بررسی ابعاد مختلف زندگی شهید باقری(افشردی)

« من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من أحبّنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فأنا دیته» در کنگره بزرگداشت یاد و خاطره شهیدان، می‌خواهیم باز از شهیدان سخن گوییم:‌ سخن از کسانی است که با خون، وصیت‌نامه نوشتند و با خون، شعر فتح خواندند و سرود پیروزی سرودند.
پنجشنبه، 3 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی ابعاد مختلف زندگی شهید باقری(افشردی)
بررسی ابعاد مختلف زندگی شهید باقری(افشردی)
بررسی ابعاد مختلف زندگی شهید باقری(افشردی)

« من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من أحبّنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فأنا دیته»
در کنگره بزرگداشت یاد و خاطره شهیدان، می‌خواهیم باز از شهیدان سخن گوییم:‌ سخن از کسانی است که با خون، وصیت‌نامه نوشتند و با خون، شعر فتح خواندند و سرود پیروزی سرودند.
سخن از کسانی است که زمزمه یا رب یا رب آنان جبهه‌ها را معطر کرده بود.
سخن از کسانی است که با غسل شهادت در بستری از خون خوابیدند، کسانی که مهاجران دیار نور و مسافران وادی عرفان و سالکان طریق معنا و طائران خونین بال ابدیت هستند.
سخن از کسانی است که الگوی نمونه از شرافت آدمی و سمبل راستین مکتب عشقند.
سخن از عشق است و عاشقی و پروازی ملکوتی، پرواز از این دنیای خاکی، پرواز از این بند و قفس دست و پاگیر، پرواز از همه وابستگی‌های مادی و زمینی، پرواز به سوی تنها معشوق و تنها معبود، یگانه مقصد و یگانه مقصود، که اگر نبود اجل معین الهی، حتی چشم بر هم زدنی، آرام نمی‌گرفتند و پرمی‌کشیدند و پران می‌شدند:
«لو لا الاجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفه عین شوقاً الی الثواب و خوفاً من العقاب»
(نهج البلاغه خطبه مشهور به همام)
آری، عاشقان دلباخته‌ای که هماره فریاد برآرند:
اگر قانون حاکم بر هستی، سبب این نمی‌شد که روح بلند پرواز من در قفس تنگ خاکی تن برای مدتی معین بماند، من این قفس تنگ خاکی را می‌شکستم و به اندازه یک دیده بر هم زدن آن روح بلند پرواز من، در این قفس تنگ خاکی تن درنگ نمی‌کرد زیرا که:
حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
آنان با دیدن جمال یار، تن رها شده و به لقاء الهی رسیدند:
آنان که سوی یارشان پرواز کردند
در جام خون خود، جمال یار دیدند
از پای جان، بند اسارت باز کردند
از شوق، آهنگ سفر را ساز کردند
در این وجیزه به اندازه وسعمان از سردار رشید اسلام، شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری) سخن خواهیم گفت، باشد که بتوانیم گوشه‌ای از شخصیت بزرگش که به سبب اخلاقش مخفی مانده بود، نمایان شود و در پرتو نورش، قلب ما، که از غبار مادیت آکنده شده است، نورانی شود.
سردار شهید غلامحسین افشردی در خانواده‌ای مذهبی، که عشق فراوانی به اهل بیت (علیهم السلام) داشتند در روز سوم شعبان سال 1375 هجری قمری مطابق با 25 اسفند 1334 شمسی به دنیا آمد. والدینش این تولد را هدیه الهی دانستند و گفتند که نامش را به همراه آورده است. زیرا که در روز تولد امام حسین (علیه السلام) سیدالشهدا به دنیا آمده بود، پس نامش را «غلام حسین» نهادند. به هنگام تولد، جثه‌ای لاغر و نحیف داشت و سخت ناتوان و ضعیف بود به گونه‌ای که تا بیست روز نه صدایی از او برمی‌خاست و نه توان نوشیدن شیر مادر را داشت. همه نگران سلامت وی بودند پس به مولا و مقتدایش، امام حسین (علیه السلام) متوسل شدند تا او خود شفا دهنده غلامش باشد و همین گونه هم شد.
غلامحسین در دو سالگی افتخار زیارت مولایش را در کربلا به همراه والدین داشت تا الطاف و عنایات مولایش بیش‌تر شامل او شود و از کودکی پیمان بندد که در راه مولایش گام بردارد و راهش را ادامه دهد.
به دلیل علاقه زیادی که به سالار شهیدان داشت در دوران کودکی، علاوه بر تحصیل در مدرسه در مجالس عزاداری سید الشهدا شرکت فعالی داشت، به طوری که عضو مؤثر هیأت نوباوگان محبان الحسین (علیه السلام) شده بود. بعدها هم زمان با تحصیل به کلاس‌های حدیث و روایات مربوط به حضرت ولی عصر آقا امام زمان (عج) می‌رفت از دروسی که شهید مظلوم آیت الله بهشتی می‌دادند بهره‌های زیادی برد.
در دوران دبیرستان در ایجاد کتابخانه مسجد فعالیت بسزایی داشت و خود در منزل حدود 500 کتاب جمع‌آوری کرد و سپس همراه با دوستانش به تحقیقات اسلامی مشغول شد و سخنرانی‌هایی را در جمع دوستان انجام می‌داد. این جمع تحت نظر سرپرست‌شان به فراگیری قرآن و حدیث و درس عربی اشتغال داشتند.
در سال 1354 بعد از گرفتن دیپلم ریاضی و قبول شدن در چند رشته دانشگاه، تحصیلات خود را در رشته دامپروری دانشگاه ارومیه ادامه داد و همزمان با آن تحقیقات اسلامی خود را با نظم بیش‌تری دنبال کرد. او ضمن سخنرانی در کلاس‌ها و مسجد دانشکده برای دانشجویان در بعضی از مدارس ارومیه و برای دانش آموزان، کلاس‌های اصول عقاید تشکیل داد.
با توجه به روحیه خاص شهید در اصرار بر انجام فرائض، امر به معروف و نهی از منکر و فعالیت‌های نسبتاً زیاد ارشادی در دانشگاه ارومیه به عنوان عنصری مذهبی مورد توجه مسؤولان و افراد دانشگاه بود و پس از بحث‌ها و رویارویی فکری با بعضی از استادهای غربزده دانشگاه درباره دیدگاه‌های اسلامی و درگیری با گارد پلیس دانشکده، او را بعد از یک سال و نیم تحصیل از دانشگاه اخراج کردند.
او در جواب یکی از نزدیکانش که به او گفته بود، یک سال و نیم عمرت را بیخود تلف کردی، می‌گوید: من وظیفه‌ام را انجام داده‌ام و اگر به دانشکده رفتم برای کسب مدرک نبوده است، بلکه می‌خواستم خودم رشد کنم و چند نفر دیگر را به صحنه بیاورم.
بعد از اخراج از دانشکده در اسفند 56، برای دوره آموزش خدمت سربازی به پادگان جلدیان نقده رفت و بعد به ایلام منتقل شد و در آن جا هم دست از تبلیغ برنداشت و هر گاه فرصتی دست می‌داد و یا در غیاب فرمانده پادگان به سخنرانی و ارشاد سربازان می‌پرداخت.
در همان زمان با علمای شهر ایلام، به ویژه آیت الله صدری (نماینده استان در مجلس خبرگان) ارتباط برقرار کرد و خبرهای پادگان را به ایشان می‌‌رساند و به دلیل همین فعالیت‌ها او را از پادگان جدا کردند و راننده یک افسر جزء قراردادند تا نتواند با سربازان ارتباط داشته باشد.
در جریان اوج‌گیری مبارزات مردم و پس از فرمان امام مبنی بر فرار از پادگان‌ها به تهران آمد و فعالیت‌های شبانه روزی خود را در راستای فرمان امامش، شدت و وسعت بخشید. در مراسم کمیته استقبال از امام (رحمه الله علیه)‌ مشغول خدمت شد و در جریان تصرف کلانتری 14 تلاش فراوانی کرد.
در نوشتاری که از او باقی مانده، خاطرات آن ایام را مفصل ذکر می‌کند که در روزهای 21 و 22 بهمن شبانه‌روزی فعال بوده است و به کمک همافرها می‌شتابد و چون در ایام خدمت سربازی بوده و آموزش دیده بود، توانست کمک مؤثری به مردم انقلابی کند، حتی در پادگان نیروی هوایی، اسلحه‌اش را به همافری که برای جنگیدن با گارد، سلاحی نداشت، داد و بعد به همراه برادرش در پادگان حر که مین‌ها را در همه جا پراکنده کرده بودند، شروع به جمع آوری مین‌ها کرده و آن‌ها را به جایی برد تا خطری برای مردم نداشته باشد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب و بعد از انتشار روزنامه جمهوری اسلامی به عنوان خبرنگار در تحریریه روزنامه مشغول به کار شد و با نگارش مقاله‌های سیاسی، همکاریش را جدی‌تر کرد و هر روز از ظهر تا یازده شب را در آن روزنامه به فعالیت گذراند. آثاری که از مقالات منتشر شده از او در روزنامه‌ها باقی مانده، نشان دهنده قدرت قلم قوی اوست و از نبوغ فراوانش نشأت گرفته بود.
در فروردین ماه 58 پس از دو هفته مطالعه، موفق می‌شود در رشته ادبیات، دیپلم بگیرد و با رتبه صد و چهار در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شود و تحصیلات را ادامه دهد.
حدود اوایل سال 59 در واحد اطلاعات سپاه مشغول به کار شد و در بعد کار اطلاعاتی دربارة گروهک‌های وابسته، فعالیت خود را استمرار بخشید.
بعد از گذراندن یک نیمسال تحصیلی، همراه عده دیگری از دانشجویان مسلمان، تحصیلش را به قصد خدمت در جهاد سازندگی رها می‌کند و همزمان، همکاریش را با روزنامه جمهوری اسلامی ادامه می‌دهد.
او در جریان واقعه طبس و دخالت نظامی مستقیم آمریکا از جمله کسانی بود که پیگیری می‌کرد تا شهادت برادر پاسدار محمد منتظر قائم به فراموشی سپرده نشود.
قبل از هجوم سراسری رژیم بعث عراق به میهن اسلامی‌مان به دعوت سازمان امل در مسافرتی پانزده روزه به کشورهای اردن و لبنان، گزارشی تحلیلی از وضع نابسامان مسلمانان ارائه می‌دهد. حمله سراسری عراق آغاز می‌شود و با شروع جنگ، درخشان‌ترین برگ دفتر زرین زندگی وی ورق می‌خورد و شهید بزرگوار که تاکنون بیش‌تر در جبهه سیاسی فرهنگی مشغول مبارزه بود به جبهه مجاهده و دفاع نظامی می‌پیوندند.
در تاریخ 1/7/59 یعنی یک روز پس از شروع جنگ، عازم جبهه می‌شود و هنوز چند ماهی از حضور او نگذشته بود که شایستگی‌های منحصر به فردش، او را در شمار فرماندهان برجسته سپاه درمی‌آورد.
در دی ماه 59 مسؤولیت یکی از معاونت‌های ستاد عملیات جنوب به او سپرده می‌شود و او در عملیات «امام مهدی (عج)» «فتح» «الله اکبر» «دهلاویه» نقش بسزایی ایفا می‌کند و در عملیات «ثامن الائمه» به عنوان فرمانده، محورهای دارخوین و جاده، ماهشهر را رهبری می‌کند.
در عملیات «طریق القدس» در سمت معاون فرمانده عملیات در پیشبرد عملیات نقش ویژه‌ای داشت و در عملیات «فتح المبین» به عنوان فرمانده لشکر نصر سپاه و فرمانده قرار گاه مشترک عملیاتی از طریق سپاه منصوب می‌شود و فرماندهی عملیات را در محورهای «سه راهی قهوه‌خانه» «علی گره زد» «شاوریه» و «بخشی از رادار» را به عهده می‌گیرد.
در عملیات «بیت المقدس» به عنوان فرمانده لشکر نصر و فرمانده قرارگاه مشترک عملیاتی از جانب سپاه در تصرف شلمچه و خرمشهر، فعال‌ترین و سخت‌ترین نقش را داشت.
در عملیات «رمضان» هم با همین عنوانِ فرمانده لشکر نصر، نقش مهمی را ایفا می‌کند و پس از این عملیات به عنوان فرمانده قرارگاه کربلا در قرارگاه‌های جنوب انتخاب می‌شود.
در عملیات «محرم»، طنین اسم رمز «یا زینب» (سلام الله علیها) از زبان این شهید بزرگوار در بی‌سیم‌ها شنیده می‌شود. در همین عملیات او نقش ویژه‌ای در میدان‌های نبرد دارد.
آخرین مسؤولیت ایشان، جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه بود که تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت.
سرانجام در آغاز دهه فجر در روز یازدهم بهمن سال 61 در حالی که تعدادی از همسنگرانش به دیدار امام امت (رحمه الله علیه) رفته بودند، چون مولایش سالار کربلا، غریبانه با خون خود، چهره خاک کربلای فکه را گلگون کرد و به آرزی دیرینه‌اش یعنی شهادت دست یافت.

بخشی از خدمات نظامی شهید:

یک روز پس از شروع جنگ تحمیلی وارد جبهه شد. در آن دوران پرآشوب سیاسی که گروهک‌ها به همراه لیبرال‌ها سعی در تضعیف و سپس شکست انقلاب داشتند و تمامی دلسوختگان انقلاب در جبهه سیاسی فرهنگی به مبارزه مشغول بودند و شهید نیز در این زمینه بسیار فعال بود به محض این که شیپور جنگ به صدا درآمد با درک اهمیت آن - که دشمن با حمله نظامی می‌خواهد کار انقلاب را یکسره کند - بلافاصله پای در میدان نبرد گذاشت.
هیچ کس فکر نمی‌کرد، جوانی با آن جثه ضعیف بتواند با هوش سرشار و درایتی بسیار و چشمی تیز بین و مغزی متفکر، فرماندهی لایق و کار آمد شود و منشأ خیر و پیروزی برای کل جنگ و جبهه گردد.
او از همان آغاز ورود به صحنه دفاع مقدس با تدبیر و تفکر به بررسی ضرورت‌ها، نقاط قوت و ضعف، راهکارهای قابل دسترسی برای پیشبرد دفاع و دفع دشمن پرداخت و با عنایت ویژه حق تعالی، که ثمره اخلاصش بود، در مدت کوتاه عمرش موفق به انجام خدمات خیلی ارزنده و بی‌نظیری شد که بی‌اغراق در آینده همراه با تداوم انقلاب اسلامی، منشأ برکت‌های بی‌شماری خواهند شد.
با این که فرصتی برای تجربه اندوزی دراز مدت نداشت توانست در مدت زمان کم و با حداقل امکانات و کمک‌ها، چنان تحولی در ساختار و رفتار نظامی به وجود بیاورد که هنوز هم بعضی ناباورانه به آن روزها نگاه می‌کنند و حسرت و غم فقدان و از دست دادنش را می‌خورند.

تأسیس واحد اطلاعات عملیات:

نام شهید به همان اندازه که با دفاع مقدس پیوند خورده است، یادآور نهادهای حیاتی و ارکان اساسی تشکیلات رزمی، و واحد «اطلاعات - عملیات» یکی از آن‌هاست.
او در آغاز ورود به جبهه فهمید که اولین و پیش پا افتاده‌ترین نیازهای عملیاتی در جبهه‌ها هنوز برآورده نشده است. او ثابت کرد که عملیات از اطلاعات جدا نیست و بلکه هر دو مکمل یکدیگرند و به عبارتی می‌توان گفت:
«اطلاعات چشم عملیات است» و عملیات بدون اطلاعات، کور عمل می‌کند، بنابراین اگر تمام عملیات اطلاعاتی در اختیار نظامی قرار گیرد، یکی از لوازم موفقیت در جنگ فراهم آمده است.
در این رابطه هم رزم او سردار و سرتیب پاسدار رشید می‌گوید:
به عبارتی ما هنوز در تاریکی گام برمی‌داشتیم، نه وضع خودمان را شناسایی کرده بودیم، نه از دشمن و امکانات و استقرار و هدف‌ها و وضع آن‌ها اطلاعی داشتیم به همین دلیل او این واحد را راه انداخت.
محورهای عملیاتی را یکی بعد از دیگری از نزدیک مطالعه و بررسی دقیق کرد و در هر محور کسی را به عنوان مسؤول جمع آوری اطلاعات مشخص کرد. با بیان رسایی که داشت افراد را آموزش، و مطالب را توضیح می‌داد و خط و ربط‌ها را مشخص می‌کرد. به فرمانده عملیات هر محور می‌فهماند که چنین واحدی، چه قدر می‌تواند برای جنگ مهم باشد. او با تلاش طاقت فرسا و همت عالی و درایت بی‌نظیری که داشت، کار تأسیس و سازماندهی و فعال کردن این واحد را به همین شکل در تمام محورهای عملیاتی جنوب به پیش برد و با ایجاد ارتباط فعال و منظمی که هر روز بین قرار گاه فرماندهی جنوب (گلف) و تمام محورهای فعال در دزفول، شوش، محور تپه‌های الله اکبر، شمال رودخانه کرخه، سوسنگرد، هویزه، حمیدیه، دارخوین، آبادان و خرمشهر، وضعیت مناسبی را برای تصمیم‌گیری‌های عملیاتی فرماندهی سپاه و فرماندهان عملیات به وجود آورد که آثار فوری آن در تحرک‌ها و عملیات سپاهیان اسلام بیش از پیش نمایان شد. با خلاقیت و تلاش فراوان باعث شده بود که سپاه از نظر نظامی کارآمدتر شود و نظریات فرماندهان و مسؤولانش از نظر نظامی مورد توجه بیش‌تری قرار گیرد؛ به عنوان مثال: در اوایل جنگ، یک روز که حضرت آیت الله خامنه‌ای به‌عنوان نماینده حضرت امام (رحمه الله علیه) در جلسه شورای عالی دفاع در اهواز شرکت کرده بودند، پس از این که رکن دوم ارتش از آخرین وضعیت دشمن، اطلاعات دادند، فرمانده عملیات سپاه می‌گوید: بگذارید رکن دوم ما نیز از وضعیت دشمن برایتان مطالبی بگوید و ایشان برخاسته و با آن بیان رسا و شیوا و گیرایش، نه تنها آخرین اطلاعات خام را از دشمن مطرح می‌کنند، بلکه به جمع بندی و تحلیلی عمیق می‌پردازد و حرکات احتمالی دشمن را در آینده نزدیک بیان می‌کند که بسیار مورد تحسین و تعجب برادران مخصوصاً نمایندة حضرت امام قرار می‌گیرد.
جا دارد که خاطرة برادر صفوی فرماندهی محترم کل سپاه نیز به طور خلاصه بیان ‌گردد: در آغاز جنگ که بنی صدر ملعون و خائن در جبهه‌ها هم می‌آمد، من فرمانده عملیات خوزستان بودم. ما را به جلساتی که راجع به جنگ بود، راه نمی‌دادند. من با شهید بزرگوار با تلاش مقام معظم رهبری که نماینده حضرت امام (رحمه الله علیه) در آن زمان بودند وارد جلسه شدیم. در آن هنگام بنی صدر با آن تبختر و قیافه خاص خودش حضور داشت. من این قسمت را از زبان مقام معظم رهبری عرض می‌کنم: وقتی که نوبت ما شد، اول وضعیت دشمن قرار بود گزارش شود، سپس وضعیت خودی بیان گردد. به شهید بزرگوار اشاره کردم گفتم برو توضیح بده این مطلب را، آقا می‌فرمایند که تا شما اشاره کردی که حسن پاشو برو، من دیدم که یک جوانی لاغر اندام کوچولو پا شد بدون این که سر و ریشی، محاسنی داشته باشد (البته نه، ریش کمی داشت) آقا فرمودند: من دلم ناگهان ریخت، گفتم: حالا این بنی صدر و این‌ها نشسته‌اند. این جوان چه می‌خواهد بگوید، تا آمد پای تابلو، آنتن را گرفت و شروع کرد وضعیت دشمن را منطقه به منطقه تشریح کرد که دشمن این جا چند تانک دارد، این جا چه تیپ و لشکری مستقر است، آن جا خاکریز زدند، این جا میدان مین و آن جا سیم خاردار ایجاد کرده‌اند.
آقا فرمودند: هر چه زمان می‌گذشت من قلبم روشن‌تر و چهره‌ام بازتر می‌شد، مثل یک روحانی که مثلاً وقتی پسرش می‌خواهد به منبر برود، نگران است که آیا می‌تواند از عهده این منبر برآید یا نه. من چنین حالی داشتم ولی هر چه بیش‌تر صحبت می‌کرد من قیافه‌ام بازتر می‌شد.
او در آن جلسه چنان گزارش دقیق و مصور و خوبی ارائه داد که همه حضار و حتی خود بنی صدر به شگفت درآمد که این جوان این اطلاعات جالب را از کجا آورده است!

بایگانی جنگ:

یکی از کارهای دیگر شهید در ابتدای جنگ، راه انداختن بایگانی جنگ بود که اهمیت این مسأله در آن برهه از زمان بیش‌تر به چشم می‌خورد. اولین قدم در این زمینه توسط ایشان برداشته شد و هم او بود که سعی می‌کرد مسایل جنگ را روی کاغذ بیاورد و تدوین کند و اصرار داشت که برادران سپاه باید (همانند برادران ارتشی) طرح‌ها و گزارش‌های خود را روی کاغذ آورند تا بتوان بعدها و در وضعیت‌های مختلف با مراجعه به آن‌ها، استفاده بیش‌تری کرد.

ترجمه اسناد دشمن:

ابتکار دیگر او، توجه به اسناد باقی‌مانده از دشمن بود. یکی از برادران می‌گوید:
در اوایل وقتی یک سری مدارک از عراقی‌ها می‌گرفتیم، شاید کم‌تر به آن‌ها اهمیت داده می‌شد و یا به صورت کاغذ پاره رها می‌شد ولی با اهمیت زیادی که شهید برای این مسائل قائل بود، می‌گفت: باید روی این‌ها کار کنیم و اصرار داشتند که وقتی این مدارک به دست آورده می شود، سریعاً به ستاد عملیاتی جنوب بفرستند و در آن جا به کمک دوستان و تعدادی از برادران عرب زبان، که آشنا به زبان فارسی بودند، بخش ترجمه به راه انداختند که بعدها ما تأثیر مثبت آن را دریافتیم و این مسأله خود نقطه عطفی در جنگ بود.

اطلاعات از اسیران دشمن:

یکی از چیزهای دیگر که تاکید فراوان داشتند این بود که باید از اسیران عراقی تا می‌توان، اطلاعات جمع‌آوری کرد و خود بارها، بدین ترتیب از پشت جبهه دشمن و آرایش نظامی تمام سازمان‌های رزمی عراق پی برد و بدین ترتیب کمک بسیار، برای نیروهای خودی فراهم می‌آورد.

شنود:

بخش دیگری که به همت او تشکیل شده بود، بخش شنود بود که برای آن اهمیت فوق العاده‌ای قایل بود و می‌گفت: با یک بی‌سیم کوچک هم شده، باید این بخش را راه انداخت و فهمید که عراقی‌ها چه می‌گویند و چه اطلاعات مفیدی در این زمینه می‌شود به دست آورد.

تربیت نیرو:

یکی از فعالیت‌های بسیار مهم ایشان که در کنار جمع آوری اطلاعات و حتی فرماندهی قرار گاه نصر و سایر مسؤولیت‌ها داشتند، تربیت نیرو و کادر سازی بود که معتقد بود که باید اشخاص زیر دست رشد پیدا کنند و مسؤولیت‌ها را به آنان منتقل کرد. با دقت و حوصلة زیادی که داشت به برادران تازه وارد آموزش لازم و توجیهی که باید شوند و آگاهی و اطلاع لازمی که باید داشته باشند، می‌داد و سپس کار را به آن‌ها وا می‌گذاشت و بر این امر، نظارت و پی‌گیری می‌کرد. بعد از گذشت هر ماه میزان رشد و کارآیی فرد تازه وارد را بررسی می‌کرد و آنچه لازم بود تذکر می‌داد. او بارها در جلسات می‌گفت که ما مثل ارتش عراق نیستیم که یک نیرویی را بدون این که از منطقه شناسایی داشته باشد به جلو بفرستیم.

پی‌گیری امور:

در مورد پی‌گیری امور، چنان بود که فرماندهان و افراد مختلف، قبل از این که ایشان بیاید و بازرسی کنند، آن‌ها کارشان را انجام داده باشند و گزارش‌ها آماده باشد و همه مسائل را بدانند و خود به همه جا سر می‌کشید و حضور می‌یافت.
شهید بزرگوار زین الدین می‌گوید:‌ «همیشه به ما می‌گفت که شما به گونه‌ای در قرار گاه باشید که تا خواستیم از آن جا به جای دیگر برویم، سریع این کار را انجام دهیم و ما هم وسایل‌مان را طوری آماده کرده بودیم که هر جا او با ماشینش می‌رفت ما هم سریعاً به دنبالش وسایل را جمع آوری می‌کردیم و می‌رفتیم.

وحدت نیروها:

تاکید دیگرشان این بود که واحدها و نیروها باید با هم هماهنگی کامل و وحدت لازم را داشته باشند و در غیر این صورت نمی‌توان چشم به موفقیت داشت و خود سعی وافر داشت این هماهنگی و اتصال بین نیروها را به وجود آورد.

شناسایی دقیق:

او بر شناسایی دقیق و حضور بیش‌تر در عملیات اصرار داشت. سعی می‌کرد تمام جوانب را خودش از نزدیک بررسی کند. گاهی تا رده فرمانده دسته را هم خودش توجیه می‌کرد. کالک‌های عملیاتی را خودش می‌رفت و می‌آورد و با آن‌ها، فرماندهان گروهان‌ها و گردان‌ها را توجیه می‌کرد. آن قدر این کار را انجام می‌داد تا اطمینان پیدا می‌کرد که نیروها برای حمله در محورهای خودشان آماده هستند. در این زمینه شهید زین الدین می‌گوید: در عملیات بیت المقدس، پشت جاده آسفالت در انتهای خط، تیپ 27 رسول الله (صلی الله علیه و آله) کار، گره خورده بود و دشمن از پشت سر با تیربارش خط را می‌زد و در حالی که از پشت سر ما گلوله می‌بارید او نقشه‌اش را روی زمین پهن کرده بود و داشت فکر می‌کرد که چه کار کند. بعدها یک بسیجی که این منظره را دیده بود در مصاحبه‌ای گفته بود: یکی از فرماندهان ما خیلی کوچک بود و ما فکر نمی‌کردیم فردی به این کم سن و سالی، فرمانده باشد و سر از نقشه در بیاورد، بعد فهمیدیم که او فرمانده لشکر است.

حضور مستمر در خط مقدم:

او می‌کوشید همیشه در خط مقدم حضور یابد و معتقد بود قرار گاه ما جلوی خاکریز دشمن باشد. در موقعیت لازم، بلکه در زیر رگبار گلوله‌ها و خمپاره‌ها و در سخت‌ترین وضعیت عملیات در خط مقدم حاضر می‌شد و هر جایی که کار گره می‌خورد یا جنگ، شدیدتر می‌شد، سریعاً به خط مقدم می‌رفت و در صدد رفع مشکلات برمی‌آمد. در عملیات «خمینی روح خدا، فرمانده کل قوا» خودش سوار موتور می‌شد و با آتش شدیدی که دشمن روی ما داشت به منطقه درگیری می‌آمد تا کارها را از نزدیک ببیند.

شهید مهدی زین الدین می‌گوید:

دو، سه روز بعد از محاصره سوسنگرد با ایشان جلو رفته بودیم. حدود صد تانک دشمن می‌آمدند طرف ما و او بدون ترس از این همه تانک ایستاده بود و به من می‌گفت که باید برای آینده فکر کنیم و فکرمان هم باید اساسی باشد. در همان حال هم به چند نفر آرپی‌جی زن دستور می‌داد که از سمت دیگری بروند و تانک‌ها را بزنند.
شهید مهدی زین الدین در ادامه می‌گوید: در مرحله سوم عملیات «محرم» پاسگاه «ابوزید» هنوز سقوط نکرده بود. من خودم جلو رفتم و در آن درگیری شدید دیدم ایشان و شهید بقایی آمده‌اند جلو تا از نزدیک ناظر عملیات باشند. تعجب کردم، چون این وظیفه من بود که فرمانده تیپ بودم، من باید می‌رفتم آن جا حاضر می‌شدم، اما آن‌ها زودتر از من آمده بودند!

علاقه شدید به بسیج:

او عنایت بسیار زیادی به نیروهای بسیج داشت و بسیجیان را لشکریان خدا و سربازان امام زمان (علیه السلام) می‌دانست. او بارها به فرماندهان تیپ‌های عمل کننده تذکر می‌داد و توصیه می‌کرد تا برای نیروهای بسیج احساس مسؤولیت شدید کنند؛ چه برای رفاه آن‌ها مثل غذا، لباس و کفش و چه مسائل دیگر.
بارها با بعضی از برادران، با صلابت و قاطعیت و قدرت فریاد می‌کشید و از آن‌ها می‌خواست که چرا در فلان موقع دقت کمی شد و دقت لازم انجام نشده و آن مقداری که لازم است، کار نشده است. اگر هم کسی بدش می‌آمد و به او بر می‌خورد و می‌گفت: به من این مسؤولیت را داده‌اند که این مسائل را از تیپ‌ها بخواهم و اگر من انجام ندهم کوتاهی کرده‌ام.
گاهی به خط مقدم و به سراغ نیروهای بسیج می‌رفت و از آنان می‌پرسید: وضع‌تان چه طور است؟ آب و غذای‌تان چگونه است؟ سپس مشکلات‌شان را با فرماندهان‌شان در میان می‌گذاشت و بهبود کار را از آن‌ها می‌خواست.
برادر رزم حسینی می‌گوید: «تا بچه‌های بسیج نان نخورده بودند،‌ ایشان نان نمی‌خوردند و تا آب به گلوی بسیجیان نرسیده بود، ایشان دست به آب نمی‌زد». ایشان می‌گفت: حتی المقدور پیکر شهیدان که زیر آتش هستند، باید به عقب منتقل شود و اصرار داشت که به تعاون و تخلیه شهدا ماشین زیادی داده شود و احساس می‌کرد که اگر جنازه‌ای به خانه‌اش نرسد، خانواده شهید در چه حالی به سر می‌برند و ناراحتی‌شان در چه حدی است. اگر می‌فهمید که یک بسیجی مجروح شده و یا به یک قسمت آب و غذا و مهمات نرسیده است دلسوزانه کار را پی‌گیری می‌کرد تا آن کمبود برطرف شود.
همسر شهید در مورد علاقه شهید به بسیجیان چنین می‌گوید: ایشان بسیجیان را خیلی دوست می‌داشت و هر گاه از آن‌ها صحبت می‌شد برق خوشحالی در چشمانش پدیدار می‌شد و آن اوایل که از کارش اطلاعی نداشتیم و می‌گفتیم که در جبهه چه کار می‌کنی؟ می‌گفت: من سقای این بچه‌های بسیجیم.
او می‌گفت: این بسیجی‌ها امانتی هستند که خداوند در اختیار ما نهاده است. باید قدرشان را بدانیم و تمام سعی خود را در حفظ آن‌ها به کار بریم که اگر یک نفر از آن‌ها کم‌تر شهید شود، هنر کرده‌ایم. این بسیج است که جنگ را اداره می‌کند تا زمانی که نیروی ایمان در آن‌ها وجود دارد، جنگ به پیروزی می‌انجامد.
یکی از همرزمان ایشان می‌گوید: روزی به ایشان گفتم: این بسیجی‌ها خیلی مخلص هستند، خیلی شجاعند و صداقت دارند، بیا برای آن‌ها سخنرانی کن. او با دست بر سرش زد و گفت: خاک بر سر ما که مسؤول این‌ها هستیم، ما چه طور بیاییم برای این‌ها سخنرانی کنیم که صلاحیت نداریم.

اهمیت خون شهید:

سردار احمد سوداگر یکی از همرزمانش می‌گوید: در عملیات بیت المقدس در عرض یک هفته حدود 5 بار محل استقرار تیپ ولی عصر (عج) را عوض کردند که ما به این مطلب اعتراض داشتیم و بالاخره به این شهید بزرگوار گفتیم که چون امکانات نداریم به هیچ وجه از محل فعلی خود جا به جا نمی‌شویم. هر چه می‌خواهد بشود، بشود. مگر بالاتر از سیاهی رنگی هست؟ در این جا شهید بزرگوار فرمودند: “آری، بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهیدی است که روی زمین می‌ریزد.” من هر گاه یاد این سخن برادرمان می‌افتم گویی آب سردی روی بدنم ریخته می‌شود و بدنم می‌لرزد. وقتی به او گفتم: امکانات نیست. ما قوه محرک می‌خواهیم. برادر شهید بزرگوارمان فرمودند: «قوه محرکه شما خون شهداست». بعد امیدواری می‌داد و صحبت از پیروزی جنگ می‌کرد.

عشق به شهادت:

شهادت، مقطعی از حرکت تکاملی است که انسان به وجود مطلق می‌پیوندد و حرکتی شتابدار به سوی معشوق است که نصیب هر کس نمی‌شود، لذا شهادت طلبی برای آن دسته از انسان‌هایی که امام‌شان علی (علیه السلام) است و فرمانده و قائدشان خمینی (رحمه الله علیه) و افکارشان از قید و بند بینش‌های مادی رهیده و دل‌های‌شان از زنگارهای پرستش ماده صیقل داده شده، بسیار طبیعی و سهل و آسان است، چرا که آرمان و هم و غم چنین انسان‌هایی خداست و بار یافتن به پیشگاه حضرتش، و می‌دانند که دست یازی به چنین آرمان والایی و حضور در پیشگاه خدا در گرو جنگ است و ستیز و نبرد و هم شهادت را معبر و پلی برای ملاقات با خدا می‌دانند.
شهید بزرگوارمان می‌گفت: «تا خالص نشوی، خدا تو را نمی‌برد. باید سعی کنیم که خداوند عاشق‌مان بشود تا ما را ببرد . به برادران مرتب می‌گفت که به بسیجی‌ها بگویید تا دعا کنند ما هم شهید شویم. خدا نکند با مرگ طبیعی یا با تصادف و چیزی از این قبیل بمیریم». هنگامی که در عملیات طریق القدس بر اثر تصادف مجروح شد، پس از به هوش آمدن گفت: «دعا کنید که من بر اثر تصادف نمیرم، من باید شهید شوم تا گناهانم بخشیده شود. اگر ما با شهادت نمیریم، در آن دنیا بسیجی‌ها یقه ما را خواهند گرفت».
همسرش می‌گوید: بزرگ‌ترین آرزویش شهادت بود. به همین علت در تاریخ 24/7/61 که برای انجام مأموریتی به همراه سردار محسن رضایی به مشهد مقدس و حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مشرف می‌شوند، ایشان که عاشق اهل بیت (علیهم السلام) بودند بسیار منقلب می‌شوند و شهادت خود را از آن حضرت طلب می‌کنند و به طوری که در یادداشت دفتر خاطره‌اش آمده، تقریباً تمامی زیارت شب اول، طلب فیض شهادت از درگاه خداوند متعال با شفیع قرار دادن حضرت رضا علیه السلام بود و در یادداشت می‌نویسد: ان شاء الله که خداوند از تقصیرات من می‌گذرد و نام مرا نیز در لیست شهدا می‌نویسد. البته نه با پشتوانه لیاقت، همچون شهدای دیگر، بلکه با وساطت حضرت ثامن الائمه (علیه السلام) که پس از چند ماه از این واقعه به آرزویش می‌رسد.

صفات اخلاقی:

بی‌شک آنچه به عنوان صفات اخلاقی و خصوصیات هر شخص گفته و مطرح می‌شود، چیزی است که از آن شخص ظاهر می‌شود یا به چشم دیگران می‌آید و یا این که برداشت دیگران است و چه بسیار صفاتی که پنهان از چشم دیگران، مخفی می‌ماند:
هر کسی از ظن خود شد یار من
ز درون من نجست اسرار من
آنچه از این شهید بزرگوار به عنوان صفات اخلاقی و خصوصیات فردی ایشان ذکر می‌شود، چیزهایی است که ظاهر شده و به چشم دیگران آمده و برداشت دیگران است و به یقین می‌توان گفت که تمام شخصیت آن بزرگوار نیست و بسا صفات والایی که در پس پرده پنهان مانده است و شاید هرگز کسی نتواند آن را بیان کند، لذا آنچه در ذیل به طور اجمال می‌آید، نظرات دوستان و نزدیکان به ویژه همسر ارجمند ایشان است.

اخلاص:

تمام کارهایش فقط و فقط برای خدا بود. سعی می‌کرد در کارهایش، چه قدمش و چه قلمش، چه بیانی و چه عملی، شائبه‌ای از ریا وارد نشود. نشست و برخاستش برای خدا بود. این طور نبود به قصد توجه و جلب نظر دیگران کاری کند. فرمانده بودن یا نبودن، مسؤولیت داشتن یا نداشتن، مکان خاص بودن یا نبودن، فرقی برایش نداشت، آنچه برایش در درجه اول مهم بود، رضایت خداوند تبارک و تعالی بود. این که اگر فلان کار را انجام دهم یا ندهم، دیگران ناراحت یا خوشحال می‌شوند، فرقی برایش نداشت. همین که خدا راضی باشد کافی بود. در این خصوص هر چه بگوییم کم است.

توکل:

توکل عجیبی به خداوند تبارک و تعالی داشت از کوچک‌ترین تا بزرگ‌ترین کارهایشان در تمامی ابعاد زندگی بر خدا توکل می‌کرد. توکلی صمیمانه و راستین و لذا به خوبی پاسخ را از خدایشان دریافت می‌کردند. همیشه می‌گفت:‌ این کارها به ما مربوط نیست، خدا خودش درست می‌کند. عجبا که درست می‌شد. همین اعتقاد و توکل را می‌توان پایه محکمی برای شجاعت‌ها و جسارت‌های آن شهید عزیز دانست. چون او خوب می‌دانست که آنچه به ذهن خالی از حب دنیا خطور می‌کند، الهامی از عالم ملکوت است. توکل او چه در جنگ و جبهه و چه در پشت جبهه و خانواده راهگشای او بود؛ به عنوان نمونه در شبی که می‌خواست همسرش را برای وضع حمل به بیمارستان ببرد از تهران تماس گرفتند که جلسه‌ای در تهران است و شما باید به تهران بیایی، هر چه به ایشان گفتند که حضورتان در بیمارستان مهم است و شاید مشکلی برای همسرتان به وجود بیاید ایشان گفتند: خدایی که بچه داده، خودش هم همه کارهایش را انجام می‌دهد. لذا بدون هیچ شک و تردیدی به طرف تهران حرکت کرد و البته ثمره توکلش هم این بود که فرزندش خیلی راحت به دنیا آمد.

تواضع:

من تواضع، رفعه الله عز و جل. هر کس تواضع کند خداوند او را ترفیع می‌دهد و مقامش را بالا می‌برد. فروتنی و تواضع او برای همگان قابل لمس بود. کمتر شخصی می‌دانست او فرمانده است. هر کس آن چهره جوان و اندام نحیف و متواضع را می‌دید، نمی‌توانست باور کند که او در چه منصبی است و چه خدمات بزرگی را انجام می‌دهد. فقط آن‌هایی که او را از نزدیک می‌شناختند، می‌دانستند که این چثة کوچک حامل چه روح بزرگی است و در راه انجام وظیفه متحمل چه زحمات طاقت فرسایی است؛ به عنوان نمونه پس از عملیات امام مهدی (عج) ایشان سطلی به دست گرفته بود و فشنگ‌های روی زمین را جمع می‌کرد. این عمل او چون از روی تواضع، و خالصانه بود، تأثیر زیادی بر روحیة همرزمانش گذاشت.
جمله معروف او که می‌فرمود: «من سقای بسیجی‌ها هستم» و در برابر پاسخ به فامیل یا آشنا که در جبهه چه می‌کنی؟ گفته می‌شد، بی‌تردید از نهایت تواضع و فروتنی او نشأت می‌گرفت نه این که تصور شود که این جمله پوششی باشد برای پنهان کردن مأموریت‌های نظامی و اطلاعاتی و عملیاتی‌اش، بلکه از روح بلند و تواضع ایشان بود.
عاشق حقیقی خاندان عصمت و طهارت‌ (علیه السلام): حب شدید ایشان به ائمه (علیهم السلام) از دوران کودکی در او نقش بسته بود، به ویژه به امام حسین (علیه السلام )و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و حضرت ولی عصر (علیهم السلام) ارادت خاصی داشت به طوری که در روزهای محرم در چهره ایشان گرفتگی مشهود بود و در هر حال در مراسم عزاداری حسینی شرکت می‌کرد. زمانی که از ائمه اطهار (علیهم السلام) در پیش او سخن گفته می‌شود و می‌شنید به خوبی عمق عشق خالص قلبی و احترام زاید الوصف او نسبت به آنان در او احساس می‌شد. از افتخارات خود می‌دانست که به واسطه سید بودن همسرش، محرم حضرت فاطمه (سلام الله علیه) شده است زیرا در روز قیامت در هنگام ورود حضرت فاطمه (علیها السلام) به صحرای محشر ندا داده می‌شود که همگان چشم خود را ببندند بجز فرزندانش و سیدها، لذا وقتی متوجه شدند که همسرشان از سادات است اشک شوق در چشمان‌شان حلقه زد و به دلیل علاقه وافر به ولی عصر (عج) نام فرزندش را همچون نام مادر امام، نرگس خاتون نهاد. در منزل هم یاد امام حسین (علیه السلام) او را به خود مشغول می‌داشت؛ به عنوان مثال چند ماه قبل از شهادتش، علاوه بر مطالعه مستمر کتاب ارشاد شیخ مفید، شروع به خواندن مقتل‌های مختلف کرده بود و با خواندن عبارات سوزناک آن،‌ بی‌ریا و بی‌تکلف می‌گریست، آن هم چه گریستنی. در گرفتاری و سختی بسیار شدید که به نظر بن بست بود امام زمان (عج) را صدا می‌زد و به دلیل علاقه شدیدشان به آن امام (علیه السلام) باعث شده بود که مورد عنایت خاص آن حضرت قرار گیرد.

عبادات:

به دعا و قرآن خیلی علاقه داشت و نماز شب‌هایی که می‌خواند چنان با خضوع و خشوع بود که گاهی از شدت گریه بی‌حال می‌شد. به نماز اول وقت اهمیت بسیاری می‌داد، به طوری که در هر کجا که بود، اگر صدای اذان را می‌شنید به اقامه نماز مشغول می‌شد و اگر جایی جماعت برگزار بود،‌ حتماً شرکت می‌کردند، به طوری که پس از شهادت، یک روز هم نماز بدهکار نبود، همیشه سعی داشت که در هر حالی با وضو باشد، خصوصاً در پنج یا شش ماه آخر عمر، شاید لحظه‌ای را بدون وضو نبودند و سخت پایبند این مسأله بود. نسبت به اجرای احکام شرعی در جزء جزء زندگیش،‌ بسیار حساس و پایبند بود. لقمه حرام و حلال برایش اساس بود. نسبت به نجاست و پاکی دقت فراوان داشت. گر چه از مال دنیا چیزی نداشت، در حساب و کتاب خمس بسیار دقیق بود و خلاصه این که آنچه دستور دین بود، اصول زندگیش قرار داده بود.
پرهیز و دوری از غیبت و تهمت: ‌از مواضع تهمت و غیبت بشدت دوری می‌کرد. مرتباً توصیه‌شان این بود که نه شنونده غیبت باشید و نه گوینده غیبت. لذا هر جا غیبت بود محل را ترک می‌کرد یا بر هم می‌زد و مسیر صحبت را عوض می‌کرد حتی مستمع جریانات و حوادثی که در سطح جامعه رخ می‌داد و علت آن نیز مشاهده می‌شد نبود. بجز مبارزه با گروهک‌ها که افشاگریش با قلم شیوا و رسایش در جراید پخش می‌شد - که مصداق فاسقان بودند - سعی می‌کرد از کشمکش‌های سیاسی دوری گزیند. او در جبهه، هر گاه بحثی از خط‌های فکری به میان می‌آمد، قضاوتی در مورد تفکرات به اصطلاح سردمداران این خط و آن خط نمی‌کرد و تنها می گفت: «ما در خط ثواب هستیم».

ساده زیستی:

روش او در طول زندگی ساده زیستن بود. از تجملات دوری می‌کرد. ازدواجش در کمال سادگی بود. پس از عقد دائم که توسط آقای بیات و موسوی خویینی‌ها در مجلس شورای اسلامی صورت گرفت و تعیین مهریه که یک دوره کتاب وسایل شیعه بود و مهمانی خیلی ساده، با تعدادی پتو و یک کارتن کتاب و مختصری وسایل، زندگی مشترک‌شان را در منزل یکی از دوستان در اهواز که مستأجر شدند، شروع کردند. زندگی و مادیات در نظرش بی‌ارزش بود و زهد و ساده زیستن نسبت به مقام خود را از مولایش امام علی (علیه السلام) آموخته بود. در خانه‌اش از تجملات خبری نبود. دوستانش به او می‌گفتند: لااقل یک قالی یا موکت در خانه‌ات پهن کن تا اگر مهمان به خانه‌ات آمد کمی راحت باشد. پس از اصرار فراوان دوستانش و برای پذیرایی میهمانان یک موکت تهیه می‌کند. همسرش می‌گوید: آن قدر به مظاهر دنیا بی‌توجه بود که بجز همان پوتینی که به پا داشت، کفش دیگری نداشت و هر جا می‌خواست برود با همان پوتین می‌رفت. دنیا را فقط در جهت خدمت بیش‌تر برای رضای خدا می‌خواست. آری، دنیا و آنچه در آن است برای اقناع چنین روح بزرگی بسیار کم بود. او مفهوم حقیقی آیه کریمه: «فما متاع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل» را به راحتی دریافته و عمل به آن را الگوی زندگی خود کرده بود.
شجاعت: او با شجاعت و جسارتی که داشت در مناطق پر خطر صحنه نبرد، آن جا که هر انسان به شهادت دعوت می‌شود حاضر بود و از نزدیک جنگ را بررسی می‌کرد. به گفته دوستانش شجاعت او روحیه بخش دیگران بود. در لحظات حساس با حضور در کنار رزمندگان، راهنمایی‌های لازم را ارائه می‌داد و مجموع این خصوصیات در وجود او، باعث می‌شد تا در طی مدت سه سال آن همه عزت و افتخار در حیطه مسؤولیت خویش برای اسلام عزیز بیافریند. روحیه شجاع و متعادل او برای ثبات روحیه‌های ضعیف و احیاناً متزلزل بسیار مفید بود. چنین فرماندهی که قلبی مطمئن و روحی متعادل دارد می‌تواند در لحظات سخت درگیری در حفظ روحیه خود و یارانش مؤثر باشد.
مهربانی: روحیه نظامی‌گری و درگیری مستقیم با جنگ و مشغله فراوان، گاهی باعث می‌شود که بعضی‌ها دارای خشونت و عصبانیت شوند و تندخویی را پیشه سازند و آن را به عنوان قاطعیت یا صلابت کاری لازم بدانند! لیکن ایشان در عین حالی که در کارش قاطع بود، ورای این روح نظامی‌گری، روح لطیفی داشت که سرشار از مهربانی و عطوفت بود و از خطاها به راحتی چشم‌پوشی می‌کرد. خطاهای دیگران را مجدداً حتی به کنایه و اشاره به آنان گوشزد نمی‌کرد و به رخشان نمی‌کشید؛ حتی اگر از نزدیک‌ترین دوست هم ضربه می‌خورد به راحتی می‌گذشت و در مقابل جز به نیکی از او یاد نمی‌کرد.

حسن خلق:

قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حسن الخلق نصف الدین: خوش خلقی او زبانزد بود.
با خوشرویی با همگان رفتار می‌کرد. در جمع با بذله‌گویی و خوشرویی هم خستگی را از خود دور می‌کرد و هم به دیگران و جمع، طراوت و شادابی می‌بخشید. همین رفتار باعث شده بود که بعد از مدتی کوتاه، برادران زیادی از جمع پاسداران و بسیجی مخلص دورش را گرفتند، آن‌ها به فرمانده خودشان نه به چشم فرمانده، که به چشم دوست نگاه می‌کردند.

خستگی ناپذیری:

او خستگی را خسته کرده بود. با وجود فشار بیش از حد کار، به ویژه در اوایل کار جنگ که اوضاع نابسامان بود یا در هنگام عملیات‌ بزرگ، هیچ‌گاه ابراز خستگی یا اعتراض نمی‌کرد. هر چند که صدمات ناشی از کم‌خوابی، گرسنگی و خستگی بر چشمش مشهود بود، کوچک‌ترین اعتراضی بر لب نمی‌آورد. گاهی اوقات 2 یا 3 ساعت در شب می‌خوابید و در بعضی اوقات به ویژه هنگام عملیات اصلاً نمی‌خوابید مثلاً در عملیات طریق القدس دوستانش گفتند: سه شبانه روز اصلاً نخوابیدند و در عملیات دیگر هم چندین شب نمی‌خوابید و بیش‌تر وقت‌ها خوابش در مایشن و روی صندلی عقب ماشین بود و در عوض از اوقات دیگرش به طور مطلوب استفاده می کرد.

صبور بودن:

قرآن کریم می‌فرماید: «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب» در برخورد با مشکلات و مسایل بسیار صبور بود. سریع قضاوت نمی‌کرد. در مقابل مصایب و مشکلات و ضرباتی که در انقلاب پیش می‌آمد. مصائب ائمه (علیهم السلام) را یادآوری می‌کرد و گفت: «مسائل ما ذره‌ای در مقابل عظمت مصائب ائمه است».
انتقاد پذیری: اگر کسی به او انتقاد می‌کرد اول کاملاً گوش می‌داد سپس چنانچه نظر او درست بود در کمال تواضع و مهربانی می‌پذیرفت. بارها بعضی از برادران می‌آمدند و دربارة عملیات یا مسائل دیگر انتقاد می‌کردند و می‌گفتند: شما به فکر بچه‌های مردم نیستید و کار نمی‌کنید، ولی او با برخورد بسیار خوب، آنها را به قضاوت عادلانه دعوت می‌کرد و می‌گفت: «بسیار خوب، چه فرقی می‌کند، شما بیایید و کار را در دست بگیرید».

نداشتن غرور:

ارتقای مقام، هیچ وقت باعث نمی‌شد در او خصلت‌های منفی به وجود بیاید. لذا غرور در قاموس شهید بزرگوار جایی نداشت. نه تنها خود دچار غرور نمی‌شد بلکه به دیگران هم توصیه می‌کرد که دچار این صفت مهلک نشوند؛ به عنوان مثال، بعد از عملیات موفقیت‌آمیز بیت المقدس که اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد و قرار شد که تعدادی از نیروهای ایرانی به لبنان بروند به یکی از برادران اعزامی گفت: «مبادا از این که تو را برای جنگ با اسرائیل فرستاده‌اند، فکر کنی که کسی هستی و خیلی مهم شده‌ای، مبادا غرور تو را بگیرد، تو با آن نیروی بسیجی هیچ فرقی نمی‌کنی، آن جا که می‌روی، باید برای خدا خدمت کنی و مواظب خودت باش تا خودت را گم نکنی».

کلام رسا و گیرا:

در نگاه اول، ‌اگر کسی او را می‌دید، قادر به درک شخصیت والایش نبود و تا لب به سخن نمی‌گشود در باور کسی نمی‌آمد که او دارای چنین کلامی رسا و منطقی گیرا و درک والایی است. فصاحت و بلاغت و گیرایی سخن جان‌مایه‌ای بود که از سرچشمه اخلاص در کلام آن شهید بزرگوار جاری می‌شد. همین ویژگی باعث می‌شد او را به عنوان نماینده و سخنگو در بعضی جلسات مهم بفرستند تا در مورد عملیات آینده تصمیم بگیرد به ویژه در جلسات مشترک سپاه و ارتش. ایشان با توضیحات و کلام رسایش، موجب تصویب نظریات سپاه می‌شد، حتی در بین دوستان یا سایر رزمندگان هر جا احتیاج به راه‌گشا می‌شد، ایشان با کلام رسا و گیرایش و با توضیحاتی که می‌دادند آن برادران قبول می‌کردند و با جان و دل، فرمان‌ها را اطاعت می‌نمودند.

الگوی دیگران:

خلق و خو و رفتار او به ویژه برای آن‌ها که از نزدیک با او بودند، خود کلاس اخلاق اسلامی بود.
همکارانش از تک تک حرکت‌های خدایی وی درس می‌گرفتند. از خلوص و صداقتش، از جسارت و شجاعتش، از حجب و حیایش، از گریه و زاری و نمازش، از احسان و مهربانی، همه و همه الگویی برای دیگران بود. همچنین صحبت‌های او و لبخندهای متینی که بر لب داشتند، انسان را شیفته معاشرت با او می‌کرد و به طور کلی رفتارش او را برای همه نزدیکانش اسوه و معلمی دوست داشتنی کرده بود.
اطاعت از فرماندهی: معتقد بود که فرماندهان نباید خودسری کنند. اگر هر فرماندهی برای خود و عقیدة خود کار کند نتیجه صحیحی از کار به دست نمی‌آید، فرماندهان باید سلسله مراتب فرماندهی را رعایت کنند تا نتیجه مطلوب به دست آید یا حتی به بعضی‌ها می‌گفت که اگر فرمانده کل می‌آید، سعی نکنید که هر چه ناراحتی و مشکلات دارید به ایشان منتقل کنید و به ایشان فشار بیاورید. سعی کنید که خودتان فکر، و مشکل را برطرف کنید. فرماندهی سپاه، نباید فکرش را روی پوتین بچه‌ها و یا ماشین و حمام و مسائل جزیی دیگر متمرکز کند. ایشان باید به مسائل کلی که در نظر دارد، امنیت کشور و مسائل سیاسی و مسائل کلی جنگ فکر کند.
به طوری که آنچه درباره او می‌توان گفت این است که واقع‌نگری شهید در مقابل مسائل جنگ و عدم هراس از برخورد با مشکلات، او را چندین قدم جلوتر از دیگران قرار می‌داد. وضعیت سخت جنگ را پیش‌بینی می‌کرد و در فکر چاره‌ جویی آنها بود. هوش و استعداد فوق العاده‌ای داشت و بسیار دانا، با تدبیر، مبتکر، عاقل، فهمیده و زیرک بود. با این همه سعی می‌کرد تا با بحث و مشورت و تفکر و بررسی به بهترین راهکار و طرح دست یابد و در رزم تدبیری عالی به کار برد. در مواقع حساس و پر اضطراب به راحتی می‌توانست حواس خود را متمرکز کند و با فکری آسوده به چاره اندیشی بپردازد و اگر در طرح پیشین اشکالی وجود داشت، می‌توانست آن را به گونه‌ای انعطاف دهد که گره عملیات باز شود و صحنه جنگ را در محدوده فرماندهیش به نفع نیروهای اسلام تغییر دهد. او با تجربه برخورد می‌کرد. برخوردهای او عاقلانه و از روی پختگی بود. در سخن گفتن رسا و شیوا حرف می‌زد و مستمع را جذب می‌کرد. در نویسندگی و گزارش‌گری نیز دستی قوی داشت. او در سخنوری، تقوی، زهد و عبادت و سخاوت و سخاوتمندی و ثبات‌قدم و صبر، پیرو صادق راه امام حسین (علیه السلام) بود. نزدیکان و یارانش برای هر کدام از فضایل یاد شده، نمونه‌های زیادی به یاد دارند. او بازرگانی نبود که عمل خویش را به کسب شهرت و عزت دنیا و یا حتی در بهشت آخرت بفروشد. او عاشق شهادت بود، شهادتی که نظر به وجه الله بیندازد. او عاشق امام خمینی (رحمه الله علیه) بود. هر چند بارها به خدمت امام (رحمه الله علیه) شرفیاب شده بود، هر گاه وعده ملاقات و دیدار با امام را به او می‌دادند حتی حاضر به خواب و خوراک نمی‌شد تا ساعتی که از دیدار امام باز می‌گشت؛ بجز این که قبل از شهادتش فرماندهان قرار ملاقات با امام (رحمه الله علیه) داشتند و همه رفتند بجز او، زیرا که قرار ملاقات الهی و وجه الهی به او الهام شده بود و باغبان هستی اراده کرده بود، گل جان او را از دامن دنیا برگیرد و در گلخانه عرش خویش در باغچه مصفای مصطفی (صلی الله علیه و آله) بنشاند. بالاخره در روز چهاردهم ربیع الثانی مطابق نهم بهمن ماه سال 1361 در منطقه عملیاتی محرم و شمال فکه که برای شناسایی رفته بود، این غلام با وفای امام حسین (علیه السلام) بر اثر اصابت ترکش خمپاره‌ای در حالی که در آخرین لحظات زندگی یا حسین (علیه السلام)، یا حسین (علیه السلام) بر لبانش جاری می‌شد، شربت شهادت را نوشید و به خیل شهدا پیوست.
شهادت او که شمع محفل نیکان بود و روشنی بخش بزم پیوند دهندگان صلاح و فلاح بود، ثلمه‌ای بزرگ برای جبهه‌های نبرد بود زیرا دیگر از طرح‌ها و ابتکاراتش خبری نبود. او که راهکارهای عملیاتی را شناسایی می‌کرد و نشان می‌داد و اثر وجودیش در نبردهای بزرگ چهارگانه ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس کاملاً مشهود بود، رفت. هر چند که پرچمی از دست سرداری بیفتد، سردار دیگر آن را برداشته و به میدان می‌آید، خلل وجودی او در نبردهای بعدی آشکارا معلوم بود. او چشم تیزبین و مغز متفکر جنگ بود.

خصوصیات فرماندهان از دیدگاه شهید باقری

شهید بزرگوار در شکل‌گیری سازمان رزم سپاه نقش مهمی داشت و فرمانده لایقی بود، نظر او دربارة ویژگی‌های یک فرمانده خوب به شرح زیر است:
1 – ایمان به خداوند بزرگ و توکل به او
2 – انگیزه و علاقه به کار
3 – استعداد جسمی، هوشی و روحی
4 – پیگیری و پشتکار فراوان
5 – اخلاق نیکو
6 – مدیریت و سازماندهی
7 - سابقه کار آموزشی
8 – آشنایی با محیط
9 – آرامش خاطر و اطمینان قلب
10 – جسارت و شجاعت جهت حضور در خط مقدم
11 – با داشتن تجربه نظامی – عملیاتی
12 – ثبات قدم و تعهد برای ماندن در جبهه تا پایان جنگ
در سوم شعبان سال 1375 هجری قمری به دنیا آمد و حکم سرلشکری او در تاریخ سوم شعبان 1411 هجری قمری از طرف مقام معظم رهبری به خانواده‌اش اهدا شد.
منبع: سایت ساجد




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.