نویسندگان: نینانورگارد، بئاتریکس بوسه، روسیو مونتورو
برگردانندگان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمند فر
برگردانندگان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمند فر
نظریهی چارچوب بافتاری (CFT)، از پژوهشهای اِموت دربارهی روش خوانش روایتها سرچشمه گرفت. این طرح مبسوط در آثاری مانند فهم روایت، دیدگاهی گفتمانی (1997) دیده میشود. اِموت در اثرش به نام دیدگاهی گفتمانی، فرضیههای بنیادی این مدل را بنیان مینهد و آشکارا معتقد است که تمرکز اوّلیّهی او «سبک ادبی»، «درونمایههای ادبی» و یا کتابش «دربارهی متون خاص» (1997: 4) نیست. اِموت تأکید میکند که مدل او از درک روایت با پژوهشهایی مرتبط است که اندیشمندان هوش مصنوعی (مانند دانشمندان شناختی به طور عام) انجام دادهاند؛ علاوه بر اینکه آن مقولهها در یک چارچوب زبانی، مفهومسازی میشوند. همانگونه که اِموت به طور مختصر بیان میکند:
هدف من ارائهی فرضیهای دربارهی چگونگی خوانش روایتها با تمرکز بر برخی از اساسیترین جنبههای درک داستان است. هدف پاسخ به پرسشهایی از این دست است: «چگونه مردم در مییابند کدام شخصیتها در نقطهی خاص از داستان در کنش داستانی شرکت دارند؟» و «چگونه موقعیت و زمان کنش را کنترل میکنند؟» (اموت، 1997: 4).
به این ترتیب اساساً نظریهی چارچوب بافتاری (CFT) به منظور پیگیری ارجاع به شخصیتها و حوادث در ادبیات داستانی در نظر گرفته شد، اما متعاقباً برای دیگر انواع ادبی نیز به کار رفت (بنگرید استاکوِل، 2002 و مکینتایر 2006 برای نمایش و جفریز 2006 برای شعر و شاعری). نظریهی چارچوب بافتاری (CFT) درمفهوم بازنمودها یا دنیاهای ذهنی با دیگر مدلهای سبکشناسی شناختی و زبانشناسی شناختی مشترک است که در اینجا به عنوان «چارچوبهای بافتاری» مصطلح شدهاند:
من «چارچوب بافتاری» را برای توصیف ذخیرهی ذهنی اطلاعات دربارهی زمینه رایج متن به کار میبرم، زمینهای که از خود متن و استنتاجهای ناشی از آن ساخته میشود. معتقدم که هر پیکربندی متنی دستکم به صورت گذرا مستلزم نگهداری در ذهن است. بدون این امر نمیتوانیم از بخشهایی از اطلاعاتی که در جملههای مستقل وجود دارند، زمینهی متن را بیافرینیم (اموت، 1997: 121).
پس وظیفهی ارجاع در روایت در جایگاههای ذخیرهی ذهنیِ چارچوبهای بافتاری است و خوانندگان برای درک معنی متن، باید بتوانند بر آن را تسلط پیدا کنند. ممکن است اطلاعات این هیأتها (یا پیکربندیهای متنی) پیوسته یا ناپیوسته باشند، بدین معنی که آن تنها میتواند به مختصات زمانی، مکانی و شخصی چارچوب مفروض وابسته باشد یا به نظام پیشزمینهی دانش عمومیِ کلِ روایت متعلق باشد. حوادث و کنشهایی که درون چارچوبی خاص رخ میدهد ممکن است دورهای یا پیوسته باشند، در حالی که ویژگیهای مشخص شخصیتها مانند نمایهی نژادی، جنسیت یا تعلق آنها به طبقهی اجتماعی خاص، به این شرط که با داستان مرتبط باشد، میتواند ناپیوسته باشد. چنین فرآیندی که قادریم به وسیلهی آن تمام دگرگونیها و جایگشتها را در چارچوبها ارزیابی کنیم، «کنترل بافتاری» نام دارد و توسط ابزار متنوعی به دست میآید که اتصال یکی از آنهاست:
خلاصه اینکه پیوندهای «اپیزودی» میان موجودات (افراد و مکانها) ایجاد میشوند، در نتیجه زمینهای را به وجود میآورد که ذهن آن را کنترل میکند. بنابراین برای روایت داستانی «پیوند یا اتصال» به معنای آگاهیِ خواننده از استقرار یک یا چند شخصیت داستانی در مکانِ داستانیِ خاص در زمان داستانی خاص است (اموت، 1997: 123).
بنابراین شخصیتها به محض اینکه از آنها نام برده میشود وارد موقعیت خاصی میشوند، در چارچوب خاصی مقید و محصور میشوند و به آن چارچوب مقید باقی خواهند ماند تا زمانی که متن صریحاً آنها را اخراج کند. جز این مورد، همچنین قوانین منطق معمولی را که بر دنیای واقعی حاکماند (مقایسه کنید با اصل «انحراف کمینه» در نظریهی جهانهای ممکن)، میتوان در دنیای داستانی به کار برد. بنابراین لازم است این قوانین نیز الزام شخصیتها درون یا بیرون چارچوبهای خاص را رعایت کنند. از سوی دیگر داستان علمی، روایت ارواح یا روایت فانتزی، تنها به دلیل ویژگیهای نوع ادبی این قالبهای داستانی، از تطابق با آنها معاف هستند. همچنین نظریهی چارچوب بافتی با فرایند حساب شده و دقیق اطلاعات چارچوبهای گوناگون در ارتباط است. چنین دیدگاه پرباری در سایهی انتخاب فرایندی که در یک زمان تنها یک چارچوب خاص را برجسته میکند و باقی چارچوبها را به دومین سطح واگذار میکند (گر چه آن را حذف نمیکند) به پیگیری چارچوبها موفق شده است. این فرایند، فرایندی است که با عنوان فرایند اوّلیّه و اصلی معروف است. اِموت معتقد است که بررسی مؤثر جریانها درون چارچوبها یا بین آنها، خوانندگان را مجبور میکند تا تنها یک نقطه تمرکز اصلی را نگاه دارند، علیرغم اینکه دیگر چارچوبهای مجاور هم در پیش زمینه وجود دارند. بنابراین نتیجهی حاصله اینکه مؤلفههای تمام چارچوبهای بررسی شدهی خاص، فرضاً، مقیّدند. وظیفهی ارجاع نیز در ارتباط با حضور بافتاری در نظر گرفته میشود، چرا که شخصیتها میتوانند به لحاظ متنی آشکار یا پنهان باشند. اساساً دلایل برای دنبال کردن نوع پیشین، زبانشناختی هستند، به این ترتیب میتوان از شخصیتها «به وسیلهی اسمی خاص، نامی عام یا ضمیر نام برد یا حذفی دستوری وجود داشته باشد یا برخی دلالتهای دیگر در سطح متنی به این معنی که یک شخصیت وجود داد» (اموت، 1997: 123). شخصیتهای بعدی، شخصیتهایی اصلی یا فرعی هستند که به صراحت در چارچوب مورد بحث، منحصر نشدهاند و به همین دلیل هنوز در ذهن خواننده نیز این وضعیت را دارند. مجموعهی کاملی از شخصیتها در هر روایت، چه مقید باشند یا خیر، برجسته باشند یا خیر، «فهرست راهنمای اصلی» را شکل میدهند که خوانندگان برای دنبال کردن مدخلیت شخصیتها، مشارکت فعال آنان یا عینیت آنها برای داستان اصلی، از این فهرست استفاده میکنند. سرانجام نظریهی چارچوب بافتی (CFT) روشی را توصیف میکند که در آن بازنمودهای ذهنی میتوانند تغییر کنند، بازنمودهایی که از قبل تنظیم شدهاند به اشکال مختلفی از تغییر منتهی میشوند که «تعدیل چارچوب»، «تعویض چارچوب»، «بازخوانی چارچوب» و «اصلاح چارچوب» نامیده میشوند. گونهی نخست هنگامی رخ میدهد که «متن به صراحت بگوید که یک شخصیت به موقعیتی وارد یا از آن خارج میشوند» (اموت، 1997: 142)، گرچه خواننده باید در نظر داشته باشد که باقی چارچوب هنوز دست نخورده مانده است. تمام شخصیتها باید از موقعیت فیزیکی جاری خود خارج شوند، در نتیجه وضعیت آنان تحت تأثیر قرار میگیرد به گونهای که نه تنها برجسته نمیشوند، بلکه محدود هم میشوند. همچنین محدود بودنشان موقعیت متنی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد به گونهای که دیگر نمیتوان آنها را پنهان در متن در نظر گرفت. همچنین در موقعیتی دیگر، کنترل بافتاری مشخص میکند که چارچوبها نه تنها تغییر میکنند بلکه خوانندگان اساساً آنچه را که تا این نقطه چارچوب اوّلیه بود، وا مینهند و ویژگیهای چارچوب متفاوت دیگری را دنبال میکنند، فرایندی که «تعویض چارچوب» نام دارد. تعویض چارچوب معمولاً هنگامی روی میدهد که پارامترهای زمانی و مکانی جدیدی مانند بازگشت به گذشته یا رفتن به آینده معرفی میشوند. همچنین تعویض چارچوب اشاره میکند شخصیتهای چارچوبی که از پیش آماده نشده، محدود نیستند در نتیجه به سادگی مقید میشوند و در صورت تمایل میتوان به سادگی آنها را به مرکز توجه برگرداند. چنین سناریویی با شکل سوم تغیر توصیف شده در نظریهی چارچوب بافتی (CFT) مطابقت میکند: یعنی همان بازخوانی چارچوب، که هر بار چارچوبی را ایجاد میکند که در روایت بازآرایی میشود طبق نظر اِموت، چارچوب «تفسیری دربارهی چگونگی رمزگشایی ضمایرِ فاقد مرجع ضمیر فراهم میآورد (اموت، 1997: 153). در پایان، همچنین نظریهی چارچوب بافتی (CFT) ، در قبال نمونههایی مسئول است که در آنها خوانندگان با عطف توجه به گذشته باید فرایند شناختی خود را با چارچوبی خاص تطبیق دهند؛ یا به دلیل ظهور مؤلفههای جدید یا به دلیل اینکه راوی عمداً آنها را به اشتباه انداخته است. در این صورت، خوانندگان باید برای وفق دادن مرجعهای خود با واحدهای اطلاعاتی که به تازگی ارائه میشوند چارچوب را اصلاح کنند. علاوه بر این، نظریهی چارچوب بافتی (CFT)، تغییر حالت ذهنی شخصیتها را با ارائهی مفهوم «بازیگران» نشان میدهد. این مفهوم تظاهرات گوناگون هر شخصیت خاص را در طول روایت در بر میگیرد، بدین معنی که برای مثال همان شخصیت میتواند ویژگیهای روانشناختی متفاوت را در نقاط گوناگون دنیای داستانی نشان دهد، برای مثال مزاج روانشناختی یک شخصیت به عنوان کودک یا بزرگسال، یا ویژگیهای متعارف و روانریش بیمار دوقطبی را به عنوان شخصیت داستانی. با پیشرفتهای اخیر نظامهای مرتبط که برخی اصول اساسی نظریهی چارچوب بافتی (CFT) را در هم میآمیزند، حوزهی وسیع کاربرد این چارچوب در حال اثبات است؛ برای نمونه، گاوینز (2007)، مفهوم بازیگران را برای بازنگری خود دربارهی نظریهی جهان متن وام گرفته و مکین تایر (2006) نظریهی انتقالِ ارجاعی را با افزودن مفاهیم زمینهسازی و مقید کردن به طرح پیشنهادی اصلی، گسترش داده است.
منبع مقاله :
نورگوا، نینا، (1394)، فرهنگ سبکشناسی، برگردان: احمد رضایی جمکرانی، مسعود فرهمندفر، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اول