نويسنده: سيدکاظم سيدباقري
وقتي از ماهيت پديدهاي ميپرسيم، از مشخصهها و ويژگيهاي آن به نوعي سؤال ميکنيم؛ البته منشأ، مبدأ، عوامل شکلگيري، هدف و مؤلفههاي آن را نيز ميتوان در زير مجموعهي بحث ماهيت بررسي کرد. دربارهي ماهيت قدرت، بايد اشاره کرد که تبيين آن نسبت به منظومههاي فکري مختلف ديگر متفاوت و پيچيده است. قدرت مفهوم اعتباري است که در جامعه بروز دارد و چيستي آن به مباني فکري و معرفتي هر سامانهي انديشگي وابستگي دارد. هر چند در گام اول به نظر ميرسد برخي قدرت را هدف ميپندارند، اما طبيعي است خود قدرت به عنوان امر اعتباري و انتزاعي نميتواند هدف باشد، بلکه هنگامي که به دقت مينگريم، در مييابيم قدرتمند، قدرت را با هدف خاصي دنبال کرده است. در نتيجه شايد بتوان گفت بسياري از مکتبهاي فکري اين امر را ميپذيرند که قدرت «وسيلهم است و فهم ماهيت آن تا حد زيادي به هدفي مرتبط است که در راستاي آن به کار گرفته ميشود. در اين بخش تلاش خواهيم کرد براي روشن شدن مفهوم قدرت، به چند بحث اصلي بپردازيم که تبيين کنندهي ماهيت آن باشد، سطوح و مراتب آن را بحث کنيم و در گفتار سوم مؤلفههاي آن را بررسي نماييم.
قدرت سياسي از سه عنصر و مؤلفهي «اراده»، «معطوف بودن آن اراده به هدف خاص» و «اعمال و تحميلنظر بر ديگران» تشکيل شده است. اختيار و ارادهي آگاهانه در قدرت سياسي به دنبال آن است تا قدرتمندانه ديدگاه خود را بر ديگران تحميل کند. طبيعي است اين امر در جامعه رخ مينمايد و صرف اراده کفايت نميکند.
معنا و مفهومهاي گوناگوني در خانوادهي «قدرت» مانند توانمندي، توانايي، زور، نيرو، نفوذ، سلطه، قهر، غلبه، اجبار و مهار وجود دارد، اما معناي شفاف و روشني از آن نميتوان دست داد. قدرت دانشواژهاي پرابهام و چندپهلوست و اجماع روشن بر سر چيستي و ماهيت آن شکل نگرفته و همچنان تعريف آن به عنوان موضوعي مورد مجاله باقي مانده است. (1)
فهم کهن دربارهي قدرت چنين بوده است که حکومت و سطوت ملازم يکديگرند و هر که در منصب ادارهي امور نشست، از حق تسلط و غلبه برخوردار است. (2)
***
توضيح نمودار: ابعاد ماهيت قدرت
***
اما به هر حال در هر دورهاي که نظر کنيم، قدرت محصول اراده و اختيار آدمي است؛ پديدهاي است که در روابط اجتماعي انسانها به وجود ميآيد و در گسترهي تاريخ همواره نقش تأثيرگذاري بازي کرده و براساس آن مکتبها و مسلکهاي فکري گوناگوني شکل گرفته است. هانا آرنت بر اين باور است که قدرت همان توانايي آدمي است، چه براي عمل کردن، چه براي عمل در هماهنگي با گروه. قدرت هيچگاه صفت و ويژگي فردي نبوده است، بلکه به گروه تعلق دارد و فقط تا زمان بقاي گروه وجود خواهد داشت. وقتي گفته ميشود کسي بر سرير قدرت است، در واقع منظور آن است که از طرف تعدادي از مردم، قدرت به او تفويض شده است تا به نمايندگي از آنها عمل کند، اما به مجرد اينکه گروه منشأ قدرت از هم بپاشد، قدرت او نيز از بين مي رود. (3)
از آثار و لوازم قدرت، اختيار براي دستيابي به خواسته و ارادهي فرد صاحب قدرت است. حقيقت قدرت، عبارت از رفع قيد و محدوديت است و هر قدر محدوديتها کمتر باشد، قدرت کاملتر است؛ تا آنجا که به نور واجب مطلق و پيراسته از هر قيد خارجي و ذاتي منتهي ميشود. آن نور نيز حق و بينياز مطلق است و از لوازم اطلاق و منزّه بودن از هرگونه قيد و حدّ، تحقق و دستيابي به مشيت و داشتن اختيار است و نبود حد و مرز به طور کلي است. مقهور شدن و جبر خلاف رهايي است و موجب محدوديت و سلب اختيار ميشود، پس اگر کسي زير سلطهي قانون طبيعي، داخلي يا خارجي باشد، محدود است و از او سلب اختيار ميشود، اما قدرت خداوند از هرگونه حد و مرزي پيراسته است. (4) در آيهي 26 آلعمران ميخوانيم:
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»: (5) بار خدايا، تويي که فرمانفرمايي. هر آن کس را که خواهي، فرمانروايي بخشي و از هر که خواهي، فرمانروايي بازستاني و هر که را خواهي، عزّت بخشي و هر که را خواهي، عزّت بخشي و هر که را خواهي، خوار گرداني. همهي خوبيها به دست توست و تو بر هر چيز توانايي.
