گاهی موضوع قضیه در کتاب مقدس، انسان است و گاه خدا یا فرشته؛ ولی محمول یکی است. برای نمونه گفته میشود: انسان سخن گفت، سپس گفته میشود: خدا سخن گفت، سخن گفتن در هر دو نمیتواند یک معنا داشته باشد؛ زیرا خدا موجود ماورایی است و ابزارهای سخن گفتن مادی را ندارد. «ویلیام الستون» (1921) در این باره میگوید:
در باب تفاوت کاربرد محصولات در مورد خداوند و در مورد افراد انسانی، باید گفت: روشهای مختلفی است که به کمک آنها میتوان دریافت که این تعابیر نمیتواند در هر دو مورد دقیقاً یک معنا داشته باشند؛ زیرا در کلام مسیحیت، خداوند به عنوان موجودی تصور میشود که دارای وجود زمانی نیست. پس روشن است که عمل کردن خداوند به اعمالی همچون سخن گفتن، ایجاد کردن و یا بخشیدن، به نحو جازم، متفاوت از عمل زمانمند و متدرج در افراد انسانی است. «قدیس توماس اکویناس» در بحث مشهور خویش در مورد این مشکل، تمایز میان کاربرد محمولات در مورد انسانها و کاربرد آن در مورد خدا را بر این اصل مبتنی ساخت که خداوند واحد علی الاطلاق و من جمیع الجهات است و از اینرو صفات و افعال مختلف، آنگونه که در انسان قابل تمییز هستند در مورد خدا نیستند؛ حتی اگر ما بپذیریم که خداوند زمانمند و به نحوی صریح، متعددالوجوه است، باز هم با مسئلهی تفاوت موجود جسمانی یا غیرجسمانی مواجهایم. اگر خداوند فاقد جسم است واضح است که ایجاد سخن و یا بخشیدن در مورد خداوند نمیتواند به همان مفهوم باشد که در مورد انسان هست. (1)
به این علت بوده که متکلمان مسیحی برای حل مشکل، مسئلهی زبان دین را مطرح و بحث کردند که آیا آنچه دربارهی خدا مطرح شده به زبان عرف است و الفاظ مطرح شده معنای متعارف دارند یا ورای معانی عرفی هستند؟ یا اصلاً معنا دارند یا معنایی که بشر بفهمد ندارند؟ این بحث دربارهی قرآن نیز مطرح شده؛ ولی هیچ مشکلی برای زبان قرآن ایجاد نکرده و نخواهد کرد؛ چنان که در همین نوشتار ذیل عنوان «بی تأثیری وجود آیات متشابه در گویایی زبان قرآن» روش صحیح حل این معضل از زبان اهل بیت (علیهمالسلام) بیان شده است. امروز این نکته از هر زمانی فهمیدنیتر است که وقتی قرینه اقامه شد که لفظ در چه فضایی بیان شده، باید در فضای خاص خودش معنا شود. فضای معنوی و فضای مادی متفاوتاند و بشر یک لغت بیشتر ندارد؛ ولی همین بشر، قواعدی وضع کرده تا یک لغت در دو فضا دوگونه معنا شود. بحث قراین حالی و مقالی که دلالت الفاظ به آنها بستگی دارد، برای تأمین همین جهت است. آیا امروز که فضای مجازی و نرمافزاری مطرح است، هیچ عاقلی الفاظ به کار رفته دربارهی این فضا را با الفاظ مشابه به کار رفته دربارهی فضای سختافزاری و خارجی یکسان معنا میکند؟
روشن است که به محض تفهیم تفاوت دو فضا، عاقل میفهمد باید معانی نیز متفاوت باشند. با این حال هیچ کس ادعای رمزی بودن، اشاری بودن، (2) نمادین، خیالی، اسطورهای و ... نمیکند. اهل فکر به صراحت میگویند: عرف دربارهی این فضا معنای متناسب خودش را در نظر میگیرد. عرف عقلا کسی را که از لفظی قصد خاص داشته باشد و قرینه اقامه نکند مؤاخذه میکند و روش او را نابخردانه میداند. خردمند وقتی مینویسد یا سخن میگوید فضا و مقام بحث را مشخص میکند. استاد جوادی آملی در پاسخ به این پرسش فرمودهاند:
فهمیدن زبان دین در الهیات و گزارههای اعتقادی و اینکه آیا زبان دین در اینگونه امور، کاربرد تمثیل یا اسطوره و نمادین است، با مراجعه به متون دینی مانند قرآن به دست میآید؛ زیرا قرآن همهی حقایق را بازگو کرده و خود را تبیان هر شیء شناسانده است و چیزی که تبیان هر شیء باشد، باید تبیان خودش نیز باشد؛ از این رو برای دانستن زبان قرآن در گزارههای کلامی و الهیاتی به خود قرآن مراجعه میکنیم. (3)
استاد در ادامه، قضایایی را که در قرآن کریم در برابر ذات اقدس الهی ساماندهی میشود و برای آنها برهان اقامه میشود، دو دسته دانسته و چنین بیان کرده:
1. قضایایی که محمول آن، امری است که در مفهومش نقص و عیب و آفت و سیئه و مانند آنها مأخوذ است؛ نظیر جهل، عجز، حسد و مانند آن. قرآن در اینگونه قضایا این محمولها را از آن موضوع سلب میکند و خدای سبحان را از آن صفات منزه و مبرا میداند.
2. قضایایی که محمول آن، اموری است که در مفهومش، نقص و عیب و آفت و سیئه راه ندارد؛ اما مصادیق آنها گاهی با آفت و نقص همراه است. قرآن این گونه محمولها را که به خدای سبحان اسناد میدهد، در کنار آنها جملهی «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ» (4) را قرار میدهد تا کس مفهوم را با مصداق خلط نکند. (5)
از آنجا که دشوارترین گزارهها و مفاهیم در بحث زبانشناسی، آن است که به خدا نسبت داده میشود، استاد بیان خود را اینگونه توضیح دادهاند:
گاهی مصادیق، درجات و مراتب دارد؛ به گونهای که بعضی ضعیف و برخی اضعف و تعدادی قوی و بعضی نیز اقوا هستند؛ ولی مفاهیم، منزه از نقص است. اینگونه از مفاهیم - اگر به خدا نسبت داده شود - برای رهایی از خلط بین مفهوم و مصداق، جملهی «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ» (6) در کنارشان نهاده میشود. برای نمونه حقیقت مفهوم علم، حضور و کشف است؛ حصولی باشد یا حضوری، محدود و متناهی باشد یا نامحدود و نامتناهی، مسبوق به جهل و ملحوق به نسیان باشد یا نباشد، زاید بر ذات باشد یا عین آن؛ زیرا این امور در جوهر و گوهر علم و در مفهوم آن دخیل نیست؛ بلکه همگی از خصوصیات و ویژگیهای مصداق علم است.
بر این اساس، علم خداوند، حضوری و نامحدود و نامتناهی و عین ذات اوست و مسبوق به جهل و ملحوق به نسیان نیست؛ اما علم انسان، گاهی حصولی و گاهی حضوری است و نیز متناهی و محدود و زاید بر ذات اوست و مسبوق به جهل و ملحوق به نسیان میباشد؛ از این رو برای اینکه ذات خدا از اسناد مفهوم علم همراه با این ویژگی مصداق تنزیه شود، در کنار این صفات، جملهی «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ» (7) قرار میگیرد. بدینجهت، بزرگانی مانند صدرالمتألهین (8) و فیض کاشانی (رحمه الله) (9) میگویند: الفاظ برای ارواح معانی وضع شده است؛ نه برای خصوصیت مصادیق. (10) بنابراین، مفهوم علم یا قدرت یا حیات با هیچ خصوصیتی همچون محدودبودن یا نامحدود بودن، زیادت بر ذات یا عدم آن همراه نیست؛ ولی بعضی از مصادیق آن نامحدود و برخی محدود است؛ مثلاً علم خدا نامحدود و علم انسان، محدود است و اینکه بعضی وصف خداوند را به صفاتی همچون علم، حیات، قدرت و ... وصفی انسانوار میدانند، دچار خلط بین مفهوم و مصداق شدهاند. به بیان دیگر از اسناد علم به خدا و تدبر دربارهی این وصف ذاتی، مطالبی تازه بهرهی ما میشود؛ مثلاً در گذشته تصور میکردیم که علم خدا حصولی یا زاید بر ذات و محدود است؛ اکنون معلوم شد که علم خداوند، حضوری، عین ذات و نامحدود است. (11)
نگاه به روایات اهل بیت (علیهمالسلام) نشان میدهد آنان کوشیدهاند همین تفاوت مصداقی را تبیین کنند؛ یعنی به مخاطبان قرآن بفهمانند که شما تعریف کلی اوصاف الهی را میدانید؛ ولی حدود موضوع را نمیدانید و به همین دلیل خطا میکنید. کسی به امام رضا (علیهالسلام) نوشت: «الحمدلله منتهی علمه»: یعنی تا آنجا که مرز علم خداست، او را حمد و ستایش میکنم و امام (علیهالسلام) نوشت: نگو: «منتهی علمه»؛ زیرا برای علم خدای سبحان حد و مرزی نیست: «فإنه لیس لعلمه منتهی»؛ بلکه بگو: «منتهی رضاه»: (12) تا مرز رضای او.
ممکن است خوانندهی یک کتاب، مصداق برخی از الفاظ آن را به خوبی نشناسد و قضاوتی ناقص داشته باشد؛ ولی این دلیل بر غیر عرفی بودن مبانی گفتاری و خروج از عرف محاورات عقلایی نیست.
امام باقر (علیهالسلام) توضیح داده: «کان الله عزوجل و لا شیء غیره و لم یزل عالما بما یکون، فعلمه به قبل کونه کعلمه به بعد کونه»: (13) خدا بود و چیزی نبود و همیشه عالم به آنچه قابل وجود است، بود؛ پس علمش به شیء، پیش از وجود، مانند علمش پس از وجود است. امام نفرمود شما معنای علم را نمیدانید و با حقیقت آن آشنا نیستید؛ بلکه حدود موضوع را بیان و تفاوت دو مصداق علم را ذکر کردند.
امام صادق (علیهالسلام) نیز افزون بر صفت علم خدا، دربارهی برخی صفات دیگر نیز توضیح داده و تفاوت صفات بشری و الهی را تبیین کرده است. ایشان بیان کرده علم، سمع، بصر و قدرت، ذاتی خدا هستند؛ یعنی در ازل خذا ذاتاً این اوصاف را داشته؛ در حالی که غیر خدا چنین نیست.
پرسشگر از امام دربارهی صفت متحرک و متکلم و امکان انتساب آنها به خدا پرسیده حضرت، متحرک را صفت موجودات حادث که دربارهی خدا معنا ندارد و متکلم را صفت غیر ازلی خدا (صفت فعل) معرفی میکنند. (14) پس مشکل مفهومی وجود ندارد و تبیین مصداقی نیز در صورت وجود طالب، توضیح داده میشود. امام نفرمود اینها رمزی یا نادانستنیاند؛ بلکه درصدد تبیین برآمد.
امام در حدیثی دیگر تصریح میفرمایند خطای عدهای در ارائهی معنای نادرست از الفاظ و عبارات، ناشی از متصف کردن خالق به صفات مخلوق است؛ (15) یعنی آنان فرقی بین معنای صفاتی که به خدا نسبت میدهند و صفاتی که به بندگان نسبت میدهند، نمیگذارند. بنابراین شناخت موضوع کمک میکند محمول، درست فهمیده شود.
توضیح داده شده، پاسخ کسانی است که برای رهایی از این مشکل توهمی که چگونه علم، هم به خدا اسناد داده میشود و هم به انسان، گفتهاند: این الفاظ و واژگان برای مفاهیم عرفی وضع شده است؛ ولی به طور مجاز و توسّع همراه با قرینه برای مجردات به کار میرود؛ یعنی به کارگیری علم دربارهی خدا از باب توسّع در مفهوم علم است؛ چون این الفاظ برای مصادیق عرفی وضع شده است و اطلاق آن در مصادیق برتر یا مجردات، از باب توسّع است. ولی فهمیدیم که این اوصاف برای مطلق وضع شدهاند.
علامه طباطبایی تذکر داده این مشکل به اصل زبان مربوط نیست؛ بلکه ناشی از عادت بشر به محسوسات و مادیات است. بشر به خاطر همین عادت میکوشد هر سخنی را مادی معنا کند. ایشان میفرمایند: «ما انسانها به خاطر ارتباطی که با عالم طبیعت داریم و در عالم ماده پدید آمده و در آن زندگی میکنیم و در آخر هم در آن میمیریم، ذهنمان مأنوس با مادیات شده، از هر معنایی مفهوم مادی آن را میفهمیم و هر مفهومی را با مصداق جسمانیش منطبق میسازیم». (16)
به همین دلیل امام صادق (علیهالسلام) میکوشد حقیقت صفات الهی را برای زندیقی که دربارهی این مورد دچار توهم شده بود، روشن کنند.
زندیق پرسید: آیا میگویی خدا سمیع بصیر است؟ حضرت پاسخ داد: «او سمیع بصیر است؛ سمیع است بدون عضو مربوطه و بصیر است بدون ابزار، بالذات شنواست (یسمع بنفسه) و بالذات بیناست (یبصر بنفسه)».
امام گویا توضیح را کافی ندانسته؛ به همین سبب ادامه داد: «و بیان من که او "سمیع بنفسه" معنایش این نیست که او چیزی است و نفس، چیز دیگر ... او تمامش شنواست ... او سمیع بصیر عالم خبیر است؛ بدون چندگانگی ذات و حقیقت "بلا اختلاف الذات و لا اختلاف المعنی"». (17)
«بلا اختلاف الذات» یعنی ذات او چند جزئی نیست که با جزئی بشنود و با جزئی ببیند یا ذات او به اعتبار شنیدن و دین، چندگانه شود.
«و لا اختلاف المعنی» یعنی ذاتش صفاتی گوناگون با ذات ندارد که زائد بر آن و قائم به ذات باشد؛ زیرا ترکیب داشتن او محال است؛ [همچنین] تعدد واجب [اگر صفات، زاید بر ذات و واجب بالذات باشند] محال است و اگر [صفات، واجب بالغیر باشند] موجب نیاز به غیر است [که محال است]. (18) پس یک حقیقت بیش نیست و او ذاتی است که همهی صفات از آن یک ذات انتزاع میشود.
دقت در کلام حضرت و تلاش ایشان برای تفهیم معنا به مخاطب به خوبی نشان میدهد ایشان خواسته تفاوت خدا را با موجودات دیگر تبیین کند و هرگز الفاظ به کار رفته دربارهی خدا را نفهمیدنی یا بی معنا ندانستند.
به نظر میرسد در حوزهی اسماء و صفات الهی و آنچه با غیب مرتبط است، قرآن در آیات بسیاری کوشیده حتی با مثالهای محسوس، معنا و مقصود را روشن کند و در کنار قرآن، اهل بیت (علیهمالسلام) نیز تلاش گستردهای در این راه داشتهاند و حتی جلسات مناظره تشکیل و ابعاد مسائل بیان شده است. بله، بشر موجود محدود است و نمیتواند نامحدود را با تمام ویژگیها درک کند؛ ولی این دلیل نمیشود به طور کلی کتاب خدا را رها کند؛ زیرا خدا در کتابش و فرستادهی او به عنوان وظیفهی تبیین، وظیفهی بندگان خدا را روشن کردهاند.
به دلیل همین محدودیت توان بشر، او باید خود را به خوبی بشناسد و حد وظایف خود را در حوزهی اندیشه و عمل بداند و سپس اظهار نظر کند. امیرمؤمنان (علیهالسلام) فرمودهاند:
بدان که راسخان در علم، کسانی هستند که اقرار به آنچه جاهلاند مانند تفسیر غیب، آنان را از وارد شدن در درهای بستهی امور غیبی [مانند کنه ذات و صفات بی نیاز میکند]. پس خدا آنان را به سبب اعتراف به ناتوانی در چیزی که به علم آن راه نمییابند، مدح کرده و ترک غور و تعمق در آنچه را به بحث از کنه و حقیقت آن مکلف نیستند استواری و رسوخ نامیده است. پس بر این، اقتصار و اکتفا کن و عظمت و بزرگی خدا را به قدر عقل [و به عقل] خود نسنج و برایش اندازه معین نکن! (19)
پس تفاوت معنای محمولها به اعتبار موضوع که دربارهی صفات ذات و صفات فعل خداوند، نمود بارزی دارد به هیچ روی دلیل نمیشود که زبان قرآن را خاص بدانیم معارف تشکیکی مانند نور، در زبان عرف بر معانی طولی بسیاری دلالت میکند و هیچ مشکلی نیز پدید نمیآید. اگر مشکل ناشی از اوصافی است که در تورات و انجیل بدون قرینه به خداوند نسبت داده شده یا بر اثر تحریف، اوصاف و افعال نامعقولی به خدا نسبت داده شده، ربطی به قرآن ندارد.
پینوشتها:
1. پییر الستون و دیگران؛ دین و چشماندازهای نو؛ ص 45-44.
2. اشاری بودن در محیطهای خاص صاحبان مسلکهای عرفانی و صوفیانه استفاده میشود.
3. عبدالله جوادی آملی؛ دین شناسی؛ ص 114.
4. شوری: 11.
5. عبدالله جوادی آملی؛ دین شناسی؛ ص 114.
6. شوری: 11.
7. شوری: 11.
8. فخر رازی؛ التفسیر الکبیر؛ ص 92. ملاصدرا؛ الشواهد الربوبیه؛ ص 296. ملاصدرا؛ الحکمة المتعالیه فی الأسفار الأربعه؛ ج 9، ص 296.
9. ملامحسن فیض کاشانی؛ علم الیقین؛ ج 2، ص 1147.
10. مثلاً کلمهی «میزان»، برای وسیلهی سنجش وضع شده است؛ یعنی مفهوم میزان، وسیلهی سنجش و مصادیق آن گوناگون است. همچنین کلمهی «مصباح» به معنای ابزار و روشنایی است و دارای مصادیق فراوانی است که در طول تاریخ دچار تحول شده است؛ چنان که در فواصل زمانی گوناگون از هیزم، شمع و پیهسوز، چراغ نفتی و دیگر ابزار روشنایی بخش استفاده میشده است.
11. عبدالله جوادی آملی؛ دین شناسی؛ ص 114-117.
12. محمد کلینی؛ الکافی؛ ج 1، ص 107، ح 3.
13. همان، ح 2.
14. همان، ح 1.
15. همان، ص 108.
16. محمدحسین طباطبایی؛ المیزان؛ ج 3، ص 79.
17. محمدکلینی؛ الکافی؛ ج 1، ص 108-109، ح 2.
18. مولی محمدصالح مازندرانی؛ شرح اصول الکافی؛ ج 3، ص 69.
19. نهج البلاغه؛ خطبهی 90 معروف به خطبهی اشباح. در توحید صدوق، بخش مورد نظر روشنتر آمده است: «... فلزموا الاقرار بجملة ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب فقالوا: آمنا به کل من عند ربنا، فمدح الله عزوجل اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما و سمی ترکهم التعمق فی حاله. ما لم یکلفهم البحث عنه (عن کنهه) منهم رسوخا، فاقتصر علی ذلک و لا تقدر عظمة الله علی قدر عقلک، فتکون من الهالکین» (صدوق؛ التوحید؛ صص 48 و 55، ح 13).
میرعرب، فرج الله؛ (1394)، علوم قرآن در احادیث اهل بیت (ع)، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول