برخی واژه‌های مترادف با ایرانیان در کتب قدیم

واژه‌هایی وجود دارد که مرتبط و هم معنا با ایرانیان است. در اینجا به چند مورد از مشهورترین آنها اشاره می‌شود:
جمعه، 24 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
برخی واژه‌های مترادف با ایرانیان در کتب قدیم
 برخی واژه‌های مترادف با ایرانیان در کتب قدیم

 

نویسنده: سید محمود سامانی

 

واژه‌هایی وجود دارد که مرتبط و هم معنا با ایرانیان است. در اینجا به چند مورد از مشهورترین آنها اشاره می‌شود:

1) موالی

این واژه جمع مولی و در لغت به معنای مالک، سرور، مهتر، دوست، بنده و بنده آزاده شده و هم‌پیمان است. (1) واژه مولی گاهی به قبیله و گاهی به شخص اضافه می‌شود، مثلاً مولی بنی‌تمیم و یا مولی عبدالرحمن. کسانی که با ورود به حوزه اسلامی با قبایل عرب هم‌پیمان می‌شدند، در شمار قبیله آنها در می‌آمدند، به گونه‌ای که قبایل عربی هنگام معرفی آنها، نام آنان را به نام قبیله خود اضافه می‌کردند؛ (2) به عبارتی موالی به معنای هم‌پیمان با غرب و یا به معنای آزادشدگان و فرزندان آنان است که از نظر نژاد از آن قبیله نیستند یا کسی که بنده خود را آزاد می‌کرد، بر او ولایت داشت و بنده‌ای که آزاد شده بود، مولای او به شمار می‌رفت. (3)
در اصطلاح تاریخی، موالی بیشتر به غیر عرب‌ها یا همان عجم اطلاق می‌شد و منظور از موالی در روایات و اخبار، بیشتر ایرانیان و غیر عرب هستند. در وجه تسمیه آنان به موالی دو قول مشهور است. طبق یکی از آنها پس از آنکه مسلمانان عرب در چند نبردِ سرنوشت‌ساز - که در زمان خلیفه دوم مانند قادسیه، جلولاء و نهاوند روی داد - ایرانیان را شکست دادند، این اقدام عرب به منزله آزادی ایرانیان تلقی شد؛ از این رو به ایرانیان، موالی - یعنی آزادشدگان عرب - گفته می‌شد.
قول دیگر چنان است که ایرانیان پس از مسلمان شدن طبق سنت رایج به قبیله‌ای از عرب می‌پیوستند و در زمره موالی آنان قرار می‌گرفتند، (4) چنان‌که طاهریان (205-255 ق) - خاندانی ایرانی که در خراسان حکومتی نیمه مستقل داشتند - از موالی خُزاعه (از عرب قحطانی) بودند؛ از این رو در نسب آنان از خزاعی نیز یاد می‌شود و یا ایرانیانی که در نبرد قادسیه مسلمان شده، به قبیله بنی‌تمیم (از عرب شمالی) پیوستند، از موالی آنان محسوب می‌شدند. (5)
حضور موالی (ایرانیان) در کوفه در زمان فتوحان مسلمانان و پس از آن، روند سریعی یافت، به گونه‌ای که در زمان حکومت معاویه (40-60 ق) جمیت آنان بالغ بر بیست هزار نفر شد. (6) گویند هنگامی که معاویه از فزونی آنان آگاهی یافت، وحشت‌زده شد و قصد کشتن آنان را داشت؛ اما با مشورت احنف بن قیس از بزرگان قبیله بنی‌تمیم از این تصمیم منصرف شد. (7) پس از آن زیاد بن ابیه (مدت حکومت: 49-53 ق) کارگزار معاویه در عراق و بخش بزرگی از ایران، تعداد زیادی از موالی را به مناطق دیگر مانند شام و بصره منتقل کرد. (8) موالی در عصر امویان، طبقه‌ای از جامعه را تشکیل می‌دادند که از منزلت پایینی برخوردار بودند.

2) عجم

این واژه به معنای لکنت در زبان و عدم فصاحت است؛ به عبارتی عجم کسی است که نمی‌تواند مطلب خویش را خوب بیان کند، اعم از آنکه عرب باشد یا غیر عرب. راغب می‌گوید: «الا عجم من کان فی لسانه عجم عربیا کان او غیر عربی». (9) جوهری لغت‌شناس دیگر نیز آورده است: «و الا عجم الذی لایفصح و لا یبیّن کلامه و لو کان من العرب». (10)
مشتقات عجم در قرآن کریم چهار بار به کار رفته است. (11) برخی آن را به معنای غیر عرب و بیشتر بر فارسی زبانان اطلاق کرده‌اند. (12) امام صادق (علیه‌السلام) ذیل آیه «وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ...» فرموده است: اگر قرآن بر عجم‌ها به آن ایمان آوردند و این برای عجم فضیلتی است. (13) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واژه عجم را برای ایرانیان به کار برده است، چنان که درباره واقعه «ذوقار» که میان ایرانیان و عرب‌های مناطق مرزی عراق کنونی در عصر خسروپرویز رخ داد، فرمود: «هذا أول یوم انتصفت فیه العرب من العجم و نصرَتْ علیهم بی»: این نخستین بار بود که عرب از هجم انتقام گرفت و به کمک من بر ایشان پیروزی یافت. (14) می‌توان نتیجه گرفت معنای خاص و محدودتر عجم، ایرانی و ایرانیان است.

3) حمراء

این واژه به معنای سرخ روی متمایل به سفید است. ابن‌منظور می‌نویسد: در این کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) «بعثت الی الاسود و الاحمر» احمر (سرخ) به معنای ابیض (سفید) است. به عجم از این رو «حمراء» گفته شده که سفیدرو بودند. (15) در منابع لغوی و روایی، حمراء به مردم ایران و روم معنا شده است؛ (16) اما بیشتر مقصود از آن ایرانیان هستند؛ زیرا طبق قرائن، آنان بودند که در کوفه کنار منبر امام علی (علیه‌السلام) می‌نشستند و افرادی از بزرگان عرب، مانند اشعث بن قیس کندی که تعصب خاص عربی داشتند، از حضور موالی و حمراء در اطراف امیرمؤمنان (علیه‌السلام) اعتراض می‌کردند و از اینکه موقعیت اشراف قبایل با آنان برابر شده است، خشمگین بودند.
اشعث می‌گفت: یا امیرالمؤمنین، این سرخ‌رویان (یعنی ایرانیان) جلو روی تو بر ما غلبه کرده‌اند و تو جلوی اینها را نمی‌گیری. سپس در حالی که خشم گرفته بود، گفت: امروز من نشان خواهم داد که عرب چکاره است. علی (علیه‌السلام) فرمود: این شکم‌گنده‌ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت می‌کنند و آنان (موالی و ایرانیان) در روزهای گرم برای خدا فعالیت می‌کنند و آنگاه از من می‌خواهند که آنان را طرد کنم تا از ستمکاران باشم. قسم به خدا که دانه را شکافت و آدمی را آفرید، از رسول خدا شنیدم که فرمود: به خدا همچنان که در ابتدا شما ایرانیان را برای اسلام با شمشیر خواهید زد، ایرانیان شما را با شمشیر برای اسلام خواهند زد. (17)
به نقل برخی مورخان و نیز اهل لغت، عرب‌ها از عجم با عنوان حمراء یاد می‌کردند؛ (18) البته موالی ایرانی نزد عرب حمراء نامیده می‌شدند؛ زیرا عرب‌ها اهل روم را «نبو اصفر» خطاب می‌کردند. (19) برخی محققان نیز حمراء را ایرانیان دانسته‌اند. (20)
در منابع آمده است که حمرائیان در عراق به قیام مختار ثقفی در سال 66 ق پیوستند و او از آنان دلجویی کرد و عطایا و مستمری آنان را که در حکومت معاویه قطع شده بود، بار دیگر برقرار ساخت. (21) گویند مختار گروهی جنگجوی زبده که متشکل از حمرائیان دیلم و عرب بود، برای آزاد کردن محمد بن حنفیه فرزند امام علی (علیه‌السلام) از دست عبدالله بن زبیر در مکه، به آن شهر اعزام کرد و آنان که فقط مجهز به چوبدستی بودند، توانستند محمد را از حبس آزاد کنند. (22)
به نوشته دینوری، ابومُفلس از بزرگان عرب و رئیس قبیله قیس هنگامی که به دیدار ابراهیم بن مالک اشتر - که از سرداران مختار بود رفت، گفت: اندوهم شدت یافت؛ زیرا هنگامی که پیش تو آمدم، هیچ سخن عربی نشنیدم و با تو همین گروه ایرانیان هستند؛ در حالی که بزرگان و سران شام که حدود چهل هزار نفرند، به جنگ تو آمده‌اند. ابراهیم در جواب او، دلاوری ایرانیان را ستود و گفت: این مردان، فرزندان سوارکاران و مرزبانان ایرانی هستند. (23) این گروه از ایرانیان پس از شکستِ مختار دستگیر شدند و به دست مصعب بن زبیر و اشراف کوفه قتل عام شدند. (24)

4) اسواران

این کلمه جمع سوار است که در منابع به شکل اسوارگان، سواری رزمنده و سواره‌نظام آمده است. اسواران نیروهای زبده و ویژه شاهان ایرانی بودند، چنان که مسعودی می‌نویسد: خواص اردشیر [ساسانی] که پیش‌قدم در تنظیم طبقات بود و ملوک و خلیفگان بعدی پیروی او کردند، سه طبقه بودند: نخست اسواران و شاهزادگان بودند و جای این طبقه طرف راست پادشاه بود. (25) اسوار، اساوره به معنی اسب‌سوار، واژه‌ای پارسی است. آنان در شمار سران و فرماندهان بزرگ بوده‌اند. (26) نیز آمده است اسواران، فرماندهان کوچک‌تر بودند که فرمانده بزرگ را یاری می‌دادند. آنان از خدمه و خاصان کسرا بودند و به عبارتی سپاه شهان شاه محسوب می‌شدند.
دو گروه از اسواران در فتوحات مسلمان عرب در ایران، با پیوستن به سپاه مسلمانان در کوفه و بصره ساکن شدند، چنان که در نبرد قادسیه چهار هزار نفر از اساوره، از عرب‌ها امان خواستند و شرط کردند که هر جا تمایل داشتند اقامت کنند و با هر قبیله عرب که خواستند هم‌پیمان شوند و در حق ایشان عطایا مقرر گردد. مسلمانان خواسته‌های آنان را پذیرفتند، از این رو این گروه از ایرانیان با بنوتمیم از عرب عدنانی هم‌پیمان شدند و بزرگ این قبیله زهره بن حویه بن عبدالله اسواران را در جایی که خود می‌خواستند در کوفه فرود آورد. بعدها زیاد بن ابیه به دستور معاویه برخی از آنان را به شام برد و آنان را پارسیان شام خواندند. برخی نیز به بصره رفتند و به اسوارانی پیوستند که در آنجا بودند. (27)
در گزارش دیگر آمده است: اسواران به فرماندهی سیاه اسواری، فرمانده طلایه سپاه یزدگرد سوم، مأموریت اهواز یافتند. پس از آنکه ابوموسی اشعری «شوش» را محاصره کرد و بر ایرانیان پیروز شد، اسواران ضمن استقبال از مسلمان شدن، شرایطی مطرح کردند که مورد قبول ابوموسی قرار گرفت. و او با خلیفه دوم مکاتبه کرد و پس از نظر مثبت وی، اسواران همراه ابوموسی در محاصره «شوشتر» شرکت کردند و چون به بصره رفتند، پرسیدند نسبت کدام یک از قبایل به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک‌تر است. گفتند: بنوتمیم (از این رو که آنان همانند رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از عرب قحطانی) را داشتند، آنان را رها کرده، و به بنو تمیم پیوستند و در بصره ساکن شدند. نهر اساوره در آن شهر، از این رو که آنان حفر کردند، مشهور است. (28)

5) ابنای

این اصطلاح به ایرانی‌زادگانِ سرزمین یمن اطلاق شده است؛ از این‌رو که در یمن‌ زاده شده و نسلی ایرانی را در آنجا پدید آوردند. در منابع از آنان علاوه بر ابناء، با عنوان احرار (آزادگان) نیز یاد شده است. کسرا خسرو انوشیروان پادشاه ایران در پی استمداد سیف بن ذی یزن حمیری، عده‌ای را برای یاری او به یمن فرستاد آنان بر حبشی‌ها که بر یمن مسلط شده بودند، پیروز شدند و در یمن ماندند و نسل ایشان به ابنای شهرت یافت. (29)

6) فُرس (فارس)

منابع تاریخی و برخی دیگر از متون اسلامی متقدم، از سرزمین ایران تحت عنوان «بلاد فارس»، «مملکه الفرس» و یا «اهل فارس» و از ایرانیان با عنوان «فُرس» یاد کرده‌اند. در روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از ایرانیان با عنوان «اهل فارس» یاد شده است. (30) این مطالب حاکی از آن است که تا پیش از ظهور اسلام نام ایران برای عرب و حتی مؤلفان ایرانی چندان شناخته شده نبوده است. (31)

7) مناسبات (تعامل)

این واژه را «ارتباط داشتن با یکدیگر» معنا کرده‌اند. (32) همچنین برای عمل متقابل و تأثیر متقابل از این واژه استفاده شده است. (33) تبادل و داد و ستد و معامله نیز از دیگر معانی آن است. (34)

پی‌نوشت‌ها

1. فؤاد افرام بسطامی؛ فرهنگ ابجدی؛ ص 883. حسن عمید، فرهنگ عمید؛ ج 2، ص 1870.
2. حسین الزبیدی؛ الحیاه الاجتماعیه و الاقتصادیه فی الکوفه؛ ص 74.
3. حسن ابراهیم؛ تاریخ سیاسی اسلام؛ ج 1، ص 39.
4. ر.ک: محمد مقداد؛ الموالی و نظام الولاء من الجاهلیه الی اواخر عصر الاموی؛ ص 152 به بعد. محمدباقر مجلسی؛ بحارالأنوار؛ ج 67، ص 174. حسینعلی ممتحن؛ نهضت شعویه؛ ص 20 به بعد.
5. احمد بن یحیی بلاذری؛ فتوح البلدان؛ ص 127-129.
6. حسین الزبیدی؛ الحیاه الاجتماعیه و الاقتصادیه فی الکوفه؛ ص 87.
7. احمد بن عبدربه؛ العقد الفرید؛ ج 3، ص 361.
8. احمد بن یحیی بلاذری؛ فتوح البلدان؛ ص 279.
9. ر.ک: حسین بن محمد راغب اصفهانی؛ المفردات الفاظ القرآن، ص 549. ذیل واژه عجم.
10. محمد بن منظور؛‌ لسان العرب؛ ج 12، ص 386، ذیل واژه عجم.
11. نحل: 103. شعراء: 198. فصلت: 44.
12. ر.ک: بهاءالدین خرمشاهی؛ دانشنامه قرآن؛ ج 2، ص 1441.
13. محمدباقر مجلسی؛ بحارالأنوار؛ ج 9، ص 228.
14. علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ج 1، ص 306.
15. محمد بن منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 209-210.
16. مرتضی زبیدی؛ تاج العروس؛ ج 11، ص 76. محمد بن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 318. مجدالدین بن اثیر؛ النهایه فی غریب الحدیث؛ ج 1، ص 438.
17. ابراهیم بن محمد ثقفی؛ الغارات؛ ص 341. نیز ر.ک: مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار؛ ج 14، ص 129.
18. احمد بن یحیی بلاذری؛ فتوح البلدان؛ ج 2، ص 343. محمد بن منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 22.
19. ابن هشام حمیری؛ السیره النبویه؛ ج 2، صص 516 و 525.
20. مرتضی مطهری؛ خدمات متقابل اسلام و ایران؛ ص 138.
21. احمد بن أبی‌داوود دینوری؛ الاخبار الطوال؛ ص 299.
22. احمد بن یحیی بلاذری؛ انساب الاشراف؛ ج 3، ص 284. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی؛ ج 2، ص 182-183.
23. احمد بن أبی‌داوود دینوری؛‌ الاخبار الطوال؛ ص 299.
24. همان، ص 309.
25. علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ج 1، ص 239.
26. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی؛ ج 1، ص 155.
27. ر.ک: احمد بن یحیی بلاذری؛ فتوح البلدان؛ صص 169 و 296.
28. همان، ج 2، صص 44، 343 و 460 همو، انساب ا لاشراف؛ ج 1، ص 502. یاقوت حموی؛ معجم البلدان؛ ج 5، ص 317.
29. ابن کلبی؛ نسب معد و الیمن الکبیر؛ ج 1، ص 263. محمد بن جریر طبری؛ تاریخ الأمم و الملوک؛ ج 11، ص 675.
30. ابن حجر عقلانی؛ الاصابه؛ ج 3، ص 436.
31. برای نمونه ر.ک: احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی؛ ج 1، ص 164. محمد بن جریر طبری؛ تاریخ الأمم و الملوک؛ ج 1، ص 24. علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ج 1، ص 24.
32. شرتونی لبنانی؛ اقرب الموارد؛ ج 3، ص 644. ابراهیم انیس و دیگران؛ عجم الوسیط؛ ج 2، ص 628.
33. محمدرضا جعفری؛ فرهنگ فشرده انگلیسی - فارسی؛ ص 621.
34. علی اکبر دهخدا؛ لغتنامه دهخدا؛ ج 5، ص 6795.

منبع مقاله :
سامانی، سیدمحمود؛ (1393)، مناسبات اهل بیت (علیهم‌السلام)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.