سويه هاي معرفت آفرين نفس

در مكتب فلسفي حكيم صدرالدين شيرازي، نفس، حقيقتي است كه در دو جنبة علمي و عملي داراي شئوناتِ گوناگون و فعليّت هاي متكثر است. بخشي از فعاليت هاي نفس، ادراك صورت هاي علمي است و بخشي ديگر كنش ها و رفتارهاي عيني و عملي اوست. در بخش توانايي هاي علمي، حكيم صدرالدين بر اين باور است كه نفس انساني با حفظ يگانگي و وحدتِ هويت خويش گونه هاي مختلف
پنجشنبه، 10 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سويه هاي معرفت آفرين نفس
سويه هاي معرفت آفرين نفس
سويه هاي معرفت آفرين نفس

نويسنده: جواد خرميان
در مكتب فلسفي حكيم صدرالدين شيرازي، نفس، حقيقتي است كه در دو جنبة علمي و عملي داراي شئوناتِ گوناگون و فعليّت هاي متكثر است. بخشي از فعاليت هاي نفس، ادراك صورت هاي علمي است و بخشي ديگر كنش ها و رفتارهاي عيني و عملي اوست.
در بخش توانايي هاي علمي، حكيم صدرالدين بر اين باور است كه نفس انساني با حفظ يگانگي و وحدتِ هويت خويش گونه هاي مختلف ادراكي را دريافت مي كند. صورت هاي ادراكي حسي پس از انتقال توسط حواس پنج گانه ظاهري در مركز دريافت هاي نفساني ادراك مي شوند و همين گونه صورت هاي خيالي و همي بدون انتقال توسط حواس ظاهري- از دستگاه ادراكي نفس قابل دريافت هستند؛ البته در مكتب صدرايي، نفس نسبت به اين صورت هاي ادراكيِ جزئي و شخصي، فاعل و مُنشئ (انشا كننده) است.
صورت هاي حسي و خيالي مخلوقات نفس اند. اين ها معلول هايي هستند كه تنها با توج ايجاديِ نفس در پيشگاه او به وجود مي آيند. ليكن اين صورت ها از جنبة ماهوي داراي همان ماهيتي هستند كه در خارجِ از نفس با وجود خارجي موجود شده اند و اين همان سرّ حكايت گري و انطباق صورت هاي ذهني با حقايق خارجي است.
صورت هاي كلي و عقلي نيز در دستگاه ادراكي انسان قابل دريافت هستند اما اين ادراك عقلاني به شيوة ادراك هاي حسي و جزئي نيست. بلكه نفس در اين مرتبه از ادراك تنها مَظهر و آيينة صورت هاي عقلي است.
از آن جا كه نفسِ آدمي از گونة مجردات و از سنخ عالم ملكوت است به همين دليل قادر به ارتباط مجردات و عقول است. ارباب انواع كه در حكمت صدرايي با صبغة خاص وحياني قابل پذيرش است، منشأ صورت هاي ادركي عقلي انسان، در مرتبة تعقّل اوست. نفس در مرتبة درك عقلي مي تواند اين موجودات مجرد و عقول نوري ار از دور مشاهده كند و حاصلِ اين مشاهدة ناتمام، تحقق صورت هاي كلي عقلي در دستگاه ادراكي نفساني انسان است.
اكنون در اين كوتاه مجال، بر سر اقامة برهان براي هر يك ازمطالب پيش گفته نيستيم چرا كه بررسي هر يك نياز به پايه ريزي مباحث ديگري همانند اصالت وجود، اتحاد عاقل و معقول، اثبات وجود ذهني و تجرد خيال و... دارد كه از ظرفيت اين مقاله خارج است ولي تنها به اين نكته بايد اشاره كنيم كه در مكتب صدرايي پذيرفتني است كه نفس به عنوان نيرويي كه بخشي از فعاليت هاي او ادراك صورت هاي علمي است با حفظ يگانگيِ خود داراي شئونات و مراتب گوناگون است. نفس آدمي در مرتبه اي تا در به درك جزئيات و امور شخصي است و همو در رتبه اي قادر به درك معقولات و صور كلي است و هموست كه مي بيند و همدست كه مي شنود. اين نكته در كمال آشكاري است كه اگر آن نيرويي كه مي بيند همان نيرويي نباشد كه مي شنود آدمي نمي تواند هيچ داوري و نقد و جمع بندي بين دريافت هاي گونه گون خويش داشته باشد و هيچ هويّت علميِ متمركزي براي انسانِ داراي قدرتِ درك فراهم نمي شود. براين اساس نفسِ انسان در عين حفظ وحدت خود پذيراي كثرت هاي اداراكي و علمي نيز هست. به تعبير حاج سبزواري: النفسُ في وحدته كل القوي (1)
اما نفس در بخش دوم فعاليت هاي خود نيز منشأ رفتارها و كنش هاي گوناگون است. از آن جا كه انسان در رفتارهاي اختياري خود نيازمند به شناخت نماياتِ اعمال خويش است به ناچار تمامي رفتارهاي اختياري او برخاسته از جنبه هاي دانايي و ادراكي اوست. پاره اي رفتارهاي او برخاسته از دريافت هاي حسي و جزئي و برخي ديگر برخاسته از ادراك هاي خيالي يا عقلاني اوست و از سويي ديگر اعمالي چون راه رفتن، خوردن، آشاميدن و.... اگرچه با اعضا و جوارح ظاهري بدن انجام مي شوند ولي مركز اداره و ارادة انها همان حقيقت انكارناپذير نفس است؟ اوست كه در حقيقت راه مي رود اگرچه با پا و اوست كه حركت مي دهد اگر چه با دست ولي همه اين وسايل و ابزارها به گونه اي وابسته به نفس و از مراتب وجودي نفس هستند- اثبات اين مسأله و پردازش دقيق فلسفي آن از نوآوري هاي فلسفه صدرايي است-.
بر اين اساس نفسِ انساني در اين بُعد وجودي خويش نيز با حفظ يگانگي و برجاييِ هويت خود، داراي شئونات عيني و مراتب فعليِ متعدد است و باز به تعبير زيباي حاج سبزواري: و فعلُها في فعله قد انطوي (2)
حكيم بزرگ شيرازي از اين دو مقدمه كوتاه دوگونه تصوير معرفت آفرين به دست مي دهد: اول: همان گونه كه نفسِ انسان، حافظ بلكه متحد(3) با همة قواي عملي و جنبه هاي علمي (احساس، خيال، عقل) خود است، وجودِ وحداني خداوندي نيز حافظ هستي و يكتا نگاه وار آفرينش است
صدرالدين در فرازي از اسفار در اين باره مي گويد: آن كه اين سرِ فلسفي را در جان خود بيابد كه نفس او همان جوهرِ عاقلِ متوهّمِ حساسِ شنوايِ بيناست، مي تواند نردباني براي شناخت اين سرّ عرفاني بيابد كه مؤثّر في الوجود الاّ الله.(4)

حكيم صدرالدين شيرازي

او معتقد است كه نفوس، حدوث جسماني داشته و بقاء آن ها روحاني است يعني نفوس ناطقه انساني از ابتدا، موجود مجرد نبوده اند او براي نفس سه نشات قائل شده، اول نشات صور حسيه طبيعيه و مظهر آن حواس پنجگانه ظاهري است كه دنيا هم گويند. دوم نشات اشباح و صور غائب از حواس ظاهري پنجگانه و مظهر آن حواس باطنه است كه عالم غيب و آخرت نيز گويند. سوم نشات عقلي كه مرتبه مقربين و مرتبه عقل و معقول است و مظهر آن قوه عاقله انساني است پس نشات اول مرتبه قوه و استعداد و نشات دوم و سوم مرتبه فعليت است.
آن كه بفهمد نفس منشأ همة جنبه هاي علمي و عملي اوست و اوست كه راه ميؤود، رشد مي كند داراي عشق و اراده و علم و قدرت است و همدست كه مي بيند، مي شنود و تعقل مي كند و در عين حال يك حقيقت واحد و يك موجود وحداني است، درسي يابد كه آنچه در سپهر بي كران هستي است با همة بي كرانگي و كثرتش وابسته به يك وجود صمدي و برخاسته از يك ارادة خداوندي است.
وجود سبحاني حق، آفرينندة همة موجودات است و همة آنها به او قائم و استوارند و به بيان شيواي تراني: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هم بكل شئٍ عليم (5). آغاز و انجام همه اوست و آشكار و نهان همه اوست و او داناي همه است. و با اين همه او فقط هموست. اين نامتناهي فعليت ها، وجودها، تجليات، هيچ گونه خلل و كاستي در وحدت ذاتي و يگانگي الوهي او ايجاد نمي كند همان گونه كه تكثّرات علمي و عيني نفس- در مقياس بسي كوچك تر- نقصاني در وحدت ذات او ايجاد نمي كند.
دوم: از آن جا كه نفس داراي شئونات گوناگون و منشأيت آثار متفاوت به لحاظ مراتب وجوديِ خويش است. مي بايست هنگام اسناد هر كي از آنها به نفس، مراعات جايگاه هر يك از آنها بشود، ان كه رفتارهاي برخاسته از احساس جزئي نگر را به مرتبة عقلاني و كلي نگر نفس نسبت مي دهد، رعايت مراتب و درجات نفس را نكرده است. نفس در مرتبة حس، واجد خصوصياتي است كه آن گاه كه در مرتبه عقل است داراي آن خصوصيات نيست. همان گونه كه دريافت هاي حسي مي تواند در انسان منشأ اعمال و رفتارهاي وي ه اي بشوند، نير مي توانند ادراك هاي عقلاني يا خياليباعث كنش هاي گوناگون ديگري شوند؟ اما هيچ گاه نمي توان كنش هاي انساني براساس عقلانيات او را به مرتبة حس و خيالِ جزئي نگر او نسبت داد.
رفتارهايي چون شهوت غضب، جلب ملايمات نفساني (مانند خوردني ها، آشاميدني ها و...) كه درپي ادراكات حسي و جزئي است قابل استناد به مرتبه ادراك عقلاني انسان كه منشأ رفتارهاي والا و بالايي است نمي باشد. اكنون در اين تصوير روشن نفس مي توان روزنه اي نوراني- اگرچه كوچك- براي شناخت خدايي بلند مرتبه فراهم آورد. اگر به خوبي دريابيم كه نفس آدمي چگونه با حفظ وحدانيت خود داراي آثار گوناگون و مراتب متفاوت است و نيز بپذيريم كه اسناد و استناد رفتارها و كنش هاي علمي و عملي به او با حفظ درجه و رعايت مرتبة هر يك امكان پذير است، خواهيم پذيرفت كه خداوند سبحان نيز با حفظ يكتايي و يگانگي ذاتي خويش مي تواند داراي شئونات و تجليّات گونه گون باشد و نير اسناد و استناد هر يك از اين فعليت ها و شئونات متعدد با رعايت مرتبه و جايگاه خاص آنها به خداوند متعال امكان پذير است.
حكيم صدرايي براساس اين اصل بنيادي، بر متكلماني مي تازد كه شرور و نواقص موجود در عالَم ماده را به خداوند سبحان نسبت مي دهند. اين گروه بدون رعايت مرتبة هر موجود و مخلوقي، آن را به حق انتساب مي دهند در حال كه افعال خداوند و تجليات فعلي او با وساطت قواي گوناگون هستي از عالي ترين مرتبه تا پست ترين آنها انجام مي شود. آنچه در پيكرة آفرينش به شكل شرور و نواقص مي بينيم برخاسته از واسطه هاي پست عالم ماده اند (اين مقدار خود نياز به بررسي مباني دارد) و انتساب آنها بدون واسطه به خداوند انتساب فعل به غيرفاعل آن است.
به اين كلام كوتاه ولي ارجمند صدرا بنگريد: فانّ النفس لكونها مع وحدتها ذات شؤون كثيره متفاوته لابد للحكيم من تعرّف شؤونها و حفظ مراتبها لئلايلزم إسناد فعل الي غير فاعلها من طريق الجهاله فان من نسب حس الانسان او شهوته الي جوهر عقله من غير توسط امر آخر فقه جهل بالعقل و ظلم في حقه اذاالعقل اجلّ من أن يكون شهوه و كذا من نسب دفع الفضلات بالبول و الرراز الي القده العاقله فقد عظم الإسائه له في باب التحريك فان تحريكاته لست علي سبيل المباشره بل علي سبيل التشوق اليه شوقاً و عشقاً عقلياً حكمياً و كذلك الامر فيما زعمه الجمهور من اهل الكلام من نسبه الشرور و الافاعيل الخسيسه الي الباري حلّ ذكره من غير توسيط الجهات و اقوي العاليه و السافله و هذا من نسوء الأدب منهم في حق الباري من حيث لايشعرون (6)

تصوير سوم

در حكمت اشراقي از دو گونه اضافه سخن گفته مي شود: اضافة مقولي و اضافة اشراقي. در اضافة مقولي دو طرف مفهوم اضافي، دو موجود مستقل و دو وجود جداگانه از هم هستند. مانند مفهوم اضافي ابوّت كه تحقق آن وابسته به وجود پدر و پس است.
اما اضافة اشراقي كه ميراث فلاسفة اشراق و به گونه اي از دست آوردهاي عارفان مسلمان است در حكمت اشراقي شيخ شهاب الدين سهروردي جايگاه وي ه اي دارد. در اين گونه اضافه، دو طرف اضافه، دو موجود مستقل و جداي از هم نيستند بلكه تنها يك سمت اضافه به سبب تعيّني وي ه اي كه مي يابد، طرف ديگر را ايجاد مي كند. در اضافة اشراقي اگرچه رابطه دو سويه اي بين علت و معلول وجود دارد ولي در حقيقت يك سوي اين سوي اين رابطه در عين بي سويي، طرف قرار گرفته است و به محض اضافه اشراقي، موجود مي شود.
شيخ اشراق از اين نكته با ضميمه كردن بحث معرفت شناسانة نفس، راه كار وي ه اي براي تبيين مسألة دقيق و دشوار علم خداوند به ممكنات پس از ايجاد آنها دست يافته است.(7) ولي در اين باره مي گويد: پيش از وارسي مسأله علم خداوند مي بايست از كيفيت علم نفس به ذات خود بحث و بررسي كنيم و سپس به آستان بلند مرتبة علم خداوند به موجودات راهي براي صعود بيابيم(8) شهاب الدين، نفس را كه نور إسفَهْبُد و از سنخ عالم انوار مي خواند، مدبر بدن و اداره كنندة آن مي داند. او بر اين باور است كه نوراسفهبد به دليل شوقي كه در نهاد خود به بدن خويش دارد، منشأ تأثيرات گوناگون در آن مي شود. كمالات نفساني و قواي نفس و نيز نيروهاي بدن همه و همه از بركات افاضات نور نفس است(9) و از اين قبيل اضافة نوري نفس به صورت هاي علمي و خيالي خود است نورانيت نفس كه همان قدرت اوست(10) به محض تابش بر قوة خيال منشأ ايجاد صورت هاي خيالي در نفس مي شود. اصل وجود اين صورت هاي علمي در حقيقت همان علم نفس است و نفس نيازي به انتزاع صورت هاي جديد از آنها براي درك و دريافت ندارد همان گونه كه براي شناخت ذات خود و بدن خويش نيازي به انتزاع صورت هاي علمي ندارد.(11)
رفتارهايي چون شهوت غضب، جلب ملايمات نفساني مانند خوردني ها آشاميدني ها و نظاير آن كه درپي ادراكات حسي و جزئي است قابل استناد به مرتبه ادراك عقلاني انسان كه منشأ رفتارهاي والاست نيست
شيخ بر اين باور است كه نفس آدمي دوگونه ادراك دارد: اول: ادراك كليات كه پس از حضور صورت هاي كلي و انطباع آنها در ذات نفس ايجاد مي شود.(12) دوم: ادراك جزئيات كه اين نيز خود دوگونه است: 1. جزئياتي كه وجود آنها آشكارا نزد نفس حاضر است مانند علم نفس به بدن خاص خود. اين گونه علم با اشراق نفس و اضافة نوري آن، حاصل مي شود. 2. جزئياتي كه صورت آنها نزد نفس است اما نه به شكلي كه حكماي مشأ بدان قائل هستند كه العلم هو الصورت الي صله من الشئ عندالعقل بلكه اين صورت هاي جزئي در نهاد چيزي قرار دارند كه آن چيز بدون واسطه با وجود خويش نزد نفس موجود است. مانند صورت هاي خيالي كه در نهاد قوة خيال اند و قوة خيال خود با وجود خويش نزد نفس حضور دارد.(13)
با دقت در گفتارهاي پراكندة شيخ اشراق در مقولة علم مي توان به اين جمع بندي رسيد كه علم در حكمت اشراق همان مظهريت قواي ادراكي نفس (حس مشترك، خيال، عقل) براي صورت هاي مثالي و نوري است و نزد شيخ، قوة خيال، محل ظهور و آشكار نمايي صورت هاي خيالي عالم مثال است و اين نكته حتي دربارة صورت هاي پديدار در آينه و نير تصويرهايي كه در چشم مي افتد صادق است.(18) پس اين قاعده را دربارة صورت هاي علمي در حس مشترك نيز سرايت مي دهد و در نهايت، تمامي ادراكات انسان را نتيجة ظهور صورت هاي نوري مثالي در قواي باطني نفس (حس مشترك، خيال، عقل) مي داند.(16)
شهاب الدين اشراق دربارة نفس و اضافة اشراقي ان چنين مي گويد: نفس انسان از خويشتن غايب نيست و علم حضوري به خود دارد. بدن و نيروهاي آن و نير صورت هاي علمي كه در قواي ادراكي دو نقش مي بندند نزد او حضور دائمي دارند. نفس در پي اين اشراق نوري و احاطة علمي، قدرت تأثيرگذاري و كنش در آنها را نيز داراست.
اكنون كه دانستيم، نور نفس با اين كه مرتبه اي از مراتب حقيقت نور است ولي داراي چنين اضافة نور و قدرت شگرفت نسبت به بدن خويش است، درمي يابيم كه نورالانوار و نور نامتناهي خداوندي كه در عالي ترين مراتب نورانيت و بي كران شدت قدرت است چگونه همة ماهيات امكاني (غواسق ظلماني) را به مجرد اضافة نوري به آنها ايجاد مي كند و به آنها علم و آگاهي حضوري دارد. آفرينش با تمامي نامتنا اش از اجسام ارضي و سماوي تا عقول نوري و ملائكه همه و همه در پي اين اضافه اشراقي موجود مي شوند و همين وجودِ آنها- اگرچه صورت علمي خداوند است. (17)
شيخ در فرازي ديگر مي نويسد: پس از مدت ها فكر و رياضت در مسأله دشوار علم خداوند شبي در مكاشفه اي ملكوتي، ارسوط را در هاله اي از نور فروزنده ديدم، او مرا از تسلط نوري نفس به بدن و علم حضوري او به نيروهاي محركه دور ركة ان به كيفيت علم حضوري الاهي و اضافة اشراقي حق به موجودات آگاه كرد. ارسطو گفت: علم، كمالي براي وجود است كه حقيقت آن جز حضور معلوم و وجود او نزد عالم نيست اگر ما بر چيزي غير از بدن خويش تسلّط نوري داشتيم به طور قطع آن را همان گونه درك مي كرديم كه بدن خود را با تمام زواياي پيدا و پنهان آن درك مي كنيم. ما هيچ گاه از خويشتن غافل نيستيم بلكه هميشه به خويش آگاهيم ولي اين آگاهي را از راه كسب صورت هاي علمي و انتزاع تصويرهاي ذهني از خويش به دست نياورده ايم، زيرا وجود و حضور بدن در پيشگاه نفس، همان آگاهي نفس به بدن است و سپس گفت: به همين دليل، خداوند يكتا به همة موجودات آگاه است و بر همه چيز احاطه و اشراف دارد.(18) بر اين اساس صحنة گيتي، صفحة علم خداست و او نيازي به برگرفتن صورت هاي علمي از موجودات خارجي ندارد تا به كمك آنها به مخلوقات خود آگاهي يابد.
اينك پس از روشن شدن كلام شيخ اشراق اگر بازگرديم به آنچه صدرالمتألهين در مباحث گرانقدر حكمت متعالي دربارة علم بيان كرده است، اين تصوير معرفت آفرين كامل ـر و گوياتر خواهد شد.در تصوير دوم گفتيم حكيم صدرالدين شيرازي بر اين اعتقاد است كه صورت هاي علمي (جزئي) ساخته و پرداختة خود نفس است. نفس با ايجاد صورت هاي جزئي به حقايق خارجي آگاهي مي يابد. اين صورت هاي ادراكي بر پاية وجود نفس و استدار بر ذات آن هستند و به بياني فلسفيف نفس نسبت به صورت هاي علمي خود، فاعل بالرضا است و صورت هاي علمي، قيام صدوري بر نفس دارند.(19) و از آن جا كه اين صور علمي از جنبة ماهوي داراي همان ماهيت موجودات خارمجي (معلومات) هستند به ناچار حاكي و بيانگر خارج نيز مي باشند. پس صفحة ذهن و نفس انسان، صحنة علم و آگاهي اوست.(20) و از همين جا مي توان كلام شيخ اشراق را كه در حل معماي علم خداوند ارائه كرد افزود كه: صحنة گيتي نيز صفحة علم و آگاهي خداست.
البته صدرالدين در حل مسأله علم خداوند فراتر از آنچه شيخ اشراق مي گويد رفته است او اين گونه مي گويد كه وجود بسيط و اطلاقي خداوند، قيّوم و برپا دارندة وجود همه ممكنات است و از آن جا كه اين وجودات، فقر محض و ربط صرف به حقيقت يكتاي خداوندي هستند تعلّق و وابستگي در ذات آنها نهاده شده است و سپس براساس قاعده بسيط الحقيقه كل الشياء و ليس بشئٍ منها راه كاري نو براي حل معماي علم خداوند فراهم كرده است.(21)
شايد چندان بيراهه نرفته باشيم اگر بگوييم: آنچه حكيم سترگ شيرازي دربارة علم خداوند براساس قاعده بسيط الحقيقه و با توجه به فقر وجودي ممكنات بيان كرده است به گونه اي قابل بازگشت به راه كار نوري شيخ اشراق باشد. اضافة مبدئيت واجب به ممكن (اضافة اشراقي حق به ماهيات) كه اضافه اي يك سويه و نوري است، منشأ ايجاد ممكنات مي شود و اين سوي بي سويه همان وجود رابط و فقر وجودي است كه در كلمات حكيم صدراي شيرازي مي يابيم. گويا اين دو حكيم قدسي مشرب، هركدام با شيوة خاص خود به اين كلام عرشي امام محمدباقر(ع) نزديك شده اند كه در بيان مراحل مختلف آفرينش مي فرمايد: ..... سپس همة مخلوقات را در عالَم ظلال (سايه ها) برانگيخت و راوي سؤال مي كند: ظِلال كدام است؟ و امام(ع) مي فرمايد: آيا ساية خود را در برابر خورشيد نمي بيني كه هم چيزي هست و هم نيست؟ آن گاه انبيا را در بين آنها برگزيد تا آنان را به إقرار به خداوند دعوت كنند (22)
سايه در اين بيان لطيف امام باقر(ع)مرتبه اي از آفرينش است كه همة ممكنات هنوز به وجود خاص خود موجود نشده اند و پاي به عالم ماده و جسم نگذارده اند ولي به گونه اي حدّ و حدود آنها مشخص و تعيّن يافته است و اين شايد همان اضافة اشراقي واجب به ممكن در اصطلاح حكمت اشراقي باشد.
اما به هرحال نكته ارجمند اين مقال آن است كه هر دو حكيم بزرگ الاهي در اين تصوير زلال و روشن نفس، جلوه هاي زيباي معارف والاي خداوندي را مي بينند: شيخ اشراق از آگاهي نور اسفهبد به بدن و اضافة اشراقي و احاطة نوري او به بدن و قواي عملي و علمي آن و صدرالمتألهين از اضافة اشراقي نفس به صورت هاي علمي و ادراكي خود، نمونه اي از علم خداوند به موجودات و مثالي براي احاطة او به آفرينش به دست داده اند.
پي نوشت ها در دفتر مجله موجود است.
منبع: سایت باشگاه اندیشه




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.