توحيد و مراتب آن
قرآن كريم وجود خدا را امرى روشن و بىنياز از دليل مىداند، وهرگونه شك و ترديد در اين باره را بىمورد تلقى مىكند. چنانكه مىفرمايد: ‹‹افي الله شك فاطر السمواتو الارض›› (ابراهيم/10).
در عين روشن بودن وجود خدا، قرآن براى كسانى كه مىخواهند از طريق تفكر واستدلال، خدا را بشناسند و شك و ترديدهاى احتمالى را از ذهن خويش بزدايند، راههايى را پيش روى آنان گشوده است كه مهمترين آنها طرق زير است:
1. احساس وابستگى و نيازمندى انسان به موجودى برتر كه در شرايط ويژهاى خود را نشان مىدهد، و اين همان نداى فطرت انسانى است كه اورا به سوى مبدء آفرينش فرا مىخواند.قرآن مىفرمايد:
‹‹فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناسعليها›› (روم/30).
نيز مىفرمايد:‹‹فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون›› (عنكبوت/65): آنگاه كه در كشتى مىنشينند [و كشتى آنان، در تلاطم امواج سهمگين دريا، در آستانه غرق شدن قرار مىگيرد] خالصانه خدا را مىخوانند، ولى آنگاه كه آنان را به ساحل نجات رساند، شرك مىورزند.
2. دعوت به مطالعه عالم طبيعت و تامل در شگفتيهاى آن كه نشانههاى روشن وجود خداوند است; نشانههايى كه حاكى از مداخله علم و قدرت وتدبير حكيمانه در جهان هستى است:
‹‹ان في خلق السمواتوالارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولي الالباب››(آل عمران/190): بدرستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و گردش شب و روز نشانههايى براى خردمندان است.
آيات مربوط به اين امر، بسيار است و ما به عنوان نمونه به ذكر همين آيه بسنده مىكنيم.
بديهى است آنچه گفتيم بدين معنا نيست كه راه خداشناسى منحصر به همين دو راه است، بلكه براى اثبات وجود خدا دلايل بسيارى وجود دارد كه متكلمان اسلامى در كتب كلامى خود آوردهاند.
مراتب توحيد
اصل اول
الف - ذات خداوند يكتا و بى همتا است و براى او مثل و مانندى متصور نيست.
ب - ذات خداوند بسيط است و هيچگونه كثرت و تركيبى در آن راه ندارد.
اميرمؤمنان على عليه السلام در بيان دو معناى فوق چنين فرموده است:
1. هو واحد ليس له في الاشياء شبه: او يكتا است و براى او در ميان موجودات مانندى نيست.
2. و انه عزوجل احدي المعنى لا ينقسم في وجود و لاوهم و لاعقل. (1) : او «احدى المعنى» ستيعنى نه در خارج و نه در وهم و نه در عقل براى او، جزء متصور نيست.
سوره توحيد، كه بيانگر عقيده مسلمانان درباره توحيد است، به هر دو مرحله (اخلاص) اشاره دارد: به قسم نخستبا آيه ‹‹و لم يكن له كفوا احد›› و به قسم دوم با آيه ‹‹قل هو الله احد››.
بنابر آنچه گفتيم، تثليث مسيحيت (خداى پدر، خداى پسر، خداى روح القدس) از نظر منطق اسلامى باطل است، و در آياتى از قرآن كريم نادرستى آن بيان شده است، چنانكه در كتب كلامى نيز مشروحا در اين باره بحث گرديده است و ما در اينجا به يك بيان بسنده مىكنيم و آن اينكه:
تثليث، به معناى سه خدايى، از دو حال بيرون نيست: يا هر يك از اين سه خدا، داراى وجود و شخصيت جداگانهاى هستند، يعنى هر يك واجد كل الوهيت مىباشد; در اين صورت با توحيد ذاتى به معنى نخست(براى او نظيرى نيست) مخالف است، و يا اين سه خدا داراى يك خصيتبوده، و هر يك جزئى از آن را تشكيل مىدهند; در اين صورت نيز مستلزم تركيب بوده و با معنى دوم توحيد ذاتى ( او بسيط است) مخالف خواهد بود.
اصل دوم
در پاسخ بايد گفت، از آنجا كه مغايرت آنها در ذات خداوند، ملازم با كثرت و تركيب در ذات الهى است، قطعا بايد گفت صفات مزبور، در عين اختلاف در مفهوم، در مقام عينيت، وحدت دارند.به ديگر تعبير: ذات خداوند در عين بساطت همه اين كمالات را دارا مىباشد، و آنچنان نيست كه بخشى از ذات خدا را علم، بخشى ديگر را قدرت، و بخش سوم را حيات تشكيل دهد. و به تعبير محققان:بل هو علم كله و قدرة كله وحياة كله.... (2)
بنابر اين صفات ذاتى خداوند، در عين قديم و ازلى بودن، عين ذات او مىباشد،و نظريه كسانى كه صفات حق را ازلى و قديم، ولى زايد بر ذات مىدانند درست نيست چه، اين نظريه در حقيقت از تشبيه صفات خدا به انسان سرچشمه گرفته و از آنجا كه صفات در انسان، زايد بر ذات او مىباشد، تصور شده است كه در خدا نيز اينچنين است.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:«لم يزل الله - جلوعز - ربنا والعلم ذاته ولا معلوم، والسمع ذاته ولا مسموع، والبصر ذاته ولا مبصر، والقدرة ذاته ولا مقدور» (3) :خداوند از ازل پروردگار ما بوده و هست، و پيش از آنكه معلوم، مسموع، مبصر و مقدورى وجود داشته باشد، علم، سمع، بصر و قدرت عين ذات او بود.
اميرمؤمنان عليه السلام نيز در بيان وحدت صفات حق با ذات وى چنين مىفرمايد: «وكمال الاخلاص له نفي الصفات عنه، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف وشهادة كل موصوف انها غير الصفة» (4) : كمال اخلاص در توحيد اين است كه صفات (زايد بر ذات) را از او نفى كنيم، زيرا هر صفتى بر تغايرش با موصوف، وهر موصوفى بر جداييش از صفت گواهى مىدهد. (5)
اصل سوم
‹‹قل الله خالق كل شيء و هو الواحد القهار›› (رعد/16): او است آفريدگار هر چيز، و او ستيگانه غالب.
‹‹ذلكم الله ربكم خالق كل شيء لا اله الا هو›› (غافر/62): خدا پروردگار شما است كه آفريننده هر چيز است، جز او خدايى نيست.
علاوه بر وحى، خرد نيز بر توحيد در «خالقيت» گواهى مىدهد، زيرا ما سوى الله ممكن و نيازمند است و طبعا رفع نياز و تحقق خواستههاى وجودى او از جانب خدا خواهد بود.
توحيد در خالقيت، البته به معنى نفى اصل سببيت در نظام هستى نيست، زيرا تاثير پديدههاى امكانى در يكديگر، منوط به اذن الهى بوده،و وجودسبب و نيز سببيت اشيا - هر دو - از مظاهر اراده او بهشمار مىروند. اوست كه به خورشيد و ماه گرمى و درخشندگى عنايت كرده است، و هرگاه نيز بخواهد اين تاثيرگذارى را از آنها مىگيرد. از اين جهت او آفريدگارى يكتا و بى همتا است.
همان گونه كه در اصل هشتم اشاره شد، قرآن نيز نظام سببيت را تاييد كرده است. چنانكه مىفرمايد:‹‹الله الذي يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه في السماء كيف يشاء›› (روم/48): خدايى كه بادها را مىفرستد، آنگاه باد ابر را برمىانگيزد.سپس خدا آن را در آسمان به هر نحو كه بخواهد مىگستراند. در آيه فوق صريحا به تاثير باد در تحريك و راندن ابرها تصريح شده است.
شمول دايره خالقيتخدا نسبتبه همه پديدهها، مستلزم آن نيست كه كارهاى زشتبندگان به خدا نسبت داده شود. زيرا هر پديده، به حكم اينكه يك موجود امكانى است، نمىتواند بدون استناد به قدرت و اراده كلى خدا جامه هستى بپوشد، ولى در مورد انسان بايد افزود از آنجا كه وى موجودى مختار (6) و صاحب اراده بوده و در فعل خود، به تقدير الهى، نقش تصميمگيرى دارد، چگونگى شكلپذيرى فعل از نظر طاعت و معصيت مربوط به نحوه تصميمگيرى و اراده او است.
به تعبير ديگر: خدا هستىبخش است، و هستى به صورت مطلق، از او و مستند بدوست و از اين نظر هيچ قبحى در كار نيست. چنانكه فرمود:‹‹الذي احسن كل شيء خلقه›› (سجده/7) ولى اين نحوه تصميمگيرى انسان است كه موجب مطابقتيا عدم مطابقت آن با معيارهاى عقل و شرع مىگردد. براى توضيح بيشتر مسئله، دو فعل از افعال انسان مانند: «خوردن» و « نوشيدن» را در نظر بگيريد. اين دو فعل، از آنجا كه سهمى از هستى دارند، به خدا مستند مىباشند، ولى از اين نظر كه وجود و هستى در آنها در قالب «اكل» و «شرب» درآمده و انسان با فعاليت اختيارى اعضاى خود آن را، به اين شكل درآورده است، بايد مربوط به فاعل باشد، زيرا به هيچ عنوان نمىتوان اين دو فعل را با اين قالب و شكل به خدا نسبت داد. بنابر اين خدا معطى وجود، وانسان آكل و شارب و فاعل و انجام دهنده كار است.
اصل چهارم
1. تدبير تكوينى;
2. تدبير تشريعى.
از تدبير تشريعى در اصلى جداگانه سخن خواهيم گفت.فعلا به توضيح توحيد در قلمرو تدبير تكوينى مىپردازيم.
مقصود از تدبير تكوينى، كارگردانى جهان آفرينش است، بدين معنا كه اداره جهان هستى - بسان ايجاد و احداث آن - فعل خداوند يكتاست. درست است كه در كارهاى بشرى تدبير از احداث تفكيك پذير است، مثلا فردى كارخانهاى را مىسازد و ديگرى آن را اداره مىكند، ولى در عالم آفرينش، آفريدگار و كارگردان يكى است، و نكته آن اين است كه تدبير جهان جدا از آفرينشگرى نيست.
تاريخ انبيا نشان مىدهد كه مسئله توحيد در خالقيت مورد مناقشه امتهاى آنان نبوده و اگر شركى در كار بوده است، نوعا مربوط به تدبير و كارگردانى عالم و به تبع آن عبوديت و پرستش مىشده است. مشركان عصر ابراهيم خليل عليه السلام تنها به يك خالق اعتقاد داشتند، ولى به غلط مىپنداشتند كه ستاره، ماه يا خورشيد ارباب و مدبر جهانند، و مناظره ابراهيم نيز با آنان در همين مسئله بوده است. (7)
چنانكه در زمان يوسف نيز، كه پس از ابراهيم مىزيست، باز شرك مربوط به مسئله ربوبيتبوده است - تو گويى خدا پس از آفرينش جهان، كارگردانى آن را به ديگران سپرده است - اين مطلب از گفتگوى يوسف با مصاحبان زندانى او به دست مىآيد. آنجا كه به آنان مىگويد: ‹‹ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار ›› (يوسف/39).
همچنين از آيات قرآن استفاده مىشود كه مشركان عصر رسالت قسمتى از سرنوشتخود را در دست معبودهاى خود مىدانستند. چنانكه مىفرمايد:
‹‹واتخذوا من دون الله آلهة ليكونوا لهم عزا›› (مريم/81): جز خدا، خدايانى براى خود برگزيدند تا مايه عزت آنان باشند.
نيز مىفرمايد:‹‹واتخذوا من دون الله آلهة لعلهم ينصرون×لا يستطيعون نصرهم و هم لهم جند محضرون›› (يس/74-75): جز خدا، خدايانى را برگزيدند تا به پيروزى برسند، توانايى يارى دادن به آنها را ندارند، ولى مشركان بسان سپاهى در خدمتبتها مىباشند.
قرآن در آيات متعدد به مشركان هشدار مىدهد كه شما چيزهايى را مىپرستيد كه قادر نيستند به خود و نيز به پرستشكنندگان خود سود و زيانى برسانند. اين دسته از آيات حاكى از آن است كه مشركان عصر پيامبر معتقد به سود و زيان رساندن معبودان خود بودهاند، (8) واين امر انگيزنده آنان به پرستش بتها بود. اين آيات و نظاير آنها كه بيانگر عقايد مشركان در عصر رسالت مىباشد، حاكى است كه آنان در عين اعتقاد به توحيد در خالقيت، در قسمتى از امور مربوط به ربوبيتحق، مشرك بوده و معبودهاى خود را در آن امور مؤثر مىدانستند.قرآن براى بازدارى آنان از پرستش بتها، انگيزه مزبور را باطل مىكند و مىگويد:معبودهاى شما كمتر از آنند كه بتوانند چنين نقشى داشته باشند.
در برخى از آيات مشركان را نكوهش مىكند كه براى خداوند، نظير و همانند تصوير كرده و آنها را به اندازه خدا دوست مىدارند:‹ (بقره/165) يعنى برخى از مردم براى خدا همتايانى برگزيده و آنان را بسان خدا دوست
مىدارند.
نكوهش در قرار دادن «ند» براى خدا، در آيات ديگر (9) نيز وارد شده و از آيات مزبور برمىآيد كه مشركان براى آنها شئونى مانند شئون خدا مىانديشيدند، سپس به خيال داشتن چنين مقامات آنها را دوست داشته و پرستش مىكردند. به ديگر سخن: چون آنها را، از برخى از جهات «ند» و «نظير» و «مثل» خدا مىپنداشتند، از اين جهتبه پرستش آنها مىپرداختند.
قرآن از زبان مشركان در روز رستاخيز نقل مىكند كه آنان در نكوهش خود و بتها چنين مىگويند:‹‹تالله ان كنا لفي ضلال مبين×اذ نسويكم برب العالمين›› (شعراء/97- 98): به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم،زمانى كه شماها (بتان)را با خدا يكسان مىگرفتيم.
آرى دايره ربوبيتحق بسيار گسترده است، از اين جهت مشركان معاصر با رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم در مورد امور مهمى چون رزق، احيا و اماته، و تدبير كلى جهان موحد بودند.
چنانكه مىفرمايد: ‹‹قل من يرزقكم من السماء و الارض ام من يملك السمع و الابصار ومن يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل افلا تتقون›› (يونس31):بگو كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مىدهد، كيست كه صاحب اختيار گوشها و چشمهاى شما است، كيست كه زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج مىسازد، و كيست كه امر آفرينش را تدبير مىكند؟
همگى مىگويند: خدا. بگو،پس چرا پروا نمىكنيد؟!
‹‹قللمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون× سيقولون لله قل افلا تذكرون× قلمن رب السمواتالسبع و رب العرش العظيم×سيقولون لله قلافلا تتقون›› (مؤمنون/84-87).
بگو، زمين وآنچه كه در آن است از آن كيست (بگوييد) اگر مىدانيد. مؤكدا مىگويند از آن خداست، بگو پس چرا يادآور نمىشويد.بگو پروردگار هفت آسمان و پروردگار عرش بزرگ كيست؟ قطعا مىگويند خدا. بگو پس چرا پروا نمىكنيد؟!
ولى همين افراد، به حكم آيات سوره3 مريم و يس، كه قبلا متذكر شديم، در مواردى مانند پيروزى در جنگ، مصونيت از خطر در سفر، و نظاير آن، معبودان خويش را مؤثر در سرنوشت جهان مى3انگاشتند و روشنتر آنكه شفاعت را حق آنان دانسته و معتقد بودند كه آنان مىتوانند بدون اذن خدا شفاعت كنند و شفاعت آنان مؤثر خواهد بود.
بنابراين منافات ندارد كه برخى از افراد، در بعضى امور، تدبير را از آن خدا دانسته و موحد باشند، ولى در امور ديگر مانند شفاعت، سود و زيان، و عزت و مغفرت، تدبير و سر رشتهدارى برخى از امور را در اختيار معبودهايى دانسته و به تاثير گذارى آنها معتقد باشند.
آرى، گاهى، مشركان براى توجيه شرك ورزى و بتپرستى خود مىگفتند: پرستش ما به خاطر اين است كه از اين طريق به خدا نزديك شويم (يعنى ما آنها را در زندگى خود مؤثر نمىدانيم). قرآن اين توجيه را از آنان چنين نقل مىكند:‹‹ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى››: بتها را جز براى نزديك شدن به خدا نمىپرستيم. ولى در ذيل آيه يادآور مىشود كه آنان در اين ادعا دروغ مىگويند چنان كه مىفرمايد:‹‹ان الله لا يهدي من هو كاذب كفار›› (زمر/3): خدا دروغگوى كفر پيشه را هدايت نمىكند.
اما توحيد در ربوبيت، به معنى كشيدن خط بطلان بر هر نوع انديشه تدبير مستقل از اذن الهى - اعم از كلى و جزئى - براى غير خدا در مورد انسان و جهان است.منطق توحيدى قرآن، با ابطال انديشه هر نوع تدبير مستقل است كه عبادت غير خدا را مردود مىشمارد.
دليل توحيد ربوبى روشن است: زيرا در مورد جهان و انسان، «كارگردانى دستگاه خلقت» جدا از «آفرينش» آن نيست و اگر خالق جهان و انسان يكى است مدبر آنها نيز يكى بيشتر نيست. به علت همين پيوند روشن ميان خالقيت و تدبير جهان است كه خداى متعال در قرآن آنجا كه سخن از آفرينش آسمانها به ميان مىآورد، خود را مدبر جهان معرفى مىكند و مىگويد:
‹‹الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمى يدبر الامر...›› (رعد/2): خدايى كه آسمانها را بدون ستونى كه ديده شود برافراشت، آنگاه بر سرير قدرت چيره گشت،و خورشيد و ماه را مسخر نمود، هر يك تا وقت معين حركت مىكنند، او مدبر امر آفرينش است.
در آيه ديگر هماهنگى نظام حاكم بر آفرينش را دليل يگانگى مدبر جهان دانسته مىفرمايد:
‹‹لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا›› (انبياء/22): اگر در آسمان و زمين خدايانى جز "الله" بود، نظام آن دو به تباهى مىگراييد.
توحيد در تدبير، با اعتقاد به مدبرهاى ديگر كه «با اذن خدا» انجام وظيفه مىكنند، و در حقيقت جلوهاى از مظاهر ربوبيتخدا مىباشند،منافات ندارد. لذا قرآن در عين تاكيد بر توحيد در ربوبيت، به وجود مدبران ديگر تصريح كرده مىفرمايد:‹‹فالمدبرات امرا›› (نازعات/79).
اصل پنجم
اينك به وجه دوم توحيد ربوبى (تدبير در تشريع) توجه كنيد:
تدبير در تشريع
بنابر اين اگر پيامبر به عنوان حاكم بر مسلمين برگزيده شده، اين گزينش به اذن پروردگار بوده است و درستبه همين علت مىباشد كه اطاعت او مانند اطاعتخدا لازم شمرده شده، بلكه عين اطاعتخداست. مىفرمايد:‹‹فمن اطاع الرسول فقد اطاع الله›› (نساء/80) و نيز مىفرمايد: ‹‹و ما ارسلنا من رسول الاليطاع باذن الله›› (نساء/66).چه،اگر اذن و فرمان الهى نبود، پيامبر نه حاكم بود و نه مطاع، و در حقيقت، حكومت و اطاعت او تجليگاه حكومت و اطاعتخدا است.
ضمنا از آنجا كه تعيين تكليف از شئون ربوبيت است، هيچكس حق ندارد به غير آنچه كه خدا فرمان داده است داورى كند:‹‹و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون›› (مائده/44).
همچنين شفاعت و بخشش گناهان از حقوق مختص خدا است،و هيچكس نمىتواند بدون اذن او شفاعت كند، چنانكه مىفرمايد: ‹‹من ذا الذي يشفع عنده الاباذنه›› (بقره/255) و نيز مىفرمايد:‹‹لا يشفعون الا لمن ارتضى›› (انبياء/28).
بنابر اين، از ديدگاه اسلامى، خريد و فروش اوراق مغفرت به تصور اينكه فردى غير از مقام ربوبى مىتواند بهشتى را بفروشد يا عذاب اخروى را از كسى باز دارد، آن گونه كه در مسيحيت رايجبود، كارى بىاساس است، چنان كه مىفرمايد:‹‹فاستغفروا لذنوبهم ومن يغفر الذنوب الا الله›› (آل عمران/135).
با توجه به آنچه گفته شد،، يك فرد موحد بايد در امور مربوط به شريعت، خدا را تنها مرجع و مدبر بداند مگر آنكه خود خدا كسى را براى فرمانروايى و بيان تكاليف دينى برگزيند.
اصل ششم
بنابراين، در اينكه فقط بايد خدا را پرستش كرد و از پرستش غير او دورى جست، سخنى نيست و با اين قاعده كلى يك نفر هم مخالفت ندارد. اگر سخنى باشد درباره برخى از امور است كه آيا انجام دادن آنها مصداق عبادت غير خداستيا نه؟ براى رسيدن به داورى قطعى در اين زمينه، بايد به تعريف منطقى عبادت پرداخته و عملى را كه تحت عنوان پرستش قرار مىگيرد از عملى كه به عنوان تعظيم و تكريم انجام مىشود، جدا سازيم.
ترديدى نيست كه پرستش پدر و مادر وانبيا و اوليا حرام و شرك است و در عين حال تكريم و تعظيم آنان لازم و عين توحيد مىباشد: ‹‹وقضى ربك ان لا تعبدوا الالله و بالوالدين احسانا›› (اسراء/23). اكنون بايد ديد عنصرى كه «عبادت» را از «تكريم» جدا مىسازد چيست، و چگونه يك عمل در بعضى مواقع (مانند سجده ملائكه بر آدم و سجده فرزندان يعقوب بر يوسف)عين توحيد بوده ولى همان عمل در مواقع ديگر (مانند سجده در برابر بتها) عين شرك و بتپرستى است؟ پاسخ اين سؤال از بحثى كه قبلا درباره توحيد در تدبير انجام گرفت، آشكار مىگردد.
عبادت و پرستش (كه از غير خدا نفى و نهى شده است) آن است كه انسان در مقابل موجودى خضوع كند با اين اعتقاد كه او به طور مستقل سرنوشت جهان يا انسان و يا بخشى از سرنوشت آن دو را در دست دارد و به تعبير ديگر، «رب» و «مالك جهان و انسان» است.
ولى اگر خضوع در مقابل موجودى از اين نظر صورت گيرد كه وى بنده صالح خدا و صاحب فضيلت و كرامت و يا منشا احسان و نيكى در مورد انسان است، چنين عملى تكريم و تعظيم خواهد بود نه عبادت. اگر سجده فرشتگان يا فرزندان يعقوب، رنگ شرك وعبادت غير خدا را نپذيرفت، به علت همين بود كه خضوع مزبور با اعتقاد به عبوديت و بندگى ولى همراه با كرامت آدم و يوسف (و در عين حال، كرامت و بزرگوارى آنان در درگاه الهى)سرچشمه گرفته بود، نه از اعتقاد به ربوبيت و پروردگارى آنان.
با توجه به اين ضابطه مىتوان درباره احترام و تكريمى كه مسلمانان در مشاهد مشرفه به اولياى مقرب الهى مىگذارند قضاوت و داورى كرد. پيداست كه بوسيدن ضرايح مقدسه يا اظهار شادمانى در روز ولادت و بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، جنبه تكريم و اظهار محبتبه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را دارد، و هرگز از امورى چون اعتقاد به ربوبيت او سرچشمه نمىگيرد. همچنين مسائلى چون سرودن اشعار در مدايح و مراثى اولياى الهى، حفظ آثار رسالت و ساختن بنا بر قبور بزرگان دين نه شرك است و نه بدعت. شرك نيست زيرا سرچشمه اعمال، محبت و علاقمندى به اولياى الهى است(نه اعتقاد به ربوبيت آنان); بدعت نيز نيست زيرا اعمال مزبور مبناى قرآنى و حديثى دارد كه همان اصل لزوم محبت و مودت به پيامبر و خاندان او باشد، و اعمال تكريم آميز ما در روزهاى ولادت و بعثت، جلوهاى از بروز اين مودت است (توضيح اين امر، در بخش مربوط به بدعتخواهد آمد).
متقابلا سجده مشركان بر بتها از اين جهت منفى و مطرود بود كه از اعتقاد به ربوبيت و كارگردانى بتها و اينكه قسمتى از سرنوشت مردم در دست آنها است، سرچشمه مىگرفت، و مشركين لااقل عزت و ذلت و مغفرت و شفاعت را در دست آنها مىدانستند.
پی نوشت:
1. توحيد، صدوق، ص84، باب3، حديث3.
2.صدر المتالهين، اسفار اربعه، ج6، ص135.
3. توحيد، صدوق، ص139، باب 11، حديث1.
4. نهج البلاغه، خطبه 1.
5. برخى به دليل بى اطلاعى، اين نظريه را، نظريه «معطله» خواندهاند، در حاليكه «معطله» به كسانى گفته مىشود كه صفات جمال را براى ذات خداوند اثبات نمىكنندو لازمه كارشان خلو ذات خداوند از كمالات وجودى است. اين عقيده نادرست هيچ ربطى به نظريه عينيت صفات با ذات ندارد، بلكه نظريه عينيت در عين اثبات صفات جمال براى خداوند، از اشكالاتى نظير تعدد قدما كه در قول به زيادى صفات بر ذات است، مبرا مىباشد.
6. درباره اختيار انسان در مبحث عدل سخن خواهيم گفت.
7. انعام/76-78.
8.يونس/ 18 و فرقان/ 55.
9. بقره/21، ابراهيم/30، سبا /33، زمر/8، فصلت/9.