مدرنیته

بحث ما در خصوص مدرنیته از دو منظر دنبال می شود؛ یکی منظر تحلیلی است که در آن ویژگی ها و شاخص های مدرینته را توضیح دهیم و دیگر این که مرور مختصری به دوره های اصلی تاریخ مدرنیته از قرن 14 و 15 داشته باشیم. در بحث از ویژگی های مدرنیته، ابتدا ویژگی های این دوران فهرست وار ذکر می کنم و سپس به توضیح تک تک آن می پردازیم.
دوشنبه، 21 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدرنیته
مدرنیته
مدرنیته

نويسنده: دکتر شهریار زرشناس

اشاره

«سیر مدرنیته» عنوان موضوعی است آقای دکتر شهریار زرشناس در چند جلسه ی متوالی با حضور دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام به بررسی آن پرداخته است. نشریه ی معارف در ادامه ی بحث واژه شناسی، نظر خوانندگان محترم را به چکیده ی مباحث ارائه شده در این جلسات جلب می کند.

معارف

بحث ما در خصوص مدرنیته از دو منظر دنبال می شود؛ یکی منظر تحلیلی است که در آن ویژگی ها و شاخص های مدرینته را توضیح دهیم و دیگر این که مرور مختصری به دوره های اصلی تاریخ مدرنیته از قرن 14 و 15 داشته باشیم. در بحث از ویژگی های مدرنیته، ابتدا ویژگی های این دوران فهرست وار ذکر می کنم و سپس به توضیح تک تک آن می پردازیم.
اولین و مهم ترین شاخص مدرنیته، اومانیزم است. ویژگی دوم اعتقاد به اصل پیشرفت یا اندیشه ترقّی و سومین ویژگی، ظهور علوم و فن آوری جدید است. تکنولوژی – فن آوری- اصلی ترین شاخصی است که موجب برتری تمدن مدرن بر سایر تمدن ها شده است. ویژگی چهارم عصر مدرن، نهلیسم یا نیست انگاری است. ویژگی پنجم، دموکراسی به عنوان صورت تفکر سیاسی و ویژگی ششم، سکولاریزم است که جزء لاینفک تفکر مدرن به شمار می رود. کاپیتالیزم یا سرمایه سالاری نیز آخرین ویژگی عصر مدرن به حساب می آید.
ادوار مدرنیته نیز عبارتند از دوره ی تکوین و رنسانس که دوره ی آغازین آن است، دوران رفرماسیون مذهبی (اصلاح مذهبی) و دوران کلاسیسیزم و روشنگری، دوران رمانتیزم، دوران انقلاب صنعتی و در آخر دوران اعتراض پست مدرن.
اکنون اولین و مهم ترین ویژگی مدرنیته یعنی اومانیزم را بررسی می کنیم. در آستانه ی رنسانس واژه ی «اومان» به معنای بشر و انسان رواج می یابد و جنبشی به نام جنبش اومانیزم شکل می گیرد. اومانیزم؛ یک جنبش ادبی – فرهنگی بود که تلاش می کرد میراث ادبیات و آثار یونانی – رومی را مجدداً احیا کند. این جنبش به شدت به میراث کلیسایی و قرون وسطایی بی اعتنا بود. در این جا اومانیزم به معنای جنبش ادبی است، اما آن اومانیزمی که شاخص دوران مدرنیته می شود، معنای دیگری دارد که عبارت است از انسان مداری؛ یعنی بشر مرکز، مبنا، معیار و مقیاس هر چیزی پنداشته شود. غایت ارزش ها لذت و رهایی و آزادی و کمال بشر است. بشری که محور قرار می گیرد، بشری است که یا ساحت روحانی ندارد یا ساحت روحانی آن ذیل ساحت ناسوتی معنا می شود. پس دو نوع اومانیزم وجود دارد: یک نوع اومانیزم الحادی است که گرایش غیر غالبی به شمار می رود. اومانیزم مارکس، راسل و فورباخ که معتقدند بحث های دین و... را باید کنار گذاشت، نوع دیگر اومانیزم غیر الحادی است که ظواهر دینی، برخی ویژگی ها و مفاهیم دینی را حفظ می کند اما دین را به نحوی در ذیل اومانیزم معنا می کند. دکارت که از اومانیست های غیرملحد است، من فردی و من انسانی را مبنا قرار می دهد و وجود هستی، وجود معرفت و... را قائم به من فردی می کند. او این من را سوبژه می نامد. سوبژه موجودی است که خود را مرکز عالم تصور می کند و سایر پدیده ها و طبیعت در برابر او اُبژه هستند. وقتی چنین ارتباطی بین من و اطراف من برقرار شود، ناگریز، به صورت رابطه ابزاری در می آید.
دومین ویژگی عصر مدرن، اعتقاد به اصل پیشرفت است. براساس این اصل، تاریخ یک روند خطی دائمی است که همیشه به سوی پیشرفت می رود. در تاریخ تمدن غرب، قبل از عصر مدرن یعنی در قرون وسطی و یونان و رم باستان و در تفکرات متالوژیک به هیچ وجه چنین تصوری وجود ندارد. این نظریه در 200 سال اخیر در غرب رواج پیدا کرده و مفهومی جدید است. اگوست کنت معتقد بود که تاریخ مسیری دارد و این مسیر جوهر اصل پیشرفت است. در ابتدا درک بشر ناقص بوده و درک مذهبی و ماورائی و اسطوره ای داشته است؛ بعد کمی جلوتر می آید و درک عقلانی و فلسفی پیدا می کند و در آخر به نهایت پیشرفت در عصر مدرن یعنی دورانی که بشر تفکر علمی پیدا می کند و دیگر از حد فلسفه و دین می گذرد، می رسد. مدرنیست ها می گویند: آن چه ما امروز داریم، اعم از تمدن مدرن، تفکر مدرن، بینش علمی و علم تجربی، نهایت پیشرفت و تکامل بشر است، هر آن چه قبل از ما بوده، نقص، کمبود و ضعف بوده است؛ پس همه را باید با مقیاس ما بسنجند، اگر به ما نزدیک بودند خوبند و اگر از ما دور بودند، بدند. اصل پیشرفت از آن زمان به یک باور مفروض در امر مدرنیته تبدیل می شود و یک فرد مدرنیست، هم فردی اومانیست و هم فردی به اندیشه ی پیشرفت به حساب می آید.
ظهور علوم جدید تکنولوژی از دیگر شاخص های مهم مدرنیته است. بعد از جنگ جهانی در دهه ی 1960 افرادی چون توماس کلن این نظریه را مطرح کردند که علم جدید پدیده ای متفاوت است و نمی توان آن را با علوم گذشته مقایسه کرد. بنابراین نظریه ی جهشی علم را مطرح کردند و گفتند هر صورت تمدنی، علم مخصوص به خود را دارد و از این رو علوم را به دو دسته ی سنتی و مدرن تقسیم کردند. شاخص های علوم سنتی و معنوی، کیفی اندیش و سمبلیک است و با هدف ارتقای معنوی انسان پایه گذاری شده اند. این علوم از خلاق و دین جدا نیستند و با آن ها بپوند دارند. اما علم جدید پدیده ای است که به لحاظ تاریخی، تحلیلی و تئوریک ریشه در فلسفه ی جدید و افکار دکارت و بیکن و اساساً ریشه در نسبت تازه ای دارد که با هستی برقرار کرده است.
شاخص های این علم عبارتند از:
1. کمی اندیش است.
2. شأنیت تصرفی و عمل گرایانه دارد.
3. مدعی است که پیوندی با اخلاق و دین ندارد.
4. روش شناسی آن آزمایشگاهی و تجربی است.
5. علم جدید ذاتاً تکنیکی است.
مبدأ علوم جدید عقل منقطع از وحی و غایتش سیطره ی تام انسان بر هستی است. به تعبیر دکارت، هدف این علم تسلط بشر بر طبیعت و افزایش قدرت انسان است. هم چنین به گفته ی فرانسس بیکن (پدر علم جدید)، هدف این علم ارتقای معنوی انسان نیست، بلکه افزایش قدرت اوست.
در سال 1750 انقلاب صنعتی آغاز شد و این پدیده در فاصله ی یک قرن، سیمای زندگی مردمان را دگرگون کرد. محصول انقلاب صنعتی ظهور تکنولوژی بود و این واقعه به لحاظ تاریخی، یک تا دو قرن بعد از پیدایش علم جدید پیش آمد که ارتباط تنگاتنگی هم با آن داشت؛ در واقع، علم جدید برای آن که بتواند خود را محقق کند، تکنولوژی را به وجود آورد.
از شاخص های دیگر تمدن مدرن، نیست انگاری است. باب نهیلیست بودن غرب را فردی به نام «فردریش نیچه» باز کرده است. او فیلسوفی آشکارا ملحد بود که اعتقاد داشت: تاریخ تفکر غرب از سقراط به بعد تاریخ مدرن نهیلیسم است. این ها ساحت غیب را به خصوص در عصر جدید انکار کرده اند، لذا به تبعات اخلاقی و اجتماعی عجیبی دچار شده اند. به گفته ی رمان نویس مشهور روسیه «تئودور داستایوسکی» اگر خدا نباشد، هر گناه و شرارتی مجاز می شود. به اعتقاد او معیارهای اخلاقی منوط به حضور و باور داشتن به خدا و غیب است و با انکار خداوند، ضوابط اخلاقی به کلی مفهوم خود را از دست می دهند. یا نیچه در کتاب معروف خود با عنوان «چنین گفت زرتشت» می گوید: خدا مرده است. این عبارت را بسیاری تفسیر کرده اند و یکی از تفسیرهای معروف این است که: «او از مرگ، حضور معنویت، ساحت قدسی و عالم غیب در تفکر غربی سخن می گوید». خود نیچه نیز بارها همین صحبت را در جاهای مختلف بیان کرده است. از جمله می گوید: ما 500 سال است که خدا را کشته ایم و حال که خدا را کشته ایم، کمر به قتل انسان بسته ایم. پوچ گرایی و یأس اخلاقی از نتایج و شئون نهیلیزم است و عین آن نیست. نهیلیزیم یعنی نیست انگاشتن غیب. وقتی بشر مداری جای خدامداری را می گیرد، نهیلیزم ظهور می کند. واژه ی بعد «سکولاریزم» است که از قرن 17در ادبیات سیاسی غرب مطرح شد. همزمان با مطرح شدن این واژه به طور جدی، در سال 1648 پیمان «وست والی» در ایالات آلمان نیز بسته می شود.
مضمون این پیمان چه بود؟ پروتستان ها و کاتولیک ها در ایالات مختلف آلمان بعد از جنگ به این نتیجه می رسند که باورها و اعتقادات مذهبی را کنار بگذارند و روی مجموعه ای از اصول غیر مذهبی توافق کنند. استدلال آن ها این بود که مذهب باعث جنگ می شود، لذا اولین بار واژه ی سکولاریزم را به معنای دنیوی کردن و تقدیس زدایی از عالم به کار بردند. جدایی دین از سیاست نیز از شئون اصلی سکولاریزم به حساب می آید. اما چه تفاوتی بین لائیزم و سکولاریزم وجود دارد؟ لائیزم بدین معناست که اندیشه ی بی خدایی را در همه ی امور وارد کنید و اصولاً غیر مذهبی باشید، اما موجود سکولار کسی است که به نوعی مذهب شخصی برای گوشه و خلوت خود قائل است.
حال به واژه ی دموکراسی می رسیم. ریشه ی تاریخی این واژه به حدود 510 پیش از میلاد می رسد. دموکراسی از دو بخش تشکیل شده است:
1. چه کسی قانون وضع کند؟
2. چه کسی این قانون را اجرا کند؟
در دموکراسی یونان باستان، قانون را عقل منقطع از وحی بشر وضع می کند نه اسطوره و دین. در حوزه ی اجرا هم، چون در آتن باستان جمعیت کم بود، فقط مردان آزاد و متحول آتنی حق رأی داشتند، همین مردان که جمعاً سی یا چهل هزار نفر بودند، در میدان جمع می شدند و درباره ی موضوعی نظر می دادند و تصمیم می گرفتند. اما در عصر جدید، از قرون 15 و 16 میلادی، اندیشه ی دموکراسی بار دیگر مطرح شد. این بار دموکراسی بشر انگارانه بود و می گفت: عقل بشر بر مبنای خود بنیادی خود، حق قانون گذاری دارد. دموکراسی بشر انگارانه به علت بی توجهی به ساحت قدس و انکار شریعت آسمانی و نیز انکار ضرورت قانون گذاری شریعت آسمانی، ذاتاً سکولاریزم است. ما در تفکر دینی معتقدیم که قانون گذار اصلی خداست نه بشر، اما در دموکراسی عکس این مسأله مطرح است و به همین علت می گویند: دموکراسی شأن شرک آلود دارد. در نظام های سیاسی جدید، به علت جمعیت زیاد انسان ها، دموکراسی مبتنی بر نظام نمایندگی می شود. یعنی هر چند نفر یک نماینده تعیین می کنند که آن نماینده قانون گذاری و سپس قانون را اجرا می کند. اینجاست که اشکالاتی بر دموکراسی وارد می شود:
1. دموکراسی به معنای حاکمیت همه ی مردم است. اما مردم از هر نظر با هم متفاوتند و نمی توان موضوعی را یافت که همه بر آن متفق باشند. پس این چه دموکراسی است؟ در پاسخ به این مشکل می گویند: «دموکراسی یعنی حکومت اکثریت مردم، نه حکومت همه».
2. باز ایراد دیگری مطرح می شود که اگر قرار است بشر قانون گذار و حاکم باشد، هیچ دلیل عقلانی نمی توان یافت که اکثریت مردم چیزی را تصویب و اجرا کنند و اقلیت باقیمانده از آن ها تبعیت کنند.
3. نماینده لزوماً جمع همه ی باورها، خواست ها و آرای افرادی که به او رأی داده اند، نیست و چه تضمینی وجود دارد که نماینده، تعهد خود را به این افراد حفظ کند؟
4. یک انتقاد اساسی که افلاطون هم آن را مطرح می کند این است که کدام دلیل عقلانی به ما حکم می کند در اساسی ترین امور زندگی به دنبال رأی اکثریت باشیم، در حالی که برای ساده ترین امور به دنبال افراد متخصص و کارشناس رفته ایم.
5. در دموکراسی کمیت بر کیفیت اصالت پیدا می کند و رأی یک انسان فیلسوف با رأی یک انسان لاشعور برابر است.
دموکراسی، بستر و مادر تمام ایدئولوژی های عصر جدید است. تمام ایدئولوژی های عالم مدرن به نحوی بر مبنای اصالت حکومت بنا شده اند. ایدئولوژی های مدرن از جمله فاشیسم، فمنیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم، ناسیونالیسم و... در واقع گرایش های مختلفی از اندیشه ی دموکراسی هستند که همه ی آن ها از تفکرات «ماکیاول» و «جان لاک» و «ژان ژاک روسو» نشأت می گیرند.
یکی از ویژگی های تمدن مدرن، «کاپیتالیسم» یا «سرمایه سالاری» است. سرمایه، مفهومی مدرن است که همراه با مدرنیته به وجود آمده است و با ثروت فرق می کند.
در عصر جدید نسبت انسان و هستی تغییر می کند و مبدأ و غایت او چیز دیگری انگاشته می شود و در نتیجه ی آن می خواهد همه چیز را به نفع خواسته های نفسانی خود تغییر دهد؛ یعنی غایات نفسانی او مبنای اراده ی شدید برای دگرگونی است و این جوهر مفهوم مدرن سرمایه است. مارکس می گوید: سرمایه یک رابطه است؛ سرمایه فقط پول نیست. این رابطه اولاً تصرف گر، ثانیاً سود جوست و یک مدار حرکت ایجاد می کند که ثروت این مدار را ایجاد نمی کند. مدار حاصل از سرمایه، پول را به کالا و کالا را به پول تبدیل می کند و این فرآیند با دخل و تصرف دائمی، محیط را عوض می کند. پس سرمایه یک ساختار و سیستم است. نظام سرمایه سالاری، نظامی مدرن و صورتی از اقتصاد مدرن است. سرمایه سالاری اشکال مختلفی چون سوسیالیسم، فاشیسم و لیبرالیسم را در بر می گیرد. کاپیتالیسم آخرین ویژگی مدرنیته بود که آن را بررسی کردیم. اینک در ادامه ی بحث در خصوص «ادوار مدرنیته» یا «تاریخ مدرنیته» مطالبی را بیان خواهیم کرد. از قرن 14 که برخی مورخان آن را آغاز عصر مدرن می دانند، مدرنتیه مراحلی را گذرانده و دوره هایی داشته است. ادوار مدرنیته عبارتند از:
1. دوران اول یا سپیده دم تاریخ مدرنیته که آن را «عصر رنسانس» می دانند و از سال 1370 تا 1517 را در برمی گیرد.
2. دوران دوم که دوران اصلاحات مذهبی نامیده می شود و این دوران از سال 1517 آغاز شده و تا سال 1600 ادامه پیدا کرده است.
3. دوان سوم، «دوران تکوین فلسفه ی جدید در غرب» است که آن را حد فاصل سال های 1600 تا 1650 می دانند.
4. دوران چهارم که یکی از مهم ترین دوره های تاریخ مدرنیته به حساب می آید، «عصر روشنگری» است. این عصر از سال 1650 شروع می شود و تا سال 1800 ادامه پیدا می کند.
5. دوره ی پنجم که از سال 1800 تا سال1830 به طول می انجامد، به دوران «رمانتیک» معروف است.
6. دوره ی ششم از سال 1830 تا 1900 «دوران بسط انقلاب صنعتی» نامیده می شود.
7. دوره ی هفتم که از سال 1900 به بعد شروع می شود به «دوره ی پست مدرنیسم» معروف است.
در اینجا بحث را با بررسی ویژگی های برخی از ادوار ذکر شده دنبال می کنیم. دوران رنسانس، دورانی است که بشر جدید ظهور می کند. این بشر که سوداهای دنیایی دارد، دین گریز، اخلاق گریز و قید گریز است. دو شخصیت «ویل دورانت» و «لرنزو والا» را تمثیل و تجسم رنسانس می توان دانست. ویل دورانت، «سزار بواژیار» را که انسانی لاابالی، چند چهره و چند شخصیت، قدرت طلب و دنیاگر است را نمونه ی انسان این عصر می داند. این فرد در ادبیات اروپا به عنوان نماد و مکر و حیله گری جا افتاده است. «سزار» یک بانکدار دروغگو، شیاد و رباخوار بوده که در مواقع لزوم رنگ و بوی مذهبی به خود گرفته و مرتکب جنایات فراوانی شده است.
«لرنزو والا» نیز معتقد به فلسفه ی لذت گرایی و از پیشتازان تفکر فلسفی رنسانس است که اعتقادات او بر مردم اثرات زیادی بر جا گذاشته بود. او از یک خانواده ی ثروتمندان و معتبر ایتالیایی و از افراد سرشناس رنسانس بوده است. در اصل می توان گفت رنسانس در شهرهای «فلوانس» و «ونیز» ظهور کرد و از همان لحظه ی تولد با سرمایه داری پیوند داشت. چهره های مشهور رنسانس از خاندان صاحب سرمایه از قبیل بانکداری، صرافان، تاجران و رباخوارانی بودند که سرمایه ی کلانی اندوخته بودند ما اعتبار و امتیاز اشرافی نداشتند و می خواستند از این طریق قدرت عظیم سیاسی را کسب کنند. پس رنسانس در قدرت طلبی، دنیامداری، لذت گرایی، تنوع طلبی و استیلاجویی خلاصه می شود.
در این دوره فساد و انحرافات اخلاقی حتی در ساختار کلیسا نیز رسوخ پیدا می کند. همراه با رنسانس، موج جدید ظهور می کند و انسانی جدید به وجود می آید و در واقع بشر در ساحت اومانیستی قرار می گیرد. این پدیده ابتدا در جنوب ایتالیا رخ می دهد و بعدها به مرکز و شمال اروپا نیز گسترده می شود و در آن جا کمی رنگ مذهبی به خود می گیرد. از این زمان دوره ی دوم یعنی دوران اصلاحات آغاز می شود.
در سال 1517 فردی به نام «مارتین لوتر» در آلمان اعلامیه ای را با 90 نظریه به عنوان اعتراض می نویسد و به کلیسای «ویتنِ برگ» که اهل آلمان است، می برد. از آن جا که زمینه برای اعتراض فراهم بود، این نارضایتی به سرعت فراگیر می شود. بسیاری از کشیش ها و روحانیون که از فساد کلیسا خسته شده بودند و نیز بسیاری از اشراف به خصوص در آلمان، اعتراضات را می پذیرند و با استفاده از این فرصت می گویند: ما با اتکا به تعالیم «مارتین» می توانیم سلطنت مرکزی را تضعیف و خود را تقویت کنیم. تئوری سیاسی مارتین لوتر این بوده است که «به جای این که آلمان تابع نظام امپرطوری مقدس روم و به عبارتی تحت تأثیر کلیسای کاتولیک باشد، لازم است شورایی از شاهزادگان، آلمان را اداره کنند».
از سال 1650 هم وارد یکی از مهم ترین، پر حادثه ترین، پر ثمرترین دوره های مدرنیته می شویم. این دوره که عصر روشنگری نام دارد، از دو جهت حائز اهمیت است:
1. ظهور اندیشه های سیاسی، حقوقی و اجتماعی مدرن.
نطفه ی اکثر ایدئولوژی های عصر جدید در این دوره شکل می گیرد. لیبرالیسم در این دوره نطفه ی سوسیالیسم شکل می گیرد و اولین آثار فمنیسم نیز منتشر می شود.
2. از جهت وقایعی که در این دوره رخ داده است. از جمله آن ها انقلاب های مهم در اروپاست که یکی از آن ها انقلاب 1688 انگلیس (موسوم به انقلاب با شکوه می باشد و نظام سلطنتی لیبرالیسمی انگلیس که تا به امروز نیز برقرار است و حاصل این انقلاب به حساب می آید.

پی نوشت

*. نشریه ی پیام صادق، شماره های 15 و 16.

منبع:نشریه ی معارف




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.