مساله قضا و قدر
درآمد
معناى قضا و قدر
اقسام قضا و قدر
ما بحث را با ((قضا و قدر علمى)) پى مى گيريم و سپس به اقسام ديگر مى پردازيم.
قضا و قدر علمى
قضا و قدر عينى
1ـ اصل وجود آن كه در نظام على, ضروت و قطعيت يافته است .2ـ خصوصيات ويژگيها و اوصاف آن. و مفاد قضا و قدر عينى آن است كه اين دو جنبه, از سوى خدا و به اراده و مشيت اوست .با توجه به معناى قضا و قدر عينى, چند نكته روشن مى شود: 1ـ بر خلاف قضا و قدر علمى, قضا و قدر عينى بر وجود اشيا مقدم نيست, بلكه با آن همراه است .2ـ قضا و قدر عينى از شئون خلق و ايجاد خداوند است و مى توان آن را به صفت ((خالقيت)) باز گرداند.
3ـ تقدير عينى هر شى بر حسب مرتبه وجود آن متفاوت است بر اين اساس, تقدير مجردات عبارت است از تعيين حدود ذاتى و ماهوى آن, ولى در ماديات, تعيين شرايط زمانى و مكانى و خصوصيات كيفى و كمى و اوصاف عرضى مانند زيبايى, سلامتى و... در حوزه تقدير قرار مى گيرند.
سرنوشت و اختيار
قضا و قدر عمومى
همانگونه كه گفتيم, آيات و رواياتى فراوانى به مساله قضا و قدر پرداخته اند و ما در اينجا, به نقل موارد اندكى اكتفا مى كنيم: در پاره اى روايات, به معناى ((قضا)) و ((قدر)) اشاره شده است. براى نمونه در حديثى از امام رضا (ع) آمده است:هى الهندسه و وضع الحدود من البقا و الفنا. و القضا هو الابزام و اقامه العين 5.
قدر عبارت است از اندازه گيرى و تعيين حدود (اشيا) از جهت بقا و فنا, و قضا محكم كردن است و بر پاداش ذات (و ايجاد آن).در حديث ديگرى از امام رضا (ع) آمده است كه: هو الهندسه من الطول و العرض و البقا. ثم قال (ع): ان الله اذا شا شيئاً اراده و اذا ازاده قدره و اذا قدره قضاه و اذا قضا امضاه 6.قدر عبارت است از اندازه گيرى از جهت طول و عرض (اشيا) و (مدت) بقا. پس فرمود: همانا خداوند وقتى چيزى را بخواهد, آن را اراده مى كند و چون آن را اراده كند, مقدر مى گرداند و چون مقدرش گردانيد, قضاى الهى به آن تعلق مى پذيرد و در اين حال, (اصل وجود و كيفيت اوصاف) آن را امضا مى كند.در قرآن كريم, آيات فراوانى وجود دارد كه از قضا و قدر علمى خداوند حكايت مى كنند در اين آيات, معمولاً از علم خداوند با لفظ ((كتاب)) تعبير شده است. 7.براى نمونه, آيات زير را از نظر مى گذارنيم: و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتاباً موجلاً (آل عمران: 145)
و هيچ نفسى جز به فرمان خدا نمى ميرد. (خداوند مرگ را) به عنوان سرنوشتى معين (مقرر كرده است).
و الله خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم جعلكم ازواجاً و ما تحمل من انثى ولا تضع الا بعلمه و ما يعمر من معمر ولا ينقص من عمره الا فى كتاب ان ذلك على الله يسير (فاطر: 11)
و خدا (سست كه) شما را از خاكى آفريد, سپس از نطفه اى, آنگاه شما را جفت جفت گردانيد, و هيچ موئنثى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم او و هيچ سالخورده اى عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود, مگر آنكه در كتاب (مندرج) است. در حقيقت, اين (كار) بر خدا آسان است .
ما اصاب من مصيبه فى الارض ولا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسيره (حديد: 22)
هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفسهاى شما نرسد, مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم, در كتاب است. اين (كار) بر خدا آسان است .در آيات ديگرى به قضا و قدر عينى خداوند اشاره شده است در بيان قضاى عينى مى توان به آيات زير استشهاد كرد:
فقضاهن سبع سماوات فى يومين و اوحى فى كل سما امرها (فصلت: 12)
پس آنها را (به صورت) هفت آسمان, در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانى كار (مربوط به) آن را وى فرمود.
هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلاً (انعام: 2)
اوست كسى كه شما را از گل آفريد آنگاه مدتى را (براى عمر شما) مقرر داشت.
و اذا قضى امراً فانما يقول له كن فيكون (بقره: 117)و چون كارى را مقرر كند (و اراده نمايد), فقط مى گويد: (موجود) باش. پس (فوراً موجود) مى شود.آيات زير نيز بر تقدير عينى خداوند دلالت دارند:
الذى خلق فسوى # والذى قدر فهدى (اعلى: 2 و 3)
همان كه آفريد و هماهنگى بخشيد و آنكه اندازه گيرى كرد و راه نمود.
من نطفه خلقه فقدره (عبس: 19)
او را از نطفه اى آفريد پس او را اندازه گيرى كرد.
انا كل شى؟ خلقنا بقدر(قمر: 49)
همانا ما هر چيزى را به اندازه (معين) آفريديم.قرآن در مورد قضا و قدر عمومى, به معناى تعيين و اجراى سنن كلى, در آيات متعددى سخن گفته است كه به ذكر چند مورد اكتفا مى كنيم:
ان الله لايغير ما بقول حتى يغيروا ما بانفسهم (رعد: 11)
در حقيقت, خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.8
و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لا زيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديدً (ابراهيم: 7)
و آنگاه كه پروردگارتان اعلام كرد كه اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد, (نعمت) شما را افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى نماييد, قطعاً عذاب من سخت خواهد بود.
و من يتق الله يجعل له مخرجاً # و يرزقه من حيث لا يحتسب (طلاق: 2 و 3)
و هر كسى از خدا پروا كند, براى او راه بيرون شدنى (از مصائب و سختيها) قرار مى دهد و از جايى كه حسابش را نمى كند, به او روزى مى رساند.مساله قضا و قدر در روايات پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت گرامى (ع) از جهات گوناگونى مورد توجه قرار گرفته است 9 گروهى از روايات بر اهميت و ضرورت اعتقاد به اين اصل تاكيد ورزيده اند. براى مثال, از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه فرمود:
لا يومن عبد حتى يومن باربعه: حتى يشهد ان لااله الاالله وحده لا شريك له, و انى رسول الله بعثنى بالحق و حتى يومن بالبغث بعد الموت و حتى يومن بالقدر 10.
هيچ بنده اى ايمان (حقيقى) نياورد مگر آنكه به چهار چيز موئمن شود: شهادت بدهد كه غير از خداوند يكتا معبود ديگرى نيست و اينكه من پيامبر خدايم و مرا به حق مبعوث داشته است و به رستاخيز پس از مرگ ايمان آورد و به تقدير الهى موئمن گردد.همان گونه كه ملاحظه مى شود, پيامبر اكرم (ص) ايمان به تقدير الهى را در كنار ايمان به توحيد و نبوت و معاد آورده است و اين مطلب, از اهميت زايد الوصف اين اصل اعتقادى حكايت مى كند. 11
در پاره اى سخنان اهل بيت (ع) نيز بر دشوارى درك حقيقت قضا و قدر تاكيد شده است. اميرموئمنان (ع) در پاسخ به كسى كه درباره قضا و قدر پرسيده بود, فرمود: طريق مظلم فلا تسلكوه و بحر عميق فلا تلجوه و سر الله فلا تتكلفوه 12.راهى است تاريك, پس در آن گام نزنيد و دريايى است ژرف, پس در آن داخل نشويد و سر خداوند است, پس خويش را (براى فهم حقيقت آن) به زحمت نيندازيد.از آنجا كه امامان معصوم (ع) خود در روايات ديگرى تا حدى به توضيح و تبيين قضا و قدر پرداخته اند, بايد گفت كه مقصود امام (ع) آن است كه هر چند مى توا برخى جوانب و احكام اين بحث را درك كرد, ولى فهم كنه آن ـ به ويژه براى عموم مردم ـ ميسر نيست.
در دسته اى از روايات نيز تلازم تقدير الهى با جبر انگارى و سلب اختيار به شدت رد شده است. در روايتى از رسول اكرم (ص) مى خوانيم: سياتى زمان على امتى يوئولون المغاصى بالقضا اولئك بريئون منى و انا منهم برا.13
به زودى زمانى بر امت من خواهد گذشت كه گناهان (خود) را با قضا توجيه مى كنند (و آنان را ناشى از تقدير الهى مى دانند) آنان از من دورند و من نيز از آنان برائت مى جويم.از اميرموئمنان على (ع) نيز در پاسخ به پرسشى درباره قضا و قدر فرمود: ولا تقولول وكلهم الله الى انفسهم فتو هنوه ولا تقولوا اجبرهم على المعاصى فتظلموه ولكن قولوا الخير بتوفيق الله والشر بخذلان الله و كل سابق فى علم الله14.و نگوييد: ((خداوند بندگانش را به حال خودشان واگذاشته است)) زيرا اين سخن اهانتى است به خداوند و نگوييد: ((آنان را بر انجام گناهان مجبور ساخته است زيرا اين سخن, ظلمى است به خداوند. بلكه بگوييد: ((خير و نيكى در اثر توفيق الهى و شر و بدى در اثر سلب توفيق است)). خدا از پيش, همه (اعمال) را مى داند.
پینوشتها:
1ـ نيز بنگريد: به بقره: 281 و زلزال: 8 ـ 6.
2ـ در بحث از حكمت الهى و غايتمندى افعال خداوند, به نحو مفصلترى به اين مساله اشاره كرديم.
3ـ اين جبران, در اصطلاح متكلمان, ((عوض)) ناميده مى شود و متكلمان اماميه در كتابهاى خود عموماً بابى را به عنوان ((اعواض)) گشوده و درباره جبران الهى درد و رنج بى گناهان به تفصيل سخن گفته اند. براى نمونه بنگريد به: علامه حلى, نهج الحق و كشف الصدق, ص 137 و 138.
4ـ همان گونه كه در مباحث فلسفى گفته شده است, مقصود از اين ضرورت, ضرورت يا وجود بالذات نيست, بلكه ((وجوب بالغير)) است كه هر معلولى, در ظرف تحقق علت تامه خود, به آن متصف مى گردد و با امكان بالذات اشيا منافاتى ندارد.
5ـ اگر بخواهيم از اصطلاحات فلسفى كمك بگيريم, مى توان گفت كه نسبت ماهيت ممكنات به وجود و عدم يكسان است و از اين رو, گويا ذات ممكن در يك حالت ترديد بين وجود و عدم به سر مى برد, ولى با آمدن علت, اين ترديد ايل مى گردد و جانب وجود قطعيت مى يابد.
6ـ شايان ذكر است كه اصطلاح ((قدريه)) به دو معناى متقابل به كار مى رود: گاه مقصود از آن كسانى است كه قدر الهى را مستلزم جبر مى دانند و گاه نيز بر كسانى اطلاق مى شود كه طرفدار اختيارند و قدر, به معناى مستلزم جبر را, نفى مى كنند. بر اين اساس, هر يك از جبرگرايان و اختيارگرايان روايتى را كه از پيامبر اكرم (ص) در نكوهش ((قدريه)) آمده است, متوجه گروه مقابل مى دانند.
7ـ براى مطالعه بيشتر در اين زمينه, يكى از بهترين منابع (به زبان فارسى) كتاب ((انسان و سرنوشت)) از استاد شهيد مطهرى است: مطهرى, مجموعه آثار, ج 1, ص 342 ـ 436.
8ـ كلينى, اصول الكافى, ج 1, ص 158.
9ـ مجلسى, بحار الانوار, ج 5, ص 122.
10ـ بديهى است كه مقصود از كتاب, شيئى مادى كه مطالبى بر آن نگاشته گردد نيست. بلكه اين واژه به برخى مراتب علم الهى اشاره دارد.
11ـ و نيز بنگريد به: انفال: 53.
12ـ حقيقت آن است كه مساله قضا و قدر در بسيارى از روايات اهل سنت به گونه اى مطرح شده است كه مستلزم اعتقاد به جبر است. با توجه به مخالفت اين روايات با آيات صريح دال بر اختيار انسان و نيز ضعف اسناد آن, جايى براى قبول و پذيرش آنها نيست. براى مطالعه انتقادى پاره اى از اين روايات بنگريد به: سبحانى, الالهيات على هدى الكتاب و السنته و العقل, ج 2, صص 211 ـ 203.
13ـ مجلسى, بحار الانوار, ج 5, ص 87, حديث 2.
14ـ براى مطالعه احاديث مشابه اين باب ر.ك به: مجلسى, بحارالانوار, ج 5, باب القضا و القدر, احاديث 7 ـ 2.
15ـ نهج البلاغه, حكمت, شماره 287.