صهیونیسم بین دو جنگ جهانی و مسأله قیمومت

پس از جنگ جهانی اول، کشورهای قدرتمند، در کنفرانس «ورسای» یک سازمان بین‌المللی متشکل از ملل مختلف به نام «جامعه ملل» به وجود آوردند که در سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم تحت عنوان «سازمان ملل متحد» به کار خود
جمعه، 10 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
صهیونیسم بین دو جنگ جهانی و مسأله قیمومت
 صهیونیسم بین دو جنگ جهانی و مسأله قیمومت

 

نویسنده: دکتر محمدامیر شیخ نوری




 
مهاتما گاندی می‌گوید: (1)
به همان اندازه که انگلستان به انگلیسی‌ها و فرانسه به فرانسوی‌ها تعلق دارد، فلسطین نیز متعلق به اعراب است.
پس از جنگ جهانی اول، کشورهای قدرتمند، در کنفرانس «ورسای» یک سازمان بین‌المللی متشکل از ملل مختلف به نام «جامعه ملل» به وجود آوردند که در سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم تحت عنوان «سازمان ملل متحد» به کار خود ادامه داد.
قواعد تازه وارد شده در حقوق بین‌الملل، در مجموعه‌ای به نام «میثاق جامعه ملل» که اساسنامه نخستین سازمان بین‌المللی دائمی و مرجع رسیدگی به اختلافات بین‌المللی بود، درج گردید. در دیباچه میثاق، هم اشاراتی به مناسبات بین‌المللی گذشته رفته و هم راه حل‌هایی برای مناسبات بین‌المللی آینده پذیرفته شده است. (2) یکی از قواعد تازه وارد شده در حقوق بین‌الملل، قیمومت (ماندا) می‌باشد که میثاق جامعه ملل طبق ماده 22 میثاق، برای اداره این سرزمین‌ها مقرراتی به شرح زیر پیش‌بینی کرد که چند بند آن ذکر می‌شود: (3)
1. در مورد اراضی یا مستعمراتی که در نتیجه جنگ اخیر، از تحت سلطنت ممالکی که قبلاً بر آن‌ها حکمرانی داشته‌اند خارج شده و سکنه آن نقاط، مردمانی می‌باشند که با اوضاع مشکله عصر حاضر، هنوز توانایی اداره کردن خود را ندارند، اصول ذیل مجزا خواهد گشت. سعادت و ترقی این اقدام، وظیفه مقدس مدنیت است و شایسته آن است که در اساسنامه حاضر، تضمیناتی برای اجرای این وظیفه پیش‌بینی شود.
2. بهترین طریقه عملی اجرای اصل مزبور آن است که قیمومت چنین اقوامی به عهده ملل نمونه‌ای واگذار شود که در پرتو قدرت و تجربه یا موقع جغرافیایی خود، بهتر از سایر ملل بتوانند عهده‌دار این مسئول مسئولیت شده و همچنین قبول این وظیفه را بنمایند. این قیمومت را به سمت دولت قیم (مانداتور) و به نام جامعه ملل اجرا خواهند کرد.
3. پاره‌ای اقوام که سابقاً جزو سلطنت عثمانی بوده‌اند، به درجه‌ای از ترقی نائل شده‌اند که می‌توان آن‌ها را موقتاً به سمت ملت مستقل شناخت، به شرط آن که نصایح و کمک یک دولت قیم، راهنمای اداره آن‌ها بشود تا زمانی که خودشان لایق شوند که به تنهایی خود را اداره کنند. برای انتخاب دولت قیم، تمایلات خود آن اقوام بدواض باید در نظر گرفته شود.
درباره تأسیس حقوقی قیمومت (ماندا) گفته شده، برای نخستین بار در تاریخ جهان، غارت، بردگی، وابستگی، فقر و گرسنگی بر سه قاره عظیم جهان یعنی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به صورت قانونی تحمیل گردید.
پس از برقراری نظام قیمومت، مجمعی مرکب از هیأت‌های منتخب از سوریه، فلسطین و لبنان، تحت عنوان «کنگره کل سوریه» در آن سال ماده 22 را رد کرد این هیأت‌ها اظهار داشتند که ماده 22:
ما را به مقام نژادهایی که به اندازه کافی توسعه نیافته و نیاز به وابستگی به قدرت‌های قیم دارند، تنزل داده است.
همچنین بیم آن می‌رفت که انگلستان تلاش کند تا اعلامیه بالفور را به مورد اجرا گذارد. این مجمع «تقاضای صهیونیست‌ها مبنی بر ایجاد یک بازار مشترک‌المنافع یهودی» را رد کرد. (4)
با تمام این اعتراض‌ها، در سال 1922، جامعه ملل بنا به درخواست انگلستان به آن کشور در اداره فلسطین قیمومت داد. در این مورد قرارداد «قیمومت فلسطین» بین جامعه ملل و انگلستان به امضاء رسید.
این حکم حاوی بیانات اعلامیه بالفور بود و دقیقاً به همان ترتیب توسط هیأت وزیران انگلستان در سال 1917 تصویب شد. در انگلستان اعتراض‌هایی علیه صدور این حکم به وقوع پیوست مبنی بر این که شناسایی اعلامیه بالفور به مثابه سیاست حاکم در فلسطین، حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین را از بین خواهد برد. تعدادی از اعضای مجلس اعیان انگلستان پیشنهاد کردند انگلستان این حکم را نپذیرد، زیرا بنا به گفته آن‌ها، قیمومت فلسطین، اعلامیه بالفور را شامل می‌شد. این پیشنهاد به رأی گذاشته شد و با 60 رأی موافق در مقابل 29 رأی مخالف به تصویب رسید.
اما دولت انگلستان تصویب‌نامه مجلس اعیان را نادیده گرفت و قیمومت فلسطین را پذیرفت. در نتیجه جامعه ملل مفهوم وطن ملی یهود را مورد تأیید قرار داد. (5)
بریتانیا با تحصیل قیمومت فلسطین از جامعه ملل در سال‌های 1923-1922 خواهان سلطه خود در آن دیار بود. چون مردم عرب این سرزمین سخت با ستم مستعمراتی بریتانیا مخالفت می‌ورزیدند، لذا بریتانیا در امر اسکان فلسطین با مردمی که آماده حفظ منافعش باشند، بیش از پیش بر صهیونیست‌ها تکیه و از طرح «استعمار» ایشان جانبداری کرد.
روزنامه منچستر گاردین انگلیسی پیش از وقوع این ماجرا نوشت: وقتی تمام فلسطین با اطمینان کامل زیر نظارت و حکم ما قرار گرفت آن وقت به مجرد عقد قرارداد صلح، سیاست ما به هر نحو و وسیله که باشد تشویق مهاجرت یهودیان بدان جا خواهد بود.
«آیریش تایمز» اعلام کرد:
از لحاظ بریتانیا بهترین راه دفاع از کانال سوئز با استقرار مردمی در فلسطین خواهد بود که به ما علاقمند باشند. (6)
به نوشته ایوانف، کسانی که با تاریخ بسط فعالیت‌ها و اقدامات استعماری بریتانیا و شیوه اداره مستعمرات از ناحیه او آشنایی دارند، شیوه‌های «فنی» و انگیزه‌های محافل حاکمه بریتانیا را نیک در می‌یابند.
کمیسیون سلطنتی فلسطین، در گزارش سال 1937 خود نوشت: (7)
در سال‌های 1920 و 21 و 29، اعراب به دفعات یهودیان را مورد حمله قرار دادند و در 1933 (گذشته از شورش سال‌های 1936-1938) بر حکومت نیز تاختند... قیمومت صرفاً وسیله‌ای بود برای پیشبرد مقاصد بریتانیا در زیر نقاب رعایت انسانی احوال یهودیان.
همان‌طوری که گفته شد، مجلس اعیان انگلستان با ترکیب اعلامیه بالفور در حکم قیمومت فلسطین مخالف بود. در مشاجره‌ای که در 21 ژوئن 1922 در مجلس اعیان در گرفت، لرد اسلینگتون (8) نسبت به پیشنهادی که غیرقابل قبول بودن قیمومت را در شکل کنونی‌اش بیان می‌کرد، اظهار داشت که این عمل مستقیماً ناقض وثیقه‌ها و تعهداتی است که دولت بریتانیا به مردم فلسطین داده است. به علاوه مقررات این اعلامیه راجع به استقرار وطن ملی یهود با ماده 22 میثاق جامعه ملل که در آن اصول اساسی نظام قیمومت را مشخص می‌کند منافات دارد. لرد اسلینگتون این چنین ادامه می‌دهد: (9)
حکم قیمومت، انگلستان را مسئول ایجاد یک حکومت سیاسی یهودی در جایی که 90 درصد مردم آن نه صهیونی هستند و نه یهودی می‌داند،... در حقیقت بسیاری از مردم متدین یهود فلسطین و نقاط دیگر جهان، در حالی که به داشتن وطن ملی بی‌میل نیستند، نسبت به این خواست صهیونی کاملاً بد بین می‌باشند...، طرح ایجاد یک وطن ملی در نظر دارد که با فراخواندن یهودیان بیگانه از سرتاسر جهان به فلسطین، حاکمیت سیاسی یهود را تحکیم کند...، فراخواندن یک نژاد بیگانه و اسکان آن‌ها در قلب ملت بومی یک منطقه، مخالفت صریح با تمام تمایلات قرن و یک تجربه غیر طبیعی است... و بی‌تعارف این عمل فاجعه‌ای به دنبال دارد.
بنابراین حکم قیمومت دو هدف اصلی داشت: (10)
اولین هدف این بود که به ماده 22 میثاق جامعه ملل جامه عمل بپوشاند. بند اول مقدمه این میثاق چنین می‌گوید:
نظر به این که دول اصلی متفق موافقت کرده‌اند تا برای جامه‌ی عمل پوشاندن به مقررات ماده 22 میثاق جامعه ملل، اداره فلسطین به قیمی که به وسیله دولت‌های فوق انتخاب می‌شوند واگذار گردد.
برای اجرای موضوع فوق ماده 2 حکم قیمومت چنین مقرر می‌دارد:
قیم مسئول تأسیس و تقویت سازمان‌های خودمختار است.
هدف دوم این بود که اعلامیه بالفور را اجرا کند و برای مهاجرت یهودیان تسهیلاتی فراهم آورد.
برای اجرای موضوع فوق، ماده 2 قیمومت چنین پیش‌بینی می‌کند:
دولت قیم مسئول است که شرایط سیاسی، اداری و اقتصادی کشور را به صورتی درآورد که ایجاد وطن ملی یهود، همان‌طوری که در مقدمه ذکر شد، تأمین شود و از توسعه سازمان‌های خودمختار و حمایت از حقوق ملی و مذهبی مردم فلسطین، بدون توجه به نژاد و مذهب پشتیبانی کند.
به هر حال دولت بریتانیا، با در دست داشتن حکم قیمومت و با استفاده از قدرت امپراتوری خود و تأیید نیروهای صهیونیستی، اعلامیه بالفور را برخلاف میل و علی‌رغم مخالفت مردم بومی فلسطین در این کشور اجرا کرد. مخالفت مردم بومی به صورت تظاهرات، تشنجات و شورش‌های مسلحانه در آمد، ولی این شورش‌ها یا با زور، سرکوب و یا با وعده و وعیدهای فریبنده تسکین داده می‌شد.
قیمومت بریتانیا برای رسیدن به اهداف مذکور، پنج سیاست عمده زیر را در پیش گرفت: (11)
1. تشویق مهاجرت یهودیان به فلسطین.
2. تسهیل فروش زمین‌های اعراب به یهودیان.
3. ایجاد سازمان‌های اجتماعی و اقتصادی یهودیان در فلسطین و جلوگیری از تشکل اعراب در برابر این سازمان‌ها.
4. آموزش نظامی یهودیان توسط افسران انگلیسی.
5. تشویق سرمایه‌گذاری به نفع صهیونیست‌ها در فلسطین از سوی سرمایه‌داران آمریکایی و انگلیسی.
لوید جورج نخست وزیر انگلستان پس از صدور اعلامیه بالفور گفت یهودیان باید در فلسطین به اکثریت برسند تا بتوانند یک جامعه مشترک‌المنافع یهود تشکیل دهند. بدین خاطر مهاجرت‌های زیاد و هر نوع تلاش برای به حداکثر رسانیدن جمعیت یهود از سوی مقامات قیمومت تشویق می‌شد. تشویق مهاجرت یهود و تسهیل آن از سوی انگلستان، حتی در طول سال‌های جنگ اول نیز جریان داشت. در فاصله سال‌های 1905 تا 1914 تعداد یهودیان فلسطین به چند هزار بیشتر نمی‌رسید. از زمان شروع جنگ تا پایان آن 59 مستعمره یهود با حدود 20 هزار جمعیت در فلسطین ایجاد شد و در فاصله سال‌های 1923-1919 تعداد یهودیان به 35000 و از 1924 تا 1931 به بیش از 180000 بالغ شد. این تعداد در دوره دوم و سوم قیمومت، گسترش روزافزون به خود گرفت. در طول 10 سال بعد از 1931، تعداد یهودیان به 250000 رسید. در جریان سال‌های جنگ که آمدن مهاجرین آزاد بود و محدودیتی نسبت به آن اعمال نمی‌شد، جمعیت یهود به 600000 نفر بالغ شد. (12)
بدین ترتیب پس از تصویب لایحه قیمومت فلسطین توسط جامعه ملل در سال 1922 و گماردن هربرت ساموئیل صهیونیست به فرمانداری کل فلسطین توسط انگلستان، و همچنین واگذاری بسیاری از مراکز نظامی، تجاری و اداری به صهیونیست‌های اشغالگر و حتی فراهم آوردن زمینه‌های لازم برای اشغال سریع‌تر فلسطین توسط صهیونیسم، و به علاوه تلاش‌های شبانه روزی شبکه‌های صهیونیستی در جمع‌آوری یهودیان مناطق مختلف دنیا و انتقال آن‌ها به فلسطین، سرانجام در 1925 صهیونیست‌ها توانستند با انتقال هزاران یهودی دیگر، آمار یهودی‌های فلسطین را افزایش دهند. (13)
در دوران قیمومت، راندن فلسطینی‌ها و تصرف زمین‌های آن‌ها یک اقدام حساب شده و منظم بود. مدیر «صندوق ملی یهود» که مأمور خریداری زمین‌ها در فلسطین بود و یوسف وایتس نامیده می‌شد، در سال 1940 چنین نوشته است: (14)
برای ما باید روشن باشد که در این کشور، جا برای دو ملت وجود ندارد. اگر اعراب آن را ترک گویند، برای ما کافی خواهد بود [...] راه حل دیگری جز جابه‌جا کردن تمام آن‌ها متصور نمی‌باشد؛ نباید حتی یک روستا و یک قبیله عرب را بر جای نهاد. باید به روزولت و به تمام سران کشورهای دوست توضیح داده شود که سرزمین اسرائیل خیلی کوچک نمی‌باشد، البته در صورتی که تمام اعراب آن را ترک گویند و مرزهایش کمی به سوی شمال و در امتداد رود لیطانی، (15) و در سمت خاور، به بلندی‌های جولان کشانده شود.
با توجه به این سیاست امپریالیسم انگلیس، عرب‌ها باید از میان بروند و به همین دلیل استعمارگری و اشغالگری مشخصه اصلی روند احداث شهرک‌های صهیونیست‌نشین بوده است. از این جهت نژادپرستی یک مسأله عرضی و مسأله بی‌بند و باری اخلاقی یا گردنکشی فردی یا گروهی نیست، بلکه یک ویژگی اساسی است، زیرا برای تحقق رؤیای صهیونیسم، ساکنان اصلی ناگزیر از میان می‌روند، اگر از میان نروند، این رؤیا به تحقق نمی‌پیوندد. از این رو صهیونیست‌ها در بنیان‌گذاری نژادپرستی سهیم‌اند و آن را توسعه بخشیده‌اند. (16)
در طول سال‌های دوره قیمومت، سازمان‌های سیاسی - اجتماعی یهود در فلسطین با حمایت کامل بریتانیا قوام گرفتند و به تدریج در طول سال‌های قیمومت نسبت به نابودی صنایع و حرفه‌های عرب و تقویت صنایع یهود و بیگانه در فلسطین اقدام کردند. (17)
چشم‌اندازهای نظامی صهیونیست در دوران قیمومت با شورش اعراب افزایش یافت، زیرا انگلستان به یهودیان اجازه داد تا برای اولین بار خود را به طور قانونی مسلح کنند. تعداد 20000 یهودی اعلام آمادگی کردند که اسلحه به دست گیرند. «هاگانا» ارتش مخصوص یهودیان که با حمایت کامل بریتانیا تأسیس شد، به ساخت اسلحه و آوردن آن از اروپا و انبار کردن آن در فلسطین اقدام نمود. هم زمان با این اقدام، انگلستان اهالی عرب منطقه را خلع سلاح کرد تا از شورش‌های آن‌ها جلوگیری کند. در دهه 1930، در نتیجه سیاست نازی‌ها علیه یهودیان، احساس حمایت از صهیونیسم در بین یهودیان اروپا رشد کرد؛ اما هنوز اکثریت یهودی‌ها با این حرکت مخالف بودند. آژانس یهود و سازمان جهانی صهیونیست تلاش کردند تا اطمینان یابند که یهودیان مهاجر از اروپا به فلسطین می‌روند. (18)
یکی از اهداف عمده قیمومت و صهیونیسم، تضعیف بنیه اقتصادی و مالی اعراب فلسطینی و به کنترل درآوردن اقتصاد فلسطین بود. در سال‌های حکومت قیمومت، بسیاری از سرمایه‌داران یهودی، انگلیسی و آمریکایی برای مهاجرت به فلسطین تشویق شدند. ورود تکنولوژی صنعتی آمریکا و انگلستان برای حمایت از صهیونیسم به فلسطین، صنایع و کشاورزی یهودیان را متحول کرد. در فاصله سال‌های 1941-1932 حدود 25050 سرمایه‌دار با سرمایه‌های بیش از هزار لیره استرلینگ وارد فلسطین شدند. همچنین به تشویق بریتانیا از سال 1919 تا 1936 بیش از 400/000/000 دلار در فلسطین سرمایه‌گذاری شد. بانک انگلیسی - فلسطین در طول سال‌های قیمومت به بانک رسمی صهیونیست‌ها تبدیل شده بود. در 1936 تعداد 5602 کارخانه گوناگون متعلق به یهودیان در فلسطین به فعالیت مشغول بودند. ضمناً یهودیان با دادن کار به اعراب در مؤسسات خود به شدت مخالفت می‌ورزیدند.
علاوه بر این، انگلستان از همان آغاز اشغال فلسطین، مقامات انگلیسی طرفدار صهیونیسم را به پست‌های مهم اداری و سیاسی در فلسطین گماشت. اندکی بعد از اشغال فلسطین، «اداره سرزمین اشغال شده دشمن» (19) را تأسیس و در آن افسران و شخصیت‌ها و نیز بازرگانان یهود را استخدام کرد. رؤسای این نهاد نیز همگی طزرفدار صهیونیسم بودند. (20)
مهاتما گاندی نیز در مورد قیمومت چنین اظهارنظر می‌کند (در سال 1939): (21)
تحمیل یهودیان بر اعراب اشتباه و غیر انسانی است. اتفاقی که امروز در فلسطین روی می‌دهد، با هیچ معیار اخلاقی در رفتار قابل توجیه نیست. احکام قیمومت، سرانجام هیچ مفسری غیر از جنگ ندارند. این اقدام که شمار اعراب مغرور را کاهش دهیم تا بخشی از فلسطین یا همه آن به عنوان وطن ملی به یهودیان اعاده شود، جنایتی علیه بشریت است.

1. دلایل بی‌اعتباری قیمومت

قیمومت فلسطین به سه دلیل زیر بی‌اعتبار است: (22)
1. اولین دلیل بی‌اعتباری آن این است که با تصدیق اعلامیه بالفور و قبول تشکیل یک وطن ملی یهودی در فلسطین، حاکمیت مردم فلسطین، حقوق طبیعی، استقلال و خودمختاری آن‌ها را نقض کرده است. فلسطین از زمان‌های بسیار قدیم، وطن ملی فلسطینی‌ها بوده است. بنابراین تأسیس یک وطن ملی برای یک قوم بیگانه در این کشور، نقض صریح حقوق قانونی و اساسی مردم آن است. جامعه ملل و دولت بریتانیا نیز از نظر حقوقی هیچ‌گونه قدرتی نداشتند که بتوانند فلسطین را واگذار کنند و یا به یهودیان، حقوق سیاسی یا کشوری اعطا کنند. از آنجا که حکم قیمومت بدون در نظر داشتن مجوز، حقوقی را برای یهودیان بیگانه در فلسطین به رسمیت شناخت، از نظر حقوقی کان لم یکن می‌باشد.
2. دلیل دوم بی‌اعتباری قیمومت، تخلف آن، از نظر لفظ و معنی، با ماده 22 میثاق جامعه ملل که خود به وجود آورنده آن است می‌باشد. این تخلف از سه نظر مورد توجه است:
الف. میثاق جامعه ملل قیمومت را بهترین راه برای تأمین توسعه، پیشرفت و رفاه مردم سرزمین‌های تحت قیمومت دانسته است.
آیا قیمومت فلسطین به خاطر رفاه و پیشرفت ملت فلسطین انجام شد؟ مسلماً جواب منفی است و در شرایط عکس انجام گرفت. به طوری که حکم قیمومت، استقرار وطنی ملی برای قومی بیگانه را برخلاف حقوق و خواست مردم فلسطین تدارک دید. و از قیم خواست که این کشور را از نظر سیاسی، اداری و اقتصادی تحت چنان شرایطی قرار دهد تا این وطن ملی تشکیل شود. از آن‌ها خواست که در تسهیل مهاجرت یهودیان به فلسطین بکوشد. لرد اسلینگتون در حالی که با ترکیب اعلامیه بالفور در حکم قیمومت مخالف بود، می‌گفت:
قیمومت فلسطین انحراف واقعی از اصول قیمومت است.
همین شخص اضافه می‌کند:
هنگامی که شخص ماده 22 را می‌بیند که... رفاه و خیر این مردم باید در شکل یک نوع وظیفه مقدس تضمین شود و هنگامی که این موضوع به عنوان تفسیری از نظام قیمومت به حساب می‌آید. من فکر می‌کنم که هنگامی که ما حکومت خودمختاری در فلسطین را به تأخیر می‌اندازیم تا با نژادی بیگانه پر شود، همگان تصدیق خواهند کرد که به شدت از هدف فوق دور شده‌ایم.
ب. قیمومت فلسطین با مفهوم خاص قیمومت در ماده 22 برای کشورهایی که از امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول جدا شدند مخالف است. هدف قیمومت برای این کشورها این بود که قیمومت به انجام مشاوره و همکاری موقت محدود شود. با وجود این، جای تردید است که مردم فلسطین، مانند سایر کشورهایی که از امپراتوری عثمانی جدا شدند، به مشاوره و همکاری نیاز داشتند. زیرا سطح فرهنگ و تمدن اینان در آن زمان از بسیاری از کشورهایی که عضو جامعه ملل بودند، کمتر نبود. این‌ها همان عرب‌هایی بودند که در اداره امپراتوری عثمانی عملاً با ترک‌ها همکاری کردند. قدرت سیاسی و تجربه اداری آن‌ها از ترک‌ها که دارای حکومت شدند، کمتر نبود.
ج. اعطای قیمومت فلسطین به کشور بریتانیا خلاف میثاق جامعه ملل بود، زیرا مطابق مقررات ماده 22، رضایت و خواست مردم سرزمین تحت قیمومت در انتخاب قیم، ملاحظه‌ای اساسی بود و در این جا این مطلب نادیده گرفته شد.
3. سومین دلیل بی‌اعتباری این قیمومت بر این حقیقت متکی است که تصدیق و انجام اعلامیه بالفور با وعده‌ها و وثیقه‌هایی که در خلال جنگ جهانی اول، بریتانیا و سایر دول متفق به عرب‌ها داده بودند، تناقض داشت. سرپیچی از دادن استقلال به ملت فلسطین و تسلیم کشورشان به مهاجران بیگانه، ناقض صریح این وعده‌ها بود.
در نتیجه قیمومت فلسطین به جای حفظ منافع بومی این کشور، از منافع مردمی بیگانه حمایت کرد و باعث ظلم بزرگی به فلسطینی‌ها شد. این نکته قابل توجه است که همه این کارها در زیر لفافه رسیدن به هدف‌های پر آب و تاب میثاق جامعه ملل و ارتقای سطح رفاه و پیشرفت مردم انجام می‌شد. بنابراین بی‌اعتباری این قیمومت امری است مسلم.

2. آژانس یهود

هرتصل معتقد بود اجرای برنامه‌های صهیونسیم را دو تشکیلات بر عهده گیرند: یک انجمن یهودی و یک شرکت یهودی. انجمن یهودی در سازمان جهانی صهیونیسم متبلور شد. اندیشه شرکت یهودی نیز تحول پیدا کرد و به صورت تشکیلات سیاسی و مجری طزرح‌های سازمان جهانی صهیونیسم در خصوص تشکیل موطن یهود در امد و آژانس یهود نامیده شد. (23)
وایزمن در سخنرانی خود که شورای مرکزی صهیونیسم در کنگره سال 1922 در کارلسباد برگزار کرد، توجه اعضا را به مسأله آژانس گسترش یافته یهود جلب کرد. وی تأکید کرد: (24)
خواسته و وظیفه ما این است که آژانس یهود را عامل وحدت همه ملت یهود قرار دهیم، زیرا کسانی که در حوزه هویت یهودی زندگی و فعالیت می‌کنند باید نماینده‌ای در آژانس یهود داشته باشند. وظیفه کنگره این است که در پی یافتن روش‌ها و راهکارهایی باشد که کمیته اجرایی را به قدرت لازم برای تحقق این هدف بزرگ مجهز سازد. ما باید با سازمان‌های بزرگ یهودی ارتباط برقرار کنیم تا همکاری آن‌ها را در سرزمین فلسطین به دست آوریم. من معتقدم که این تلاش‌ها ممکن است با برگزاری کنگره جهانی یهودی‌ها به اوج خود برسد.
در جلسه شامگاه 31 اوت، وایزمن به اعضا پیشنهاد کرد که این تصمیم‌ها را تصویب کنند: (25)
1. شورای مرکزی صهیونیسم با خرسندی عمیق، از ماده چهارم سند قیمومت فلسطین استقبال می‌کند.
2. شورای مرکزی صهیونیسم اعلام می‌کند که سازمان صهیونیسم با اختیارات و وظایف آژانس یهود موافقت می‌کند و کمیته اجرایی صهیونیستی در امور فلسطین، مسئولیت آژانس یهود را به عهده می‌گیرد.
3. شورای مرکزی صهیونیسم باید به منظور پیگیری اجرای ماده چهارم سند قیمومت، کمیته اجرایی را مأمور کند که هر تلاش ممکن را برای جلب همکاری همه یهودی‌های مصمم به یاری دادن به موطن ملی یهود انجام دهد. شورا همچنین تمایل سازمان صهیونیسم را برای پذیرش این که آژانس یهود نماینده همه ملت یهود باشد اعلام کند.
در 19 مه 1929، شورای یهودی‌های آمریکا، اجلاسی عمومی با شرکت قریب 250 عضو برگزار و قطعنامه‌ای در حمایت از تلاش سازمان صهیونیسم برای گسترش آژانس یهود تصویب کرد. اهداف زیر را به عنوان اهداف اساسی در نظر گرفته شد: (26)
1. تشوق به مهاجرت؛
2. ترویج زبان عبری و فرهنگ یهودی؛
3. خرید زمین به عنوان مالکیت ابدی ملت یهود؛
4. استخدام کارگران یهودی در همه زمینه‌ها توسط و تحت نظارت آژانس یهود، به شرط آن که بهبود استعمار زارعی با تلاش کارگران کشاورزان یهودی انجام شود.
آژانس یهود که به کمک انگلستان و هم‌فکری انگلیسی‌ها در سال 1929 تأسیس شد، هم چون یک دستگاه اداری به موازات دستگاه اداری بریتانیا به فعالیت پرداخت و امور مهاجرت و اسکان یهودیان را هماهنگ می‌کرد و بخش سیاسی کلیدی آن بر چگونگی امور در بخش عربی فلسطین نظارت کرده و ارتباط خود را با رهبران عرب در داخل و خارج فلسطین برقرار می‌ساخت. (27)
آژانس یهود با توجه به عملکردش در فلسطین تحت قیمومت، به کشوری در درون کشور دیگر تبدیل شده بود. علاوه بر مالکیت اراضی متعدد در مقیاس وسیع، آژانس یهود بودجه کشاورزی را نیز تأمین می‌کرد و دارای تأسیسات تجاری و صنعتی بود. کمیته مشترک بررسی انگلیسی - آمریکایی که دولت‌های وقت انگلستان و آمریکا در سال 1946 به فلسطین اعزام کردند، در این زمینه این گونه اظهارنظر کرد که آژانس یهود «یکی از موفق‌ترین ابزارهای استعماری تاریخ است.» این آژانس به دلیل دسترسی به ثروت و تکنولوژی اروپا و نفوذ در حیات سیاسی انگلستان، بیش از اعراب در سیاست انگلیس اعمال نفوذ داشت. واهمه‌ی اعراب نسبت به این احتمال که آژانس یهود در پی ایجاد دولتی است، در سال 1936 به شورش اعراب علیه انگلستان منجر شد. اعراب امیدوار بودند از طریق نهضتی که بیشتر به روستاییان متکی بود، بر انگلستان فشار وارد آوردند تا مسأله مهاجرت یهودیان و خریداری اراضی را متوقف کند. در شهرهای عرب، کمیته‌هایی برای سازماندهی اعتصاب‌های صنفی و اقداماتی برای عدم پرداخت مالیات‌ها ایجاد شد.
در سال 1937، انگلستان با تصویب، مقررات اضطراری دفاعی، شورشیان عرب را بدون هیچ‌گونه اتهامی به زندان افکند و آن‌ها را از کشور اخراج می‌کرد. (28)
در این جا نکته بسیار مهمی وجود دارد و آن این است که در دوران قیمومت تا سال 1948 آژانس یهود و پس از آن اسرائیل - که هر دو پشت و روی یک سکه‌اند - همواره در پشت حوادث ناشی از برنامه ترور و ایجاد وحشت قرار داشته و مجری این برنامه بوده‌اند. وسیع‌ترین این قتل‌عام‌ها که از روی حقیقت مذکور پرده بر می‌دارد، کشتار کفر قاسم است. این روح در پیکر سازمان‌های صهیونیستی جریان داشت و زمانی که این سازمان‌ها به اسرائیل مبدل و یا در آن جذب و ادغام شدند، عقاید وحشیانه به سمت اهداف خود به حرکت در آمدند و در این راستا از سوی سازمان بزرگ یا همان به اصطلاح اسرائیل، حمایت و پشتیبانی می‌شدند. (29)
در مجموع باید گفت که در زمان‌های مورد بحث، وضع در فلسطین به سود یهودیان جریان داشت. آن‌ها از تسهیلات و امکانات فنی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فراوانی برخوردار بودند و کمک‌های خارجی وافری دریافت می‌کردند. پیش از جنگ دوم، بخش اعظم صنایع فلسطین (برق، سیمان، توتون و نساجی) در دست یهودیان متمرکز شده بود. آن‌ها مرتباً اراضی حاصل‌خیز را تصرف و تدریجاً صنعت مرکبات رو به توسعه را جانشین زراعت مرکبات اعراب می‌کردند. جمعیت آن‌ها نیز، از طریق ورود مهاجرین رو به افزایش بود. (30)

3. کشتار اعراب توسط انگلیسی‌ها در دفاع از صهیونیست‌ها

پس از قیمومت انگلستان بر فلسطین، نخست وزیر و شورای وزیران دولت انگلستان با پیشنهاد صهیونیست‌ها موافقت کردند و سر هربرت ساموئل یهودی انگلیسی را به عنوان نخستین کمیسر عالی انگلستان در فلسطین منصوب ساختند. این انتصاب ضربه بزرگی برای فلسطینی‌ها بود.
ساموئل پیش از ورود به فلسطین تصمیم گرفته بود که سیاست دو سویه‌ای اتخاذ کند و با آن اعراب را به قبول سیاست انگلستان مبنی بر تأسیس میهن ملی یهودیان در فلسطین وادار سازد. بنابراین بر آن شد که از یک طرف به اعراب بگوید که مسأله تأسیس میهن برای یهودیان در فلسطین تا آنجا که به دولت انگلستان مربوط می‌شود، امری تمام شده است؛ و از طرف دیگر، رجال سیاسی میانه‌رو، یعنی صاحبان منافع تثبیت شده را از طریق روابط دوستی، آسان‌گیری سیاسی و «بی‌طرفی» در چارچوب اعلامیه بالفور، به حمایت خود برانگیزد. برای یهودسازی فلسطین نیز انگلیسی‌ها و صهیونیست‌ها طرح مشترکی را پی ریختند که اشغال تدریجی پایه آن بود. و این طرح می‌بایست از طریق تشویق یهودیان به مهاجرت به فلسطین، انتقال اراضی اعراب به یهودیان و تعلیق خودمختاری اعراب عملی شود.
ساموئل پس از ورود، بلافاصله اعیان شهر قدس و نواحی اطراف آن را به جلسه‌ای در هفتم ژوئیه و اعیان حیفا را به جلسه‌ای در روز بعد دعوت کرد. جنبش ملی فلسطین که پیش از این اعلام کرده بود که فلسطینی‌ها نمی‌توانند هربرت ساموئل را به رسمیت بشناسند و او را یک صهیونیست تمام عیار می‌دانستند، جلسات را تحریم کردند. (31)
با توجه به همکاری صهیونیسم - امپریالیسم، مقاومت اعراب در واقع از همان سال‌های بعد از جنگ جهانی اول آغاز شد. که به شدت از طرف انگلیسی‌ها درهم شکسته شد و کشتار اعراب ادامه داشت. در روزهای چهارم تا هشتم آوریل 1920 در شهر بیت‌المقدس در محل «موسوم النبی» نخستین شورش آشکار اعراب فلسطین بر ضد صهیونیسم روی داد و مراسم مذهبی «موسوم» به صحنه شورش و تظاهر شدید علیه صهیونیسم و استعمار بریتانیا مبدل گردید.
در گزارشی که هیأت نظامی مأمور رسیدگی به شورش اعراب تهیه کرد، نکات زیر قابل توجه است: (32)
الف. اعراب از اجرای وعده استقلال که به آن‌ها داده شده بود، ناامید شده‌اند.
ب. بر اثر وعده بالفور، ترس و وحشت شدیدی اعراب را فرا گرفته است.
ج. اعراب تشکیل وطن ملی یهود را در فلسطین مقدمه‌ای برای فراهم شدن زمینه مناسب به منظور سرازیر شدن سیل مهاجرت یهود به فلسطین می‌دانند و معتقدند که این امر موجب قبضه کردن اقتصاد و سیاست فلسطین از جانب یهودیان و سرانجام به بندگی سیاسی و اقتصادی اعراب در مقابل یهودیان منجر خواهد شد.
د. نفوذ آژانس یهود در امور اداری فلسطین باعث هیجان و ناراحتی اعراب شده است.
این شورش‌ها و مبارزات، به شدت از طرف انگلستان درهم شکسته شد. اما اعراب فلسطین با تمام سرکوب‌های موجود، دست از مبارزه بر نداشتند و در هر فرصت، نفرت خود را به استعمارگران نشان می‌دادند. اعراب فلسطین برای سازماندهی بهتر در جهت مبارزه‌ای که شروع کرده بودند، به تشکیل کنگره فلسطین اقدام کردند. کنگره سوم فلسطین که در سیزدهم دسامبر 1920 در حیفا تشکیل شد، حائز اهمیت است. به این ترتیب که در این کنگره، کمیته‌ای تشکیل و ریاست آن برعهده موسی کاظم حسینی سپرده شد. در این کنگره قطعنامه‌ای تصویب می‌شود که بر سه اصل استوار بود: (33)
الف. محکوم کردن سیاست صهیونیستی انگلستان که هدفش تأسیس میهنی برای قوم یهود در فلسطین و بر اعلامیه بالفور مبتنی است.
ب. مردود شمردن اصل مهاجرت یهودیان به فلسطین.
ج. تلاش برای تشکیل یک دولت ملی فلسطین.
تشکیل این کنگره‌ها هیچ تغییری در سیاست انگلیس به وجود نمی‌آورد و صهیونیست‌ها همچنان به خرید زمین با پشتیبانی انگلستان ادامه دادند.
چهره دیگری که در فاصله سال‌های 1930-1920 فعالیت‌های زیادی بر ضد صهیونیست‌ها انجام داد، حاج امین ال حسینی است. اما وی با قوی‌تر شدن جریان صهیونیست‌ها به کمک انگلستان موفقیتی کسب نمی‌کند. یکی از نقاط ضعف حاج امین ال حسینی و دیگر خانواده‌های فلسطینی مثل موسی کاظم حسینی این بود که آن‌ها معتقد به راه حل سیاسی بودند و انتظار داشتند مشکل فلسطین را از طریق مذاکره حل کنند. با توجه به این خط‌مشی سیاسی با قیامی که شیخ عزالدین قسام راه انداخت، همراه نشدند، زیرا شیخ عزالدین قسام بر عکس آن‌ها معتقد بود که تنها راه حل، قیام مسلحانه است.
شیخ عزالدین معتقد بود که تنها یک نیروی انقلابی مردمی می‌تواند وضع را تغییر دهد و در این راستا با رهبران خانواده‌های سنتی مخالفت می‌کند. شیخ عزالدین قسام در سوریه به دنیا آمد. وی بعدها به فلسطین مهاجرت کرد و مبارزه با صهیونیسم و فرمانروایی انگلیس را آغاز کرد. او در 1933 به شاخه حزب استقلال حیفا پیوست و از این سال به بعد به جمع‌آوری اسلحه پرداخت و به این وسیله خود را برای قیام مسلحانه علیه انگلیس آماده ساخت. عزالدین قسام برنامه‌های زیر را دنبال می‌کرد: (34)
الف. تشکیل یک کادر برای انقلاب و آماده کردن مردم از نظر سیاسی - نظامی.
ب. شیخ عزالدین معتقد بود که به راه انداختن یک انقلاب مسلحانه تنها راه خاتمه دادن به استعمار انگلیس و جلوگیری از تشکیل یک دولت صهیونیستی است.
ج. آماده کردن مردم به منظور پشتیبانی از این اهداف.
برای تحقق بخشیدن به این برنامه‌ها، شیخ عزالدین تشکیلاتی به شرح زیر به وجود آورد:
1. آماده کردن مردم برای انقلاب و آشنا نمودن آن‌ها به طرز استفاده از اسلحه.
2. خرید اسلحه، حفظ و انبار کردن آن.
3. ایجاد یک سیستم خبررسانی و مراقبت از نقل و انتقالات دشمن.
4. دادن حداکثر امکانات به مقاومت در برابر صهیونیست‌ها.
در این رابطه شیخ عزالدین قسام نامه‌ای به حاج امین ال حسینی نوشت و او را به همکاری و قیام مسلحانه دعوت کرد، ولی حاج امین ال حسینی در پاسخ گفت ما به دنبال راه حل سیاسی هستیم. عزالدین قسام با دویست مرد مسلح که در اختیارش بود، نبرد مسلحانه بر علیه انگلستان را آغاز کرد. قسام در دسامبر 1935 در برخوردی که با نیروهای انگلیسی داشت، کشته شد. به دنبال قتل قسام اعتراضی که از اوایل مه 1936 شروع شد، به تمام فلسطین سرایت کرد و سراسر فلسطین را در بر گرفت. این اولین برخورد مسلحانه فلسطین با انگلستان است که 5 ماه و نیم به طول انجامید و تا 1939 ادامه یافت.
کشته‌شدگان این قیام 2400 نفر و زخمی شدگان دو برابر آن بود. انگلیسی‌ها تعداد زیادی از زعما و رجال مذهبی عرب را دستگیر کردند و بسیاری از دهکده‌ها و محل سکونت اعراب فلسطین را درهم کوبیدند. خسارت ناشی از این قیام مسلحانه و اعتصاب بزرگ بعد از آن در حدود سی میلیون لیره استرلینگ برآورده شده است. (35)
شیخ عزالدین قسام امروزه نزد فلسطینی‌ها به عنوان طلایه‌دار مبارزات آزادی‌بخش ملی به حساب می‌آید. او اولین کسی بود که از یک مبارزه آزادی‌بخش سخن گفت که بدون آن، عملیات سیاسی به شکست خواهد انجامید. (36)
در اکتبر 1937 فلسطینی‌ها بار دیگر اسلحه به دست گرفتند و این بار نیز قیام سراسر فلسطین را فرا گرفت. این مبارزه مسلحانه تا تابستان 1939 ادامه داشت و اعراب در خلال آن شش هزار کشته دادند و در حدود چهار هزار نفر از اهالی شهرها نیز کشته شدند. امیل خوری یکی از نویسندگان لبنانی در کتاب خود به عنوان پانزدهم مه 1948 به شرح قیام مسلحانه فلسطینی‌ها علیه صهیونیسم در واپسین سال‌های پیش از آغاز جنگ دوم جهانی پرداخته، می‌نویسد: (37)
مجموع شهدایی که اعراب فلسطین در خلال سی سال یعنی از آغاز پیدایش صهیونیسم در فلسطین تا 1939 دادند پیش از سی هزار نفر مبارزه مسلح و یا از اهالی شهرها بودند و در حدود چهل هزار نفر زخمی شدند و 196 مجاهد نیز به دار حکومت انگلیس در فلسطین آویخته شدند.
این قیام همگانی که نزدیک بود به ثمر برسد، با دادن اندک امتیاز از سوی انگلستان که همانا انتشار کتاب سفید در 1939 باشد و میانجی‌گری پادشاهان عرب، شکسته می‌شود. بریتانیا سعی داشت به هر قیمتی که شده این انقلاب را خنثی کند. وزیر مستعمرات بریتانیا در 24 نوامبر 1938 در مجلس عوام انگلستان خطابه‌ای ایراد کرد که شاهد تأثیر عمیق انقلاب فلسطین در افکار زمامداران مسئول آن کشور است. وی در این سخنرانی می‌گوید: (38)
جنگ‌های پارتیزانی عرب رفته رفته تکامل یافته تا به صورت انقلابی وسیع و همه جانبه و منظم علیه بریتانیا درآمده است. گرچه قوای ما شورشیان را از شهر بیت‌المقدس که آن را گرفته بودند بیرون کرده‌اند، شهر اریحا را از آشوبگران پس گرفته، تسلط از دست رفته شهرستان غزه را به دست آورده‌اند و بئراسبع را باز متصرف شده‌اند... و قدرت این را داریم که نظم فلسطین را با زور در دست داشته باشیم...
اعراب از قرن‌ها قبل در این سرزمین سیادت داشته، آنجا زندگی کرده‌اند؛ در موقع صدور اعلامیه بالفور موافقت این صاحب‌خانه جلب نشده، تشکیل دولت سرپرستی نیز بدون رضایت عرب بوده و اکنون همه اعراب با خشم و غضب این سؤال را از ما دارند: آیا این جنگ خانمان برانداز، پیش از آن که ما را در وطن آبا و اجدادی محکوم به مرگ کند و در این کور وطن مدفونمان سازد، پایان نخواهد یافت؟ اگر ما نتوانیم وحشتی که عرب را از ترس تسلط یهود احاطه کرده است بر طرف کنیم، ناچار باید در خاور نزدیک با تمام اعراب وارد جنگ شویم، و قسمت زیادی از ارتش بریتانیا را همیشه در فلسطین مستقر سازیم و این کار با این که مشکلات فراوانی دارد، باری است که بر دوش دولت و ملت سنگینی می‌کند.
به دنبال قیام همگانی، انگلستان کمیسیون‌های متعددی برای رسیدگی به اوضاع تشکیل داد، و بالاخره در 1939 سومین کتاب سفید خود را منتشر ساخت. این کتاب که خط‌مشی بریتانیا را در فلسطین برای یک دوره ده ساله معین می‌کرد، تأسیس دولتی مستقل در فلسطین را با دو ملیت پیش‌بینی می‌کرد. (39) همچنین مهاجرت یهودیان را که یکی از خواست‌های اصلی فلسطینی‌ها بود، کاهش می‌داد. کتاب سفید شامل نکات زیر بود: (40)
الف. فلسطین در حاکمیت انگلستان خواهد ماند.
ب. می‌بایست گفت‌وگوهایی درباره قانون اساسی 50 ساله بعد، و گفت‌وگوهایی برای استقلال ده سال بعد صورت گیرد.
ج. قرار شد در طول 5 سال آینده، به 75 هزار یهودی دیگر اجازه مهاجرت به فلسطین داده شود، ولی پس از مهاجرت این عده، میزان مهاجرت مشروط به رضایت عرب‌ها باشد.
ه‍. فروش زمین به یهودی‌ها در بعضی مناطق محدود و در جاهای دیگر ممنوع شود.
و. قرار شد فلسطین نه به صورت دولتی عربی درآید و نه به شکل دولتی یهودی. در صورت ایجاد یک دولت متحد از اعراب و یهودیان، می‌بایستی جمعیت یهود به میزان یک سوم جمعیت عرب نگاه داشته شود.

4. آمریکا و صهیونیسم

تا شروع جنگ جهانی دوم، قدرت مسلط در درجه اول در دنیا، دولت انگلستان بود. از تغییراتی که جنگ جهانی دوم در صحنه‌ی روابط بین‌الملل به وجود آورد، مطرح شدن آمریکا و شوروی به عنوان قدرت‌های جدید بود که جانشین قدرت‌های استعماری سنتی شدند.
در فوریه‌ی 1943، کمیته‌ی مخصوص سنای آمریکا که مأمور بررسی برنامه‌ی دفاع ملی بود، به ریاست سناتور ترومن (41) گزارشی درباره‌ی وضع نفت از زمان جنگ منتشر کرد. در این گزارش، شرح مبسوطی راجع به کاهش ذخایر نفتی آمریکا منعکس و پیشنهاد شده بود اتباع آمریکا بایستی بیش از پیش ذخایر نفتی سایر کشورها، به خصوص خاورمیانه را به دست آوردند و دولت آمریکا می‌بایست از سرمایه‌داران آمریکایی که به این کار مبادرت می‌کنند، نهایت پشتیبانی را به عمل آورند. (42)
به دنبال تشکیل «شرکت ذخایر نفت» از جانب دولت آمریکا، در ژوئیه 1943، آیکس (43) وزیر کشور وقت آمریکا که به سمت ریاست هیئت مدیره شرکت مزبور تعیین شده بود، اعلام کرد این مؤسسه با شرکت‌های نفتی توافق کرده است که آمریکا خط لوله بزرگی از معادن نفت کشورهای مجاور خلیج فارس بکشد، همچنین اعلام شد ایجاد چنین لوله‌ای باعث خواهد شد در استخراج معادل نفت کویت و عربستان سعودی تسهیل و تسریع شود و آمریکا در استخراج نفت این نواحی نظارت کامل داشته باشد. (44)
خاورمیانه با توجه به ذخایر نفت موجود، به تدریج از ابتدای دهه 1930 به صورت کانون توجهات آمریکا درآمد. در سال 1930 برای اولین بار شرکت‌های نفت آمریکایی با اخذ امتیاز نفت بحرین به حیطه انحصاری قدرت بریتانیا در خلیج فارس نفوذ کردند. در 12 ژوئن همان سال، دو شرکت استاندارد اویل کالیفرنیا و تکزاکو با سهام 50-50 شرکت «بحرین پترولیوم» (باپکو) (45) را تشکیل دادند. سه سال بعد (مه 1933)، نفوذ انحصاری بریتانیا در خلیج فارس با اخذ امتیاز نفت عربستان به وسیله‌ی چهار شرکت آمریکایی بیشتر فرو ریخت. شرکت‌های استاندارد اویل کالیفرنیا، استاندارد اویل نیوجرسی و تکزاکو هر یک با 30 درصد سهام، و شرکت سوکونی موبیل اویل با ده درصد سهام «شرکت نفت عربی - آمریکایی» (آرامکو) (46) را تشکیل دادند. ذخایر نفت عربستان سعودی، به زودی به عنوان بزرگ‌ترین ذخایر نفت دنیا شناخته شد. نفوذ شرکت‌های نفت آمریکایی در منطقه‌ی خلیج فارس همچنان ادامه یافت. سال بعد (23 دسامبر 1934) شرکت نفت گلف اکسپلوریشن (47) با سهام 50-50 با شرکت نفت ایران - انگلیس، امتیاز نفت کویت را به دست آوردند. چاه‌های نفت در همان سال در میدان نفتی بورگان (48) به نفت رسید. این میدان نفت با ذخیره‌ای معادل 27/5 میلیارد بشکه نفت - یکی از میدان‌های منحصر به فرد شناخته شد. (49)
در مارس 1949 برنامه «اصل چهار» ترومن، برای جذب بیشتر کشورهای خاورمیانه به آمریکا به اجرا درآمد. در اوایل دهه 1950، آمریکا به ترغیب انگلستان، «سازمان دفاع خاورمیانه» (50) را تشکیل داد. اما ایالات متحده همچنان برای جایگزینی نفوذ خود به جای قدرت بریتانیا در منطقه تلاش می‌کرد. (51)
سیاست نفوذ آمریکا در خاورمیانه از آنجا سرچشمه می‌گرفت که ایالات متحده که معمولاً صادر کننده‌ی نفت خام و محصولات تصفیه شده بود، در سال 1948 به صورت وارد کننده درآمد.
جدول زیر کاهش تولید آمریکا در جهان را نشان می‌دهد: (52)

سال میلادی

تولید جهان

تولید آمریکا

درصد تولید آمریکا در جهان

1945

353

245

66%

1950

516

282

52%

1955

765

336

44%

1960

1052

345

33%


از سال 1970 میلادی به بعد، همان‌طوری که جدول زیر نشان می‌دهد، آمریکا عملاً تبدیل به وارد کننده نفت خام شد. (ارقام برحسب میلیون بشکه در روز). (53)

 

1970

1975

1980

1985

1990

1995

تولید

8/8

9/70

10/2

10/5

9/2

7/6

مصرف

10/6

11/7

12/4

14/1

17

18

واردات

1/8

2

2/2

2/6

7/8

10/4


ویلیام راجرز وزیر امور خارجه‌ی وقت آمریکا در گزارش 26 مارس 1971 خود درباره‌ی سیاست خارجی ایالات متحده می‌گوید: (54)
شبه جزیره عربستان، عراق و ایران در حدود دو سوم ذخایر شناخته شده نفت جهان را دارا می‌باشند. استفاده از این نفت در شرایط مناسب سیاسی و اقتصادی برای کشورهای متحد ما در اتحادیه آتلانتیک (ناتو) و نیز کشورهای اروپای غربی و ژاپن واجد کمال اهمیت است.
با توجه به این منافع عظیم اقتصادی و همچنین استراتژی، آمریکا می‌خواست از صهیونیسم به عنوان متحدی در منطقه استفاده کند. طرفداران صهیونیسم در آمریکا می‌گفتند: (55)
در صورتی که منافع آمریکا در خاورمیانه با خطری مواجه شود ماه‌ها طول خواهد کشید تا آمریکا بتواند به میزان قابل ملاحظه‌ای در آنجا حضور پیدا کند، اما اگر متحدی چون اسرائیل را با خود داشته باشد بیش از چند روز طول نخواهد کشید.
در این مورد لازم به توضیح است که تشکیلات صهیونیسم آمریکا به طور رسمی در سال 1918 پایه‌گذاری شد. رهبران اولیه سازمان مذکور عبارت بودند از یک خاخام (رابی) جوان به نام استفن وایز (56) و فرد دیگری به نام لوئیس براندیز (57) که در سال 1917 اولین یهودی بود که در دیوان عالی کشور به کار اشتغال داشت. (58)
پس از اعلامیه بالفور، مجلس سنا و نمایندگان آمریکا هم از این اعلامیه حمایت کردند. در ابتدا مجلس سنا به طور کلی با این وعده موافقت و در ژوئن 1922 مقرر کرد:
ایالات متحده آمریکا برپایی وطنی قومی برای ملت یهود در فلسطین را تشویق می‌کند، به شرط آن که این دولت براساس اصولی تشکیل شود که وعده دولت بریتانیا، صادره در نوامبر 1917 که به وعده بالفور معروف است، آن را مشخص کرده باشد. (59)
در همان ماه، مجلس نمایندگان با صبغه‌ای صهیونیستی‌تر با این وعده موافقت کرد. در مقدمه بیانیه صادر در 30 ژوئن 1922 از سوی مجلس نمایندگان می‌خوانیم: (60)
از قرن‌ها پیش ملت یهود، چشم انتظار و مشتاق تجدید بنای وطن قومی و قدیمی خویش بودند و به دلیل نتایجی که از جنگ جهانی به دست آمد و نقشی که یهود در آن ایفا نمودند، لازم است، به ملت یهود امکان ساخت و تجدید بنای وطن قومی ایشان را در سرزمین آبا و اجدادی‌شان فراهم نمود، این فرصتی است که به خاندان اسرائیل داده می‌شود، فرصتی که سال‌های بسیار از آن محروم بوده‌اند و آن ساخت و بنای زندگی و فرهنگ پر بار یهودی در سرزمین قدیم یهود است.
از وقتی ویلسون رئیس جمهور آمریکا با وعده بالفور موافقت کرد، رؤسای جمهور پس از او همان مواضع صهیونیستی را اتخاذ کردند و یار و یاور و پشتیبان جنبش صهیونیسم و اهدافش در فلسطین شدند. جانشین ولیسون، وان هاردینگ آشکارا موضع صهیونیستی خود را در ژوئن سال 1921 چنین اعلام کرد:
محال است، کسی که خدمات ملت یهود را مطالعه می‌کند، این اعتقاد در او به وجود نیاید که آن‌ها روزی به وطن قومی‌شان باز خواهند گشت و مرحله جدیدی را آغاز و حتی سهم بیشتری را در پیشرفت و تمدن بشری ایفا خواهند کرد.
سپس نوبت کالوین کولدک رسید. او در سال 1924 «بر ایمان و اعتقاد خویش به وطن قومی یهود» در فلسطین تأکید کرد.
پس از او، هربرت هوفر در سال 1928 به جنبش صهیونیسم بابت موفقیت‌های بزرگی که در فلسطین کسب کرده بود، تبریک گفت و همیشه ایده برانگیختگی یهود در فلسطین را تکرار می‌کرد. (61)
رئیس جمهور دیگر آمریکا، فرانکلین روزولت در برنامه انتخابات ریاست جمهوری خودش در سال 1944، اعلام کرد: (62)
او از گشوده شدن درهای فلسطین به روی مهاجرت بی‌قید و شرط یهود و اسکان آن‌ها حمایت می‌کند: همچنین از هر سیاستی که منجر به تأسیس کامن ولثی یهودی، دموکراتیک و آزاد شود، حمایت می‌کند و اطمینان دارد که ملت آمریکا این هدف را تأیید خواهد کرد و اگر او دوباره به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شود، برای تحقق این هدف تلاش بسیاری خواهد کرد.
با آغاز جنگ میان متفقین و آلمان نازی، تلاش‌های انگلستان در یافتن راه حلی برای مشکل فلسطین متوقف ماند، لکن صهیونیست‌های آمریکا به تلاش‌های خود برای ایجاد دولت یهودی ادامه و کمیته آمریکایی - فلسطینی را تشکیل دادند که شامل تعداد زیادی از نمایندگان، وزیران، فرمانداران ایالت‌ها و اشخاص صاحب نفوذ در عرصه‌های گوناگون جامعه آمریکا بود. این کمیته در هر مورد که مفید تشخیص می‌داد، به اعمال فشار می‌پرداخت، تا این که در دسامبر 1942 با سرسختی توانست بیانیه‌ای را به امضای مشترک دو مجلس سنا و نمایندگان برساند. این بیانیه که آن را 63 سناتور و 181 نماینده امضا کردند، از رئیس جمهور وقت، روزولت می‌خواست که برای بازگرداندن وطن یهود تلاش کند. (63)
بدین ترتیب پس از صدور کتاب سفید 1939 انگلستان، دستگاه‌های رهبری صهیونیسم جهانی از اروپای غربی و انگلستان، به آمریکا منتقل شد. گسترش نفوذ سرمایه‌داران آمریکایی در خاورمیانه و خاور نزدیک، درک اهمیت موقعیت استراتژیک منطقه از سوی محافل حکومتی و رشد تصاعدی سازمان‌های صهیونیست در آمریکا به نفوذ محافل صهیونیست در دولت آمریکا کمک کرد. (64)
انگلستان نیز با توجه به فشارهای روزافزون با این فکر که مسئولیت خود را با ایالات متحده تقسیم کند، پیشنهاد تشکیل یک کمیسیون تحقیق انگلیسی - آمریکایی را داد که اوضاع فلسطین را بررسی و راه حلی برای آن توصیه کند. کمیسیون مزبور وظایف محوله خود را در فاصله زمانی بین نخستین و دومین پیام ترومن درباره اعطای اجازه ورود به مهاجران انجام داد. در آوریل 1946 کمیسیون، ادامه قیمومت انگلیس بر فلسطین را تا استقرار قیمومت سازمان ملل متحد، اجازه ورود فوری به 100/000 پناهنده یهودی و لغو محدودیت‌های انتقال زمین را توصیه کرد. قدم بعدی، ایجاد یک کمیسیون جدید انگلیسی - آمریکایی بود که وظیفه داشت شیوه‌هایی برای عملی ساختن توصیه‌های کمیسیون اولیه بیابد. نتیجه آن، گزارش گریدی - موریسون بود که تأسیس یک کشور فدرال یهودی - عرب و توافق مشترک یهودیان و اعراب را با اجازه مهاجرت بیشتر یهودیان توصیه کرد. نظر به این که طرح گریدی - موریسون صهیونیست‌ها را مأیوس ساخته بود، مورد موافقت ترومن رئیس جمهور آمریکا قرار نگرفت. (65)
به هر حال پس از وقوع جنگ جهانی دوم و ظاهر شدن ایالات متحده آمریکا در صحنه سیاست بین‌المللی، انگلستان طبعاً مجبور بود نظرات آن دولت را در مسایل مختلف مد نظر داشته باشد. جنگ جهانی دوم باعث یک سلسله تغییرات در نظام بین‌المللی شد؛ از جمله ظهور آمریکا و شوروی به عنوان دو ابرقدرت و تهیه مقدمات تقسیم منطقه بین خود. ایالات متحده آمریکا از سال‌های 1940 به بعد نقش فعالی در مورد فلسطین و اسکان یهودیان در آنجا ایفا کرد؛ به طوری که در مه 1942صهیونیست‌های ایالات متحده، برنامه‌های بالتیمور را که خواستار تشکیل دولت یهودی در فلسطین بود پذیرفتند.
صهیونیست‌های آمریکا در مه 1942 در مهمان‌خانه بالتیمور نیویورک کنفرانسی تشکیل دادند و قطعنامه‌ای با مواد زیر صادر کردند: (66)
1. وجود دموکراسی در دنیا نمی‌تواند بدون در نظر داشتن دولت مستقل یهودی واقعیت داشته باشد.
2. کتاب سفید سال 1939 انگلستان مطرود و مردود است.
3. مهاجرت به فلسطین باید کاملاً آزاد شود و یهود عالم بتوانند تحت نظارت آژانس یهود در فلسطین منزل گیرند.
4. باید برای یهود یک ارتش مخصوص زیر پرچم صهیونی به وجود آید.
آژانس یهود فلسطین و سایر دسته‌های صهیونیسم بالاتفاق این قطعنامه را پذیرفتند و آن را برنامه نهضت خود قرار دادند.
در دسامبر سال 1942، شصت و شش تن از سناتورها و 181 تن از اعضای کنگره از روزولت خواستند که «وطن یهودیان را به ایشان باز گرداند.» در ژوئیه سال 1942، اکثریت نمایندگان هم در سنا و هم در مجلس نمایندگان از ترومن خواستند که همه نفوذ خویش را در گشودن درهای فلسطین و تأمین مهاجرت بلامانع یهودیان برای سرزمین و آبادی آن به کار اندازد. (67)
لیلیانتال (68) روزنامه‌نگار آمریکایی در این رابطه می‌نویسد: (69)
از دسامبر سال 1942 به بعد رؤسای جمهور ایالات متحده مدام تحت فشار سناتورها و اعضای کنگره قرار داشتند که درخواست می‌کردند و می‌گفتند بریتانیا را باید وادار کرد که محدودیت‌های مربوط به مهاجرت به فلسطین را لغو کند. ضمناً در حوالی همین هنگام سهم سرمایه «بنگاه اقتصادی فلسطین» به بیش از چهار برابر سرمایه اولیه افزایش یافته و مستلزم حمایت و تضمین مؤثر بود.
علاوه بر آن بر کنریچ لانگ، معاون وزارت کشور آمریکا، در نطق خود در نوامبر 1943 اظهار داشت: (70)
فلسطین از لحاظ سیاسی، برای ایالات متحده از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است و لذا این دولت نمی‌تواند بیش از این نسبت به این مسأله بی‌تفاوت بماند.
این نطق در حقیقت نقطه عطف تغییر سیاسی رسمی ایالات متحده در خاورمیانه به شمار می‌آید. رئیس جمهور آمریکا فرانکلین روزولت هم اظهار می‌دارد که دولت آمریکا هرگز مندرجات کتاب سفید مورخ 1939 بریتانیا را تصویب نکرده است. (71)
در واقع در گرماگرم جنگ، بدون این که فرصت را از دست بدهند، محافل حاکمه ایالات متخده به سر و صورت بخشیدن به اهداف خویش پرداخته بودند. در حقیقت هدف آنان عبارت از آن بود که در آن شرایط مساعد، اقدامات لازم سیاسی را به عمل آورند تا «بنیان‌گذاری منافع ضروری فکری و تاریخی»، ایالت متحده در فلسطین و نیز «مردم یهود ساکن آن» امری مطابق خواست عموم جلوه کند.
با توجه به این روند جدید در نوامبر 1945 کمیسیون مشترکی از انگلستان و ایالات متحده برای حل مسأله فلسطین تشکیل شد. قسمتی از نظرات این کمیسیون به شرح زیر است: (72)
الف. مهاجرت کسانی که مورد تجاوز فاشیسم و نازیسم قرار گرفته‌اند به فلسطین واجب و ضروری است. از این رو کمیسیون، ورود حدود صد هزار یهودی را به فلسطین مجاز می‌شمرد.
ب. چون مسلم است هیچ کدام از دو دسته - نه اعراب و نه یهود - زیر بار راه حل‌های معتدل نمی‌روند، بنابراین لازم است حکومتی مرکب از نمایندگان سه دین مسیحیت، اسلام و یهود تشکیل شود.
ج. به طور موقت حکومت قیمومت ادامه یابد.
همچنین ایالات متحده موفق می‌شود توافق استالین (شوروی) را نیز جلب کند:
ما راهی نداشتیم جز آن که صهیونیسم را بنگاه امپریالیستی به شمار آوریم [...] با این همه اکنون وضعیت کاملاً تغییر یافته است. نگرش ما تحولی جدی به خود دیده است. اگر روسیه شوروی می‌خواهد به مسائل آینده خاورمیانه توجه داشته باشد، روشن است که یهودیان مترقی و پیشرو فلسطین در ما امیدواری‌های بیشتر ایجاد می‌کنند تا اعراب عقب‌مانده‌ای که دار و دسته فتودال پادشاهان و افندی‌ها آنان را در کنترل خود دارند. (73)
در واقع صهیونیست‌های آمریکا، بزرگ‌ترین حامی و در واقع سنگر اصلی صهیونیست‌ها در فلسطین بودند و بدون وجود آن‌ها، تأسیس اسرائیل به هیچ وجه امکان نداشت. کمک مالی و معنوی به صهیونیست‌ها در فلسطین از طرق مختلف، عادت دادن افکار عمومی به روح صهیونیسم و ارتباط مستقیم با محافل رهبری سیاست خارجی آمریکا برای هماهنگی با صهیونیست‌های فلسطین از اهداف عمده صهیونیست‌های آمریکایی بود. نقش صهیونیست‌های آمریکایی در محافل حکومتی به خوبی در سیاست‌های سه رئیس جمهور آمریکا یعنی ویلسون، فرانکلین روزولت و ترومن آشکار بود. در 1917 ولیسون نقش عمده‌ای در صدور اعلامیه بالفور ایفا کرد. روزولت در 1943 به منظور پذیرش صد هزار مهاجر جدید در فلسطین، دولت انگلستان را تحت فشار قرار داد. او پیش از هر کس دیگر، سرنوشت یهودیان اروپا را به فلسطین مربوط کرد و دعوی صهیونیست‌ها را مبنی بر این که فلسطین آخرین پناهگاه یهودیان آمریکا است، اعتبار بخشید. نقش ترومن در حمایت از صهیونیست و تأکید بر پذیرش صد هزار مهاجر یهودی در فلسطین و سپس تأسیس اسرائیل و شناسایی آن نیز قابل انکار نیست. (74)
ترومن وقتی در 12 آوریل 1945 در پی در گذشت روزولت، پست ریاست جمهوری آمریکا را احراز کرد، بیانیه‌ای به شرح زیر در ارتباط با صهیونیسم و فلسطین صادر کرد: (75)
دیدگاه رسمی آمریکا در قبال فلسطین، دادن اجازه ورود هرچه بیشتر یهودیان به آنجا است، تا جایی که ممکن باشد... تا زمینه‌ی برپایی دولت یهودی در آنجا فراهم شود.
ترومن فقط به پذیرش قطعنامه تقسیم که در سال 1947 صادر شد، اکتفا نکرد، بلکه خواستار ادامه‌ی فشار بر کشورهای دیگر شد تا آن‌ها نیز آن را تصویب کنند. در 14 مه 1948 ترومن اعلام کرد، دولت نوپا و تازه تأسیس یهود را به رسمیت می‌شناسد.

5. منتقدان یهودی صهیونیسم

صهیونیسم منتقدان زیادی دارد، چه یهودی و چه در میان سیاست‌مداران اروپایی و آمریکایی. اما با توجه به اینکه هیأت حاکمه اروپا و آمریکا از زمان ناپلئون طرفدار تشکیل یک دولت صهیونیستی در فلسطین بودند، اظهار نظرهای آن‌ها تأثیری در سیاست‌گذاری کشورهای غربی نداشت. شاید پر سر و صداترین مخالفت با این موضوع در زمان تشکیل دولت صهیونیسم از جانب جیمز فورستال وزیر دفاع صورت گرفت که به کرات درباره‌ی خطر برانگیختن دشمنی اعراب که ممکن بود به مخالفت از دستیابی به منابع نفتی این منطقه بینجامد و «آثار شدید این مسأله بر امنیت ایالات متحده» با رئیس جمهور گفت‌وگو کرد. (76)
در این جا لازم است به تعدادی از منتقدان یهودی صهیونیسم به طور خلاصه و فشرده اشاره شود:
1. پروفسور مارتین بوبر: وی در مقاله‌ای می‌نویسد: (77)
تنها یک انقلاب داخلی می‌تواند بیماری کشنده‌ی نفرت بی‌دلیل مردم ما (نسبت به اعراب) را شفا دهد. این بیماری ما را به کلی از میان خواهد بود. فقط آن زمان است که پیران و جوانان ما خواهند فهمید که مسئولیت ما در قبال پناهندگان بیچاره‌ی عرب که شهرهایشان را اشغال کرده‌ایم و یهودیان سرزمین‌های دیگر را در آن‌ها اسکان داده‌ایم، تا چه حد عظیم است؛ اعرابی که خانه‌هایشان را ارث برده‌ایم، و بر زمین‌هایشان کشت و زرع می‌کنیم؛ میوه‌های باغ‌ها و تاکستان‌هایشان را جمع‌آوری می‌کنیم؛ و در شهرهایی که از آنان غصب کرده‌ایم، مدرسه و نمازخانه و مراکز خیریه ساخته‌ایم، در حالی که مدام لاف از این می‌زنیم که ما «مردم کتاب مقدس» و «روشنایی ملت‌ها» هستیم!
2. دکتر یودا ال. ماگنز: (78) در گفتاری راجع به ناسیونالیسم سیاسی «یهود» و حقوق اعراب فلسطین، می‌پرسد: (79)
آیا یهودیان، اینجا در فلسطین، ضمن تلاش خود برای ایجاد یک سازمان سیاسی، همانند برخی از آخرین «مکابی‌ها»، هوادار زور وحشیانه و میلیتاریسم خواهند شد؟ به نظر می‌رسد ما درباره‌ی همه چیز اندیشیده‌ایم به جز اعراب. اگر می‌خواهیم در این فضای حیاتی زندگی کنیم، باید که با اعراب زندگی کنیم، و در کمال صلح با آنان به سر بریم... آیا ملیت ما، هم چون همه ملت‌ها، شرک‌آمیز و براساس زور و خشونت است، و یا ملیتی است روحانی؟ حقوق یهودیان، حقوق اکثریت سیاسی نیست.
3. پروفسور آلبرت اینشتاین: (80) در کتابش به نام در سال‌های اخیر زندگیم، (81) از بیماری شوم زمانه‌ی ما، «ناسیونالیسم افراطی حاصل از نفرت کورکورانه» حرف می‌زند و می‌گوید: (82)
من توافق با اعراب، براساس زندگی مسالمت‌آمیز را به ایجاد یک کشور یهودی ترجیح می‌هم. ملاحظات عملی به کنار، آنچه من از ماهیت اصلی یهودیت می‌دانم، با ایده‌ی یک کشور یهودی، با مرزهای مشخص، ارتش، و قدرت دنیوی و فانی نمی‌خواند. زیانی که «یهودیت» متحمل خواهد شد، به ویژه به واسطه گسترش و تکامل ناسیونالیستی تنگ‌نظرانه در درون یک «کشور یهودی» مرا سخت هراسان می‌سازد. ما دیگر یهودیان دوران مکابی‌ها نیستیم! بازگشت به ملتی به معنی سیاسی کلمه، معادل دور شدن از روح‌گرایی جامعه ما است، که آن را مدیون نبوغ پیامبرانمان هستیم.
4. لوئیس د. براندیس: (83) در خلال جنگ جهانی اول به جنبش صهیونیسم پیوست، اما چند سال بعد تمام وابستگی‌های خود را با سازمان جهانی صهیونیسم قطع کرد. قاضی مک به هنگام صحبت به سود نظرات براندیس در کنوانسیون سالانه صهیونیسم (کلیوند، ژوئن 1921) فریاد برآورد: (84)
اکنون من قاطعانه اعلام می‌کنم که هیچ رابطه سیاسی، یهودیان دنیا را به هم نمی‌پیوندد، بلکه از نظر سیاسی، شهروندان یهودی ایالات متحده آمریکا، منحصراً شهروندان آمریکایی‌اند... ما در آن موقع اعلام کردیم، همان طور که اینک اعلام می‌داریم، که در ایالات متحده‌ی آمریکا، و در کشورهای اروپای غربی، چیزی به نام حقوق سیاسی اقلیت‌های ملی وجود ندارد، و ما چنین حقوقی را برای خودمان اعلام کردیم و مدعی‌اش شدیم... فکر وضعیت سیاسی یهودیان دنیا، یک تصور غیر ممکن بود.
5. پروفسور موریس ب. کوهن: (85) یکی از بزرگ‌ترین ناقدان صریح‌اللهجه صهیونیسم، و بهترین نمونه‌ی یک یهودی اهل اروپای شرقی بود که کاملاً با زندگی روشنفکران آمریکایی درآمیخت. اظهارات او را در کتابش به نام سفر یک مرد رویایی (86) چنین می‌خوانیم: (87)
من در میان شمار قابل توجهی از یهودیان، اعتقاد مذهبی‌ای که تا حدی در سایر مردمان نیز نباشد، سراغ ندارم. یهودیان هم خلقی چون سایر خلق‌ها هستند و فقط تصادفاً یهودی می‌باشند... ما خلقی بی‌وطن نیستیم. ما به ساختن سرزمین‌مان در آمریکا کمک کردیم. اکثریت عظیم مهاجران یهودی و اولادشان در این کشور، در زندگی‌شان به اصول اساسی دموکراسی آمریکایی متعهد بوده‌اند، و آن این است که اینجا در ایالات متحده، مردان و زنانی با پس زمینه‌های گوناگون، همکاری کنند، و هر یک در ساختن تمدنی عظیم‌تر از آن چه موجود است، مشارکت نمایند... به عقیده صهیونیست‌ها یهودیان نژادی پاک‌تر و برتر دارند. هر گونه هنر و فضیلت، ایده‌الیسم و غیره، از کیفیات ویژه روح یهودیان است. و این روح تنها در فلسطین می‌تواند ریشه پیدا کند.
6. ویلیام زوکرمن: (88) در کتاب انحطاط یهودیت در عصر ما می‌نویسد: (89)
استیناف متحد یهودیان (UJA) که در آغاز یک سازمان نوع دوست و انسان دوست بود، از زمان ظهور کشور اسرائیل، به بازوی آژانس یهود که شعبه‌ای است از دولت اسرائیل، بدل شده است. به جای کمک به یهودیان بی‌چیز برای بازسازی زندگی‌شان... بیش از همه، آژانسی برای تأمین بودجه «گردآوری و جذب یهودیان به اسرائیل» و سایر سیاست‌های ناسیونالیستی و سیاسی اسرائیل شده است، سیاست‌هایی که گاه هیچ نشانه‌ای از انسان دولتی در آن‌ها دیده نمی‌شود: و برخی حتی خصلت نظامی دارند... چرا جامعه یهود، که بیش از همه ثروت و قدرت در اختیار دارد، داوطلبانه زندگی در جو چاپلوسی ایدئولوژیک و اندیشه کنترل شده بر می‌گزیند که در کشورهای پشت پرده آهنین، تنها به وسیله زور می‌تواند تحمیل شود؟
7. پروفسور هانس کوهن: (90) کوهن در کالج شهر نیویورک، برخی دیگر از کالج‌ها و دانشگاه‌های آمریکا، کرسی استادی تاریخ را داشت. برخی از کتاب‌های مشهور او عبارتند از: ناسیونالیسم آمریکایی، ناسیونالیسم و آزادی، اندیشه‌ی ناسیونالیسم، قرن بیستم، انبیا و مردم، و معنی و تاریخ ناسیونالیسم.
هانس کوهن، صهیونیسم سیاسی را محصول انگیزه‌های احمقانه‌ی ناسیونالیستی، امپریالیستی و استعماری قلمداد می‌کند که الگو و فلسفه‌ی زندگی ملت‌های اروپایی شد و در دو جنگ جهانی به اوج خود رسید. (91)
8. خاخام المر برگر: (92) در اعلامیه‌ی شدیداللحنی که صادر کرد، چنین می‌خوانیم: (93)
روزی که باید فریاد بزنیم «ایست!» فرا رسیده است. مقید کردن یهودیان آمریکا به یک پرچم یهودی و ارتش یهودی و کشوری در فلسطین و تابعیت دوگانه در آمریکا، بیش از حد پذیرش ما است. موضوع فلسطین به مثابه‌ی یک عامل آزار دهنده در روابط درون جامعه‌ی یهود وارد شده است. ما دیگر نمی‌خواهیم بندبازان مذهبی باشیم. ما نمی‌توانیم نسبت به این موضوع غیر قابل دفاع جامعه‌مان معترض نباشیم که ناسیونالیسم «یهودی» را به مثابه‌ی یک کیش به ما تحمیل می‌کند.
9. آلفرد لیلیانتال: (94) یکی از فعال‌ترین رهبرانی است که همه چیزش را وقف کرده است. او پس از چاپ مقاله‌اش تحت عنوان «پرچم اسرائیل، پرچم من نیست!» به سال 1949، یک شبه به شهرت جهانی رسید. پس از آن سه کتاب از آثار او به چاپ رسید: اسرائیل، به چه قیمتی؟ (1953)، خاورمیانه و امور جاری آن (1957)، و روی دیگر سکه (1965)؛ سه کتاب خارق‌العاده، اصیل و روشنگر درباره‌ی نقش ویرانگری که صهیونیست در فلسطین عربی و خاورمیانه بازی کرده است. (95)
10. دکتر اسرائیل شاهاک: (96) جسورترین منتقد یهودی صهیونیسم است. او معتقد است که شباهت ذاتی میان نازیسم و صهیونیسم وجود دارد. وی در مقاله‌ای در سال 1973 اظهار داشت طرفداران یهودیان از کشور اسرائیل، که خود تابعیت آن را دارد، هم قبیح است و هم مخالف مسیر اصلی سنت‌های یهود، و اسرائیل را به فلاکت خواهد نشاند. به نظر من چنین به نظر می‌رسد که اکثریت ملّتم خدا را ترک گفته‌اند، و بتی را جایگزین آن ساخته‌اند؛ درست همان‌طور که در صحرا از «گوساله‌ی زرین» طرفداری کردند. گوساله‌ای که طلاهایشان را برای ساختنش دادند. نام این بت جدید، کشور اسرائیل است. (97)
غیر از این‌ها که به طور خلاصه اشاره شد، تعداد بسیار زیادی وجود دارند که واقعیت‌های صهیونیسم را بیان کرده و می‌کنند، ولی با توجه به وظیفه صهیونیسم که همانا پاسداری از منافع امپریالیسم می‌باشد و از حمایت‌های بی‌دریغ کشورهای اروپایی و آمریکا برخوردار است، هم‌چنان در منطقه به عنوان پایگاه عمل می‌کنند.

پی‌نوشت‌ها:

1. به نقل از: جان کوئیگلی، فلسطین و اسرائیل، رویارویی با عدالت، ص 21.
2. حسین عبدالرحیم ذاکر، تأسیسات حقوقی و سیاسی امپریالیستی، صص 112-111.
3. همان، ص 113.
4. جان کوئیگلی، فلسطین و اسرائیل، رویارویی با عدالت، صص 22-21.
5. همان، صص 24-23.
6. به نقل از: یوری ایوانف، صهیونیسم، صص 123-122.
7. همان، ص 124.
8. LORD ISLINGTON
9. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ص 26.
10. همان، ص 44.
11. حمید احمدی، ریشه‌های بحران در خاورمیانه، ص 202.
12. همان، ص 202.
13. محمد احمدی (به کوشش): پژوهه صهیونیت (مجموعه مقالات)، ص 351، قصه قوم برگزیده.
14. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی، ص 114.
15. LITANI
16. عبدالوهاب المسیری، صهیونیسم، ص 61.
17. حمید احمدی، ریشه‌های بحران در خاورمیانه، ص 203.
18. جان کوئیگلی، فلسطین و اسرائیل، رویارویی با عدالت، صص 40-39.
19. OETA=OCCUPIED ENEMY TERRITORY ADMISTRATION
20. حمید احمدی، ریشه‌های بحران در خاورمیانه، صص 205-204.
21. جان کوئیگلی، فلسطین و اسرائیل، رویارویی با عدالت، ص 39.
22. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، صص 47، 50-49.
23. سلیم محمد عبدالرووف، آژانس یهود، ص 12.
24. همان، ص 30.
25. همان، ص 32.
26. همان، ص 90.
27. یان بلک - بنی موریس، جنگ‌های نهانی اسرائیل، ص 20.
28. جان کوئیگلی، فلسطین و اسرائیل، رویارویی با عدالت، صص 36-35.
29. عجاج نویهض، پروتکل‌های دانشوران صهیون، ص 88.
30. هرمز همایون‌پور، فلسطین؛ ارض موعود، کتاب آگاه (مجموع مقالات درباره ایران و خاورمیانه).
31. عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، صص 162-158.
32. علی اکبر کسمایی، مقاومت فلسطینی‌ها از آغاز پیدایس صهیونیسم تا امروز، ص 10.
33. عبدالوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ص 165.
34. XAVIER BARON: LES PALESTINIES, UN PEUPLE, P.60.
35. علی اکبر کسمایی، مقاومت فلسطینی‌ها از آغاز پیدایش صهیونیسم تا امروز، ص 19.
36. XAVIER BARON: OP.CIT, P.61.
37. به نقل از: علی اکبر کسمایی، مقاومت فلسطینی‌ها از آغاز پیدایش صهیونیسم تا امروز، ص 19.
38. همان.
39. هرمز همایون‌پور، فلسطین ارض موعود، کتاب آگاه (مجموعه مقالات درباره ایران و خاورمیانه)، ص 30.
40. مهدی توسلی، فلسطین (ریشه‌های درد)، ص 67.
41. Truman
42. محمد تقی‌زاده انصاری، تحولات نفتی خلیج فارس و گسترش نقش ایالات متحده در منطقه، ص 14.
43. Ickes
44. محمد تقی‌زاده انصاری، تحولات نفتی خلیج فارس و گسترش نقش ایالات متحده در منطقه، صص 16-15.
45. BAHREIN PETROLEUMCO-BAPCO
46. ARABIAN AMERICAN OIL COMPANY-ARAMCO
47. GULF EXPLORATION COMPANY
48. BURGAN
49. رضا رئیس طوسی، نفت و بحران انرژی، ص 38.
50. MIDDLE EAST DEFENCE ORGANIZATION
51. رضا رئیس طوسی، نفت و بحران انرژی، ص 39.
52. مهدی بهار، میراث‌خوار استعمار، ص 176.
53. غلامرضا آقازاده، «نفت و خلیج فارس»، مجموعه مقالات سمینار بررسی مسائل خلیج فارس، اردیبهشت 1367.
54. توماس سی. بارگر، سیاست انرژی کشورهای عربی خلیج فارس، ص 11.
55. نوام چامسکی، مثلث سرنوشت‌ساز (فلسطین، آمریکا و اسرائیل)، ص 30.
56. RABBI STEPHEN WISE
57. LUIS BRANDEIS
58. ریچی اون دیل، ریشه‌های جنگ‌های اعراب و اسرائیل، ص 64.
59. رضا هلال، مسیح یهودی و فرجام جهان، ص 103.
60. همان، ص 104.
61. همان.
62. همان، ص 105.
63. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 52.
64. حمید احمدی، ریشه‌های بحران در خاورمیانه، ص 225.
65. جورج لنچافسکی، رؤسای جمهور آمریکا و خاورمیانه از ترومن تا ریگان، ص 32.
66. اکرم زعیتر، سرگذشت فلسطین، ص 250.
67. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 141.
68. lilienthal
69. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 141.
70. نیکیتینا گالینا، دولت اسرائیل، ص 69.
71. همان، ص 70.
72. سید حسین بی‌آزاران، زادگاه پیامبران، ص 76.
73. گرش آلن - ویدال دومینیک، فلسطین 1947 تقسیمی نافرجام، ص 142.
74. حمید احمدی، ریشه‌های بحران در خاورمیانه، ص 226.
75. رضا هلال، مسیح یهودی و فرجام جهان، ص 226.
76. جورج لنچافسکی، رؤسای جمهور آمریکا و خاورمیانه از ترومن تا ریگان، ص 35.
77. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، ص 44.
78. MAGNES
79. همان، ص 45.
80. ALBERT EINSTEIN
81. OUT OF MY LATER YEARS
82. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، صص 46-45.
83. LOUIS D. BRANDEIS
84. همان، ص 47.
85. MARRIS B. COHEN
86. a dreamers journey
87. موشه منوهین، منتقدان یهودی صهیونیسم، صص 48-47.
88. W. ZUKEIRMAN
89. همان، ص 48.
90. HANS COHN
91. همان، ص 51
92. ELMER BERGER
93. همان، ص 53.
94. ALFRED LILIENTHAL
95. همان، ص 62
96. ISRAEL SHAHAK
97. همان، ص 67.

منبع مقاله :
شیخ نوری، محمدامیر؛ (1388)، صهیونیسم و نقد تاریخ‌نگاری معاصر غرب، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.