جغرافياى تاريخى داستان حضرت لوط(عليه السلام)
چكيده
اين مقاله دربارة مبعوث شدن حضرت لوط(عليه السلام) به پيامبرى قوم شهر سدوم، و مسير مهاجرت آنحضرت، و اقوال گوناگون در اين باره، به انضمام ماجراى نقل شده در قرآن كريم و مقايسة اجمالى آن باداستان منقول در كتب عهدين سخن گفته است.
واژگان كليدى: لوط(عليه السلام)، سدوم، مؤتفكات، تورات، عهدين، همجنسبازى.
مقدمه
از جمله پيامبرانى كه سرگذشت ايشان و قومشان در قرآن به تفصيل بيان شده حضرت لوط(عليه السلام) است. آنحضرت با ابراهيم(عليه السلام) نيز رابطة خانوادگى دارند و در ميان قومى مبعوث شدند كه به عمل زشت همجنسگرايى(لواط و مساحقه) مىپرداختند.
در مقالة حاضر دربارة جغرافياى تاريخى سرزمين قوم حضرت لوط(عليه السلام) و داستان آن حضرت در قرآن كريمسخن مىگوييم. همچنين اين داستان را با داستان منقول در كتب عهدين به اجمال مقايسه مىكنيم.
واژة لوط در معاجم و لغتنامهها
طريحى نيز در مجمع البحرين ذيل اين واژه مىنويسد: «لوط پيامبر» و او نخستين كسى است كه به ابراهيم(عليه السلام)ايمان آورد. مىگويند او پسر هاران بن تارخ، و پسر برادر ابراهيم خليل(عليه السلام) است، و نيز گفتهاند وى پسرخالةابراهيم(عليه السلام) است و ساره، همسر ابراهيم(عليه السلام)، خواهر لوط(عليه السلام) بوده است.3
دهخدا مىنويسد: «نام پيغمبرى است(عليه السلام)، به مؤتفكات».4
مؤلف منتهى الاءرب نيز ايشان را پسر برادر ابراهيم(عليه السلام)، يعنى پسر هاران بن تارخ معرفى مىكند.5
همچنين مؤلف مجمل التواريخ و القصص گويد:
لوط بن هامان بن آزر، برادرزادة ابراهيم كه با عمّ خويش از بابل مهاجرت كرد. قوله تعالى: فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقالَ اءِنِّى مُهاجِرٌ اءِلى رَبِّىاءِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (عنكبوت، 26) و از بابل به حرّان رفتند و به شام، و از آنجا به زمين فلسطين رفتند؛ جايى كه مؤتفكاتخوانند؛ و آنجا پنج پاره ديه بود و قوم لوط آنجا بودند... . خداى تعالى لوط را پيغامبرى داد بر آن پنج ديه و نام آن]ها[ صنعه وصعوه و عمره و دوما و سدوم ]بود[.6
در كتاب مفردات راغب اصفهانى نيز آمده است: «لوط، نام معروف لوط پيامبر است و اشتقاقش از ـ لاط الشىء بقلبىيلوط لوطا وليطاً ـ است يعنى وابستگى به دل و جان».7
واژة لوط در قرآن كريم
لوط در تورات
بر اساس نوشتة قاموس كتاب مقدس لوط پس از رسيدن به بينالنهرين، تصميم گرفت به سرزمين كنعان يا بهاحتمال قوى مصر مسافرت كند.10
لوط(عليه السلام) از منظر صاحبنظران و مفسران قرآن
صاحبنظران بر آناند كه حضور لوط(عليه السلام) در كنار حضرت ابراهيم(عليه السلام) در سفر آن حضرت مسلّم بوده وآن دو در سرزمين فلسطين13 يا اردن14 فرود آمدهاند.
مهاجرت حضرت لوط(عليه السلام)
بنابر نقلى، حضرت لوط(عليه السلام) به همراه حضرت ابراهيم(عليه السلام) از سرزمين بابل به حرّان و از آنجا به شام وسپس به فلسطين رفته است؛15 و بنابر نقلى ديگر، آن حضرت پس از عبور از نهر فرات در عراق، به سوى شامو سپس به كنعان كه شامل نواحى سوريه، نهر اردن، بحر الميّت، لبنان و فلسطين است، مهاجرت كردند.16
در منابع ديگر، مسير سفر آن حضرت از بابل به فلسطين17 يا از مصر به فلسطين18 ذكر شدهاست؛ در حالى كه ـ چنانكه گذشت ـ قاموس كتاب مقدس مهاجرت آن حضرت را از اوركلدانيان به بينالنهرين و سپسبه كنعان يا به احتمال قوى به مصر و از آنجا به اردن ذكر كرده است.19
آنچه از مطالعة متون به دست مىآيد اين است كه حضرت لوط(عليه السلام)، پيش از مهاجرت و هنگامى كه در بابلبوده، هنوز به پيامبرى مبعوث نشده بود و بعثت ايشان پس از ورود به سرزمين فلسطين يا اردن بوده است.20
مؤتفكات (شهركهاى قوم حضرت لوط(عليه السلام))
أَلَمْ يَاْتِهِمْ نَبَاُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ اءِبْراهِيمَ وَاَصْحابِ مَدْيَنَ وَالْمُوْتَفِكاتِ؛[21] آيا گزارش ]حال[ كسانىكه پيش از آنان بودند: قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مَديَن و شهرهاى زير و رو شده، به ايشان نرسيده است؟
وَجاءَ فِرْعَوْنُ وَمَنْ قَبْلَهُ وَالْمُوْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ؛[22] و فرعون و كسانى كه پيش از او بودند و ]مردم[ شهرهاى سرنگونشده ]سدوم و عاموره[ مرتكب خطا شدند.
وَاَنَّهُ اَهْلَكَ عاداً الاُْولى * وَثَمُودَ فَما اَبْقى * وَقَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ اءِنَّهُمْ كانُوا هُمْ اَظْلَمَ وَاَطْغى * وَالْمُوْتَفِكَةَ اَهْوى؛[23] و هماوستكه عاديان قديم را هلاك كرد؛ و ثمود را ]نيز هلاك كرد[ و ]كسى را[ باقى نگذاشت؛ و پيشتر ]از همة آنها[ قوم نوح را، زيراكهآنان ستمگرتر و سركشتر بودند؛ و شهرها]ى سَدُوم و عاموره[ را فرو افكند.
دربارة موقعيت جغرافيايى مؤتفكات گفتهاند آن، اردن فعلى24 است كه بلاد قوم لوط بوده است و زمينِ آن رامقلوبه مىخوانند.25
البته عدهاى، از جمله حمدالله مستوفى قزوينى، بلاد قوم لوط را بنا به اكثر روايات، فلسطين، واقع در جنوب شرقىبيتالمقدس مىدانند. وى مىگويد: «و بلاد قوم لوط به اكثر روايات در فلسطين بوده است، در جنوب بيتالمقدسمايل به شرق...».26
وى همچنين به روايت ديگرى اشاره كرده، مىنويسد: «و ]بنا[ به بعضى روايات اين بلاد در مفازه بوده كه مابينكرمان و قهستان است، و تمشيت قطاعالطريق، و اين روايت ضعيف است».27
ولى قول صحيح همان است كه پيشتر بدان اشاره شد؛ يعنى اردن هاشمى در سواحل درياى ميّت.
براى مؤتفكات دو معنا ذكر گرديده كه عبارتاند از:
1. بادهايى كه از مسير خود برمىگردند؛28
2. زير و زبر شده و فرو افكنده.29
دهخدا نيز مؤتفكات را فلسطين فعلى مىداند.30 ولى از آنجا كه باستانشناسان، آثار قوم لوط(عليه السلام) رادر اردن پيدا كردهاند، قول اردن صحيح است؛ مگر اينكه بخواهيم اين دو قول را به اين صورت جمع كنيم كه كشوراردن واقع در شرق فلسطين، شايد روزگارى به همراه فلسطين كشورى واحد بوده است.
دربارة سفر حضرت لوط(عليه السلام) به مؤتفكات اقوال مختلفى مطرح شده است كه اختلاف بارزى ميان داستان آنحضرت در تورات با داستان نقل شده در منابع اسلامى و كتب تفسيرى به چشم مىخورد.
در قاموس كتاب مقدس، پس از بيان مسافرت حضرت ابراهيم و لوط‡ به مصر و كنعان آمده است:
و چون (ابراهيم) از مصر مراجعت نمود، اموال و مواشى و حواشى خود و لوط را برون از حوصلة حساب ديده، از لوط درخواستنمود كه از وى مفارقت گزيند؛ چه كه حوصلة آنجناب جنگ و نزاع شبانان خود را با شبانان لوط برنتابيد لوط را بر اختيار هرجا كه به نظرش نيكو آيد مخيّر فرمود. بنابراين لوط مرغزار اردن را كه بهترين و نيكوترين علفزارهاى اردن بود اختيار كرد....[31]
مشابه اين داستان را مؤلف كتاب قصص قرآن اين گونه روايت مىكند:
ابراهيم از مصر كوچ كرد و لوط را در آن سفر همراه برد، و با ثروتى سرشار و اندوختهاى بىشمار به سرزمين فلسطين فرودآمدند، و ديرى نگذشت كه آن سرزمين بر اغنام و احشامشان تنگ شد. از اين رو لوط از سرمنزل عمويش ابراهيم كوچ كرد ودر قرية «سدوم» منزل گزيد.[32]
علامه مجلسىŠ داستان مهاجرت حضرت لوط(عليه السلام) را اينگونه نقل مىكند كه مردم ماجراىهمجنسبازى قوم لوط را به حضرت ابراهيم(عليه السلام) خبر دادند و به آن حضرت شكايت كردند، و ايشان حضرتلوط(عليه السلام) را به سوى آنان فرستاد تا ايشان را از عذاب الهى بيم داده، انذارشان كند.33
در جايى ديگر آمده است كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) پس از ورود به سرزمين شام به سوى كنعان رهسپار گرديد وچون متوجه شد مردم شهر سدوم و شهركهاى اطراف درياى ميّت دچار انحراف جنسى شدهاند، برادرزادة خودلوط(عليه السلام) را ـ كه در اين سفر همراه ابراهيم(عليه السلام) بود ـ به سوى مردم آن ديار روانه ساخت تا به هدايت و ارشادمردم بپردازد.34
مؤتفكات به چه شهرهايى اطلاق مىشد؟
به نظر مىرسد مؤلف كتاب باستانشناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، نظر قاموس كتاب مقدس را تأييد كردهاست؛ با اين تفاوت كه وى «سدوم» را شهر، و عموره و ادمه و صبوئيم و بالع (صوغر) را شهركهاى اطراف سدوم ودرياى ميّت (درياى لوط) به شمار آورده است.36
عباس مهرين شوشترى در تعريف مؤتفكات مىنويسد: «مؤتفكات (اشاره به شهرهاى قوم لوط است به نام سدومو گومره Sodom - Gomorrah)».37
يوسف حريرى نيز مىنويسد: «بنابر قصص، سرزمين سدوم مركب بود از شهرهاى سدوم، عموره، صوغر، صبوئيم(و بالع و يا ادمه)».38
به نظر مىرسد وى مرتكب اشتباهى شده و آن اينكه بر اساس ديگر منابع، بالع همان صوغر است؛ در حالى كه وىصوغر را شهرى غير از بالع مىداند. همچنين وى سرزمين سدوم را متشكل از چهار شهر ياد شده دانسته، در حالى كهبهتر بود به جاى سرزمين سدوم، نام سرزمين مؤتفكات را به كار مىبرد.
آيتالله جعفر سبحانى چنين مىنويسد:
حضرت لوط از كسانى است كه به ابراهيم ايمان آورده بود و همزمان با مهاجرت ابراهيم از بابل، او نيز مهاجرت كرد، و هر كدامبه نقطهاى رفتند. لوط به سرزمينى كه قرآن از آن به «مؤتفكات» ياد مىكند و از چهار شهر به نامهاى سدوم، عموره، صوغر وصبوئيم تشكيل يافته بود، مهاجرت كرد.[39]
وى سپس به جغرافياى تاريخى اين سرزمين اشاره كرده، مىنويسد:
امروز در سرزمين اردن دريايى است به نام «بحرالميّت». محل اين دريا قبلاً خشكى بوده و به خاطر زلزلهها، در گودى فرو رفتهو آب دريا به آنجا كشيده شده است و اخيراً در ساحل اين درياچه، شهرهاى قوم لوط پيدا شده است.[40]
دهخدا نيز همان گونه كه پيشتر اشاره شد، مؤتفكات را پنج پارهديه اعلام مىكند كه البته اسامى اين پنج پاره ديهتفاوتهايى با اسامى معروف موجود در ديگر كتب دارد كه نام آنها صنعه و صعوه و عمره و دوما و سدوماست.41
به نظر مىرسد اسامى صنعه و صعوه و عمره و دوما كه در مجمل التواريخ و القصص و نيز در لغتنامه دهخداآمده،42 همان اسامىاى هستند كه امروزه با عناوين عموره، ادمه، صوغر و صبوئيم ناميده مىشوند. شايدعمره همان عموره، دوما، همان ادمه، و صعوه و صنعه همان صوغر و صبوئيم باشند.
در جايى ديگر، اين اسامى به صورتهاى ديگرى آمده است: «و آن (مؤتفكات) بزرگترين بلاد و داراى پنج ولايتبود به نامهاى: صعبه، صغر، غمره، ادماه و سدوم».43
در اينجا نيز به نظر مىرسد صعبه همان صبوئيم، صغر همان صوغر، غمره همان عموره و ادماه همان ادمه باشند.
بنابراين دربارة شهركهاى مؤتفكات بر روى چهار شهر اتفاق نظر وجود دارد؛ ولى دربارة يك شهر، برخى آن راجزو شهركهاى مؤتفكات دانستهاند و برخى نه.
سدوم
نام قريهاى از قريههاى قوم لوط، كه قاضيِ آن را «سدوم» مىگفتند، و اين دلالت مىكند بر آنكه وى اسم شهر است نه قاضى،ولى قاضى آن شهر مورد مثل گرديده است. در آنْ درختان و چشمههاى بسيار بود، و در اين زمان مقلوب است و در زمين آنگياه و زرع نرويد، و زمينش سياه باشد و مفروش به سنگهاى سياه، و گويند آن سنگهايى است كه بر قوم لوط باريده شدهبود. شهر «سدوم» اكنون «اسدم» ناميده مىشود.[44]
تفاوت داستانهاى قرآن با كتب عهدين
آنچه قرآن كريم را از كتب عهدين متمايز مىسازد، واقعيت، صدق و درستى داستانهاى آن است. قرآن كريم،كتابى است الهى و تحريفناپذير كه هيچ گونه تحريفى در آن صورت نگرفته و اين مسئله در ميان مسلمانان جهان ومذاهب گوناگون اسلامى مورد اجماع است. شاهد اين مدعا، وعدهاى است كه خداوند متعال، خود در اين باره دادهاست: اءِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَاءِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛45 «بىترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كردهايم، و قطعاً نگهبان آنخواهيم بود».
شهيد آيتالله سيدمحمدباقر حكيمŠ مىنويسد:
آنچه از اخبار و حوادث ]گوناگون[ در قرآن آمده، امور و حقايق ثابتى است كه در آنها دروغ، خطا يا اشتباهى راه ندارد؛ ماننداشتباهاتى كه در كتب عهدين وجود دارد؛ زيرا قرآن وحيى الهى است، و ذرهاى در آسمان و زمين از چشم خداوند دورنمىماند، و خداوند خيانتها و انحرافهاى چشمها و مكنونات و پوشيدههاى سينهها را مىداند و حال و گذشته و آينده درنزد او يكسان است.[46]
از منظر مرحوم آيتالله معرفتŠ نيز آنچه در كتب عهدين آمده، اولاً، صرفاً جنبة تاريخنگارى دارد و هيچگونه تعهدى در قبال صحت و سقم قضايا در آن وجود ندارد. برعكس، قرآن از تاريخنويسى مىپرهيزد، مگر در جايىكه در هدايت مردم مؤثر باشد؛ ثانياً، داستانهاى قرآن پاك و منزه است و مقام قداست پيامبران در آنها محفوظ ماندهاست؛ برخلاف قصص كتب عهدين كه به انبياى عظام توهين كرده است.47 نمونههاى بارز اين توهينها،توهين به حضرت آدم و حوا‡،48 حضرت نوح(عليه السلام)،49 حضرت ابراهيمعليهالسلام50 و ديگر پيامبران است. در اينجا، محض نمونه، به گوشههايى از داستان حضرت لوط(عليه السلام) كه دركتب عهدين آمده اشاره مىكنيم:
در اصحاح نوزدهم از سفر تكوين دربارة داستان حضرت لوط(عليه السلام) با دو دخترش در كوه آمده است:
و دختر بزرگ به كوچك گفت: پدر ما پير شده و مردى بر روى زمين نيست كه برحسب عادت كلّ جهان به ما درآيد * بيا تا پدرخود را شراب بنوشانيم و با او همبستر شويم تا نسلى از پدر خود نگاهداريم * پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدندو دختر بزرگ آمده با پدر خويش همخواب شد و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد * و واقع شد كه روز ديگر بزرگ بهكوچك گفت اينك دوش با پدرم همخواب شدم امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو بيا و با وى همخواب شو تا نسلى از پدرخود نگاهداريم * آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر كوچك همخواب وى شد و او از خوابيدن و از برخاستن وىآگاه نشد * پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند * و آن بزرگ پسرى زاييده، او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدرموآبيان است * و كوچك نيز پسرى بزاد و او را بن عمّى نام نهاد وى تا به حال پدر بنىعمّون است.[51]
اين نمونة كوچكى است از دروغها، خرافات و تحريفات تورات محرَّف فعلى كه چنين تهمتهاى ناروايى را در حقپيامبران و ديگر بندگان صالح خداوند روا مىدارد، اما قرآن كريم، كه الفاظ و معارفش از جانب خداست، از هر گونهتحريف و نيز نسبتهاى ناروا به پيامبران‰ بهدور است.
گفتنى است دربارة كليات ماجراى قوم لوط نيز اختلافاتى ميان تورات و قرآن كريم وجود دارد كه از باب نمونه بهمواردى از آن اشاره مىكنيم:
در كتاب تورات ماجراى ازدواج دختران حضرت لوط(عليه السلام) با مردم آن شهر مطرح شده است52 درحالى كه قرآن كريم به صراحت اين مطلب را رد مىكند؛ چراكه وقتى حضرت لوط(عليه السلام) تزويج دختران خود را بهقومش پيشنهاد داد، آنان با بىشرمى هرچه تمامتر گفتند: لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِى بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَاءِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ؛53 «توخوب مىدانى كه ما را به دخترانت حاجتى نيست و تو خوب مىدانى كه ما چه مىخواهيم» كه اين آيه نشان مىدهدقوم لوط با پيشنهاد آن حضرت مخالفت كردند.
علامه طباطبايىŠ موارد پرشمارى از اختلافات موجود ميان قرآن كريم و تورات را در داستان حضرتلوط(عليه السلام) بيان مىكند كه ذكر پارهاى از آنها خالى از وجه نيست. وى مىنويسد:
در تورات آمده كه فرشتگان مرسل براى بشارت دادن به ابراهيم و براى عذاب قوم لوط دو فرشته بودند،[54] ولىقرآن از آنان به «رُسُل» تعبير كرده[55] كه صيغة جمع است و اقلّ جمع سه نفر است... .
در تورات آمده كه لوط دو دختر داشت[56] ولى قرآن تعبير به لفظ «بنات» كرده[57] كه صيغة جمع است وگفتيم كه اقلّ جمع سه نفر است.
و در تورات آمده كه ملائكه لوط را بيرون بردند و قوم را چنين و چنان عذاب كردند و زن او ستونى از نمك شد و جزئياتى ديگركه قرآن از اينها ساكت است.
و در تورات به طور صريح نسبت تجسم به خداى تعالى داده و نسبت زناى با محرم آن هم با دختران را به يك پيامبر داده، ولىقرآن كريم، هم خداى سبحان را منزه از تجسم مىداند و هم انبيا و فرستادگان خداى را از ارتكاب گناه برى دانسته و ساحتآنها را از اين آلودگىها پاك مىداند.[58]
داستان حضرت لوط(عليه السلام) در قرآن كريم
اما پاسخ قوم در مقابل موعظههاى حضرت لوط(عليه السلام) پاسخى بود همانند واكنش اقوام گذشته؛ يعنى تكذيب،انكار، تهديد، تمسخر و تقاضاى عذاب: وَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ اءِلاّ اَنْ قالُوا اَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ اءِنَّهُمْ اُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ؛60 «ولىپاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: "آنان را از شهرتان بيرون كنيد، زيرا آنان كسانىاند كه به پاكى تظاهر مىكنند"». آنانحضرت لوط و دخترانش را تهديد به اخراج از شهر و ديارشان كردند؛ زيرا ايشان تنها كسانى بودند كه در آن شهر طلبپاكى و تقوا مىكردند. آنان حتى به جاى طلب رحمت و مغفرت، از حضرت لوط(عليه السلام) درخواست كردند كه اگرراست مىگويد عذاب الهى را كه وى آنها را از آن مىترساند، برايشان فرو فرستد:
فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ اءِلاّ اَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللهِ اءِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ * قالَ رَبِّ انْصُرْنِى عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ؛61 «و]لى[ پاسخقومش جز اين نبود كه گفتند: "اگر راست مىگويى عذاب خدا را براى ما بياور". ]لوط[ گفت: "پروردگارا، مرا بر قومفسادكار غالب گردان"».
حضرت لوط(عليه السلام) هنگامى كه از ايمان آوردن قوم خويش نااميد گشت و قطعى شد كه تبليغ وى در آنها تأثيرىندارد، بهناچار از خداوند متعال يارى و نصرت خواست تا او را بر قوم اسرافكارش پيروز گرداند، و در اين هنگام،فرشتگان مأمور عذاب الهى وارد سرزمين سدوم شدند.
هنگامى كه فرشتگان به صورت جوانانى خوشسيما وارد شهر سدوم شدند، حضرت لوط(عليه السلام) از آمدن آنهادلتنگ و ناراحت شد؛ چراكه مىدانست قومش با شنيدن خبر ورود عدهاى جوان خوشسيما به شهر، رهايشاننخواهند كرد. از اين روى ناراحتى خود را چنين بيان فرمود كه امروز، روز بسيار سختى است: وَلَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِىءَبِهِمْ وَضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ * وَجاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ اءِلَيْهِ وَمِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هوُلاءِ بَناتِى هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوااللهَ وَلا تُخْزُونِ فِى ضَيْفِى اَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ * قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِى بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَاءِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ * قالَ لَوْ اَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً اَوْ آوِى اءِلى رُكْنٍشَدِيدٍ؛62 «و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ]آمدن[ آنان ناراحت، و دستش از حمايت ايشان كوتاه شد وگفت: "امروز، روزى سخت است". و قوم او شتابان به سويش آمدند، و پيش از آن كارهاى زشت مىكردند. ]لوط[ گفت:"اى قوم من، اينان دختران مناند. آنان براى شما پاكيزهترند. پس از خدا بترسيد و مرا در كار مهمانانم رسوا مكنيد. آيادر ميان شما آدمى عقلرس پيدا نمىشود؟"گفتند: "تو خوب مىدانى كه ما را به دخترانت حاجتى نيست و تو خوبمىدانى كه ما چه مىخواهيم". ]لوط[ گفت: "كاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم يا به تكيهگاهى استوار پناهمىجستم"».
پس از مدتى كه قوم از ورود جوانان خوشسيما باخبر شدند، با سرعت خود را به منزل حضرت لوط(عليه السلام)رساندند. حضرت لوط(عليه السلام) كه چنين وضعيتى را مشاهده كرد، از قومش خواست تا از اين كار دست بردارند، وبدين منظور، ازدواج با دختران خود را به آنان پيشنهاد داد؛ ولى آنها پيشنهاد حضرت را رد كرده، گفتند: تو خود نيكمىدانى كه ما با دختران تو كارى نداريم و به چه منظورى بدينجا آمدهايم. لوط(عليه السلام) پس از اينكه با چنين پاسخىمواجه گرديد، با حسرت هرچه تمامتر گفت: اى كاش نيرو يا تكيهگاهى مىداشتم تا با شما مبارزه مىكردم.
فرشتگان كه ناراحتى حضرت لوط(عليه السلام) را ديدند و تا آن هنگام نيز خود را معرفى نكرده بودند به وى گفتند:ناراحت مباش، ما فرستادگان پروردگار تو هستيم. هرگز دست آنان به تو نخواهد رسيد. پس خانوادة خود، بهجزهمسرت را شبانه از شهر خارج كن و كسى از شما پشت سرش را نگاه نكند؛ زيرا كه هنگام نزول عذاب، صبح است ووقت تنگ، و اگر كسى برگردد و به پشت سرش نظرى بيفكند، چهبسا نتواند تا صبح خود را از محل نزول عذاب دوركند: قالُوا يا لُوطُ اءِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا اءِلَيْكَ فَاَسْرِ بِاَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَلا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ اَحَدٌ اءِلاَّ امْرَاَتَكَ اءِنَّهُ مُصِيبُها ما اَصابَهُمْ اءِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُاَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ؛63 «گفتند: "اى لوط، ما فرستادگان پروردگار توييم. آنان هرگز به تو دست نخواهند يافت.پس، پاسى از شب گذشته خانوادهات را حركت ده ـ و هيچ كس از شما نبايد واپس بنگرد ـ مگر زنت، كه آنچه به ايشانرسد به او ]نيز[ خواهد رسيد. بىگمان، وعدهگاه آنان صبح است. مگر صبح نزديك نيست؟"»
در اين مقام دو مطلب شايان توجه به چشم مىخورد: نخست اينكه مراد فرستادگان الهى از ذكر اين جمله كه بهلوط(عليه السلام) گفتند: «دست آنان به تو نخواهد رسيد» اين بود كه دسترسى به ميهمانان نوعى اهانت به لوط(عليه السلام)بود و چنين شرى به ايشان نخواهد رسيد كه اين مژده ملازم اين بود كه قوم لوط به ايشان نيز دست نخواهنديافت؛64
دوم اينكه «اءِلاَّ امْرَاَتَكَ» استثنايى است كه به جمله اول يعنى «فَاَسْرِ بِاَهْلِكَ» بازمىگردد نه جملة دوم؛ يعنى «وَلايَلْتَفِتْ مِنْكُمْ»؛ زيرا در سورة عنكبوت آمده است: اءِنّا مُنَجُّوكَ وَاَهْلَكَ اءِلاَّ امْرَاَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ؛65 «ما تو وخانوادهات، جز زنت را كه از باقىماندگان ]در خاكستر آتش[ است، حتماً مىرهانيم». از اين رو بعيد به نظر مىرسد كهاستثنا مربوط به جملة دوم باشد.66 برخى، استثنا را به جمله دوم مربوط دانستهاند و داستانى شبيه به مطلبنقل شده در تورات ساختهاند:
در حينى كه فرار مىنمودند زوجة لوط به عقب خود نگريسته چون اين مطلب خلاف امر الهى بود به ستون نمك مبدلگرديد.[67]
و اين تفسير درست نيست. ولى به هر حال به دستور فرشتگان، آن شب لوط به همراه دخترانش از شهر خارج شدند تاعذاب الهى به هنگام صبح بر سر قوم ستمكارش فرود آيد.
چگونگى عذاب قوم لوط
1. سنگباران: وَاَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ؛68 «و بر سر آنها بارانى (از سنگ) بارانديم. پس بد بارانى بودباران بيمداده شدگانِ (بىاعتنا به هشدار)».
در جاى ديگر نوع اين سنگ را بارانى از سنگ و گِلِ نشاندار شده مىداند.69
2. زمينلرزة شديد: فَلَمّا جاءَ اَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها؛70 «پس چون فرمان ما آمد، آن شهر را زير و رو كرديم».
3. صيحة آسمانى به همراه دو عذاب ياد شده: فَاَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ؛71 «پس به هنگام طلوع آفتاب، فرياد]مرگبار[ آنان را فرو گرفت».72
پناهگاه حضرت لوط و همراهانش
بنابر برخى قصص، شهر صوغر از عذاب الهى در امان ماند و حضرت لوط(عليه السلام) پس از هجرت از سدوم،رهسپار آنجا شد.74
بر اساس نظريات باستانشناسان، حضرت لوط(عليه السلام) و همراهانش، پس از خروج از شهر سدوم، به غارى درغور الصافى اردن پناه بردند كه امروزه آن غار توسط موزة بريتانيا با همكارى وزارت سياحت و باستانشناسى اردنكشف شده است.75
در پايان، حسن ختام مقاله را مزين مىكنم به حديثى از امام جعفر صادق(عليه السلام) كه مىفرمايد:
ما من عبد يخرج من الدنيا يستحلّ عمل قوم لوط اءلاّ رماه الله كبده من تلك الحجارة تكون منيته فيها ولكنّ الخلق لا يرونه؛[76]هيچ بندهاى از دنيا بيرون نمىرود كه حلال شمارد عمل قوم لوط را مگر آنكه خدا سنگى از سنگها بر جگر او مىزند كهمرگش در آن است و ليكن خلق آن را نمىبينند.
و در جايى ديگر مىفرمايند:
والعامل بها من الرجل... وهم بقية سدوم، أما أنى لست أعنى بقيتهم أنهم ولده ولكن من طينتهم؛[77] و مرتكب اين عمل... از بقية سدوم است؛ نمىگويم كه از فرزندان ايشان است و ليكن از طينت ايشان است.
نتيجهگيرى
لوط(عليه السلام) بنابر نظر مشهور، برادرزادة حضرت ابراهيم(عليه السلام) بوده و هنگام سفر حضرت ابراهيم(عليه السلام)همسفر ايشان بوده است؛
. حضرت لوط(عليه السلام) پس از ايمان به حضرت ابراهيم(عليه السلام) با ايشان مهاجرت كرده و در پايان اين سفر و بههنگام وصول به اردن يا فلسطين به پيامبرى برگزيده شد؛
. دربارة مسير حركت آن حضرت اختلافنظرهايى وجود دارد؛ ولى اين مسير در خاتمه به اردن يا فلسطين ختمشده است؛
. از آنجا كه باستانشناسان بقاياى محل سكونت قوم لوط را در اردن فعلى كشف كردهاند، مىتوان گفت قوم آنحضرت در مؤتفكات (مكانى كه هماينك اردن ناميده مىشود) سكونت داشتهاند؛
. نام شهرى كه حضرت لوط(عليه السلام) براى انذار قومش بدان عازم شد، سدوم بوده است كه يكى از شهركهاىمؤتفكات به شمار مىآمد؛
. اختلافات فراوان موجود در مقايسة داستان حضرت لوط(عليه السلام) در قرآن كريم با داستان آن حضرت در كتبعهدين نشاندهندة تحريف شدن اين داستان در تورات است و اين داستان به صورتى كه در تورات آمده، بنا به ادلةنقلى و عقلى، مردود، و بهدور از شأن انبيا است؛
. حضرت لوط(عليه السلام) و همراهانش پس از خروج از شهر سدوم وارد غارى شدند در قصبهاى به نام بالع (صوغر)،كه اين غار در اردن توسط موزة بريتانيا و با همكارى وزارت سياحت و باستانشناسى اردن كشف شده است.
كتابنامه
. قرآن كريم.
. ابن بابويه، محمد بن على بن حسين، علل الشرايع، ج 2، دار الحجة للثقافة، ]بىجا[، 1416 ه. ق.
. راغب اصفهانى، حسين، ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج 3، انتشارات مرتضوى، تهران، 1372.
. افريقى مصرى، جمالالدين محمد بن مكرم بن منظور، لسان العرب، ج 7، دار صادر، بيروت، ]بىتا[.
. انجمن كتاب مقدس ايران، كتاب مقدس (عهد عتيق و عهد جديد)، ترجمة انجمن كتاب مقدس، چاپ فرهنگ، تهران،1987 م.
. بىآزار شيرازى، عبدالكريم، باستانشناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1380.
. حريرى، يوسف، فرهنگ اصطلاحات قرآنى، انتشارات هجرت، قم، 1378.
. حكيم، سيدمحمدباقر، القصص القرآنى، نشر المركز العالمى للعلوم الاسلامية، قم، 1377.
. دهخدا، علىاكبر، لغتنامه، ج 13، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1377.
. رضايى، زهرا، اماكن جغرافيايى در قرآن، انتشارات پارسايان، قم، 1379.
. سبحانى، جعفر، منشور جاويد (پيرامون قصص انبياء)، ج 11، نشر مؤسسة الامام الصادق(عليه السلام)،
قم، ]بىتا[.
. صدر بلاغى، صدرالدين، قصص قرآن، انتشارات اميركبير، تهران، 1345.
. صفىپور، عبدالرحيم بن عبدالكريم، منتهى الاءرب فى لغة العرب، ج 3 و 4، انتشارات كتابخانة سنائى، ]بىجا[، ]بىتا[.
. طباطبايى، سيد محمدحسين، ترجمة تفسير الميزان، ترجمة حجة الاسلام والمسلمين سيدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 10، دفتر انتشاراتاسلامى، قم، ]بىتا[.
. طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 4، دار و مكتبة الهلال، بيروت، 1985 م.
. قرشى، سيد علىاكبر، قاموس قرآن، ج 6، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1372.
. قمى، على بن ابراهيم، تفسير القمى، تصحيح و تعليق سيدطيب موسوى جزائرى، ج 1، مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر، قم، 1404 ه. ق.
. مجلسى، محمدباقر، حيوة القلوب (تاريخ پيامبران)، ترجمة سيدعلى اماميان، ج 1، انتشارات سرور، قم، 1378.
. مؤلفان نامعلوم قرن ششم، مجمل التواريخ و القصص، به تصحيح ملك الشعراء بهار، به همت محمد رمضانى، ]بىجا[، ]بىنا[، ]بىتا[.
. هاكس، جيمز، قاموس كتاب مقدس، انتشارات اساطير، تهران، 1377.
. مستوفى، حمدالله، نزهة القلوب، به اهتمام و تصحيح گاى ليسترانج، دنياى كتاب، تهران، 1362.
. معرفت، محمدهادى، علوم قرآنى، انتشارات سمت، تهران، 1379.
. مهرين شوشترى، عباس، فرهنگ كامل لغات قرآن، انتشارات گنجينه، تهران، 1374.
پی نوشت:
1 كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث.
2 . جمالالدين محمد بن مكرم بن منظور افريقى مصري، لسان العرب، ج 7، ص 396، ذيل واژه «لوط».
3 . فخرالدين طريحي، مجمع البحرين، ج 4، ص 272، ذيل واژه «لوط».
4 . علىاكبر دهخدا، لغتنامه، ج 13، ص 19820، ذيل واژه لوط.
5 . عبدالرحيم بن عبدالكريم صفىپور، منتهى الإرب فى لغة العرب، ج 3 و 4، ص 1158، ذيل ل و ط.
6 . مجمل التواريخ و القصص، تصحيح ملك الشعراء بهار، به همت محمد رمضاني، ص 192.
7 . حسين راغب اصفهاني، ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج 3، ص 171، كتاب اللام.
8 . يوسف حريري، فرهنگ اصطلاحات قرآني، ص 283، ذيل واژه «لوط».
9 . جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 771.
10 . همان.
11 . ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، ترجمه تفسير الميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همداني، ج 10، ص 532؛ فخرالدين طريحي، مجمع البحرين، ج 4، ص 272، ذيل واژه «لوط».
12 . محمدباقر مجلسي، تاريخ پيامبران (حيوة القلوب)، ج 1، سيدعلى اماميان، ص 415.
13 . صدرالدين صدر بلاغي، قصص قرآن، ص 74.
14 . جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 771.
15 . علىاكبر دهخدا، لغتنامه، ج 13، ص 19821.
16 . عبدالكريم بىآزار شيرازي، باستانشناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، ص 167.
17 . يوسف حريري، فرهنگ اصطلاحات قرآني، ص 284.
18 . صدرالدين صدر بلاغي، قصص قرآن، ص 74.
19 . جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 771.
20 . سيدعلىاكبر قرشي، قاموس قرآن، ج 6، ص 216.
21 . توبه(9)، 70.
22 . حاقه(69)، 9.
23 . نجم (53)، 50 - 53.
24 . جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 771؛ جعفر سبحاني، منشور جاويد (پيرامون قصص انبياء)، ج 11، ص 297.
25 . زهرا رضايي، اماكن جغرافيايى در قرآن، ص 121.
26 . حمداللَّه مستوفي، نزهة القلوب، به اهتمام و تصحيح گاى ليسترانج، ص 271.
27 . همان.
28 . عبدالكريم بىآزار شيرازي، باستانشناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، ص 169.
29 . عباس مهرين شوشتري، فرهنگ كامل لغات قرآن، ص 441، ذيل واژه مؤتفكات.
