سرشت و سرنوشت صنايع دستي

بايد گفت جانمايه حيات اين كشور هنرها و صناعاتي است كه زماني آنها را «صنايع دستي » نامگذاري كردند و تفاوت آن را با صنايع ماشيني آن دانستند كه يكي را دست و ديگري را ماشين مي سازد و شايد به همين دليل هم صنايع دستي زير مجموعه وزارت صنايع شده است و به اين ترتيب صنايع شعري ما هم بايد زير مجموعه وزارت صنايع بشنوند !
دوشنبه، 28 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرشت و سرنوشت صنايع دستي
سرشت و سرنوشت صنايع دستي
سرشت و سرنوشت صنايع دستي

نويسنده : دكتر هادي نديمي
بايد گفت جانمايه حيات اين كشور هنرها و صناعاتي است كه زماني آنها را «صنايع دستي » نامگذاري كردند و تفاوت آن را با صنايع ماشيني آن دانستند كه يكي را دست و ديگري را ماشين مي سازد و شايد به همين دليل هم صنايع دستي زير مجموعه وزارت صنايع شده است و به اين ترتيب صنايع شعري ما هم بايد زير مجموعه وزارت صنايع بشنوند !
مسير صنايع دستي ما به سويي است كه در حقيقت دارد معناي واژه «صنعت » را كه محقق مي كند و تبديل به «صنعت » مي شود و حتي همان دستي بودن آن هم در حال از بين رفتن است بسياري از اين آثار را با ماشين هم مي توان ساخت كه تفاوتي در ظاهر با آنچه با دست ساخته مي شود نداشته باشد.
واژه اي كه به عقيده من براي اين هنرها مناسبتر است «صناعت » است . چون واژه «صناعت » گمشده اي هست كه در «صنعت » نيست و آن هما «الف » قامت دوست است و البته اين تنها به اعتبار واژه نوشتاري نيست. آنچه كه در حقيقت در صناعت هست و در صنعت نيست و گمشده ما و جهان امروز ما است يك حضور رباني و الهي است .
صنعت جديد رب انسان است يا مربوب انسان ؟ همه گفته اند كه صنعت جديد رب است و ما مربوب او شده ايم ، او بر ما حكومت مي كند نه ما براو. تفاوت صنعت به معناي امروز Industry و هنر دست در همين ارتباط رب و مربوب است ، در واقع تفاوت اصلي اين دو حضور انسان است ، در صنعت يك نسخه از قبل طراحي شده كه ارتباطي با انسان ندارد ، بدون حضور او تكرار و تكرار مي شود و اين ناشي از تفكري است كه به خصوص يعد از رنسانس در اروپا پيدا شد كه مي گفت خداوند جهان را آفريد و بعد ديگري كاري نداشت كه چه اتفاقي مي افتد و در صنعت نيز همين اتفاق افتاد يعني فقط يك نفر طراح اوليه بود و بعد ديگر حضورش معنايي نداشت . در تفكر بعد از رنسانس است كه انسان به جاي خدا مي نشيند و اين صنعت كه رب انسان شد هم از تبعات آن حضور انسان در غياب خداوند است .
حالا اين را مقايسه كنيد با تفكر اسلامي كه حضور خداوند را دائمي مي داند و بدون او و با لحظه اي روي گرداندن از او همه چيز باطل و نابود مي شود و به همين نسبت حضور انسان تعيين كننده است (برخلاف صنعت غرب ) حضور انسان بي بديل است و بديهه سازي و بديهه بافي (كه تنها با حضور انسان ممكن مي شود ) يكي از مهم ترين بخشهاي هنر ما است و يك ركن اصلي و اساسي در هنر ما و مشرق زمين به شمار مي رود . حتي آنجا كه نقشه از قبل تعيين شده داريد باز هم نقشه يك طرح اوليه است و حضور كسي كه آن را اجرا مي كند حياتي است . منتهي دستي كه آن هنر را اجرا مي كند دستي است كه وصل به يك عالم ديگر است . هنرمند فقط يك واسطه است و او فقط انسان نيست . كه آميخته با حق است و اين حضور است كه يك اثر هنري را بي بديل مي كند ، حضور بي بديل فردي كه اين هنر و صناعت را به اوج رسانده است و هر چه اين حضور كمرنگ تر شود رو به افول مي گذارد . نتيجه اين حضور انسان متصل به عالم بالا آفرينشي عاشقانه و شورمندانه است و اثري خلق مي شود كه هر آدمي را از نقطه اي از دنيا جذب تماشا مي كند.
مردم گذشته با اين هنرها زندگي مي كردند اشياي موزه اي نبودند، تزئيني و تجملي نبودند بلكه در زندگي روزمره استفاده داشتند . گذشتگان ما در باغ فرش زندگي مي كردند از كاسه اي آب مي نوشيدند كه همه اش فرهنگ و هنر خودشان بود و هر چه هنر بود و صناعت بود در متن زندگي بود و همه اين زيبايي ، زندگي و ذهن را زيبا مي كرد ، انسان را خدا باور و حق باور مي كرد.
امروز اگر بخواهيم اين هنرها و صناعات احيا شوند و از هنرمندان آنها حمايت كنيم اين حمايت در حقيقت زنده كردن حيات معنوي اين هنرها است . مسير استعلاي هنر ما از مسير استعلاي اين حيات معنوي و هنرمندي مي گذرد كه هنر وابسته به اوست . هنرمند امروز ما كيست و در چه موققي قرار دارد ؟ هنر روايتگر صادقي است ، دروغ در آن وجود ندارد و هنر چون از صرير وجود بر مي خيزد در هنر آن ذات هنرمند بروز مي كند و براي حل كردن آن مشكلات بايد آن حيات معنوي را در هنرمند زنده كرد.
اگر بخواهيم اين هنرهاي بي بديل را كه از درخشانترين هنرها و تمدن ها است مجددا زنده كنيم اين جز با پرداختن به معنا و حكمت كه در زندگي جاري است ميسر نمي شود اگر بخواهيم بازگشتي داشته باشيم اين بازگشت بايد ريشه اي و اصيل باشد و بايد با تفكر عميق همراه شود و تفكر رسيدن به تنهايي و تفكر در آن است حال اگر با خود بيگانه باشيم از تنهايي فرار مي كنيم . همواره بين حكما و هنرمندان تنهايي و گفت و گوي با خود و مراقبه و مراقبت از خود و نهايتا پيدا كردن خود و يافتن خود اهميت بسياري داشته است .
اين است كه اگر هنر ما و صناعت ما مشكل دارد بايد از خودمان گله مند باشيم نه از روزگار چرا كه فيض رحماني هميشه هست و اگر انسان در اين پرتو خود را بيابد كارهاي بزرگي مي تواند انجام دهد و مي تواند تاريخ را بسازد.
اگر صنايع دستي مي خواهيم بايد به آن «صناعيت » اصيل بازگشت كنيم كه با خوديابي و يافتن آن تحقي مي يايد تا إنشاءالله تحول اساسي در اين حوزه هنر را شامل باشيم.

منبع : http://www.e-resaneh.com




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط