علل دستگيرى حسين بن روح نوبختى
1. عدم پرداخت اموالى كه حكومت از او مطالبه مىكرد؛
2. همكارى با قرامطه.
در اين مقاله علت اول تأييد و علت دوم رد شده است؛ علاوه بر آن، فرض سومى نيز با تكيه بر قراين مطرح شده است و آن اينكه، غاليان با كمك حكومت موجبات دستگيرىِ حسينبن روح را فراهم كردند.
به اعتقاد اماميه، حسينبن روح نوبختى در دوران غيبت صغراى امام دوازدهم عليهالسلام حدود بيست و يك سال (326 ـ 305ق / 937 ـ 917م) به نمايندگى از طرف آن حضرت عليهالسلام جامعهى پر آشوب و بحرانى شيعه را رهبرى كرد. پنج سال از اين تاريخ، يعنى سالهاى 317 ـ 312 قمرى / 929 ـ 924 ميلادى را در زندان مقتدر، خليفهى عباسى، گذراند. در اين نوشته علل دستگيرى او را با توجه به اوضاع آن زمان و ويژگىهاى اخلاقى وى بررسى مىكنيم تا از اين رهگذر موضعگيرى اجتماعى و سياسى او نيز روشن گردد.
در ده سال نخست حكومت مقتدر، حسينبن روح هنوز به عنوان نايب خاص امام عليهالسلام مشخص نشده بود. ايشان در اين زمان مورد احترام دربار خلافت بود. يكى از عوامل اين احترام موضعگيرى محتاطانهى حسينبن روح بود كه سعى داشت خود را از شورشهاى آن دوران، چون قيام قرامطه، دور نگه دارد. ديگر اينكه وى به خاندان نوبخت منسوب بود كه از روزگار منصور ( خلافت، 158 ـ 136ق / 774 ـ 753م) در دستگاه عباسيان نفوذ داشتند و اين اعتبار تا عصر خلافتِ مقتدر ادامه داشت. وزير مقتدر در اين زمان، ابوالحسن علىبن محمد، از خاندان فرات بود كه در تاريخ به تشيّع مشهورند.(1) از سخنان ابن مسكويه چنين بر مىآيد كه ابن فرات در دورهى نخست وزارت، سياست جذب و جلب افراد را به خويش دنبال مىكرد؛(2) بعيد نيست كه او، وسيلهى ارتباط نزديك حسينبن روح با دربار خلافت شده باشد. همچنين دختر محمدبن عثمان، نايب دوم، نقل كرده است: در اين زمان اموالى از آلفرات به حسينبن روح مىرسيد.(3)
حسينبن روح چندى پس از انتصاب به نيابت خاص امام عليهالسلام ، مجبور شد مخفى شود. منابع اماميه از «استتار» او قبل از دستگيرى سخن مىگويند. زمان آن دقيقا مشخص نيست، احتمالاً بايد بين سالهاى 306 قمرى / 918 ميلادى تا 311 قمرى / 923 ميلادى، در دوران وزارت حامدبن عباس باشد. طول دوران اختفاى وى و علت آن بر ما روشن نيست. بنا به نوشتهى شيخ طوسى، در اين دوران شلمغانى سفير و رابط او با مردم بود.(4) ولى شلمغانى مدتى بعد به افكار حلولى و غلو گرايش يافت، و در نتيجه، حسينبن روح او را از مقامش بر كنار كرد.
بنا به نقل منابع شيعه، حسينبن روح از ذىالحجهى سال 312 قمرى/ 924 ميلادى در زندان مقتدر به سر مىبرد.(5) ذهبى مورخ مشهور قرن 8 قمرى / 14 ميلادى نيز اين مطلب را تأييد مىكند؛ زيرا او مدت زندانى بودن حسينبن روح را پنج سال ذكر كرده و سال آزادى او را 317 قمرى/ 929 ميلادى مىداند.(6) علت دستگيرى او در منابع شيعه نيامده، ولى در منابع تاريخى دو قول نقل شده است: يكى سخن عريببن سعد (متوفى 370ق / 980م) است كه علت دستگيرى حسينبن روح را نپرداختن اموالى مىداند كه ديوان از وى خواسته بود.(7) سخن ديگر از ذهبى (متوفى 748ق / 1347م) است كه علت دستگيرى حسينبن روح را ارتباط با قرامطه كه در آن زمان بر بحرين و خليج فارس مسلط بودند، معرفى مىكند.(8)
قبل از بررسى اين نظرات لازم است اشارهاى به وضع اجتماعى آن دوره داشته باشيم. حسينبن روح در زمان حكومت مقتدر دستگير گرديد؛ مقتدر در سيزده سالگى با كنكاش وزير عباسبن حسن با رؤساى ديوانها و پيشنهاد ابوالحسنبن فرات به خلافت رسيد (ذى القعده 295ق / اوت 907م) از آنجا كه سن او كم بود و از «مال و دارايى كسى با خبر نبود» و نمىتوانست مسائل را به تدبير خودش حل كند،(9) دو بار بر ضد او شوريدند و سرانجام در طى شورش سوم به كوشش مونس مظفر، فرمانده سپاه، كشته شد (320ق / 931م).
در طول بيست و پنج سال خلافت مقتدر، دوازده وزير انتخاب شدند كه بعضى دو يا سه بار به وزارت رسيدند. در اين سالها، مصادرهى اموال به قدرى رايج بود كه ابوالحسنبن فرات، كه سه بار وزارت مقتدر را به عهده داشت، ديوان مخصوصى براى درآمدهاى مصادرهاى ايجاد كرد و پذيرفت كه از اين اموال، روزانه، مبلغى به خليفه و مادر و فرزندانش بپردازد.(10) در اين زمان، مقام وزارت به كسى داده مىشد كه قبول مىكرد نياز مالى حكومت را برآورد. معروف است خاقانى، وزير ديگر مقتدر، در مدت بيست روز، هفت حاكم براى شهرى تعيين كرد. اينان در بين راه به هم رسيدند، در حالى كه معلوم نبود كداميك بتواند اين مقام را براى خود حفظ كند.(11)
در چنين اوضاعى، فشار اقتصادى، موجب شورش مردم و سپاهيان شد؛ به طورى كه در سال 307 قمرى / 919 ميلادى، مقتدر مجبور شد دستور دهد تا انبارهاى متعلق به وزير، حامدبن عباس و مادرش و امرا و فرزندان خليفه را گشوده، گندم و جو را با بهاى ارزان بفروشند.(12)
ويژگى ديگر اين دوران خيزش بسيار مشهور و فراگير قرامطه است. در مورد اصل و منشأ اين فرقه سخنان متضاد بسيارى گفته شده است كه مجال پرداختن به آن نيست. در زمان مورد بحث، چند سالى از ظهور اين فرقه مىگذشت. آنچه مسلم است اين كه قرمطيان، در آغاز، دعوت به امامى از خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را شعار خود قرار داده بودند(13) كه بعدا محمدبن اسماعيل نوادهى امام جعفر صادق عليهالسلام معرفى گرديد. زمانى كه مقتدر به خلافت رسيد، ابوسعيد حسنبن بهرام جنابى، يكى از رهبران قرامطه، در بحرين قيام كرده بود (286ق / 899م). وى به كمك قبايل عبدالقيس و ربيعه شهر الاحسا را تسخير كرد و حكومت قرامطه را تشكيل داد. ابوسعيد در نامهاى به معتضد عباسى، علت قيام خود را «بيداد» و ظلم خليفه دانست.(14) بعد از مرگ او در سال 300 قمرى /912 ميلادى، ابوطاهر، رهبر قرامطهى بحرين شد. وى به مقتدر نامه نوشت و در آن، سپاه خود را حزب خدا معرفى كرد.(15) قرامطهى بحرين دردسرهاى فراوانى براى عباسيان ايجاد كردند؛ حج را چند بار متروك كرده، حجرالاسود را ربودند.
هر دو اتهام نسبت داده شده به حسينبن روح، برخاسته از اين شرايط بود.
مسألهى مطالبهى اموال از حسينبن روح را - كه عريببن سعد مطرح كرده است - با توجه به آن چه ذكر شد، مىتوان پذيرفت؛ زيرا اماميه وجوهات شرعى خود را به او مىپرداختند و اموالى از دور و نزديك به او مىرسيد كه شامل شمش طلا و نقره، اموال وقفى و غيره بود. بعدها از زبان راضى نيز، به ثروت زياد گرد آمده نزد حسينبن روح پى مىبريم. صولى مىنويسد:
راضى هميشه به ما مىگفت: بىميل نبودم هزار نفر مثل حسينبن روح وجود مىداشت و اماميه اموال خود را به ايشان مىبخشيدند تا خداوند به اين وسيله آن طايفه را نيازمند مىكرد. توانگر شدن امثال حسينبن روح با گرفتن اموال اماميه، چندان مرا ناپسند نمىآيد.(16)
با توجه به ثروت حسينبن روح و اينكه يكى از منابع درآمد دولت، مصادرهى اموال بود، بعيد نيست كه حسينبن روح به خاطر نپرداختن اموال دستگير شده باشد؛ ولى معمولاً كسانى كه به خاطر اموالشان زندانى مىگشتند، به زودى آزاد مىشدند.
اتهام ارتباط با قرامطه - كه ذهبى مطرح ساخته است - با توجه به شخصيت و ويژگىهاى رفتارى حسينبن روح، درست به نظر نمىرسد؛ زيرا وى معتقد به تقيه بود. سياست تقيه بعد از زمان امام صادق عليهالسلام به شدت در ميان اماميه رواج داشت؛ به اين معنا كه ضمن همكارى نكردن با حكومت، به طور مستقيم نيز در قيامهاى ضد خلافت شركت نمىكردند. حسينبن روح هم با وجود اينكه خلفا را غاصب حكومتى مىدانست كه صاحبان اصلى آن، يعنى ائمه را با زهر يا شمشير كشته بودند،(17) سياست تقيه را دنبال مىكرد. وى حتى در جلسهى مناظرهاى، با پيش گرفتن تقيه در مقابل اهل سنت، توانست خود را از معرض ظن نجات دهد. وى يكى از دوستانش را كه در جلسهى مناظره حاضر بود و با جواب وى خندهاش گرفته بود، پنهانى سرزنش نمود. دوستش در جواب گفت: شنيدن اين سخن از نمايندهى امام تعجبآور است و موجب خنده مىشود. حسينبن روح او را تهديد كرد كه اگر بار ديگر اين سخن را بگويد با او قطع رابطه خواهد كرد.(18) همچنين شيخ طوسى نقل كرده است كه وقتى حسينبن روح شنيد يكى از دربانانش معاويه را لعنت مىكند و به او ناسزا مىگويد، او را از خدمت عزل كرد.(19)
مهمترين صفت ابوالقاسم، حسينبن روح، رازدارى بود؛ به طورى كه ابوسهل نوبختى دربارهى او گفته است:
ابوالقاسم اگر امام [ عليهالسلام ]را زير دامن خود پنهان داشته باشد و بدنش را با قيچى قطعه قطعه كنند تا او را نشان دهد، هرگز چنين نخواهد كرد.(20)
با اين اوصافى كه ذكر شد، دستگيرى حسينبن روح به عنوان قرمطى يا ياور آنان، تهمتى بيش نيست. اصولاً اين حربهاى بود كه در آن زمان براى بيرون كردن مخالفين از ميدان، از آن استفاده مىشد؛ مثلاً علىبن عيسى را ابوالحسنبن الفرات به ارتباط با قرامطه متهم نمود(21) و در سال 312 قمرى/ 924 ميلادى خود ابوالحسنبن الفرات و فرزندش، محسن به همين جرم متهم و سپس اعدام شدند.(22)
فرض ديگرى كه مىتوان مطرح كرد با وجود اين كه صريحا در منابع نيامده، اين است كه در دستگيرى حسينبن روح، افرادى چون شلمغانى و محسن فرزند ابوالحسنبن فرات، دست داشتهاند. در منابع تاريخى و اماميه تاريخ دقيق دستگيرى و شخص دستگير كنندهى حسينبن روح مشخص نشده است. در تاريخ الاسلام ذهبى فقط به تاريخ آزادى او از زندان، (317 ق / 928 م) و مدت حبس وى، (پنج سال) اشاره شده است كه بر اين اساس تاريخ دستگيرى سال 312 قمرى / 924 ميلادى مىباشد كه در اين زمان وزارت در دست ابوالحسنبن الفرات بوده است؛ پس دستگيرىِ حسينبن روح در زمان حامد بن عباس نبوده است. برخى از نويسندگان معاصر چون عباس اقبال معتقدند كه حسينبن روح در زمان حامدبن عباس دستگير شده است.(23) براى روشن شدن مطلب بازنگرى مسائل تاريخى اين دوره ضرورى است.
مقتدر در جمادىالاخر سال 306 قمرى / 918 ميلادى وزارت را از ابوالحسنبن الفرات گرفت و به حامدبن عباس سپرد. حامدبن عباس چون از امر وزارت آگاهى نداشت، از علىبن عيسى كمك خواست و، در حقيقت، همهى امور مربوط به وزارت در دست علىبن عيسى بن جراح قرار گرفت.(24) اين دو نفر از پشتيبانان جدى اهل سنت و دشمن مخالفان اين فرقه محسوب مىشدند.(25) حامدبن عباس در زمان وزارت به آزار و اذيت ابوالحسنبن فرات و پسرش محسن پرداخت و آنها را به پرداختن اموال زيادى مجبور ساخت؛ اما حامدبن عباس بعد از پنج سال از وزارت بر كنار شد و مقتدر براى بار سوم وزارت را به ابوالحسنبن الفرات واگذار كرد.
