معرفي برخی كتب تأليف شده دربارة شهيد باقري
«چشم جبههها»
مجموعة خاطرات سرداران، ويژه گروه سني د (دوره راهنمايي)، نوجوانان
نويسند: سميرا اصلانپور
ويراستار: محمد باقر شمسي پور
ناشر: كنگرة بزرگداشت سرداران شهيد سپاه و 36 هزار شهيد استان تهران ـ كميته انتشارات
چاپ اول: بهار 1376
تعداد: 5000 جلد
كتاب چشم جبههها، تدوين خاطراتي در مورد شهيد حسن باقري است. اين خاطرات از قول افرادي، مانند مادر گرامي شهيد باقري، همسر محترم ايشان و برادر بزرگوارشان (سردار محمد باقري)، شهيداني چون حجت الاسلام والمسلمين شهيد فضل الله محلاتي، سردار سرلشكر شهيد محمد ابراهيم همت و سردار سرلشكر پاسدار شهيد زين الدين، خواهران و برادراني چون خليل سبحاني، ماشاء الله اسماعيلي، اسدي، معينيان، غلامپور، سوداگرا، خرمدل، جعفري، كياني، رشيد، بلالي، همداني، قرباني، رحيمي، پالاش، رضايي مقدم و كمالي نقل شده است.
در اين كتاب، تلاش و سعي شده است به ترتيب، خاطراتي از دورههاي مختلف حيات ايشان نوشته شود كه عبارتاند از: دوران پيش از انقلاب، روزهاي پيروزي انقلاب، دوران پس از انقلاب تا آغاز جنگ، زندگي خانوادگي و شخصيتي ايشان، خاطراتي از دوران جنگ، بازگو كردن نقش يك فرمانده و تأثير حضور وي در عمليات مختلف، مانند عمليات ثامن الائمه، طريق القدس، فتح المبين، بيت المقدس، رمضان و عمليات در منطقة چزابه و در پايان نيز خاطراتي از ساعت پيش از به شهادت رسيدن ايشان نقل شده است.
طول قدمها:
«به ياد دارم كه در عمليات رمضان، حتي فرماندهان گروهآنها و دستهها را هم براي جلسه آورد، در صحبتهايش با آنها چنان دقيق بود و چنان با جزئيات كار داشت كه حتي قدمهاي افراد شناسايي را اندازه ميگرفت، كسي را كه قرار بود براي شناسايي فرستاده شود، ميخواست و ميگفت كه قدم بزند، آن وقت ميگفت فاصلهاي را كه راه رفته است، اندازه بگيرند تا طول قدمهايش معلوم شود، اين قدر در شناسايي دقيق بود كه ميدانست با كمي اين طرف و آن طرف شدن ممكن است اشتباه بزرگي روي دهد، در حالي كه فرماندهي سطح بالا بود و طبيعتاً، نبايد به اين جزئيات وارد ميشد».
مسافر (قصة فرماندهان / 10)
نوشته: داود بختياري دانشور
ناشر: شركت انتشارات سوره مهد و بنياد شهيد انقلاب اسلامي، نشر شاهد
چاپ دوم: 1383
تعداد: 10000 نسخه
مسافر كتابي با نثر بسيار ساده و به صورت داستان است كه در آن، نويسنده، زندگي شهيد باقري را از آغاز با زبان خود، با توصيف حالات و رفتار و با نحوه تولد وي آغاز كرده و به صورت داستان، سرگذشت زندگي اين شهيد بزرگوار را بيان ميكند. و در واقع، وقايع مهم زندگي ايشان به قلم نويسنده به صورت داستان و نه به صورت نقل خاطره نوشته و در پايان نيز نحوة شهادت ايشان به همان نحو بازگو شده است.
«… مرد، چمباته زده جلوي در مسجد نشسته است و غرق در فكر، ريشش را ميخاراند، با ديدن بچهها كه دورهاش كردهاند، هول كرده از جا كنده ميشود. چهرهاش خسته و درمانده است، لبش ريز ريز ميلرزد. ـ من … يك امشب را اين جا ميمانم … صبح، بعد از نماز ميروم. غلامحسين يك قدم جلو ميرود و به صورت مرد زل ميزند. ـ غريبي؟ ـ آره … مسافرم ـ ساك و وسايلم را گم كردهام.
دل آسمان منفجر ميشود و رعدي آن را به دو نيم ميكند. چند تا از بچهها ميدوند داخل مسجد، مرد سر جايش پا به پا ميشود. غلامحسين دست روي شانة مرد ميگذارد. ـ ميرويم خانة ما … گرمتر از اين جاست.
مرد لب باز ميكند كه چيزي بگويد. غلامحسين مچ دست استخواني مرد را ميگيرد و دنبال خود ميكشد، مرد مسافر جلوي در ايستاده است. پدر و مادر غلامحسين از تو اتاق به مرد كه يكي از پيراهنهاي غلامحسين را به تن دارد، نگاه ميكند. ـ بايد بروم … از شام و جاي گرم ممنون … ان شاء الله، بتوانم جبران كنم، خداحافظ. مادر، نگاهي به غلامحسين و به مرد مياندازد. مرد تو كوچه به راه ميافتد. غلامحسين خود را به مادرش نزديك ميكند، دستش را ميگيرد و پيشانياش را ميبوسد. بعد زير لب ميگويد: ـ خدا از ما قبول كند!»
«چشم بيدار حماسه»
باز نويس متن: محمد خسروي راد
ناشر: معاونت امور مطبوعاتي و تبليغاتي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي با همكاري كميتة انتشارات كنگرة بزرگداشت سرداران شهيد استان تهران
چاپ اول: 1376
مجموعة خاطرات سرداران شهيد (5) ـ ويژة بزرگسالان
تعداد: 10000 جلد
كتاب چشم بيدار حماسه، به صورت خاطرات اطرافيان سردار سرلشكر شهيد حسن باقري، در قالب مصاحبه نوشته و تدوين شده است. در آغاز كتاب، به صورت كلي از زندگي نامة شهيد از زمان تولد و شرح مختصري از دورآنهاي مختلف زندگي ايشان از كودكي و نوجواني، دانشگاه، خدمت سربازي، دوره سربازي، روزنامة جمهوري اسلامي و جنگ تحميلي به صورت خلاصه وار، به رشتة تحرير درآمده و سپس، تا پايان كتاب، مصاحبههاي جمع آوري شده از افراد مختلف به صورت خاطره نوشته و عكسهايي از حضور ايشان با نام لحظههاي ناب به تصوير كشيده شده است.
بالاتر از سياهي …
«در رمز عمليات بيت المقدس، در عرض يك هفته، پنج بار، محل استقرار تيپ ولي عصر (عج) را عوض كردند، خسته شده بوديم لب به اعتراض گشوديم و رفتيم سراغ حسن باقري.
گفتيم: امكانات نداريم، ديگر به هيچ وجه از محل فعلي تكان نميخوريم! هر چه ميخواهد بشود، مگر بالاتر از سياهي هم رنگي است؟!
گفت: بله، هست! بالاتر از سياهي، سرخي خون شهيد است كه روي زمين ريخته ميشود!
انگار آب سردي روي بدنم ريخته باشند، بدنم شروع كرد به لرزيدن، سعي كردم چيزي ديگر بگويم، گفتم: امكانات نيست! ما قوة محركه ميخواهيم!
او با همان لحن، گفت: قوه محركه شما خون شهيد است. بعد هم كمي اميدواري داد و از موفقيت در جنگ حرف زد. از آن لحظه، هر وقت ياد حرفهاي حسن باقري ميافتم، بدنم سرد ميشود. انگار مثل آن لحظه، آب سرد روي تنم ريختهاند!»
«هفت بند التهاب»
سراينده: عباس مشفق كاشاني
ويراستار: محمد باقر شمسي پور
ناشر: كنگرة بزرگداشت سرداران شهيد سپاه و 36 هزار شهيد استان تهران ـ كميته انتشارات
چاپ اول: 1376
چاپ دوم: هفته دفاع مقدس / 1376
تعداد: 3000 جلد
اين كتاب، كتاب شعر و مجموعهاي منظوم است كه به دو قسمت تقسيم شده است، قسمت اول نظري گذرا و منظوم دارد بر توحيد و هبوط آدم و شرح حال پيامبران الهي و پيكار نور و ظلمت تا طلوع انقلاب شكوهمند اسلامي ايران به رهبري بزرگمرد تاريخ امام خميني (قدس سره) و قسمت دوم به 8 سال دفاع مقدس و زندگاني سردار سرلشكر پاسدار شهيد باقري پرداخته است. در كل مجموعه سعي شده سخن را به سادگي به كار گيرد تا براي خواننده، درك مفاهيم هر دو قسمت آسان باشد و از آوردن ابياتي پيچيده و سرشار از استعاره و واژههاي مهجور پرهيز شده است. و در پايان كتاب زندگي نامة سردار به صورت مختصر از تولد تا شهادت نوشته شده است.
با فروغ باقري، جان حسن
لاله پرور گشت بستان حسن
ديد در آيينة حق اليقين
فتح را در جبهة فتح المبين
با سلاح عشق دشمن را شكست
راه را بر لشكر بيداد بست
از طريق القدس چون آگاه گشت
با سپاه مردمي همراه گشت
همچو توفاني كه در آوردگاه
افكند كوه سپاهي را چو كاه
بر سر دشمن چو ميآمد فرود رعد آسا، پاي تا سر، شعله بود.
يادگاران؛ كتاب باقري
ويراستار مجموعه: كورش علياني
نوبت چاپ اول: 1381
تيراژ: 5500 نسخه
كتاب يادگاران، مجموعهاي از صد خاطره است، كه در آن به ترتيب، مطالبي از دوران كودكي تا نوجواني، جواني و دانشجويي، دوران پيش از جنگ، سربازي، جنگ تحميلي و نقش فرماندهي در جبهه و شهادت شهيد باقري تدوين و تلاش شده تا خاطرات بسيار ساده نوشته شود. بنابراين، از ذكر نام افراد و توضيحات اضافه پرهيز و تنها مطالب مهم و ضروري هر خاطره نوشته شده است.
«ساعت دو، سه نصف شب بود. كالك را گذاشت و گفت: تا صبح آمادهاش كنيد. كمي مكث كرد و پرسيد: چيزي براي خوردن داريد؟ گوشة سنگر كمي نان خشك بود. همآنها را آب زد و خورد … سوار بليزر بوديم، ميرفتيم خط. عراقيها همه جا را ميكوبيدند. صدا اذان را كه شنيد گفت: نگه دار نماز بخوانيم. گفتيم: توپ و خمپاره مياد، خطر داره، گفت: كسي كه جبهه مياد، نماز اول وقت را نبايد ترك كند … تا ركعت دوم با جماعت بود. نماز تمام شد، اما حسن هنوز وسط قنوت نماز بود.»
«سقاي بسيج»
جمع آوري مطالب: معاونت اطلاعات و عمليات ستاد كل نيروهاي مسلح
دفتر مطالعات و تحقيقات جنگ
بازنويسي مطلب: حسن بن عامري
ناشر: بنياد حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس، مديريت ادبيات و انتشارات
تيراژ: 2000 جلد،
چاپ اول 11/11/1374، به مناسبت سالگرد شهادت شهيد حسن باقري.
در صفحة آغازين كتاب به مديريت ادبيات و انتشارات بنياد حفظ آثار، مطلبي با نام حرف دل نوشته شده است. بعد از آن، رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح سر لشكر بسيجي، دكتر سيد حسن فيروز آبادي مطلبي را در مورد شهدا و شهيد باقري بيان كرده، كه از بيانات مقام معظم رهبري و امام راحل (قدس) استفاده كردهاند.
در ادامه، نويسنده خاطرات شهيد را به صورت موضوعي و از زبان همرزمان، سرداران و همسر ايشان گردآوري كرده و به رشته تحرير درآورده است. در بيشتر خاطرات، نخست، توضيحي در مورد ويژگي اخلاقي شهيد داده و سپس، خاطره، را از زبان همرزمانش، مانند سردار رشيد، محمد باقري، محمد دروديان، عزيز جعفري و … بيان كرده است.
«و خدايي كه همين نزديكي است:»
آن بزرگوار به امدادهاي غيبي، اراده و قدرت الهي اعتقاد و توكل كامل داشت و در هر مناسبتي، با نشان دادن اعتقادات و التزامش، ديگران را هم به توجه به آنها توصيه ميكرد. همين اعتقاد و توكل را ميتوان پاية محكمي براي شجاعتها و جسارتهاي آن شهيد عزيز دانست، زيرا، او خوب ميدانست كه آنچه بر ذهن خالي از حب دنيا خطور كند، الهامي از عالم ملكوت است. سرتيپ پاسدار شهيد ميگويد: «در عمليات ثامن الائمه، طرحي براي آتش زدن نفت روي رودخانة كارون آماده شده بود تا در وقت ضروري اقدام شود. حادثهاي باعث شد كه قبل از زمان مقرر نفت شعله ور شود و دود ناشي از آتش، بخش وسيعي از قرار گاه و محورهاي عملياتي را بپوشاند، تا جايي كه قرار گاه ارتش غير قابل استفاده شده بود و برادران ارتشي مجبور شدند آن جا را ترك كنند و بروند به سنگر كوچك حسن كه كمي جلوتر بود.
عمليات در خطر بود و شهيد باقري رفت و با اطمينان و آرامش خاطر عمليات را ادامه داد، در همان وقت، در حالي كه دود تا چند متري سنگر حسن آمده بود، باد شديدي آمد و تمام دود را به آسمان برد و هوا كاملاً صاف و پاك شد. حسن به يكي از برادرانش گفت: بيا بيرون و ببين و عبرت بگير، تا بعد كسي نگويد خدا كمك نكرد، اين معجزه است.»
در پايان كتاب، بخشي از وصيت نامة شهيد با نام وصيت من آمده و چند صفحهاي هم به عكسهايي اختصاص داده شده است كه يادآور دورههاي مختلف زندگي شهيد از بچگي تا جواني و دانشگاه و سربازي و دوران حضورشان در جبهه است.
منبع: سایت ساجد