30 . علىاكبر دهخدا، لغتنامه، ج 13، ص 19821، ذيل واژه لوط.
31 . جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 771، 772.
32 . صدرالدين صدر بلاغي، قصص قرآن، ص 74.
33 . محمدباقر مجلسي، حيوة القلوب، ج 1، ص 417.
34 . عبدالكريم بىآزار شيرازي، باستانشناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، ص 167، 168.
35 . جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 772.
36 . عبدالكريم بىآزار شيرازي، باستانشناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، ص 167.
37 . عباس مهرين شوشتري، فرهنگ كامل لغات قرآن، ص 441، ذيل واژه مؤتفكات.
38 . يوسف حريري، فرهنگ اصطلاحات قرآني، ص 284، ذيل واژه لوط.
39 . جعفر سبحاني، منشور جاويد، ج 11، ص 297.
40 . همان.
41 . علىاكبر دهخدا، لغتنامه، ج 13، ص 19820؛ به نقل از: مجمل التواريخ و القصص، ص 190 - 192.
42 . مجمل التواريخ و القصص، ص 191؛ علىاكبر دهخدا، لغتنامه، ج 13، ص 19820؛ به نقل از: مجمل التواريخ و القصص، ص 190 - 192.
43 . زهرا رضايي، اماكن جغرافيايى در قرآن، ص 121.
44 . همان، ص 135.
45 . حجر (12)، 9.
46 . «فما ورد فى القرآن من أخبار وحوادث هى أمور وحقائق ثابتة ليس فيها كذب أو خطأ أو اشتباه، كما حصل فى كتب العهدين؛ لأن القرآن وحيٌ إلهيٌ، واللَّه لا يعزب عن علمه ذرّة فى السماء والأرض، ويعلم خائنة الأعين وما تخفى الصدور، والحاضر والماضى والمستقبل عنده سواءٌ. ويؤكد هذه الحقيقة ما ورد فى الآية السابقة من قوله تعالي: ...ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى... (يوسف، 111)». السيد محمدباقر الحكيم، القصص القرآني، ص 25.
47 . محمدهادى معرفت، علوم قرآني، ص 289.
48 . ر.ك: انجمن كتاب مقدس ايران، كتاب مقدس (عهد عتيق و عهد جديد)، ترجمه انجمن كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب سوم و چهارم، ص 4، 5.
49 . ر.ك: همان، سفر پيدايش، باب نهم، ص 12، كه به نوشيدن شراب و مست شدن آن حضرت و عريان شدن ايشان پس از مستى اشاره دارد.
50 . ر.ك: همان، سفر پيدايش، باب سيزدهم، ص 16، كه بنا به نقل آن، ساره، همسر حضرت ابراهيمعليهالسلام، در حضور آن حضرت به عقد و نكاح فرعون مصر درمىآيد.
51 . همان، سفر پيدايش، باب نوزدهم، ص 25، 26.
52 . در تورات آمده است: پس لوط بيرون رفته با دامادان خود كه دختران او را گرفتند مكالمه كرده گفت برخيزيد و از اين مكان بيرون شويد زيرا خداوند اين شهر را هلاك مىكند؛ اما به نظر دامادان مسخره آمد (ر.ك: همان، سفر پيدايش، باب نوزدهم، ص 24؛ جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 771).
53 . هود (11)، 79.
54 . ر.ك: كتاب مقدس (عهد عتيق و عهد جديد)، سفر پيدايش، باب نوزدهم، ص 24.
55 . ر.ك: هود (11)، 77.
56 . ر.ك: كتاب مقدس (عهد عتيق و عهد جديد)، سفر پيدايش، باب نوزدهم، ص 24.
57 . ر.ك: هود (11)، 78.
58 . سيدمحمدحسين طباطبايي، ترجمه تفسير الميزان، ج 10، ص 536، 537.
59 . اعراف (7)، 80، 81.
60 . اعراف (7)، 82.
61 . عنكبوت (29)، 3029.
62 . هود (11)، 77 - 80.
63 . هود (11)، 81.
64 . ر.ك: جعفر سبحاني، منشور جاويد، ج 11، ص 312.
65 . عنكبوت (29)، 33.
66 . جعفر سبحاني، منشور جاويد، ص 313.
67 . جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 772. اين گونه ترجمه را در كتاب باستانشناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، نوشته دكتر عبدالكريم بىآزار شيرازي، ص 172 مىتوان مشاهده كرد.
68 . شعراء (26)، 173.
69 . وَأَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ * مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ...؛ «و سنگپارههايى از [نوع] سنگ گِلهاى لايه لايه، بر آن فرو ريختيم. [سنگهايى] كه نزد پروردگارت نشان زده بود... » (هود (11)، 82، 83).
70 . هود (11)، 82.
71 . حجر (15)، 73.
72 . جعفر سبحاني، منشور جاويد، ج 11، ص 316، 317.
73 . جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 772.
74 . يوسف حريري، فرهنگ اصطلاحات قرآني، ص 284.
75 . عبدالكريم بىآزار شيرازي، باستانشناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، ص 172، 175.
76 . على بن ابراهيم قمي، تفسير القمي، تصحيح و تعليق سيدطيب موسوى جزائري، ج 1، ص 336.
77 . ر.ك: محمد بن على بن حسين بن بابويه (شيخ صدوق)، علل الشرايع، ج 2، ص 273.