در اين زمان قرامطه به كاروان حجاج حمله كرده، جمعى را به قتل رساندند. محسن، بعد از حملهى قرامطه به حاجيان، شلمغانى را به جاى خود گماشت. اين شلمغانى محمدبن علىبن ابىالعزاقر است كه ابتدا از ياران حسينبن روح نوبختى و سفير او در زمان «استتارش» بود.(26) شلمغانى در زمانى كه حسين روح پنهان مىزيست، يعنى در اواخر وزارت حامدبن عباس، به عقايد غلو گراييد و به تبليغ در اين زمينه پرداخت. گويا ابتدا قصد داشت خود را به جاى حسينبن روح، نايب خاص امام زمان عليهالسلام ، معرفى كند، بعد فراتر رفت و دعوى نبوت و الوهيت كرد. وقتى خبر به حسينبن روح رسيد، ابتدا براى بنى بسطام ـ قبيلهاى كه پيرو شلمغانى بودند ـ پيام فرستاد كه از او دورى كنند، سپس نامهاى به آنها نوشت و آنان را از پيروى شلمغانى نهى كرد. بنا بر نظر اماميه در ذىالحجه سال 312 قمرى / 924 ميلادى ، در حالى كه حسينبن روح در زندان بود، توقيعى از جانب امام دوازدهم عليهالسلام بر ضد شلمغانى صادر شد.(27) انگيزهى انحراف شلمغانى را، سودجويى و طمع در اموالى كه شيعه به عنوان سهم امام به نواب مىدادند، (28) حسادت(29) و جاهطلبىِ سياسى(30)دانستهاند، ضمنا زمينهى پذيرش عقايد حلولى و غلو نيز در جامعه فراهم بود.
ابن مسكويه(31) در مورد قدرت يافتن شلمغانى و اقدامات محسن چنين مىنويسد:
محسن، ابوجعفر محمدبن على شلمغانى معروف به ابن ابىالعزاقر را به جاى خود گمارد. اين شخص مدعى بود كه لاهوت در او حلول كرده است، چنانكه حلاج چنين ادعايى كرده بود. محسن به او (شلمغانى) توجه داشت و او را جانشين خود در برابر عدهاى از عاملان دستگاه خليفه ساخت. محسن دوستى از اهل بصره داشت كه باكى از خونريزى نداشت. عدهاى را به اين مرد بصرى سپرد كه در ميان آنان نعمان عبداللّه و عبدالوهاببن ماشاءاللّه و مونس خدمتگزار حامد بن عباس [وزير پيشين] بودند و او را مأمور كرد اموالى را كه در دست آنان بود مطالبه كند. پس از وصول اموال، آنان را همچون گوسفند سربريدند. عدهاى نيز پنهان بودند،(32) پس ابن الفرات به آنان نامهاى نيكو نوشت تا بيرون آمدند، سپس آنها را دستگير و اموالشان را مصادره كردند.
در اينجا سؤالاتى مطرح مىشود: يكى اينكه، اگر حسينبن روح در روزگار وزارت حامدبن عباس دستگير شده بود، چرا زمانى كه ابن فرات وزير شد براى آزادى حسينبن روح اقدام نكرد؟ همانطور كه ذكر كرديم، اين خاندان به شيعه بودن مشهورند و اموالى را به حسينبن روح مىرساندند. با توجه به اينكه اختيارات ابن فرات بسيار زياد بود و در همين زمان توانست علىبن عيسى را، كه از افراد با نفوذ دربار بود و در حكومت مقتدر، سه بار به وزارت رسيده بود، تبعيد كند(33) و نيز توانست با زمينهچينى، مونس، فرمانده سپاه مقتدر، را از دربار خلافت دور كند. (34) در نتيجه، قدرت داشت كه حسينبن روح را هم از زندان آزاد سازد.
سؤال دوم اين است كه اگر حسينبن روح نوبختى در زمان وزارت حامدبن عباس دستگير شده بود، چرا ابوسهل اسماعيلبن على نوبختى ـ يكى ديگر از افراد خاندان نوبخت كه با حكومت همكارى مىكرد و نجاشى مقام او را هم پايهى وزرا شمرده است -(35) او را آزاد نساخت. ابوسهل اسماعيلبن على تا مدت كوتاهى بعد از خلع حامد از وزارت زنده بود (تا شوال 311ق / 923م) و بنا به نوشتهى صابى، از طرف ابنالفرات مأموريت يافت كه بقيهى بدهى حامدبن عباس را مطالبه كند.(36)
اين دو سؤال ما را به اين موضوع رهنمون مىشود كه حسينبن روح در زمان حامدبن عباس دستگير نشده، بلكه بعد از اين تاريخ، يعنى در اواخر وزارت سوم ابن الفرات زندانى شده است. به نظر مىرسد كه با توجه به انحرافاتى كه در شلمغانى پيش آمد و به غلو گراييد، ابنالفرات نيز پيرو او شد، اينها خليفه مقتدر را با خود همراه كردند و با تحريك و تشويق شلمغانى، حسينبن روح را كه بر ضد شلمغانى فعاليت مىكرد به زندان انداختند. قراين زير، اين فرض را تقويت مىكند:
الف) همانطور كه ذكر شد، در دوران سوم ابوالحسنبن الفرات، محسن از شلمغانى درخواست همكارى نمود؛ و اين زمانى بود كه شلمغانى تغيير عقيده داده و حسينبن روح او را طرد كرده بود.(37) و با توجه به جاهطلبى شلمغانى، طبيعى بود كه وى با رسيدن به قدرت در صدد گرفتن انتقام از رقيب خود، حسينبن روح برآمده و محسن را به دستگيرى وى تشويق نمايد.
ب) پيشينهى خانوادگى ابن الفرات نيز اين مسئله را تأييد مىكند. پدر ابوالحسن علىبن محمدبن الفرات، محمدبن موسى بود كه از محمدبن نصير نميرى، يكى ديگر از غلات، پشتيبانى مىكرد.(38) محمدبن نصير نميرى ابتدا از پيروان امام حسن عسكرى عليهالسلام بود كه بعد منحرف شد و به غلو گراييد. او معتقد بود روح خدا در على و فاطمه و حسن و حسين عليهمالسلام حلول كرده است. به نقل شيخ طوسى، وى بعد از درگذشت امام حسن عسكرى عليهالسلام ادعاى مقام ابى جعفر محمدبن عثمان ـ نايب دوم ـ را نمود و مدعى شد كه نايب امام دوازدهم عليهالسلام است و چون با حمايت خاندان فرات توانست ادعاى خود را در بين اماميه نشر دهد، فرقهى ايشان به نميرية الفراتيه مشهور شد.(39) گفته شده كه برادر ابوالحسنبن فرات وزير، يعنى ابوالعباس احمد، كه راوى و صحابى امام عسكرى عليهالسلام بود، به هنگام مرگ محمدبن نصير نميرى به جانشينى او برگزيده شد.(40)
با توجه به نزديكى آراى نميرى و شلمغانى و تفكر حلولى و غالى داشتن هر دو، بعيد نيست كه اين خانواده (آل فرات) به شلمغانى كمك كرده باشند تا حسينبن روح را كه بر ضد اين عقايد برپا خاسته بود، از ميدان علم دور كنند.
ج) تاريخ دستگيرى حسينبن روح را هيچ يك از مآخذِ قبل از سال 312 قمرى / 924 ميلادى ذكر نكردهاند(41) و همانطور كه گفته شد، از ربيعالاخر سال 311 قمرى / 923 ميلادى وزارت در دست ابن الفرات بود و حامدبن عباس در رمضان همان سال از دنيا رفته بود. تاريخ دستگيرى با دوران وزارت ابن الفرات مطابقت دارد.
د) ابن مسكويه، در مطلبى كه از او نقل كرديم، ذكر مىكند بعد از اينكه محسن، شلمغانى را به همكارى دعوت كرد، عدهاى پنهان بودند، ابن الفرات نامهاى نيكو به آنها نوشت، وقتى از محل اختفاى خود بيرون آمدند، آنان را دستگير و اموالشان را مصادره كرد. به نظر مىرسد كه اين حكم شامل حال حسينبن روح هم شده باشد؛ زيرا وى نيز مدتى مخفى بود.
از مطالب ذكر شده، مىتوان نتيجه گرفت كه حسينبن روح در زمان حامدبن عباس دستگير نشد، بلكه وى تا زمانى كه ابوسهل اسماعيلبن على نوبختى زنده بود، يعنى تا شوال سال 311 قمرى / 923 ميلادى آزاد بود. در اين تاريخ حامدبن عباس از دنيا رفته بود و وزارت به دست ابن الفرات افتاد. حسينبن روح در زمان وزارت حامدبن عباس، يعنى قبل از ربيعالاخر سال 311 قمرى / 923 ميلادى ، به مبارزه با عقايد شلمغانى پرداخت و او در صدد گرفتن انتقام از حسينبن روح برآمد؛ تا اينكه در زمان ابن الفرات قدرت يافت و او و فرزندش محسن، شلمغانى را پشتيبانى و تقويت كردند. در نتيجه بعيد نيست كه دستگيرى حسينبن روح به تحريك شلمغانى صورت گرفته باشد.
در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا مقتدر خليفهى عباسى هم با دستگيرى حسينبن روح موافق بود يا نه و عكسالعمل او چه بود؟ با مراجعه به منابع چنين به دست مىآيد كه مقتدر بيشتر در فكر تحكيم قدرت خود بود، در ضمن به تشيع هم متمايل بود و بعدا به شلمغانى گرايش پيدا كرد و به طور غير مستقيم از او پشتيبانى نمود؛ به طورى كه موجب شد خشم درباريان، كه به عقايد اهل سنت پايبند بودند برانگيخته شود. دلايل چندى اين فرضيه را تقويت مىكند:
يكى اين كه مقتدر مايل نبود كه ابن الفرات به قتل برسد، ولى مجبور به اين كار شد.(42) ثانيا در شورش سال 317 قمرى / 929 ميلادى هنگامى كه با مقتدر از حسينبن روح سخن گفتند، چنين گفت: «او را رها كنيد كه هر بلايى بر سر ما آمد از خطا كارى او بود».(43) عباس اقبال بعد از ذكر اين سخن مىنويسد: معلوم نشد كه حسينبن روح در قضيهى گرفتارىهاى مقتدر چه دخالتى داشته است و خليفه به چه امرى اشاره مىكند.(44) در اين مورد مىتوان حدس زد كه سبب گرفتارى مقتدر، پشتيبانىاش از شلمغانى و موافقت با زندانى كردن حسينبن روح باشد؛ زيرا نخستين بار حسينبن روح ، ارتداد شلمغانى را اعلام كرد(45) و بعدها مخالفت اهل سنت با شلمغانى آغاز شد؛ تا آنجا كه شلمغانى مجبور شد بعد از قتل ابن الفرات از بغداد بگريزد و به موصل، نزد ناصرالدوله حسنبن عبداللّه حمدانى پناه ببرد.
دليل سوم كه از اهميت بيشترى برخوردار است، دفاع مقتدر از حسين بن قاسم بن عبيداللّه ، از پيروان شلمغانى، است؛ به طورى كه مقتدر بارها مىخواست او را به وزارت برساند، ولى با مخالفت درباريان روبهرو مىشد، تا اينكه در سال 318 قمرى / 930 ميلادى او را به دربار خواند و به او خلعت بخشيد و شب در سراى خود نگه داشت. وقتى اين خبر به گوش مونس، فرمانده سپاه مقتدر، رسيد به مخالفت جدى با اين كار برخاست؛ زيرا به نظر او حسينبن قاسم شايستهى وزارت نبود.(46) بالاخره با مخالفت مونس و ديگر درباريان، حسينبن قاسم در آن سال وزارت نيافت؛ ولى كمى بعد، خليفه يكى از ديوانهاى مهم را به او سپرد(47) و سرانجام با طرح نقشههاى عوامفريبانه و توسل به پيشگويى به نام دانيالى، حسينبن قاسم به وزارت رسيد (319 ق / 931 م) و چون مردم به عقايد وى مشكوك بودند، سوگند ياد كرد كه مسلمان و متعهد است و هر چه بر ضد او و مذهبش گفتهاند دروغ است.(48) ابن مسكويه روابط دوستانه و نزديك مقتدر با حسينبن قاسم را به خوبى بازگو مىكند، تا آنجا كه خليفه لقب عميدالدوله بدو داد و از غذاى مخصوص خود برايش فرستاد.(49) البته وزارت حسينبن قاسم دوام نياورد و با مخالفت روبهرو شد و بركنار گرديد. از مطالب ابن مسكويه (د. 421ق / 1030م) چنين به نظر مىرسد كه وزارت حسينبن قاسم، يار شلمغانى، در كودتاى سال 320 قمرى / 932 ميلادى بر ضد مقتدر هم تأثير داشته و سبب تحريك مونس و افراد ديگر به مخالفت با خليفه گرديده است.
بعد از مقتدر، خليفه قاهر (322 ـ 320ق / 4 93 ـ 932م) حسينبن قاسم را به خاطر پيوندش با شلمغانى، به شهر رقه در سوريه تبعيد كرد. وى همچنين ياران او، به ويژه بنى بسطام، را دستگير كرد و اموال آنها را مصادره نمود.(50) اين دستگيرىها تا هنگام خلافت راضى (329 ـ 322ق / 940 ـ 934م) ادامه يافت، تا اين كه راضى شلمغانى را همراه با چند تن از ديگر رهبران حركت، همچون ابراهيمبن ابىعون و احمدبن عبدوس دستگير كرد. خليفه از اين دو خواست تا از شلمغانى بيزارى جويند و سرانجام شلمغانى را همراه ابن ابىعون اعدام كردند (322ق / 934م).(51) حسينبن قاسم نيز در همان سال در محل تبعيدش (رقه)، به علت همكارى با شلمغانى اعدام شد.(52)
پی نوشتها:
1. الطوسى، الغيبة، ص 372.
2. ابن مسكويه، تجارب الامم، ج 1، ص 14؛ ابن طقطقى، تاريخ فخرى، ص 364.
3. الطوسى، همان، ص 372؛ جاسم حسين در كتاب تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 198، از قول جهشيارى نقل مىكند كه حسينبن روح زمانى مسئول املاك خالصهى خليفه بود؛ ولى با مراجعه به كتاب الوزرا و الكتاب جهشيارى چنين خبرى ديده نشد. در واقع كتاب جهشيارى به وزرا تا زمان مأمون پرداخته است. نياز به ذكر است كه كتابِ مورد استفادهى ما چاپ بغداد بود، ولى جاسم حسين از چاپ قاهره مطلب خود را نقل كرده است. در ضمن از اين كتاب ترجمهاى هم از ابوالفضل طباطبايى در دست است، اما در آن همچنين خبرى نبود.
4. الطوسى، همان، ص 303 و 324.
5. همان، 307.
6. الذهبى، تاريخ الاسلام، ص 191.
7. قرطبى، دنبالهى تاريخ طبرى، ص6926.
8. الذهبى، همان، ص191.
9. ابن مسكويه، تجارب الامم، ج 1، ص 3.
10. همان، ص 42.
11. همان، ص 42.
12. همان، ص 72، 73.
13. ابن جوزى، تلبيس ابليس، ص 83؛ ابن العديم، تاريخ اخبار القرامطه، ص 7؛ زرياب خويى، بزم آورد، شصت مقاله...، ص477.
14. حميدى، نهضت ابوسعيد گناوهاى، ص 111.
15. ابن مالك، كشف اسرار الباطنيه و اخبار القرامطه، ص 34 ـ 35.
16. الصولى، اخبار الراضى و المتقى للّه، ص 87.
17. الطوسى، همان، ص 388.
18. همان، ص 384؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 357.
19. الطوسى، همان، ص 386.
20. همان، ص 391.
21. عريببن سعد، ص 6897.
22. ابن مسكويه، همان، ج1، ص 126؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 82.
23. اقبال، خاندان نوبختى، ص99.
24. ابن مسكويه، همان، ج1،ص 59.
25. اقبال، همان، ص 99.
26. الطوسى، همان، ص303، البته قول ديگرى در كتاب الغيبه وجود دارد كه شلمغانى را فقط فقيهى معرفى مىكنند كه كفر و الحادش آشكار گشت و هرگز سفير نبود. (همان، ص 48).
27. الطوسى، همان، ص 410 ـ 411.
28. قزوينى، الامام المهدى من المهد الى الظهور، ص 200.
29. نجاشى، الرجال، ص 293؛ الصدر، تاريخ الغيبة الصغرى، ص 514.
30. جاسم حسين، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 200.
31. ابن مسكويه، همان، ج1،ص 123.
32. پيش از اين از «استتار» حسينبن روح در اين زمان سخن گفتيم، احتمالاً حسينبن روح نيز جزء اين عده بوده است.
33. ابن مسكويه، همان، ج1،ص 113؛ ابن اثير، همان، ج5، ص 78.
34. ابن اثير، همان، ج5، ص 79.
35. نجاشى، همان، ص 23.
36. الصابى، تحفة الامراء فى تاريخ الوزراء، ص 41 ـ 42.
37. ابن مسكويه، همان، ج1، ص 123؛ ابن اثير، همان، ج5، ص 166؛ ابن جوزى، المنتظم، ج 5 و 6، ص 281.
38. الطوسى، همان، ص 398؛ الطوسى، اختيار معرفة الرجال (رجال الكشى)، ص 521.
39. جاسم حسين، همان، ص 168.
40. سجادى، دايرةالمعارف بزرگ اسلامى ، ج 4، ص 383.
41. الطوسى، همان، ص 305؛ اقبال، همان، ص 218.
42. ابن مسكويه، همان، ج1، ص 136 ـ 137.
43. الذهبى، همان، ص 191؛ اقبال، همان، ص 218 ـ 219.
44. اقبال، همان، ص 219.
45. ابن اثير، همان، ج5، ص 165؛ الذهبى، العبر، ج 2، ص 190.
46. ابن مسكويه، همان، ج1، ص 204.
47. همان، ص 212.
48. همان، ص 217 ـ 218.
49. همان، ص 223.
50. همان، ص 267.
51. الذهبى، همان، ج2، ص 191؛ ياقوت الحموى، ج 1، ص 253.
52. سرخسى، انباء الانبياء (كتاب خطى)؛ الذهبى، همان، ج2، ص 192.
ـ ابن اثير، عزالدين على؛ الكامل فى التاريخ، تحقيق على شيرى، (بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1408ق / 1989م)ج 5.
ـ ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمنبن على، تلبيس ابليس، ترجمهى عليرضا ذكاوتى قرا گزلو (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1368).
ـ المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، (الدكن، دايرةالمعارف العثمانيه، 1357) ج 5 و 6.
ـ ابن طقطقى، محمدبن علىبن طباطبا؛ تاريخ فخرى در آداب ملكدارى و دولتهاى اسلامى، ترجمهى محمد وحيد گلپايگانى (تهران، علمى و فرهنگى، 1367).
ـ ابن العبرى، غريغوريوس ابوالفرج؛ تاريخ مختصر الدول، ترجمهى محمدعلى تاجپور و حشمتاللّه رياضى (تهران، اطلاعات، 1364).
ابن العديم، ثابت بن سنان؛ تاريخ اخبار القرامطه، تحقيق سهيل زكار (بيروت، دارالامانه، 1391ق / 1971م).
ـ ابن مالك، محمدبن مالكبن ابى الفضائل؛ كشف اسرار الباطنيه و اخبار القرامطه (مصر، 1357ق، 1939م).
ـ ابن مسكويه، ابو على احمدبن محمد؛ تجارب الامم، (مصر، شركة التمدن الصناعيه، 1333ق / 1914م) الجزء الاول .
ـ الاشعرى، علىبن اسماعيل؛ مقالات الاسلاميين و اختلاف المصليين، تحقيق محمد محيىالدين عبدالحميد (القاهره، مكتبة النهضة المصرية، 1369ق / 1950م)الجزء الاول.
ـ اقبال، عباس؛ خاندان نوبختى (تهران، ظهورى، 1345).
ـ الجهشيارى، محمدبن عبدوس؛ كتاب الوزرا و الكتّاب (بغداد، المكتبة العربية، 1357 ق / 1938م).
- جهشيارى، ابو عبداللّه محمدبن عبدوس؛ الوزرا و الكتّاب، ترجمهى ابوالفضل طباطبايى، مقدمهى زين العابدين راهنما، (تهران، 1348).
ـ حسين، جاسم؛ تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمهى محمدتقى آيت اللهى (تهران، اميركبير، 1367).
ـ حميدى، جعفر؛ نهضت ابوسعيد گناوهاى (تهران، رسا، بىتا).
ـ زرياب خويى، عباس؛ بزم آورد، شصت مقاله درباره تاريخ و فرهنگ و فلسفه (تهران، علمى، 1368).
ـ الذهبى، محمدبن احمدبن عثمان؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام حوادث و وفيات 321 ـ 330، تحقيق عمر عبدالسلام تدمرى (بيروت، دارالكتاب العربى، 1413ق / 1992م).
ـ العبر فى خبر من غبر، تحقيق فواد سيد، (الكويت، 1961) الجزء الثانى .
ـ سجادى، صادق؛ «آل فرات»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4.
ـ سرخسى، ابو نصر زهيربن حسين؛ انباء الانبياء، كتاب خطى آستان قدس رضوى، شماره 4080.
ـ الصابى، ابىالحسن الهلالبن المحسن الصائبى؛ تحفة الامراء فى تاريخ الوزراء، تحقيق عبدالستار احمد فراج (قاهره، داراحياء الكتب العربيه، 1958).
ـ الصدر، محمد؛ تاريخ الغيبه الصغرى (اصفهان، مكتبة اميرالمؤمنين، 1362).
ـ الصولى، ابوبكر محمدبن يحيى؛ اخبار الراضى باللّه و المتقى للّه او تاريخ الدوله العباسيه بين سنه 322 الى سنه 333 من كتاب الاوراق، تصحيح ج هيورث. دن (لندن، مدرسة اللغات الشرقيه، 1354ق / 1953م).
ـ الطوسى، محمدبن حسن؛ كتاب الغيبه، تحقيق عباداللّه الطهرانى و على احمد ناصح (قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1411ق).
ـ اختيار معرفه الرجال المعروف برجال الكشّى، تصحيح و تعليق حسن المصطفوى (مشهد، دانشگاه، 1348).
ـ غالب الطويل، محمد امين؛ تاريخ العلويين (بيروت، دارالاندلس، 1386ق / 1966م).
ـ قرطبى، عريب بن سعد؛ دنباله تاريخ طبرى، ترجمهى ابوالقاسم پاينده (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1354).
ـ قزوينى، محمدكاظم؛ الامام المهدى من المهد الى الظهور (بيروت، الوفاء، 1405ق / 1985م).
ـ مجلسى، محمدباقر؛ بحارالانوار، الجامعه لدرراخبار الائمه الاطهار، (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403ق / 1983م) ج 51 .
ـ نجاشى، ابوالعباس احمدبن على؛ الرجال (بمبئى، 1317ق).
منبع: www.hawzah.net