توحيد و مراتب آن

اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترك ميان همه شرايع آسمانى مى‏باشد، و اصولا فصل مميز انسان الهى (پيرو هر شريعتى كه مى‏خواهد باشد)از فرد مادى در همين امر نهفته است. قرآن كريم وجود خدا را امرى روشن و بى‏نياز از دليل مى‏داند، وهرگونه شك و ترديد در اين باره را بى‏مورد تلقى مى‏كند. چنانكه مى‏فرمايد: ‹‹افي الله شك فاطر السموات‏و
شنبه، 5 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
توحيد و مراتب آن
توحيد و مراتب آن
توحيد و مراتب آن

نويسنده:استاد جعفر سبحانى
اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترك ميان همه شرايع آسمانى مى‏باشد، و اصولا فصل مميز انسان الهى (پيرو هر شريعتى كه مى‏خواهد باشد)از فرد مادى در همين امر نهفته است.
قرآن كريم وجود خدا را امرى روشن و بى‏نياز از دليل مى‏داند، وهرگونه شك و ترديد در اين باره را بى‏مورد تلقى مى‏كند. چنانكه مى‏فرمايد: ‹‹افي الله شك فاطر السموات‏و الارض›› (ابراهيم/10).
در عين روشن بودن وجود خدا، قرآن براى كسانى كه مى‏خواهند از طريق تفكر واستدلال، خدا را بشناسند و شك و ترديدهاى احتمالى را از ذهن خويش بزدايند، راههايى را پيش روى آنان گشوده است كه مهمترين آنها طرق زير است:
1. احساس وابستگى و نيازمندى انسان به موجودى برتر كه در شرايط ويژه‏اى خود را نشان مى‏دهد، و اين همان نداى فطرت انسانى است كه اورا به سوى مبدء آفرينش فرا مى‏خواند.قرآن مى‏فرمايد:
‹‹فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس‏عليها›› (روم/30).
نيز مى‏فرمايد:‹‹فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون›› (عنكبوت/65): آنگاه كه در كشتى مى‏نشينند [و كشتى آنان، در تلاطم امواج سهمگين دريا، در آستانه غرق شدن قرار مى‏گيرد] خالصانه خدا را مى‏خوانند، ولى آنگاه كه آنان را به ساحل نجات رساند، شرك مى‏ورزند.
2. دعوت به مطالعه عالم طبيعت و تامل در شگفتيهاى آن كه نشانه‏هاى روشن وجود خداوند است; نشانه‏هايى كه حاكى از مداخله علم و قدرت وتدبير حكيمانه در جهان هستى است:
‹‹ان في خلق السموات‏والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولي الالباب››(آل عمران/190): بدرستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و گردش شب و روز نشانه‏هايى براى خردمندان است.
آيات مربوط به اين امر، بسيار است و ما به عنوان نمونه به ذكر همين آيه بسنده مى‏كنيم.
بديهى است آنچه گفتيم بدين معنا نيست كه راه خداشناسى منحصر به همين دو راه است، بلكه براى اثبات وجود خدا دلايل بسيارى وجود دارد كه متكلمان اسلامى در كتب كلامى خود آورده‏اند.

مراتب توحيد

همه شرايع آسمانى بر اساس توحيد و يكتاپرستى استوار بوده، وبارزترين اصل مشترك در ميان آنها اعتقاد به توحيداست; هرچند در ميان پيروان برخى از شرايع انحرافاتى در اين عقيده مشترك رخ داده است.ذيلا با الهام از قرآن كريم و احاديث اسلامى و به كمك برهان عقلى، مراتب توحيد را بيان مى‏كنيم:

اصل اول

نخستين مرتبه توحيد، توحيد ذاتى است. توحيد ذاتى دو تفسير دارد:
الف - ذات خداوند يكتا و بى همتا است و براى او مثل و مانندى متصور نيست.
ب - ذات خداوند بسيط است و هيچگونه كثرت و تركيبى در آن راه ندارد.
اميرمؤمنان على عليه السلام در بيان دو معناى فوق چنين فرموده است:
1. هو واحد ليس له في الاشياء شبه: او يكتا است و براى او در ميان موجودات مانندى نيست.
2. و انه عزوجل احدي المعنى لا ينقسم في وجود و لاوهم و لاعقل. (1) : او «احدى المعنى‏» ست‏يعنى نه در خارج و نه در وهم و نه در عقل براى او، جزء متصور نيست.
سوره توحيد، كه بيانگر عقيده مسلمانان درباره توحيد است، به هر دو مرحله (اخلاص) اشاره دارد: به قسم نخست‏با آيه ‹‹و لم يكن له كفوا احد›› و به قسم دوم با آيه ‹‹قل هو الله احد››.
بنابر آنچه گفتيم، تثليث مسيحيت (خداى پدر، خداى پسر، خداى روح القدس) از نظر منطق اسلامى باطل است، و در آياتى از قرآن كريم نادرستى آن بيان شده است، چنانكه در كتب كلامى نيز مشروحا در اين باره بحث گرديده است و ما در اينجا به يك بيان بسنده مى‏كنيم و آن اينكه:
تثليث، به معناى سه خدايى، از دو حال بيرون نيست: يا هر يك از اين سه خدا، داراى وجود و شخصيت جداگانه‏اى هستند، يعنى هر يك واجد كل الوهيت مى‏باشد; در اين صورت با توحيد ذاتى به معنى نخست(براى او نظيرى نيست) مخالف است، و يا اين سه خدا داراى يك خصيت‏بوده، و هر يك جزئى از آن را تشكيل مى‏دهند; در اين صورت نيز مستلزم تركيب بوده و با معنى دوم توحيد ذاتى ( او بسيط است) مخالف خواهد بود.

اصل دوم

دومين مرتبه توحيد، توحيد در صفات ذاتى خداوند است. ما خدا را واجد همه صفات كمالى مى‏دانيم، وعقل و وحى بر وجود اين كمالات در ذات بارى دلالت مى‏كنند. بنابر اين خداوند: عالم، قادر، حى، سميع، بصير و... است. اين صفات از نظر مفهوم با يكديگر تفاوت دارند و آنچه را كه ما از كلمه «عالم‏» مى‏فهميم غير آن چيزى است كه از واژه «قادر» درك مى‏كنيم، ولى سخن در جاى ديگر است و آن اينكه، همان‏طور كه اين صفات در مفهوم با يكديگر مغايرت دارند، آيا در اقعيت‏خارجى، يعنى در وجود خدا، نيز مغايرت دارند يا متحدند؟
در پاسخ بايد گفت، از آنجا كه مغايرت آنها در ذات خداوند، ملازم با كثرت و تركيب در ذات الهى است، قطعا بايد گفت صفات مزبور، در عين اختلاف در مفهوم، در مقام عينيت، وحدت دارند.به ديگر تعبير: ذات خداوند در عين بساطت همه اين كمالات را دارا مى‏باشد، و آنچنان نيست كه بخشى از ذات خدا را علم، بخشى ديگر را قدرت، و بخش سوم را حيات تشكيل دهد. و به تعبير محققان:بل هو علم كله و قدرة كله وحياة كله.... (2)
بنابر اين صفات ذاتى خداوند، در عين قديم و ازلى بودن، عين ذات او مى‏باشد،و نظريه كسانى كه صفات حق را ازلى و قديم، ولى زايد بر ذات مى‏دانند درست نيست چه، اين نظريه در حقيقت از تشبيه صفات خدا به انسان سرچشمه گرفته و از آنجا كه صفات در انسان، زايد بر ذات او مى‏باشد، تصور شده است كه در خدا نيز اينچنين است.
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:«لم يزل الله - جل‏وعز - ربنا والعلم ذاته ولا معلوم، والسمع ذاته ولا مسموع، والبصر ذاته ولا مبصر، والقدرة ذاته ولا مقدور» (3) :خداوند از ازل پروردگار ما بوده و هست، و پيش از آنكه معلوم، مسموع، مبصر و مقدورى وجود داشته باشد، علم، سمع، بصر و قدرت عين ذات او بود.
اميرمؤمنان عليه السلام نيز در بيان وحدت صفات حق با ذات وى چنين مى‏فرمايد: «وكمال الاخلاص له نفي الصفات عنه، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف وشهادة كل موصوف انها غير الصفة‏» (4) : كمال اخلاص در توحيد اين است كه صفات (زايد بر ذات) را از او نفى كنيم، زيرا هر صفتى بر تغايرش با موصوف، وهر موصوفى بر جداييش از صفت گواهى مى‏دهد. (5)

اصل سوم

مرتبه سوم توحيد، توحيد در خالقيت و آفريدگارى است. يعنى جز خداوند آفريدگار ديگرى وجود ندارد و آنچه كه لباس هستى مى‏پوشد مخلوق و آفريده او است.قرآن بر اين وجه از توحيد تاكيد دارد و مى‏فرمايد:
‹‹قل الله خالق كل شي‏ء و هو الواحد القهار›› (رعد/16): او است آفريدگار هر چيز، و او ست‏يگانه غالب.
‹‹ذلكم الله ربكم خالق كل شي‏ء لا اله الا هو›› (غافر/62): خدا پروردگار شما است كه آفريننده هر چيز است، جز او خدايى نيست.
علاوه بر وحى، خرد نيز بر توحيد در «خالقيت‏» گواهى مى‏دهد، زيرا ما سوى الله ممكن و نيازمند است و طبعا رفع نياز و تحقق خواسته‏هاى وجودى او از جانب خدا خواهد بود.
توحيد در خالقيت، البته به معنى نفى اصل سببيت در نظام هستى نيست، زيرا تاثير پديده‏هاى امكانى در يكديگر، منوط به اذن الهى بوده،و وجودسبب و نيز سببيت اشيا - هر دو - از مظاهر اراده او به‏شمار مى‏روند. اوست كه به خورشيد و ماه گرمى و درخشندگى عنايت كرده است، و هرگاه نيز بخواهد اين تاثيرگذارى را از آنها مى‏گيرد. از اين جهت او آفريدگارى يكتا و بى همتا است.
همان گونه كه در اصل هشتم اشاره شد، قرآن نيز نظام سببيت را تاييد كرده است. چنانكه مى‏فرمايد:‹‹الله الذي يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه في السماء كيف يشاء›› (روم/48): خدايى كه بادها را مى‏فرستد، آنگاه باد ابر را برمى‏انگيزد.سپس خدا آن را در آسمان به هر نحو كه بخواهد مى‏گستراند. در آيه فوق صريحا به تاثير باد در تحريك و راندن ابرها تصريح شده است.
شمول دايره خالقيت‏خدا نسبت‏به همه پديده‏ها، مستلزم آن نيست كه كارهاى زشت‏بندگان به خدا نسبت داده شود. زيرا هر پديده، به حكم اينكه يك موجود امكانى است، نمى‏تواند بدون استناد به قدرت و اراده كلى خدا جامه هستى بپوشد، ولى در مورد انسان بايد افزود از آنجا كه وى موجودى مختار (6) و صاحب اراده بوده و در فعل خود، به تقدير الهى، نقش تصميم‏گيرى دارد، چگونگى شكل‏پذيرى فعل از نظر طاعت و معصيت مربوط به نحوه تصميم‏گيرى و اراده او است.
به تعبير ديگر: خدا هستى‏بخش است، و هستى به صورت مطلق، از او و مستند بدوست و از اين نظر هيچ قبحى در كار نيست. چنانكه فرمود:‹‹الذي احسن كل شي‏ء خلقه›› (سجده/7) ولى اين نحوه تصميم‏گيرى انسان است كه موجب مطابقت‏يا عدم مطابقت آن با معيارهاى عقل و شرع مى‏گردد. براى توضيح بيشتر مسئله، دو فعل از افعال انسان مانند: «خوردن‏» و « نوشيدن‏» را در نظر بگيريد. اين دو فعل، از آنجا كه سهمى از هستى دارند، به خدا مستند مى‏باشند، ولى از اين نظر كه وجود و هستى در آنها در قالب «اكل‏» و «شرب‏» درآمده و انسان با فعاليت اختيارى اعضاى خود آن را، به اين شكل درآورده است، بايد مربوط به فاعل باشد، زيرا به هيچ عنوان نمى‏توان اين دو فعل را با اين قالب و شكل به خدا نسبت داد. بنابر اين خدا معطى وجود، وانسان آكل و شارب و فاعل و انجام دهنده كار است.

اصل چهارم

چهارمين مرتبه توحيد، توحيد در ربوبيت و تدبير جهان و انسان است، توحيد ربوبى دو قلمرو دارد:
1. تدبير تكوينى;
2. تدبير تشريعى.
از تدبير تشريعى در اصلى جداگانه سخن خواهيم گفت.فعلا به توضيح توحيد در قلمرو تدبير تكوينى مى‏پردازيم.
مقصود از تدبير تكوينى، كارگردانى جهان آفرينش است، بدين معنا كه اداره جهان هستى - بسان ايجاد و احداث آن - فعل خداوند يكتاست. درست است كه در كارهاى بشرى تدبير از احداث تفكيك پذير است، مثلا فردى كارخانه‏اى را مى‏سازد و ديگرى آن را اداره مى‏كند، ولى در عالم آفرينش، آفريدگار و كارگردان يكى است، و نكته آن اين است كه تدبير جهان جدا از آفرينشگرى نيست.
تاريخ انبيا نشان مى‏دهد كه مسئله توحيد در خالقيت مورد مناقشه امتهاى آنان نبوده و اگر شركى در كار بوده است، نوعا مربوط به تدبير و كارگردانى عالم و به تبع آن عبوديت و پرستش مى‏شده است. مشركان عصر ابراهيم خليل عليه السلام تنها به يك خالق اعتقاد داشتند، ولى به غلط مى‏پنداشتند كه ستاره، ماه يا خورشيد ارباب و مدبر جهانند، و مناظره ابراهيم نيز با آنان در همين مسئله بوده است. (7)
چنانكه در زمان يوسف نيز، كه پس از ابراهيم مى‏زيست، باز شرك مربوط به مسئله ربوبيت‏بوده است - تو گويى خدا پس از آفرينش جهان، كارگردانى آن را به ديگران سپرده است - اين مطلب از گفتگوى يوسف با مصاحبان زندانى او به دست مى‏آيد. آنجا كه به آنان مى‏گويد: ‹‹ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار ›› (يوسف/39).
همچنين از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه مشركان عصر رسالت قسمتى از سرنوشت‏خود را در دست معبودهاى خود مى‏دانستند. چنانكه مى‏فرمايد:
‹‹واتخذوا من دون الله آلهة ليكونوا لهم عزا›› (مريم/81): جز خدا، خدايانى براى خود برگزيدند تا مايه عزت آنان باشند.
نيز مى‏فرمايد:‹‹واتخذوا من دون الله آلهة لعلهم ينصرون×لا يستطيعون نصرهم و هم لهم جند محضرون›› (يس/74-75): جز خدا، خدايانى را برگزيدند تا به پيروزى برسند، توانايى يارى دادن به آنها را ندارند، ولى مشركان بسان سپاهى در خدمت‏بتها مى‏باشند.
قرآن در آيات متعدد به مشركان هشدار مى‏دهد كه شما چيزهايى را مى‏پرستيد كه قادر نيستند به خود و نيز به پرستش‏كنندگان خود سود و زيانى برسانند. اين دسته از آيات حاكى از آن است كه مشركان عصر پيامبر معتقد به سود و زيان رساندن معبودان خود بوده‏اند، (8) واين امر انگيزنده آنان به پرستش بتها بود. اين آيات و نظاير آنها كه بيانگر عقايد مشركان در عصر رسالت مى‏باشد، حاكى است كه آنان در عين اعتقاد به توحيد در خالقيت، در قسمتى از امور مربوط به ربوبيت‏حق، مشرك بوده و معبودهاى خود را در آن امور مؤثر مى‏دانستند.قرآن براى بازدارى آنان از پرستش بتها، انگيزه مزبور را باطل مى‏كند و مى‏گويد:معبودهاى شما كمتر از آنند كه بتوانند چنين نقشى داشته باشند.
در برخى از آيات مشركان را نكوهش مى‏كند كه براى خداوند، نظير و همانند تصوير كرده و آنها را به اندازه خدا دوست مى‏دارند:‹ (بقره/165) يعنى برخى از مردم براى خدا همتايانى برگزيده و آنان را بسان خدا دوست
مى‏دارند.
نكوهش در قرار دادن «ند» براى خدا، در آيات ديگر (9) نيز وارد شده و از آيات مزبور برمى‏آيد كه مشركان براى آنها شئونى مانند شئون خدا مى‏انديشيدند، سپس به خيال داشتن چنين مقامات آنها را دوست داشته و پرستش مى‏كردند. به ديگر سخن: چون آنها را، از برخى از جهات «ند» و «نظير» و «مثل‏» خدا مى‏پنداشتند، از اين جهت‏به پرستش آنها مى‏پرداختند.
قرآن از زبان مشركان در روز رستاخيز نقل مى‏كند كه آنان در نكوهش خود و بتها چنين مى‏گويند:‹‹تالله ان كنا لفي ضلال مبين×اذ نسويكم برب العالمين›› (شعراء/97- 98): به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم،زمانى كه شماها (بتان)را با خدا يكسان مى‏گرفتيم.
آرى دايره ربوبيت‏حق بسيار گسترده است، از اين جهت مشركان معاصر با رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم در مورد امور مهمى چون رزق، احيا و اماته، و تدبير كلى جهان موحد بودند.
چنانكه مى‏فرمايد: ‹‹قل من يرزقكم من السماء و الارض ام من يملك السمع و الابصار ومن يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل افلا تتقون›› (يونس‏31):بگو كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى‏دهد، كيست كه صاحب اختيار گوشها و چشمهاى شما است، كيست كه زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج مى‏سازد، و كيست كه امر آفرينش را تدبير مى‏كند؟
همگى مى‏گويند: خدا. بگو،پس چرا پروا نمى‏كنيد؟!
‹‹قل‏لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون× سيقولون لله قل افلا تذكرون× قل‏من رب السموات‏السبع و رب العرش العظيم×سيقولون لله قل‏افلا تتقون›› (مؤمنون/84-87).
بگو، زمين وآنچه كه در آن است از آن كيست (بگوييد) اگر مى‏دانيد. مؤكدا مى‏گويند از آن خداست، بگو پس چرا يادآور نمى‏شويد.بگو پروردگار هفت آسمان و پروردگار عرش بزرگ كيست؟ قطعا مى‏گويند خدا. بگو پس چرا پروا نمى‏كنيد؟!
ولى همين افراد، به حكم آيات سوره‏3 مريم و يس، كه قبلا متذكر شديم، در مواردى مانند پيروزى در جنگ، مصونيت از خطر در سفر، و نظاير آن، معبودان خويش را مؤثر در سرنوشت جهان مى‏3انگاشتند و روشنتر آنكه شفاعت را حق آنان دانسته و معتقد بودند كه آنان مى‏توانند بدون اذن خدا شفاعت كنند و شفاعت آنان مؤثر خواهد بود.
بنابراين منافات ندارد كه برخى از افراد، در بعضى امور، تدبير را از آن خدا دانسته و موحد باشند، ولى در امور ديگر مانند شفاعت، سود و زيان، و عزت و مغفرت، تدبير و سر رشته‏دارى برخى از امور را در اختيار معبودهايى دانسته و به تاثير گذارى آنها معتقد باشند.
آرى، گاهى، مشركان براى توجيه شرك ورزى و بت‏پرستى خود مى‏گفتند: پرستش ما به خاطر اين است كه از اين طريق به خدا نزديك شويم (يعنى ما آنها را در زندگى خود مؤثر نمى‏دانيم). قرآن اين توجيه را از آنان چنين نقل مى‏كند:‹‹ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى››: بتها را جز براى نزديك شدن به خدا نمى‏پرستيم. ولى در ذيل آيه يادآور مى‏شود كه آنان در اين ادعا دروغ مى‏گويند چنان كه مى‏فرمايد:‹‹ان الله لا يهدي من هو كاذب كفار›› (زمر/3): خدا دروغگوى كفر پيشه را هدايت نمى‏كند.
اما توحيد در ربوبيت، به معنى كشيدن خط بطلان بر هر نوع انديشه تدبير مستقل از اذن الهى - اعم از كلى و جزئى - براى غير خدا در مورد انسان و جهان است.منطق توحيدى قرآن، با ابطال انديشه هر نوع تدبير مستقل است كه عبادت غير خدا را مردود مى‏شمارد.
دليل توحيد ربوبى روشن است: زيرا در مورد جهان و انسان، «كارگردانى دستگاه خلقت‏» جدا از «آفرينش‏» آن نيست و اگر خالق جهان و انسان يكى است مدبر آنها نيز يكى بيشتر نيست. به علت همين پيوند روشن ميان خالقيت و تدبير جهان است كه خداى متعال در قرآن آنجا كه سخن از آفرينش آسمانها به ميان مى‏آورد، خود را مدبر جهان معرفى مى‏كند و مى‏گويد:
‹‹الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمى يدبر الامر...›› (رعد/2): خدايى كه آسمانها را بدون ستونى كه ديده شود برافراشت، آنگاه بر سرير قدرت چيره گشت،و خورشيد و ماه را مسخر نمود، هر يك تا وقت معين حركت مى‏كنند، او مدبر امر آفرينش است.
در آيه ديگر هماهنگى نظام حاكم بر آفرينش را دليل يگانگى مدبر جهان دانسته مى‏فرمايد:
‹‹لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا›› (انبياء/22): اگر در آسمان و زمين خدايانى جز "الله" بود، نظام آن دو به تباهى مى‏گراييد.
توحيد در تدبير، با اعتقاد به مدبرهاى ديگر كه «با اذن خدا» انجام وظيفه مى‏كنند، و در حقيقت جلوه‏اى از مظاهر ربوبيت‏خدا مى‏باشند،منافات ندارد. لذا قرآن در عين تاكيد بر توحيد در ربوبيت، به وجود مدبران ديگر تصريح كرده مى‏فرمايد:‹‹فالمدبرات امرا›› (نازعات/79).

اصل پنجم

مقصود از تدبير، همان اداره جهان و انسان در كليه شئون و جهات، اعم از دنيا وآخرت، از حيث تكوين و تشريع است. بنابر اين تدبير امور بشر در تمام شئون منحصرا از آن خداوند يكتاست.
اينك به وجه دوم توحيد ربوبى (تدبير در تشريع) توجه كنيد:

تدبير در تشريع

همان گونه كه در پهنه تكوين خداوند يگانه مدبر است، و تدبير جهان آفرينش و زندگى انسان در دست اوست (تدبير تكوينى) همچنين هر نوع امور مربوط به شريعت نيز - اعم از حكومت و فرمانروايى، تقنين و قانونگذارى، اطاعت و فرمانبردارى، و شفاعت و مغفرت گناه - همگى در اختيار اوست، و هيچكس بدون اذن او حق تصرف در اين امور را ندارد. ازينروى توحيد در حاكميت، توحيد در تشريع، توحيد در اطاعت و... از شاخه‏هاى توحيد در تدبير شمرده مى‏شوند.
بنابر اين اگر پيامبر به عنوان حاكم بر مسلمين برگزيده شده، اين گزينش به اذن پروردگار بوده است و درست‏به همين علت مى‏باشد كه اطاعت او مانند اطاعت‏خدا لازم شمرده شده، بلكه عين اطاعت‏خداست. مى‏فرمايد:‹‹فمن اطاع الرسول فقد اطاع الله›› (نساء/80) و نيز مى‏فرمايد: ‹‹و ما ارسلنا من رسول الاليطاع باذن الله›› (نساء/66).چه،اگر اذن و فرمان الهى نبود، پيامبر نه حاكم بود و نه مطاع، و در حقيقت، حكومت و اطاعت او تجليگاه حكومت و اطاعت‏خدا است.
ضمنا از آنجا كه تعيين تكليف از شئون ربوبيت است، هيچكس حق ندارد به غير آنچه كه خدا فرمان داده است داورى كند:‹‹و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون›› (مائده/44).
همچنين شفاعت و بخشش گناهان از حقوق مختص خدا است،و هيچكس نمى‏تواند بدون اذن او شفاعت كند، چنانكه مى‏فرمايد: ‹‹من ذا الذي يشفع عنده الاباذنه›› (بقره/255) و نيز مى‏فرمايد:‹‹لا يشفعون الا لمن ارتضى›› (انبياء/28).
بنابر اين، از ديدگاه اسلامى، خريد و فروش اوراق مغفرت به تصور اينكه فردى غير از مقام ربوبى مى‏تواند بهشتى را بفروشد يا عذاب اخروى را از كسى باز دارد، آن گونه كه در مسيحيت رايج‏بود، كارى بى‏اساس است، چنان كه مى‏فرمايد:‹‹فاستغفروا لذنوبهم ومن يغفر الذنوب الا الله›› (آل عمران/135).
با توجه به آنچه گفته شد،، يك فرد موحد بايد در امور مربوط به شريعت، خدا را تنها مرجع و مدبر بداند مگر آنكه خود خدا كسى را براى فرمانروايى و بيان تكاليف دينى برگزيند.

اصل ششم

توحيد در عبادت، اصل مشترك ميان تمام شرايع آسمانى است، و به يك معنا، هدف از بعثت پيامبران الهى تذكر و يادآورى اين اصل بوده است، چنانكه مى‏فرمايد:‹‹ولقد بعثنا في كل امة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت›› (نحل/36): در ميان هر امتى پيامبرى را برانگيختيم تا به مردم بگويد خدا را بپرستيد و از پرستش طاغوت دورى گزينيد. همه مسلمانان در نماز به توحيد در عبادت گواهى داده و مى‏گويند: ‹‹اياك نعبد››(الفاتحه/5).
بنابراين، در اينكه فقط بايد خدا را پرستش كرد و از پرستش غير او دورى جست، سخنى نيست و با اين قاعده كلى يك نفر هم مخالفت ندارد. اگر سخنى باشد درباره برخى از امور است كه آيا انجام دادن آنها مصداق عبادت غير خداست‏يا نه؟ براى رسيدن به داورى قطعى در اين زمينه، بايد به تعريف منطقى عبادت پرداخته و عملى را كه تحت عنوان پرستش قرار مى‏گيرد از عملى كه به عنوان تعظيم و تكريم انجام مى‏شود، جدا سازيم.
ترديدى نيست كه پرستش پدر و مادر وانبيا و اوليا حرام و شرك است و در عين حال تكريم و تعظيم آنان لازم و عين توحيد مى‏باشد: ‹‹وقضى ربك ان لا تعبدوا الالله و بالوالدين احسانا›› (اسراء/23). اكنون بايد ديد عنصرى كه «عبادت‏» را از «تكريم‏» جدا مى‏سازد چيست، و چگونه يك عمل در بعضى مواقع (مانند سجده ملائكه بر آدم و سجده فرزندان يعقوب بر يوسف)عين توحيد بوده ولى همان عمل در مواقع ديگر (مانند سجده در برابر بتها) عين شرك و بت‏پرستى است؟ پاسخ اين سؤال از بحثى كه قبلا درباره توحيد در تدبير انجام گرفت، آشكار مى‏گردد.
عبادت و پرستش (كه از غير خدا نفى و نهى شده است) آن است كه انسان در مقابل موجودى خضوع كند با اين اعتقاد كه او به طور مستقل سرنوشت جهان يا انسان و يا بخشى از سرنوشت آن دو را در دست دارد و به تعبير ديگر، «رب‏» و «مالك جهان و انسان‏» است.
ولى اگر خضوع در مقابل موجودى از اين نظر صورت گيرد كه وى بنده صالح خدا و صاحب فضيلت و كرامت و يا منشا احسان و نيكى در مورد انسان است، چنين عملى تكريم و تعظيم خواهد بود نه عبادت. اگر سجده فرشتگان يا فرزندان يعقوب، رنگ شرك وعبادت غير خدا را نپذيرفت، به علت همين بود كه خضوع مزبور با اعتقاد به عبوديت و بندگى ولى همراه با كرامت آدم و يوسف (و در عين حال، كرامت و بزرگوارى آنان در درگاه الهى)سرچشمه گرفته بود، نه از اعتقاد به ربوبيت و پروردگارى آنان.
با توجه به اين ضابطه مى‏توان درباره احترام و تكريمى كه مسلمانان در مشاهد مشرفه به اولياى مقرب الهى مى‏گذارند قضاوت و داورى كرد. پيداست كه بوسيدن ضرايح مقدسه يا اظهار شادمانى در روز ولادت و بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، جنبه تكريم و اظهار محبت‏به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را دارد، و هرگز از امورى چون اعتقاد به ربوبيت او سرچشمه نمى‏گيرد. همچنين مسائلى چون سرودن اشعار در مدايح و مراثى اولياى الهى، حفظ آثار رسالت و ساختن بنا بر قبور بزرگان دين نه شرك است و نه بدعت. شرك نيست زيرا سرچشمه اعمال، محبت و علاقمندى به اولياى الهى است(نه اعتقاد به ربوبيت آنان); بدعت نيز نيست زيرا اعمال مزبور مبناى قرآنى و حديثى دارد كه همان اصل لزوم محبت و مودت به پيامبر و خاندان او باشد، و اعمال تكريم آميز ما در روزهاى ولادت و بعثت، جلوه‏اى از بروز اين مودت است (توضيح اين امر، در بخش مربوط به بدعت‏خواهد آمد).
متقابلا سجده مشركان بر بتها از اين جهت منفى و مطرود بود كه از اعتقاد به ربوبيت و كارگردانى بتها و اينكه قسمتى از سرنوشت مردم در دست آنها است، سرچشمه مى‏گرفت، و مشركين لااقل عزت و ذلت و مغفرت و شفاعت را در دست آنها مى‏دانستند.

پی نوشت:

1. توحيد، صدوق، ص‏84، باب‏3، حديث‏3.
2.صدر المتالهين، اسفار اربعه، ج‏6، ص‏135.
3. توحيد، صدوق، ص‏139، باب 11، حديث‏1.
4. نهج البلاغه، خطبه 1.
5. برخى به دليل بى اطلاعى، اين نظريه را، نظريه «معطله‏» خوانده‏اند، در حاليكه «معطله‏» به كسانى گفته مى‏شود كه صفات جمال را براى ذات خداوند اثبات نمى‏كنندو لازمه كارشان خلو ذات خداوند از كمالات وجودى است. اين عقيده نادرست هيچ ربطى به نظريه عينيت صفات با ذات ندارد، بلكه نظريه عينيت در عين اثبات صفات جمال براى خداوند، از اشكالاتى نظير تعدد قدما كه در قول به زيادى صفات بر ذات است، مبرا مى‏باشد.
6. درباره اختيار انسان در مبحث عدل سخن خواهيم گفت.
7. انعام/76-78.
8.يونس/ 18 و فرقان/ 55.
9. بقره/21، ابراهيم/30، سبا /33، زمر/8، فصلت/9.

منبع:منشور عقايد اماميه صفحه 37




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط