کفایت خدای سبحان در همه نیازهای بندگان

بحث در مضمون مشترک سوره‌های هفت‌گانه‌ای است که آغاز آنها کلمه‌ی «حم» قرار دارد، مهمترین مضمون مشترک این هفت سوره؛ همانا تبیین اصل وحی، و ضرورت وحی، و تشریح ره‌آورد وحی می‌باشد. و مهمترین ره‌آورد وحی،
جمعه، 24 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
کفایت خدای سبحان در همه نیازهای بندگان
 کفایت خدای سبحان در همه نیازهای بندگان

 

نویسنده: آیت‌الله جوادی آملی

 

بحث در مضمون مشترک سوره‌های هفت‌گانه‌ای است که آغاز آنها کلمه‌ی «حم» قرار دارد، مهمترین مضمون مشترک این هفت سوره؛ همانا تبیین اصل وحی، و ضرورت وحی، و تشریح ره‌آورد وحی می‌باشد. و مهمترین ره‌آورد وحی، اصول و معارف دین است. یعنی؛ توحید، نبوت و معاد. لذا در این هفت سوره، بیش از هر مطلبی، راجع به این سه اصل سخن می‌گوید؛ شناخت خدا، ضرورت بازگشت به سوی خدا، و ضرورت وحی و رسالت که هدایت الهی خواهد بود.
درباره‌ی شناخت خدا، سه راه را سوره‌ی «حم فصلت» ارائه می‌دهد. آن سه راه؛ یکی راه آیات آفاقی است، و دیگری راه آیات أنفسی است و سومی راه شناخت حقیقت واجب از مشاهده و تأمل در خود واجب است.

گاهی انسان از راه شناخت جهان، و جهان‌بینی خدا را می‌شناسد، گاهی از راه شناخت انسان و معرفت نفس خدا را می‌شناسد، و گاهی خدا را با خدا می‌شناسد، با مشاهده‌ی ذات حق، خدا را می‌شناسد. از خدا، پی به خدا می‌برد، نه از آثار خدا. نه از راه جهان، پی به جهان آفرین می‌برد، و نه از راه انسان پی به انسان آفرین، بلکه از راه خود خدا، پی به خدا می‌برد. که این راه اوحدی از انسانهای کامل است. راهی نیست که پیمودنش، میسور افراد عادی باشد. راهی نیست که طی آن به آسانی نصیب انسان‌های سالک شود. بلکه بهره‌ی انسان ممتاز است، که وی برتر از آن است که از غیر خدا پی به خدا ببرد.

این سه راه را، در پایان سوره «حم فصلت» ارائه می‌دهد، اصل کریمه این بود، که فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» یعنی؛ ما آیات خود را در آفاق و جهان خارج، و آیات خود را، در درون جان اینها، نشان می‌دهیم، تا با مشاهده آیات آفاقی و أنفسی پی به خدا ببرند «حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» که خدا، حق محض و ثابت صرف است.
راه سوم، راهی است که از خدا، پی به خدا می‌برند «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» (1) آیا پروردگار تو برای شناخت خودش کافی نیست؟ آیا نمی‌توان بامشاهده هستی محض، پی به خدای سبحان برد؟ آیا لازم است برای شناخت خداوند، از غیر خدا پی به آن حضرت برده شود، در حالی که او شاهد هر چیز و مشهود قبل از هر چیز است.
قرآن کریم؛ این سه راه را به حکماء الهی یاد داد، و از همین جهت در حکمت متعالیه، سه راه برای معرفت خدا تنظیم شد. یکی راه جهان‌بینی است که در آن؛ رونده، و راه، و هدف، هر سه از هم جدایند. زیرا در این تفکر، انسان که با مطالعه اسرار جهان، پی به جهان آفرین می‌برد رونده‌ی راه فکری است، و تأمل در اسرار جهان، راه است و معرفت خدای سبحان، هدف، که این سه از یکدیگر ممتازند. سالک است و مسلک است و هدف.
دیگری؛ راه معرفت نفس است که در این طرز تفکر، رونده عین راه است. انسان بامعرفت خویشتن، پی به خدای خود می‌برد. با مطالعه‌ی آثار خود، خاطرات خود را که می‌نگرد، می‌بیند قلب او در اختیار او نیست، گذشته و آینده‌ی خاطرات، در اختیار او نیست.
گاهی عزم او فسخ می‌شود، گاهی عقد او گشوده می‌شود، تصمیم گاهی به پشیمانی تبدیل می‌شود، که امیرالمؤمنین (سلام‌الله علیه) فرمود «عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (2) یعنی خدا را از راه معرفت نفس و تأمل در حالات گوناگون او شناختم، که در این سیر علمی، سالک و رونده، عین راه است. و مقصد جدای از آن‌ها است. انسان در خویشتن حرکت می‌کند تا خدا را بشناسد.
انسانی که در خویش، سفر می‌کند مانند دریایی است که در درون خود، گوهر می‌پروراند. گوهر معرفت نفس را، در درون خویش می‌پروراند و بدون رنج مشاهده‌ی اسرار عالم، بلکه با تدبر در خویشتن خود پی به خدا می‌برد.
انسان خویشتن‌شناس، گوهر عرفان را در نهاد خود دارد و می‌پروراند و حفظ می‌کند، و دیگران را به حضور خود فرا می‌خواند، و گوهر‌های او عاریت از دیگران نیست.
فرق دریا با موزه عتیقه‌ها آن است، که گوهرهایی که در موزه است از خود موزه نیست بلکه از خارج آمده، و خود او نپروراند، ولی گوهر‌هایی که در دل دریا است، از خارج نیامده بلکه خود دریا آن‌ها را پروراند.

چو دریا به سرمایه‌ی خویش باش *** هم از بود خود سود خود برتراش

گوهرهای عاریتی روزی پس گرفتنی است، ولی گوهرهایی که دسترنج خود انسان باشد ماندنی است.
انسانی که در معرفت نفس تلاش می‌کند تا به معرفت حق برسد، مانند دریایی است، که با سرمایه‌ی خویش تجارت دارد و خودکفاست. که در این قسمت، راه و رونده، عین هم‌اند ولی هدف از آن دو جداست.
سومی؛ راه معرفت هستی محض است که در آن، راه و هدف، یکی است. ولی رونده از آن دو جداست. انسان با مشاهده‌ی خدا، پی به خدا می‌برد، با مطالعه‌ی اصل حقیقت، پی به خدا می‌برد. که طی این راه، مخصوص اوحدی از انسانها است، و میسور هر انسان متفکری نیست.
این راه را قرآن ارائه داد، فرمود: «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» مگر در معرفت خدا، خود خدا کافی نیست. البته که کافی است. چون «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» خدا فوق هر چیزی مشهود است.
شهید در اینجا، به معنای مشهود است نه به معنای شاهد، زیرا شهید اگر به معنای شاهد باشد، معنای آیه این خواهد بود که؛ خداوند شاهد همه‌چیز است. و این دلیل کفایت خدا برای معرفت خودش نخواهد بود ولی اگر شاهد به معنای مشهود باشد، معنای آیه این است که؛ چون خداوند قبل از هر چیز و فوق هر چیز مشهود است، و انسان عارف قبل از مشاهده هر چیزی اول خدا را مشاهده می‌کند، بعد آن چیز را، پس برای شناخت خدا معرفت خود خدا کافی است.
یکی از اسمای حسنای خدا کافی است، منتها کفایت خدای سبحان، گاهی به نحو تسبیب است، و گاهی به نحو مباشرت. گاهی برای رسیدن به مقصود، اسباب و وسایل در اختیار سالک قرار می‌دهد، وگاهی بدون اسباب و وسایل، شخصاً کار را به عهده می‌گیرد و مطلب را حل می‌کند، و سالک را به مقصد می‌رساند.
در قرآن کریم، اصل کفایت الهی بیان شده «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» (3) مگر خدا برای کارهای بنده‌اش کافی نیست. مگر کار از خدا برنمی‌آید؟ یا او نمی‌داند، یا بخل می‌ورزد؟
همه‌ی این نقص‌ها جزء صفات سلبیه خدای متعال است، زیرا خداوند به همه‌ی مصالح، عالم است، و قدرت ایجاد همه‌ی مصالح را هم دارد. جود و کرم او هم، نامحدود است. هم عالم است، هم قادر است، هم جواد. اگر خدا تمام نیازهای انسانی را می‌داند، و اگر خدا قدرت برطرف کردن تمام نیازها را دارد، و اگر خدا منزه از بخل است، پس یقیناً کافی است.
اگر موجودی به نیاز نیازمند، عالم نباشد یا اگر عالم باشد، قادر نباشد، یا اگر عالم و قادر باشد، آز و بخل درونی‌ او، مانع حل مشکل و برطرف نمودن نیاز باشد، آن موجود دارای صفت کفایت نیست. ولی اگر موجودی به همه نیازها، عالم بود و به همه امور قدرت داشت و بخل و آزی هم در او نبود و جواد محض بود، آن موجود کامل دارای صفت کفایت است.
لذا قرآن در سوره‌ی زمر فرمود: «ألَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ‌» (4) بنابراین خدای سبحان، در همه شئون بنده‌ی خود کافی است، هیچ امری نیست که در آن امر خداوند کفایت نکند.
لیکن کفایت خداوند در همه‌ی بخش‌ها، مشهود و علنی نیست، بلکه گاهی مستور و گاهی مشهود است. مثلاً درباره‌ی جنگ می‌گوید: «أَلَنْ یَکْفِیَکُمْ» (5) مگر خداوند شما را کفایت نکرد که «أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ»(6) چند هزار فرشته را به امداد شما اعزام کرد. در اینجا راجع به بخش‌های خصوصی در جریان پیروزی حق علیه باطل، مسئله کفایت خدا مطرح است. یا درباره هدایت و نصرت می‌گوید: «کَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَ نَصِیراً» (7) در هدایت کردن همه اشیاء عموماً و انسان خصوصاً خداوند کافی است. در یاری دادن خدا کافی است.
پس در نصرت و هدایت خدا کفایت می‌کند چه اینکه در اثبات اصل مسئله وحی و رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، کفایت خدا، مطرح می‌شود. مثل اینکه خدای سبحان در هنگام احتجاج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با کافران منکر رسالت، به رسول‌الله دستور می‌دهد که: «قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» (8) بگو خدا؛ در شهادت کافیست. خدا شاهدیست کافی.
خدا، شهادت داد که من پیغمبرم، زیرا سخنش را به دست من داد. این شهادت عملی است، چون کلامش و پیامش را به دست من داد. پس شهادت داد که من پیغمبرم، و اگر شما تردید دارید که قرآن پیام خداست، مانند این کتاب بیاورید. من یک نفرم و درس نخوانده، شما همه‌ی دانشمندان روی زمین را جمع کنید و مانند این کتاب بیاورید، پس خدا شهادت داد که من پیغبرم و این شهادت نیز کافی است، یعنی گذشته از اصل کفایت همگانی، خداوند گاهی در موارد حساس و معین نیز اظهار کفایت می‌کند.
بنابراین کفایتی که در قرآن کریم، به عنوان اسمی از اسمای حسنای خدای سبحان ذکر شده است، مظاهر گوناگون دارد. گاهی می‌فرماید خداوند در همه‌ی شئون بنده‌ی خود، کافیست «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» گاهی می‌فرماید در امور هدایت و نصرت، خدا کافی است «کَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَ نَصِیراً» گاهی در واقعه‌ی خاص می‌فرماید؛ خدا کافیست «کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ».
و کفایت خدای سبحان در موارد یاد شده گاهی بلاواسطه است که شخصاً کار را انجام می‌دهد، و گاهی به واسطه‌ی مدبرات أمر، و مأموران الهی و فرشتگان خود، کاری را به هدف می‌رساند «لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (9) پس کفایت خدا، دو قسم است. یک قسم؛ اینکه شخصاً کاری را انجام می‌دهد. قسم دیگر؛ اینکه به وسیله مأمورین کاری را انجام می‌دهد.
در «حم فصلت» که فرمود؛ خداوند برای معرفت خودش کافیست، آیا این کفایت بلاواسطه است؟ یا کفایت مع‌الواسطه؟ آیا خدا در معرفت و شناخت خود بدون واسطه کافیست، یا با واسطه کافیست؟
آنچه که از این آیه «حم فصلت» استفاده می‌شود، این است که خدا بدون واسطه برای معرفت کافیست. یعنی، ذات اقدس الله، بدون واسطه، و به نحو مباشرت، نه به نحو تسبیب برای شناساندن خود کافیست، و نیازی به واسطه نیست.
نه لازم است انسان سالک از غیر خود بپرسد، تا آن غیر، خدا را به او نشان بدهد، و نه لازم است از درون خود بپرسد تا درون وی خدا را به او نشان بدهد، بلکه می‌تواند با مشاهده جمال هستی محض، خدا را بشناسد.

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال *** نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست

جلال خدا، که همان قهر و شدت نورانیت خداست، نمی‌گذارد انسان متعارف او را ببیند، ولی اگر انسان دیده‌ی حق بین را تقویت کرد، به طوری که در برابر آن نور بی‌کران خیره نشد، و احساس ضعف نکرد و شایسته شد که «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» را ببیند می‌تواند با تأمل در همان نور نامحدود، به اندازه‌ی وجود خود، خدا را بشناسد.

پس خداوند برای ارائه و شناساندن خود کافیست، لازم نیست از نشانه‌ها بپرسیم که خدا چیست؟ لازم نیست، از درون طلب کنیم که خدا چیست؟ بلکه خداوند خود کافیست، چرا، چون «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» و برای اثبات اینکه منظور از کفایت در اینجا، کفایت مباشرت، و بلاواسطه است نه کفایت بنحو تسبیب، دو دلیل را، می‌توان تقریر کرد که ثابت شود خود خدا برای شناختنش، کافیست. مثل اینکه می‌گوییم خود آفتاب را می‌شود با مشاهده خودش شناخت. نه لازم است، از کسی بپرسیم، نه لازم است، از سایه تشخیص بدهیم، و نه لازم است که با مشاهده‌ی نور در و دیوار، بفهمیم آفتاب طلوع کرد. بلکه اگر سربلند کنیم و از نورهای جزیی و سایه‌ها صرف‌نظر کنیم و خود آفتاب را ببینیم، می‌فهمیم طلوع کرد و پی به او می‌بریم.

گرچه خدای سبحان منزه از آن است به چیزی همانند باشد و یا چیزی شبیه او باشد «سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ‌» (10) «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ» (11) هرگز ذات أقدس الله که «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» است همانند ندارد و آفتاب که خود ذره‌ای از ذرات فیض اقدس الهی است، هرگز نمی‌تواند مثل خداوند متعال باشد، چون «لیس کمثله شیء»، ولی برای تقریب، تشبیه به آفتاب بیان شد.
یکی از آن دو دلیل، یعنی کفایت مع‌الواسطه را در جمله‌ی قبل بیان کرد، زیرا وسایل و اسباب معرفت حق، یا جهان خارج و آیات آفاتی است، یا انسان و آیات انفسی است. فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ» این راه معرفت خدا از طریق جهان‌بینی است «وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» این راه شناخت خدا از طریق انسان‌شناسی است. پس هم راه جهان‌بینی، و هم راه انسان‌شناسی را، که هر کدام کفایت مع‌الواسطه خداست، بیان فرمود.
بعد از اینکه فرمود، خدا را از راه جهان‌بینی و همچنین از راه معرفت نفس می‌توان شناخت آن‌گاه فرمود: «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» یعنی مگر خداوند کافی نیست؟ و این کفایت، تکرار کفایت مع‌الواسطه گذشته نیست، بلکه مطلب جدیدی است، که همان کفایت بلاواسطه باشد. یعنی لازم نیست انسان جهان را ببیند، و از جهان بپرسد، خدایی هست؟ یا لازم نیست که در خویشتن فرو برود، و از معرفت نفس پی به معرفت خدا ببرد، بلکه از خود خدا بپرسد، و از مشاهده جمال هستی محض پی به ضرورت ازلی او ببرد.
در جوامع روایی ما برای این قسم معرفت نظیر آورده شد، و آن اینکه برادران یوسف با مشاهده‌ی جمال یوسف پی به یوسف بردند. از کسی سؤال نکردند که یوسف کجاست و یوسف کیست؟ تا دیگران، یوسف صدیق را به آنان معرفی کنند. و از درون خود هم نپرسیدند تا فکر کنند، و یوسف را بشناسند. بلکه چشم باز کردند، جمال یوسف را دیدند و از آن جمال، پی بردند که این جمیل یوسف است. و با مشاهده آن جلال پی بردند که این جلیل یوسف است، لذا گفتند: آیا تو یوسفی؟
استدلال، این بود که «أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» (12) یعنی از«لَأَنْتَ» پی به یوسف بردند. اول «لَأَنْتَ» را که مخاطب بود. شناختند، بعد به یوسف پی بردند. در روایات ما این تنظیر شده، گفته‌اند همانطوری که برادران یوسف با مشاهده یوسف پی به خود یوسف بردند، می‌شود با مشاهده‌ی جمال حق، پی به حق برد.
برادران یوسف نه از کسی سؤال کردند، که یوسف کدام است؟ نه با خاطرات ذهنی خود، انس پیدا کردند و از آن خاطرات، مدد گرفتند، و از آن راه یوسف‌شناس شدند، بلکه با مشاهده‌ی خود یوسف پی به او بردند.
بنابراین، منظور از کفایت خدا در معرفت خودش، این است که؛ با مشاهده‌ی خدا، می‌توان پی به خدا برد. منتها بینشی چون بینش حسین بن علی - سلام الله علیهما - می‌خواهد که بگوید: «الهی ترددی فی الاثار یوجب بعد المزار» یعنی خدایا مرا به آثار و علائم و نشانه‌هایت سرگرم نکن، بلکه مرا به خودت جذب بکن. که تو را، با تو شناختم، نه تو را، با جهان، یا تو را، با انسان.
اگر دلیل، عین مدلول نباشد کاملاً مدلول را نشان نمی‌دهد. هرگز آیت خداوند، آن طوری که باید، خدا را نشان نمی‌دهد. لذا حضرت فرمود؛ خدایا! جستجوی تو از راه علائم و نشانه‌ها، مایه‌ی دوری تو خواهد بود. «... کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک... أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک... الهی منک أطلب الوصول الیک... الهی حققنی بحقائق اهل القرب و اسلک بی مسلک اهل الجذب» (13) مرا مجذوب خود کن که با جذبه‌ی الهی، تو را بشناسم، نه از غیر تو، پی به تو ببرم.
این دلیل اول که منظور از «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» آن است که، خدا بلاواسطه و برای معرفت خویش کافی است نه با تسبیب، و مع‌الواسطه، و از راه آیات و نشانه.
اما دلیل دوم بر اینکه، منظور از «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» آن است که، خدا برای ارائه و شناساندن خود بلاواسطه کافی است نه تسبیباً! و مع‌الواسطه؛ این است که در جمله‌ی بعد به عنوان استدلال فرمود: «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» چون خداوند بالای هر چیزی مشهود است، قبل از اینکه چیزی دیده بشود، اول خدا دیده می‌شود، پس خدا کافی است. زیرا قبل از بینش هر چیزی خداوند مشهود است.
انسان اگر خواست چیزی را ببیند، اول خدا را می‌بیند، بعد آن چیز را، چون خداوند که حقیقت هستی است نامحدود است. بنابراین خداوند محیط به تمام اشیاء خواهد بود. پس قبل از اینکه ما چیزی را مشاهده کنیم اول خدا را می‌بینیم، بعد آن چیز را. اول خدا را می‌بینیم بعد جهان را. اول خدا را می‌بینیم بعد انسان را. اول خدا را می‌فهمیم، بعد فهم را، اول خدا را می‌فهمیم، بعد اندیشه و استدلال را. اول خدا را می‌یابیم، بعد خودمان را. «لا یدرک مخلوق شیئاً الا بالله». (14)
این مکتب بلند را، چرا در فلسفه‌های قبل از اسلام نمی‌یافتیم؟ این حرفهای بلند را، چرا در مکتبهای غیر انبیاء نمی‌یابیم؟ اینها را کی به بشر آموخت؟ این قرآن اگر چه وحی است، و کلام الله و برای همگان نازل شده است ولی مفسری مانند علی و أولاد علی - علیهم السلام - لازم دارد. آنها که قرآن ناطق‌اند، آنهایند که این معارف والا را از قرآن استنباط کرده‌اند و به یاد حکما دادند.
امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - فرمود: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه» (15) خدا که متکلم به این کلمات است، همراه این کلماتش برای بندگان خود تجلی کرد، منتها؛ مردم کلام‌الله را می‌بینند، و می‌شوند، ولی متکلم را نمی‌بینند.
فرمود در این کتاب، اسرار جهان هست، همه نیازمندیهای بشر هست، «ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن اخبر کم عنه، ألا ان فیه علم ما یأتی و الحدیث عن الماضی و دواء دائکم و نظم ما بینکم» (16) او خودش سخن نمی‌گوید منم که قرآن را گویا می‌کنم. و من سخن وحی‌ام. منم که از قرآن شما را با خبر می‌کنم. من قرآن ناطقم.
این اهل بیت عصمت و طهارت - علیهم افضل صلوات المصلین- شاگردانی تربیت کردند، که آن شاگردان می‌گفتند؛ ما اول خدا را می‌شناسیم، بعد انسان و جهان را.
یکی از شاگردان امام صادق - سلام الله علیه - منصور بن حازم است. منصور بن حازم روزی در جلسه‌ی درس به امام ششم - سلام الله علیه - عرض کرد؛ یابن رسول‌الله، من در محاوره‌ی علمی به دیگران گفته‌ام، «ان الله جل جلاله أجل و أعز و أکرم من أن یعرف بخلقه بل العباد یعرفون بالله» (17)
خدا بزرگتر از آن است که او را، به وسیله‌ی جهان و انسان بشناسیم، بلکه جهان و انسان را، به وسیله‌ی خدا می‌شناسیم.
اگر یک انسان بینایی، بگوید؛ آفتاب، بزرگتر از آن است که او را با سایه، یا نور دیوار بشناسیم، بلکه سایه و نور دیوار را، به وسیله‌ی آفتاب می‌بینیم سخنی حق گفته است. اگر آفتاب نبود، که ما چیزی را نمی‌دیدیم. اگر نیز اصیل نمی‌بود، ما نه راهی را می‌دیدیم، و نه چاهی را.
ما نباید بپنداریم با دیدن در و دیوار، پی به آن آفتاب می‌بریم، بلکه باید بدانیم؛ اول آفتاب را می‌بینیم، و در پرتو آفتاب در و دیوار را می‌بینیم. در مورد معرفت حق هم، اول خدا را، ببینیم، آن‌گاه در سایه «نور السموات والارض» جهان و انسان را ببینیم.
سپس حضرت امام صادق - علیه السلام - فرمود آری این چنین است. منصور بن حازم را امام صادق تربیت کرد. او هم شاگرد آیه‌ی کریمه‌ی «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» می‌باشد. یعنی چون خداوند، بالای هر چیزی مشهود است. پس قبل از اینکه ما جهان را ببینیم، مشهود بالای جهان خداست.
قبل از اینکه خود را بنگریم، مشهود بالای جان ما خداست. قبل از اینکه؛ فهم را بفهمیم، قبل از اینکه استدلال را بفهمیم، قبل از اینکه اندیشه و طرز اندیشه را بفهمیم، بالای هر چیزی، مشهود خداست، نه بالای هر چیزی، خدا شاهد است. چون شهید به معنی شاهد دلیل بر آن است که خدا «بکل شیء علیم است نه دلیل بر کفایت خدا بلاواسطه در ارائه و شناساندن خود. ولی شهادت، به معنای مشهود بودن، دلیل بر کفایت ارائه بدون واسطه است، یعنی چون همه جا مشهود است، پس کافی است.
پس به این دو دلیل؛ یکی جمله‌ی قبل، یکی جمله‌ی بعد از «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» می‌توان استنباط نمود که منظور آن‌ است که خدا مباشرة کافیست، نه فقط تسبیباً. چون بالای هر چیزی، خدا مشهود است.
مگر نه آن است، که هر شیء فقر محض است و به خدا متکی است؟ اگر خدایی نبود، این شیء که به خود تکیه نداشت. ما اگر یک شیء را، ایستاده می‌بینیم، اول تکیه‌گاهش را می‌بینیم بعد او را می‌نگریم. اول آن حقیقت فراگیر را، می‌نگریم، بعد آن شیء نیازمند و متکی را مشاهده می‌کنیم.
خداوند؛ گرچه خارج از انسان و جهان است، اما نه به نحوی که مبائن، و مزایل با آن باشد. چه اینکه سیدالموحدین علی بن ابیطالب فرمود؛ «هو فی الاشیاء علی غیر ممازجة» (18) همانطوری که داخل در همه‌ی اشیاء است بدون حلول و اتحاد و امتزاج و ترکب «خارج منها علی غیر مباینة» (19) زیرا حلول حق محض در فقر صرف، محال است.
«ألاکل شیء ما خلا الله باطل» (20) وقتی این شعر را، رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شنید، فرمود: «أصدق کلمة قالتها العرب کلمة لبید» (21) درست‌ترین و صادق‌ترین سخنی که عرب گفت، سخن این شاعر است. این فرهنگ وحی است که لبید شاعر، آن را فرا گرفت و به صورت نظم درآورد، و مصداق بارز «ان من الشعر لحکمة» (22) شد.
در سوره‌ی حج و در سوره‌ی لقمان با تفاوت مختصر آمده است که «ذلک بأن الله هوالحق و أن ما یدعون من دونه الباطل و أن الله هو العلی الکبیر» (23) بنابراین خدای سبحان برای ارائه و شناساندن خود بلاواسطه کافی است. نیازی به اسباب و علل شناخت ندارد. چون قبلاً در هر چیزی مشهود است.
و کسی که خدای سبحان را نمی‌بیند، نابیناست، چه اینکه سیدالشهداء (علیه السلام) فرمود: «عمیت عین لاتراک علیها رقیباً» (24) یعنی؛ کسی که تو را نمی‌نگرد کور است که خدای متعال را نه به عنوان مبدأ جهان آفرینش، مشاهده می‌کند، و نه به عنوان مرجع کاروان هستی، می‌بیند. و لذا هم در آغاز عالم تردید دارند، هم در انجام و پایان عالم شک دارند.
لذا فرمود: «ألا انهم فی مریة من لقاء ربهم» (25) اینها که، نه از راه آیات آفاقی، و نه از راه آیات انفسی و نه از تأمل در حقیقت هستی محض، نتوانستند پی به وجود خدای سبحان ببرند، در مریه و شک و تردیدند. ولی باید همگان آگاه باشند که «ألا انه بکل شیء محیط» (26) خدا به تمام اشیاء جهان محیط است. چیزی نیست که از احاطه‌ی علمی خدای سبحان بیرون باشد.
احاطه‌ی خدای سبحان به این معنا نیست که همانند جسم بزرگ، نسبت به جسم کوچک محیط باشد. زیرا احاطه‌ی اشیاء مادی؛ فقط به آن است که، ظاهر شیء کوچک زیر پوشش احاطه‌ی شیء بزرگ قرار می‌گیرد، ولی به تمام شئون وجودی او احاطه ندارد، مثلاً باطن او، و آغاز پیدایش او، و انجام او در آینده از احاطه‌ی خارج می‌باشد.
مثلاً دریا؛ نسبت به ماهی که در درون اوست، احاطه دارد. و همچنین فضای باز، نسبت به مرغی که در آن پرواز می‌کند، محیط است. ولی در همه موارد یاد شده و مشابه آن، احاطه فقط، نسبت به ظاهر آن شیء محاط صادق است، نه نسبت به سایر شئون او. اما احاطه خدای سبحان؛ نسبت به همه اشیاء، احاطه همه جانبه آن حضرت است، نسبت به همه شئون آن‌ها.
یعنی درون هر چیزی؛ محاط خداست، همانطوری که بیرون او محاط است، و آغاز و انجام، و جزء و کل، و ذات و صفت، و فعل و حدوث و بقاء، و اوج و حضیض، و رفع و وضع و غیره همه و همه، تحت احاطه‌ی قیمومه خدای سبحان است. هر جا مصداق هستی محقق است، خدای سبحان نسبت به آنها احاطه‌ی علمی و وجودی دارد.
این چهار اسم مبارک که از اسمای حسنای حق است و در اوائل سوره‌ی حدید آمده: «هوالاول و الاخر والظاهر والباطن» شئون متنوع اسم احسن خدا، یعنی محیط، می‌باشند. وقتی گفته شد «ألا انه بکل شیء محیط» پس اول هر چیزی خداست، پایان هر چیزی خداست، ظاهر هر چیزی خداست، باطن هر چیزی خداست لکن «هو فی الاشیاء علی غیر ممازجة، خارج منها علی غیر مباینة».
کسی که چشم دلش نابینا است این شئون گوناگون اسم محیط را، نمی‌یابد. و چون نمی‌بیند که «هوالاول» به مبدأ و توحید اعتقاد ندارد و چون نمی‌بیند که «هو الاخر»، به قیامت معتقد نیست و...
«أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ». نکته مهمی که هست، آن است که اگر کسی بینش اساسی و اصیل را، که معرفت الله است نداشته باشد، نه جهان خارج را به خوبی می‌شناسد، نه انسان را به طور صحیح می‌تواند درک کند.
اگر کسی الله را نشناخت، و به آن ذات اقدس یقین پیدا نکرد، نه جهان‌بین راستین خواهد بود، نه انسان‌شناس واقعی. نه خود را می‌شناسد، نه جهان را، نه آیات آفاقی را، نه آیات انفسی را، و هیچ نعمتی، بالاتر از نعمت یقین نیست، و هیچ نعمتی هم کمتر از نعمت یقین، در عالم خلق نشده.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ فصلت، آیه‌ی 53.
2. نهج‌البلاغه صبحی صالح، کلمات قصار 250.
3. سوره‌ی زمر، آیه‌ی 36.
4. سوره‌ی زمر، آیات 36و 37.
5. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 124.
6. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 124.
7. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 31.
8. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 43.
9. سوره‌ی فتح، آیه‌ی 4.
10. سوره‌ی صافات، آیه‌ی 180.
11. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 11.
12. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 90.
13. مفاتیح‌الجنان، دعای عرفه.
14.توحید صدوق، ص 143.
15. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، خطبه 147.
16. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، خطبه 157.
17. اصول کافی باب انه لایعرف الابه، ح 3.
18. توحید صدوق، ص 306.
19. توحید صدوق، ص 306.
20. بحار ج 70، ص 295.
21. بحار ج 70، ص 295.
22. من لایحضره الفقیه، شماره‌ی 5805.
23. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 30.
24. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
25. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.
26. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط