افسردگي، ريشه ها و چاره ها

وقتي هم انساني افسرده مي شود، يعني نشاط زندگي، انگيزه ي تلاش، اميد به آينده، بالندگي و رشد فکري و اجتماعي را از دست مي دهد، روز به روز منزوي تر مي شود. به همين بدبين مي گردد، از حضور در مجامع و محافل و ميهماني ها و مراسم طفره مي رود، دستش به سوي هيچ تلاشي دراز نمي شود، خود را موجودي بي خاصيت و زندگي را تلاشي عبث مي شمرد و در نهايت، دچار نوعي «مرگ تدريجي»
پنجشنبه، 17 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
افسردگي، ريشه ها و چاره ها
افسردگي، ريشه ها و چاره ها
افسردگي، ريشه ها و چاره ها

نويسنده: جواد محدثي
وقتي گل و گياه افسرده مي شود، يعني رنگ و بو و طراوت و شادابي خود را از دست مي دهد، ديگر ثمر نمي دهد، و پيوسته رو به زردي و سستي مي رود تا خشک و نابود شود.
وقتي هم انساني افسرده مي شود، يعني نشاط زندگي، انگيزه ي تلاش، اميد به آينده، بالندگي و رشد فکري و اجتماعي را از دست مي دهد، روز به روز منزوي تر مي شود. به همين بدبين مي گردد، از حضور در مجامع و محافل و ميهماني ها و مراسم طفره مي رود، دستش به سوي هيچ تلاشي دراز نمي شود، خود را موجودي بي خاصيت و زندگي را تلاشي عبث مي شمرد و در نهايت، دچار نوعي «مرگ تدريجي» مي گردد.
باور کنيم که «افسردگي»، يک عارضه ي نامطلوب و ضعف روح و روان و فاصله گرفتن از فطرت سالم است، هيچ افتخار و امتياز نيست، پس «پز دادن» هم ندارد و نشانه ي کلاس داشتن نيست!
آنچه گل و گياه را افسرده و پژمرده مي سازد، يا نرسيدن آب و نور و حرارت کافي است، يا نامناسب بودن خاک و محيط و بستر رشد و رويش است، و يا همجواري با علف هاي هرزه و آفت هاي مانع رشد.
آنچه هم انسان را افسرده مي کند، يا خشک شدن چشمه ي عقل و خرد، يا جمود کانون عواطف، يا فاصله گرفتن از معرفت ها و شناخت هاي احيا گر جان و دل، يا نداشتن توکل و اميد، و يا همنشيني با انسان هاي افسرده و دل مرده و فاقد انگيزه است.
آن «روحيه»، پيامد اين «ريشه» است و آن ويژگي ها محصول اين حالات و عوارض فکري، روحي و رفتاري است.

ريشه ها

الف. همدمي با افسردگان
انسان، موجودي اثرپذير است. همان گونه که انس و الفت و همنشيني با افراد شجاع و ترسو، بخشنده و بخيل، اميدوار و مأيوس، زرنگ و تنبل، در شجاعت و ترس و بخشندگي و بخل و اميد و يأس و زرنگي و تنبلي او اثر مي گذارد، همدمي با افسرده حالان هم، پژمرده حال و افسرده اش مي سازد. «افسرده دل، افسرده کند انجمني را».
چرا در دوره ي جنگ و حالت جنگي، سرباز فراري از ميدان را «محاکمه ي صحرايي» مي کنند و تنبيه و گاهي اعدام مي کنند؟ چون فرار يک نفر از جنگ، گاهي روحيه ي يک سپاه را خراب مي کند و آنان را هم دچار ترس و از دست دادن روحيه ي مقاومت مي سازد. کساني هم که با افراد بي روحيه و افسرده، مأنوس و رفيق باشند و حشر و نشر داشته باشند، همان روحيات را پيدا مي کنند.
تا نيايد غم و نکاهد عمر
روي غمگين و روي مرده مبين
تا نگردد دل تو افسرده
چهره ي مردم فسرده مبين.

ب. بي کاري

کسي که وقتش پر است و کار و مشغله دارد، حس «مفيد بودن» دارد؛ اما آن که کاري و اشتغالي ندارد، چه بازنشسته ي بي کار باشد، چه جواني که در پي کار و شغل مي گردد و نمي بايد، چه حتي خانه داري که وقت خالي او، عامل افکار و توهمات و خيالاتي مي شود که به افسردگي مي انجامد، چنين کسي احساس مي کند که وجودش بي ثمر و بي خاصيت است و عمرش به بطالت مي گذرد و زندگي کردنش بيهوده است و ... نتيجه؟ احساس افسردگي!
کسي که با احساس سرخوردگي از زندگي، چنين مي گويد:
ما که بوديم؟ رود پر جوشي
پي دريا به جستجو رفته
ليک در کام ريگ زاري خشک
نيمه راه، ناگهان فرو رفته.
ناچار اين احساس و نگاه به زندگي، افسرده اش مي سازد و انگيزه و اميد را از وي مي گيرد.

ج . فقدان اميد

کسي که اميد و عشق به زندگي نداشته باشد و براي اين سؤال که «براي چه زنده هستم و چرا زندگي مي کنم؟» پاسخي روشن و قانع کننده نداشته يا نيافته باشد، دچار افسردگي روحي خواهد شد.
بعضي ها از طريق خواندن آثار برخي نويسندگان پوچ گرا، به پوچي مي رسند و زندگي را بي معنا و بي تفسير مي شناسند و مثلا مي گويند:
هيچ نه انگيزه اي، که هيچم، پوچم
هيچ نه انديشه اي، که سنگم، چوبم
هم سفر قصه هاي تلخ غريبم
رهگذر کوچه هاي تنگ غروبم.
اگر اينان دچار افسردگي نشوند، جاي شگفتي است! نوميدي، کشنده ترين سم براي يک انسان است. به تعبير حضرت علي (ع): «نوميدي، صاحبش را مي کشد». (1) نيز اين کلام حکمت آميز از آن پيشوا: «تلخي ها و گزينش هاي نابودي، از آن کسي است که ناکام و نااميد باشد». (2)

د. بي اعتقادي به معاد

کسي که زندگي خود را در ميان دو نيستي ببيند و پندارد که «نبوده است» و «نيست خواهد شد»، و مرگ را پايان خط بداند و آن سوي ديوار مرگ، به حقيقتي باور نداشته باشد، از تحليل درست زندگي ناتوان خواهد شد و چون هر لحظه از عمرش را گامي به سوي آن «عدم» مي بيند، رفته رفته، نشاط زندگي را از دست خواهد داد، مثل شمعي که رو به خاموشي است و برفي که در حال آب شدن و چشمه اي که در حال خشک شدن است.
اين تصور که: «من دارم تمام مي شوم و نيست مي گردم»، او را پيش از مرگ، مي کشد و مرگ او همان «افسردگي» است.

هـ . ضربه هاي روحي

حوادث، مصيبت ها، فوت عزيزان و مرگ دوستان، شکست در عشق و درس و شغل و زندگي، احساس بي پناهي و نداشتن هم زبان، همدم، همفکر، همراه، تکيه گاه، غمخوار، دوست و ... ضربه هاي روحي اي است که گاهي نشاط و اميد زيستن را از افراد مي گيرد.
اگر حادثه ديدگان، به درک فلسفه ي بلايا نرسيده باشند و از فراز و نشيب هاي زندگي، تحليل منطقي و قابل قبولي نداشته باشند، در مقابل اين ضربه ها از پا در مي آيند و مقاومت خود را از دست مي دهند.

و. کمبود محبت

بعضي ها دچار کمبود محبت مي شوند، احساس مي کنند که جايي در دل افراد ندارند و در خانواده و نزد فاميل و دوستان، از موقعيت مناسب برخوردار نيستند. اين نيز ضربه ي روحي ديگري است. شايد هم رفتار نسنجيده ي ديگران با فرد، عامل پيدايش اين حس شده باشد.

ز. غصه هاي بي جا

بعضي هم دچار اندوه و غصه براي چيزهايي اند که يا ارزش غصه خوردن ندارد، يا درباره ي آنها کاري از دست انسان بر نمي آيد و اندوه و غصه، راهگشا نيست. اين خود خوري ها و حسرت ها و اندوه ها توان سوز است. به فرموده ي علي (ع): «اندوه، روح و جان را در هم مي فشرد و طومار انبساط و نشاط را در هم مي پيچد». (3)
و در سخن ديگر فرموده است:
«غصه، بدن را ذوب مي کند». (4)
اينها و نمونه هايي از اين دست را مي توان ريشه هاي بروز افسردگي دانست. اما درمان:

چاره ها

اگر گفته اند: «شناخت درد، نيمي از درمان است»، درست است. و اگر بگوييم: شناخت ريشه ها نيمي از چاره هاست نيز گزاف نگفته ايم. هر چند با شناختي که از «ريشه ها» به دست آمد، خود به خود، راه حل و درمان ها به صورت مشخص، مفيد است. از اين رو مي توان بخشي از درمان هاي افسردگي را به صورت زير برشمرد:
1. همنشيني و دوستي با انسان هاي با ايمان، با نشاط، اميدوار و انگيزه.
2. تقويت شناخت خود از «فلسفه ي حيات» و تحليل درست از زندگي.
3. توکل داشتن بر خدا و او را تکيه گاه خود در مشکلات و رنج ها قرار دادن.
4. قرار دادن «معاد» در چشم انداز زندگي و باز کرد حسابي براي مرحله ي پس از مرگ و تقويت اين اعتقاد که ميوه ي باغ زندگي را در نشأه ي آخرت بايد چيد و منزلگاه اصلي «سراي جاويد» است و هر نفس و هر گام، ما را به آن «هدف»، نزديک تر مي سازد.
5. بهره گيري از دعا، توسل، نيايش و تقويت رابطه ي معنوي با خدا و عبادت کردن و حضور بيشتر در مسجدها و محافل ديني و مجالس با حال اخلاقي و مذهبي.
6. خدا را راهگشا در نهايت همه ي بن بست ها ديدن، يعني اصلا به «بن بست» عقيده نداشتن و خدا را همدم و ياور و پشتبيان و سامان دهنده ي امور ديدن. در دعاي مکارم الاخلاق، از حضرت سجاد (ع) چنين مي خوانيم:
«خداوندا! اگر محزون شدم، تو تکيه گاه مني و اگر محروم گردم، تو امداد مني؛ اگر دچار حادثه اي شوم، تو پناه مني؛ آنچه را از دست دهم تو جايگزين مي سازي و آنچه خراب و تباه شود، تو اصلاح و بازسازي اش مي کني و هر چه را نپسندي تغيير مي دهي...» (5)
7. آفت ها، مصيبت ها و حوادث را، «آزمايش الهي» دانستن و آنها را موجب برخورداري از پاداش خدا ديدن و بر آنها «صبر» کردن و صبوري را يک فضيلت بزرگ شمردن.
8. نسبت به آنچه قدرت تغييرش را نداريم، تسليم بودن و رضايت داشتن، و نسبت به آنچه قدرت تغييرش را داريم، شجاعت اقدام داشتن، و فرق ميان اين دو مورد را باز شناختن.
9. پرهيز از غصه و اندوه خوردن بر امور ناچيز و بي ارزش، بويژه آن جا که غصه و غم، هيچ مشکلي را حل نمي کند. خود را آماده ي ساختن براي آن که ناملايمات زندگي را در خود حل کنيم و در مصاف با مشکلات، از پا در نياييم و شاکر باشيم که وضع، بدتر از اين نيست.
روزي اگر غمي رسدت، تنگ دل مباش
رو، شکر کن مباد از بد، بتر شود
اي دل! صبور باش و مخور غم که عاقبت
اين شام، صبح گردد و اين شب، سحر شود.
10. شکست ها را نردبان ترقي و پيروزي ساختن و با الهام و درس گرفتن از ناکامي ها و شناخت رمز و راز يک شکست، آن را به عاملي براي رشد، تبديل ساختن.
11. داشتن دفتري براي ثبت و ضبط موفقيت ها، کاميابي ها، و نقاط مثبت و اميدبخش در زندگي.
12. داشتن آلبومي و دفتري براي نوشتن و نگه داشتن عکس ها، تابلوها، خط نوشته ها، اشعار و سخنان اميد بخش و انگيزه آفرين و تداعي کننده ي نقاط قوت و نشاط در زندگي.
13. رفتن به مسافرت، ورزش و تفريحات سالم، شرکت در برنامه هاي جمعي، ديد و بازديدهاي دوستانه يا خانوادگي.
14. نظم دادن به زندگي و سليقه دادن به اتاق و محل کار و لوازم منزل و وسايل مورد استفاده.
15. پرهيز از بي کاري، به هر نحوي خود را به کار مشغول ساختن، نوشتن، تعليم، جلسه گذاشتن، تربيت نيرو، کارهاي دستي، مشغوليات ذهني، مطالعه ي کتاب هاي مفيد و قصه هاي نشاط آور و اميدبخش.
16. مطالعه ي قرآن و مواعظ و حکمت ها؛ چرا که به فرموده ي حضرت رسول (ص): «روشني اين دل ها، ياد خدا و تلاوت قرآن است». (6) در سخنان حضرت علي (ع) نيز آمده است: «دلت را با موعظه، زنده بساز». (7) اينها نشان مي دهد که حيات و نشاط دل و جان، در سايه ي معنويات و پند و حکمت و تلاوت و عبادت خداست.
17. نگاه مثبت به زندگي داشتن و پرهيز از هر چه که تيره نمايي مي کند و جهان و زندگي را از چشم ما مي اندازد و پوچي را القا مي کند.
مجموعه ي اين نکته ها و دل را آکنده از «اميد» ساختن و بهره گيري از «دعا» و حضور بيشتر در «جمع» و بر لطف الهي «توکل» داشتن و «سعادت اخروي» را در چشم انداز خود قرار دادن و با کار و تلاش، خود را به موجودي «مثمر ثمر» و «مفيد براي جامعه» تبديل کردن، مي توان از افسردگي رست و با نشاط و شادابي زيست و از زندگي لذت برد.

پي نوشت :

1. غرر الحکم، ج 7، ص 431.
2. همان جا.
3. همان، ج 2، ص 114.
4. همان، ج 1، ص 260.
5. صحيفه ي سجاديه، دعاي بيستم.
6. ميزان الحکمه، ح 17052.
7. نهج البلاغه، نامه ي 31.

منبع: نشريه ي حديث زندگي




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط