شاعر: حسام خوسفى
وقت است اگر به دعوت ادْعونى اَستَجب
دستى برآوريم به درگاه كبريا
يا رب به حق نقطه انّى اَنَا الغَفور
كاندر بسيط مركز عالم نيافت جا
يا رب به حق آيت لاتَقنطوا كه هست
سرمايه سعادت و پيرايه رجا
يا رب به حق خامه مشكلگشاى «كفن»
كاو بست نقش نام تو بر لوح از ابتدا
يا رب به حق عرش كه تمجيد قدر او
مفهوم نيست كان ز كجا بود تا كجا
يا رب به حق صاحب صور و به نفخ او
آن دم كه گوش را نبود هوش از كجا
يا رب به آب ديده كرّوبيان پاک
كز خوف، چشمشان نبود خالى از بفكا
يا رب به حق كوثر و تسنيم و سلسبيل
كان بر حبيب حضرت خود كردهاى عطا
يا رب به حق ابر بهاران كه مىرسد
هر شب ز فيض شبنم او خاک را نما
يا رب به حق غنچه كه از شرم عندليب
چون نوعروس مانده پس پرده حيا
يا رب به تاب طرّه سنبل كه دم به دم
چون زلف دلبران بگشايد ز هم صبا
يا رب به ساز بلبل عاشق كه هر سحر
بر بوى گل ز روى چمن بركشد نوا
يا رب به انبياى معظّم كه كردهاند
بى اجر و مزد حكمت تنزيل را ادا
يا رب به حق چارده معصوم متّقى
آنها كه در سفينه چو نوحند ناخدا
يا رب به حق عفّت مريم كه پاک بود
از زلّت فواحش و از تهمت زنا
يا رب به حسن و مال خديجه كه صرف كرد
در مقدم رسول تو بى شبهه و ريا
يا رب به حق چادر عصمت كه كردهاند
دوشيزگان قدس بدو روى التجا
يا رب به دعوتى كه اجابت قرين اوست
يا رب به حاجتى كه كند لطف تو روا
يا رب در آن زمان كه تو مانى و ما و بس
رحمت كنى و باز نگيرى ز ما عطا
مستوجب عذاب اليم و عقوبتيم
ما را اگر به شرط عمل، مىدهى جزا
چون جان وداع قالب خاكى ما كند
آه ار عنايت تو نباشد در آن عَنا
«ابن حسام» را عملى موجب ثواب
گر نيست هست رحمت عام تو ملتجا
اميد من به رحمت بى منتهاى توست
يا منتهى الرّجا مكن اميد من هَبا
دعوت چو بى درود محمّد تمام نيست
صلّوا عليه، سيّدنا، اكرم الورى