عوامل تاثیرگذار در تحولات سیاسی و اجتماعی هر ملتی به جهت شناختهشدن، در معرض افراط و تفریط شناختی و تحلیلی قرار دارند. زیرا همین آشنایی میتواند موجبات تقلیلگرایی در تحلیل تحولات را با تکیه و تاکید بر یک عامل، از یک طرف، و غفلت از لزوم شناخت عمیق و پیوسته آنها را، از طرف دیگر، فراهم سازد. علمای دین به لحاظ حضور بیبدیل در عرصههای سیاسی و اجتماعی در معرض آسیبهای پیشگفته قرار دارند. از این رو، لازم است برای تعمیق بهرهمندی از این گروه مرجع، شناخت و تاثیر آنها به صورت صحیح و مستمر مورد توجه قرار گیرد. مقاله پیشرو با چنین پیشفرضی به بحث در این زمینه اختصاص یافته است.
در تاریخ سیاسی اسلام، مذهب و روحانیت تشیع همواره، به واسطه عدالتخواهی و ظلمستیزی، رهبری بسیاری از حرکتها و جنبشهای انقلابی را بر عهده داشته است. از سویی پیروزی انقلاب اسلامی ایران، آن هم با رهبری زعیمی روحانی، موجب شد جایگاه روحانیت شیعی، به عنوان کانونیترین و اصلیترین نیروی سیاسی موثر در این نهضت، بیش از پیش مورد توجه صاحبنظران داخلی و خارجی قرار گیرد.[۱]
هرچند مبارزات آزادیخواهانه، استقلالطلبانه، و استعمار و استبدادستیز روحانیت، سابقهای به درازای یک قرن و نیم داشته است، انقلاب اسلامی را میتوان نخستین حرکتی دانست که براساس آرمان و اهداف مطمح نظر روحانیت و با رهبری مرجعی شیعی در ایران اسلامی به نتیجه رسید. از این رو هرگونه شناختی درباره این انقلاب و پیامدهای آن بدون بررسی دقیق و همهجانبه نهاد روحانیت و تحولات آن، ناقص و نارساست و به نظر میرسد که یکی از منظرهای خوب نگرش به این موضوع و نقطه شروع اینگونه پژوهشها، توجه به دیدگاههای رهبر انقلاب اسلامی، یعنی امام راحل(ره)، باشد.
بخشی از بیانات و آثار مبسوط امامخمینی(ره) در مورد روحانیت است. از نظر ایشان، بیتردید روحانیت اصیل و متعهد در طی قرنهای متمادی، وظیفه حفظ اسلام و دفاع از مبانی مقدس آن را بر عهده داشته است و این علمای نستوه، با جانفشانیها و تحمل انواع فشارها و با مجاهدت و تعلیم و تعلمهای شبانهروزی، اسلام ناب را از دستبرد مهاجمان حفظ کرده و به نسلهای بعدی انتقال دادهاند. قیام و حرکت امام هم متکی به چنین بازوی قدرتمندی بود، و به همین دلیل بسیاری از نوشتارها و آثار کلامی ایشان، مملو از تجلیل و شرح خدمات و مجاهدات روحانیت اصیل است.[۲] با این حال در دوران نهضت، روحانیان سوئی نیز بودند که از عوامل ایجاد نابسامانی در حوزهها به حساب میآمدند و با نافهمی، تحجر، دنیازدگی و... شاید بزرگترین سد را در مقابل این موج توفنده ایجاد کردند.
امام حوزههای علمیه و روحانیت را عامل حیات اسلام میدانست و به همین دلیل در ابتدای نهضت، حرکت اصلاحی و روشنگری خود را از آنجا آغاز نمود. بنابراین با توجه به این عنایت ویژه، این سوال مهم مطرح است که تعامل ایشان با حوزهها و روحانیت چگونه بود و چه دیدگاههایی نسبت به این نهاد مهم داشته است؟ در این نوشتار، با نگاهی تفصیلی به وضعیت حوزهها و روحانیت در مقطع قبل و بعد از انقلاب اسلامی، سعی شده است تا حد ممکن به این پرسشها پاسخ داده شود تا بدینوسیله نیز جایگاه کانونی این نهاد موثر در انقلاب اسلامی بهتر تبیین گردد.
● امام و حوزههای علمیه تا قبل از انقلاب
روحانیت و حوزههای علمیه در گذشته و حال بیشترین سهم را در حفظ و ترویج اسلام داشتهاند؛ با اینکه این نهاد، خصوصاً در دهههای پیشین، با آفات بسیاری مواجه بوده و همواره فکر اصلاح حوزهها دلمشغولی بسیاری از زعمای شیعی را موجب شده است.امام در اینباره اظهار میکند: «ما هرگز نمیگوییم که این طبقه یکسره خوب و مترقیاند و برای اصلاح آنها نباید قدم برداشت؛ اینها هم مثل سایر طبقات خوب و بد دارند و بدهای آنها از همه بدها فساد و ضررشان بیشتر است، چنانکه خوبهای آنها از تمام طبقات، نفعشان هم برای مردم و هم برای کشور و استقلال آن بیشتر و بالاتر است.»[۳]
گفتنی است ریشههای این آفات عموما به نفوذ اجانب و استعمار در حوزهها، فشار حکومتهای جائر و ضعفها و کاستیهای حوزهها و روحانیت بازمیگردد. از آنجا که همواره روحانیت در مقابل استعمار و حکومتهای جور قد علم میکرده است، اجانب و دولتهای پیشین سعی کردهاند با تهدید و تطمیع و بهکارگیری افراد مرموز در حوزهها، آنها را از داخل مضمحل کنند و با القائاتی از جمله «جدایی دین از سیاست»، روحانیت را به کنج خانهها و مساجد فرستند و منزوی نمایند. در این میان جمعی دنیاطلب و وابسته نیز با کسوت به ظاهر روحانی و مقدس، با تاویل شخصی از بعضی روایات و با تمسک به تقیّه عافیتطلبانه، مبارزه سیاسی با جائران را مذمّت نمودند، حتی به روحانیان اصیل انواع تهمتها و فشارها را وارد آوردند.
بحث درباره علل رکود و انفعال سیاسی حوزههای علمیه فرصتی وسیع میطلبد؛ به همین دلیل، در اینجا به اختصار به بعضی از آنها اشاره شده است:
الف) توجه کافی نکردن فقها به موضوع حکومت اسلامی در زمان غیبت و یأس از احتمال برقراری آن:
با وجود آنکه آیات و روایات بیشماری درباره مسائل سیاسی ــ اجتماعی وجود دارد، اکثر کتابهای فقهی شیعی فاقد بحث مستقلی درباره موضوع حکومت در زمان غیبت و پایههای علمی و فقهی آن است؛ در مقابل، در مورد صدها فرع فقهی با مضمون عبادات، معاملات و ... بحث شده است. یکی از دلایل این امر، یأس فقها از برقراری حکومت اسلامی بوده است. مسلما این یأس از دیرباز تا پیروزی انقلاب اسلامی به بسیاری از علما سرایت کرده بود، بدین ترتیب آنها یا از مبارزه قهرآمیز برای تاسیس حکومت خودداری میورزیدند یا اساسا امیدی به موفقیت آن نداشتند.
ب) وجود رسوبات اندیشه دیرین اخباریگری در بین بعضی روحانیان، و جموداندیشی آنان:
این تفکر، که در سدههای گذشته بر حوزه اندیشه اسلامی سیطره داشت، تحجراندیشی روحانیت را موجب میشد، لذا رابطه مقلد با مرجع تقلید به رابطه محدث و مستمع تغییر مییافت و زمینه هرگونه استنباط جدید و مطابق احتیاجات روز منتفی میگشت، در نتیجه افراد متاثر از چنین اندیشهای از ورود به صحنه سیاست، اجتماع و موضعگیری در مقابل حکومتهای جائر طفره میرفتند.
ج) محدود نمودن رشتههای تحصیلی علوم دینی و تحجیم بیاندازه فقه و پویا نبودن و تکامل نیافتن آن:
تعبیر شهید مطهری در سال ۱۳۴۰.ش در اینباره چنین است: «رشتههای تحصیلی علوم دینیه اخیرا بسیار به محدودیت گراییده و همه رشتهها در فقاهت هضم شده و خود رشته فقه هم در مجرایی افتاده که از صد سال پیش به این طرف از تکامل باز ایستاده است.»[۴]
همچنین در چند دهه پیش هم، اگر مباحث حکومت اسلامی میخواست مطرح شود، قالب طرح آن فقه بود، در حالی که این مباحث ترجیحا باید در حوزه مباحث کلامی مانند امامت و رهبری طرح میگشت؛ چرا که بدون استفاده از علم کلام و ادله عقلی، برداشتهایی که انحصاراً فقهی بود نمیتوانست افقهای بلند حکومت اسلامی و ابعاد آن را مشخص نماید.
د) عینیت یافتن شعار «نظم حوزهها در بینظمی است»:
این شعار عملا بر حوزهها حکمفرما بود و خواهناخواه تبعات منفی آن نیز دامنگیر حوزهها میگشت. علامه محمدتقی جعفری در این باره اظهار کرده است: «در زمان مرحوم آیتالله آقا سیدابوالحسن اصفهانی در نجف، مرحوم آیتالله آقا سیدعلی، مد نظرش این بود که در حوزه، از نظر تحصیل علم و دریافت حقوق تجدیدنظری بشود، ولی از این پیشنهاد استقبالی نشد و اکثریت معتقد بودند که اگر حوزهها نظم و نظام پیدا کند، بارور نخواهد بود و آن حالت خلوص و انقطاع الی الله کم میشود و مرجع وقت معتقد بود که نظم ما در بینظمی ماست. به گمان من نگرانی آنها از این جهت بود، چون وقتی که نظم در حوزه پیش میآمد، هدفهای مجازی طرح میشود و علم و اخلاص و تقوا و اخلاق تحتالشعاع رسیدن به آن هدف قرار میگیرد؛ از طرف دیگر دخالتهای ضرربار در مجموعههای منظم آسانتر است.»[۵]
آیتالله العظمی بروجردی از جمله کسانی است که سعی کرد در دوران زعامت خویش تاحدی به این بینظمی خاتمه دهد و به تعبیر شهید مطهری «این اقدام معظمله در محیطی انجام میگرفت که شعار قافلهسالاران این بود که نظم در بینظمی، و نقشه در بینقشگی و برنامه در بیبرنامگی است و رمز بقای روحانیت را حساب و کتاب و برنامه نداشتن میدانستند.»[۶]
البته امام راحل اساسا به این شعار اعتقادی نداشت و همواره طلاب و روحانیت را به نظم توصیه میکرد و تجهیز طلاب به این صفت را باعث مقابله بهتر با مفاسد میدانست: «چنانکه شما منظم باشید، مهذب باشید، همه جهات شما تحت نظم و ترتیب باشد، دیگران به شما طمع نمیکنند؛ یعنی راهحلی ندارند، شما خودتان را مهذب و مجهز کنید برای آتیه؛ خود را مهیا کنید برای جلوگیری از مفاسدی که میخواهد پیش بیاید.»[۷]
امام در وصیتنامه سیاسی ــ الهی خویش، ضمن اشاره به نقشههای شومی که علیه حوزهها ریخته شده است، عقیده دارد که «شاید تز "نظم در بینظمی است"، از القائات شوم همین نقشهریزان و توطئهگران باشد.»[۸] همچنین ایشان قیام برای نظم دادن به حوزهها را ضروری میدانست تا این مراکز از آسیب مصون بماند.[۹]
هـ) انزوای روحانیت به سبب ناکامیهای سیاسی در قضیه مشروطه و ملیشدن صنعت نفت:
مشروطه به رهبری بخشی از علمای مذهبی به پا گردید، ولی اختلاف و تشتت آرای علما در اینباره و شکست و انحراف این نهضت و بر سر دار رفتن شیخفضلالله نوری و ترور مرموز مرحوم طباطبایی باعث انفعال مردم صالح و انزوای حوزههای علمیه گردید، تا جایی که ــ بنا به نقلی، علامه نائینی کتابهای ارزشمند خود را جمعآوری کرد و به دجله ریخت. شکست نهضت ملی شدن نفت نیز بار دیگر به فعالیت روحانیت و مردم ضربهای سنگین وارد ساخت.
و) فشار، سرکوب و خفقان سلسله پهلوی نسبت به روحانیت و تبلیغات شدید ضد روحانی این حکومت:
چنین اقداماتی باعث رویآوری روزافزون بعضی از روحانیان به تقیه و در نتیجه انزوای روحانیت و انفصال مردم میگشت. دوران سرکوب رضاخانی دوران تلخی برای روحانیت متعهد و امام بوده است، به تعبیر سیداحمد خمینی: «ایشان با تلخی از آن دوران یاد میکردند و متذکر میشدند که دوران بسیار سختی بر ما گذشت، حتی نقل میکردند من و چند نفر دیگر برای اینکه مورد هجوم حمله رضاخان قلدر قرار نگیریم، روزها قبل از طلوع آفتاب به محلی بیرون از شهر قم میرفتیم و وقتی هوا تاریک میشد، دوباره به خانه برمیگشتیم، تا بتوانیم به درس و مباحثه برسیم و در عین حال دست از لباسمان نکشیم.»[۱۰]
ایشان در مورد تبلیغات ضد روحانیت رضاخان اظهار کرده است: «تبلیغات جوری کرده بود که مردم آخوند را سوار اتومبیل نمیکردند، خدا میداند، مرحوم آشیخ عباس تهرانی(ره) گفت که من میخواستم اراک سوار اتومبیل بشوم؛ شوفر گفت: ما دو طایفه را سوار نمیکنیم، یکی آخوند را و یکی فاحشه را! وضع آخوند این جور شده بود آن روز؛ یعنی این جور کرده بودند، جدا کردند اینها را از ملت، رضاخان هم هرکاری خواست کرد.»[۱۱]
ز) بدنامی سیاست و حکومت:
جنایاتی که حکومتهای مستبد طی سالیان متمادی به اسم سیاست انجام میدادند، موجب شد که اصولاً سیاست و حکومت در بین حوزهها بدنام گردد و افراد صالح از آن پرهیز نمایند.
ح) مداخله روحانینماها:
مداخله روحانیان دنیاطلب و درباری در سیاست و کتمان جنایات حکومتهای مختلف توسط آنها و زنندگی این امر، عامل دیگری در بدبینی مردم و علمای صالح حوزهها نسبت به رویدادهای سیاسی و مداخله در امر حکومت به شمار میرود.
ط) فقدان هماهنگی کامل بین علما و مراجع و تفرق آرای ایشان در نحوه مبارزه با استبداد داخلی:
روحانیان در مبارزه با اجانب و بیگانگان معمولا دارای وحدتنظر بودند، اما درباره چگونگی مبارزه با حکومتهای ظالم داخلی، نوعاً وحدتنظر نداشتند. از سوی دیگر استعمار، حکومتها، و گاهی بیوت علما از عوامل دامنزننده به چنددستگی و اختلافهای پارهای از علما بودند؛ همچنانکه در مشروطه چنین اختلافهایی علنا طرح، و به میان مردم کشیده شد.
ی) اولویتبخشی و بسندگیِ روحانیت به شعار حفظ و نگهداری حوزه در برابر بیثباتی و تشنج، به جای مبارزه فراگیر با حکومت پهلوی:
نکته مهمی که در اینجا باید یادآور شد این است که یکی از دلایل اساسی تاکید علما بر این شعارها و رغبت نداشتن به مبارزه قهرآمیز ــ بهویژه تا اوایل دهه ۱۳۴۰ ــ غفلت و همراهی نکردن مردم بود. البته این علما نیز به اندازه امام در بسیج مردم و ایجاد ارتباط با آنها صاحب هنر لازم نبودند، و به همین خاطر پس از اعمال بعضی حرکتهای قهرآمیز علیه سلسله پهلوی و همراهی کافی نکردن مردم، وظیفه خود را پایانیافته دانستند و عمدتا به صورت نهادی درونگرا و منزوی به حیات عابدانه خود ادامه دادند.
بدینترتیب جامعه مذهبی در سراسر دوره اختناق رضاخانی و دهههای سرنوشتساز ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ از مسئولیت رهبری جامعه یا حتی تلاش برای کسب قدرت یا مشارکت برکنار ماند و به دور از تاثیر محیط، واقعیتها و زورآزماییهای سیاسی، در دنیای محدودی به حیاتش ادامه داد.
ک) عوامزدگی حوزههای علمیه:
شهید مطهری، یکی از کسانی است که در مورد آفتشناسی حوزههای علمیه و ضرورت اجرای اصلاحات در آن مطالبی نگاشته است. با توجه به اینکه مطالب ایشان در این باره حاوی حقایق تاریخی بسیار است و ما را با قلمرو حرکت امام و نظریهپردازی ایشان بیشتر آشنا میکند، بعضی از این نظریات ایشان در اینجا ذکر شده است.
استاد شهید، در یکی از مقالات خود در سال ۱۳۴۰.ش، پس از ذکر امتیازات مهم حوزههای علمیه، بر آفت عوامزدگی این محیط تاکید فراوان کرده است. از دید ایشان، گرچه ارتزاق مالی حوزهها ــ توسط سهم امام ــ از مردم، باعث استقلال روحانیت از دولتها میگردد، این وابستگی مالی ممکن است به عوامزدگی حوزهها منجر شود. این متفکر بزرگ اسلامی پس از پیروزی انقلاب هم، در دو اثر دیگر خویش، مجددا به بحث آفتزدگی حوزهها و لزوم اصلاح آن، توجه نموده و بر دیدگاههای پیشین خود به منظور پیشبرد نهضت امام(ره)، تاکید کرده است.[۱۲] وی بقا و دوام روحانیت و اسلام ــ مورد تهدید ــ را منوط به اصلاحات عمیق و ضروری توسط زعمای دینی میداند.
در تشریح عوامل رکود و انفعال سیاسی حوزهها به همین مقدار کفایت میشود، ولی باید خاطرنشان کرد که این رکود فقط مختص حوزههای علمیه ایران نبود، بلکه در حوزههای نجف ــ بهویژه در ایام تبعید امام(ره) ــ شدت بیشتری داشت. مهرههای استعمار در این حوزه و ایادی رژیمهای ایران، عراق و ... توانستند امام(ره) را در عراق به انزوا کشند و مقاصد عالیه ایشان در ایجاد نهضت در عراق و نجات حوزه نجف را ناکام گذارند،[۱۳] البته در این میان تاثیر روحانیان استعمارزده و متحجر بیشتر بود و بیشترین لطمه از این دسته وارد شد؛ همچنانکه در همان ایام، امام(ره) از اوضاع نجف ابراز تاسف نمود: «من نمیدانم با این جو نجف چه کنم؟ هر قدمی برمیدارم با مخالفت و کارشکنی عدهای از آخوندهای نجف مواجه میشوم؛ اگر در برابر حکام بعث برخورد تند و قاطع بکنم، فورا در نجف سروصدا راه خواهند انداخت که میخواهد حوزه نجف را بر هم بزند! اگر در برابر بعثیها سکوت کنم، میگویند با آنان ساخت و پاخت کرده است! اگر با زبان نصیحت و اندرز با بعثیها برخورد کنم، میگویند چطور شده است که با رژیم شاه آنگونه برخورد میکند و با رژیم عراق رفتاری ملایمتآمیز دارد. حتی اگر کاری بکنم که نفع شخصی آقایان نجف را دربرداشته باشد نیز دست از مخالفت و کارشکنی علیه من برنمیدارند.»[۱۴]
درباره این مساله امام در اوایل سال ۱۳۵۷ طی یک سخنرانی در نجف فرموده است: «خدا میداند که من برای حوزهها متاسفم، من برای حوزه نجف متاسفم... من قمی هستم، اما برای نجف متاسفم، ما علاقه داریم به همه اینها؛ ما علاقه داریم به یک همچو حوزه هزار و چند ساله؛ نگذارید این حوزه از بین برود؛ نگذارید این حوزه منسّی بشود.»[۱۵]
امامخمینی در غربت و تنهایی نجف و کارشکنیهای یاد شده، بدون هراس از نیشها، ریشخندها و نامردیها، طرح «حکومت اسلامی» را با تفصیل و تصریح ارائه نمود و باعث شد بعضی از روحانیان دردآشنا جرئت پیدا کنند؛ زیرا «جمع قلیلی هم بودند که به این مسائل آشنا بودند، ولی جرئت اظهار این معانی برای آنها نبود که یکی از آثار و فواید بودنِ امام در نجف، جرئت پیدا کردن برخی از افراد در وارد شدن به مسائل اساسی اسلام بود.»[۱۶]
● مراجع و حرکت سیاسی امام
اگر بخواهیم در نیمقرن گذشته، رفتار سیاسی مراجع شیعی را مدنظر قرار دهیم، این واقعیت به وضوح مشخص میگردد که اکثر مراجع و علما، براساس تکلیف شرعی و در راه دفاع از اصول اسلام، استقلال ایران و مصالح امت اسلامی، با شیوههای مختلف با رژیمهای غاصب و جائر مقابله کردهاند.همواره چنین بوده است که عالمان عالیمقام شیعی، اگر با مردمی ناآگاه و فریبخورده مواجه بودند، برای مقابله با بیدادگری رژیمهای مستبد، ناگزیر راه پند و اندرز و تاکتیک رخنه و ارتباط را در پیش میگرفتند و بدینگونه تا جای ممکن از ستمپیشگی آنها به اسلام و حقوق مردم ممانعت میکردند و اگر ملتی آگاه و وفادار به همراه داشتند، به مبارزه منفی و حتی قیام قهرآمیز دست میزدند؛ بدینسان حوزههای علمیه و علمای اعلام همیشه حافظ استقلال و تمامیت ممالک اسلامی بودهاند.
باید گفت که تعیین شیوه و سطح مبارزه مراجع با حکام خودکامه، مبتنی بر دلایل و توجیهات شرعی بوده است و هر یک بنا به رای و اجتهاد خود عمل میکردند، این مساله باعث میگشت که به طور معمول، مراجع در مقابله با مداخله بیگانگان دارای وحدت نظر، و در مبارزه با استبداد داخلی و نوع شیوه مقابله با آنان، فاقد این حالت باشند.
البته در زمان امام، فرهنگ سیاسی حوزههای علمی و دینی تا حد زیادی رشد کیفی کرده بود، به شکلی که قبول حاکمیت رژیم شاه و حمایت از آن توسط روحانیان بزرگ، شیوه معمول حوزهها و روحانیت نبود و جز تعدادی اندک، این شیوه و فرهنگ را قبول نداشتند؛ اما در هر حال، فرهنگ مبارزه و مقابله قهرآمیز یا نظامی با حاکمیت شاهنشاهی و تاسیس حکومت اسلامی نیز مطرح نبود و تا حد زیادی مجامع روحانی روز از آن غفلت میکردند یا آن را انکار و نفی عملی مینمودند.
مرجعیت و روحانیت وظیفه خاص خود را تعلیم و آموزش اسلام، تربیت اسلامی و نظارت و کنترل جامعه در حد امر به معروف و نهی از منکر میدانست و میخواست مسلمانان و قشرهای دیگر، این وظیفه را به درستی انجام دهند و به قول شهید مطهری، بیش از این دیگر جلو نمیآمد، درحالیکه نهضت امام بر اثر تجربههای زیاد و طولانی به این نتیجه رسیده بود که تا تغییری بنیادین در تشکیلات اجتماعی بهوجود نیاید، و حکومت اسلامی ایجاد نشود، کوشش برای تامین سایر هدفها، نتیجهای اساسی در بر نخواهد داشت.
فشار و خفقان داخلی، ناآگاهی سیاسی و مذهبی تودهها، فقدان هنرمندی و توان کافی روحانیت در بسیج مردم و انزوای حوزههای علمیه از سیاست و عوامل متعدد دیگر، یأس زعمای مذهبی از موفقیت در درگیری قهرآمیز با حکومت را باعث شده بود، به همین دلیل در این مقطع، شعار حوزههای علمیه و بخش اعظمی از مراجع، حفظ و نگهداری دین و حوزه در برابر بیثباتی و تشنج بود. از دید آنها با مبارزه منفی بدون خشونت، بهتر میشد کیان اسلام را محافظت نمود؛ زیرا با مبارزه سیاسی قهرآمیز ممکن بود اساس اسلام و حوزهها بر باد رود.
در چنین جوی، امام خمینی، در قبل و بعد از مرجعیتشان و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در مقابل سایر مراجع معظم دارای موضعی یک دست و منسجم بود که میتوان رئوس آن را چنین برشمرد:
۱) رعایت احترام به مراجع و تکریم فوقالعاده آنها و توصیه مکرر این امر به دیگران در بیانات و مکتوبات؛
۲) خطدهی و آگاهیبخشی سیاسی و یادآوری تکالیف سیاسی ــ اجتماعی آنان و تشویق و به فعالیت واداشتن ایشان در جهت اهداف نهضت اسلامی؛
۳) کوشش در ایجاد وحدت کلمه مراجع و انسجام نظری و عملی آنها.
امام(ره) بسیار مراجع معظم را تکریم مینمود و بارها اذعان میکرد که من دست مراجع را میبوسم و در توصیه طلاب به تهذیب نفس، شدیدا جسارت به مراجع را نهی میکرد، همچنانکه در یکی از بیاناتش در نجف فرمود: «شما اکنون در سلک روحانیت وارد شدهاید، باید ریاضت بکشید، زحمت بکشید، باید مراعات کنید، نفس خود را محاکمه کنید، به چند عالم جسارت کردید؟ میدانید که اگر یک کلمه، فقط یک کلمه اهانت به یکی از مراجع بشود، چه معصیت بزرگی صورت گرفته است؟ آنها اولیای خدا هستند... .»[۱۷]
امام در زمان خود از همه فقهای درجه یک اعلم بود و این مهم در زمینه فلسفه و عرفان نظری نیز کاملا صدق میکند. امام مسلط به مبانی فقه و فلسفه اسلامی در عالیترین شکل آن بود و بهترین فقها و فلاسفه از شاگردان آن حضرت محسوب میشدند. حضرت امام به لطف و هدایت الهی، در حد تمام و کمال از قدرت تحلیل و پیشبینی سیاسی برخوردار بود.[۱۸] به دلیل این خصایص، بهویژه به خاطر درایتی حیرتانگیز و توکلی بیپایان به خدا و به صرف عمل به تکلیف شرعی، ایشان از سال ۱۳۴۱ به بعد، وضعیت را برای مبارزه قهرآمیز با رژیم، و حرکت در راه تحقق حکومت اسلامی مناسب دید و سعی نمود که در این مسیر، سایر مراجع را آگاه و با خود همراه نماید.
امام حتی در سالهای قبل از مرجعیت نیز جزء مشاوران مهم مرجع وقت ــ آیتالله العظمی بروجردی(ره) ــ بود و در ایام تبعید در نجف هم سعی نمود که ذهن مرحوم آیتالله العظمی حکیم را، نسبت به مشی صحیح سیاسی، روشن کند.
البته با توجه به مقتضیات زمانی آن وقت و مداخله بعضی از اطرافیان، رفتار سیاسی مرحوم بروجردی در حد انتظار امام نبود و به عنوان نمونه «در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی بر علیه دستگاه شاه نگرفتند و اینها را نجات ندادند و امام در این قضیه خیلی صدمه روحی خوردند.»[۱۹]
مراجعی مانند آیات عظام بروجردی و حکیم چندان امیدی به همراهی و پشتیبانی مردم نداشتند؛ همچنان که از مرحوم بروجردی نقل کردهاند که میگفت: «من خودم از اول مرجعیت عامه گمان میکردم از من استنباط است و از مردم عمل، هرچه من فتوا بدهم، مردم عمل میکنند، ولی در جریان بعضی فتواها (که برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود) دیدم مطلب این طور نیست.»[۲۰]
مرحوم بروجردی رغبتی به مداخله در امور سیاسی نداشت و ناکامیهای مداخله علما در مشروطیت و سن زیاد ایشان از عواملی بود که مداخله ایشان را در سیاست تضعیف میکرد.
مراجع عظام با همراهی و تشویق امام به شکل فعال علیه شاه وارد صحنه شدند و دهها اعلامیه فردی و جمعی علیه او و حکومتش صادر نمودند، اما پس از فاجعه ۱۵ خرداد و تبعید امام، این همراهی تا حد زیادی فروکش کرد و به همین حد از اقدام قهرآمیز، بسنده گردید، در حالی که امام با بینش و دورنگری ادامه مبارزه را تا سرنگونی رژیم خواستار بود.
در این وضعیت پارهای از مراجع، خواهان توقف مبارزه قهرآمیز امام علیه رژیم شاه شدند. ایشان در این باره اظهار کرده است: «بعضی از آقایان از قم به من نوشتند که آقا دیگر بس است؛ این شاه ماندنی است؛ دیگر بس است، خوب، اینها نمیدانستند قضیه را و معذور بودند و خیرخواه، معذور هم بودند.»[۲۱]
امام، در اظهارات آن مقطع، تقیه و سکوت در مقابل رژیم شاه را گناه کبیره میدانست و شدیدا از سران و مراجع اسلام برای دفاع از اسلام، استمداد میطلبید: «والله گناهکار است کسی که داد نزند؛ والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نزند. ای سران اسلام، به داد اسلام برسید. ای علمای نجف، به داد اسلام برسید. ای علمای قم، به داد اسلام برسید؛ رفت اسلام.»[۲۲]
«حضرات آقایان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است، با این احتمال تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب است (ولو بلغ ما بلغ).»[۲۳]
گفتنی است فاجعه ۱۵ خرداد نیز سبب گشت مرجعی مانند شریعتمداری، که فقط در برههای کوتاه به صحنه نهضت آمده بود، به طور کلی خطش را از مبارزه امام جدا نماید و به سوی رژیم پهلوی متمایل گردد.
با شروع دوران تبعید امام در نجف، ایشان، با عمل به وظیفه شرعی، از فراخوانی مراجع به قیام و مبارزه بازنمیایستاد و آنها را به اعتراض و برداشتن مُهر سکوت دعوت میکرد، زیرا از دید وی سکوت به معنای تایید اعمال خائنانه رژیم پهلوی بود. ایشان میفرمود: «من احساس تکلیف میکنم که در بعضی فرصتها راجع به گرفتاریهای مسلمین تذکراتی بدهم... علما و روحانیون ایران، که فعلا پنجاههزار نفر معمم در ایران دارد و آن همه مُلا و مرجع و حجتالاسلام و آیتالله دارد، اگر اینها اعتراض کنند و مُهر سکوت را، که امضا حساب میشود، بردارند و دستهجمعی اعتراض کنند، همه را از بین میبرند؟ اگر میخواستند از بین ببرند، بهتر بود که اول کار، مرا از بین میبردند، اما دیدیم که از بین نبردند، صلاحشان نمیدانند. ای کاش از بین میبردند ولی صلاحشان نیست... . در برابر این گرفتاریها و مصایبی که بر مسلمین وارد شده است، من چه کنم؟ به شما درس اخلاق بگویم در شرایطی که مسلمین و اسلام را دارند از بین میبرند؟ اساس اسلام و مسلمین را دارند از بین میبرند، بنشینم تهذیب نفس بگویم؟ مهذب نیستم که در فکر اسلام و امت اسلام نیستم، اگر مهذب بودیم، در فکر بودیم.»[۲۴]
امام در کتاب «ولایت فقیه» هم تقیه و سکوت فقها را، وقتی که اصول و حیثیت اسلام در خطر است، جایز ندانسته است. [۲۵] البته در دوران تبعید نجف، مراجعی مانند مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی نگذاشتند که فریاد بیداد علیه رژیم خاموش گردد و به تعبیر آیتالله خامنهای: «در دوران اختناق و در مقابله با حوادث سهمگین سالهای تبعید امامخمینی ــ قدس سره ــ مواردی پیش آمد که صدای این مرد بزرگ تنها صدای تهدیدکنندهای بود که از حوزه علمیه قم برخاست و به نهضت شور و توان بخشید.»[۲۶]
با ازسرگیری نهضت در سال ۱۳۵۶، مراجع عمده، مجددا وارد صحنه شدند و با امام همراه شدند، گرچه باز در نحوه مبارزه اختلافنظرهایی وجود داشت. حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی در اینباره نقل کرده است: «ما این اختلاف نظر را در دوران مبارزه در ایران هم داشتیم، ما تا این اواخر، تا پیش از پیروزی، سر خیلی مسائل ساده بین علمایمان ــ با حسن نیت ــ اختلاف نظر بود. حتی در مبارزه با خانواده پهلوی، و بر این وضع پیروز شدیم.»[۲۷]
پینوشتها
استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه شیراز.
[۱]ــ برای اطلاع بیشتر از جایگاه تشیع، روحانیت و مراجع قدرت آنها در رهبری و بسیج عمومی مردم در جنبشها و اعتراضات سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران و انقلاب اسلامی رک:
احمد نقیبزاده و وحید امانی، نقش روحانیت شیعه در پیروزی انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲؛ صادق زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، تهران، روزنه، ۱۳۷۲؛ سعید زاهد، جنبشهای اجتماعی معاصر ایران، تهران، سروش و طه، ۱۳۸۱؛ بهرام اخوان کاظمی، نقد و ارزیابی نظریه کاریزمایی در تبیین رهبری امامخمینی(ره)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵
[۲]ــ برای نمونه رک: در جستجوی راه از کلام امام، دفتر هشتم؛ روحانیت، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲، صص۱۶ــ۱۵
[۳]ــ امامخمینی، کشفالاسرار، [بیجا]، نشر ظفر، ۱۳۲۳، ص۲۰۱
[۴]ــ مرتضی مطهری، «مشکل اساسی سازمان روحانیت»، رک: بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، تهران، شرکت سهامی انتشار، دی ۱۳۴۱، ص۱۷۵
[۵]ــ محمدتقی جعفری، «حوزه و توجه به آرمانها»، مجله حوزه، ش ۱۴۰
[۶]ــ مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی انسان، تهران، صدرا، چاپ ششم، بهار ۱۳۷۱، صص۲۱۰ــ۲۰۹
[۷]ــ سیدحمید روحانی، نهضت امامخمینی، ج۲، تهران، واحد فرهنگی بنیاد شهید با همکاری سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، خرداد ۱۳۶۴، ص۴۲۴
[۸]ــ امامخمینی، وصیتنامه سیاسی ــ الهی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، خرداد ۱۳۶۸، ص۲۱
[۹]ــ رک: همان، ص۴۵
[۱۰]ــ سیداحمد خمینی، «امام، حوزه و سیاست»، حضور، ش ۱ (خرداد ۱۳۷۰)، ص۸
[۱۱]ــ در جستجوی راه از کلام امام، دفتر هشتم؛ روحانیت، همان، ص۲۱۳
[۱۲]ــ رک: مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، صدرا، چاپ هشتم، دی ۱۳۷۱، ص ۱۸۴ و چاپ ششم، بهار ۱۳۷۰، صص۳۴ــ۳۲
[۱۳]ــ برای اطلاع بیشتر در اینباره رک: سیدحمید روحانی، همان؛ «امام و رسالت جهانی»، مجله ۱۵ خرداد، ش ۲ (خرداد و تیر ۱۳۷۰)
[۱۴]ــ سیدحمید روحانی، همان، ج۲، صص۴۹۳ــ۴۹۲
[۱۵]ــ در جستجوی راه از کلام امام، دفتر ششم؛ رهبری انقلاب اسلامی، همان، ص۲۹
[۱۶]ــ محمدرضا توسلی، «وضع حوزهها در زمان تبعید امام»، حضور، ش ۲ (آبان ۱۳۷۰)، ص۱۹
[۱۷]ــ سیدحمید روحانی، همان، ص۱۶۲ (نخستین سخنرانی امام در نجف در ۲۳ آبان ۱۳۴۴).
[۱۸]ــ کیهان، ش ۱۵۰۶۹، ۵/۳/۷۷ (بیانات آیتالله سیدعلی خامنهای در دیدار با اعضای ستاد برگزاری مراسم پنجمین سالگرد ارتحال امام).
[۱۹]ــ سیداحمد خمینی، همان، ص۹
[۲۰]ــ بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، همان، ص۱۸۷
[۲۱]ــ محمدحسن رجبی، زندگینامه سیاسی امامخمینی از آغاز تا تبعید، ج۱، تهران، کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، بهار ۱۳۷۱، ص۱۵۳
[۲۲]ــ سیدحمید روحانی، همان، دارالفکر، بیتا، ص۷۲۲
[۲۳]ــ صحیفه نور، ج۱، ص۴۰
[۲۴]ــ در جستجوی راه از کلام امام، دفتر ششم؛ رهبری انقلاب اسلامی، همان، صص۱۱۷ــ۱۱۶
۲۵]ــ رک: امامخمینی، ولایت فقیه، قم، آزادی، بیتا، صص۱۷۶ــ۱۷۵
[۲۶]ــ ناصرالدین انصاری قمی، آیتالله العظمی گلپایگانی، فروغ فقاهت، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، بهار ۱۳۷۳، ص۱۱۶
[۲۷]ــ حکومت در اسلام (مقالات سومین کنفرانس اندیشه اسلامی)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، بهمن ۱۳۶۴، ص۵۰
[۲۸]ــ صحیفه نور، همان، ج۱۸، صص۲۳۲ــ۲۳۱
[۲۹]ــ امامخمینی، وصیتنامه سیاسی ــ الهی، همان، ص۱۸
[۳۰]ــ نیکی آر. کدی، ریشههای انقلاب ایران، ترجمۀ عبدالکریم گواهی، تهران، قلم، ۱۳۶۹، ص۳۸۷
[۳۱]ــ حکومت در اسلام (مقالات سومین کنفرانس اندیشه اسلامی)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۴، ص۵۰
[۳۲]ــ به عنوان مثال: پیام مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی به مناسبت رحلت امام(ره) به شرح زیر است: «شخصیتی دعوت حق را لبیک اجابت گفت که با مجاهدت بزرگ و فداکاریها و رهبریهای قاطع و محکم خود، اسلام را در عالم معاصر زنده کرد و ندای تکبیر و توحید را به گوش جهانیان رسانید و مجد و عظمت مسلمانان را به آنان بازگردانید و فریاد کوبندهاش دلهای مستکبران ابرقدرت را به لرزه درآورد... و با اتکا به نصرت الهی و شجاعت و ایمانی، انقلاب اسلامی ایران را بهوجود آورد... فقیهی بزرگ و مرجعی مسلم به جهان باقی شتافت که در زهد و عبادت و شبزندهداری و خوف از خدا و حقگویی و حقیقتطلبی، و صفات ممتازه دیگر از آیات الهی بود... .» (ناصرالدین انصاری قمی، همان، ص۲۹)
[۳۳]ــ صحیفه نور، همان، ج۲۱، ص۴۶
[۳۴]ــ سیداحمد خمینی، همان، ص۹
[۳۵]ــ سیدحمید روحانی، همان، ج۱، ص۶
[۳۶]ــ علی دوانی، زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیتالله العظمی بروجردی، تهران، نشر مطهر، چاپ دوم، پاییز ۱۳۷۱، ص۴۲۵
[۳۷]ــ سیداحمد خمینی، همان، ص۹
[۳۸]ــ «مصاحبه با آیتالله موسوی اردبیلی»، حضور، ش ۱ (خرداد ۱۳۷۰)، صص۱۲ــ۱۱
[۳۹]ــ «مصاحبه با آیتالله یوسف صانعی»، همان، ص۱۷
[۴۰]ــ «مصاحبه با آیتالله موسوی اردبیلی»، همان، صص۱۲ــ۱۱
[۴۱]ــ صحیفه نور، همان، ج۲۱، ص۹۱
[۴۲]ــ همان، صص۱۷۵ــ۱۷۴
[۴۳]ــ طلیعه انقلاب اسلامی (مجموعه مصاحبههای امامخمینی در نجف)، پاریس و قم، ص۲۶۶
[۴۴]ــ همان، ص۳۰
[۴۵]ــ همان، ص۱۴
[۴۶]ــ مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، همان، صص۲۷ــ۲۵
[۴۷]ــ صحیفه نور، همان، ج۱۱، ص۱۳۴
[۴۸]ــ همان، ص۱۳۳
[۴۹]ــ برای اطلاع بیشتر از نحوه ظهور مذاهب فقهی و تعامل آنها با حکومت خلفای جائر رک: محمود شهابی، ادوار فقه، ج۳، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۶۸؛ و داود فیرحی، «مبانی اندیشههای سیاسی اهل سنت»، حکومت اسلامی، سال اول، ش ۲، (زمستان ۷۵)، صص۱۷۱ــ۱۲۱
[۵۰]ــ امامخمینی، وصیتنامه الهی ــ سیاسی، همان، ص۴۱
[۵۱]ــ رک: همان، ص۱۹
[۵۲]ــ رک: همان، ص۳۹
[۵۳]ــ محمدکاظم خراسانی، فوائدالاصول، ص۴۲۹
[۵۴]ــ سیدمحسن حکیم، مستمسک العروۀالوثقی، ج۱، ص۴۰
[۵۵]ــ صحیفه نور، همان، ج۲۱، صص۴۷ــ۴۶
[۵۶]ــ همان، ص۱۳۰
[۵۷]ــ برای نمونه رک: مرتضی مطهری، «اجتهاد در اسلام»، بحثی پیرامون مرجعیت و روحانیت، همان، ص۵۸
[۵۸]ــ سیدمحمود طالقانی، «تمرکز مرجعیت و فتوا»، بحثی پیرامون مرجعیت و روحانیت، همان، صص۲۱۰ــ۲۰۹
[۵۹]ــ پیام آیتالله خامنهای به کنگره دایرۀالمعارف الاسلامی، کیهان، ش ۱۴۹۸۳، ۱۴/۱۱/۷۲
[۶۰]ــ همان.
[۶۱]ــ صحیفه نور، همان، ج۲۱، ص۶۱
[۶۲]ــ محمدابراهیم جناتی، همان.
[۶۳]ــ صحیفه نور، همان، ج ۲۱، صص۴۷ــ۴۶
[۶۴]ــ رک: همان.
[۶۵]ــ امامخمینی، ولایت فقیه، همان، ص۱۵۱
[۶۶]ــ رک: همان، صص۵، ۷، ۸، ۱۷۳ و ۱۷۴
[۶۷]ــ رک: همان، صص۱۵۵ــ۱۵۴
[۶۸]ــ رک: همان، صص۶۹، ۷۰، ۱۰۴، ۱۰۵، ۱۷۳ و ۱۷۴
[۶۹]ــ رک: همان، صص۱۵۹ــ۱۵۸
[۷۰]ــ برای اطلاع بیشتر رک: بهرام اخوان کاظمی، قدمت و تداوم ولایت مطلقه فقیه از دیدگاه امامخمینی، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۷