تربیت از دیدگاه اسلام

همان طور که می دانید انقلاب شکوهمند اسلامی ما یک هدف اساسی داشت و آن این بود، که اسلام، تعالیم اسلامی، احکام اسلامی، اصول و دستورالعمل های اسلامی، حاکم بر اعمال و رفتار ما باشد و اگر بخواهیم این مطلب را به صورت آموزشی مطرح کنیم، باید بگوییم که هدف، اشاعه تربیت اسلامی در جامعه بود.
پنجشنبه، 1 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تربیت از دیدگاه اسلام
تربیت از دیدگاه اسلام
 

نویسنده: علی شریعتمداری
 
 
 
 
 
 
همان طور که می دانید انقلاب شکوهمند اسلامی ما یک هدف اساسی داشت و آن این بود، که اسلام، تعالیم اسلامی، احکام اسلامی، اصول و دستورالعمل های اسلامی، حاکم بر اعمال و رفتار ما باشد و اگر بخواهیم این مطلب را به صورت آموزشی مطرح کنیم، باید بگوییم که هدف، اشاعه تربیت اسلامی در جامعه بود. یعنی از آنچه قبل از انقلاب در جامعه، تا حدی جاری و متداول بود، ما را تحت تاثیر آداب و رسوم خاص و هدفهای تربیتی خاص از دیدگاه خود، سوق می دهند. هدف امام امت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این بود، که به تدریج مسو ولان آموزشی اعم از مراجع محترم تقلید، متکلمان، فیلسوفان اسلامی، مبلغان، آنهایی که در آموزش معارف اسلامی و در مراکز آموزشی هستند اقدام کنند و همچنین تشکیل حکومت اسلامی و تشکیل نهادهای آموزشی و نهادهای تربیتی همه یک هدف اساسی را دنبال می کردند و آن پیاده کردن تعلیم و تربیت اسلامی می باشد.
شاید برای بعضی افراد مفهوم تربیت روشن نباشد و تربیت را باآموزش مهارتهای خواندن و نوشتن یکسان تلقی کنند این امر آن طور که باید و شاید مهم تلقی نشود. ولی این مساله درست نیست. آموزش الفبا، حساب، نوشتن و خواندن، حتی آموزش علوم، همه اینها با امر تربیت اختلاف دارند، به عبارت دیگر ممکن است کسی آموزش ببیند و در رشته ای اطلاعات لازم را هم کسب کند و این اطلاعات را حفظ کرده باشد ولی درک درستی از آنها نداشته باشد، یا این که این اطلاعات توام با درک و تا اندازه ای فهم باشد، این اطلاعات خودبه خود همراه با تربیت نیستند، یعنی ممکن است آدمی در یک رشته ای مطلع باشد حتی در سطح عالی علمی مطالبی را درذهن داشته باشد اما از تربیت برخوردار نباشد.
بسیاری از دانشمندان و مطلعین، افرادی که در رشته های علمی کار کردند، از لحاظ فکری، اخلاقی و اجتماعی در سطح پایین قرار دارند. و تنها درس خواندن و بالا بردن سطح اطلاعات و معلومات موجب پرورش قوه استدلال نمی شود و فقط سطح محفوظات را بالا می برند، این محفوظات یا به صورت بهتر معلومات، خود به خود فرد را تربیت نمی کند و امر تربیت جدا از این امر آموزش است و باید توجه بیشتری به امر تربیت کرد. بعضی افراد می پرسند تربیت چیست؟ وقتی به عنوان معلم به شاگرد می گویند: من می خواهم تو را تربیت کنم، اگر شاگرد بپرسد جناب معلم یا جناب استاد چه کار می خواهید در مورد من انجام دهید؟ می ببینید که استاد یا معلم جواب روشنی ندارد، همان طوری که پدر و مادر ناآگاه از تربیت هم، جواب روشنی برای فرزندان خود ندارند. می خواهیم بدانیم تربیت چیست؟ که این همه مورد علاقه ماست. همه ما می خواهیم که هم خودمان تربیت شده باشیم و هم فرزندانمان تربیت شده باشند، هم در جامعه، مسو ولان جامعه علاقه مند هستند که افراد جامعه تربیت شده باشند، اگر فرض کنید اشخاص از کشورهای خارج به ایران آمدند و مدتی در این جا توقف کردند و به ادارات، رستورانها، مجامع عمومی، محافل علمی و حتی درجلسات سخنرانی شرکت کردند، سپس مشاهدات خود را برای دیگران نقل کنند و اگر کسی ازاینها بپرسد، شما تربیت مردم ایران را چگونه دیده اید؟ درمی یابیم، آنچه را اسلام در زمینه های مختلف برای ما مطرح ساخته، متاسفانه بر اعمال و رفتار ما حاکم نیست.
باید دید که این شخص ناظر، توصیه هایی که اسلام کرده، تعلیماتی را که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و دستورالعملهایی که امامان معصوم(سلام الله علیهم) به ما داده اند، آیا در مناسبات و در موقعیتهای مختلف، این دستورالعملها و پیامها را مردم ما رعایت می کنند؟ متاسفانه باید گفت: اگر افراد به عنوان قاضی بی طرف، اعمال خود را ارزیابی کنند و رفتار خود را در همین محافل و موقعیتهای مختلف تحت نظر قرار دهند، باید اعتراف کرد که خیر، این اعمال تابع عادات و آنچه از گذشته به ما رسیده، تابع رویه هایی می باشد که در طول زندگی اتخاذ شده است و گاهی تابع تلقیناتی است که به ما شده و گاهی به صورت تقلید از دیگران کارهایی انجام می شود; آیا به واقع آنچه که انجام می دهیم با موازین اسلامی سازگار است و وفق دارد، خواهیم دید که متاسفانه این گونه نیست، به دلیل این که :
۱) درصدد روشن کردن ماهیت تربیت نبوده ایم،
۲) توجه به تربیت اسلامی نکرده ایم
۳) در مراکز آموزشی، که باید مراکز رسمی تربیت باشند، کار معلمان و استادان در مراکز آموزشی انتقال چهار مطلب علمی از ذهن خود به ذهن شاگرد است، شاگرد، باید این نکات را حفظ و سپس در امتحان، محفوظات خود را ارائا رگیرد و ارتقا پیدا کند.

ه دهد تا مورد ارزیابی قر اگر این مراکز آموزشی رسالت تربیتی بر عهده دارند، با توجه به آنچه که در کلاس درس می گذرد، معلمی از طریق سخنرانی چهار نکته به ذهن شاگرد منتقل می کند، شاگرد هم گاهی خسته می شود و گاهی گوش می کند و گاهی هم ممکن است سو الی در ضمن شنیدن سخنان معلم، مطرح سازد، سپس مطلب بیان شده را به خاطر بسپارد، درموقع سو ال کردن معلم، محفوظات را ارائه کند. عبارت عربی، عبارت بسیار عالی و ارزنده ای است و نکته های دقیقی به ما می آموزد. در این عبارت آمده است: "من لم یود به الابوان یود به الزمان" کسی که پدر و مادر او را تربیت نکرده باشند، زمان او را تربیت می کند. اگر دقت شود متوجه می شوید که "تربیت زمان" یعنی چه ؟ "تربیت پدر و مادر" یعنی چه؟ اگر پدرو مادر به مسائل تربیتی آشنا باشند آگاهانه فرزندان خود را از لحاظ عقلانی، اجتماعی، اخلاقی و معنوی، عاطفی و از لحاظ بدنی، می توانند آموزش بدهند و تربیت کنند.
این فرزندان در زمینه های مختلف به صورت خاص عمل خواهند کرد. اما اگر چنین چیزهایی مطرح نباشد یعنی پدر و مادر هم آشنا به جنبه های مختلف تربیت نباشند، مسائل داخلی خانواده، گرفتاریها، پخت و پز و فراهم کردن وسایل راحتی فرزندان، پدر به دلیل اشتغال در خارج از خانه، مادر هم به خاطر اشتغال به کار منزل و بچه ها. پس تربیت کجاست؟ تربیت فکری و عقلانی یعنی چه؟ در کدام قسمت تربیت معنوی و اخلاقی صورت گرفته است؟ کجا در مورد تربیت اجتماعی بحث شده است و ... همان طور که مشاهده می شود تمام اعمال، براساس عادات و رویه های حساب نشده می باشد.
اکنون آن راهها، به معرض اجرا درمی آیند. بنابراین وقتی پدر و مادر، فرزندان را تربیت نکنند، در مراکز آموزشی بجز انتقال چهار مطلب به ذهن شاگرد، کار دیگری انجام ندهند به یقین تربیت به عهده زمان محول می شود. یعنی در زندگی هر فرد حوادث و وقایع به رفتار او شکل می دهد. بنابراین توجه به امر تربیت لازم است و اعزام پیامبران برای تربیت انسانها بوده است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: "ادبنی ربی فاحسن تادیبی." پروردگار من مرا تربیت کرد، مرا ادب کردو به بهترین وجه هم ادب کرد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آیات قرآنی را می خواند، "یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه" این که برای تزکیه و تذهیب تعلیم دانش استوار و محکم مردمان، به میان آنها رفتم و آنها راتحت تعلیم قرار دادم. بنابراین از طرف خداوند مبعوث شدند که انسان را راهنمایی و هدایت کنند. وظیفه پدر و مادر، معلمان، رهبران، نویسندگان، گویندگان، این است که به امر تربیت آشنا باشند و بدانند که در حوزه کار خود چگونه باید عمل کنند. یک مبلغ اسلامی باید به تعلیم و تربیت آشنا باشد و در تبلیغ معارف اسلامی اصول تربیتی را رعایت نماید، یا یک نویسنده، یک معلم، یا پدر و مادر و خلاصه یک مربی، اینها همه باید با امر تعلیم و تربیت آشنا باشند و بدانند تعلیم و تربیت چیست تا بتوانند هم در مورد خود، اعمال و هم در مورد فرزندانشان به تناسب شغلی که دارند اجرا کنند. اگر گوینده ای به تعلیم و تربیت، آشنا باشد شنوندگانی که در جلسه سخنرانی او شرکت می کنند از گفتار او بهره می برند وسخنان گوینده را می شنوند، چیزهایی تربیتی در خلال سخنان او مطرح می شود، و تغییری در وضع تربیتی آنها حاصل می شود.
آنچه در تعلیم و تربیت اسلامی دیده می شود یک تربیت کل، صحیح، منطقی و تربیتی که بر اساس اصول و مبانی محکم استوار است و تمام ابعاد اساسی شخصیت آدمی را در نظر گرفته است. هدف تربیت اسلامی این است که فرد جامع الاطراف و فردی که در هر زمینه رشد یافته باشد تربیت کند و خلاصه تحویل جامعه دهد. وقتی نظام های تربیتی غرب را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم، درمی یابیم، که گروههای مختلف در غرب هر کدام به یک جنبه از شخصیت انسان تاکید دارند. بعضی به جنبه های فردی توجه دارند، عده دیگری به جنبه اجتماعی حیات انسان توجه دارند، اما فردیت انسان را از نظر دور می دارند، تصور می کنند هرکسی، در هر جامعه ای باشد تابع آن جامعه است. آن جامعه به شخصیت، افکار، عقاید و عادات او شکل می دهد، بنابراین آنچه که اهمیت دارد جامعه است و فرد هم جز و تابعی از جامعه است و خودش نقشی ندارد و اغلب فرد را مولود جامعه می دانند، یعنی برای خود فرد نقشی در اعمال و رفتار قائل نیستند، یعنی برای فرد آزادی و اختیار قائل نیستند و می گویند که این جامعه و فرهنگ جامعه است که به رفتار انسان شکل می دهد. این که جامعه در شکل دادن به رفتار فرد موثر است یک موضوع است، ولی این که فقط جامعه فرد را به این شکل تربیت می کند و فرد به هیچ وجه از خود آزادی و اختیار ندارد، مطلب دیگری است.
آری در هر جامعه ای که زندگی کنیم، زبان و آداب و رسوم آن جا را می آموزیم، اما در عین حال انسان هستیم و از قدرت عقلانی برخوردار و دارای اختیار و آزادی می باشیم.یعنی فرد می تواند در بعضی جهات مقاومت کند و آنچه را که در جامعه معقول و متداول است نپذیرد و از روی قدرت و تشخیص خود عمل کند. منظور بر این است که گروه دوم تصور می کنند، حیات جمعی اصل است و باید به حیات جمعی توجه کرد و فرد تابع حیات جمعی است و از خود هیچ نقشی ندارد. گروهی انسان را حیوانی که چند درجه بیشتر از حیوانات موجود رشد کرده تلقی می کنند. یعنی نحوه یادگیری، پیدایش افکار و عقاید را درانسان تابع قواعدی قرار می دهند که این قواعد حاکم بر رفتار حیوانات است. بعضی از دانشمندان معتقد شدند که عواملی در محیط به وجود می آید، این عوامل رفتار خاصی را در فرد ایجاد می کند و پیدایش مکرر این عوامل سبب تکرار این رفتار در افراد می شود و معتقد بودند که انسان تابع محیط است، هر چه در محیط، در مقابل انسان ظاهر شود، همان عامل سبب آشنایی فرد با محیط می شود و از این طریق انسان چیزی یاد می گیرد. خلاصه این نظریه در روان شناسی به عنوان نظریه "شرطی شدن" شناخته می شود.
به عنوان مثال عکس العملهای عاطفی، مانند خشمها و شادیها که از حد متعارف خارج می شود و گاهی ممکن است منجر به زد و خورد یا حرکات غیرعقلانی بشود، چیزهایی است که انسان در موقعیتهای مختلف با آن برخورد کرده و به تدریج در او عادتی به وجود آورده است. مانند این که فرض کنید فوتبالیستی گل می زند و یک مرتبه از جای خود بلند می شود و حرکاتی انجام می دهد که ممکن است هم به خود و هم به دیگران آسیب برساند.
این همان حرکاتی است که بعضی از روان شناسان را وادار کرده است که تصور کنند یادگیری در انسان مانند یادگیری در حیوان تابع شرایط محیط است و همین طور که سگ پاولف بر اثر مشاهده گوشت و بعد همراه شدن صدای زنگ با آن، در مقابل صدای زنگ هم بزاقش ترشح می کرد; یا مثلا کبوتر معروف "اسکینر" که با این کبوتر، یکی از رفتارگرایان معروف آزمایشاتی کرده، یک لیوان آب جلوی کبوتر گذاشتند، دایره ای روی لیوان کشیدند بعد کبوتر به لیوان آب نگاه می کندو دایره را می بیند، خودبه خود به دایره نوک می زند، اگر آزماینده بعد از چند بار نوک زدن دانه ای به کبوتر بدهد و این عمل چند بار تکرار شود، کبوتر ممکن است یاد بگیرد با چهار بار نوک زدن یک دانه به دست آورد.
به دنبال بحث گذشته، گروهی انسان را موجودی می دانند که چند درجه رشدش بیشتر از حیوان است و می خواهند همان اصول و قواعدی را که بر یادگیری حیوان حاکم است، پایه یادگیری در انسان قرار دهند و این مکتب، به عنوان مکتب سلوک و رفتار در روان شناسی هم نفوذ داشته و بر بسیاری از مراکز آموزشی حاکم بوده است.ولی آنها تصور می کنند که در انسان قدرت عقلانی، روحی و زمینه های معنوی وجود ندارد. انسان هم مانند حیوان است و تفاوت آن همان چند درجه رشد بیشتر اوست و می خواهند از روی قواعدی که حاکم بر اعمال و رفتار حیوان است، اعمال و رفتار انسان را هم توضیح دهند. بنابراین همان طور که گفته شد بعضی به جنبه فردی و بعضی جنبه اجتماعی و بعضی جنبه حیوانی انسان را در نظر می گیرند و جنبه های دیگر شخصیت آدمی را مورد انکار قرار می دهند. برخی افراد در فعالیتهای تربیتی، بیشتر به یک سلسله مشاهده هاو آزمایشهایی که انجام داده اند، توجه دارند و می خواهند از روی بینشهای ذهنی خود رفتار انسان را توضیح دهند. یعنی چند اصل را پذیرفته اند، این که ; انسان قدرت عقلانی و فکری منفکی از این تجربیات حسی ندارد، انسان فاقد روح و اختیار و آزادی است.
عده ای که اصول مکتب سلوک و رفتار را پذیرفته اند به این صورت با انسان برخورد می کنند. اسلام هم اصالت فرد و هم تاثیر حیات اجتماعی در رفتار انسان را قبول دارد، اماانسان از نظر اسلام، تنها همین بدن و حواس و فعالیتهایی که از حواس، بدن و مغز سرمی زند، اعمال انسان را محدود به این گونه اعمال و رفتار نمی کند، بلکه برای وجود انسان، یک بعد فکری، عقلانی و روحی قائل است و نیازهای بدنی را به رسمیت می شناسد و دستورالعملهایی برای حفظ بدن و بهداشت و سلامت بدن دارد، آن چیزی است که در وجود انسان دیده می شود; مانند قدرت فکری و عقلانی. عواطف و احساساتی که انسان دارد، مانندقدرت اخلاقی و آزادی اراده. اسلام همه اینها را به رسمیت شناخته و هیچ وقت، انسان را در سطح حیوان تنزل نمی دهد و آن فرض را نمی پذیرد که انسان چند درجه رشد بیشتری از حیوان دارد. بنابراین در تربیت اسلامی، اسلام تمام جوانب وجود انسان را در نظر می گیرد. در جنبه فردی فرد را قابل رشد و آموزش و تربیت می داند، برای فرد آزادی و اختیار و قدرت فکری و عقلانی قائل است; اسلام در عین حال راجع به جامعه، قوم و ملت بحث می کند و همان طور که می دانید در حیات اجتماعی، نحوه زندگی مردم با یکدیگر باید روی اصول معین باشد و این که حیات جمعی در رفتار فرد تاثیر دارد، ویژگیهای حیات جمعی را مطرح می سازد و دستورالعملهایی هم دارد، که یک جمع چگونه باید زندگی کند. اسلام بخاطر نقشی که جامعه در حیات افراد دارد، پیامبران و راهنمایان را فرستاد تا باارائه دستورالعملهای مفید هم حیات فردی شخص و هم حیات جمعی او را هدایت کند; در صورتی که آموزشهای غیر دینی و نظامهای تربیتی موجود در غرب که فرد و یا جمع را اصل می دانند; فعالیتهای بدنی و فعالیتهای حسی را پایه و اساس یادگیری انسان تلقی می کنند و به هیچ وجه انسان را در مقابل محیط، از برخورداری اراده و اختیار متنعم نمی دانند، یعنی تصور می کنند انسان تابع محیط و جمع است. تربیت به معنای هدایت فرد است، برای این که این مفهوم روشن شود باید دید، هدایت کردن یعنی چه؟ و فرد کیست؟ وقتی می گوییم تعلیم و تربیت، هدایت فرد است. ابتدا باید مشخص شود منظور از هدایت کردن چیست؟ کلمه هدایت در اسلام مطرح شده است. در یک حدیثی از قول امام موسی کاظم در کتاب تحف العقول آمده است، خداوند انسان را در دو زمینه هدایت کرده است یا دو راهنما و هادی برای انسان قرار داده است. در عبارت عربی در حدیثی که از قول امام موسی کاظم آمده، امام می فرماید: ان الله علی الناس حجتین، خداوند دو حجت ، دو راهنما برای انسان قرار داده.
"حجه"ظاهر و هی الانبیا و الاولیا" یا امامان معصوم و حجه"باطنه فهی العقل ". خداوند دو راهنما برای انسان قرارد داده ، یکی راهنمای بیرونی که اینها در ظاهر و آشکار مطرح می شوند، یعنی انبیائی که رسالت هدایت کردن مردم را به عهده داشتند، اینها آمدند مردم را هدایت کنند و یک راهنمای درونی، همان قدرت عقلانی می باشد که خداوند به انسان داده است. بعضی افراد به قدر کافی خردمند و عاقل هستند و از همین قدرت عقلانی خود در زندگی بهره می گیرند و رفتار خود را براساس سنجش و تدبیر انجام می دهند، این است، که همه دچار مشکل و انحراف نمی شوند. بنابراین در باره تربیت صحبت می شود که تربیت به معنای هدایت فرد است باید توجه داشته باشیم که این هدایت کردن، یعنی وادار کردن دیگران به پیروی از ما نیست. ما حق نداریم به دیگران دستور دهیم، دیگران را مجبور سازیم تا گفته های ما را بپذیرند و حرفهای ما را قبول نمایند. هدایت کردن یعنی کمک به فرد، که خود او تشخیص دهد چه کار باید انجام دهد و چه چیز را باید یاد بگیرد، چطور باید عمل کند، و چطور باید تصمیم بگیرد.
وقتی پدری فرزند خود را هدایت می کند، یعنی می خواهد به او کمک کند که خود تشخیص دهد، که در چه شرایطی به سر می برد، در این شرایط، مشکل چیست؟ چگونه باید عمل کند؟ چه جنبه هایی را در نظر بگیرد؟ و چطور اقدام کند. بنابراین وقتی می گوییم تعلیم و تربیت هدایت فرد است، یعنی کمک به فرد، تا خود در هر موقعیتی قرار دارد بتواند تشخیص دهد که در چه موقعیتی قرار گرفته است؟ مشکل اساسی در آن موقعیت چیست؟ امکاناتی که در اختیار او هست چیست؟ چطور باید تصمیم بگیرد، انتخاب کند و به آن عمل نماید. فرض کنید که شما میل دارید فرزندانتان راستگو باشند، اگر فقط دستور دهید راست بگو; بدون آن که او بفهمد راستگویی یعنی چه؟ و چرا باید راستگو باشد، او هم چند مورد حرف شما را اطاعت می کند، اما نه این اطاعت ارزش دارد و نه اجرای دستور شما ارزش دارد، ولی اگر شما به او کمک کنید که بفهمد راستگویی یعنی چه؟ و چرا فرد باید در زندگی راست بگوید، آن وقت تکلیف خود را مشخص می سازد.
بنابراین وقتی می گوییم تعلیم وتربیت هدایت فرد است یعنی کمک به فرد که خود او تشخیص دهد که چه کار باید انجام دهد و در چه شرایطی قرار دارد، امکاناتش چیست؟ چه تصمیمی باید بگیرد. بنابراین هدایت کردن، غیر از دستور دادن و وادار کردن فرد به اطاعت و وادار کردن او به تقلید است، غیر از تلقین کردن مربی یا پدر و مادر به شاگرد است، برای این که در هر کدام از اینها، آن چه که مطرح نیست، فهم و درک شاگرد است. بنابراین وقتی گفته می شود، تعلیم وتربیت هدایت فرد است، یعنی به فرد کمک شود که بهتر تشخیص دهد. در یک جمله ساده و روشن حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: "اوضع العلم ما وقف علی اللسان". یعنی پست ترین علم آن است که در سطح کلمات و زبان متوقف شود. یعنی فرد تنها چهار کلمه یا چند جمله را حفظ نماید. ملاحظه می کنید درس خواندن ما حتی در سطح عالی به این شکل است، یعنی جملاتی را حفظ کردن، جملات را خوب بیان می کند اما اگر کسی بپرسد این جمله یعنی چه؟ می بینید که فرد دچار اشکال می شود. بطور مثال کلمه فرهنگ مانند کلمه تربیت در موارد زیادی به کار می رود، اما اگر پرسیده شود معنای آنها چیست؟ با آن که این کلمات در دفعات زیادی تکرار شده است ، اما کسی نیاموخته، که معنای کلمه فرهنگ را بفهمد، تا درجای خود به کار ببرد. در جای دیگر حضرت علی (علیه السلام)می فرمایند: "وارفعه ما ظهر فی الجوارح و الارکان" یعنی والاترین درجه علم آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان ظاهر شود. یعنی اگر درک و فهم درستی از مطلب دریافت شود، معنای آن مطلب را می توان بیان کرد و در مورد آن اظهار نظر نمود. در این صورت است که می توان رفیع ترین و والاترین مرتبه علم را کسب نمود، که در ارکان وجود شخص ظاهر شده است. این نکته لازم است که مربیان بزرگ در قرن بیستم، در مورد یادگیری انسان صحبت می کنند، می گویند: یادگیری یعنی تغییر رفتار، اما رفتار، به آن معنا نمی باشد که مکتب سلوک و رفتار به کار می برد. مکتب سلوک و رفتار می گوید: "رفتار چیزی است که قابل مشاهده و اندازه گیری باشد." مانند رفتار کبوتر و سگ آزمایشات اسکینر و پاولف. این رفتار، چیزی است که واضح و قابل اندازه گیری است، اما رفتار در معنای واقعی، یعنی آنچه از انسان سرمی زند و شامل; عادات، مهارتها، درک، نگرش و شیوه برخورد انسان به مطلب می باشد. همه اینها رفتار انسان است، یعنی چیزهایی که انسان عمل می کند.انسان نگرش خاصی نسبت به یک موضوع و درک و شیوه خاصی دارد و از مهارت و عادات ویژه ای برخوردار می باشد. بنابراین وقتی دانش در ارکان وجود انسان نفوذ داشته باشد، شیوه تدوین آن مطلب را درک کرده باشد و معنای آن مطلب را خوب فهمیده باشد متناسب با آن مطلبی که فهمیده، عادات و مهارتهای لازم را در خود به وجود می آورد. بنابراین عامل اول امتیاز انسان از حیوان قدرت عقلانی شخصیت آدمی می باشد که همان قدرت عقلانی اوست که در شخصیت آدمی باعث امتیاز انسان از حیوان است. عامل دوم در شخصیت آدمی، بعدی معنوی و اخلاقی است که همان بعد الهی می باشد. بنابراین وقتی گفته می شود، انسان دارای بعد فکری و عقلانی است چیزی نیست که از خود اختراع شده باشد، در اعمال انسان عمل فکر کردن وقدرت عقلانی را ملاحظه می کنیم، یعنی متوجه می شویم که انسان از قدرت فکری و عقلانی برخوردار است. دومین بعدی که در شخصیت انسان مطرح است در اصطلاح اسلام می توان گفت; فطرت الهی، اما این فطرت الهی اختصاص به مسلمانان ندارد.
اگر در سراسر دنیا مشاهده نمائید، حتی در مورد اقوام بت پرست، زمینه بت پرستی بودن یک فطرت الهی، فطرت قداست بخشی در انسان است که سبب شده اوضاع و احوال فرهنگی آن جا خدا را به صورت بت به اینها معرفی کنند. یا این که در یک کشور پیشرفته مانند ژاپن، امپراتور جنبه خدایی داشته است.
این نشان می دهد که یک زمینه قداست پرستی و پرستیدن در انسان وجود دارد.در اسلام، اصول دین را هرکسی از روی قدرت عقلانی خود درک می کند به صرف این که بگوید نمی فهمم، کافی نیست و همان طور که گفتم مطالعه جهان خلقت ما را به وجود پروردگار عالم، پروردگار حکیم و عادل راهنمایی می کند، در آیه قرآن کریم; آیات ونشانه هایی آمده است. انسان با قدرت فکر، آفرینش جهان را بررسی می کند. اساس اسلام بر اعتقاد خدا است. وقتی صلوات می فرستیم که اشهد انک ، می گوییم که پیامبر اسلام بنده تو است، پرستنده تو است. یعنی او فرقی با دیگران ندارد، فقط مبعوث به پیامبری بوده، وحی به او نازل شده، و الا او هم مانند دیگران است. درباره پیامبران الهی معتقد هستیم که برای هدایت انسانها آمده اند. پیغمبر اسلام، از طرف خداوند مامور شده اند، اما مساله خدا، پرستش خدا، قداست بخشی به خدا، اعتقاد به خدا، چیزی است که عقل سالم بشر و عقل سالم بسیاری از دانشمندان; و آنهایی که بتوانند خود را از تعصبات فرهنگی و قومی نجات دهند، معقتدند، وقتی دانشمندان بزرگ مانند دکارت، انشتین، اینها وقتی درباره جهان و آفرینش جهان بحث می کنند، در مقابل عظمت این جهان و عظمت الهی، سر تعظیم فرود می آورند. بنابراین در اسلام گفته می شود; اصول دین امر تقلیدی نیست، بلکه امری است که باید توام با فهم و تعقل باشد، یعنی فرد باید بفهمد جهان آفریننده ای دارد، و چرا جهان را با این خصوصیات و صفات آفریده است؟ اما در مسیحیت می گویند اصول دین امری عاطفی است. کشیشی برای دانشجویان صحبت می کرد و به زبان انگلیسی می گفت: من نمی فهمم که این مطلب یعنی چه؟ سه خدا و یک خدا، اما در عین حال به آن اعتقاد دارم، در صورتی که اصول دین در اسلام تقلیدی نیست بلکه تحقیقی است، یعنی فرد خود باید فکر کند و به اصول دین پی ببرد. در احکام مانند رشته های دیگر، همان طور که در پزشکی از پزشک پیروی می کنید، در امور صنعتی از متخصصین صنایع، در پدیده های فیزیکی از فیزیکدان تبعیت می کنید، اینها امور تخصصی هستند. در فقه هم باید از رهبران دینی که فقه خوانده اند و با احکام الهی آشنا هستند تقلید کنیم، اما در اصول دین باید از روی فهم و تعقل عمل نمود. بنابراین بعد دوم در وجود انسان، بعد معنوی، یعنی بعد الهی، که منشا پرستش و قداست بخشی است و ادیان الهی این قداست بخشی را روی وجود خداوند، الله، متمرکز کرده اند. در عین حال، انسان بعضی اعمال را خوب و بعضی دیگر را بد می داند. برای مثال دروغگویی را بد و راستگویی را خوب می داند. خدمت به مردم و همکاری با مردم را خوب می داند. بنابراین یکی دیگر از چیزهایی که در رفتار آدمی دیده می شود زمینه اخلاق است. پس بعد اولی که در آدمی پدیدار می شود، بعد اخلاقی است و بعد دوم، بعد معنوی. همراه با بعد معنوی، بعد اخلاقی است. پیامبر گرامی فرموده اند: "بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" من مبعوث شدم برای این که زمینه های اخلاقی و رفتار اخلاقی بندگان خدا را کامل نمایم. یعنی رشد اخلاقی را در میان بندگان ایجاد کنم. بنابراین وقتی از جنبه اخلاقی در حیات انسان بحث می شود از وجدان اخلاقی صحبت می شود، هرکسی احساس می کند نیرویی در او هست که نیروی خوب را از نیروی بد تمیز می دهند. بنابراین در انسان بعد اخلاقی هم وجود دارد. علاوه بر این، انسان با همنوعان زندگی می کند و بی شک بدون زندگی با همنوع نمی توانسته به حیات خود ادامه دهد، یعنی از حیات جمعی برخوردار است. با جمع به سر می برد. بنابراین بعد سوم که در شخصیت آدمی پدیدار می شود بعد اجتماعی است . انسان موجودی اجتماعی است.
خانواده، قبیله، قوم، ملت هر کدام یک واحد جمعی هستند. خود انسان یک واحد جمعی است. در قرآن کریم آمده است; " انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم". ما شما را از زن و مرد آفریدیم به صورت قبایل درآورده ایم برای این که یکدیگر را بشناسید و گرامی ترین فرد نزد خداوند پرهیزکارترین فرد است. یعنی زن، مرد ، سیاه و سفید، در هر قبیله ای که هست، آن که با تقواتر است گرامی تر است. بنابراین می بینید که چطور بعد اجتماعی مطرح شده است. در آیه قرآن کریم مشاهده می کنیم، که "ان الله لایغیر; ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم" یعنی خداوند تغییر نعمت نمی دهد برای قومی مگر این که آنها زمینه برخورداری از این نعمت را خود فراهم کنند.
یعنی تغییراتی را که باید انجام بگیرد، زمینه آن تغییرات را فراهم کنند. بنابراین بعد سومی که دروجود انسان دیده می شود، بعد اجتماعی است. بعد چهارم بعد عاطفی است انسان دارای عواطف است، بعضی چیزها را دوست دارد و از بعضی چیزها بدش می آید، خشمگین می شود، صبر می کند، اعتدال را رعایت می کند، ترس بر او غلبه می کند، همان طور که خشم بر او غالب می شود. گاهی قناعت می کند، سختیها را تحمل می کند. صبر و حوصله از خود نشان می دهد. این خصوصیات زمینه های عاطفی شخصیت انسان را تشکیل می دهند. خواهیم دید که تمام این ابعاد در کتاب آسمانی مورد توجه قرار گرفته است. بعد پنجم، بعد بدنی است، انسان دارای بدن خاص با خصوصیات و حواس خاص می باشد یک بعد روحی در انسان وجود دارد که همان بعد روحی و عقلانی است و منشا تفکر و ادراک انسان می باشد بنابراین تعلیم و تربیت یعنی هدایت فرد در بعد فکری و عقلانی، معنوی و اخلاقی، بعد اجتماعی، بعد عاطفی و هدایت فرد در بعد بدنی. یکی از مواردی که در مورد اسلام باید مطرح شود. چون ما از ابتدا مطرح کردیم که نظام تربیتی اسلام را با نظامهای دیگر مقایسه کنیم یکی از ویژگیهای مهم تربیت اسلامی، جامعیت اسلامی است و مراد از آن، این است که اسلام تمام ابعاد اساسی شخصیت آدمی را در نظر گرفته و راهنماییهای لازم را برای رشد انسان در همه ابعاد انجام داده است.
وقتی به مکتبهای دیگر مراجعه می کنیم، بعضی بیشتر روی بعد بدنی تکیه دارند و انسان راحیوانی می دانند که چند درجه بیشتر رشد کرده است و الی آخر. بعضی روی بعد اجتماعی تکیه می کنند، می گویند انسان تابع جمع است و جمع انسان را رشد می دهد. بعضی روی بعد فردی تاکید می کنند وابعاد دیگر را در نظر نمی گیرند و بعد اخلاقی را هم مطرح می کنند ولی آن چه ما در تربیت اسلامی می بینیم توجه به تمام ابعاد است، یعنی از بعد عقلانی، معنوی و اخلاقی، بعد اجتماعی و بعد بدنی گرفته، در تمام این ابعاد ما در قرآن، هم در روایات، هم در رفتار پیامبر و امامان معصوم و تا آن جایی که اسناد تاریخی نشان می دهند، در رفتار پیامبران آسمانی دیگر، سلسله اعمال و رفتاری می بینیم که اگر انسان این اعمال و رفتار را انجام دهد، تمام ابعاد وجودی او رشد می کند و رو به کمال می رود، بنابراین نظام تربیتی اسلام با نظامهای تربیتی دیگر، مقایسه می شود این جامعیت در تعلیم و تربیت اسلامی بیشتر مشاهده می شود.
حضرت علی (علیه السلام)در نهج البلاغه می فرماید: "عقل پایه دین و اخلاق را تشکیل می دهد." یعنی شما تا از عقل برخوردار نباشید و عقل را به کار نیندازید، خدا را نمی شناسید و خوب و بد را تمیز نمی دهید. این نشان عظمت عقل در تعالیم اسلامی است و یکی از ویژگیهای تربیت اسلامی تاکید اسلام روی عقل است. همان طور که گفته شد هر فردی باید با عقل خود پی به وجود خدا ببرد. اعتقادات دینی، اصول دین، امری تقلیدی نیست بلکه فرد، باید از راه تفکر و تعقل به این اصول پای بند شود. در صورتی که ادیان دیگر، می گویند، دین بیشتر تابع احساسات و عواطف است. عبارتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به حضرت علی (علیه السلام) نقل شده است که این عبارت در کتاب تحف العقول آمده است که می فرماید: "یا علی انه لافقر اشد من الجهل" یعنی هیچ ناداری، بدتر از جهل و بی خردی و بی سوادی نیست". در همین کلمه اهمیت علم و اهمیت خردمندی را پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آن هم به حضرت علی (علیه السلام)، کسی که صاحب نهج البلاغه است، صرف نظر از اعتقاد دینی ما که جانشین پیامبر بود، توصیه کرده است. همین نهج البلاغه که الان به زبانهای معتبر دنیا ترجمه شده ، نشانه قدرت علمی، فکری، اخلاقی و زمینه عرفانی حضرت علی (علیه السلام) است. در جمله بعد می گوید: هیچ سرمایه ای، سوددهی بیشتر از عقل ندارد (هیچ سرمایه ای عایدی بیشتر نصیب انسان نمی کند، مانند عقل) یعنی این عقل است که امتیاز انسان را نسبت به دیگر مخلوقات نشان می دهد و هر چیزی را برای انسان فراهم می کند. "لا مال اعود من العقل" سپس می فرماید: "لاوحده اوحش من العجب" هیچ تنهایی بدتر از خودبینی نیست".
اگر دقت کنید متوجه می شوید که مشکل بزرگ بشر، چه در سطح زمامداران، چه در سطح مردم، در اعمال و رفتار خودمان، دعواها، کشمکشها و اختلافهایی که با هم دارند، قسمت عمده ناشی از خودبینی است، هرکس فقط خود را می بیند و نظر خود را ترجیح می دهد و تمایلات خود را مقدم می دارد تا خود حاکم و دستور دهنده باشد، خود می خواهد از امتیازات اجتماعی برخوردار باشد، چه صلاحیت داشته باشد، چه نداشته باشد. این خودبینی وحشتناک ترین امری است که پیامبر اکرم خطاب به حضرت علی (علیه السلام) می فرماید : هیچ تنهایی بدتر از خودبینی نیست. سپس درادامه مطلب می فرماید : "لا عقل کالتدبیر" هیچ عقلی مانند چاره اندیشی نیست. یعنی عقل را داده اند، که در برخورد با مسائل بیندیشید و امور مختلف را تجزیه و تحلیل کنید، در برخورد با مسائل، تصمیمات سنجیده بگیرید و سنجیده سخن بگویید، و بدان عمل نمایید. بعد آن می فرماید: " لا حسب کحسن الخلق". هیچ فضیلتی مانند حسن خلق نیست، یعنی انسان باید از حسن خلق برخوردار باشد. بعد می فرماید "لامظاهره اوثق من المشاوره" هیچ همکاری مثل مشورت با دیگران نیست و در آخر توصیه می فرماید "لا عباده کالتفکر"، هیچ عبادتی مثل فکر کردن نیست; همین عبارت کوتاه جامعیت تربیت اسلامی را نشان می دهد.
منبع: فصلنامه شورای فرهنگ عمومی




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط