مقدمه
با مراجعه به تاريخ فرايند ناموفق اتحاد، مشاهده ميگردد كه در ميان راهكارهاي گوناگوني كه ارايه شده، بر نقش دولتها در اين مورد توجه و تأكيد چنداني نشده است، بلكه بيشترين بار مسئوليت بر دوش انديشمندان و علماي اسلام گذاشته شده است. بدون ترديد نقش انديشمندان و علما در روند تقريب عقيدتي و محو مليتپرستي بسيار برجسته است، اما امروزه از آنجايي كه دولتها توان و ابزارهاي اجرايي نيرومندي را در اختيار دارند، نقش ويژه و برجستهتري در دستيابي به اتحاد اسلامي بر عهده دارند؛ نقشي كه تا كنون دولتهاي اسلامي از آن به دور ماندهاند. از اين رو، با توجه به اهميت نقش دولتها در فرايند اتحاد و ضرورتي كه در اين مورد براي مسلمانان وجود دارد، نوشتار حاضر را بر محور پاسخ به اين سؤال اصلي پي ميگيريم كه دولتهاي اسلامي در جهت تحقق اتحاد مسلمانان چه نقش و جايگاهي دارند. در پاسخ مقدماتي به اين سؤال، اين فرضيه را مطرح ميكنيم كه دولتهاي اسلامي در روند تحقق اتحاد اسلامي نقش سلبي و ايجابي دارند. نكته لازم به ذكر اينكه اين نوشتار با رويكرد تحقيقيـ تحليلي سعي نموده است فارغ از نقد و داوري در مورد عملكرد گذشته و ميزان مشروعيت دولتهاي اسلامي، مباحث موضوع را طرح و تبيين كند.
مفاهيم:
دولت: دولت از نظر لغوي به معناي «ثروت و مال» است. (دهخدا، 1351ش، ص 410) و در اصطلاح، بنا بر تعريف «معلم بستاني»، دولت عبارت است از سلسله پادشاهاني كه به صورت پيوسته و از يك خاندان بر سرزميني حكومت ميكنند. دولت برگرفته از واژه يوناني «دينسيا» به معناي سلطان است. (بستاني، بيتا، ج8، ص153و157). در اصطلاح عام، كه مقصود ماست، دولت عبارت است از: «مجموعهاي از افراد و نهادها كه قوانين فائقه در يك جامعه را وضع و با پشتوانه قدرت برتري كه در اختيار دارند، اجرا ميكنند» (رني، 1374ش، ص 13).
اتحاد: در لغت، عبارت است از «يكي شدن» و آنچه كه مركب از دو چيز يا بيشتر و با نسبتهاي معين باشد به طوري كه چيز سومي از آنها به وجود بيايد كه با اجزاي خود تفاوت كامل داشته باشد. (معلوف، 1380ش، ص 2152). اما از نظر سياستمداران و جامعهشناسان، اتحاد عبارت است از: «ارتباط تعدادي از كشورها يا ايالتها يا شهرها با هم و ورود آنان تحت قدرت واحد فراگير.» (بستاني، پيشين، ج 2، ص 440).
مسلمانان: به كسي كه به دين اسلام متدين باشد گفته ميشود. (معين، ج 3، 1363ش، ص4117). حداقل شرط مسلمان بودن آن است كه فرد به اصول اسلام، يعني توحيد، نبوت و معاد ايمان داشته باشد. به حكم آيه شريفه «وَ انِّ هذه اُمِّتُكُمْ اُمِّةً واحدَةً » (مؤمنون23/)، مسلمانان از نظر شهروندي «امت» را تشكيل ميدهند كه از اين لحاظ ارتباطشان با دولت اسلامي تعريف ميشود.
نقش سلبي و ايجابي دولتها
دولتهاي اسلامي در به نتيجه رسيدن اتحاد ميان ملتهاي اسلامي از يك سو وظيفه بازدارندگي از تشتت و تفرقه و واگرايي ملتهاي اسلامي را برعهده دارند(نقش سلبي) و از سوي ديگر، مكلفاند بسترها و راهكارهاي دستيابي به اتحاد و انسجام ميان ملتهاي مسلمان را فراهم كنند (نقش ايجابي). در ذيل، اين دو نقش دولتها تشريح ميگردد:
نقش سلبي دولتها
الف) شناسايي و مقابله با موانع دروني اتحاد
1ـ فرقه گرايي
اگر به سير تطور فرقهگرايي در جهان اسلام توجه كنيم، در خواهيم يافت كه بسياري از فرقهها و نحلههاي مذهبي و كلامي دستاورد سوء برداشت و عملكرد برخي از رجال ديني و مذهبي بوده است؛ افرادي كه يا به دليل تأثيرپذيري از توطئههاي دشمنان اسلام و يا تحت تأثير هواهاي نفساني، آموزههاي غيراسلامي را در قالب دستورالعملاسلامي به خورد پيروانشان دادهاند. علاوه بر اين، برخي از اين عالمان مسلمان چنان برعقيده و برداشتشان از اسلام تأكيد نمودهاند كه انديشهها و عقايد اسلامي ديگر را عين ضلالت دانسته و چه بسا بر محو فيزيكي پيروان ديگر مذاهب فتوا دادهاند. اگر جمعيت مسلمانان را به دو گروه بزرگ شيعه و سني تقسيم كنيم، در هر دو گروه افراطيوني را ميتوان شناسايي كرد كه به هيچ وجه از جمود عقيدتي خود كوتاه نميآيند و حتي حاضر نيستند با طرف مقابل گفتوگوي علمي كنند.
از سوي ديگر، در روند فرقهگرايي، ردپاي روشني از رجال سياسي نيز ديده ميشود. اگر چه امروزه گروهها و احزاب در راه رشد و توسعه سياسي و اجتماعي جوامع نقش مهمي ايفا ميكنند و تعدد احزاب به عنوان شاخصه مردمسالاري به حساب ميآيد، اما حساب اين گروهها و احزاب از گروهها و احزابي كه صرفاً به اختلافات فرهنگي و قوميتي دامن ميزنند جداست؛ فرقهگراياني كه از افتادن آتش به خرمن جامعه سود ميبرند، مصالح عاليه كشور و جامعه را ناديده ميگيرند و پيوسته كوشش ميكنند بخشي از يك كشور را نسبت به دولت و بخشهاي ديگر، بياعتماد نمايند.
«تودههاي مردم و امت اسلامي بيشتر تابع رهبران و رجال ديني و سياسي خود هستند. لذا در اين رابطه بايد مستقيماً اين رهبران را مورد مواخذه و سرزنش قرار داد، چرا كه استكبار از طريق اين نوع افراد و يا با استفاده از جهالت و ناداني و حماقت پارهاي از آنهاست كه به تفرقه افكني دامن ميزند» (موثقي، 1371ش، ص 369).
2ـ ناسيوناليسم
ناسيوناليسم، مكتبي است كه آرمان يا سياست متحد ساختن تمام افراد كشور را بر اساس مليت دوستي افراطي دنبال ميكند. در واقع، اين مكتب در جوامع اسلامي پس از سقوط خلافت عثماني قوت پيدا كرد و دليل رشد آن، به سرشكستگي جوامع اسلامي در برابر دولتهاي غربي باز ميگردد. از اين رو انديشمنداني كه در اصطلاح، روشنفكر ناميده ميشدند و نيز برخي از سياستمداران، موج مليت دوستي افراطي را به راه انداختند. جنبش «تركان جوان» در تركيه، با عنوان «پانتركيسم» و تلاش برخي از روشنفكران سوري، لبناني و مصري در حركت «پان عربيسم»، نمونههايي است كه برآيند آنها منجر به تشكيل حكومت ضد ديني كماليستها در تركيه و به قدرت رسيدن ناسيوناليستها در كشورهاي مصر، سوريه و عراق شد.
البته صرف ميهن دوستي امري ناپسند نيست، اما تهديد و تأثير اين مكتب در تفرقه و اختلاف ميان مسلمانان از آنجا بود كه تأكيد بر اتحاد قومي و تبليغ از كشوري كه محصول سياست استعمارگران بود، ضربه سختي را به اتحاد و يكپارچگي مسلمانان در سطح جهان اسلام وارد ميساخت.
در واقع، قرار دادن تودهها در شور و هياهوي قومي و ملي، اذهان آنان را از توجه به امور هممسلكانشان در ماوراي موطن جغرافيايي آنها باز ميداشت. به عبارت ديگر، ناسيوناليستها سعي ميكردند با عبور از روي آوارهاي دين و مذهب، جوامع اسلامي را به سبك غربيان بر اساس اصل «مليت» تجديد بنا كنند و شكي نيست كه آبشخور انديشه ناسيوناليستي، انديشه و الگوهاي غربي بود. شهيد مطهري در اين مورد مينويسد:
«استعمار براي اينكه اصل «تفرقه بينداز، حكومت كن» را اجرا كند، راهي بهتر از اين نديد كه اقوام و ملل اسلامي را متوجه قوميت و مليت و نژادشان كند و آنها را سرگرم افتخارات موهوم نمايد. به هندي بگويد تو سابقهات چنين و چنان، به ترك بگويد نهضت جوانان ترك ايجاد كن و «پان تركيسم» به وجود آور. به عرب بگويد روي «عروبت» و «پان عربيسم» تكيه كن و به ايراني بگويد نژاد تو آريايي است و تو بايد حساب خود را از عرب نژاد سامي جدا كني.» (مطهري، 1362ش، ص 35).
به هر حال، ناسيوناليست موجي بود كه در كشورهاي اسلامي ايجاد شده بود، اما عواقب آن براي دولتهاي اسلامي و مسلمانان گران تمام شد. به گفته سيد جمالالدين اسدآبادي «تعصب ملي از وجدانيات طبيعي بشر است، اما معناي آن در بسياري از موارد باطل ميشود.» (مدرسي چهاردهي، 1381ش، ص 397).
3ـ استبداد
استبداد، يعني «مسلط بودن يك فرمانروا بر سر قوم و تحكم كردن يك يا چند نفر بر تمام ساكنان يك مملكت و ايشان را بر خلاف ميلشان به كاري واداشتن و رأي و اراده خود را مافوق رأي و اراده عموم ملت شمردن». (موسويان، 1381ش، ص 82). با مطالعه كارنامه حكومتها و دولتهاي اسلامي، صفحات تاريك بسياري در مورد تعامل اين حكومتها با تابعانشان مشاهده ميگردد.
چه در زمان سلطنتها و خلافتهايي كه اسلامي شناخته ميشدند و چه در قرن اخير كه دولتهاي كوچك و بزرگ اسلامي، شكل كنوني خود را يافتهاند، به ندرت ميتوان حكومتي را پيدا كرد كه از در عدالت و عطوفت با شهروندانش وارد شده باشد. سردمداران اين حكومتها يا از آن نظر كه به اربابان بيگانه خوشخدمتي كنند و يا به دليل خبث باطني، از به كارگيري سركوبگرانهترين شيوهها در جهت خاموش نگه داشتن تودهها دريغ نمينمودند. اين دولتهاي بيكفايت نه تنها در راه رشد و تعالي فكري و توسعه زندگي دنيوي شهروندان قدمي بر نميداشتند، بلكه به عمد آنان را در فقر و ناآگاهي نگه ميداشتند تا مبادا بنيان حكومتشان به خطر بيفتد.
هم اكنون بيش از نيم قرن از اعلاميه جهاني حقوق بشر (1948) ميگذرد و تمام كشورهاي اسلامي هم آن را امضا نمودهاند و به آرمانها و اهداف سازمان كنفرانس اسلامي هم تن دادهاند، اما در عرصه عمل، بسياري از كشورها و دولتمردان اسلامي همچنان مستبدانه بر ملتهايشان حكم ميرانند. ضمن آنكه با اعمال سياست تبعيض و بيعدالتي و تفرقهافكني ميان اقوام و پيروان مذاهب در داخل كشور، در عمل، از يك سو، در سطح داخلي، اتحاد ملي را خدشهدار ميكنند و از سوي ديگر، اذهان ملت و جامعه را از تفكر در امور فراملي و ابراز احساسات به مسايل همكيشانشان در ديگر بلاد اسلامي، منحرف مينمايند.
4ـ بي ديني و رذايل اخلاقي
«بسياري از اختلافات داخلي و بينالمللي، نتيجه صفات منفي اخلاقي است كه از پيامد تعليم و تربيتهاي مادي ناشي ميشود.» (روزنامه كيهان، 1365/9/2، ص 6). بدون ترديد، بسياري از جوامع اسلامي، از حقيقت اسلام و تعاليم انسانساز آن فاصله گرفتهاند. به رغم تاكيدات فراواني كه خداوند در قرآن كريم در مورد ارزش ايمان و تقوا نموده است، اما بسيارند مسلماناني كه به تعاليم اسلام عمل نميكنند. در نتيجه، اين بيتقيدي فردي به جامعه نيز كشيده ميشود و سيلي از نابهنجاريهاي اجتماعي و رذايل اخلاقي را به دنبال خواهد آورد. آيا جوامعي كه غرق در ارضاي لذايذ و غرايز مادي هستند، گوش شنوايي براي فراخوان اتحاد همبستگي اسلامي خواهند داشت؟ سيدجمالالدين اسدآبادي در اين باره ميگويد: «اگر اوصاف رذيله در نفوس افراد قوي رسوخ نمايد، دشمني و عداوت ميان آنان تشديد ميشود و در ظاهر آنها با هم جمع هستند ولي دلآنها متفرق و از هم جداست.» (اسدآبادي، بيتا، ص 170).
5ـ ناآگاهي و تعارضات فرهنگي
بيدانشي و بيخبري مانع ديگري است كه انسجام را به تأخير مياندازد. در اهميت دانش و آگاهي همين بس كه گفته شود با وجود جهل و بيخبري، ارزش اتحاد و انسجام ميان مسلمانان پوشيده ميماند. در واقع، آنچه تاكنون شكافها را تشديد كرده و پروسه همگرايي را به چالش كشيده است، بياطلاعي و يا بياعتنايي به دستورالعملهاي قرآن كريم است كه پيروان اسلام را به اتحاد فراخوانده و آنان را از تفرقه برحذر داشته است؛ «وَ اعْتَصمُوا بحَبْل اللّه جَميعاً وَ لا تَفَرِّقُوا» (آلعمران103/).
از اين رو بسياري از انحرافات و گسستهايي كه كار ميان نحلههاي كلامي، مذهبي و گروههاي قومي را به جاهاي باريك كشانيده است، نتيجه جهل و ناآگاهي از عقايد و دلايل ديگران و سرپيچي از تعاليم اسلام است. «كشورهاي اسلامي در اصل اسلام مشتركاند اما داراي بينشها و برداشت متفاوتي از اسلام بوده و داراي مذاهب گوناگون ميباشند كه اين امر همواره ميتواند زمينههاي فكري هر نوع وحدت عمل را به تعويق بيندازد. هنوز بسياري از فرقههاي مسلمان همديگر را كافر ميشمارند و كتابهاي آنها پر از بدگويي به فرقههاي ديگر است.». (فوزي تويسركاني، 1377ش، ص170).
بسياري از اختلافات فكري وعقيدتي و پيامدهاي فاجعهبار آن، ريشه در اين مسئله دارد كه طيفها، نحلهها و فرقههاي اسلامي سخنان يكديگر را نميفهمند و از انديشههاي سايرين اطلاع درستي ندارند. شايد مهمترين دليل اين مسئله آن باشد كه مسلمانان در سطح جهان پراكندهاند و تفاوتهاي زباني، نژادي و نظري، ارتباط و تعامل را ميان آنان با مشكل روبهرو كرده است. از اين رو بسياري از مسلمانان در مورد همكيشانشان فقط به شنيدهها اكتفا ميكنند و اين امر موجب انعكاس غير واقعي انديشهها ميشود و تعارض و تضاد مذهبي و كلامي را در پي خواهد داشت. شهيد مطهري در اين باره ميگويد:
«نميخواهيم ادعا كنيم كه تمام اختلافات مسلمين از نوع سوء تفاهم است. خير، چنين ادعايي هم نداريم. آنچه ما در صدد آن هستيم اين است كه فرق و مذاهب اسلامي يكديگر را آن طور كه هستند بشناسند و تصور كنند، قصورات دروغ و موهوم را از خود نسبت به برادران خود دور كنند.» (روزنامه جمهوري اسلامي، 1364/9/4، ص5).
6ـ وابستگي به بيگانگان
بخش عمده اختلافات ميان ملتهاي اسلامي مرهون وابستگي كشورهاي اسلامي به بلوكهاي قدرتمند جهان است. واقعيت اين است كه هرچند بسياري از كشورهاي اسلاميعضو جنبش عدم تعهد هستند اما به شكلي به قدرتهاي بزرگ وابستهاند. بسياري از رژيمهاي كشورهاي اسلامي با حمايتهاي مالي و سياسي بيگانگان روي كار آمدهاند و معدود كشورهايي كه سعي ميكنند تا اندازهاي استقلال عمل نشان دهند، تحت فشار قرار ميگيرند.
همچنين، از نظر اقتصادي، كشورهاي اسلامي توسعهيافته نيستند و اقتصاد تك محصولي ضربه شديدي بر حيات اقتصادي آنان وارد ميكند. بيشتر كشورهاي عربي با فروش نفت امرار معاش نموده و اين منبع بيبديل و حياتي را با كالاهاي مصرفي و لوكس غربي معاوضه ميكنند. از اين رو به روشني مشاهده ميشود كه نوسان قيمت نفت، بر اقتصاد اين كشورها تأثير بسيار زيادي دارد. بعضي از كشورهاي اسلامي اقتصادي متكي بر كشاورزي سنتي دارند كه اين سيستم اقتصادي با كشاورزي مكانيزه و پربازده قدرتهاي بزرگ، قابل مقايسه نبوده و قدرت رقابت با آن را ندارد.
از نظر دفاعي و نظامي نيز كشورهاي اسلامي وامدار بيگانگان هستند. خريد هنگفت تسليحات، انعقاد پيمانهاي دفاعي با كشورهاي غربي، در اختيار گذاشتن پايگاههاي نظامي به بيگانگان و برگزاري مانورهاي مشترك با آنان، همگي از وابستگي نظامي اين كشورها حكايت دارد. بنابراين، عدم خودكفايي و وابستگي، دولتهاي اسلامي را از فرايند انسجام اسلامي دور ميكند، زيرا وابستگي به بيرون، فرصت همبستگي با درون را سلب مينمايد.
7ـ اختلافات سياسي ميان كشورها
بسياري از كشورهاي اسلامي كه هم اكنون از لحاظ سياسي مستقل به شمار ميروند و عضو سازمانهاي بينالمللي، از جمله سازمان كنفران اسلامي، ميباشند. دولتهايي هستند كه استعمار به آنان سر و شكل داده است. جاي ترديد نيست كه قدرتهاي چپاولگر غربي براي اداره بهتر ممالك اسلامي و تقسيم منابع و امتيازات آنها ميان خود، به سابقه و تاريخچه جوامع اسلامي توجهي نكردند و اشتراكات مذهبي و قومي آنان را در نظر نگرفتند. همين مسئله باعث شد بعضي دولتهاي جديد با تركيب ناهمگون نژادي و مذهبي ترسيم شوند و مفاهيم قوميت، مذهب، اكثريت و اقليت در اين دولتها برجسته شود و بستر لازم براي اوجگيري اختلافات داخلي فراهم گردد. تعارضات به سرعت از داخل فراتر رفت و پاي دولتهاي مجاور نيز به ميان كشيده شد.
امروزه برخي كشورهاي اسلامي با يكديگر اختلافات مرزي عميق دارند. «اين نشانهاي از پيروزي قدرتهاي استعماري است كه توانستهاند «امت اسلامي» را به بيش از پنجاه كشور تقسيم كنند. مرزبندي ميان اين كشورها به گونهاي است كه همواره موجب تشنج، ناآرامي، برخورد و جنگ ميشود. قطبهاي سياسي بينالمللي همواره با نيرنگها و توطئههاي گوناگون اين جو را تشديد ميكنند تا پيوسته از آن بهرهبرداري كنند و دشمنيها را افزايش دهند.» (معرفت شناسي اسلامي، 1374ش، ص 20).
ب) شناسايي موانع بيروني اتحاد و مقابله با آن
1ـ امپرياليسم
از زماني كه پاي قدرتهاي امپرياليستي به سرزمينهاي اسلامي باز شد، اختلافات و تنشهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي جوامع اسلامي به شدت افزايش يافت. استعمارگران غربي كه از يك سو در زمينه علم و تكنولوژي تواناييهاي زيادي به دست آورده بودند و از سوي ديگر، امكانات و منابع موجود آنها جوابگوي سياستهاي اقتصادي بلندپروازانه آنان نبود، چاره كار را در چنگ انداختن بر سرزمينهاي دوردست ديدند، به ويژه از زماني كه در منطقه خاورميانه منبع حياتبخش اقتصاد جهاني، يعني نفت، كشف شد. از آن پس منطقه خاورميانه كه بخش مهمي از جهان اسلام به شمار ميرود و به دليل وجود قبله اول و دوم مسلمانان در آن، به عنوان قلب تپنده جهان اسلام محسوب ميشود، بسيار اهميت يافت.
از اين رو دستاندازي بر چنين منبع حياتي جز با در پيش گرفتن سياست مزورانه تفرقهافكني ميسر نبود. مهمترين حربه استعمار در اين مورد، ترغيب بسياري از روشنفكران و تحصيلكردگان غربي به راه انداختن جو ناسيوناليستي و استخدام و به قدرت رساندن مهرههاي مزدور بر مناطق قطعه قطعه شده جهان اسلام بود. تشكيل دولتهاي كوچك و وابسته، در عمل، ارتباط فرهنگي، عقيدتي و اشتراكات ملي و ديني ميان مسلمانان را از هم گسست. «الويش هينبوش» انديشمند غربي در مورد شكل كنوني خاورميانه مينويسد:
«امپرياليسم با قطعه قطعه كردن منطقه ]خاورميانه [آن را به كشورهاي متعدد بسيار، نسبتاً ضعيف و تا حدودي غيرواقعي و ظاهري تبديل كرده است. اين دولتها كه دچار نا امني و اختلاف با يكديگر هستند، در پي جنگ قدرتي كه اين تقسيمبنديها در پي داشته است، به دنبال حاميان و منابع خارجي هستند». (الويشس هينبوش، 1382 ش، ص 22).
هم اكنون نيز اين سياست با شكل و لعاب نوين «استعمار نو» با اهداف ثابت و واحدي دنبال ميشود. آيا بحرانهايي كه امروزه جهان اسلام با آن دست و پنجه نرم ميكند، مانند تهاجم آمريكا به عراق و افغانستان و وجود جنگهاي منطقهاي ميان كشورهاي اسلامي در دو سه دهه گذشته، محصول استراتژيستهاي قدرتهاي تماميت خواه نيست؟ «امروزه بهانههاي آمريكا و هم پيمانش از لشكركشي به مناطق استراتژيك جهان اسلام با هدف ممانعت از پيشرفت كشورهاي اسلامي و عارض كردن فقر بر مسلمانان و ايجاد انشقاق و اختلاف ميان كشورهاي اسلامي اجرا ميشود. سياست انگليس در «تفرقه بيانداز و حكومت كن» هم چنان كارايي خود را حفظ كرده است.» (واعظي، 1380ش، ص 48).
2ـ صهيونيسم
هنگامي كه هرتصل ايدهپرداز «دولت يهود»، در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، به دنبال جاي پاي محكمي براي يهوديان آواره و سرگشته ميگشت، دولتهاي اسلامي خطر آن را جدي نگرفتند. سران دولتهاي اسلامي، به ويژه كشورهاي عربي، زماني به خود آمدند كه غده صهيونيسم در قلب جهان اسلام، يعني فلسطين، ريشه دوانيده بود. تلاشهاي دير هنگام برخي كشورهاي عربي و مبارزان فلسطيني، كارگر واقع نشد و رژيم اسرائيل در سال 1948 در خاك فلسطينيان اعلام موجوديت كرد. از آن پس اتحاد و ائتلافهاي شكننده اعراب در راه اندازي چندين جنگ عليه اسرائيل راه به جايي نبرد و امروزه مسلمانان به مصيبت حاصل از وجود اسرائيل در قطب مهمي از جهان اسلام، گرفتارند. در مباحث پيش رو خواهيم گفت كه همين مسئله ميتواند محور اتحاد كشورهاي اسلامي و مسلمانان قرار گيرد. اما مهم اين است كه هم اكنون وجود رژيم اسرائيل و سياستهاي حاميان آن، در همگرايي و انسجام كشورهاي اسلامي و فلسطينيان خدشه وارد نموده است. به روشني مشاهده ميشود كه كشورهاي مصر و اردن و تشكيلات خود گردان با اين رژيم سازش كردهاند و كشورهايي مانند سوريه و لبنان و برخي گروههاي فلسطيني همچنان سنگر مقاومت را نگه داشتهاند. همچنين برخي دولتهاي اسلامي غيرعربي، همانند تركيه، با اين رژيم روابط استراتژيك دارند و برخي كشورها مانند جمهوري اسلامي ايران، دشمن شماره يك اسرائيل به شمار ميآيند.
به هر حال، صهيونيسم از گذشته تاكنون در اختلافافكني ميان دولتهاي اسلامي در گام اول و مسلمانان در گام دوم، سهم بزرگي داشته است. تاكنون به پرسش بيدارگري هم چون مرحوم كاشف الغطا، جوابي داده نشده است كه: «چرا كشورهاي اسلامي فقط غنايم جنگي استعمارگران شدند و سرزمين مقدس فلسطين نصيب صهيونيستهاي سرگردان شد و پس از جنگ جهاني دوم باقيمانده فلسطين و اسكندرون براي هميشه از بين رفت؟» (كاشف الغطا، بيتا، ص 170).
3ـ رواج انديشههاي مخرب غربي
استفاده از تجربيات و دستاوردهاي غربيان در علوم تجربي و بسياري از حوزههاي علوم انساني نه تنها محكوم نيست، بلكه لازم است. اما انديشه و تفكرات غربي زماني تهديد به شمار ميآيد كه با آموزهها و تعاليم و نظريههاي اسلامي در تضاد باشد. بيشك دوران مدرن در غرب، بر بنيان گرايش به اومانيسم (انسانگرايي) استوار شده است. «سكولاريسم» نيز برآمده از همين گرايش است. انديشه سكولاريسم كه انسان را دنياگرا بار آورده است، انديشه پيروز در جهان غرب است. براساس اين انديشه، دين متعلق به حوزه خصوصي است و صرفاً انسان را با آخرت متصل ميكند. در قرن گذشته، بسياري از روشنفكران مسلمان و تحصيل كردگان در غرب با كولهباري از همين قبيل انديشهها به جوامع اسلامي بازگشتند و در ترويج آن بسيار تلاش نمودند. متأسفانه تلاشهاي آنان تا حدود زيادي نتيجه داده است و امروزه گرايش به «ليبراليسم»، «سكولاريسم»، «اومانيسم» و «فيمينيسم» انديشههاي اصيل اسلامي را هدف قرار داده است.
4ـ تهاجم فرهنگي
پس از تهاجم انديشههاي غربي، تهاجم فرهنگي، به عنوان ابزار دشمنان در از هم گسيختگي جوامع اسلامي و تفرقه ميان مسلمانان به شمار ميآيد. اين معضل امروز بسيار بيشتر از گذشته، اذهان مسئولان و انديشمندان متعهد مسلمان را به خود مشغول كرده است. ورود بيرويه محصولات و كالاهاي فرهنگي غرب از يكسو و تقليد و الگوبرداري از طرز زندگي، نوع پوشش، نوع تعامل با ديگران، سبكها و متدهاي آموزشي ـ تربيتي، از سوي ديگر، عرصه را براي سنتهاي ملي و فرهنگ اسلامي تنگ كرده است. پيامد اين هجمه آن است كه امروزه جوامع اسلامي با مصايبي مانند «بحران هويت»، «تنزل جايگاه خانواده»، «ولنگاري اخلاقي» و از همه مهمتر «بيديني و خداگريزي»، روبهرو ميباشند. با اين اوصاف آيا صحبت از اتحاد و يكدلي ميان ملتهاي اسلامي سودمند خواهد بود؟
5ـ جهاني شدن
جهان اسلام ناخواسته با پديدهاي روبهرو شده كه تمام عرصههاي زندگي آن را در بر گرفته است. در عرصههاي اقتصاد، فرهنگ، سياست و اجتماع، جهاني شدن مصداقهاي روشني دارد. در برخورد با اين پديده كه نشات گرفته از فرهنگ و اقتصاد غالب غرب است، راهكار واحدي وجود ندارد. برخي افراد خوشبين، از جهاني شدن استقبال كرده و با آغوش باز آن را پذيرفتهاند. اما برخي با فرضيات بدبينانه در صدد تقابل با آن برآمدهاند. ولي واقعيت اين است كه اين پديده براي كشورهاي اسلامي و مسلمان هم فرصت است و هم تهديد. فرصت از آن جهت كه امكان تعامل و ارتباط با تمام مناطق جهان را در تمام عرصههاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي براي آنها آماده كرده است. ولي همين پديده ميتواند تهديد جدي نيز تلقي شود و دستاوردهاي خطرناكي براي فرهنگ، اعتقادات و حتي اقتصاد و سياست يك جامعه به دنبال داشته باشد.
6ـ تروريسم
در واقع «تروريسم» سنتز سياستهاي استعماري و هجمه فرهنگي ـ نظامي امپرياليست به ممالك اسلامي است. به گفته ديويد پالتز «تروريسم امروز از جهات مختلف مخلوق مستقيم نظام سلطه است». (پالتر، 1381ش، ص 281). در نظام سلطه سياست «برداشت از كاشت اختلاف» در جوامع اسلامي، «تروريسم» را نتيجه داده است و آتش اين پديده اكنون دامان به وجود آورندگان آن را نيز گرفته است. اما تروريستها بيش از آنكه به منافع غربيان لطمه بزنند، به انسجام و همبستگي جوامع اسلامي ضربه ميزنند.
اين گروههاي افراطي بر اساس برداشت جمود گرايانهشان از اسلام، از اجراي خشونت بارترين و بيرحمانهترين شيوهها در جهت كشتار و به رعب و وحشت اندختن مسلمانان، به خصوص پيروان ديگر مذاهب اسلامي، باكي ندارند. از نظر مسلمانان، دهشتافكنان كساني هستند كه با انديشههاي انعطافناپذير غيرگفتماني، سعي در حذف فيزيكي پيروان ديگر مذاهب اسلامي دارند. در اين ديدگاه، برخلاف آنچه سياستمداران غربي بيان ميكنند، گروههاي آزاديبخش و اشغالستيز، همانند رزمندگان حزبالله و فلسطينيان، نه تنها تروريست نيستند بلكه مجاهدان در راه خدايند. قرآن كريم درباره عظمت عمل مجاهدان ميفرمايد: «فَضِّلَ اللّهُ الْمُجاهدينَ باَمْوالهمْ وَ اَنْفُسهمْ عَلَي الْقاعدينَ دَرَجَةً» (نساء95/).
نقش ايجابي دولتها
الف) فراهم نمودن بسترهاي اتحاد
1ـ دينمداري و نهادينه كردن فضايل
همانگونه كه رواج انديشه جدايي دين و سياست و رشد افسار گسيخته رذايل اخلاقي، جوامع مسلمان را دچار تفرقه مينمايد، دينمداري و نهادينه شدن فضايل انساني و اخلاقي نيز ريشه اختلافات را ميخشكاند و بستر اتحاد و انسجام اسلامي را فراهم ميكند. دينمداري علاوه بر آنكه از نظر دروني براي انسان نتايج فراواني داشته و صفات پليد را از انسان ميزدايد و او را در مسير تعالي و كمال قرار ميدهد، احساسات و عواطف ديني انسان را نيز نسبت به هم نوعان و همكيشانش بر ميانگيزد. خداوند در بسياري از آيات قرآن، مسلمانان را به تدين و تعبد، به عنوان راه نجات آنان، دستور داده است؛ «قُلْ يا عباد الِّذينَ آمَنُوا اتِّقُوا رَبِّكُمْ»(زمر10/). همچنين، دينمداري را موجب نااميدي دشمنان دانسته است: «الْيَوْمَ يَئسَ الِّذينَ كَفَرُوا منْ دينكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْن» (مائده3/).
البته اصل دين بايد از خرافات و موهومات پالايش شود تا پندارهاي عقلاني از آموزههاي اسلام مخدوش نگردد. بنابراين، حفظ اساس دين اسلام از تحريفات و خرافات و گرايش به آن، نهادينه شدن فضايل را به دنبال خواهد داشت. نميتوان پذيرفت كه كسي ديندار باشد اما به تعاليم دين عمل نكند زيرا دين اسلام داراي تعاليم، احكام و آموزههاي اعتقادي و اخلاقي است كه عمل بر طبق آنها طاقتفرسا نيست و با اراده قوي و ممارست ميتوان صفات و فضايل انساني و اخلاقي اسلام را در دولت وجود، نهادينه كرد.
يكي از مهمترين فضايل، نوع دوستي و برادر دوستي است. به فرموده قرآن كريم، مسلمانان برادران يكديگر هستند: «انِّمَا الْمُوْمنُونَ اخْوَةٌ» (حجرات10/) و وقتي هر مسلماني باور داشته باشد كه مسلمانان ديگر برادران اويند، تمام آنچه را كه براي برادران خوني خود ميخواهد، براي برادران ايماني خود نيز خواهد خواست.
2ـ مشروعيتيابي دولتها و نفي استبداد
«مشروعيت، توجيهي از حاكميت است؛ يعني توجيهي از حق فرمان دادن و اطاعت كردن. قدرت هنگامي مشروعيت پيدا ميكند كه فرمان اطاعت، توأم با حق و حقانيت تلقيشود.» (فيرحي، 1383ش، ص 21). اگر مسئولين دولتهاي اسلامي بخواهند كاركرد اسلامي داشته باشند، بايد اصلاحات را از خويشتن آغاز كنند. از نظام و دولتي كه با زور سرنيزه بر شهروندانش حكم ميراند، صداي مخالفان را در نطفه خفه ميكند، آزاديهاي مدني و حقوق بشر را نقض ميكند، ظالمانهترين قوانين را وضع و اجرا ميكند و در برابر قدرتهاي بيگانه از سيستم «ارباب رعيتي» متابعت ميكند، نميتوان انتظار داشت كه ابتدا در كشور وحدت ملي به وجود آورد و سپس شرايط تعامل ميان شهروندان مسلمان خود را با ديگر مسلمانان تسهيل نمايد.
انديشههاي وحدتبخش زماني در جامعه نشو و نما ميكند كه ملتها در فضاي باز و آزاد سياسي قرار داشته باشند. رژيمي كه نخبگان و انديشمندان خود را كه فراملي ميانديشند و عمل ميكنند به اتهام خيانت و توطئه سركوب ميكند، مجالي براي تعامل و همانديشي ميان مسلمانان باقي نخواهد گذاشت. البته نميتوان با قاطعيت، ملاك و معيار واحدي براي مشروعيت حكومت نظامها تعيين كرد، اما همين قدر ميتوان گفت كه حكومتهايي كه بر اساس خواست و اراده ملتها شكل ميگيرند و به قوانين و تعاليم اسلام پايبندند و در اجراي آن كوشش ميكنند، بخش بزرگي از معيارهاي «حكومت اسلامي» را به دست آوردهاند. آنگاه از اين حكومتهاي مشروع يا نسبتاً مشروع، انتظار ميرود كه زمينه و بستر تعامل و پيوند ديني مسلمانان را فراهم نمايند، زيرا «هيچ حكومتي از فخر فروشي بر ملتش به سروري نخواهد رسيد، بلكه برعكس، آن چه حكومتها را اعتبار ميبخشد و به آنها وجهه ميدهد خفض جناح در برابر ملت و ايستادگي در برابر دشمنان آن است.» (روزنامه جمهوري اسلامي، 1364/9/7، ص 11).
3ـ نهراسيدن رهبران از اتحاد ملتها
حقيقت آن است كه بسياري از دولتها و دولتمرداني كه بر ملتهاي مسلمان حكومت ميكنند از يكپارچگي و همبستگي آنها بيمناكاند. زيرا حركت به سوي اتحاد، اهميت مرزها را كمرنگ ميكند. از اين رو آنها هراس دارند كه اقتدار آنان در پيامد اين طرح تضعيف شده و يا از بين برود. به همين دليل، بيشتر دولتهاي اسلامي تا به حال نه تنها به طرح اتحاد كمك نكردهاند، بلكه بسترهاي ضد آن را فراهم نموده و خط مشي اختلاف افكني را در پيش گرفتهاند. ابوبكر خوجعلي، از علماي اهل سنت در اين باره ميگويد:
«متأسفانه يكي از عوامل وجودي تفرقه در جهان اسلام همانا هراس رهبران سياسي از تحقق وحدت اسلامي بوده است، زيرا چه بسا حاكماني كه بقاي حكومت خويش را در گرو ايجاد تفرقه و دو دستگي و عمل به تز باطل «تفرقه بينداز، حكومت كن» دانسته، با تشديد اختلافات قومي و فرقهاي مردم پاك نيت را به جان هم انداخته، زمينه انحطاط و عقب ماندگي اقتصادي و فرهنگي و نظامي امت اسلامي را فراهم ساختند.» (خوجعلي، 1379ش، ص 208).
رهبران دولتهاي اسلامي بايد بدانند كه تحقق انسجام مطلوب ميان مسلمانان هم به نفع آنان و هم به نفع كليت جهان اسلام است و چنانچه پروسه اتحاد به سرانجام برسد مايه عزت و عظمت تمام مسلمانان خواهد شد. از اين رو دولتهايي كه خود را اسلامي ميدانند و يا منتسب به اسلام هستند، بايد به هنگام ضرورت، از حلاوت چند روزه دولتداري صرف نظر نموده و خواستهها و منافع شخصي خود را در راه تحقق اين آرمان متعالي مسلمانان، فدا كنند.
ب) شناسايي قابليتهاي مسلمانان
1ـ اشتراكات عقيدتي
به حكم آيه شريفه «انِّ الدَّينَ عنْدَ اللّه الاْسْلامُ» (آل عمران19/)، تمام كساني كه به اصول اين دين اعتقاد داشته باشند، مسلماناند. هر چند روند تكوين اعتقادات فرعي و كلامي و شكل گيري فرقههاي مذهبي بايد آسيب شناسي شود، اما نبايد اشتراكات عقيدتي اصلي و اساسي همانند اعتقاد به وحدانيت خداوند، رسالت پيامبر اسلام، اعجاز قرآن و اصل معاد كه تمام فرقههاي اسلامي به آن معتقدند، ناديده انگاشته شود. علاوه بر آن، منابع فقهي مانند قرآن، سنت و عقل از مشتركات پيروان اسلام به شمار ميآيند و مسلمانان در بسياري از فروعات و احكام دين مثل نماز، روزه، حج و زكات مانند هم عمل ميكنند. از سوي ديگر، بسياري از تفاوتهاي موجود در كلام و احكام، نتيجه ترويج موهومات و خرافات توسط عوامفريبان و دشمنان اسلام ميباشد.
2ـ پيشينه تمدني و فرهنگي
به گواهي تاريخ، دين اسلام پس از آنكه گسترش پيدا كرد، بنيان تمدن و فرهنگي را گذاشت كه براي قرنها در جهان سيادت مينمود. پيشرفتها و اكتشافات علمي، در كنار توسعه جغرافيايي، از مسلمانان در نزد ديگر فرقههاي ديني، ملتي متمدن و با فرهنگ ساخته بود؛ فرهنگ و تمدني كه بر اساس آموزهها و تعاليم اسلام استوار بود. اما افول اين تمدن در چند قرن اخير به برخي عوامل بيروني و دروني بستگي دارد. ولي نكته مهم اين است كه بازگشت به سابقه طلايي تمدني و فرهنگي اسلام، دلهاي مسلمانان را به هم نزديك خواهد كرد و دولتهاي اسلامي كه ابزارهاي نيرومندي را در اختيار دارند ميتوانند تمدن اصيل و فرهنگ بالنده اسلامي را به جايگاه دوران شكوفايياش بازگردانند. هرچند «اين ادعا كه جهان اسلام بعد از قرن پانزدهم(نهم قمري) در بربريت فرو رفت و نتوانست هيچ ارزش فرهنگي خلق كند، ادعايي واهي است» (بارتلد، 1383ش، ص 141). به اذعان بسياري از انديشمندان غربي، توسعه تكنولوژيكي غرب وامدار پيشينه تمدني و فرهنگي مسلمانان است. مونتمگري وات در اين مورد مينويسد:
«اسلام نه تنها در توليدات مادي و اختراعات تكنولوژي اروپا شريك است و نه تنها اروپا را از نظر عقلاني در زمينههاي علم و فلسفه برانگيخت، بلكه اروپا را واداشت تا تصوير جديدي از خود به وجود آورد. وظيفه ما اروپاييان غربي است كه هم چنان به مديون بودن عميق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف كنيم.» (وات، 1378ش، ص 143)
3ـ اهميت ژئوپولتيك
«نگاهي به نقشه جهان، ما را با اين حقيقت آشنا ميسازد كه اگر جهان اسلام با توجه به موقعيت جغرافيايياش جايگاه واقعي خود را در جهان درك كند، ميتواند علاوه بر آنكه مكمل قدرتهاي بزرگ نباشد، خود هسته اصلي يك قدرت بزرگ جهاني به حساب آيد.» (عزتي، 1380ش، ص 165). خوشبختانه از نظر استقرار سرزميني، بسياري از كشورهاي اسلامي در مهمترين مناطق جغرافيايي جهان قرار گرفتهاند؛ مناطقي مانند خاورميانه، شمال آفريقا و آسياي ميانه كه داراي موقعيت سوقالجيشي مهمي ميباشد. به عبارت ديگر، گلوگاه ارتباطي شرق و غرب و شمال و جنوب جهان در اختيار مسلمانان است.
از سوي ديگر، كشورهاي اسلامي با جمعيتي زياد، بستر بزرگي از نعمتها و ثروتهاي خدادادي، به ويژه نفت را در اختيار دارند. «جهان اسلام بخش اعظم ثروتهاي شناخته شده جهان را در اختيار دارد، نيروي كار فراوان و امواج نيروي انساني آن در زمينههاي بكري كه براي فعاليتهاي همه جانبه در خود دارد، اين مجموعه را به صورت يك مجموعه منحصر به فرد در سطح جهاني در آورده است. اما چه بايد كرد كه چنين مجموعهاي بيش از هر چيز ديگري از تفرق نيروها رنج ميبرد.» (روزنامه جمهوري اسلامي، 1364/9/5، ص 1).
4ـ بحرانهاي منطقهاي
وجود تشنج و بحرانهاي داخلي و منطقهاي، در دراز مدت به نفع هيچ كسي نخواهد بود، اما بايد پذيرفت كه جهان اسلام با بحرانهاي زياد و عميقي از جمله مسئله فلسطين، لبنان، كشمير، عراق و افغانستان روبهرو ميباشد. ما بحرانهاي موجود را فرصت بالقوه اتحاد ميدانيم، زيرا همانديشي و همكاري دولتهاي اسلامي در رفع اين بحرانها، شرايط و تمهيدات اتحاد جهاني مسلمانان را تسهيل خواهد كرد. هم اكنون نيز مشاهده ميشود كه فجايع و مصيبتهايي كه بر مردم كشورهاي اسلامي روا داشته ميشود و تهديداتي كه عليه برخي از كشورهاي اسلامي صورت ميگيرد، خشم و انزجار مسلمانان را در سراسر جهان برميانگيزد. بنابراين، اگر چه نفس بحرانهاي تحميلي، براي كشورهاي اسلامي ناخوشايند است، اما همين بحرانها قابليت آنرا دارد كه در همبستگي مسلمانان نقشي مثبت ايفا كند.
ج) ارايه و اجراي راهكارهاي اتحاد
1 ـ ترويج فرهنگ انسان دوستي و تساهل و تسامح
امروزه كشورهاي اسلامي به دليل تواناييها و امكاناتي كه بالقوه و بالفعل در اختيار دارند ميتوانند در جهتدهي افكار و انديشهها نقش مهمي ايفا كنند، زيرا وظيفه دولتها تنها حفظ امنيت، دفاع از كشور و تأمين ضروريات مادي شهروندان خود نيست، بلكه دولتها در جهان كنوني با ابزارهايي مانند نهادهاي آموزشي، رسانهها، ديپلماسي و اقتصاد كه از آن به صورت فراگير بهرهمندند، در برجسته نمودن عقايد و ارزشهاي اسلامي و نهادينه نمودن فرهنگ انسان دوستي و حرمتمداري، مسئوليت بزرگي بر عهده دارند. البته ابتدا بايد اين امر براي دولتها تعريف شده باشد و در شرح وظايف آنها نيز گنجانده شده باشد كه كرامت و حرمت انسانها در اسلام ذاتي است و همه انسانها به حكم آيه شريفه «وَ لَقَدْ كَرِّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ في الْبَرَّ وَ الْبَحْر وَ رَزَقْناهُمْ منَ الطِّيَّبات وَ فَضِّلْناهُمْ عَلي كَثيرٍ ممِّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» (اسرا70/) داراي حرمت و كرامت هستند.
اما همانطور كه دكتر بيآزار شيرازي معتقد است، «متأسفانه اكنون يك مسلمان به سوي مسلمان ديگري كه با او در انگيزه و فكري اختلاف دارد، به ديده دشمني كه در كمين او نشسته است مينگرد، نه مخالفي كه هردو در جستوجوي حقايق شريعت الهياند.» (بيآزار شيرازي، 1403ق، ص148).
امروزه رعايت كرامت انسانها در رويارويي با دولتها معنا و مفهوم ويژهاي پيدا كرده است، زيرا تعاملات ميان دولتها و شهروندان به شدت افزايش پيدا كرده است. بنابراين در بدو امر دولتها، به خصوص دولتهاي منتسب به اسلام، ابتدا بايد نشان دهند كه خود حرمت و حقوق ملت را پاس ميدارند و در گام بعدي بايد راهكارهايي را در پيش گيرند كه انسان دوستي و حرمتمداري انسان ميان شهروندان نسبت به هم، نهادينه شود. از سوي ديگر، اسلام دين سمحه و سهله نيز هست؛ به معناي ديگر، تعاليم و آموزهها و احكام اسلام سختگيرانه و كمرشكن نيست. تسامح و تساهل بيش از هرجا در روابط اجتماعي معنا پيدا ميكند. انسان دوستي در روابط اجتماعي اسلام به معناي آن است كه مسلمانان از دريچه تفاوتهاي فكري، عقيدتي و قوميتي، به ارزش ذاتي يكديگر آسيبهاي مادي و معنوي وارد نسازند، بلكه با استمداد از اصل عطوفت و رأفت اسلامي، به آرا، افكار و انديشههاي يكديگر احترام بگذارند.
2ـ تبليغ اتحاد (پاناسلاميسم)
به عقيده يكي از نويسندگان سياسي«تبليغات در ميان آنها ]انسانها [كاري ميكنند كه آتش در باروت. لذا هر نوع تبليغي كه ماهرانه و توأم با نكات رواني و مداخله شرايط و اوضاع محيط باشد همين اثر را دارد. اگر چه حساسيت افراد در مقابل اين تبليغات كم و بيش تفاوت دارد. بنابراين، رمز تأثير تبليغات همان استفاده از غرايز و قواي روحي انسان است.» (مجله «مكتب اسلام»، ش هفتم، ص60).
تبليغات، بخشي از زندگي ماشيني بشر امروزي است و در عرصههاي فرهنگي، نظامي، و اقتصادي به كار گرفته ميشود. تجربه نشان داده است كه انسانها در برابر تبليغات بسيار تأثيرپذير هستند و گرايشهاي مثبت و منفي زيادي را از خود نشان ميدهند. از اين رو دولتهاي اسلامي به دليل ابزارهاي ويژهاي كه در اختيار دارند، از اين تاكتيك ميتوانند به شكل مطلوبي در جهت همگرايي، تقريب و انسجام ميان مسلمانان سود ببرند. البته ميزان تأثيرگذاري آن به محتوا همبستگي دارد. دولتهاي اسلامي از دو سو ميتوانند مسلمانان جهان را به سوي همبستگي هدايت كنند؛ از يك سو، دولتها بايد در تبليغات و شعارهايشان تأكيد كنند كه اختلافات و تمايزاتي كه ميان مسلمانان وجود دارد، آن قدر عميق و ريشهدار نيست كه براي هميشه ميان آنان فاصله بيندازد. و از سوي ديگر، به طور مداوم نسبت به اشتراكات ميان مسلمانان مانور داده و همواره آنان را از خطرات و تهديدات دشمنان آگاه كنند.
3ـ كنفرانسهاي بينالمللي؛ تعاملات علميـ فرهنگي
تا كنون با مجاهدت برخي مصلحان بزرگ اسلامي و برخي كشورهاي اسلامي مانند جمهوري اسلامي ايران، كنفرانسهاي علمي و فرهنگي بسياري در راستاي تقريب مذاهب و آرمان اتحاد مسلمانان برگزار شده است كه نتايج خوبي نيز به دنبال داشته است. اما ميزان اين قبيل همايشها و كنگرهها در برابر عوامل اختلاف و چالشهاي فراواني كه اتحاد با آن روبهرو است، ناچيز ميباشد. رهبران كشورهاي اسلامي با در اختيار داشتن اهرمها و قدرت سازماندهي بسيار، ميتوانند به طور مداوم، عالمان، انديشمندان، نخبگان، هنرمندان و... را از سراسر جهان اسلام در يك نقطه گرد آورند تا با هم انديشي و گفتمان، زمينههاي اختلافات، هر چه بيشتر كمرنگ شده و بر اصول و باورهاي مشترك تأكيد گردد، زيرا عالمان ديني و انديشمندان اسلامي در جوامع خود نفوذ دارند و بر گرايش و عملكرد تودهها تأثير خواهند گذاشت. از سوي ديگر، در جهان كنوني فاصله اطلاعاتي ميان مناطق جهان بسيار كوتاه گرديده و ارتباطات علمي ـ فرهنگي ميان دولتها و مراكز علمي ـ دانشگاهي به روز شده است. بنابراين، رهبران كشورهاي اسلامي با در اولويت قرار دادن هم انديشي و تعامل با مراكز و مجامع فكري و علمي ديگر بلاد اسلامي، نقش مهمي در همفكري عالمان و انديشمندان اسلامي و همچنين اعتماد به دانشهاي بومي ميان مسلمانان ايفا خواهند نمود.
4ـ تقويت سازمان كنفرانس اسلامي
بايد گفت كه سازمان كنفرانس اسلامي با عضويت 55 كشور اسلامي و نزديك به 40 سال فعاليت، آنچنان كه بايد و شايد كاركرد مطلوبي نداشته است. در اين كه چرا اين سازمان فراگير اسلامي در رسيدن به اهداف و آرمانهاي خود تا حدود زيادي ناموفق بوده است، جاي جرح و تعديل نيست. اما آنچه كه به نقش رهبران كشورهاي اسلامي مربوط ميشود اين است كه به رغم كاستيها و ناراستيهاي گذشته، اين سازمان از جانب كشورهاي عضو بايد تقويت و حمايت شود، زيرا بسياري از عوامل ضعف اين سازمان به عملكرد اعضاي آن باز ميگردد، هرچند كه بيگانگان نيز در به شكست كشانيدن اقدامات و ناكارآمد جلوه دادن آن سهم داشتهاند. ولي به هر حال بايد سازمان كنفرانس اسلامي از درون آسيب شناسي شود.
منصفانه نخواهد بود كه تمام فعاليتها و دستاوردهاي اين سازمان را ناديده بگيريم، زيرا اين سازمان در سطح كشورهاي اسلامي تا كنون ده بار اجلاس سران را برگزار نموده و هر ساله نشست وزيران خارجه كشورهاي عضو را برگزار ميكند كه صرف برگزاري اين اجلاسها و بيانيههاي آن، از نظر تبليغاتي و رواني در همدلي و تقريب ميان مسلمانان تأثير مثبت دارد. در بيانيه فرهنگي اجلاس سران در تهران در سال 1376شمسي آمده است: «كشورهاي اسلامي در بعد فرهنگي بر مبارزه با تهاجم فرهنگي عليه ارزشهاي الهي و مقابله با تبليغات و القائات منفي عليه اسلام و نشان دادن چهره واقعي اين حقيقت و احياي تمدن و هويت اسلامي تاكيد ميكنند.» (سازمان كنفرانس اسلامي، پيشين، ص 117).
5ـ همكاريهاي اقتصادي و مبادلات تجاري
نويسنده كتاب «معرفت شناسي» اسلامي مينويسد: «با سياستي سنجيده ميتوان تجارت بينالمللي را به سوي گروهي از دولتها هدايت كرد تا نه تنها اقتصاد آنها را بالا ببرد، بلكه انسجام سياسي آنها را نيز تقويت كند.» (معرفت شناسي اسلامي، همان، ص 187) متاسفانه كشورهاي اسلامي كه اغلب، همسايگان يكديگر هم هستند سطح همكاري اقتصادي و تجارتي مطلوبي ندارند. اين در حالي است كه اين كشورها از نظر تامين كالاهاي اساسي و نيازهاي معيشتي شهروندانشان استعدادهاي بالفعل و بالقوه فراواني دارند. جالب اينكه برخي از دولتهاي اسلامي يا به دليل خصومت سياسي و يا به دليل بياعتمادي، حاضرند اجناس را به قيمت گزاف از قارههاي ديگر وارد كنند اما همان كالا را از كشور مسلمان همجوار خود خريداري نكنند!
يكي از اصول مهم سازمان كنفرانس اسلامي همكاريهاي اقتصادي و اعطاي تسهيلات ميان اعضا است. اما در عرصه عمل دولتهاي اسلامي چندان به اين اصول پايبندي نشان نميدهند. بنابراين يكي از راهكارهايي كه انسجام ميان ملتهاي اسلامي را تقويت خواهد كرد، اين است كه دولتها و دستگاههاي اقتصادي آنها، همكاريهاي اقتصادي خود را با كشورهاي مسلمان تنظيم كنند. كارشناسان اقتصادي دولتهاي اسلامي ميبايست توان و ظرفيت خدماتي، توليدي و كالاهاي صادراتي و وارداتي كشورهاي اسلامي را بررسي كنند و دولتها نيز به حكم آيه شريفه «وَ تَعاوَنُوا عَلَي الْبرَّ وَ التِّقْوي» (مائده2/)، مراوده و همكاري با دولتها و ملتهاي اسلامي را از اعمال نيك بشمارند و با سرمايهگذاريهاي مشترك در زمينههاي تحقيقاتي و امور زيربنايي نظير صنعت، انرژي، حمل و نقل و ارتباطات، طرحهاي بزرگي را به اجرا در آورند.
6ـ انعقاد پيمانهاي دفاعي
خداوند در قرآن كريم مسلمانان را مكلف كرده است كه در برابر دشمنان اسلام در موضع قدرت و قوت قرار داشته باشند: «وَ اَعدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ منْ قُوِّةٍ وَ منْ رباط الْخَيْل تُرْهبُونَ به عَدُوِّ اللّه وَ عَدُوِّكُمْ» (انفال61/). شكي نيست كه يكي از كارويژههاي دولتها و از جمله، دولتهاي اسلامي حفاظت و حراست از جان، مال و شرف شهروندانشان است. تجربه تاريخ نشان داده است كه كشورهاي كوچك و ضعيف كه داراي هدف و منافع مشتركي هستند، هرگاه توان دفاعي را به هم ضميمه كنند شانس بقاي خود افزايش دادهاند و چه بسا سلسلهها يا حكومتهاي بزرگي كه بر اثر اختلافات دروني، به دست همان قدرتهاي كوچك مضمحل شدهاند.
در دنياي كنوني كه بيش از گذشته عرصه روابط بين الملل را زور تعيين ميكند، حكومتها و ملتهاي در حال توسعه و جهان اسلام، چارهاي ندارند جز اينكه براي دفع تهديدات نظامي زورمداران، بلوك قدرتمندي را تشكيل دهند، زيرا در فرهنگي كه شالوده آن را زور تشكيل ميدهد، بهترين زبان سخن و انتقال پيام، توان و قدرت برتر نظامي است؛ همانگونه كه «جوزف فرانكل» ميگويد:
«ابزار نظامي زمينه اطمينان و ثبات را براي ديپلماسي فراهم ميآورد. مذاكره از موضع قدرت قاعده و ضابطه دقيقي است. بيپشتوانه قدرت نظامي هيچ دولتي اگر مورد فشارهايغير قابل مقاومت و تهديد قرار گيرد، نميتواند از دادن امتيازهاي زيانبار خودداري كند.» (فرانكل، 1376ش، ص196).
بنابراين، يكي از مهمترين راهكارهاي ايجاد و دفاع از انسجام و همبستگي ملي و منطقهاي، انعقاد پيمانهاي ضمانتآور دفاعي ميان كشورهاي اسلامي است. همانگونه كه در چند قرن اخير تماميتخواهان با تشكيل پيمانهاي نظامي مانند ناتو و ورشو اهداف سياسي خود را پيش بردهاند، كشورهاي اسلامي كه داراي اين همه منافع واحد و اشتراكات ميباشند، بايد براي حراست از كيان اسلام و عزت و همبستگي مسلمانان، پيمان دفاعي واحدي تشكيل دهند و بسترهاي همكاري نظامي، همانند برگزاري رزمايشهاي مشترك، را فراهم كنند.
7ـ توجه به اقليتهاي مسلمان
«اقليت عبارت است از گروهي كه در حاكميت شركت نداشته و از نظر تعداد، كمتر از بقيه باشند و اعضاي آن در عين حالي كه تبعه آن كشور هستند داراي ويژگيهاي متفاوت قومي، مذهبي يا زباني با ساير جمعيت كشور ميباشند». (ترنبري، 1379ش، ص11). متأسفانه به دليل سياستهاي چپاولگرانه امپرياليستها، كشورهاي اسلامي براساس مد نظر قرار گرفتن مسئله قوميت و مذهب چينش نشدهاند، بلكه بر اساس خواست و منافع استعمارگران به شكلهاي كنوني درآمدهاند. بر اساس اين، بسياري از كشورهاي اسلامي با مسئله چند قومي و چند مذهبي روبهرو هستند. در جهان اسلام كشوري را نميتوان يافت كه در آن اقليت قومي و يا مذهبي حضور نداشته باشد. به هرحال، مسئله آنان و نقشي كه در ساختارهاي مختلف يك كشور ايفا ميكنند مهم است. چنانچه دولتي نتواند و يا نخواهد در قبال اقليتها عدالت اجتماعي را برقرار سازد، بايد خود را براي پيامدهاي بحران آماده كند. در واقع، بسياري از بحرانهاي موجود در سطح جهان و كشورهاي اسلامي ناشي از عملكرد دولتها در قبال اقليتها و در پيش گرفتن سياست گريز از مركز از جانب آنان است. اين مسئله ميتواند به روند اتحاد و همبستگي در سطح بينالملل اسلامي ضربه بزند؛ به اين صورت كه اگر دولتي در مورد شهروندان در اقليتش تبعيضآميز رفتار كند، به دليل اينكه اين امر ميتواند احساسات دولتها و ملتهاي ديگر را كه با اين اقليتها قرابت قومي يا مذهبي دارند جريحهدار نمايد، چه بسا اين مسئله به سطوح دولتها نيز كشيده ميشود. دولتهاي اسلامي اگر به هر دليلي نميتوانند مرزهاي ساختگي امپرياليستها را از ميان خود بردارند، اما ميتوانند با در پيش گرفتن سياست عطوفت و اجراي عدالت فراگير اجتماعي نسبت به اقليتهاي مسلمان، آنان را از بدنه اصلي جهان اسلام جدا نكنند.
8ـ مرجع قضايي اسلامي
قرآن كريم ميفرمايد: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ للْكافرينَ عَلَي الْمُوْمنينَ سَبيلاً» (نساء141/). كليت خطاب آيه شريفه، دولتهاي اسلامي را نيز شامل ميشود. به هر دليلي ممكن است ميان اين 55 كشور اسلامي اختلافاتي وجود داشته باشد و يا به وجود بيايد. همانگونه كه مصاديق زيادي از انواع اختلافات هم اكنون نيز مشاهده ميشود.«اما گاهي اين تنشها منجر به دخالت نظام استكباري به منظور گسترش نفوذ و افزايش تشنج در منطقه ميگردد. اختلافات مرزي و تنشهاي مختلفي كه بين كشورهاي اسلامي به وجود ميآيد، ميبايد در مرجعي بينالمللي حل و فصل گردد. ارجاع اين گونه اختلافات به مراجع بينالمللي با تعاليم اسلامي مغايرت دارد.» (مظفري، 1373 ش، ص 11). البته در ساختار سازمان كنفرانس اسلامي نهادي در اين خصوص پيش بيني شده است. موضوع تشكيل دادگاه بينالمللي عدل اسلامي براي اولين بار در جريان اجلاس سوم سران سازمان مطرح شد و پس از بررسي، سرانجام در اجلاس پنجم به تصويب رسيد. اما اين نهاد همانند بسياري از نهادهاي ديگر به فعليت نرسيده است و همچنان دولتهاي اسلامي دعواها و ادعاهايشان را نسبت به يكديگر به سازمان ملل و ديوان بينالمللي دادگستري ميكشانند. اما اگر دولتهاي اسلامي دستكم همان دادگاه بينالمللي عدل اسلامي را اجرايي كنند و متعهد شوند به احكام آن تن در دهند، بسياري از اختلافات و تنشهاي موجود كه با اصل همبستگي اسلامي و اتحاد مسلمانان مغايرت دارد، برطرف خواهد شد، بدون اينكه پاي بيگانگان به ميان كشيده شود.
نتيجه
از آنچه گذشت، ميتوان نتيجه گرفت كه دولتهايي كه با چشمپوشي از مشروعيت و يا عدم مشروعيتشان، آنان را اسلامي ميشناسيم و با همين عنوان به عضويت «سازمان كنفرانس اسلامي» درآمدهاند ـ صرف نظر از ميزان پايبندي آنها به اصول، معارف، احكام و قوانين اسلام ـ در قبال اتحاد، انسجام، همبستگي و همگرايي شهروندان مسلمانشان با ديگر ملتهاي مسلمان جهان، نقش تعهدآور دارند. از يك سو اين دولتها تكاليف سلبي دارند؛ يعني ابتدا بايد عوامل و ريشههاي اختلاف و تفرقه ميان ملتهاي اسلامي را شناسايي نموده و در رفع علتهاي واگرايي و گسست كوشش كنند، و از سوي ديگر، در ايجاد اتحاد، تكاليف ايجابي دارند؛ يعني موظفاند قابليتهاي خود و ملتهايشان را در راستاي تحقق آرمان «اتحاد اسلامي» بشناسند و از بسترهاي موجود بهرهبرداري بهينه نمايند. در اين خصوص راهكارهايي وجود دارد كه حكم دستورالعمل اجرايي را براي رهبران دولتها دارد. طبق اين راهكارها، تعامل ميان كشورهاي اسلامي افزايش خواهد يافت و اين مسئله شرايط و زمينههاي تعامل ملتهاي مسلمان، ايجاد فضاي همانديشي و گفتمان ميان انديشمندان اسلامي و مبادلات فكري و فرهنگي را در سطح جهان اسلام فراهم خواهد نمود.
منابع و مآخذ:
ـ اسدآبادي، سيد جمالالدين، عروةالوثقي، ترجمه زينالعابدين كاظمي، نشر حجر، تهران، ج1، بيتا.
ـ الويشس هينبوش، ريموند، سياست خارجي كشورهاي خاورميانه، ترجمه علي گلمحمدي، پژوهشگاه مطالعات راهبردي، تهران، چاپ اول، 1382ش.
ـ بارتلد، واسيلي ولاديمير، فرهنگ و تمدن اسلامي، ترجمه عباس به نژاد، انتشارات امير كبير، تهران، چاپ اول، 1383ش.
ـ بستاني، معلم، دائرة المعارف بستاني، دارالمعرفه، بيروت، ج2و8، بيتا.
ـ بيآزار شيرازي، عبدالكريم، توحيد كلمه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1403ق.
ـ پالتر، ديويد، ارتباطات سياسي در عمل، ترجمه مهدي شفقتي، انتشارات سروش، تهران، چاپ اول، 1381ش.
ـ ترنبري، پاتريك، حقوق بينالملل و حقوق اقليتها، ترجمه آزيتا شمشادي و علي اكبر آقايي، انتشارات مطالعات راهبردي، تهران، چاپ اول، 1379ش.
ـ خوجعلي، ابوبكر، اهتمام به وحدت و تقريب مذاهب، مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي، تهران، چاپ اول، 1379ش.
ـ دهخدا، علياكبر، لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران، تهران، ج 21، 1351ش.
ـ رني، آستين، حكومت، آشنايي با علم سياست، ترجمه ليلا سازگار، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1374ش.
ـ روزنامه جمهوري اسلامي، 1364/9/7؛ 1364/9/4 و 1364/9/5.
ـ روزنامه كيهان، 1365/9/2.
ـ عزتي، عزتالله، ژئوپوليتيك، انتشارات سمت، تهران، چاپ پنجم، 1380ش.
ـ فرانكل، جوزف، روابط بينالملل در جهان متغير، ترجمه عبدالرحمن عالم، وزارت امور خارجه، تهران، چاپ پنجم، 1376ش.
ـ فوزي تويسركاني، يحيي، سازمان كنفرانس اسلامي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، چاپ اول، 1377ش.
ـ فيرحي، داوود، قدرت، دانش، مشروعيت، نشر ني، تهران، چاپ چهارم، 1383ش.
ـ كاشفالغطا، محمدحسين، نامهاي از امام، نشر توحيد، تهران، بيتا.
ـ مجله مكتب اسلام، مقاله «دنياي كنوني بر محور تبليغات ميگردد»، سال دوم، ش هفتم.
ـ مدرسي چهاردهي، مرتضي، سيد جمال و انديشههاي او، انتشارات امير كبير، تهران، چاپ ششم، 1381ش.
ـ مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، انتشارات صدرا، تهران، 1362ش.
ـ مظفري، محمدحسين، مباني عيني همبستگي اسلامي، هفتمين كنفرانس وحدت اسلامي، تهران، 1373 ش.
ـ معرفت شناسي اسلامي، مؤسسه جهاني انديشه اسلامي، انتشارات ايران و اسلام، چاپ اول، 1374ش.
ـ معلوف، لوئيس، المنجد، نشر ايران، تهران، چاپ سوم، ج2، 1380ش.
ـ معين، محمد، فرهنگ معين، انتشارات امير كبير، تهران، چاپ ششم، ج3، 1363ش.
ـ موثقي، احمد، استراتژي وحدت در انديشه سياسي اسلام، دفتر تبليغات اسلامي، قم، چاپ اول، ج2، 1371ش.
ـ موسويان، ابوالفضل، مباني مشروعيت حكومت، مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر، تهران، چاپ اول، 1381ش.
ـ وات، مونتمگري، تأثير اسلام بر اروپاي قرون وسطي، ترجمه عبدالمحمدي، مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، تهران، چاپ اول، 1378ش.
ـ واعظي، حسن، تروريسم، انتشارات سروش، تهران، چاپ اول، 1380ش.
منبع: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی