نویسنده: بیل جانسون
مترجم: احمد فاضلی شوشی
مترجم: احمد فاضلی شوشی
پیشفرض و گرهگشایی رضایتبخش
آغاز داستان بر وجه معلوم جنبه مهمی از داستانپردازی به شمار میآید. وجه معلوم استعارهای است که از دستور زبان وام گرفتهام. هم چنان که در زبان با فعل معلوم و مجهول سروکار داریم، در عرصه فیلمنامه و داستان نیز با معلومات و مجهولات مواجهیم. داستان خوب باید مسائل ضروریاش معلوم (مشخص) باشد. خلق پیشفرض داستانی کمک بزرگی در جهت تحقق این هدف است. پیشفرض داستان چرخهای را به راه میاندازد که مسئله دراماتیک و اصلی داستان را تعیین میکند، سبب حرکت آن به سمت گرهگشایی میشود، و سرانجام رضایتی را که مخاطبان در نتیجه آن گرهگشایی احساس میکنند، رقم میزند.
مسئله دراماتیک
مسئله دراماتیک اصلی داستان در دل پیشفرض جای دارد. مسائل یا ایدههای دراماتیک حول نیازهای انسان میگردند. نیاز به دوست داشته شدن، نیاز به داشتن کنترل بر سرنوشت خود، احساس ارزشمند بودن، قدرت چیره شدن بر موانع، توانایی بالیدن و درمان کردن جراحات درونی، درک حوادث زندگی و معنابخشی به آنها، تجربه کردن حیات به شکلی عمیق و نه سطحی و خلاصه مسائلی از این دست.مهم این است که داستاننویس بتواند بر مسئله دراماتیکی که در دل داستانش جای دارد، نامی بگذارد. طبیعتاً هر نویسندهای برای این نامگذاری نخست باید این مسئله را به خوبی بشناسد.
اگر درک مسئله دراماتیک اصلی یا رسیدن به آن برایتان دشوار است، به موضوعهایی در زندگی خود بیندیشید که از مشاهده بازنمایی دراماتیک آنها لذت میبرید. بعد برای هر کدام از آنها «نامی» انتخاب کنید. آیا موضوع یا مسئلهای که برگزیدهاید، حول عشق میگردد یا کسب دانش، یا انتقام از ظلمی است که بر کسی رفته، یا تبدیل شدن فردی ناشناس به آدمی مشهور، یا پیروزی خیر بر شر؟
حرکت داستانی
حرکت داستان توصیفکننده مسیر کلیای است که داستانپرداز در پیش میگیرد تا داستان را به گرهگشایی پیشفرض اصلیاش برساند. مثلاً، داستانی درباره شجاعت، شخصیتها و رویدادهایی خواهد داشت که این موضوع را به سرانجام برسانند. حرکت این داستان را میتوان در قالب چیره شدن، مواجهه، مبارزه با ترس، یا دست یافتن به درک جدیدی از چیستی شجاعت توصیف کرد. اگر داستان شما فاقد حرکت باشد - خواه حرکت در صحنهای فیزیکی، یا تغییر احساسها، یا بیان بعضی ایدهها - به تبع نمی تواند در ذهن و عواطف مخاطبان تحرکی پدید آورد.سرانجام رضایتبخش
مقصود از سرانجام رضایتبخش در داستان آن چیزی است که به شکلی محسوس و مشهود گرهگشایی پیشفرض را نشان دهد. همچنین احساسات و عواطف و اندیشههایی است که آن گرهگشایی در مخاطب داستان ایجاد میکند. گرهگشایی رضایتبخش برای داستانی درباره شجاعت میتواند اینگونه باشد: شخصیتی ترسو، حس شجاعتی درونی را در خود کشف کند. این گرهگشایی تا آن جا برای مخاطبان رضایتبخش است که آنها را با داستان همراه میکند تا دریابند تغییر از بزدلی به شجاعت چه حسی دارد.داستانی دیگر ممکن است تجربه عاشقانه رضایتبخشی را با مخاطبان به اشتراک بگذارد.
داستانی دیگر شاید شخصی را نشان دهد که زندگی فلاکت باری دارد و بعد راهی برای چیره شدن بر این مصایب بیابد. و یکی دیگر درباره کنار آمدن با غم و اندوه باشد.
برای این که به درک درستی از سرانجام رضایتبخش برسید، به این نکته توجه کنید که داستانهای مورد علاقه شما چه احساسی را در شما برمیانگیزند، یا چگونه شما را به فکر وامیدارند.
لایوس اگری در کتاب فن نمایشنامهنویسی با جزئیات دقیق توضیح میدهد پیشفرض چیست. پیشفرض اگری درباره رومئو و ژولیت این است: «عشق شدید حتی در برابر مرگ هم تسلیم نمیشود.»
حرکت در رومئو و ژولیت چیره شدن عشق بر موانعی است که آن قدر شدت میگیرند که به مرگ منتهی میشوند. داستان با غلبه بر موانع از جمله مرگ، پیشفرض خود را به سرانجامی رضایتبخش میرساند. بنابراین، در این جا، عبارت «تسلیم نشدن» توصیفکننده حرکت داستان است.
توجه داشته باشید تسلیم نشدن چیزی یا از طرف دیگر غلبه کردن بر مانعی نیازمند حرکت پویای داستانی است. از همان صفحه آغازین، داستان باید در مسیری معین به سمت هدفی از پیش تعیین شده حرکت کند.
هر پیشفرضی باید بیانگر نوعی حرکت داستانی باشد. تنها این عامل است که سبب میشود انتظار نتیجهای را داشته باشیم که از مسائل داستان، رویدادها و اهداف شخصیتها برمیآید. اگر در آغاز داستان حرکتی پدید نیاید، چیزی برای گرهگشایی در کار نخواهد بود، و مخاطب دلیلی نمیبیند که با داستان همراه شود. برای نشان دادن حرکت داستان، شخصیتهایی میآفرینیم که مجبورند برای آن چه در جریان داستان به خطر افتاده، دست به کنش بزنند.
برای نمونه، راکی نمونه کسی است که با چیره شدن بر موانع بسیار دشوار، از آدمی ناشناس به آدمی سرشناس بدل می شود.
در رومئو و ژولیت شخصیتهایی که نفرت میورزند، مانع راه آنهایی میشوند که عاشقاند. نتیجه این تضاد کشمکش است. شخصیتهایی که باید عشق بورزند با سد شخصیتهایی مواجه میشوند که برای نفرت ورزیدن خلق شدهاند. هر دو گروه نمیخواهند که دیگری مانع آنها شود، و این خواستههای متضاد داستان را پیش میبرد.
داستان فاقد پیشفرض در معرض این خطر قرار دارد که مملو از شخصیتهایی شود که هیچ یک از کارهایشان به خلق درام کمک نمیکند. هدف یا انگیزه رفتارهای آنها روشن یا قابل درک نیست. بدینسان، در داستان حوادثی رخ میدهد که معنای محصلی ندارند.
و بالاخره این که، پیشفرض مشخص میکند که چه چیز به سرانجام رضایتبخش داستان عینیت و قدرت دراماتیک میبخشد.
در رومئو و ژولیت، اعمال شخصیتها به سرانجام رضایتبخش داستان عینیت میدهد. اعمال شخصیتها تجربهای رضایتبخش را درباره عشق نیرومند به مخاطبان منتقل میکند.
هر چند باید دانست، صرف این که شخصیتها اهدافی دارند که در تقابل با دیگران است، به اعمال آنها جنبه داستانی نمیدهد. آن دسته از کارهای شخصیتها که سبب میشود مسئله دراماتیک در مسیر داستان به سمت گرهگشایی حرکت کند، به کنش داستانی بدل میشود. در این جا لازم است به نکته ظریفی اشاره کنیم. توصیف پیشفرض داستان رومئو و ژولیت، یا هر داستان دیگر، مبحثی است جدای از اعمال و اهداف شخصیتها و آن چه در پیرنگ میآید. رومئو و ژولیت داستانی است درباره عشقی نیرومند، هر چند تراژیک. پیرنگ آن به نحوی پیش میرود تا سرانجام رضایتبخش داستان را دراماتیک و بسیار تأثیرگذار سازد. شخصیتها در داستان به گونهای عمل میکنند که تجربه عشق نیرومند را برای مخاطبان خلق کنند.
داستانی که حرکت توجیهپذیری به سمت مسئلهای باورپذیر نداشته باشد، فاقد معنی به نظر میرسد. حتی داستانی درباره بی معنا بودن زندگی نیازمند بن مایهای دراماتیک است که هم رضایتبخش باشد و هم مخاطب را درگیر کند.
پیشفرض؛ شالوده داستانپردازی
پیشفرض را میتوان به پی ساختمان تشبیه کرد. قوام داستان خوشپرداخت به پیشفرض است. توجه داشته باشید که روشن و سرراست بودن مسئله دراماتیک اصلی و نیز عاملی که آن را به سمت گرهگشایی رضایتبخش پیش میبرد، مهمتر است تا هنری یا بدیع بودن پیشفرض.برای تجسم پیشفرض، محلهای را تصور کنید که همه خانههای آن سوخته و خاکستر شده است. اگر پیش از آتشسوزی به آنها نگاه میکردید، هر خانه به نحوی از دیگری متمایز بود، یا حتی منحصر به فرد به نظر میرسید. اما بعد از آتشسوزی، آن چه باقی مانده، پیهای ساختمانهاست. شما الان دارید به این پیها نگاه میکنید. بینید چطور همه آنها ویژگیهای یکسانی دارند. همه تقریباً مثل هماند.
پیشفرضها نیز این چنیناند. قرار نیست پیشفرض متفاوت، هنری، یا منحصر به فرد و بی شباهت به نمونههای دیگر باشد. بلکه کارش آن است که شالودهای مستحکم برای ساختمان داستان باشد، که جنبههای مشهودتر و عینیتر داستان، یعنی شخصیتها و رویدادهایش، بر آن استوار شوند. درست همانگونه که پی ساختمان از دیدهها پنهان است، اما بخشهای در برابر دید آن - مانند دیوارها، بام، پنجرهها و ... بر همین پی ساخته و سوار شدهاند.
یک نویسنده میتواند کار خود را با همان پیشفرض رومئو و ژولیت آغاز کند و داستانی کاملاً متفاوت با آنچه شکسپیر نوشته بود، بنویسد. داستان متفاوت خواهد بود، چون هر نویسنده با لحن و صدای خاص خود شخصیتها، موقعیتها، رویدادها، مسائل و ایدههای داستانی را خلق و عرضه میکند.
کسب مهارت در خلق پیشفرضی پویا برای داستان، شما را در پرداختن به همه عناصر دیگر داستان یاری میکند:
* این که چه نوع شخصیتهایی برای داستانتان خلق کنید.
* کمک میکند رویدادهایی طراحی کنید که سبب شوند حرکت داستان دراماتیک شود.
* کمک میکند دریابید کدام کنشهای شخصیتها و چه رویدادهای داستانی بهترین شکل سرانجام رضایتبخش را برای داستان رقم میزنند.
البته راه دیگری نیز هست، این که ابتدا داستان خود را بنویسید، بعد پیشفرضی را که در دل آن نهفته کشف کنید و از آن به مثابه راهنمایی در بازنویسی داستان استفاده کنید.
مخلص کلام
قابلیت خلق پیشفرض به نویسنده فرصت میدهد سنگ بنای داستان را پیش از آغاز نوشتن آن تشخیص دهید. چنین فهمی به نویسنده کمک میکند از بازنویسیهای متعدد برای «یافتن» داستان مورد نظر خود پرهیز کند.هنگامی که نویسندگان پیشفرض داستان را بدانند، راهنمایی پیش چشم خود دارند که سبب میشود داستان را از همان کلمات آغازین به گونهای بنویسند که داستان حرکت و پویایی بیابد.
منبع: www.storyispromise.com
منبع مقاله:
ماهنامه فیلم نگار، اردیبهشت 95، سال پانزدهم، شماره 161.