قدرت در سرشت خود حصّهاي از «هستي» دارد. آنچه «هست»، بهرهاي از قدرت در آن وجود دارد و هر مقدار که هستي آن بزرگتر باشد، مادي يا معنوي، قدرت آن نيز بزرگتر است؛ بنابراين در نگرش ديني، «هستي مطلق»، «قدرت مطلق» است. خواست انسان براي رسيدن به قدرت پايانناپذير است؛ مطلوب نامحدودي است که حرکت در جهت آن قدرت برتر، حرکت هميشگي است؛ زيرا هستي مطلق نامنتهاست.
همانگونه که بيان شد، در سرشت و ماهيت قدرت، اراده و اختيار وجود دارد. اصل در مادهي «قدر»، اختيار براي به جا آوردن کاري و ترک آن است، حال مادي يا معنوي باشد. از همين کلمه است، «تقدير» که بر اجراي قدرت و تعلق آن در خارج دلالت دارد. اظهار قدرت به فعليت رساندن عمل و به ظهور رساندن آن به گونهاي است که فرد اراده و اختيار کرده است، اما «قَدَر» به معناي قضاء نيز به معناي حکم، تصويب و تصميم گرفتن براي به جا آوردن کار خاصي بعد از تحقق درت است که در مرحلهي بعد به «تقدير» تبديل ميشود. «قدر» به معناي ظرف غذا نيز از همين اصل گرفته شده است؛ زيرا در آن نيز محدوديت مظروف و تعيين مقدار است. «قدر» به معناي «مقدار» و مبلغ مشخص، آن چيزي است که از «تقدير» به دست ميآيد و اظهار قدرت است. از اين معنا صفت «اختيار» به دست ميآيد و انتزاع ميشود؛ زيرا «اختيار» نيز به معناي انتخاب و گزينش کردن، کار معيني با آگاهي و قصد است. (6) قدرت هنگامي که سياسي-اجتماعي است نيز، قدرتمند از روي اختيار، توانايي حکم، تصميمگيري و اعمال آن را بر افراد جامعه دارد. براي بررسي جامعتر، چند موضوع را در ادامه بيان خواهيم کرد، شايد برخي ابعاد و زواياي بحث روشن شود.
1. قدرت، امر بايستهي جامعه
در قرآن کريم معاني پيراموني قدرت سياسي به کار رفته است که با دلالت تضميني ميتوان به برخي لايههاي آن دست يافت. براي نمونه «تقدير» نيز که به معناي بيان کميت اشيا به کار ميرود، از باب اعطاي قدرت است. تقدير خداوند بر دو قسم است؛ يکي اعطاي قدرت و ديگري آن است که امر را به مقدار مشخص و معين بر حسب حکمت و مصلحت قرار ميدهد؛ پس تقدير يکي با حکم خداوند است بر اينکه امور چگونه بر روش وجوب يا امکان باشد. آن گونه که ميفرمايد: « قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا». (7) ديگري با اعطا و بخشش قدرت است. در قرآن ميخوانيم: «فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ» (8) که براي آگاهي دادن بر اين نکته است که بر هر چه حکم ميشود، پسنديده است. (9)از منظر قرآن کريم، قدرت مفهوم منفي و ملازم با ظلم نيست؛ بنابراين فسادآور ذاتي نيز نميشود. (10) در نتيجه چنين نيست که هر قدرتي ذات نامشروع داشته باشد. اصولاً برپايي جامعه و دستيابي به هدفهاي اجتماعي بدون وجود قدرت - که نظم بخش و انضباطآور است - امکانپذير نيست. قدرت هم ميتواند جامعه را در مسير صحيح هدايت کند و هدفهاي ارزشمند اجتماعي مثل رشد، توسعه، آزادي، امنيت، اتحاد و همبستگي و ديگر ارزشهاي والاي انساني و اجتماعي را در جامعه محقق سازد، هم ميتواند منشأ سقوط و گمراهي و ظلم و ناداوري در جامعه شود؛ بنابراين در انديشهي قرآني، فقط مسئله گويي، مصلحتانديشي، انذار و تبشير براي اجراي احکام و حل و فصل اختلافها کفايت نميکند، بلکه همراه انذار و تبشير، قدرت و توانايي نيز لازم است تا بتواند کنار خيرخواهي، مصلحت انديشي و نصيحتگري عمل کند، وگرنه بدون چنين ضمانت اجراي شريعت، شريعتِ کامل نخواهد بود. اين ضامن اجرا، چيزي جز تشکيل حکومت و به دست گرفتن حاکميت نيست. (11)
2. قدرت؛ موهبت الهي
از ديدگاه قرآن، در نگاه اولي قدرت به سان ديگر مفهومهايي که سرمنشأ اثر و حرکتي در جامعه هستند، مثبت ارزيابي ميشود. قدرت نعمتي است که ميتوان از آن بهرههاي بسيار گرفت تا جامعهي انساني به آرمانهاي متعالي خود دست يابد. علامه طباطبايي زير آيهي 26 آلعمران مينويسد:مُلک (قدرت) به طور مطلق، شامل هر نوع زمامداري حق يا باطل، عدل يا ستم ميشود؛ زيرا مُلک، فينفسه موهبتي از مواهب الهي و نعمتي است که ميتواند موجب آثار نيک در جامعهي انساني شود. به همين دليل، خداوند متعال نفوس انساني را بر دوست داشتن و گرايش به مُلک سرشته است. ملکي که به دست غير اهلش افتاده، به دليل ملک بودن ناپسند نيست؛ امر مذموم يا براي ان است که فرد ناشايست آن را به دست گرفته است که براي ستم و غصب حقوق ديگران به کار ميبرد، يا به دليل سيرت و باطن پست آن فرد است، با آنکه بر سيرت نيکو توانا است. به بيان ديگر ملک و قدرت براي کسي که اهليت آن را دارد، نعمتي از خداي سبحان است و براي کسي که شايستگي آن را ندارد، نقمت؛ اما در هر صورت، اين قدرت به خدا منسوب است و امتحاني است که با آن بندگانش را ميآزمايد. (12)
پس از اين منظر، قدرت عاملي است که موجب حرکت در جامعه ميشود و از آثار و کارکردهايي که در جامعه برجا ميگذارد، ميتوانيم به داوري دربارهي آن بپردازيم؛ گاه اين حرکت موجب پويايي و پيشرفت است و گاه موجب پسرفت و عقبگرد، گاه ظلم و استکبار و گاه عدالت و خيرخواهي در پي ميآورد. به تعبير ديگر قدرت مفهوم ابزاري دارد و مهم آن است که اين ابزار در چه جهتي به کار گرفته ميشود. اين ابزار حرکت آفرين فينفسه اعتبار و مطلوبيت ندارد، بلکه بستگي دارد به شخصي که قدرت دردست اوست. پس گاهي مشروع و مطلوب و گاهي نامشروع و نامطلوب است.
با اين نگرش، قدرت پديدهي مطلوب و يکي از نعمتهاي خداوند به شمار ميآيد. در نتيجه سليمان از آفريدگار ميخواهد: «رَّبِّ اِغفِرلِي وَهَب لِي مُلکً، لَا يَنبَغِي لِأحَدٍ مِن بَعدِي، إِنَّکَ أنتَ الوَهَّابُ». (13) «مُلک» به معناي فرمانروايي و تولّي و ضبط چيزي که در آن تصرف شده است، با حکم و فرمان خاص (14) و اين حکم «پادشاهي و سلطنت» با قدرت معنادار ميشود. نقل شده است از امام موسي کاظم (عليهالسلام) پرسيدند در اين خواست حضرت سليمان (عليهالسلام) نوعي بخل وجود ندارد؟ امام (عليهالسلام) فرمود:
«المُلکُ مُلکان: مُلک مأخوذ بالغلبه و الجور و إجبار النّاس، و مُلک مأخوذ مِن قِبل الله. فقال سليمان: "رَبِّ اغفِرلِي وَهَب لِي مُلکاً، لا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِن بَعدِي". أن يقول أنَّه مأخوذ بالغلبه و الجور و إجبار النّاس، فسخّرالله له ما سَخَّر، فعَلم النّاس في وقته و بعده؛ أنّ مُلکه لا يشبه ملکالملوک الجبّارين من النّاس» (15): ملک بر دو نوع است، ملکي که با زور و ستم و اجبار مردم همراه است و ملک و پادشاهي که از سوي خداوند به دست ميآيد؛ بنابراين سليمان از خداوند ملکي را خواستار شد تا کسي پس از وي نگويد سلطنت خويش را با غلبه، ستم و تحميل بر مردم به دست آورده است پس خداوند نيز چيزهاي بسيار در تسخير او قرارداد تا مردم هم در زمان او و هم پس از وي بدانند ملک و پادشاهي او شبيه پادشاهي مردم ستمکار نيست.
اما هنگامي که قدرت از مدار حقيقي خود دور ميافتد و ابزار طاغوت براي ظلم و ستم و منافع شخصي ميشود، نامطلوب و منفي است و در اين حالت، قرآن انسان را به دوري از آن قدرت فرا ميخواند:
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ»: (16) قدرت خود، کمال است. خداي تبارک و تعالي قادر است، اما چنانچه قدرت به دست اشخاص فاسد برسد، همين کمال را به فساد ميکشانند. (17)
هر چه هست، يا خود اوست يا از خود او، و چون «از» به طور مستقل قابل تعقل و حتي تخيل نيست، سراسر هستي فقط «او» است و هيچ چيزي جز «او» نيست؛ زيرا هيچ چيز را جز «او» نميتوان به حکم «بودن» محکوم کرد؛ چه اگر چيزي به حکم بودن محکوم باشد، آن چيز در هستي مستقل است. حال آنکه هيچ چيز جز «او»، در هستي مستقل نيست. (18) راغب در مفردات بر اين باور است:
قدرت هنگامي براي انسان به کار ميرود، هيئت و حالتي است که به وسيلهي آن ميتواند کاري انجام دهد و هنگامي که وصف خداي متعال است، به معناي نفي عجز و ناتواني از او است. محال است بتوان به غير خداوند، عنوان «قدرت مطلق» را به کار برد، هر چند شايد برخي لفظي به کار ميبرند. هر کس به جز خداوند که وصف قدرت به او اطلاق ميشود، از جهتي قادر و از جهت ديگر عاجز است و تنها خدا است که عجز از او منتفي است. اينکه گفته ميشود «قدير»، يعني او توانا است بر آنچه بخواهد، بنا بر آنچه اقتصاي حکمت است، نه کمتر، نه بيشتر. پس در حقيقت صحيح نيست اين وصف به کار رود؛ مگر براي خداوند؛ زيرا در قرآن آمده است «به راستي خداوند توانا بر هر امري است». (19)
معناي «مقتدر» نيز به همين معنا نزديک است. در قرآن آمده است «عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ» (20) . هنگامي که اين معنا براي خداوند به کار ميرود، معناي آن همان «قدير» است و هنگامي که براي انسان استعمال ميشود، به معناي به دست آوردن قدرت است. (21)
3. هدف قدرت
بحث ديگري که در ماهيت پديدهها ما را ياري ميکند، دانستن هدف آن است. باتوجه به نوع قدرت، هدف آن نيز متفاوت ميشود. قدرت هنگامي که در دستان حاکمان مشروع باشد و در جامعهي مطلوب اعمال شود، هدف نهايي خود را سعادت انسان و جامعه ميداند. در نتيجه کسب و حفظ آن به هر روش ممکن، هدف آرماني نيست، بلکه استخدام آن براي رسيدن به تعالي است و هنگامي نامطلوب است که هدف از آن سلطه، برتري جويي، بهرهگيري، استثمار، طغيان و سرپيچي است.براساس آموزههاي بنيادين و اصلي دين اسلام، فرهنگ سياسي متفکران اسلامي و جامعههاي مسلمان طوري شکل گرفته است که آنها هدف اصلي را از هزينه کرد قدرت اجتماعي، به پاداشتن حق و دفع باطل ميدانند. خداوند انسانها را به سوي ايمان به حق و اعتقاد به آن فرا ميخواند و از قبول باطل باز ميدارد: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ»: (22) حاکميت فقط از آن خدا است. او حق را بازگو ميکند و بهترين کسي است که بين حق و باطل فاصله انداخته است.
تأکيدهاي فراوان قرآن کريم بر نفي ظلم، مسلمانان را به سوي توليد و کاربرد قدرت براي نفي و دفع ظلم سوق ميدهد. اين امر به سهم خود، هدفگيري در جهت هزينهکرد قدرت را براي برپايي عدالت اجتماعي با جديّت مضاعف همراه ميکند. (23)
در نگرش هنجاري قرآن، مفهوم قدرت به عنوان امر پيشيني و لازمهي ساحت اجتماعي - سياسي انسان مورد توجه قرار دارد؛ با تأکيد بر آنکه همهي هستي، در منطق و زبان قرآن، رويکرد سعادتمحور و فضيلتانديش دارد و مفهومهاي ديگر از جمله قدرت که برآمدهي آنند، تا هنگامي در مسير هدايت حرکت ميکند که از مدار ارزشهاي الهي دور نشود. مراتب متفاوت هستي در اين بينش يکتانگري ما در عين اختلاف و کثرت و گوناگونيها و ميناگريهاي ظهور و تجلّيات از يکسو و اختلاف در شدت و ضعف و پيشي و پسي از سوي ديگر، همه از وحدت ناگسستني و اينهماني عيني و تحققي سرچشمه ميگيرند و همين خصيصهي يکتايي و همگاني بودن که در نهاد طبيعت هستي بازيابي ميکنيم، ما را به قاعدهي «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» رهنمون ميشود. (24)
قدرت نيز که بهرهاي از هستي دارد، تا هنگامي داراي مشروعيت است که در راستاي هدفهاي توحيدي و سعادت انسان در حرکت باشد. پس خداوند همهي امور را در اين نکته جمع کرد که او به هر کس که خواهد، مُلک و قدرت خويش را ميبخشد؛ قدرت فقط از آن اوست و جز او کسي نصيبي از قدرت ندارد؛ مگر آنکه به او بخشيده باشد. (25) در نتيجه فرمود: «ملکش را ميبخشد». (26) و آيههاي ديگر مانند آنکه فرمود: « تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»: (27) پربرکت و زوالناپذير است کسي که حکومت جهان هستي به دست او است و او بر هر چيز تواناست.
و اينکه فرموده: «الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ» يعني هرگونه قدرت و تسلطي را در بر ميگيرد و اينکه قدرت را در دست خود قرار داده، استعاره است از کمال تسلط او و اينکه هرگونه بخواهد در آن تصرف ميکند. (28) آن گونه که فرمود: « لَهُ الْمُلْكُ» (29) نيز نشان از فرمانروايي و قدرت مطلق خداوند بر هستي است و بر اين اساس هر قدرت ديگري که در جامعه جلوهگري ميکند، اگر رو به سوي به آن قدرت مطلق دارد، مشروع و مطلوب خواهد بود و در غير اين صورت، نامشروع.
پينوشتها:
1.مايکل راش؛ مقدمهاي بر جامعهشناسي سياسي؛ ص 46.
2.برتراندراسل؛ قدرت؛ ص 32.
3.استيون لوکس؛ قدرت: نگرش راديکال؛ ص 40.
4.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 6، ص 159.
5.آلعمران: 26.
6.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 9، ص 206 – 207.
7.طلاق: 3.
8.مرسلات: 23.
9.راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 660.
10. بحث بيشتر در اينباره در فصل سوم «شاخصهاي قدرت سياسي نامطلوب» خواهد آمد.
11.عبدالله جوادي آملي؛ ادب فناي مقربان؛ ج 1، ص 250.
12. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 131.
13. همان، ص 35.
14.راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 775.
15.ملامحسن فيض کاشاني؛ الأصفي في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 1071/ عبدالعلي بن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 4، ص 460.
16.نحل: 36.
17.سيد روحالله موسوي خميني؛ صحيفه امام؛ ج 18، ص 206.
18.مهدي حائري يزدي؛ هرم هستي: تحليلي از مبادي هستيشناسي تطبيقي؛ ص 334.
19.بقره 20.
20. قمر: 55.
21. راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 658.
22.انعام: 57 .
23.سيدعباس نبوي؛ فلسفهي قدرت؛ صص 313 و 328.
24.مهدي حائري يزدي؛ هرم هستي: تحليلي از مبادي هستيشناسي تطبيقي؛ ص 1.
25.سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 288.
26.آل عمران: 26.
27.ملک: 1.
28.سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 19، ص 349.
29.تغابن: 1.
منبع مقاله : سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول