچ هاي پاكستاني و برخي بلوچ هاي ايران، سمبول گرايش هاي سياسي بلوچ در ايران دوست محمدخان بود. اما بايد تأكيد كرد كه او نمونه اي از يك سردار سنتي بلوچ بود كه مي خواست در مناطق طايفه اي قدرت سياسي داشته باشد و همزمان با دولت مركزي نيز روابط حسنه برقرار سازد. درواقع اين رضاشاه بود كه دوست محمدخان و حكمراني محلي او را تحمل نمي كرد.
در زمان سلطنت محمدرضاشاه پهلوي برخي جريان هاي سياسي در بلوچستان ايران ظهور كردند. اين گرايش ها نيز اساساً تحت نفوذ حوزه ي سياسي بلوچ ها در پاكستان بود. گروهي به نام جبهه ي آزادي بخش بلوچستان در سال 1343 توسط جمعه خان « يك بلوچ جوان كه ريشه ها پاكستاني و ايراني داشت » و گروه كوچكي از تبعيديان سياسي بلوچ ايراني در پاكستان تشكيل شد. (55) اين جبهه بعدها مورد حمايت عبدي خان رئيس طايفه سردارزايي در ايران و برخي كشورهاي عرب قرار گرفت. با چنين حمايت هايي اين جبهه توانست حملات مسلحانه پراكنده اي به سردستگي ميرمولاداد با مشاركت اعضاي طوايف بلوچ كه تحت نام جبهه فعاليت مي كردند، تدارك ببيند. جبهه توانست تا اوايل دهه ي 1350 به فعاليت هاي خود ادامه دهد و پس از آن در اثر توافق ميان ايران و عراق از يك سو و ابراز وفاداري برخي از رهبران آن ( نظير عبدي خان ) به دولت شاه ضربه ي ويران كننده اي بر پيكر گروه وارد آمد.
يك گروه ديگر به نام حزب دمكراتيك بلوچستان در دهه ي 1340 در بغداد تشكيل شد كه شاخه ي بلوچي جبهه ي ملي خلق ايران، ائتلافي از اعضاي حزب توده بود. اين گروه خواستار يك « دولت دمكراتيك ملي » در بلوچستان بود كه يكي از استان هاي ايران « فدرال و سوسياليست » باشد. تقسيم مجدد استان هاي ايران براساس معيار زبان و استفاده از بلوچي به عنوان زبان آموزشي در مدارس نيز از ديگر خواسته هاي اين گروه بود. (56) اين گروه كمونيست با جبهه ي جمعه خان بر سر مسئله ي استقلال بلوچستان و مبارزه ي مسلحانه عليه دولت ايران تضاد داشت. (57) هاريسون مي نويسد كه در اواسط دهه ي 1970 ميلادي پس از انعقاد قرارداد الجزاير 1975م/ 1354ش، ميان شاه و صدام حسين كه به حمايت عراق از بلوچ هاي ايران و حمايت ايران از كردهاي عراق پايان داد، اين گروه ها عملاً متلاشي شدند. از اواسط 1978م/ 1357ش، بلوچستان ايران از نظر سياسي آرام و فاقد تشكل هاي سياسي بود. بلوچ ها ناظر و پيگير حوادث سياسي در تهران بودند، اما نقشي چندان فعال در حوادثي كه منجر به سقوط شاه شد، ايفا نكردند. (58)
وقوع انقلاب اسلامي كه اقتدار دولتي را موقتاً تضعيف كرد، منجر به ظهور چند سازمان سياسي بلوچ شد. به استثناي حزب اتحادالمسلمين كه تشكلي مذهبي و نيمه سياسي بود، گروه هاي سياسي ديگر گرايش هاي قومي و چپ گرايانه داشتند و از حمايت مردمي چنداني برخوردار نبودند. حزب اتحاد مسلمين تحت رهبري مولوي عبدالعزيز ملازاده، بيشتر نماينده ي بلوچ هاي اهل سنت در ايران بود تا بيانگر گرايش هاي سياسي و محلي بلوچ ها. مولوي عبدالعزيز كه نماينده ي بلوچستان در مجلس شوراي اسلامي ايران بود، به پيروان خود دستور داد تا در فروردين 1358 به استقرار جمهوري اسلامي ايران رأي دهند، اما در رفراندوم مربوط به قانون اساسي جمهوري اسلامي در آذر 1358 شركت نكرد، زيرا در آن تشيع به عنوان مذهب رسمي كشور اعلام شده بود.
حزب اتحاد مسلمين در آغاز به نظام اسلامي ايران خوش بين بود و مولوي عبدالعزيز، برخلاف شيخ عزالدين حسيني در كردستان، از گروه هاي مخالف ضدرژيم در بلوچستان حمايت نكرد. (59) او در فروردين 1358 با آيت الله امام خميني ملاقات كرد و به بلوچ ها گفت: « همه ي خواسته هاي شما پذيرفته شده است » (60). مولوي همچنين از بلوچ ها خواست در انتخابات رياست جمهوري در دي ماه 1359 شركت كنند. حزب او در حوادث خشونت بار زاهدان آذر 1358 در اعتراض به قانون اساسي جمهوري اسلامي نقشي نداشت. اين حزب، علي رغم برخي اختلاف نظرها با مركز، از اتخاذ يك موضع راديكال در قبال دولت مركزي اجتناب كرد. گروه كوچكي از مولوي ها تحت رهبري مولوي نظر محمد و مولوي امان الله (61) در اواخر 1358 به دليل « سياست هاي سازشكارانه » مولوي عبدالعزيز از حزب جدا شدند. پس از حوادث اواخر سال 1358، بلوچستان شاهد خشونت هاي سياسي ضددولتي نبود. (62) چند گروه چپ گراي محلي نيز در سال هاي اول انقلاب در بلوچستان وجود داشتند كه بيشتر به سازمان هاي چپ گرا و ماركسيست در تهران وابسته بودند. سازمان دمكراتيك مردم بلوچستان كه تحت رهبري مهندس رحمت حسين بور قرار داشت، طرفداران دو گروه ماركسيست فداييان خلق و پيكار و نيز تعدادي از روشنفكران غيرحزبي را دور خود جمع كرده بود. اين گروه براي مدت كوتاهي با نشريه اي به نام مكران به زبان بلوچي به سردبيري خالدداد آريا همكاري مي كرد. مكران سعي در احياي زبان بلوچي و ادبيات آن داشت و اعلام كرد كه به همه ي بلوچ ها در پاكستان، افغانستان و شوروي، كشورهاي خليج فارس و ايران تعلق دارد. (63) يك گروه كوچك ديگر به نام كانون سياسي- فرهنگي خلق بلوچ در سال 1358 در زاهدان فعاليت مي كرد. اين گروه كه داراي سازماندهي بسيار ضعيفي بود، بيشتر با دانشجويان بلوچ در دانشگاه سيستان و بلوچستان و نيز با اتحاديه هاي دانشجويان بلوچستان پاكستان رابطه داشت. به هر حال اين گروه ها همانند حزب مولوي عبدالعزيز از حمايت مردمي گسترده برخوردار نبودند.
برخي گروه هاي مسلح نيز در اوايل دهه ي 1360 در مناطق طايفه اي بلوچستان ايران فعاليت داشتند. گروهي به نام جبهه ي آزادي بخش بلوچستان به رهبري رحيم زردكوهي خود را ادامه دهنده ي راه جمعه خان در دهه ي 1340 مي دانست. اين گروه در درگيري با پاسداران انقلاب از هم پاشيد. گروه ديگري به نام پيشمرگ بلوچ توسط امان الله بركزايي سازماندهي شد. او يك اشراف زاده ي بلوچ و از اعقاب دوست محمدخان بود و قبل از انقلاب روابط مسالمت آميزي با شاه داشت. اين گروه سعي كرد با جبهه ي وحدت بلوچ، گروه ديگري كه پايگاه طايفه اي داشت، متحد شود، اما موفق به اين كار نشد.
چند تن از سرداران بلوچ كه با شاه همكاري نزديك داشتند، نظير كريم بخش سعيدي، عضو مجلس شوراي ملي، به آمريكا و ديگر قدرت هاي غيركمونيستي نزديك شدند تا در سال هاي 1358 و 1359 مبارزات چريكي در بلوچستان ايران به راه اندازند. (64) براساس يك گزارش چندان تأييد نشده، تا سال 1361 حدود سه هزار بلوچ « كه گرايش هاي تجزيه طلبانه داشتند »، از مرز گذشتند و به پاكستان رفتند. (65) يك گروه ماركسيست جديد ايراني در پاكستان به نام بلوچ راجه زورمبش
( جنبش ملي بلوچ ) توسط عناصر طرفدار مسکو در سازمان موکراتيک مردم بلوچستان ( كه توسط دو گروه چپ گراي سازمان چريكهاي فدايي خلق و سازمان پيكار در راه آزادي طبقه ي كارگر تشكيل شده بود ) تشكيل و خواستار « شناسايي حق خودگرداني براي تمام خلق هاي ايران و از جمله حق جدايي » در يك ايران « فدرال و سوسياليست » شد. (66) اين گروه ها همه مخفي بودند و درواقع با استحكام قدرت دولت انقلابي در تهران از صحنه ناپديد شدند. اين گروه ها به دليل برخوردار نبودن از حمايت مردمي، هرگز قادر نبودند قدرت دولت را در بلوچستان به مخاطره بيندازند.
روي هم رفته، اهميت گرايش هاي سياسي بلوچ ها در ايران هرگز به پاي اهميت آن در پاكستان نرسيد. گروه هاي جديد سياسي و چپ گرايي كه بعد از سال 1357 تشكيل شدند، محافل كوچكي از نخبگان بودند كه به دليل گرايش هاي ضدمذهبي يا ارتباط با بيگانگان از حمايت مردم برخوردار نشدند. برخي از اين گروه ها توسط سردارهاي سابق بلوچ كه با رژيم شاه همكاري مي كردند و نتوانسته بودند خود را با محيط انقلابي جديد كشور وفق دهند سازماندهي شدند. شايان ذكر است كه درگيري هاي پراكنده ي مسلحانه ميان پاسداران و ژاندارمري ايران و بلوچ ها اهميت سياسي نداشته است. اين حوادث اغلب نتيجه ي فعاليت هاي قاچاقچيان مسلح مواد مخدر در بخش شرقي بلوچستان ايران در نزديك افغانستان بوده است. (67)
پينوشتها:
1. Aijaz Ahmed,"The National Question in Baluchistan" in S.Akbar Zaidi,ed.,Regional Imbalances and the National Question in Pakistan,( Lahore:Vanguard,1992 ),200.
2. Robert G.Wirsing,The Baluchis and Pathans,( London:The Minority Rights Group,1987 ),3.
در خصوص وسعت كل بلوچستان اجماع نظر وجود ندارد. هاريسون آن را به 207,000 مايل مربع مي داند و حسين بور بر « بيش از 240,000 مايل مربع » تأكيد مي كند. نگاه كنيد به:
Selig S.Harrison,In The Afghanistan`s Shadow,7;Muhammad Hassan Hosseinbor,Iran and Its Nationalities:The Case of Baluch Nationalism,( Ph.D.thesis,The American University,1984 ),P.15
برايان اسپونر وسعت مناطق بلوچ نشين را چنين اعلام مي كند: غرب پاكستان 300,000 كيلومتر مربع، جنوب غربي ايران 200.000 كيلومتر مربع و جنوب شرقي افغانستان 100,000 كيلومتر مربع. نگاه كنيد به: Spooner,"Who are the Baluch?",93-94.
3. Robert G.Wirsing,The Baluchis and Pathans,3.
4. Selig Harrison,"Nightmare in Baluchistan ",Foreign Policy,32( Fall 1978 ):13.
5. مركز آمار ايران، سالنامه آماري كشور 1368، ص 32.
6. عنايت الله بلوچ سه نظريه در اين مورد ارائه مي دهد: آلتائيك ( شاخه هاي تركمن و قرقيز )، آريايي ( شاخه هاي هند و ايراني ) و سامي ( شاخه هاي كلداني و عرب ). نظريه ي غالب همان نظريه ي آريايي است. نگاه كنيد به:
Inayatullah Baluch,The Problem of Greater Baluchistan:A Study of Baluch Nationalism,( Stuttgart:Steiner Verlag Wiesbaden,1987 ),36-42.
7. ايرج افشار سيستاني، مقدمه اي بر شناخت ايلها، چادرنشينان و طوايف عشايري ايران، ص 942.
8. Aihaz Ahmed,196.
9. Akhtar Husain Siddiqi,Baluchistan( Pakistan ): Its Society Resources, and Development,( Lanham:University Press of America,1991 ),18.
10. Muhammad Sardar Khan Baluch,History of Baluch Race and Baluchistan ( Karachi:Process Pakistan,1958 ),p.
11. Janmahmad,The Baluch Cultural Heritage,( Karachi:Royal Book Company,1982 ),1-16.
12. Farzanfar,66.
13. Harrison,1255-6.
14. Janmahmad,124-133;Inayatullah Baluch,70.
15. Inayatullah Baloch,The Problem of Greater Baluchistan,70.
16. Harrison,In Afghanistan`s Shadow,11.
17. Janmahmad,20-21.
18. زبان اوستا، كتاب مقدس زرتشتيان.
19. اميرتوكل كامبوزيا، بلوچستان و علل خرابي آن، ( تهران: مروي، 1363)، ص 20.
20. ايرج افشار سيستاني، مقدمه اي بر شناخت...، ص 954. وي مي نويسد كه در بلوچستان ايران دو گويش بلوچي وجود دارد: گويش شمالي ( سرحدي ) و گويش جنوبي ( مكراني ). بلوچ هاي اين دو منطقه كلمات را به گونه اي متفاوت تلفظ مي كنند، اما زبان يكديگر را مي فهمند.
21. Inayatullah Baloch,49-50;Brian Spooner"Notes on the Baluch Spoken in Persian Baluchistan," Journal of Persian Studies,5,(1967);J.Elfenbein "Baluchi",Encyclopedia of Islam,1:A-B( Leiden:E.J.Brill,1967 ),1006-1007.
22. Muhammad Sardar Khan Baluch,The History of Baluchi Race and Baluchistan,262-263.
23. Inayatullah Baloch,The Problem of Greater Baluchistan,51
24. مشهورترين شعراي بلوچ، به ويژه قبل از قرن بيستم، نظير غلام محمد، سيدمحمدتقي شاه، ميرزا احمدعلي، ملامحمدصادق و مهم تر از همه گل محمد مگاسي ( Magassi ) به زبان فارسي شعر مي سرودند. نگاه كنيد به:
Muhammad Sardar Khan Baluch,The History of Baluch Race and Baluchistan,197-214.
25. Inayatullah Baloch,The Problem of Greater Baluchistan,23.
26. Brian Spooner,"Who are the Baluch?",106-107.
27. Muhammad Sardar Khan Baluch,History Race and Baluchistan,17.
28. ايرج افشار سيستاني، بلوچستان و تمدن ديرينه ي آن ( تهران: وزارت ارشاد، 1371)، ص 25.
29. براي اطلاع از ابعاد مختلف اين سياست نگاه كنيد به:
Edward Ingram,"Approaches to the Great Game in Asia",Middle Eastern Studies,18,no.4(1982):449-458.
30. Muhammad Sardar Khan Baluch,29.
31. Ibid,17.
32. ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه فردوسي ( تهران: اميركبير، 1343)، ص 164. ابيات مربوط به حضور نيروهاي بلوچ در سپاه ايران به اين شرح است:
سپاهي ز گردان كوچ و بلوچ *** سگاليده جنگ مانند قوچ
كه كس در جهان پشت ايشان نديد *** برهنه يك انگشت ايشان نديد
سپهدارشان بود رزم آزماي *** كز او بود راي و نكويي بجاي
33. Muhammad Sardar Khan Baluch,26.
34. فردوسي، شاهنامه، ص 437-438.
35. Muhammad Sardar Khan,31.
36. محمد ابن جرير طبري، تاريخ طبري، ( تهران: اساطير، 1362)، ص 584.
37. وج. لوكونين، تمدن ايران ساساني، ترجمه عنايت الله رضا، ( تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1350)، ص 204.
38. Muhammad Sardar Khan,31-34.
و نيز ايرج افشار سيستاني، بلوچستان...، ص 108-109.
39. ابراهيم باستاني، پاريزي، يعقوب ليث ( تهران: ابن سينا، 1353)، صص 120-121
40. افشار سيستاني، بلوچستان، ص 111.
41. ابوبكر محمد بن جعفر، تاريخ بخارا، تصحيح مدرس رضوي،( تهران: توس، 1362)، ص 127-137.
42. Khuda Bakhsh Bijarani Marri Baloch,Baluches Through Century,18-20
همچنين نگاه كنيد به: افشار سيستاني، بلوچستان...، ص 113-14.
43. نگاه كنيد به: سياست نامه يا سيرالملوك ( تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1364)، ص 90.
خواجه نظام الملك وزير بزرگ سلجوقيان جزئيات درگيري محمود غزنوي با بلوچ ها را در اين كتاب بيان كرده است.
44. احمد علي خان وزيري كرماني، تاريخ كرمان ( سالاريه )، تصحيح باستاني پاريزي، (تهران، ابن سينا، 1352)، ص 281-271.
45. Khuda Bakhsh Bijarani Marri Baloch,35.
46. Inayatullah Baloch,94-95.
47. در منابع مختلف با نام ميرچاكر و ميرچكر نيز ذكر شده است.
48. Muhammad Sardar Khan Baluch,The Great Baluch,112-140.
49. Ibid,97-98.
50. ميرنصيرخان بلوچ، از سرداران نادرشاه افشار، يك استثنا در اين مورد به شمار مي رود. نصيرخان پس از مرگ نادرشاه در بلوچستان شرقي و بخش هايي از بلوچستان ايران حكومتي محلي ايجاد كرد. اين حكومت چندان دوام نياورد و او ناچار شد از احمدشاه دراني، يكي ديگر از سرداران نادرشاه كه پس از مرگ وي اولين حكومت پادشاهي را در افغانستان به وجود آورد، اطاعت كند.
51. the Great Game in Asia.
52. Brian Spooner,"Who Are the Baluch?",104
53. Selig Harrison,In Afghanistan`s Shadow,17
54. ما اين واقعيت مهم را در فصل هفتم مورد بحث قرار خواهيم داد تا نشان دهيم كه چگونه سياست هاي بين الملل انديشه ي خودمختاري را در بلوچ ها ايجاد و آن را تقويت كردند.
55. Harrison,In Afghanistan`s Shadow,105-106.
56. محمود پناهيان، « برنامه سياسي حزب دمكراتيك بلوچستان »، فرهنگ جغرافياي ملي بلوچستان ايران، ( بغداد: بدون ناشر، 1350 )، ص 19-15، 11، 8. اين برنامه در اولين و تنها كنفرانس حزب دمكراتيك بلوچستان كه در 23-20 فوريه 1972/ 4-1 اسفند 1350 برگزار شد، اصلاح شد. نگاه كنيد به:Harrison,212.
57. Ibid,109.
58. Ibid,112.
59. مولوي درواقع از عزالدين حسيني به دليل « تعصب افراطي در اقداماتش » انتقاد كرد. براي مطالعه ي متن انگليسي مصاحبه ي مولوي با روزنامه ي آيندگان ( 31 تير 1358 ) نگاه كنيد به:
Review of Iranian Political Economy and History,4 ,no.1(1980):75.
60. "Sunni Leader in Baluchistan",FBISDR,( Foreign Broadcast Information Service Daily Report ),( 28 March,1979 ):R-13;and "Baluchi Movement Congratulates the Revolution", FBISDR,( Iran ),( February 12, 1979 ):R-32
61. هر دو در سال 1359 به پاكستان پناهنده شدند. نگاه كنيد به:
Hosseinbor,Iran and Its Nationalities,171
62.حوادث سال 1372 در زاهدان، به دنبال ماجراي مسجد فيض در مشهد، يك استثنا بود. نگاه كنيد به:
FBIS,[ NES ],( February 7,1994 ):066.
63. Harrison,117.
64. Ibid,118-119.
65. Hosseinbor,171.
66. بلوچ راجه زورمبش، 1362. برنامه ي خودمختاري بلوچ راجه زورمبش براي بلوچستان ايران ( پاكستان )، ص 5، به نقل از : Hosseinbor,172
67. با توجه به مسئله ي بيكاري و اوضاع اقتصادي نابسامان، قاچاق مواد مخدر و ساير كالاها به يك فعاليت پردرآمد در بلوچستان تبديل شده است. كمال غراب در اوايل دهه 1360 نوشت كه بلوچستان ايران بهشت ترياك و هروئين ايران است و 90 درصد از جمعيت منطقه براي امرار معاش به قاچاق وابسته اند. نگاه كنيد به: كمال الدين غراب، بلوچستان يادگار مطرود قرون ( تهران: كيهان، 1364)، ص 87-95.
احمدي، حميد؛ (1378) ، قوميت قوم گرايي در ايران افسانه و واقعيت، تهران: نشر ني، چاپ نهم.
/ج